معنای گمشدهء مشروطيت
اسماعيل نوری‌علا

 

سال گذشته عده ای آدم همفکر، که من نيز يکی از آنها بودم، تصميم گرفتند زمينه ای را فراهم آورند که هر ساله «سکولار دموکرات های ايران» در جائی از دنيا دور هم جمع شده و در مورد حال و آيندهء کشورشان به تبادل نظر و تعاطی افکار بپردازند، چه حکومت اسلامی باشد و چه نباشد.

اسم اين گردهمائی «کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» شد و گروه تدارکات تصميم گرفت که اين کنگره همواره در «سالگرد انقلاب مشروطه» برگزار شود تا به آشکار شود که ايرانيان دويست سالی است در راه استقرار حکومتی سکولار دموکرات در کشورشان کوشيده اند و، در آن زمان هم که به نظر می رسيد در اين راه به توفيقی دست يافته اند، نام کوشش خود را «انقلاب مشروطهء ايران» نهاده اند.

يعنی، از نظر تدارک بينندگان کنگرهء مزبور، بين «سکولار دموکراسی ِ» مورد نظر آنان و «گوهر خواست های مطرح شده در انقلاب مشروطه» تفاوتی اگر وجود داشته باشد در زمينهء تحولات تجربی و مفهومی ناشی از گذشت زمان و پيدايش احتياجات نوين است و نه در هدف و مقصود.

بدينسان، «نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» در107مين سالگرد انقلاب مشروطه، در مرداد ماه سال گذشته در شهر واشنگتن، پايتخت امريکا، برگزار شد.

در جريان، و نيز در پی تشکيل اين کنگره، هم دو نهاد سياسی تازه بوجود آمدند، يکی متشکل از شخصيت های سياسی و با نام «جنبش سکولار دموکراسی ايران» و ديگری متشکل از سازمان های سياسی و با نام «مجمع سازمان سکولار دموکرات ايران».

از بين اين دو نهاد، «مجمع» تدارک کنگره دوم را بر عهده گرفت و قبول کرد تا آن هنگام که «کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» خود صاحب دفتر و دستکی نشود و نتواند بصورت مستقل برنامه های ساليانهء کنگره را اجرا نمايد، وظیفهء تدارکات و برگزاری آن را بر عهده گيرد.

امسال، در نهم و دهم ماه اوت، «دومين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» در شهر «بوخوم» آلمان برگزار خواهد شد و هم اکنون «کميتهء برگزاری و تدارک کنگره» مشغول بکار شده است تا بتواند بيشترين امکانات را برای سکولار دموکرات هائی که مايل اند در سالگرد انقلاب مشروطه به بوخوم بيايند فراهم کند.

اما، در اين ميان، تصميم به پيوند زدن «کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» و «گراميداشت انقلاب مشروطه» نوعی سوء تفاهم نالازم را هم پيش آورده است که آن را اخيراً دوستی در پرسشی از من چنين فرموله کرده است:

«ارتباط کنگرهء سکولار دموکرات ها با پادشاهی مشروطه چيست؟ مگر نه اينکه بخشی از طرفداران بازگشت پادشاهی به ايران نام تشکيلات خود را"حزب مشروطهء ايران" نهاده اند و، در نتيجه، اين زمينهء ذهنی را ايجاد کرده اند که هر کس به بزرگداشت مشروطيت بپردازد سلطنت طلب و پادشاهی خواه است؟ اين در حالی است که من می دانم، مثلاً، خود شما، جمهوری خواهید اما در زنده نگاه داشتن يادها و يادگارهای انقلاب مشروطه نيز سخت پافشاری می کنيد. آيا براستی اينکه برخی مدعی شده اند که جنبش سکولار دموکراسی ايران جنبشی سلطنت طلب يا پادشاهی خواه است حقيقت دارد؟»

مقالهء حاضر کوششی برای روشن کردن ابهاماتی است که اين پرسش مطرح ساخته است..

 

ارتباط مشروطيت با پادشاهی

من نيز تصديق می کنم که وجود حزب مشروطهءايران و پيوند آن با رژيم پادشاهی موجب آن شده است که برخی مشروطه خواهی را با پادشاهی خواهی يکی بگيرند و اين اشتباهی است بزرگ و لازم است که توضيح داده شود که چرا هيچ رابطهء لازم و ملزومی و منطقی بين اين دو «خواست وجود ندارد.

