از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان
اسماعيل نوری‌علا

«واقعه»ی کنسرت شاهين نجفی در تورنتو

اين هفته در عالم هنر غوغائی بر پا بود. شاهين نجفی و اعضاء ارکسترش، به «بهانه»ی حمايت از زندانيان بند 350 اوين تهران، روی صحنه ای در شهر تورنتوی کانادا عريان شدند و بلافاصله فرياد «وا شرما، وا ناموسا» از جمع کثيری از هموطنان پراکنده در جهان و حاضر در کافه های اينترنتی و گاه در رسانه ها بلند شد.

بازار «منتقدين» هم (مثلاً در بی.بی.سی) گرم بود. يکی می گفت هنرمند بايد «هنجار شکنی» را در کار هنری خودش بکند و نه در بيرون از آن؛ يکی ديگر می گفت که اين کار بيشتر سرگرم کردن مردم و دور کردن شان از واقعيت های سياسی است؛ يکی لخت شدن را از ديدگاه «اخلاق مسلط» بررسی می کرد و آن را به اين لحاظ «هنجارشکنی نامطلوب» می دانست. يکی هم شاهين را به سوء استفاده از زندانيان سياسی بمنظور مطرح کردن خودش متهم می کرد. يک تن را ديدم که می گفت شاهين اگر دل اش با زندانيان سياسی بود بايد عکس آنها را نشان می داد و نه هيکل برهنهء خودش را. و يکی ديگر می گفت که اگر هدف حمايت از زندانی سياسی است بايد ديد اين عمل شاهين آن هدف را برآورده کرده و يا وضعيت زندانيان را وخيم تر ساخته است.

 

من و ما چه می کنيم؟

در اين ميان، صرفنظر از خوش آمدن و بد آمدن از عمل شاهين، برای من اين پرسش مطرح بود که اگر، بر فرض، برخی از «منتقدين ِ» مسائلی همچون عريان شدن شاهين و ارکسترش، قدرتی می داشتند، با شاهين نجفی چه می کردند؟ آيا ارسطو وار می گفتند که من جانم را می دهم تا شاهين بتواند کاری را که من دوست ندارم انجام دهد؟ آيا با او چانهء جانانه می زدند که نبايد چنين کند چرا که کارهای معقول تری هم برای اعتراض وجود دارد؟ يا نه، چون قدرت داشتند، چهارتا «محتسب» (يا حساب رس، يا حتی بسيجی و...) را به سراغ اش می فرستادند تا او نتواند کارش را انجام دهد؛ و اگر هم بيشتر مقاومت نشان می داد کمترين اش آن بود که روانهء همان بند 350 اش می کردند؟

در واقع منتقد تا زمانی منتقد است که ارادهء تحميل قضاوت اش را بر شخص مورد نظرش نداشته باشد و در جستجوی فرصت و قدرتی برای اين تحميل هم نباشد. بين انتقاد و تحميل نظر و عقيده گاه فاصله ای به باريکی مو وجود دارد.

اين واقعيتی است که ما، هر يک، دارای چهارچوبی پنجره وار برای قضاوت های خويش هستيم و «ناچاريم» از آن پنجره دنيا را بنگريم. در اين واقعيت هم که، در اغلب اوقات، چهارچوب های ذهنی ما (توجه کنيد که تنها نمی گويم چهارچوب های اخلاقی ما) با آنچه که ديگران دارند متفاوت است نيز ترديدی نيست. جامعه در واقع از تکثر و تزاحم اين نگاه ها و منظرها و چهارچوب ها ساخته می شود. اما چگونه است که اغلب ما، چون می انديشيم که نظرگاه ما از آنچه ديگران دارند بهتر و منطقی تر و بهنجار تر است، تنها به «نقد» نظرگاه های ديگران بسنده نمی کنيم و ، اگر دست مان برسد، می کوشيم تا جلوی گفتار و کرداری را که با چهارچوب های ذهنی ما نمی خواند بگيريم و آن را از صفحهء روزگار حذف کنيم؟

 

