PEZHVAKEIRAN.COM نیویورک تایمز: عشق به مردم، و نه لذت جویی!
 

نیویورک تایمز: عشق به مردم، و نه لذت جویی!
فـرهاد مهدوی

 

Arthur C. Brooks

نیویورک تایمز

ترجمه: فرهاد مهدوی

 

عبدالرحمن سوم، امیر و خلیفه ی کوردوبا Córdoba در اسپانیا در قرن دهم بود. وی حاکمیتی مطلق داشت و در وضعیتی کاملا اشرافی زندگی می کرد. او این ارزیابی را از زندگی خود ارائه می داد:  

"من اکنون بیش از 50 سال است که در پیروزی و صلح حکومت کرده ام، از سوی مردم ام مورد محبت بوده، دشمنانم از من ترسیده و از طرف متحدانم مورد احترام بوده ام. ثروت، افتخار، قدرت و لذت نیز در انتظارند تا صدای شان کنم، و هیچ نعمت دنیوی نیست که در اختیار من نبوده باشد."

در واقع، شهرت، ثروت و لذت فراتر از حد تصور! همین طور است؟ او ادامه می دهد:

"روزهای شاد خُلّص و واقعی من حالا به مقدار زیادی کاهش یافته و به عدد 14 رسیده است."

مشکل عبدالرحمن، نه شادی - چنان که خودش اعتقاد داشت - بلکه گرفتاری اش ناخرسندی بود.

اگر این مفهوم یک امتیاز بدون تناقض می بود شما هم احتمال داشت مانند امیر کوردوبا همین مشکل را می داشتید، اما با اندکی آگاهی می توانید از گرفتار شدن به بدبختی امیر اجتناب کنید.

ناخرسندی چیست؟ بینش شما ممکن است آن را به ساده­گی در تقابل با شادی و خرسندی ببیند، درست مانند تاریکی در غیاب نور. این اما درست نیست. شادی و ناخرسندی مسلما بهم ارتباط دارند اما نقطه مقابل هم نیستند. تصاویری که از مغز گرفته شده نشان می دهند وقتی که ما شادی را تجربه می کنیم بخش هایی از قشر چپ مغز فعال تر از سمت راست آن هستند، در حالی که وقتی ناخرسندیم سمت راست مغز فعال تر خواهد شد.

اگرچه شگفت انگیز به نظر می رسد که شادتر بودن از حد متوسط، ​​به این معنا نیست که آدمی نمی تواند از حد متوسط ​​ناخرسندتر نیز نباشد. یک تست وجود دارد که توسط آن می توان شادی و ناخرسندی را اندازه گرفت. من خودم این تست را انجام داده ام؛ و متوجه شدم که از نظر شاد بودن با توجه به شغل و آموزشی که دیده ام در میان هم سالان و همجنسان خودم در بالاترین نقطه قرار دارم اما به لحاظ ناخرسندی نیز نمره ام بالاست. من یک خوشحال افسرده ام.

بنابراین وقتی مردم می گویند "من فردی ناخشنود هستم"، در مجموع واقعا مشخص نیست که آنها درست می گویند یا نه. آنها می گویند ناخشنودی من x است و شادی من y ، و x < y (یعنی ناخشنودی من بزرگتر از شادی من است) حالا پرسش این است که چه باید بکنیم که شادی ما بزرگتر از ناخرسندی ما بشود؟

اگر از فرد ناخرسندی بپرسید که چرا ناخرسند است، تقریبا و در همه ی احوال او شرایط را مقصر می داند. در موارد بسیاری البته این توجیه درست است. برخی افراد، فقیر و در مضیقه هستند یا به حدی بیمارند که از کارهای روز مره عاجزند. تحقیقات قابل قبولی نشان می دهد که نژاد پرستی موجب ناخرسندی در کودکان می شود، و بسیاری از مطالعات علمی نیز ارتباط روشنی را میان ناخشنودی و فقر نشان می دهد. یکی دیگر از منابع ناخشنودی، تنهایی و تنها بودن است؛ حدود 20 در صد از مردم آمریکا به خاطر تنهایی در زندگی خود به اندازه ی کافی  رنج می کشند و در عذاب به سر می برند.