منشاء اين پيوند غير واقعی در مادهء چهار اساسنامهء «حزب مشروطهء ايران» نهفته است آنجا که می گويد:

«ما پادشاهی مشروطه را بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران می‌دانيم و از هيچ گونه تلاش قانونی و دمکراتيک برای برقراری نظام پادشاهی مشروطه، به پادشاهی رضاشاه دوم پهلوی، فرو گزار نخواهيم کرد».

اما، به نظر من، بود و نبود اين جمله هيچگونه تأثيری بر بقيهء مفاد اين اساسنامهء حزب مزبور ندارد، و به مدد آن نمی توان روشن ساخت که:

- حزب، «برای رسيدن به قدرت» (که وظيفهء تلاش هر حزب سياسی است)، کدام استراتژی ها را اتخاذ کرده که برای تحقق شان به برقراری نظام پادشاهی نيازمند باشد؟

- و، در صورت رسيدن به قدرت، اجرای کدام يک از «برنامه ها»ئی که حزب برای ادارهء کشور مطرح می سازد موکول به برقراری رژيم پادشاهی است؟

- و نيز اکنون که حزب مزبور ترکيب «ليبرال دموکرات» را نيز بر نام خود افزوده است، چگونه می خواهد بين «ليبرال دموکراسی» و «امر خواستاری استقرار پادشاهی»پيوندی الزامی برقرار سازد؟

و از آنجا که در هيچ يک از موارد فوق ربطی ارگانيک يا ساختاری مابين اهداف و برنامه های حزب مزبور با امر استقرار پادشاهی وجود ندارد، می توان نتيجه گرفت که عبارت افزوده شده به مادهء چهار اساسنامهء اين حزب صرفاً به جهت «مصالح سياسی خاص» بوده و به همين دليل هم می توان براحتی آن عبارت را از اين سند حذف کرد، بی آنکه بقيهء مفاد سند مزبور خدشه ای بيابند.

طبيعی هم هست که يک حزب «ليبرال» واقعی می تواند هم در سيستم پادشاهی و هم در رژيم جمهوری فعال باشد و برای به دست گرفتن زمام قدرت نيز، در هر دو نوع رژيم، از طريق انتخابات عمل کند و، لذا، پافشاری در «پادشاهی خواهی» ربطی به مقاصد و اهداف حزبی اش ندارد.

 

مصالح سياسی در گزينش نام «مشروطه»

روشن است که، بهر حال، برای برگزيدن نام «مشروطه» و ربط دادن آن با سيستم «پادشاهی» بايد دليلی و ضرورتی وجود می داشته که اکنون موجب بروز برخی از سوء تفاهم هائی شده که نمونهء آن در پرسش دوست بزرگوار من راه يافته است.

براستی آن «مصالح سياسی» که موجب شده اند يک حزب ليبرال دموکرات و پادشاهی خواه واژهء مشروطه را نيز به نام خود اضافه کند کدام اند؟

بنظر من، و تا آنجا که به شرايط روزگار تأسيس اين حزب بر می گردد، آشکار است که حوزهء يارگيری، يا عضو گيری، برای حزب جديدی که به ابتکار زنده ياد داريوش همايون، وزير اطلاعات رژيم قبلی، بوجود می آمد اکثراً به کسانی تعلق داشت که انقلاب سال 57 عليه آنها صورت گرفته و «جمهوری» را، بعنوان بديل «سلطنت»، پيش کشيده و اين دومی را منسوخ و منافع آنان را مخدوش ساخته بود. پس، حزب جديد تنها می توانست از ميان سلطنت طلبان عضو گيری کند.

اما مؤسسان حزب قطعاً متوجه اين نکته نيز بودند که با وقوع انقلاب و انحلال رژيم پهلوی ديگر نمی توان به بازسازی آن رژيم از دست رفته، آن هم بهمان صورتی که ساخته و پرداخته شده بود، اميد بست. يعنی ديگر نمی شد اعلام داشت که «ما می خواهيم به "ديکتاتوری پهلوی" برگرديم چرا که حوزهء يارگيری ما را طرفداران آن رژيم بوجود می آورند».

