رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت
اسماعيل نوری‌علا

می دانيم که از علوم انسانی و اجتماعی، در مقايسه با علوم فيزيک و شيمی (که علوم سخت خوانده می شوند) با عنوان «علوم نرم» ياد می کنند؛ بدين معنی که در علوم سخت عوامل مؤثر در «موضوع مطالعه» بسيار مشخص و نتايج آزمايشات تجربی و لابراتواری دربارهء آن قابل درک وحتی پيش بينی هستند، حال آنکه در «علوم نرم» داستان به اين سادگی و سهولت نيست و، در عين حالی که عوامل مؤثر در «واقعيتی» که مورد مطالعه است بسيارند، خود اين عوامل نيز از موجودات زنده ای به نام «انسان» (يا بهتر است بگوئيم «ذهن انسان») سرچشمه می گيرند که داستان را پيچيده تر از پيچيده می کند و، لذا، در علوم نرم نمی توان قوانينی متقن و به دقت قابل تعريف را تثبيت کرد. در نتيجه، هم شناخت جرياناتی که واقعاً در اختيار آزمايش کننده نيستند، و هم نتيجه گيری از مطالعه و حتی آزمايش در مورد«موضوع»، چه رسد به پيش بينی هائی در مورد آينده، کاری نزديک به محال است.

اما از آنجا که هم علوم سخت و هم علوم نرم، بهر حال، در قلمروی «علم» قرار دارند، ناگزير بسياری از موازين علمی بر هر دوی آنها مترتب است.

کار «علم» (که با «دانش» فرق دارد چرا که دانش مجموعهء «دانستنی های علمی و غيرعلمی» ما است) آزمايش، تکرار آزمايش، بررسی رفتار موضوع و حدس زدن دلايل رفتار آن، و تعميم اين حدس ها برای رسيدن به قواعدی است که، در صورت استمرار زمانی، تبديل به قانون می شوند، بی آنکه اينگونه قوانين اموری لم يزلی و جاودانه محسوب شوند. در نتيجه، در حوزهء علم، آزمايش و تحقیق همچنان ادامه می يابند و همهء قوانين به دست امده نيز همواره محکوم به تجديد نظرند.

بدينسان، در علوم نرم نيز روش کار بر اساس آزمايش (که در اينجا دخالت آزمايشگر بيشتر تبديل به «مشاهده» می شود) و تکرار آزمايش و حدس زدن دلايل رفتار موضوع آزمايش است، با اين اميد که، در جريان مشاهده های مکرر، بتوان قواعد و حتی قوانينی را به دست آورد که ما را هم در امر تحليل وقايع پيش رو کمک کنند، هم به مشاهده گر توان پيش بينی وقايع بعدی را عطا نمايند، و هم امکان مداخله (يا «مهندسی») در وقايع را فراهم آورند.

         بر اساس اين زمينه است که می توان نظرات مختلف پيرامون رابطهء بين اين دو نوع از علم را به دو بخش تقسيم کرد: يا تأکيد بر تفاوت ها است و يا توجه به تشابهات. کسی که بر «تفاوت ها» تأکيد می کند اصولاً با «علميت ِ» علوم نرم مشکل دارد و به نتايج تحقيقات اين علوم، بخصوص اگر بخواهند به قواعد و قوانين علمی تبديل شوند، با ديدهء شک می نگرد. اما کسی که به «تشابهات» توجه دارد می کوشد تا از طريق انتقال برخی نظريه های علوم سخت به حوزهء تحقيقات علوم نرم، و استفادهء بهينه از آنها در حوزهء کار خود، درک خويش و نمايش و ارائهء آن را در تحليل وقايع پيش رو تعالی بخشد.

و همينجا بايد اقرار کنم که من، در حد فهم يک دانشجوی هميشگی علوم انسانی و اجتماعی و سياسی، به دستهء دوم متمايلم و عينکی که، در نگاه تحليلی به وقايع، بچشم می زنم ساخته شده از آلياژی است که از ترکيب روش ها و نتيجه گيری های علوم سخت و نرم به دست می آيد.

