قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام
اسماعيل نوری‌علا

 

نمی دانم آيا به سخنان سيد علی خامنه ای در روز دوشنبهء گذشته و در اجتماعی که بمناسبت سالگرد «واقعهء غدير خم» بر پا شده بود توجه کرده ايد يا نه. بد نيست قسمت کوتاهی از آن سخنان را،  در مورد و معنای سياسی آن «واقعه» و بهره ای که او می خواهد از آن به سود حکومت اسلامی و ولايت خود ببرد، با همديگر مرور کنيم:

به نقل از پایگاه اطلاع ‌رسانی دفتر خامنه ای، او، در سالگرد «واقعهء غدير خم» «نصب امیر مؤمنان به امامت»و «توجه و پرداختن اسلام به سیاست و حکومت» را دو مفهوم اساسی غدیر خم خوانده، و در عين حالی که اين واقعهء را جزو مسلمات تاریخ اسلام دانسته، گفته است که: «هیچ یک از پیروان فرق اسلامی در اصل وقوع غدیر خم و جملهء شریف پیامبر ختمی مرتبت، یعنی "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" [هر کسی که من مولای اويم علی هم مولای اوست]اختلافی ندارند... این جمله معنای مهمی دارد که نباید مورد غفلت قرار گیرد و آن پرداختن اسلام به امر حکومت و سیاست امت است. واقعهء غدیر خم منطق روشن و مستحکم اسلام در نفی نگاه سکولار است، چرا که غدیر خم مظهر توجه و تأکید اسلام بر حکومت داری و سیاست به شمار می رود. چرا که "جنبه های معنوی" قابل نصب نیست و معنای حقیقی این واقعه مبارک، توجه به امر حکومت و مدیریت جامعه است و این درس بزرگ غدیر برای مسلمانان است».

بدينسان، خامنه ای هم دشمن اصلی حکومت خود را، که سکولاريسم است، می شناساند و هم می کوشد، با استناد به واقعهء غدير خم، نوعی تئوری را در راستای سياسی بودن اسلام جا بياندازد. آنگاه، اسلام که سياسی شد، حاملان اصلی اسلام هم که آخوندهای نوع او باشند حق منحصر بفرد حاکميت بر امت را پيدا می کنند و سلطنت / ولايت «سيد» (يعنی فرزند پيغمبر!) علی خامنه ای نيز مشروعيت پيدا می کند.

از سوی ديگر، اين روزها ابوبکر البغدادی، رهبر گروه ستيزه جو و بنيادگرای«داعش»، خود را «خليفهء مسلمين» خوانده و آنان را به اطاعت از خود دعوت کرده است.

بدينسان، جهان، پس از 1400 سال، یکباره و يکجا، با اين سه اصطلاح «خليفه»،«امام» و «ولی» روبرو شده و، برای درک معناها و تفاوت های آنها، بايد به مراجع مختلفی سر بزند. اين در هنگامه ای است که از اروپا گرفته تا روسيه و چين، و از امريکا و اسرائيل گرفته تا ايران و اعراب و ترکيه، همگی، در جنگ مغلوبهء کنونی در عراق و سوريه حضوری نيابتی دارند و تدقيق در مورد اين اصطلاحات را به ضرورتی حياتی تبديل کرده اند.

بعبارت ديگر، اسلامی که اکنون جهان در خاورميانه و آسيای جنوب غربی با آن روبرو است ديگر يک «دين معنوی»، به معنای مصطلح کلمه، نيست و به نوعی «ايدئولوژی شبه دينی» تبديل شده است که خود را بعنوان آلترناتيو دست آوردهای اعصار روشنگری و مدرنيته می بيند و برای برانداختن سکولار دموکراسی و بازگشت به اعصار حکومت های خونريز و سرکوبگر مذهبی تلاش می کند.