منابع ضمنی کوچکی نیز برای ناخرسندی وجود دارد. دانیل کاتمان روان شناس و همکارانش "رفتار منفی" (حالات بدی) را اندازه گیری کرده اند که بر اثر فعالیت ها و کنش و واکنش های روزانه بوجود می آید. آنها دریافتند که بالاترین حرکتی که ناخرسندی را در یک روز معمولی بر می انگیزد مثلا گذراندن اوقات فرد با رئیس اش می باشد.

شرایط مسلما اهمیت دارند. بدون تردید عبدالرحمان به نکته هایی در زندگی خود اشاره می کند. اما بر خلاف گفته ی او بهترین توضیح برای ناخرسندی عبدالرحمن شاید تلاش او برای خوشبختی باشد. چیزی که ممکن است در مورد شما نیز صدق کند.

آیا تا کنون یک فرد الکلی را دیده اید؟ الکلی ها به طور کلی برای پاسخ دادن به ولع خود در نوشیدن و یا خلاصی از اضطراب، مشروب می نوشند. به عبارت دیگر می نوشند برای کاهش یک منبع ناخرسندی، اما همین نوشیدن است که رنج آنها را بیشتر خواهد کرد. همین اصل نیز در مورد عبدالرحمن کار می کرد و او را به دنبال شهرت، ثروت و لذت می کشاند.

شهرت را در نظر بگیرید. در سال 2009 محققان دانشگاه روچستر تحقیقی را انجام دادند و  موفقیت 147 دانشجو را که بعد از فارغ التحصیلی به اهداف شان رسیده بودند مورد مطالعه قرار دادند. برخی از آنها اهدافی درونی داشتند مانند داشتن رابطه یی عمیق و پایدار. برخی دیگر اهدافی بیرونی داشتند مانند اعتبار و شهرت. محققین متوجه شده اند که اهداف درونی به زندگی­ی شاد منجر می شود. اما کسانی که اهداف بیرونی داشتند حالات منفی بیشتری مانند شرم و ترس را تجربه کردند. آنها حتی از ناراحتی های جسمانی نیز رنج می بردند.

این یکی از جالب ترین طنزهای زندگی است. من در واشنکتن و درست در میانه ی مبارزات به شدت عام سیاسی کار می کنم. بدون استثنا، تمام ناخرسندترین افراد ی که دیده ام کسانی بودند که خود را وقف بزرگ نمایی در امور مثلا کارشناسی و کار تلویزیون و رسانه کرده اند. آنها خود را بزرگ جلوه داده و تصویر خود را تبلیغ می کردند، اما همواره با ترس دست به گریبان بودند.

این تناقض از شهرت ناشی می شود. درست مانند مواد مخدر و الکل، وقتی شما معتاد شدید دیگر نمی توانید بدون آن به زندگی ادامه دهید. آری شما نمی توانید بدون مخدر و الکل زندگی کنید. مطابق تحقیق روانشناس دونا راکوئل Donna Rockwell، مشاهیر، شهرت را مانند حیوانی در قفس، اسباب بازی در ویترین مغازه، عروسک باربی، نماهای عمومی، شخصیت سفالی و یا فردی در تلویزیون تعریف می کنند؛ با این حال نمی توانند دست از شهرت بردارند.

انگیزه ی شهرت به طور روزمره، مردم را به خلق برخی نوآوری های شگفت وادار کرده است. یکی از آنها ورود یا ظاهر شدن در تلویزیون و برنامه های تلویزیونی است که مردم عادی به بازیگری می پردازند تا دیگران آنها را تماشا کنند. چرا؟ یک شرکت کننده در نمایش واقعی Big Brather در پاسخ این پرسش گفت: به نظر من برای این که مورد توجه قرار بگیری، خواسته شوی و دوستت بدارند، برای این که مثلا به منظور کاری وارد محلی شوی و دیگران برای آنچه تو برای خودت انجام می دهی، حتی اگر بخواهی ناهار بخوری؛ ابراز احساسات کنند؛ این آن چیزی است که افراد خواهان آنند.