مجموعه های غير قابل تقليل

اينجاست که رابطهء عميق بين برخی از مفاهيم اجتماعی آشکار می شود و معنی پيدا می کند؛ مفاهيمی همچون رنگارنگی (يا کثرت)، تنوع، رواداری (تحمل)، سهل گيری، عدم تبعيض،  آزادی نقد، آزادی بيان و آزادی رفتار. اينها همگی اعضاء يک مجموعهء کارکردی و، در نتيجه، لازم و ملزوم يکديگرند. هر کدام را که از مجموعه حذف کنيم بقيه هم کارشان لنگ می شود؛ درست مثل يک ساعت که هر عضو اش را حذف کنی کل مجموعه ای را از کارکردش انداخته ای، خواه باطری يا فنر ساعت باشد وخواه عقربه های آن.

در عين حال مجموعهء ديگری هم وجود دارد که در کليهء اجزاء خود مخالف آن مجموعه قبلی است: رنگارنگی را نمی پسندد پس می کوشد آن را به «يک رنگی» تبديل کند، تنوع را روا نمی دارد و می کوشد تا چهارچوب های مورد قبول خود را، به نام های مختلفی همچون سنت، عرف، پسند عمومی، اخلاق مسلط، معيارهای اجتماعی و ارزش های مذهبی و ايدئولوژيک، بر همگان تحميل کند و، طبعاً، برای اين کار ناگزير است که سهل گيری را به سخت گيری مبدل سازد، بين خودی (موافقان) و ناخودی(دگرانديشان)، در همهء عرصه های زندگی اجتماعی تبعيض قائل شود، اجازهء نقد به کسی ندهد و آزادی بيان و رفتار را محدود به هنجارهای خود کند.

حال، اگر بپذيريم که آنچه در «اعلاميهء جهانگير حقوق بشر»آمده، و هنجارهائی برآمده از آن که اکنون در جوامع پيشرفتهء «غربی» کارکرد دارند، تا اکنون تاريخ، مهمترين دست آوردهای بشرند و مجموعهء نخست مورد اشارهء ما (که می توانيم نام آن را «مجموعهء آزادی» بگذاريم) از آنها استخراج شده، آنگاه، موقعيت هر جامعه بر روی مدرج تمدن بشری در جائی مابين اين دو مجموعه متضاد قرار دارد. من، در اينجا، بر صفت «غربی» اين مجموعه تأکيد می کنم، بی آنکه منکر وجود اغلب داده های موجود در آن در برهه هائی از تاريخ جوامع مختلف بشری باشم. لااقل اين هست که ما ايرانی ها بخود می باليم که نخستين پادشاه مان، کورش هخامنشی، ذهنيتی روادار و تکثرپذيرداشته و از اين بابت سرآمد و سرمشق مؤلفان «اعلاميهء جهانگير حقوق بشر»است. اما اين مجموعه را از اين نظر به غربی بودن متصف می کنم که انديشمندان غرب(به دلايلی که جای بحث شان در اينجا نيست) توانسته اند آن همه دست آوردهای پراکندهء بشری را در مجموعه ای منسجم و دارای ساختار منطقی گرد هم آورند، مدون سازند و بصورت اسنادی همچون اعلاميهء جهانگير حقوق بشر به ثبت تاريخ برسانند.

 

بوکو حرام

البته، بايد همين جا بگويم که من منکر وجود مجموعه های ديگر فرهنگی، که اجزاء شان با «مجموعهء آزادی» مورد نظر من تخالف دارند، نيستم. اتفاقاً اين روزها جهانيان با اصطلاح جديدی روبرو شده اند که اغلب به معنای آن توجه نمی کنند. گروهی مسلمان افريقائی به نام «بوکو حرام»، که مسلح اند و با حکومت نيجريه می جنگند، بيش از دويست دختر مدرسه ای را دزديده اند و از اين طريق نام جمع خود را بر سر زبان انداخته اند. البته نام اصلی شان «جماعت اهل سنت لدعوة و الجهاد» است، اما خود را با اصطلاح «بوکو حرام» می شناسانند که بسيار معنادار تر از نام اصلی شان است. «بوکو» در زبان محلی آنها يعنی «غربی» يا «آنچه که غربی است». آنها آنچه را که از تمدن مغرب زمين برخاسته «حرام» می دانند و برای از بين بردن آن قيام مسلحانه کرده اند؛ می دزدند و می سوزانند و می کشند. برای آنها آنچه که غير از فهم خودشان از سنت اسلامی است «حرام» محسوب می شود و، در نتيجه، برای تحميل ارزش های مورد نظر خود، از يکسو «دعوت» به معنی «امر به معروف» می کنند و، از سوی ديگر، اقدام به «جهاد»، به معنای «نهی مسلحانهء منکرات غربی»!

