PEZHVAKEIRAN.COM يقين به آزادی عين آزادی است!
 

يقين به آزادی عين آزادی است!
اسماعيل نوری‌علا

نسل من با تبليغات ضد آمريکائی ی دو جريان عمده، که بر ذهنيت عصر جوانی ما حکومت می کردند، يعنی توده ای ها و طرفداران جبهۀ ملی، به ميانسالی رسيد. اين دو جريان اگرچه دارای جهان بينی و ايدئولوژی های متفاوت و اغلب متضادی بودند اما در يک مورد با هم اجماع نظر داشتند و آن دشمنی با آمريکا بود، با اين توضيح که ما ضد مردم آمريکا نيستيم اما حکومت و دولت و سيستم آن را قبول نداريم.
چپ ها (تعميم می دهم تا داستان را به توده ای ها محدود نکرده باشم) دو دليل عمده برای اين مخالفت داشتند؛ يکی اينکه آمريکا دارای سيستم سرمايه داری آزاد است و در واقع اردوگاه امپرياليسم جهانی را رهبری می کند و، در نتيجه، وظيفۀ هر سوسياليست و کمونيستی مبارزه با آن است. ديگری هم اينکه آمريکا در برابر شوروی و اردوگاه کمينترن ايستاده و باز هم درخور مبارزه است.
در آن دوران، ما هنوز به چند و چون زندگی در داخل کشور شوراها و اقمارش آشنا نبوديم و در نتيجه مبلغين سياسی می توانستند از کثرت گرائی، دموکراسی و آزادی «واقعی» در آن اردوگاه برايمان سخن بگويند، و شوروی را يار غمخوار کشورهای استعمار و استثمار زده معرفی کنند که شبانه روز تلاش می کند تا ما را از چنگال خون آشام امپرياليسم جهانی به سرکردگی آمريکا نجات دهد.
طرفداران جبهۀ ملی اما اردوگاهی در مقابل اردوگاه کمونيسم نداشتند و در واقع کار خود را اصلاً با بستن اميد به ياری های آمريکا آغاز کرده و همان خطی را پيش گرفته بودند که از اميرکبير آغاز شده بود: نگريستن به آمريکا بعنوان نيروئی در برابر انگليس و روسيه (بعداً شوروی) که در منطقۀ ما دارای «منافع» نيست. تا پيش آمدن حادثۀ ۲۸ مرداد ۳۲، آمريکا برای مليونی که بعداً طرفداران جبهۀ ملی شدند، کعبۀ اميد و آمال بود. دکتر مصدق کاملاً با پشت گرمی به حمايت آمريکا مبارزۀ خود برای ملی کردن صنعت نفت و خلع يد از امپراتوری بريتانيا را آغاز کرده بود و، به همين دليل، در سراسر دوران پيش از ۲۸ مرداد در ميان مليون خبری از دشمنی با آمريکا نبود. حتی وقتی آن حادثه رخ داد، حکومت مصدق سقوط کرد و خود او به زندان دچار آمد و شاه به ايران برگشت، تا مدت ها می شد سرگردانی و بهتی عميق را در طرفداران جبهۀ ملی مشاهده کرد و لااقل ده سالی طول کشيد تا دشمنی با آمريکا تبديل به يکی از اصول مورد پذيرش «مليون» هم شد.
در واقع، در رابطه با آمريکا، مليون به دو شاخۀ عمده تقسيم می شدند: آنها که بر «حاکميت ملی» تأکيد می کردند و از اين منظر با آمريکائی مخالف بودند که آمده بود در منطقه جانشين انگليس شود و کار را بجائی کشانده بود که حتی خواستار بازگشت «کاپيتولاسيون» شده بودند؛ به معنی سلب حق محاکم ايران برای محاکمۀ آمريکائی های خاطی در کشور ما. از مشروطه به اينسو، الغای کاپيتولاسيون يکی از معيارهای سنجش استقلال کشورهای منطقه شده بود و تا کودتای ۲۸ مرداد هم يکی از افتخارات سلسلۀ پهلوی الغای آن به دست رضاشاه بود.
