PEZHVAKEIRAN.COM چگونه فولاد آبدیده شد؟
 

چگونه فولاد آبدیده شد؟
فریاد آزادی

نام این نوشته را بخاطر این کتاب معروف گذاشتم زیرا که بی ارتباط با سرگذشت ماهایی که جان و مال و ناموسمان را از حلال شدن به پاسداران بر داشتیم و به رهبرمان تقدیم کردیم نیست.

آنجا که قلم از نوشتن باز می ماند پناه می برم به دگمه های کیبرد شاید که رسا تر شود، یا خوانا تر در این دنیا که عصر کامپیوتر است و بعضی مردمانش هنوز در عصر حجر هستند.

فقط در جواب این سوال مانده ام که کار ما تقدیم جان و مال وناموس و خون و نفس بود یا دعوا بر سر نفرش بود؛ که ریش دار باشد یا تیغ زده؟

سال پنجاه و شش بود من تازه به دنیا آمدم و چیزی نمی فهمیدم. نمی دیدم. سال پنجاه و هفت بود بعد امام آمد رای گیری کردند «جمهوری اسلامی آری یا نه» من باز بچه بودم، نفهمیدم رای ندادم ولی جمهوری اسلامی آری شد. دروغ و راستش گردن خودشان چندین سال بعد در مدرسه گفتند بیشتر از نود و هشت درصد رای آری به جمهوری اسلامی دادند. داستانهای آن سالها را خیلی ها می دانند طولانیش نکنم. خرده مذهبی در خانه ما بود . با آنکه بچه بودیم اینقدر فقیر بودیم که فقر را بیشتر از مذهب می فهمیدیم.

به خدایی معتقد بودیم گرچه کمتر پایبند بودیم. ولی به انسانیت خویش پایبند بودیم. نسل ما نسل سالهای انقلاب همیشه مثل مهره‌های تسبیح بود که نخش پاره شده بود. خودمان را نمی توانستیم جمع کنیم. احساس کمبودی میکردیم ولی نمی دانستیم آن کمبود چیست؟ به قول امام جمعه یکی از قرارگاه های مجاهدین بنام امام جمعه میگفت شماها عصیان گر بودید انقلابی نبودید. بله ما همیشه عصیان گر بودیم.

سیاسی نبودیم مخالف بودیم می دانستیم چیزی حقمان است به اسم مثل انسان زندگی کردن که از ما دریغ شده ولی چطورش را نمی دانستیم. نمی دانستیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت. هدف در زندگی ما گم بود. مهره های این تسبیح پاره شده هر کدام برای خود در جایی مشغول چرخیدن بودند. تقریبا بیست سال از عمرم در انقلاب اسلامی گذشت. نمی دانم آنهم ایدولوژیک بود یا نه ولی به هر حال میگفتند انقلاب.

من و ما عصیان میکردیم یکی میگفت اوباش اراذل هستیم یکی میگفت خس و خاشاک هستیم هر کسی بنا به مختصات روانی خودش اسمی روی ما میگذاشت . با چوب و چماق و شلاق بر جانمان زدند ما بقی را با اعتیاد زدند. تا برای همیشه نا کار کنند . هر روز لعنت می فرستادیم و می فرستیم به باعث و بانیانش.

جسم زخمی را برداشتم روح مرده را برداشتم تا به تنها رویایی که از دوران کودکی با آن بزرگ شده بودم یعنی مجاهدین بپیوندم و در یک عملیات نظامی شرافتمندانه در راه آزادی مردم که از خودما دریغ شده بود کشته شوم و به این زندگی نکبت بار خاتمه دهم.

 سالیان کار شده بود و مغز ما شسته شده بود یا آماده شده بود یا به عبارت همان جامعه ای که بیست سال در آن بزرگ شده بودیم مغزمان آماده بود تا یکی بریزد توی فرغون و هر جور خواست بدود.

وقتی وارد سازمان شدم آشنایی با اصول تشکیلاتی مجاهدین که فقط در فیلم های اموزشی بود و نه در مناسبات جاری مجاهدین، احساس کردم تسبیح پاره شده من و مهره‌های از هم گسیخته آن به هم پیوست. همان خرده مذهب و عقاید ناخواسته و ناکامل که از پدر و پدر بزرگ بعنوان تنها ارثیه به ما رسیده بود کار دست ما داد. من مسعود رجوی را به عنوان رهبر و امام زمان خود انتخاب کردم.

خود را بعنوان انسانی نا کامل حساب کردم که نیاز به رهبر یا راهنما دارم. که درست هم بود اکثر افرادی که مثل من بودند و مثل من زندگی کرده بودند مهره تسبیح های بی نخی بودیم که ما را نخ کردند. و خود را یافتیم . اما مشکل جدیدی درست شده بود . مشکل تفاوت شکل و محتوای گفته شده و یاد گرفته شده بود. این تناقض همیشه به اختلاف ها دامن میزد. مشکلات تشکیلاتی ایجاد میکرد. من به اسم میتوانم بگویم چه کسانی مثل من بودند.اکثر ورودی های سال هفتاد و شش بودیم.

تشکر می کنم که نخی درست کردند برای این مهره‌های نخ در رفته، ولی تا قیام قیامت شکایت دارم که سر آن بند را هم در دست خود گرفتند و ما را به بندگی کشیدند.

به نظر من گزارش نود و دو و بعد نود و سه خود به روشنی هر چند کم به مصداق مشت نشانه خروار را گفته است و نیازی به تک تک فاکت گفتن ها نیست.