متأسفانه، بايد قبول کرد که اين «تبادل ايدئولوژيک» از کشور ما آغاز شده است اما، بنا بر همين واقعيت، اميد آن نيز می رود که روشنفکران و سياست مداران ايرانی بتوانند، با پرجم داری «نهضت بازگشت به مدنيت»، منطقهء مصيبت زدهء تحت سلطهء اسلام سياسی را به روزگاری از آزادی و آبادی و رفاه برگردانند.

بنظر من، لازمهء اين کار روشنگری در زمينهء «صحت دينی ِ» ادعاهای سر دمداران اسلام سياسی است. می گويم «صحت دينی» چرا که از ديدگاه جامعه شناسی سياسی کل اين ادعاها ماهيتی مطلقاً سياسی دارند اما، چون در ظل دين عمل می کنند، می کوشند تا«مشروعيت» خود را با زبان و استدلالات دينی اثبات کنند و لذا بررسی صحت دينی اين مشروعيت همانقدر اهميت دارد که بررسی صرف جامعه شناختی آن.

***

در واقع، اين موضوع که اسلام، به لحاظ تأسيس دولت به دست پيامبر اين دين، يک پديدهء سياسی است يا نه همواره موضوع برخورد آراء بسيار بوده است؛ همانگونه که بسيارانی واقعيت به صليب کشيده شدن عيسای مسيح و عدم توفيق او در امر رهبری جامعه ای که در آن می زيست را نشانهء غير سياسی بودن دين او گرفته اند. اما تاريخ بلند اديان نشان از آن دارد که اين پديده ها نيز می توانند، در هنگامه های مختلف، واجد هر دو جنبهء سياسی و غير سياسی باشند و، بنا بر «قرائت» رايجی که به لحاظ شرايط اجتماعی و سياسی در مورد يک دين مطرح می شود (و اغلب با نام «مذهب» از خود «دين» تمييز داده می شود) می توان ديد که هر مذهب چگونه بر مبنای مقتضيات سياسی ـ اجتماعی خاصی بوجود آمده و يا دچار تحول شده است. در واقع، جز «ايمان به خدای هر دين» و «اعتقاد به اتصال کسی که پيامبر آن محسوب می شود به آن خدا»، در اکنون تاريخ بشريت ديگر امر و پديده و نهاد خاصی به نام «دين» وجود خارجی ندارد و هر پيرو دينی در واقع بواسطهء يکی از قرائت ها (يا مذاهب) مبتنی بر آن دين، پيرو آن دين محسوب می شود و، لذا، بر اساس زير و بم های هر «قرائت» می تواند دين خود را سياسی ببيند يا نبيند.

اين نکته را می توان بدين صورت نيز بيان داشت که: قرائت های مختلف از يک دين(که هر يک «مذهب» خوانده می شوند) می توانند هم سياسی باشند و هم غير سياسی؛ و نوسان بين اين دو قطب را شرايط اجتماعی و سياسی تعيين می کنند و نه مباحث اهل فلسفه و حکمت و خداشناسی و حتی فقه.

***

آشنايان با فقه تشيع مذهب دوازده امامی آگاهند که اين «دستگاه» همواره بين دو قطب سياسی شدن و غير سياسی بودن در نوسان بوده است؛ و در هر دوره از تاريخ خود، مباحث مذهبی مطرح شده در ظاهر فقه و شرعيات و حکمت و غيره، همگی، در خدمت آن بوده اند تا این «دستگاه» را با قرائتی سياسی يا غيرسياسی توضيح دهند. البته اين امر نافی واقعيتی گسترده تر نيست مبنی بر اينکه شرايط لازم برای هر گرايش قرائتی لزوماً سياسی هستند و ربطی به «معنويات» مستتر در دين ها و مذاهب شان ندارند.

در تاريخ فقه تشيع مذهب دوازده امامی از يکسو دوره هائی را داريم که ارباب مذاهب (يا آخوند ها و يا، بقول خودشان، روحانيون) در ارتباط با قدرت سياسی قرار می گيرند و موفق می شوند سازمان سياسی منسجمی با سلسله مراتب معين فراهم آورند و فعاليت آزادانهء روحانيون را مانع شوند و، از سوی ديگر، با دوره هائی روبروئيم که همان ارباب مذاهب از قدرت دور می افتند يا از ساحت آن رانده می شوند و، در نتيجه، سازمان سياسی منسجم و با سلسله مراتب خود را از دست می دهند و، لاجرم، بصورت مهره هائی آزاد از قيود سازمانی در می آيند.