شاخۀ ديگر جبهۀ ملی اما گامی بلندتر برداشته و ايدئولوژی چپ مارکسيستی را پذيرفته و رسماً از آمريکا بعنوان سردمدار امپرياليسم جهانی ياد می کرد. اما بجای ارتباط مستقيم با شوروی بيشتر به آنچه «جنبش های رهائی بخش جهان سوم» خوانده می شد، و بخصوص سازمان آزاديبخش فلسطين ـ که بهر حال در زير چتر حمايت شوروی عمل می کردند ـ، توجه داشت، و حتی در اردوگاه های فلسطينی مشق مبارزۀ مسلحانه می کرد.
بنظر من، بعنوان يک ناظر بيرونی که در آستانۀ دهۀ ۱۳۴۰ از دبيرستان پا به دانشگاه می گذاشت، تا آنجا که به آمريکا محسوب می شد، ديگر تفاوت چندانی بين چپ ها و مليون وجود نداشت و هر دو به ريشه کن کردن نفوذ آمريکا در ايران می انديشيدند. همين جريان هم موجب شد تا نيروی جديدی که در دهۀ ۱۳۴۰ بخود شکل مؤثر می گرفت، يعنی جريان سياسی مذهبی، نيز از يکسو هويت خود را در ضد آمريکائی بودن ببيند، و از سوی ديگر، با تظاهر به ضد آمريکائی بودن، از همۀ شعارها و حربه های ضد آمريکائی چپ ها و مليون يکجا استفاده کرده و کلیۀ نظرها را بسوی خود جلب کند. از نهضت آزادی ليبرال مزاج گرفته تا سازمان مجاهدين خلق اسلامی درگير در مبارزۀ مسلحانه، همۀ مذهبيون شکلی از ضد آمريکائی بودن بخود گرفته و از اين طريق ميراث خوار چپ ها و مليون شده بودند. از نظر ضد آمريکائی بودن، فاصلۀ نظری چندانی هم در بين هيچ يک از گروه های سياسی ايران وجود نداشت. به همين دليل هم بود که انقلاب ۱۳۵۷ ـ چه در مرحلۀ آغازينش که چپ ها در آن فعال بودند، و چه در مرحلۀ پايانی اش که مليون هدايت آن را بدست گرفتند ـ همواره بر بستری از هويت دوگانۀ «اسلامی ـ ضد آمريکائی» حرکت می کرد و زبان بکار رفته در شعارهای آن نيز همينگونه دوزيستی بود. چپ آمريکا را سرکردۀ امپرياليسم می ديد، راست آن را نيروئی استعمارگر و ضد حاکميت ملی می يافت، و هر دو پژواک بينش خود را در نامی که خمينی به امريکا داد حاضر و در کار ديدند: شيطان بزرگ!
و اينگونه است که هنوز هم، سی سال گذشته از انقلاب ۵۷، همچنان اسلاميست های ايرانی بر آتش ضديت با آمريکا می تنند، چپ ها از اين بابت که رهبران جکومت اسلامی ضد آمريکائی هستند با آنان احساس همدلی و هم جبهه گی می کنند و مليون هم هنگامی که بحث يکپارچگی سرزمين ايران و حاکميت ملی ـ که در اصطلاح آنان به صورت «استقلال» بيان می شود ـ پيش می آيد، در کنار جمهوری اسلامی ايستاده و به ضديت خود با «آمريکای جهانخوار» اعتراف می کنند.
از منظری ديگر نيز ضديت با آمريکا ملغمه ای است که در آن دلايل گوناگون و اغلب متضاد با يکديگر به همنشينی مسالمت آميز مشغولند. چپ ها دموکراسی آمريکائی را به دموکراسی بورژوائی تعبير می کنند و آن را فريب توده های زحمت کش می دانند. آزادی های اجتماعی آمريکا را آزادی چپاول و استثمار می خوانند و سيستم اقتصادی آن را سيستمی ضد طبقۀ کارگر می شمارند. اسلاميست ها اما دموکراسی آمريکائی را ديکتاتوری اقليت می نامند، آزادی هايش را بی بند و باری و فحشا می دانند و اقتصادش را برساخته بر مبنای رباخواری ديده و آن را حرامخواری می خوانند. مليون هم اين وسط سرگردانند. هم اميدشان به آمريکا است، آنگاه که فکر می کنند می شود با حمايت آن به قدرت رسيد، و هم نفرتشان معطوف به آن است، در آن زمان که به ياد ۲۸ مرداد می افتند و يا تصور می کنند که آمريکا ممکن است بار ديگر رژيم سلطنتی را بر آنان ترجيح دهد.