***

         حال می خواهم در اين زمينه به يک مورد«آزمايشگاهی» بپردازم و چند و چون آن را از پشت همين عينک بنگرم. هفتهء گذشته خوانندهء جوانی به نام مرتضی پاشائی، بعلت ابتلای به بيماری حاد سرطان با جهان ما بدرود کرد و پيکرش بوسيلهء دوستداران اش مشايعت شد. اما اين واقعه که در نظر مشاهده گران بيرونی مسلماً نمی توانست از، مثلاً، واقعهء مرگ سيمين بهبهانی مهمتر باشد، يکباره سرآغاز جريان اجتماعی حيرت انگيزی شد. در تهران هزاران هزار جوان ايرانی در تشييع پيکر او شرکت کردند و جوانان ايران در اغلب شهرهای بزرگ ايران، و حتی شهرهائی مذهبی همچون مشهد و قم، در گردهمآئی هائی گسترده شرکت نموده، اشگ ريختند و شمع روشن کردند و ترانه هائی را که او خوانده بود با صدای بلند خواندند. در جمع شان دختر و پسر، مدرن و سنتی، و در سنين مختلف از نوجوانی تا اوائل ميان سالی، حضور غالب داشتند. اين جريانی غافلگير کننده بود که حاکمان اسلامی و مشاهده گران غافل را به يکسان به شگفت زدگی واداشت. مگر مرتضی پاشائی که بود و چه خوانده بود که نسل جوان ملتی اينگونه به عزايش نشسته و برايش مراسم بدرقه و يادبودی خارق العاده برقرار می کردند؟

         خوشبختانه اما، از نظر برخی از مشاهده گران (و حتی شرکت کنندگان)، آنچه رخ داده بود ربطی به خوانندهء درگذشته نداشت و مرگ او بهانه ای بود برای بيان يک «وضعيت اجتماعی» خاص. اجازه دهيد، برای جلوگيری از طولانی شدن مطلب، شرح مشاهده و تحليل کوتاه و هوشمندانهء محمد نوری زاد را از اين واقعه نقل کنم. او در سايت خود نوشت:

         «امروز به سیل مردمی پیوستم که، به معنی ِ واقعی، "خود جوش" بودند. آنها، بی آنکه سخنی بگویند و فریادی بر آورند، به گوش آیت الله ها و آخوندهای حاکمیت رساندند که: "ما موسیقی را دوست داریم. حالا اگر شماها از شنیدن صدای موسیقی رنج می برید، این دیگر به خودتان مربوط است". امروز من به چشم خود معنای "حضور هنرمندانهء مردم" را دریافتم.پیام این مردم، این بود: "ما دوست داریم شاد باشیم؛ ما دوست داریم با هم باشیم؛ ما دوست داریم خودمان باشیم؛ ما دوست داریم شلوغ باشیم؛ ما دوست داریم بخوانیم؛ ما دوست داریم برقصیم؛ ما دوست داریم ریخت گشت ارشاد و شعبه های دیگرِ آن را نبینیم؛ ما دوست داریم به آخوندهای حاکمیت بگوییم: انرژی هسته ای مال شما، شاد بودن و شادی کردن و کف زدن و هورا کشیدن و رقصیدن، حق مسلم ماست!»

***

         و همين «تشبيه» حرکت مردم به «سيل» (که تشبيه مصطلحی هم هست) مرا به بحث اول مطلبم بر می گرداند و من، در ميانهء وقوع اين ماجرا و ضرورت تحليل آن و نتيجه گيری از طريق دقيق شدن در جوانب اش، سخت به ياد درس های فيزيک دوران دبيرستان مان افتاده ام؛ آنجا که بحث «فشار» و «مقاومت» مطرح بود، فشار در لوله های آب، در رودخانه ها، در سيم های برق، در ديگ های بخار و در ساختارهای بزرگی همچون سدها و درياچه های پشت شان.

در آن درس ها، دو مبحث ِ «فشار» و «مقاومت» در متن مبحث وسيع تری به نام«جريان» مطرح می شدند و «جريان»، در مثال روشن اش، حکايت حرکت آب از قله های کوهستان ها تا مناطق مسطحی همچون اوقيانوس ها و درياها و درياچه ها و کويرها بود و، در مثال به اصطلاح علمی ترش، داستان حرکت الکترون ها از قطب مثبت به سوی قطب منفی در داخل سيم های هادی جريان.