در زبان فقهی، اين دو قرائت سياسی يا غيرسياسی را بمدد دو عنوان «مکتب اخباری»و «مکتب  اصولی يا اجتهادی» از هم تمييز می دهند، بی آنکه اکثريت پيروان اين قرائت ها از ماهيت صرف سياسی آنها با خبر باشند. همين مرزبندی آخوندها را به دو دسته تقسيم می کنند: ملاها و حجي الاسلام های کلاسيک و محدثين و مفسرين از يکسو و «مجتهدين»، که خود را آيت الله و آيت الله عظما نيز می خوانند، از سوی ديگر.

و اما قانون مرزبندی اين دو قرائت را می توان بصورت زير فرمولبندی کرد:

- آخوندها هنگامی که در ساختار قدرت سياسی حضور نداشته و نان خور نهاد حکومتی نيستند، هر يک حاکم بر سرنوشت خويش اند و لازم است که زندگی خود را از طريق دست و پا کردن پيروانی برای خويش بگذرانند. در اسلام بر اينگونه آخوند نام «مجتهد» نهاده اند به معنی کسی که «جهد» می کند تا برای پرسش های مذهبی پيروان خود پاسخ هائی دينی ـ مذهبی دست و پا کند و در قبال اين خدمت از آنها دستمزد (تحت عنوان خمس و سهم امام و ذکوة و غيره) بگيرد.

- اما هنگامی که درهای حکومت بروی آخوندها گشوده می شوند و آن ها جزو اجزای ديوانسالاری در می آيند و مجری ارادهء حاکمان می شوند، نه حاکمان و نه «آخوندهای حکومتی»، هيچ يک، آزادی عمل مجتهدين را تحمل نمی کنند و، به اشکال مختلف، «ممنوعيت اجتهاد» عملی می شود و «سازمان مذهبی يکپارچه»جای «مجتهدان آزاد» را می گيرد. چنين دوره ای را دورهء «اخباری گری» نام داده اند که قبل از اينکه معنای معينی را در زبان فقهی داشته باشد به معنی «ممنوع شدن اجتهاد» است. اعجاب انگيز اينکه برخی از آخوندهای دولتی اخباری نيز خود را «مجتهد»و «مرجع تقليد» می خوانند اما هرگز جرأت رو در روئی با حکومت را ندارند!

نمونهء اعلای اين وضعيت يکی در عهد سلجوقی برای مجتهدين مذاهب سنی پيش آمد و، به مدد فرمان «انسداد باب اجتهاد»، دفتر مجتهدين را بستند و آنها را کارگزار و عضو ديوانسالاری حکومتی کردند؛ و يکی هم در دوران صفويه پيش آمد که، با ايجاد منصب«ملا باشی» («باشی» در دستگاه صفوی به معنای «وزير» بکار می رفت) و ايجاد سلسله مراتب ديوانی رفته رفته اجتهاد آزاد به کناری نهاده شد و دوران اخباری گری آغاز گشت.