از نظر من، در يک جامعه متکثر و روادار، مخالفت با «مجموعهء آزادی» يا ««تمدن غربی»، به عنوان یک عقیده، جزئی از «رنگين کمان عقايد» است و بايد با آن مدارا کرد اما وقتی که اين مخالفت به ميدان «امر به معروف و نهی از منکر»، آن هم در شکل مسلحانهء خود، می کشد، بقيهء جامعه نيز ناچار است با آن همچون يک مرض واگير و يا يک تهديد جدی نسبت به محيط زيست خود عمل کند.

 

در عوالم«حرام بينی»

اما، در اينجا، نظر من، بيش از آنکه به پارهء «بوکو»ی نام اين دار و دسته توجه داشته باشد متوجه پارهء «حرام» آن است. حرام، اگرچه از باب«احترام» و «حرمت گذاری» می آيد، اما، هنگامی که به عمل اجتماعی تبديل می شود، به معنی جلوگيری و سانسور و ممنوع سازی همراه با سرکوب و تحميل است. هر چهارچوب ارزشی ذهنی اگر به زيور رواداری چهارچوب های ديگر آراسته نباشد خود بخود اعمال کنندهء حرام و حلال است. چه در مقياس ذهنيات فردی و چه در مجموعه های ارزشی اجتماعی.

«مجموعهء آزادی» خواستار آن است که هر کس در بيان و کردار اخلاقی و اجتماعی و سياسی خود، بدون وجود تزاحم، آزاد باشد و، در عين حال، ديگران هم آزاد باشند که آن بيان و کردار را بپسندند و با آن همراه شوند و يا نپسندند و از آن دوری کنند.

اما توجه کنيم که اين بحث تنها در زير سقف قوانين متکی بر اعلاميهء جهانگير حقوق بشر معنا پيدا می کند؛ والا روشن است که هم اکنون، در جوامع مختلف دنيا، قوانين گوناگونی وجود دارند که از «مجموعهء ضد آزادی» (همان «بوکو حرام») استخراج می شوند و خود بخود هيچکدام از مفروضات «مجموعهء آزادی» را قبول ندارد. از توضيح المسائل فلان آخوند گرفته تا قانون اساسی حکومت اسلامی مسلط بر ايران همه از درون مجموعهء «بوکو حرام» برخاسته اند و، لذا، ضد مفاد اعلاميهء جهانگير حقوق بشر و مفاد «مجموعهء آزادی» (که می توان آن را «بوکو حلال» هم خواند!) محسوب می شوند.

در واقع، مهم آن نيست که سطح و نوع انتقاد از رفتار و گفتار دگر انديشان در يک جامعه چه ارتفاعی دارد و تا چه حد حاصل بررسی دقيق و واجد ادلهء خردپذير است. مهم آن است که آيا جامعه تا چه حد به تبديل شدن «نقد» به «عمل حذفی»راه می دهد و آن را عادی می شمارد و يا از حدوث چنين تبادلی جلوگيری می کند.

 

حد آزادی؟

شاهين نجفی، به بهانهء اعتراض نسبت به رفتار مأموران حکومت اسلامی با زندانيان بند 350 زندان اوين تهران، روی صحنهء کنسرت اش عريان شده است.هر يک از ما بايد از خود بپرسد که اگر قدرت داشتيم آيا جلوی اين کار را می گرفتيم و اگر او توانست انجام اش دهد او را به بند وسیخ می کشيديم، و يا، نه، شانه ای بالا انداخته و به جامعه توضيح می داديم که چرا فکر می کنيم کار او غلط يا اشتباه، خودپسندی و سوء استفاده، با نتيجه و بی نتيجه، يا منجر به نتيجهء غلط بوده است.