         اما در بحث «فشار» و «مقاومت»، در واقع، به وجود نيروی متخالف و متخاصمی هم اشاره می کنيم که اساساً ايجاد کنندهء حرکت است. اين نيرو را در فيزيک با نام «فشار» می خوانند و وجود فشار است که به وجود مقاومت در برابر خود معنا می دهد. اما تعريف فشار چيست؟ کتاب های فيزيک به ما می گفتند: «فشار "نيروئی" (يا «زور» يا «توان»ی) است که بر واحد سطح وارد می شود». بدينسان:

- هر «جريان»، تحت تأثير فشار به پيش راننده ای همچون، مثلاً، جاذبهء زمين، آغاز به حرکت می کند

- و، در حالت «عادی» و «آزاد» خود، هنگام حرکت همواره، با نوعی «مقاومت طبيعی مسير حرکت» اش روبرو می شود.

- شيب، همواری يا دشواری، سر راستی يا پيچ و تاب، جنس مصالح مسير، و ميزان اصطکاک، مجموعاً، مقاومت در برابر جريان حرکت آب را بوجود می آورند. يا، در حوزهء الکتريسيته، جنس و قطر و بلندای سيم ها مقاومت معينی را در برابر حرکت الکترون ها از خود نشان می دهند.

- اينگونه مقاومت ها را «طبيعی» می خوانيم چرا که بدون دخالت های بيرون از«سيستم»، و تنها بر اثر شرايط طبيعی «مسير»، بوجود می آيند.

- اما انسان قادر است که در مسير جريان «مقاومت مصنوعی» ايجاد کند و، مثلاً، با ساختن «سد» جريان آب را بند آورد، و يا، با قرار دادن موانعی همچون «مقاوم ها»در الکتريسيته، حرکت الکترون ها را کند نمايد و يا، با استفاده از «عايق» ها، اين جريان را بکلی متوقف سازد.

***

         استفاده از اين موازين علوم سخت نه تنها در حوزهء علوم نرم که در نوشتارهای معمولی نيز امری رايج است. مثلاً، جالب خواهد بود اگر توجه کنيم که بسياری از نويسندگان و سياستمداران و شاعران، با استفاده از ترفند«تشبيه سازی»، از عناصر چهارگانهء «فشار»، «حرکت آزادانه»، «مقاومت طبيعی» و«مقاومت مصنوعی» الهام گرفته و در آثار خود از آنها ياد کرده اند و می کنند.

بخصوص مفهوم هائی همچون «فشار» و «زور»، و بخصوص «مقاومت»، در حوزهء مبارزات سياسی مفهوم های مهمی محسوب می شوند. فرانسويان در «نهضت مقاومت» خود با اشغالگران آلمانی مبارزه می کردند و دکتر شاپور بختيار نيز، که خود جزء آن نهضت بود، پس از شکست در انقلاب 57 و گريز به خارج کشور، با ايجاد «نهضت مقاومت ملی ايرانيان» می خواست تا چنين مقاومتی را در برابر زور و توان سهمگين اشغالگران خودی ِ رژيم ملايان بوجود آورد.

اما، و اين امای مهمی است، اگر نيک به اين نوع استفاده ها از واژهء «مقاومت»توجه کنيم، می بينيم که تصور موجود در آنها بر عکس تصوری است که ما در علم فيزيک داريم؛ چرا که در فيزيک «مقاومت» عامل بازدارندهء حرکت است و جريان و فشار موجود در جريان در رفع اين مقاومت و سيلان يافتن طبيعیمی کوشند، حال آنکه، در اينگونه تشبيهات، اشغالگری و ديکتاتوری و استبداد است که دارای جريان و فشار محسوب می شود و آزاديخواهانند که در برابر آن دست به مقاومت و سدسازی می زنند.