اما اگر در عالم تسنن (از مصر گرفته تا عثمانی و کشورهای کنونی سنی) هرگز ديگر فرصت آن پيش نيامد که ديگرباره سر و کلهء مجتهدان آزاد پيدا شود، سقوط دولت صفوی و بقدرت رسيدن افاغنه و سپس نادر شاه افشار سنی مذهب موجب آن شد که دستگاه منسجم«ملاباشی» از بين برود و آخوندها، بی حقوق و منصب، ناچار دست به دامن بازاريان و ملاکان بزرگ شدند و در هر محل آخوندی ظهور کرد که در حوزهء کار و بار آن محل دارای آزادی عمل بود. اين واقعه موجب آغاز ديگربارهء قرائت «اجتهادی» شد و مجتهدان مختلفی در سراسر ايران بوجود آمدند که چندان ارتباطی با هم نداشتند. در عهد قاجاريه اين مجتهدان بقدری قدرتمند شدند که تاج شاهی را آنها بر سر فتحعليشان گذاشتند، يا فتوای جنگ با قوای روسيه را صادر کردند، يا نهضت بابيه را به قتل عام دچار ساختند، و يا استعمال تنباکو را حتی در حرمسرای شاهی ممنوع (حرام) ساختند. کوشش های عهد رضا شاه نيز، اگرچه به ستاندن امتيازاتی همچون ثبت اسناد و آموزش و محاکم عدليه از دست مجتهدان انجاميد، اما نتوانست آنها را به داخل ساختار حکومتی کشانده و منقاد خود کند و، در نتيجه، به محض پايان عصر رضاشاهی سر و کلهء مجتهدين پيدا شد؛ مجتهدينی که اين بار سياسی کار هم شده بودند اما بعلت نداشتن الگوئی سياسی برای کار مستقل خود به گروه های ذينفع مختلف اجتماعی وابسته بودند.

خمينی شايد مهمترين مجتهدی باشد که داعيهء قدرت روحانيت را فرمولبندی کرد و آن را با عنوان «ولايت فقيه» مطرح ساخت، بی آنکه به نتايج عملی و قانونمند اجرای اين نظريه توجه کرده باشد.

اما نتيجهء گريز ناپذير اين کار آن شد که، به محض تشکيل «حکومت مجتهدين» (که با نام«ولايت فقيه» ظهور کرد) مسئلهء کنترل مجتهدين آزاد نيز در دستور کار قرار گرفت. گروهی از مجتهدان طراز اول کشته و خانه نشين و زندانی شدند و محصلان (يا طلبه ها يا طالبان) حوزه ها نيز، با استفاده از پولی که «حکومت اسلامی» آن را از محل ايلغار درآمدهای کشور به دست آورده بود، به مستخدمين حکومت مبدل گشتند و بزودی اگرچه چند نفری هنوز نام مجتهد را با خود حمل می کردند اما ديگر کسی يارای اجتهاد واقعی و آزادانه را نداشت و دستگاه منسجمی که رفته رفته شکل گرفت «حاکم اسلامی» را نه به سطح «ملاباشی عهد صفوی» که به سطحی بالاتر از اقتدار سلطان و خليفهء سنتی بالا کشاند.

***

اختلاف قرائت شيعی و قرائت سنی از اسلام از همان زمان مرگ پيامبر اسلام طبيعتی سياسی داشته و ربطی به «معنويات دينی» نداشت.

هنگامی که محمد بن عبدالله در سال سيزدهم هجرت خود از شهر مکه به شهر مدينه چشم از جهان فروبست بلافاصله مسئلهء «جانشينی» او مورد مناقشه قرار گرفت؛ مناقشه ای از آن نوع که امروز هم، با مرگ هر رهبر معنوی و مذهبی، از سر گرفته می شود.مثلاً امروزه نيز در اغلب خانقاه ها که مدعی پيروی قرائت غيرسياسی از مذهب اند نيز، با مرگ پير و مراد و سر سلسلهء خانقاه، در مورد جانشينی او اختلافاتی پيش می آيد و گاه يک خانقاه به دو يا چند خانقاه جديد تقسيم می شود.

اختلاف بين پيروان پيامبر اسلام هم به طرح دو نظريهء سياسی انجاميد: عده ای معتقد شدند که با مرگ پيامبر ارتباط با عوالم غيبی قطع شده و جانشين او کسی است که ادعای چنان ارتباطی را ندارد اما در جمع پيروان پيامبر از همه قديم تر يا برجسته تر است و، در عين حال، ديگران هم بصورت «بيعت» با جانشينی او موافقت می کنند. بر اساس اين نظريه بود که ابوبکر، همراه و يار غار پيامبر در هجرت به مدينه و پدر همسر محبوب او، عايشه، به عنوان جانشين (که در عربی قرآنی «خليفه» خوانده می شود)برگزيده شد و اين امر سه بار ديگر نيز (طی جرياناتی سياسی ـ نظامی گسترده ای که جامعهء فقير مدينه را به پايتخت يک امپراتوری ثروتمند و وسيع تبديل کرد) تکرار شد.