توجه کنيد که من در اينجا از عمل شاهين نجفی دفاع نمی کنم بلکه مدافع آزادی او برای انجام کارش هستم. من، در واقع، در تخالف با اين زبانزد که «آزادی هم حدی دارد» می نويسم و تعيين چنين «حد»ی را ـ مگر آنجا که قوانين مبتنی بر اعلاميهء جهانگير حقوق بشر تعيين می کنند ـ جز از طريق قدرتمندی «مجموعهء بوکو حرام» اعمال کردنی نمی بينم و، به همين دليل، فکر می کنم که جامعهء کنونی ايران نمونهء اعلای تحقق و تجلی «فرهنگ بوکو حرامی» است؛ فرهنگ تروريست های متعصبی که با تمدن بشری (بله، غربی هم می شود خواندش) مخالف اند و برای اعمال «مجموعهء ضد آزادی» خود مردمان را به بند می کشند، آنها را مورد شکنجه و تجاوز قرار می دهند، و جان شان را می گيرند. براستی، مگر اين شيخ فضل الله نوری، قائد بزرگ خمينی و حکومت اسلامی اش، نبود که از «کلمهء منحوس آزادی» سخن می گفت و در «حکومت الله اش بر زمين»، که اکنون حکومت خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و مصباح يزدی نيز هست، جائی برای تحمل و همزيستی با «دگر انديش» وجود نداشت؟

 

ترور شخصيت

اما تنها اين نيست که ما فقط در قدرت يا بمدد تروريسم ناظز بر امحاء فيزيکی ديگران می توانيم به حذف يکديگر اقدام کنيم. پديدهء «ترور شخصيت»هم هست، تا بتوانی دشمن ات را در عين زنده بودن از زندگی بياندازی. در اين ميانه، روزگار و تکنولوژی روز به روز زمينهء فراخ تری را برای «ترور شخصيت» دگر انديشان مان فراهم کرده اند.

مثلاً، محسن نامجو آهنگی ساخته است به نام «رضا خان» و در آن از زورگوئی ها و قلدری های «سازندهء ايران نوين» سخن گفته است؟ اما اغلب ما حوصلهء جواب منطقی دادن و نقد کردن او را نداريم. او به حکم بيدادگاه ذهنی ما «نابود بايد گردد»؛ حالا اگر دم چک ما نيست تا «نا ـ بود» اش کنيم، چنان رسوايش می کنيم که نتواند جائی سر بلند کند. گناه او، بخصوص در نزد جماعت شاه دوست و سلطنت طلب و پادشاهی خواه و پهلوی مدار، بسا بيشتر از خطای شاهين نجفی است. شاهين بهر حال ـ با هر قصدی که داشته ـ به مصاف حکومت اسلامی آمده است اما اين يکی حکومت اسلامی را رها کرده و دامن «رضا شاه کبير» را گرفته است و همين عمل ثابت می کند که حقوق بگير حکومت اسلامی و نوکر رهبر اين جماعت دیوانه است.

در عين حال، پس از سی و شش سال تحمل حکومت محتسبانی که حافظ شيراز را هم به فغان آورده بودند، و با تجربه کردن نسل کشی ها و جنايات بی شمار اين خدامردان، ما هنوز، صدها کيلومتر مانده به آبادی فروپاشی حکومت اسلامی و برقراری احتمالی حکومتی آزادی مدار، سفر را متوقف کرده ايم تا حساب چند دگرانديش را برسيم و سپس، همراه با خواندن سرود پر شوکت دموکراسی، راه مان را به سوی لحظهء موعود ادامه دهيم.

 

اشاعهء عدم تحمل دگرانديشان

طرفه اينکه حکومت اسلامی نيز، هم طبعاً و هم عامداً، مبشر و گسترانندهء فرهنگ بوکو حرام در بين جماعات ما است. طبعاً اش که جای بحث ندارد و آشکار است که «بوکو حرام» اش «مجموعهء آزادی» را نمی پذيرد و در راه امحاء آن می کوشد.اما «عامداً» اش به اين بر می گردد که اين حکومت می داند تا زمانی که مخالفان اش تنوع عقايد را نمی پذيرند و کار کردن و تشکيلات دادن و تبليغ کردن دگر انديشان مخالف خود را بر نمی تابند، همه چيز بر وفق مراد آنها است. پس، خوراک دهندهء اکثر ترورهای شخصيت در خارج از کشور مأموران همين حکومت بوکو حرامی اند که روی اينترنت و بخش تلفن رسانه ها عمل می کنند. يعنی روشن است که تشکيلات وسيع «ارتش سايبری» و «مجمع سربازان گمنام امام زمان» در اينترنت و رسانه ها را بيهوده تدارک نديده اند.