         به نظر من، همين «تلقی معکوس» از وضعيت فيزيکی، اغلب موجب آن می شود که ما نتوانيم شباهت های اصلی مابين «قوانين حرکت» در علوم سخت و علوم نرم انسانی و اجتماعی و سياسی را ببينيم. در حالي که اگر تشبيه خود را به اصل فيزيکی اش برگردانيم می توانيم ديد که:

         - زندگی حرکتی است دگرگون شونده که در بستر زمان جاری است و چند و چون اش به شرايط آن وابستگی دارد. قانون طبيعی حيات خواستار حرکت و «تحول» آزادانهء زندگی است و اين خواستاری همچون فشاری است که در درون موجود زنده (چه گياهی و حيوانی و چه اجتماعی) کار گذاشته شده و آن را مجبور به حرکت و تغيير آزادانه می کند.

         - زندگی و رفتار و حرکات اجتماعی، در حالت عادی خود، همواره با مقاومت هائی اجتناب ناپذير روبرو می شوند. اما باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی اين نوع مقاومت ها را «طبيعی» و در نتيجه پذيرفتنی می سازند.

         - با اين همه، هر مقاومتی در مسير تحول آزادانهء زندگی موجد پديده ای است که «نارضايتی» خوانده می شود؛ پديده ای که در حالت معمول، و بخاطر کارکرد همان باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی، امری تحمل پذير است و تقابل «فشار برای حرکت» و «مقاومت برای کند کردن يا متوقف کردن» آن وقفهء عمده ای ايجاد نمی کند.

- به کلامی ديگر، «مشارکت و موافقت» افراد و گروه ها در امور اجتماعی بصورت پادزهر نارضايتی از مقاومت های معمول سيستم های اجتماعی عمل می کنند. هر مقرره و قانون اجتماعی نوعی مقاومت در برابر آزادی حرکت است اما افراد اگر در وضع آنها مشارکت داشته و با تحميل آنها بر خود و ديگران موافقت کرده باشند، با همهء نارضايتی، آنها را (اغلب در راستای حفظ آرامش خلاق اجتماعی) تحمل می کنند.

         - اما «مقاومت مصنوعی در برابر فشار تحولات زندگی اجتماعی» بوسيلهء ايدئولوژی ها و حکومت های استبدادی و خودکامه  ای بوجود می آيد که خود را بر فراز مشارکت و موافقت توده های مردم قرار داده و، با ايجاد سدهای مختلف، در راه رشد و نمو و تحول زندگی آزادانهء آنان «مقاومت» می کنند.

         - بنا بر اين، اين يک برداشت خطا از طبيعت دادو ستدهای اجتماعی است که «مقاومت» را به عنصر طبيعی حرکت کننده و خواستار آزادی عمل نسبت دهيم. مقاومت را مخالفان آزادی عمل انسان و اجتماعات ايجاد می کنند.

- آزادی خواهی حاصل ضرورت رشد و تحول است و «فشار طبيعی» زندگی است که اغلب با«مقاومت مصنوعی استبداد ها» روبرو می شود.

***

         حال، اگر دو مفهوم «فشار» و «مقاومت» را به جايگاه های اصلی شان در علوم سخت برگردانيم و در جستجوی آن باشيم که در هر جامعه ای عناصر مقاومت کننده در برابر حرکت طبيعی تحولات اجتماعی کدام اند خواهيم توانست به ساختن تشبيه های گوياتر و واقعی تری برسيم.

مثلاً، اگر فکر کنيم که حيات اجتماعی همچون رودخانه ای است که بخاطر فشار طبيعی اجزائش خواستار دگرگونی های بی وقفه و آزادانه است، و اگر اين اجزاء در مشارکت و موافقت با يکديگر با «مقاومت های طبيعی» (يعنی باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی) روبرو شوند آنها را تحمل کرده و به مسير خود ادامه می دهند، آنگاه در می يابيم که چگونه سد سازندگان در مسير رودخانه ها که، با ايجاد «مقاومت مصنوعی»، حرکت های آزادانهئ طبيعی را متوقف می کنند منشاء و مولد اصلی «نارضايتی» هستند. در اين نگاه، «نارضايتی» حاصل «واکنش طبيعی» فشار برای حرکت آزادانه و جريان طبيعی نسبت به «مقاومت مصنوعی» است و خود «مقاومت» محسوب نمی شود.