مؤسسان مزبور بايد چاره ای می يافتند که حزب شان هم سلطنت طلب باشد و هم نشان دهد که طرفدار بازگشت ديکتاتوری به کشور نيست!

اينگونه بود که ترکيب «پادشاهی مشروطه» مورد استفاده قرار گرفت، چرا که انقلاب مشروطيت کوشيده بود تا سلطان قدر قدرت و مطلق العنان قاجاری را به پادشاه تشريفاتی ِ رژيمی مبتنی بر قانون اساسی دموکرات مبدل سازد و، لذا، اعلام اينکه ما «پادشاهی مشروطه» می خواهيم تلويحاً به معنای آن بود که ما پادشاهی نوع پهلوی ها را کنار می گذاريم تا به پادشاهی وصف شده در قانون اساسی مشروطيت برگرديم.

در واقع، اين نکته را عبارت مزبور هم می گفت و هم نمی گفت! و، مجموعاً، امکان آن را فراهم می کرد که حزب بتواند از ميان صفوف سلطنت طلبان يارگيری کند و هر گاه هم که مورد اين اعتراض قرار گيرد که «شما حزب سلطنت طلب درست کرده ايد» بتواند بگويد که «چنين نيست و ما سلطنت طلب (که از «سلطه» می آيد) نيستيم و به دموکراسی معتقديم و لذا خواستار همان منصب پادشاه تشريفاتی ِ قانون اساسی مشروطه هستيم و شاهزاده رضا پهلوی هم، که از طرف حزب ما کانديد تصاحب اين مقام است، عامل بازسازی رژيم پدر و پدر بزرگ خود نخواهد بود و به مقتضيات قانون اساسی جديدی که شاه را مقام بی مسئوليت و فاقد حق دخالت در امور کشور می داند، تن خواهد داد».

آنها تصور می کردند که، با اين فرمول، از يکسو حکومت را در خاندان پهلوی استمرار می بخشند و اما، از سوی ديگر، اختيارات شاه جديد کلاً محدود به وظايف تشريفاتی ذکر شده در قانون اساسی جديد (و نه قانون حاصل از انقلاب مشروطه که متمم هايش آن را از صراحت و کفايت انداخته بود) خواهد شد و (لابد، انشالله) شرايطی هم پيش نخواهد آمد که پهلوی سوم نيز هوس کند يا بتواند پا بر جای پای پدران اش بگذارد.

بدين سان، مؤسسان حزب جديدالتأسيس آن روز، اين معنا را از مفهوم «مشروطه»استخراج کردند که رژيم آيندهء ايران پادشاهی خواهد بود اما قدرت پادشاه محدود و مشروط به قانونی اساسی می شود که حاکميت را از آن ملت، و قوای سه گانه را متشکل از برگزيدگان مردم، می داند و به شاه حق دخالت در امور مملکت را نمی دهد.

(از يکی از  آن "مؤسسان" شنيدم که می گفت: مگر دکتر محمد مصدق هم، که طرفداران امروز اش دم از جمهوری خواهی می زنند، هميشه نمی خواست که «شاه سلطنت کند و نه حکومت» و، در نتيجه، می شود او را هم طرفدار «پادشاهی مشروطه»دانست؟)

بدين سان، در هياهوی انقلاب اسلامی، و جايگزين شدن شريعت فرقهء اماميه بعنوان زيربنای قانون اساسی جديد، و خلق جمهوری شتر ـ گاو ـ پلنگ ِ اسلامی، و قرار دادن ولی فقيه در بالای سر رئيس جمهور، و سپس اختراع منصب «ولايت مطلقهء فقيه»، روزگار چنان شد که «مشروطه» مغضوب و راندهء هم «مشروعه خواهان» و هم «جمهوری خواهان» شود و کلاً به تصرف سلطنت طلبان ِ پادشاهی خواه در آيد.

 

خوانش ديگری از مشروطيت

اما هميشه اين امکان وجود دارد که داستان مشروطيت و حکومت برخاسته از آن را به طريق ديگری هم خواند:

«انقلاب مشروطه عليه سلطنت سنتی و تاريخی صورت گرفت اما چندان قوت نداشت که آن را کلاً ملغی کند، پس تصميم گرفته شد که قدرت سلطنت را به يک قانون اساسی سکولار ـ دموکرات "مشروط" نمايند. يعنی، پادشاهی جزئی از مشروطيت نبود و تنها عدم توان کافی برای الغای آن موجب باقی ماندن اين سمت در تشکل جديد سياسی کشور شد!»