بهر حال، بنظر من، نسل ما را عاقبت همين گونه بسترسازی های ضد آمريکائی به بن بست و بدبختی و آوارگی در غربت و در وطن غريب افتادن کشاند. ما در زمانی از تاريخ جهان چشم به دنيا گشوده و در آن باليديم که فرصت ادراک واقعيت اردوگاه کمونيستی دير به دست آمد، فريب اخلاقيات الهی اسلاميست ها که ضديت خود با آمريکا را با محصولات آن ساخته بودند دير آشکار شد، و درک بی پايگی مخالفت های مليونی که در موارد مختلف آمادگی خود را برای ايستادن در کنار حکومت اسلامی و دفاع از «استقلال» کشور را اعلام می داشتند دير ممکن شد.
نه اينکه من فکر کنم آمريکا مهد سرمايه داری درنده نيست، يا در آن دموکراسی ايدآلی انسان حکفرماست، يا سيستم حکومتی اش بی نقص و بی فساد و بی سرکوبگری است. من نيز همۀ اينها را می دانم اما اکنون که بيشتر جهان را ديده و تاريخ معاصر جهانيان از برابر چشمانم رژه رفته است، يقين حاصل کرده ام که انسان، از سرآغاز مدنيت خويش تا کنون، هرگز و هنوز هيچ سيستم اجتماعی بهتری از آنچه در آمريکا ساخته و پرداخته شده خلق نکرده است و هر ايرادی که به اين سيستم می توان گرفت بهيچ وجه ناظر بر ديروز و امروز نيست و تنها می تواند جنبۀ آينده نگری داشته باشد، به معنی حرکتی اصلاحی بسوی آينده که در طی آن اين «بهترين دست آورد اجتماعی بشر» بتواند ضعف های خود را رفع کند، از ميزان بازمانده های وحش غريزی در آن کاسته شود و مدنيتی خردمندانه بر آن حاکم گردد.
پس، لااقل در نزد من، انتقاد از آمريکا فقط کار کسی می تواند باشد که نخست بپذيرد که سيستمی بهتر از سيستم اجتماعی زنده و کارآيند در آمريکا هنوز در هيچ کجای تاريخ و جغرافيا بوجود نيامده است. انتقاد چنين کسی به آمريکا البته که قابل شنودن و فکر کردن و پذيرفتن است. اما اگر کسی فکر می کند که، مثلاً، سيستم مسلط بر شوروی و اروپای شرقی سابق بهتر، انسانی تر، قانونمند تر و سالم تر از سيستم حاکم بر آمريکا است، يا کوبا را ـ بعنوان مدل و آلترناتيو ـ بر امريکا ترجيح دهد و يا در جستجوی آن باشد که در دل احکام اسلامی پيچ و مهره های ساختن اجتماعی بهتر از آمريکا را بيرون کشد، به گمان من دچار خيال و ماليخوليا شده و بايد خود را به روانپزشک نشان دهد.
باور کنيد که قصد من دفاع از آمريکا نيست، که آمريکا به دفاع من نياز ندارد. من اين نکته ها را از آن بابت مطرح می کنم که می بينم اکنون نيز جريانی قوی، که از سنت های گذشتۀ چپ و ملی و اسلامی آب می خورد، در کار آمده است تا ذهن نسلی ديگر از جوانان ايران را مشوب و خراب کند. می بينم که «دانشمندان» ريز و درشت سر در آخور حکومت اسلامی مشغول قلمفرسائی دربارۀ ناکارآمدی سيستم انتخابات و حکومت در آمريکا هستند و کارشان بجائی کشيده که ضعف های سيستم حکومت ولايت فقيه را در برابر وضعيت آمريکا بعنوان نقاط قوت مطرح می کنند. و نيز می بينم که در اين کار همچنان چپ ها و مليون و اسلاميست های سنتی با يکديگر جبهۀ متحدی تشکيل داد اند که سنگ بنايش با ضديت نسبت به آمريکا کار گذاشته شده و، در اين راه، هر يک آن ديگری را تشويق و تقويت می کند.