بعد از تلویزیون، رسانه های اجتماعی نیز وجود دارد. امروزه هر یک از ما تعدادی هوادار شخصی از طریق فیس بوک، تویتر و یوتیوب و از این قبیل برای خودمان درست می کنیم. ما می توانیم جزئیات زندگی خود را به شیوه یی موثر منتشر نمائیم. این البته که خوب است با دوستان خود در تماس باشید اما همین در تماس بودن، امکان شهرت طلبی را نیز در دسترس هر فرد قرار می دهد. مطالعات متعدد نشان داده که همین مورد می تواند ما را ناخرسند سازد.

این قابل فهم است. شما چه چیزی روی فیس بوک می گذارید؟ عکس خودتان را که مثلا دارید بر سر فرزندتان فریاد می زنید، یا این که دارید سخت کار می کنید؟ نه! شما عکس با لبخند خود را حین مسافرتی با دوستانتان روی فیس بوک می گذارید. شما یک زندگی جعلی و یا حداقل زندگی ناقصی را نمایش می دهید. علاوه بر این شما به طور انحصاری تقریبا مصرف کننده ی زندگی حعلی دوستانتان در شبکه های اجتماعی نیز هستید. مگر در مواردی که سخت هوشیار باشید که چگونه وقت خود را صرف کنید که خود را شادتر از آنچه که هستید جلوه دهید و بخش دیگری از وقت خود را بگذارید که ببینید بقیه چقدر شادتر از شما به نظر می رسند.

برخی در پی رها شدن از ناخرسندی به دنبال پول و وسائل مادی هستند؛ این سناریو کمی پیچیده تر از شهرت است. برخی شواهد نشان می دهد که پول، ناراحتی های ناشی از نیاز مادی را برطرف می کند. (به نظر من این استدلالی قوی برای بسیاری از سیاست های حمایتی از تهدیدستان است) اما وقتی که پول تبدیل به هدف شد یعنی همه چیز شد، خودش می تواند موجب بدبختی بشود.

روانشناسان به مدت چندین دهه سرگرم تدوین روابط گسترده میان آرمان های مختلف و خوشبختی بوده اند. بخش عمده ی تحقیق آنها به این نتیجه گیری مهم می رسد: کسانی که به اهداف مادی مانند ثروت به عنوان بالاترین اولویت شخصی اهمیت می دهند، نسبت به کسانی که همّ خود را معطوف ارزش های ذاتی کرده اند، به میزان قابل توجهی مصطرب تر، افسرده تر و مصرف کننده ی مواد مخدر بیشتری هستند و حتی بیشتر دچار بیمار های فیزیکی می شوند.

هیچ کس دام اخلاقی ماده گرایی را بهتر از سنت پل در نامه اش به تیموتی خلاصه نکرده است: عشق به پول ریشه ی تمام بدی هاست. بعضی ها وقتی آرزوی آن را دارند  از نظر ایمانی اشتباه می کنند و خود را به بسیاری از غم و غصه ها مبتلا می سازند و یا چنان که دالایی لاما عمیقا پیشنهاد می کند این بهتر است که: تو آنچه را که داری، همان را بخواهی، نه چیزی را که می خواهی داشته باشی.

بنابراین شهرت و پول مردود است، اما در مورد شهوت چه باید گفت؟ به لذت بردن متعارف یعنی شهوت نگاهی بیاندازید. از هالیوود تا محیط های دانشگاهی بسیاری بر این تصورند که رابطه ی جنسی همواره مهم بوده و تنوع جنسی حتی بهتر است. این فرض در واقع به "مفهوم کولیج" نام گذاری شده است. این نام بعد از سی امین رئیس جمهوری آمریکا مطرح شد. این داستان که احتمالا ساخته گی باشد با مزرعه ی مرغداری سایلنت کال و خانم کولیج آغاز می شود. بانوی اول متوجه می شود که در مزرعه فقط تعداد اندکی خروس وجود دارد، او می پرسد پس چگونه این همه تخم مرغ تولید می شود. مزرعه دار - شاید از سر شیطنت - جواب می دهد، خروس ها کار خود را روزانه بیش از حد انجام می دهند. بد نیست شما این را به آقای کولیج نیز بگوئید. خانم کولیج این موضوع را به رئیس جمهور می گوید. رئیس جمهور با شنیدن این مطلب می پرسد، آیا خروس ها هر بار با یک مرغ آمیزش می کنند؟ مزرعه دار جواب می دهد، نه، برای هر خروس، مرغ های متعددی وجود دارد. رئیس جمهور می گوید "بد نیست شما هم این مطلب را هم به خانم کولیج بگویی".