يادمان باشد که حتی وقتی، با ظهور رضاخان سردار سپه، قدرت جريانات مخالف سلطنت زيادت گرفت، خود او داوطلب آن شد که آخرين قدم را هم در راه منحل ساختن سلطنت (چه مشروط و چه غير مشروط) بردارد و همان کاری را انجام دهد که کمال آتاتورک در ترکيه انجام داده بود: «انحلال سلطنت و اعلام جمهوريت». بدينسان، تصميم آن روز رئيس الوزرای ايران بخوبی ذات «ضد سلطنتی و ضد پادشاهی ِ» انقلاب مشروطه را نمايان می سازد.

[اينکه چرا و چگونه دينکاران فرقهء اماميه از تحقق اين امر جلوگيری کردند و از رضاشاه خواستند که سلطنت قاجاريه را منحل کند اما، بجای جمهوريت، پادشاهی خاندان خود را مستقر سازد داستان ديگری است که جای پرداختن آن در اين مقاله نيست].

حتی مخالفان سلطنت رضاشاه نيز، قبل از اينکه پروای انحلال قاجاريه را داشته باشند، در اعتراض خود پروای از بين رفتن «اصول ضد سلطنتی مشروطيت» را منعکس می کردند. مثلاً، برخلاف جعليات سلطنت طلبان ضد دکتر مصدق، اعتراض او نسبت به آن نبود که چرا قاجاريه را منحل می کنند. او می گفت:

«رضا خان پهلوی شخصی سخت لايق و نادر است که در سمت های وزير جنگ و نخست وزير (يعنی "مسئول" قوهء اجرائيهء مندرج در قانون اساسی مشروطه) توانسته است مملکت را آرام کند و به راه ترقی بياندازد. حال اگر او را شاه کرده و شخص ديگری را به رياست قوهء مجريه بگماريم، در واقع، کاری کرده ايم که، بمدد يا بخاطر قانون اساسی، خود را از وجود يک شخص لايق محروم ساخته و او را تبديل به يک شاه تشريفاتی کنيم. در عين حال، از آنجا که سردار سپه، با ويژگی هائی که دارد، در قالب يک سمت تشريفاتی و بی مسئوليت نخواهد گنجيد، آشکار است که بزودی، بخصوص با ديدن تعطيل شدن کارهائی که خود آغاز کرده، مجبور می شود که از پيش بينی های قانون اساسی تخطی کرده و تبديل به ديکتاتوری قانون شکن شود؛ مستبدی که هم شاه است و هم نخست وزير و هم دو قوهء ديگر را در اختيار خود دارد».

حرف دکتر مصدق در مورد محمدرضا شاه نيز همين بود: «شاه بايد سلطنت کند نه حکومت» چرا که اگر چنين نشود کل دستگاه پادشاهی مشروطه غيرقانونی، منحل شدنی و منحل کردنی خواهد شد.

می خواهم بگويم که «مشروطيت» در گوهر خود به ايجاد «پادشاهی مشروطه» چشم نداشت بلکه اعتقاد به «حاکميت ملی» و «انتخابی بودن و مسئوليت پذيری و قابل کنار گذاشتن مسئولين قوای سه گانه» گوهر راستين آن را تشکيل می داند؛ و اگر از سر ناچاری قرار بود شاهی هم در اين ميان باشد، او بايد يک نماد يا يک عکس روی ديوار و سر بخاری بوده و حق دخالت در امور مملکت از او سلب شده باشد.

اينگونه است که، از اين منظر، می توان مشروطيت را بصراحت پديده ای ضد سلطنت ديد که ناچاراً تصديق کنندهء وجود شاه تشريفاتی شد؛ سمتی که، هر وقت امکان اش پيش می آمد، می شد آن را به مرخصی دائم فرستاد.

در واقع، از اين نظر، که از آن من نيز هست، مشروطيت صراحتاً می خواست اين «شغل زائد و مزاحم» را ملغی کند؛ اما نود سال بعد، مؤسسان حزب مشروطه از آن معنای «بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران» را استخراج کردند و از اين طريق بين مشروطيت و پادشاهی رابطه ای «مصلحت آميز و مفيد» را آفريدند که، بدون ارائهء هيچ استدلالی، می توانست بهترين و مناسب ترين رژيم را برای ايران  تعبيه کند.