در عرض سه دهه (که مساوی عمر حکومت اسلامی کنونی مسلط بر ايران هم هست) مدينهء عهد خليفهء سوم، عثمان بن عفان، جامعه ای را در خود داشت که سخت دچار تضاد شديد طبقاتی بود و هر لحظه بر تعداد نارضائيان اش افزوده می شد؛ تا اينکه کار به انقلابی عليه دستگاه خلافت عثمان کشيد. انقلابیون به سراغ علی ابن ابيطالب، پسر عمو و داماد پيامبر، رفتند و او را بعنوان خليفهء چهارم منصوب ساختند و، برای مشروعيت دادن به انقلاب خود، رفته رفته نظريهء سياسی دومی نيز در بين آنان شکل گرفت که با نام «نظريهء امامت» شناخته شد و در مقابل «نظريهء خلافت» مطرح گرديد.

«نظريهء امامت» با انتخابی بودن رهبر جامعهء اسلامی مخالفت می کند و معتقد است که چون رسالت نبوی امری صرفاً سياسی نبوده و دارای جنبه های قوی معنوی است جانشين پيامبر نيز، علاوه بر مقام سياسی، بايد ميراث بر جنبهء معنوی رسالت او نيز باشد.

اين نظريه، برای مستند و مستدل کردن کار خود، به «واقعهء غدير خم» رجوع می کند:پيامبر در آخرين سال حيات خود، و هنگام بازگشت از فتح شهر مکه به مدينه، در استراحتگاهی در ميانهء راه که غدير (يا آبگير) «خم» خوانده می شد، اعلام داشته بود که «هرکس من مولای او هستم علی هم مولای اوست». نظريه امامت شيعيان می گويد در اين واقعه غرض پيامبر از «مولا» [که «ولی» هم از همين ريشه است*] نه بمعنای ادبی «دوست داشته شده» بلکه بمعنای سياسی ـ اجتماعی «ارباب و قيم و رهبر» بوده است و، در نتيجه، سه خليفهء اول، که از طريق رأی اشرافيت مدينه انتخاب شده بودند، «غاصب حق علی» محسوب می شوند. در عين حال، به لحاظ «همخونی ِ»علی و فرزندانش با پيامبر، آن جنبهء معنوی ـ غيبی رسالت نبوی نيز به آنها منتقل شده است. شيعيان در اينمورد تا آنجا پيش رفتند که در متن اذان و نماز نيز دخل و تصرف کرد و «اشهد ان علی ولی الله» را بر آن افزودند.

اما اگرچه پيروان «نظريهء خلافت» چندان منکر واقعهء  غدير خم نيستند يا، بقول سيد علی خامنه ای، «هیچ یک از پیروان فرق اسلامی در اصل وقوع غدیرخم تردیدی ندارد»، اما همهء فرق سنی در معنای «مولا» با پيروان «نظريهء امامت» اختلاف دارند و حتی می گويند چون پيامبر می ترسيده که با مرگ اش کسانی که با زور شمشير علی مسلمان شده بودند بخواهند او را از ميان بردارند محبت او را همچون محبت به خود دانسته و از اين طريق سفارش او را به پيروان خود کرده است.

          بدينسان، و بمرور ايام، اختلاف سياسی بر سر جانشينی پيامبر، هرچه بيشتر رنگ و بوی دينی بخود گرفت و بصورت دو «مذهب» (يا ايدئولوژی) در آمد و پيروان هر قرائت پيروان قرائت ديگر را «خارج از دين» دانستند و، بخصوص از خلافت و کشته شدن علی ببعد، پيروان اين دو نظريه تبديل به دشمنان خونی همديگر شده و، علاوه بر خون هائی که از يکديگر گرفتند، در رد عقايد ديگری به انواع و اقسام احتجات ظاهراً دينی توسل جستند.