رئیس جمهور طبعا تصور می کرد این خروس ها می بایستی خروس های خوشحالی بوده باشند. و به رغم پیآمدهای اخلاقی آن، این قاعده برای ما هم می تواند عمل کند. درست است؟

نه، درست نیست. در سال 2004 دو اقتصاد دان این موضوع را مورد تحقیق قرار دادند که آیا تنوع جنسی بیشتر، منجر به خوشبختی بیشتری خواهد شد؟ آنها داده های مربوط به 16 هزار فرد بزرگ سال آمریکایی را بررسی کردند، از این افراد به طور مخفیانه پرسیده شده بود که در سال گذشته چه میزان رابطه ی جنسی داشتند و شرایط خوشحالی آنها چگونه است. داده های تمام مردان و زنان به طور یکسان نشان می داد که تعداد زوج هایی که در کمال مطلوب به سر می برند همان کسانی هستند که تنها یک همسر داشتند.

این ممکن است با منطق کاملا متناقض باشد. با این وصف ما به روشنی به جمع آوری کالاهای مادی، رفتن به دنبال شهرت و لذت جویی سوق داده می شویم. چگونه همه ی این چیزها به جای شادی برای ما ناخرسندی می آورد؟ دو توضیح برای این پرسش وجود دارد، یکی بیولوژیکی و دیگری فلسفی.

از دیدگاه تکاملی قابل فهم است که ما در پی شهرت، ثروت و تنوع جنسی باشیم. احتمالا این چیزها از طریق D.N.A منتقل می شود. ممکن است اجداد غار نشین ما برخی چیزها (مانند شهرت برای خوب سنگ تیز کردن و برای درآوردن پوست حیوانات) به دست نیآوردند، آنها ممکن است به اندازه ی کافی نیز همسر نمی یافتند تا اجداد ما را تولید کنند.

اما اینجا همان مسیر تکاملی است که طی شده است: فرض می گیریم که چیزهایی ما را به خود جلب کرده تا درد و رنج مان را تخفیف دهیم و شادی مان را بیافزائیم. مغز ما می گوید "مشهور شو" همچنین می گوید "ناخرسندی بد است" من این دو را تلفیق می کنم و می گویم "مشهور شو تا کمتر ناخرسند باشی".

اما این فریب مادر بی رحم طبیعت است. او اصلا توجه ندارد که شما خوشحال باشید یا نباشید. او فقط می خواهد که شما مواد ژنتیکی را منتقل کنید. اگر شما می خواهید بقای نسل به نسل را با خوشبختی منتقل کنید این دیگر مشکل شماست، مشکل طبیعت نیست. موضوع وقتی پیچیده تر می شود که احمق هایی در جامعه این ایده ی مشهور ولی مخرب زندگی را توصیه کنند: "اگر این احساس خوبی است آن را انجام دهید." مگر این که شما همان اهداف وجودی را داشته باشد که در یاخته وجود دارد، این معمولا اشتباه محض است.

به لحاظ فلسفی، ریشه ی مشکلِ ناشی از نارضایتی، به این معناست که هیچ چیز عطر و طعم کامل ندارد، و ما باز هم بیشتر و بیشتر می خواهیم. ما کاملا نمی دانیم که به دنبال چه چیزی هستیم. بدون مقدار زیادی تامل و تفکر و کار معنوی سخت، کاندیدهای احتمالی ما به نظر می رسد چیزهای مادی، لذت های جسمانی و جلب توجه در میان دوستان و غریبه ها باشد.