 

اما چرا «مشروطيت» يک مفهوم عام است؟

بر اساس آنچه گفتم، پاسخ اصلی من به آن دوست پرسشگر اين است که: «نه! مشروطه خواهی لزوماً به معنای پادشاهی خواهی نيست؛ اما لزوماً به معنای تصديق حاکميت ملی و ساز و کارهای يک رژيم سکولار دموکرات است».

اما همين عبارت نيز بازگويندهء تمام جوانب «مشروطيت» نمی تواند باشد؛ چرا که اين مفهوم مطالب ديگری را نيز در زهدان خود حمل می کند که می توانند اتخاذ اين نام برای آن حزب را تا حد بسيار بيشتری نالازم و زائد و مخدوش کنندهء معانی کنند. در اين مورد نيز لازم است چند کلامی توضيح دهم تا معنای سخنم روشن تر شود.

ظاهر قضيه ساده است: مشروطيت از «مشروط» (اسم مذکر) و«مشروطه» (اسم مؤنث) گرفته شده و از ريشهء «شرط» می آيد. فرهنگ های فارسی «شرط» را چنين تعريف می کنند: «معلق و منوط کردن و موکول نمودن امری به امر ديگر» يا «مطرح ساختن لازمه یا لازمه هائی برای وقوع امری». مثلاً، وقتی می گوئيم: «اگر باران بيايد وضع کشاورزی خوب خواهد بود»، بدين معنی است که شرط خوب شدن کشاورزی آمدن باران است. در اين مثال ما «خوب شدن وضع کشاورزی» را موکول ـ و يا «مشروط» ـ به«آمدن باران» می کنيم و بر اين اساس هم هست که می توانيم «استدلال عکس» هم بکار برده و بگوئيم که «وضع کشاورزی خوب نيست» چون «باران نباريده است».

[همينجا توجه کنيم که جمع عربی واژهء «شرط»، که «شرايط»باشد، در فارسی اغلب به معنای «وضعيت و اوضاع و احوال» می آيد که اندکی از معنای«شرط» دور می شود اما پرداختن به اين موضوع نيز ربطی به بحث کنونی ما ندارد].

باری، «مشروط» و «مشروطه» صفت هائی هستند، حکايت کنندهء قضيه ای که در آن وقوع يک امر موکول و مشروط به وقوع امر ديگری است. و مهمترين محل بروز و کاربرد «شرط گذاشتن» يا «مشروط کردن» هم در معاملات است: «اين خانه را به شرطی از تو می خرم که سقف اش را درست کرده باشی»، يا «اين هندوانه را به شرط چاقو خريدارم!»

در تفکر سياسی ِ تکامل يابنده از عصر روشنگری تا اکنون، هدف گيری عقلای قوم کلاً متوجه «از ميان برداشتن مطلقه بودن قدرت» و «مشروط کردن آن»بوده و از اين بابت بوده که فکر «قرارداد اجتماعی» نيز به ميان آمده است: مردم با صاحبان قدرت «قرارداد»ی را منعقد می کنند که در آن شرط هائی گذاشته شده و اگر حاکمان آن شرايط را برآورده نکنند بايد کنار گذاشته شوند، يا از طريق قانون و يا از طريق اعمال زور.

قراردادی که در آن شرايطی آورده شود «شرط نامه» هم خوانده می شود و در واقع هر «قانون اساسی» يک شرط نامه نيز هست که حقانيت و قانونيت صاحبان قدرت را بخود مشروط می کند. پس هر حکومتی که بر اساس يک قرارداد، يا يک شرط نامه، و يا يک قانون اساسی، بوجود آيد حکومتی «مشروطه» است و اين امر هيچ ربطی به اينکه رژيم پادشاهی است يا جمهوری و يا متعلق به يک حزب خاص هست يا نيست ندارد.