اگر من با عقايد کسی مخالف باشم و نخواهم در يک تشکيلات با او همکاری کنم بهترين مدد رسان من برای ترور شخصيت او همين «برادران» هستند که تا دلم بخواهد مدارک دست اول را عليه کسی که با او در تخالف قرار گرفته ام در اختيارم می گذارند تا او را چنان به گرز گران ترور شخصيت بکوبم که ديگر نتواند از جايش بلند شود.

 

مبارزات رقابتی

اغلب ما با يکديگر مبارزهء رقابتی سياسی، يا اجتماعی يا اخلاقی و يا حتی مذهبی، نمی کنيم بلکه در جنگی درگيريم که هدف اش نابودی «دشمن»است؛ يعنی ما مبارزه نمی کنيم، می جنگيم تا مخالف مان از ميان برداشته شود، چرا که ذهيت ما بر مدار شعار ناميمون «نا ـ بود بايد گردد» می گردد.

اما مبارزهء متمدنانه ای که اوصاف اش را برشمردم تنها با استقرار «مجموعهء آزادی» ممکن می شود. در اين مجموعه آدميان می توانند با هم بر سر مسائل و گفتار ها و کردار ها مخالف باشند، اما يکديگر را تحمل می کنند و خود را حقيقت مطلق نمی پندارند و به حذف فيزيکی يا ترور شخصيت يکديگر نمی پردازند؛ چرا که، در غير اين صورت، ديگر کارشان را نمی توان «مبارزهء رقابتی سياسی» خواند.

 

زايشگاه بوکو حرام

يک نکتهء ديگر را هم بگويم و مطلب را درز بگيرم: «مجموعه های بوکو حرامی»، برخلاف «مجموعهء آزادی»، زايندهء پديده ای اجتماعی اند که با نام های مختلفی خوانده می شوند و من، در اينجا، به دو تائی از آنها اشاره می کنم:ايدئولوژی (مکتب) و مذهب.

اين دو پديده بر اساس اعتقاد به دستيابی به «حقايق منحصر بفرد» بوجود می آيند و سپس همين به اصطلاح «حقايق» را تبديل به هنجارهائی اجتماعی(و بالطبع سياسی و مذهبی و مکتبی) می کنند و می کوشند آنها را (که در مانيفست ها، و بيان نامه ها، و شريعت ها، و توضيح المسائل ها، و کتاب ای سرخ و زرد و سبز خود، مکتوب شان می کنند) بر کل جامعهء رنگارنگ اعمال و تحميل کنند تا تک رنگی را بر سراسر آن مستولی سازند.

براستی که اگر قرار بود معادل گويائی برای «ايدئولوژی»برقرار کنيم تمايل من به سوی اصطلاح «بوکو حرام» بود؛ مفهومی که اکنون با خون و اسلحه و غارت و دزدی و جنايت در هم آميخته و بخوبی ماهيت نمونه های مستور در«جمهوريت اسلامی» و «دموکراسی دينی» اش را آشکار می سازد.

***

باری، به سخن آغازين مقاله برگردم: در يک نظام بوکو حرامی، هم شاهين نجفی و هم محسن نامجو، هر دو محکوم به شکنجه و اعدام اند. آخوندهای ديناسوری (در داخل و خارج کشور) هم اکنون حکم اعدام شان را صادر کرده و خون شان را حلال ساخته اند. اما، بد نيست ما از خود بپرسيم که، در اين مراسم «نا ـ بود بايد گردد»ی، می خواهيم چه نقشی را بازی کنيم؟ بچه هايمان را به تماشای اعدام شان ببريم يا صدا به اعتراض برداريم؟

 

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]