اما، راهی که من در پاسخ به اين جريان بر می گزينم راه استدلال و فرمول های رياضی و اقتصادی نيسن؛ چرا که فکر می کنم بجای ورود به بحث های آکادميک در اين مورد، می توان به صورتی بسيار ساده و همه فهم نيز به اين موضوع رسيدگی کرد و نتيجه گرفت. و برای انجام اين کار اصلاً پيشنهاد می کنم که بپذيريم آمريکا و سيستم سياسی و اقتصادی و حقوقی و اجتماعی اش دارای «همه» ی مشکلات و ضعف ها و نارسائی هائی که ضدآمريکائی ها می گويند هست و سيستم های کمونيستی شوروی و چينی و کوبائی و سيستم های اسلامی ايرانی و عراقی و سوريه ای همگی نسبت به سيستم آمريکائی بهتر و برترند. دموکراسی در جمهوری اسلامی بسيار پيشرفته تر از امريکا است، آرادی های سياسی در چين بسيار گسترده تر از آمريکا هستند، آموزش و پرورش کوبا يک سر و گردن از آمريکا بلند تر است، و...
حال اجازه دهيد تا بپرسم که غرض از همۀ فلسفه های اجتماعی، اشکال حکومتی سياسی، رژيم های اقتصادی، و نظام های حقوقی چه می تواند باشد جز اينکه انسان زندگی کننده در سايهء اين انتظامات نظری و عملی آزاد و صاحب حقوق بشری و دارای قدرت دخالت در امور سياسی و اقتصادی و مساوی الحقوق در برابر دستگاه دادگستری بوده و دچار ظلم و تبعيض و استثمار نباشد؟ من تصور نمی کنم که آدم عاقلی پيدا شود که دموکراسی را برای سعادت مردم نخواهد، يا سوسياليسم را بدين خاطر تبليغ کند که مردم آزادی های خود را از دست بدهند. در واقع، بجز حکومت اسلامی که نه برای خلق که برای الله تصميم می گيرد و اعمال می کند و قوانين اش برای حفظ حق الناس نبوده و ناظر بر رعايت حقوق الهی است، هيچ سيستم مدرن تفکر و حکومتی نيست که ادعا کند عامداً می خواهد عليه سعادت و رفاه و آرامش و شادی و آزادی و عدالت جوامع انسانی عمل کند.
اما جنس اين سعادت و رفاه و آرامش و شادی و آزادی و عدالت چيست؟ آيا نه اينکه هر انسانی برای تصديق وجود آزادی و سعادتمند بودن و شاد زيستن بايد به تجربۀ شخصی خود رجوع کند؟ آيا نه اينکه جهان هرکس مساوی يقين های خود اوست و ربطی به هيچ منطق و استدلال و نظريه پردازی بيرونی ندارد؟ آيا می شود به زور آدميانی را که احساس می کنند آزاد نيستند وادار کرد که به طيب خاطر بپذيرند که آزادند؟ آيا مردمی را که يقين دارند در انتخابات کشورشان تقلب آنچنان وسيع است که هيچ يک از نمايندگان واقعی مردم از صندوق های رأی بيرون نمی آيند، می توان جز از راه تهديد مالی و جانی، وادار کرد که در صف های بلند انتخابات بايستند و رأی خود را در صندوق ها بريزند؟ آيا سعادتمند کسی نيست که خود احساس می کند سعادتمند است؟ و آيا آزاد کسی نيست که خود يقين داشته باشد که آزاد است؟
پس، مهمترين سنجه برای شناختن بهترين سيستم حکومتی هيچ يک از احتجاجات نظری و آکادميک و رتوريک و شعاری نيست. و نيز اصلاً مهم نيست که مردم از نظر من و شما اشتباه می کنند که می پندارند آزاد و مرفه و صاحب حق اند. شما اگر هزار خروار کاغذ را در اثبات آزاد بودن کسی سياه کنيد که خود احساس می کند که آزاد نيست، حرفتان بر هيچ کرسی نمی نشيند. جهان واقعی هر انسانی نه در بيرون از او بلکه در درون يقين های او وجود دارد و او بر اساس اين يقين ها در درون آن دنيا زندگی و کار و رفتار می کند.