بنا بر اين، حزبی که اعلام می کند «مشروطه»  است در واقع فقط می گويد که مخالف مطلق بودن يا فراقانون بودن و يا ديکتاتوری بودن حاکميت است. بدينسان می توان ديد که چرا همهء احزاب معتقد به اعمال و اجرای «هرگونه قانون اساسی»، احزابی مشروطه هستند. حتی احزاب داخل حکومت اسلامی کنونی نيز، هنگامی که خواستار عدول نکردن حکومتيان از قانون اساسی اين رژيم می شوند، نيز حکم يک «حزب مشروطه» را پيدا می کنند؛ و هر حکومتی هم که بر اساس يک قانون اساسی عمل کند حکومتی مشروطه است؛ يعنی حتی اگر آن قانون اساسی همين سند کج و معوج اسلامی باشد.

مشکل حکومت اسلامی هم از وقتی کاملاً وخيم شد که گردانندگان اش تصميم گرفتند منصب «ولايت فقيه» را به «ولايت مطلقهء فقيه» تبديل کنند و در نتيجه، مشروط بودن اين منصب را کنار بگذارند و دوران مطلق العنانی ِ قبل از انقلاب مشروطه را زنده سازند.

و اتفاقاً يکی از نظريه های مطرح شده از جانب اصلاح طلبان، و بخصوص بوسيلهء آقاي حجاريان که مغز متفکر اصلاح طلبی محسوب می شود، به موضوع ايجاد «ولايت مشروطهء فقيه» بر می گردد که هنوز هم کنار گذاشته نشده است. خواستاری«احياء اصول مغفولهء قانون اساسی اسلامی» (يا اصول دچار غفلت شده يا ناديده انگاشته شده از جانب رژيم ولايت مطلقهء فقيه) که از جانب مهندس موسوی مطرح شد، نيز خود بمعنای کوشش برای مشروط کردن ولی فقيه بوده است به قانون اساسی؛ و ايجاد يک حکومت مشروطهء اسلامی.

بر اساس آنچه آمد می خواهم بگويم که «مشروطه بودن» دارای هيج معنای خاص مثبت يا منفی نيست و فقط به مشروط بودن قدرت به قراردادی بين حاکمکمان و مردمان اشاره دارد. فراموش نکنيم که حتی شيخ فضل الله نوری اعادام شده بدست مشروطه خواهان فاتح تهران نيز ادعا می کرد که مشروطه خواه است اما می گفت که حکومت بايد مشروط به شريعت باشد نه به يک قانون اساسی دموکرات که راه را بر استيلای «کلمهءمنحوسهء حريت» می گشايد!

 

انقلاب مشروطه، نه مشروطه بودن

بدينسان، از نظر سکولار دموکرات ها، «مشروطه» يک صفت عام است و تنها وقتی به درد آنها می خورد که حاکی از مشروط شدن قدرت و حکومت به يک قانون اساسی سکولار دموکرات باشد. اما «انقلاب مشروطه» يک نام خاص است برای مهمترين کوششی که در دويست سال گذشته برای «اخذ تمدن غربی» و ايجاد کشوری بر اساس موازين جهان نو به پيروزی کوتاه مدتی رسيده است.

و، باری، بدينگونه است که ما سکولار دموکرات ها، از طريق برگزاری کنگرهء ساليانهء خود در سالگرد انقلاب مشروطه، بر «حاکميت ملی»، «انتخابی بودن مديران» و «قابل عزل بودن آنان» تأکيد می کنيم و نه بر ضرورت استقرار پادشاهی بر کشورمان.

اينکه مردم ايران بخواهند در آيندهء پس از انحلال حکومت اسلامی رژيمی با يک پادشاه تشريفاتی يا بدون او را  بوجود آورند ربطی به «کار امروز ما» ندارد. اما تا «فردای ايران» پادشاهی خواهان و جمهوري خواهانی که نا-بودی حکومت اسلامی را طالب اند در يک قايق نشسته اند که «انحلال طلبی» نام دارد.

سکولار دموکرات ها می توانند، تک به تک، جمهوريخواه يا پادشاهی خواه باشند؛ می توانند ليبرال، ليبرال دموکرات، سوسيال دموکرات، سوسياليست يا کاپيتاليست باشند؛ اما «سکولار دموکراسی»، با ريشه هائی که در انقلاب مشروطه دارد، تنها چتری است که در سايهء آن همهء اين «برنامه ها»، بر حسب گزينش جمهور مردم، قابليت عملی شدن می يابند.

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]