ما در پی این چیزها هستیم تا پوچی درونی را برطرف کنیم. اینها ممکن است که رضایت مختصری فراهم آورند، اما هیچگاه کافی و پایدار نخواهد بود. و به این ترتیب ما آرزوهای بیشتری خواهیم داشت. این تناقض، کلمه یی در سانسکریت دارد به نام اپادانا upadana که به چرخه ی ولع و به دست آوردن بر می گردد. چنان که دهاماپادا (روش حکمت آمیز بودا) می گوید "این ولع مستولی بر آدم غافل و غفلت زده، مانند خزنده یی رشد می کند؛ مانند میمونی در جستجوی میوه در جنگل از یک زندگی به زندگی دیگر می جهد. هر کس مغلوب این ولع اسفبار و متعفن بشود غصه و گرفتاری او مانند چمن بعد از باریدن باران افزون خواهد شد.

این جستجو برای شهرت، شهوت و برای اشیاء و چیزهای مادی دیگر، چرخه یی است از به دست آوردن و ولع که در پی فرمولی است زیبا، ساده و مرگبار. این فرمول عبارت است از علاقه ی به اشیا و استفاده کردن از مردم.

این فرمول عبدالرحمن نیز بود چون که او در سر تا سر زندگی در خواب راه می رفت. این روغن مار دنیوی است که توسط فرهنگ سازان از هالیوود تا خیابان مدیسون فروخته می شود. اما شما در قلب خودتان می دانید که این آشفته گی اخلاقی است و به احتمال بسیار به مسیر بدبختی کشیده خواهد شد. شما می خواهید از ناخشنودی رها شوید و به جای آن فرمولی برای شادی بیابید. چگونه؟ خیلی ساده، فرمول مرگبار بالا را معکوس نمائید و آن را به فضیلت برگردانید: به مردم را علاقه داشته باشید و از اشیا را استفاده کنید.

به نظر من این در گفتار ساده تر از عمل است. این به شجاعت نیاز دارد تا غرور را کنار بگذاری و قدرت دوست داشتن دیگران، خانواده، دوستان، همکاران، آشنایان، خدا، غریبه ها و حتی دشمنانت را به دست بیآوری. در عشق فقط منکر چیزهایی باش که فی الواقع شیء هستند. تمرین برای رسیدن به چنین چیزی عمل صالح است. البته چیزهایی هستند که رهایی بخش اند باید آنها را به دیگران بدهیم، مثلا همان چیزهایی که عزیزند و برای خودمان نگاه شان داشته ایم.

این نیز نیاز به محکوم کردن ماده گرایی دارد. این به روشنی، یک استدلال برای هر سیستم خاص اقتصادی نیست. هر کسی که در یک کشور سوسیالیستی زندگی می کند باید بپذیرد که ماده گرایی و خودخواهی در سیستم اشتراکی امر بدی است یا حتی بدتر وقتی که سیستم، بازار آزاد است. هیچ ایدئولوژی سیاسی از ماده گرایی در امان نخواهد بود.

در نهایت، این به بازبینی عمیق در تمایلات اساسی ما راه می برد. البته شما به سمت تحسین شدن، شکوه و جلال و مجوزهای فیزیکی سوق داده می شوید. اما راه دادن به این انگیزه ها، ناخرسندی به ارمغان می آورد. شما برای خودتان مسئولیت دارید که مقاومت کنید و بجنگید. و روزی که آتش بس اعلام کنید، همان روز ناخرسندتر خواهید شد. اعلام جنگ به این انگیزه های مخرب، به معنی پناه بردن به زهد و تقوا نیست. بلکه به این معناست که فرد، عاقل و محتاط باشد، یعنی کسی که در صدد است تا از رنج و درد غیر ضروری جلوگیری کند.

عبدالرحمن در مجموع هیچگاه خرسندی خود را نیافت. او هر گز فرمول درستی پیدا نکرد اما ما خوشبختانه پیدا کرده ایم.

18 ژوئیه 2014

 

منبع:پژواک ایران