          نظريه خلافت بر حول اعتقاد به قطع رابطه با عالم غيب و واگذاری امر انتخاب رهبر به مردم (يا اشرافيت) شکل گرفت و نظريهء امامت بر حول اعتقاد به استمرار ارتباط با عالم غيب بوسيلهء جانشينان خونی پيامبر و داماد و پسر عمويش، علی بن ابيطالب، سامان يافت.

***

اما نظريهء امامت، با همهء تأکيدش بر «استمرار رهبری متصل به خون پيامبر و علی، چندان هم از آسيب ديدگی مصون نبود؛ چرا که امر «امامت» بوجود «امام» قائم بود و هرگاه امامی از جهان می رفت و جانشين معينی برای او وجود نداشت کل «نظريهء امامت» نيز بی محمـِل و معطل می شد.

اين اتفاق چندين بار رخ داد و هر بار شيعيان به گروه های متخالفی تقسيم شدند.شيعيان دوازده امامی آن دسته از شيعيان علی ابن ابيطالب هستند که تا 10 پشت او را(حسن و حسين يک پشت محسوب می شوند) بعنوان امام خود قبول دارند اما معتقدند که پشت يازدهم (که امام دوازدهم شان باشد) غيب شده و روزی برخواهد گشت و ...

بدينسان، در نزد شيعيان دوازده امامی (مثلاً برخلاف شيعيان هفت امامی يا اسماعيلی که تا به امروز هم دارای امام زنده اند) غيبت امام دوازدهم با آغاز تعطيلی نظريهء امامت نيز همزمان بود.

و آنچه از اين استمرار يازده پشتی امامت باقی ماند مجموعهء آخوندهائی بود که در طول زندگی امامان حکم جمع آوری کنندهء شرح حال آنان را داشتند و اکنون می توانستند، در غياب امام، به کار «رهبری معنوی» جامعه بپردازند.

مشکل جديد آخوندهای مذهب شيعهء دوازده امامی اين بود که بايد درهء فراخ و عميق بين امام متصل با عالم غيب و خود بی اتصال با عالم را پر می کردند و برای اين کار نيازمند نظريهء مکملی بودند.اين نظريهء تکميلی بوسيلهء جعل يک گفتار از جانب امام دوازدهم برساخته شد. اعلام شد که امام دوازدهم، پيش از پيوستن قطعی به عالم غيب، پيغام داده است که «علمای امت من از پيامبران ماقبل برترند و پيروان (يا «شيعيان») من بايد در امور خود به آنان رجوع کنند». بدينسان آخوند شيعه بر خود نام «جانشين عام امام» را نهاد و به کار حل مسائل شيعيان و اخذ خمس و سهم امام پرداخت.

***

حال، اگر اوضاع زمانه مساعد می شد، اين «نايب عام امام» هم می توانست ادعا کند که پيامبر علاوه بر «رهبری معنوی» امت «رهبری سياسی» آنان را نيز بر عهده داشته و آن را به علی ابن ابيطالب و فرزندانش منتقل کرده و، در عهد غيبت امام، اين«حقانيت» نيز، به سفارش امام دوازدهم، به «نايب عام» او منتقل شده است.

اما در راه يک استدلال سياسی جهت مشروعيت بخشی به اين ادعا يک مانع جدی وجود داشت و آن اينکه امام هميشه يکی بود اما نايب عام امام می توانست در قامت صدها آخوندی ظهور کند که قرائت اجتهادی موجب آزادی عمل آنان بود و، در نتيجه، راهی برای اينکه بتوان يک آخوند را «تنها نايب عام امام» خواند وجود نداشت. اين بن بست چنان بود که حتی وقتی آخوندی پيدا می شد که ادعا کند امام غايب او را بعنوان نايب خود انتخاب کرده، بقيهء آخوندها به مخالفت با او بر می خواستند. مثلاً، آخوند های دوازده امامی عصر فتحعليشاه بزرگ ترين مجتهد عصر را، که شيخ احمد احصائی نام داشت و مدعی شده بود که منصوب امام غايب است، خلع لباس کرده و از شهر بيرون کردند.