اينگونه است که، به گمان من، حتی اگر نظر و قضاوت ما در مورد جوامع مختلف درست باشد، تا اين نظر در جان و يقين مردم آن جوامع ننشيند ما قادر به ايجاد تغيير در آنها نخواهيم بود. آن اعضاء حزب توده که به چوبه تيرباران بسته شدند و مغرورانه از گلوله ها استقبال کردند يقين داشتند که اگر کسی در جامعه شان احساس آزادی و رفاه کند يا جزئی از طبقۀ حاکمه بوده و يا به جنون مبتلا شده است. آنها از مردم نظرپرسی نکرده بودند تا احساس ها و يقين هاشان را بدانند؛ بلکه آنها فقط، سوار بر مرکب يقين خويش، به «حزب پيشروی طبقۀ کارگر» پيوسته بودند. آن جوانی هم که بر ميدان های پر از مين جنگ دوان دوان می چرخد و می داند که لحظه ای ديگر تکه تکه خواهد شد يقين کرده است که «شهيدان زنده اند، الله اکبر!» و آن انتحاری (يا بقول آقای عطاء الله مهاجرانی «استشهادی») نيز يقين دارد که به محض منفجر کردن خود وارد بهشت الله می شود و حوريان بهشتی به استقبال اش می شتابند.
می خواهم اعتقادم را صريح بگويم: مردم آمريکا يقين دارند که رئيس جمهورشان را خودشان انتخاب می کنند، در بيان عقايد خود و انتقاد از رهبران کشورشان آزادند، دادگستری شان برای حفظ حقوق آنان کار می کند، برای مبارزه با دزدی و ارتشاء و رانت خواری (که از هيج جامعه ای رخت بر بستنی نيست) راه های کارآمد وجيافته اند، کسی نمی تواند نوع لباس و رفتار و گفتارشان را تعيين کند، کسی حق ندارد آنها امر به معروف و نهی از منکر کند، آنها در انتخاب شغل و محل سکونت و نوع پوشش و داشتن عقايد خود آزادند، آينده در پيش رويشان گسترده و پذيرا است و آنها بقدر همت خود می توانند به هرکجا و هرچيز که بخواهند برسند.
حال شما همۀ استدلال جهان را رديف کنيد که اينها همه فريب و دروغ و حاصل مغز شوئی است. باشد! شما هم اگر می توانيد مردم خود را به همين ترتيب بفريبيد و مغز شوئی کنيد! مگر شما صبح تا شام در بوق های هزار رنگ تبليغاتی خود نمی دميد که انسان جامعۀ کمونيستی از انسان جامعۀ سرمايه داری خوشبخت تر است؟ مگر نمی گوئيد که مردم ايران در سایۀ حکومت ولايت فقيه به بيشترين آزادی ها رسيده اند؟ پس چگونه است که تا ديوار برلين فرو می ريزد جهان را روسپيان روسيه و اروپای شرقی پر می کنند؟ چگونه است که مردم خوشبخت کوبا و نزوئلا خيال می کنند که برای يک لقمه نان معطلند؟ چگونه است که ميزان خودکشی و خود سوزی در ايران روز بروز بالاتر می رود؟
اگر طبقۀ حاکمۀ آمريکا اينگونه بلدند مردمشان را مغز شوئی کنند و آنها را به امان يقين شان رها کرده و خود به چاپيدن مشغول شوند؛ شما که همۀ فکر و ذکرتان سعادت دنيوی و اخروی مردم است چرا در کارتان اينقدر ناموفقيد؟ در جهان امروز رسانه های کدام کشورها بيشتر دروغ می گويند و حقايق را پنهان ساخته و دروغ ها را حقيقت جلوه می دهند؟ کدام راديو تلويزيونی دروغگو تر است؟ صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران يا سی.ان.ان امريکا؟