اما انچه مرا مجبور به نوشتن این سطور کرد شباهت زیاد هواداران دو آتشه امروز مجاهدین با من و ما در بیست سال پیش است. من در تعجبم که ما در غار خمینی و مسعود رجوی به دور از دسترسی به هر گونه آگاهی و رشدی و تلویزیون آزاد و اخبار آزاد و جامعه آزاد و ... بودیم و قدرت تشخیص درست از غلط را نداشتیم . ما در بیست سال پیش در بندگی بودیم شما چرا؟شما چه توجیهی دارید؟

من چند سوال ساده دارم که جوابش زیاد انرژی نمی گیرد. شاید به اندازه ارزنی شرافت و وجدان نیاز داشته باشد.

آیا شما ها که در خارج بودید در امنیت زندگی میکردید و می کنید یا نه؟

آیا شما هر گونه لباس که بخواهید منجمله لباس زیر را آزدانه انتخاب میکردید یا میکنید یا نه؟ آیا هر گونه تماس با خانواده اتان را آزادنه داشتید یا نه؟

آیا هر لحظه هر فکری میخواستید بکنید میکردید یا نه؟ آیا شما ها را در وسط میدان پاریس به غسل هفتگی می بردند و میگفتند دیشب که شب تعطیل بود چه خاطرت جنسی را یاد اوری کردی و لذت بردی؟

آیا هر لحظه هر تلویزیونی را میخواستید و میخواهید میتوانستید و می‌توانید ببینید یا نه؟ آیا هر گونه فیلم تاکید میکنم هر گونه فیلم از بی لباس و بالباسش را هر لحظه میخواستید میدید یا نه؟ لذت بخش بود یا نه؟

اینها فقط قسمتهایی از حق خصوص هر فرد است که خدا هم در آن نقشی و دخل و تصرفی ندارد. اگر کسی به اینها نزدیک شود شاهرگتان بالا میزند؟ اگر کسی به خانه شما وارد شود شاهرگش را می زنید؟ اگر کسی زن شما و خواهر شما را به هر نحوی محبور به طلاق کند و بعد به هر نحوی حالا ایدولوژیک یا غیر ایدولوژیک به عقد خود در بیاورد آیا شما ساکت می نشینید یا علی وار گل هم برای داماد جدید می برید؟

ایهاالناس ای اشرف نشانان تقلبی، اشرفی ها برای سالیان زیاد از طبیعی ترین حقوق اولیه خود محروم بوده اند به ناجوانمردانه ترین شکل خانواده خود را از دست داده اند. زهی شرف از چه دفاع میکنید؟

کتاب چگونه فولاد آبدیده شد را خوانده اید؟ ما دیگر به یمن انقلاب ایدلوژیک فولاد آبدیده شدیم و بعد هم نان دیده شدیم یک مرحله هم بالا تر رفتیم.

 

در پاسخ به آقای قصیم که یکی از موارد اعتراضیش را تلویزیون غیر آزاد سیمای ازادی مطرح کرده بود یکی از قلم بدستان که خودش را نویسنده هم به من معرفی کرد گفت شورت و کرست را که همه تلویزیون ها نشان می دهند نیازی نیست ما نشان بدهیم.

البته با عرض معذرت از خوانندگان ولی عین جمله این بود من هم بخاطر اینکه خیانت در امانت نکرده باشم عین جمله را می نویسم تا هم شرط امانت داری را بجای اورده باشم هم بگویم که ایدولوژی چماقداری و سطح شعور و فکر یک چماقدار ایدلوژیک بیشتر از لباس زیر زنانه نمی رود. با معذرت فراوان از تمام زنان من فقط قصد روشنگری دارم نه بیشتر.

گفتم جناب شغل شما چیست؟ گفت بیکارم الان نویسندگی میکنم . دردل خود گفتم بیچاره خواننده نوشته های شما چه گوهری خواهد شد.

به دوستی جمله ای گفتم و عکس العملی از او ندیدم حالا اینجا مینویسم شاید هواداران گرامی تکانی ولو کوچک به خود داده جوابی درخور بدهند.

بیشتر از نود در صد کسانی که در اشرف و بعد در لیبرتی بودند و هستند وقتی شما ها شعار اشرف حفظ شرف را می دادید و می دهید در دل خود به شما میگویند ای بیشرف ها البته این کمترینش بود.  میگویند ای بیشرفها که خود در امنیت اروپا هستید و همه چیز تاکید میکنم همه چیز دارید ولی برای ما نسخه حفظ شرف می پیچید در عراق. تاکید میکنم هر کسی شعار می دهد اشرف مساوی است با حفظ شرف باید بگویم شریک جرم مالکی و خامنه ای است که مترصد هر فرصتی است تا ستاره ای جدید را در کهکشان شهدا به درخشش در بیاورد.

روزی اگر در دادگاه وجدان، خود خود را دادگاهی کنید به این نتیجه خواهید رسید که شریک چه جنایتی هستید. پس توبه کنید قبل از اینکه دیر شود توبه کنید و اگر گلویی مانده اگر انسانیتی مانده آن را خرج شعار خروج از عراق کنید. و نه ماندن در عراق.

در گزارش نود و د و و نودو سه اینهمه اتهام و سوال است لا اقل در وجدان خود جواب دهید و توبه کنید.

 

اشرفی سابق آزاد الان

 

منبع:پژواک ایران