بدينسان «نظريهء امامت» و «قرائت اجتهادی»، در تضاد بنيادين خود، بن بستی را آفريدند که رفته رفته تشيع دوازده امامی را به مذهبی غير سياسی تبديل می کرد و حتی گفته می شد که حکومت از آن امام است و چون امام غايب است هيچ حکومتی بر حق نيست و مردم ناگزير تا ظهور امام بايد از «سلطان عادل و متشرع» اطاعت کنند؛ سلطانی که هميشه با زور شمشير قدرت را به دست می گرفت و آخوند ها را وا می داشت تا «مشروعيت حکومت» اش را تأييد کنند. اين نظريه اگرچه توجيهی برای همسازی آخوندها با حاکم غاصب (ولی ظاهراً عادل) بود اما نمی توانست ريشهء ارادهء معطوف به قدرت سياسی را در ذهن آخوند شيعی بخشکاند.

و چنين شد که بر مبنای نظريهء پنهان «نايب عام امام حق دارد خواستار به دست گرفتن قدرت سياسی هم باشد»، نظريهء «ولايت فقيه» در دوران اجتهادی اواخر صفوی و دورهء قاجارها در پاسخ به اين بن بست سر هم بندی شد.

اما هنوز يک مشکل وجود داشت: نايبی که بايد بقدرت سياسی دست يابد چگونه مشخص می شوذ و با چه «وسيله» ای حاکم غاصب را کنار می زند و  به قدرت می رسد؟

پاسخ اين پرسش از طريق آشنائی برخی از به اصطلاح نوانديشان دينی و مجتهدين آشنا با مباحث علوم اجتماعی معاصر فراهم کرد و اينگونه پيش آمد که، با الهام از افکار مارکسيسم ـ لنينيسم انقلابی، مبتنی بر لزوم تصرف قدرت از طريق انقلاب، «وسيله»ی به دست گرفتن قدرت هم معلوم شد و مشخص گرديد که هر آن مجتهدی که بتواند عنان «انقلاب»را به دست گرفته و «رهبر انقلاب» شود خود بخود «ولی مردمان» بوده و بر آنان«ولايت» خواهد داشت.

براستی چه کسی فکر می کرد که غيردينی ترين نظريه های سياسی انقلابی، به لحاظ جنسيت ايدئولوژيک شان، به مدد قدرت گيری آخوندهای دوازده امامی بيايند و يکی از آنان را بر کرسی قدرت بنشاند؟

***

حال اگر به اين سلسله از نظريه پردازی های ظاهراً مذهبی و کاملاً سياسی شيعيان توجه کنيم در می يابيم که در ريشهء همهء آنها قرائت سياسی ـ دينی شيعيان از«واقعهء غدير خم» قرار دارد و اين پديدهء «ذوحياتين» همواره می تواند در برابر تحولات سياسی جامعه گاه سیاسی و گاه ظاهراً و عملاً غير سياسی شود. غدير خم ريسمانی است که خامنه ای ها به آن می آويزند تا حکومت غير دموکراتيک و ناحق خود را، با پوشاندن جامهء شرع بر آن، «مشروع» جلوه دهند و، در نتيجه، تنها حريف اين نظريه پردازی فريبکارانه باور به ضرورت خارج کردن نهادهای دينی از نهادهای حکومتی و دولتی و استقرار سکولار دموکراسی، نه تنها در کشورمان که در سراسر منطقهء مصيبت زده ای است که اکنون هم در تهران امام امت دارد و هم در مرزهای ترکيه و سوريه و عراق به تماشای نمايش خونريز خليفهء مسلمين نشسته است. اين واقعيت را خامنه ای بسی دقيق تر از بسياری از اعضاء اپوزيسيون حکومت اش تشخيص داده است.

______________________________________________

* http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2013/110113.EN-PU-The-role-of-a%20word-in-Islam.htm

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]