بله! شما هم در يقين مردم خود دستکاری کنيد! آنها را فريب داده و به ايشان بقبولانيد که مرفه و شاد و آزاد و صاحب حق اند. باور کنيد ما که در آمريکا زندگی می کنيم هرگز نديده ايم که راديوها و تلويزيون ها و نشريات امريکائی صبح تا شب بکوشند تا به مردم تلقين کنند که آنها شاد و آزادند. اينجا اتفاقاً «خبر بد» برای خبرگزاری ها قيمت بيشتری دارد. هر رسانه را که می گشائی دارد از دزدی ها و جنايت ها و خيانت های مهمترين مقامات کشور خبر می دهد و آقای کلينتون خانم لوينسکی را نبوسيده خبرش در همهء مطبوعات و رسانه ها پخش است. هر تلويزيون را که می گشائی دارد خبر توفانی، بهمنی، و انفجاری را با آب و تاب بازگو می کند. راديو تلويزيون های شما اما هيچ خبر بدی برای مردم ندارند، کشور در حال ترقی است، جهانيان از اين همه درايت و عظمت مديران کشور انگشت به دهان مانده اند و يک به يک از ايران تقاضا می کنند که آنها را در «مديريت» کشورشان راهنمائی نمايد؛ در هر بخش اخبار ده ها پروژه عمرانی افتتاح می شود؛ کشور نه فقيری دارد و نه ستمکشيده ای، نه کسی کسی را می کشد و نه کسی مدرک تحصيلی جعل می کند و نه کسی از رئيس جمهور می پرسد که خزانۀ ارزی را چگونه خالی کرده و به چه مصرفی رسانده است؛ چرا که رهبران ايران محبوب ترين رهبران جهانند؛ آقای خامنه ای اگر سوار اتوبوس ضد گلوله می شود از ترس همين استکبار جهانی است که از شدت حسادت می خواهد نسبت به او سوء قصد کند؛ دولتايران خدمتگذار مردم ايران است و مردم می توانند در کارهای او مو را از ماست بيرون بکشند.
اما چگونه است که پای درد دل هر ايرانی ـ که جزو خودی ها نباشد ـ می نشينی می بينی که در «يقين» او چيزی جز احساس تلخ اجبار و زورشنوی و اسارت و فقر و بدبختی وجود ندارد؟ چگونه است که بايد تحت عنوان مانور امنيتی همۀ بچه بسيجی ها را در همۀ رهگذرها پخش کنيد تا مبادا کسی گفته باشد دوستت دارم؟
من به مبحث پيچيدۀ اينکه «حقيقت» چيست کاری ندارم. اما می دانم که از حقيقت نمی توان برای مردم نان و آب و شادی و رفاه فراهم کرد. اما می دانم که برای درک «واقعيت» چاره ای جز مراجعۀ کنجکاوانه به «يقين ها» ی مردم وجود ندارد. و من در اين جهان فراخ بسيار سفر کرده و جوامع گوناگونی را ديده ام. ساليان دراز در ايران و اروپا و امريکا زيسته ام و اکنون «يقين» دارم که ميانگين رفاه و آزادی و دموکراسی در «يقين» مردم آمريکا از هر کجای ديگر دنيا بالاتر است و آنکه اين نکته را می خواهد از طريق عدد و رقم و استدلالات فلسفی و احتجاجات پيچيده انکار کند حکم آن کشيش های کليساهای قرون وسطی را دارد که در صومعه های خود به بحث در اين مورد مشغول بودند که خيار بر درخت می رويد يا بر بوته؛ و هيچ کدام هم حاضر نبودند از جای خود بلند شوند و سری به باغچه سبزيکاری شدۀ صومعه بزنند تا جوابشان را نه در کلام و حرف و سخن، که در يقين سبز گياهان پيدا کنند.

esmail@nooriala.com
http://www.NewSecularism.com

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]