         در اين تشبيه، «حرکت طبيعی و آزادانهء زندگی اجتماعی»، اگر با مقاومتی مصنوعی روبرو نشود، زايندهء «احساس رضايت و آرامش»است اما اگر با «مقاومت مصنوعی» روبرو شد همان «احساس» به عکس خود تبديل شده و به  شکل «نارضايتی و غليان» در می آيد.

شما به سطح درياچه ای که در پشت سدی ايجاد شده نگاه می کنيد و در آن آثار آرامش و رضايت می بينيد؛ حال آنکه، از ديد يک عالم فيزيک، اين درياچه سرشار از فشار و عزم حرکت است و کافی است تا دريچه ای در اين سد گشوده شود و يا رخنه ای در ديوارش ايجاد گردد تا آب خشمگين (يا ناراضی!) شتابان خود را به سوی مسير طبيعی اش پرتاب کند.

***

         مفهوم «مهندسی اجتماعی» هم در واقع به همينگونه تشبيهات مربوط می شود. حکومت استبدادی می خواهد در برابر حرکت طبيعی تحولات زندگی اجتماعی سد ايجاد کند و کار «مهندسان سد ساز اجتماعی» اش نيز چيزی نيست جز محاسبهء اينکه چگونه می توان در برابر آزادی تحولات اجتماعی مقاومتی ايجاد کرد که از فشار طبيعی حرکت بيشتر باشد و، در نتيجه، آن را متوقف سازد.

اما طبيعی است که آب های جاری اجتماعی چون به ديوارهء سد بر می خورند رفته رفته ناراضی تر و پرفشار تر می شوند. تا معادله ای که «مهندس» ايجاد کرده پا بر جاست، درياچهء نارضايتی ها ساکن و خاموش و بی اواز است.اما وقتی فشار آب بيش از مقاومت سد شود، سد می کشند و آب ناراضی و خشماگين خود را در هر کجا که بتواند می گستراند و تا آنجا پيش می رود که ديگر از«مقاومت مصنوعی» خبری نباشد و رضايت و آرامش و آزادی به حرکت آن اعاده گردند.

         در علوم اجتماعی، مراحل آغازين شکسته شدن سد و رهائی از قيد «مقاومت مصنوعی» را «انقلاب» می نامند. انقلاب، که اين روزها به دست افراطيون چپ و راست به واژه ای بدنام تبديل گشته است، در کوتاه مدت امری طبيعی است و شدت و ضعف آن را نيز نوع «مقاومت مصنوعی» تعيين می کند. اما اين پديده، در صورت پيروزی و شکسته شدن سد، نمی تواند عمری دراز داشته باشد و هنگامی که فشارهای متراکم موجود در آب درياچه رها و خنثی شدند انقلاب نيز رفته رفته جای خود را به تحول مستمر و آزادنه ای می دهد که از جنس طبيعت زندگی است؛ مگر اينکه...

         بر اين «مگر» تأمل کنيم: اکنون تقريباً سی و شش سال از شکستن سدی استبدادی که «مدرن» خوانده می شد گذشته است. رودخانهء مردم ناراضی، خشمگين و عصيانی، کوبنده و تخريب گر، از خيابان ها گذشته، قربانی هائی چند گرفته و مصادره هائی بی شمار را انجام داده است؛ اما ديده ايم که این رودخانه، پيش از آنکه به مسير طبيعی خود برسد، با ديوارهء سد سديد جديدی روبرو شده که سنگ اش از مذهب و ايدئولوژی است، مهندسان اش روش هائی قرون وسطائی را برای ايجاد مقاومت مصنوعی در پيش گرفته اند، و ملاط اش را از شلاق و شکنجه و اعدام و امر به معروف و نهی از منکر و اسيد پاشی و تهديد و ارعاب تشکيل داده اند.

         طبيعی است که، در پشت اين «سد» هولناک، درياچهء بزرگی از نارضايتی و خشم جمع شده و هر دم نيز بر فشار متراکم آن افزوده شود.مهندسان سازندهء اين سيستم متوجه هستند که گهگاه بايد دريچه ای از سد را گشود تا از فشار آب کاسته شود. برخی از نويسندگان، در تشبيهی ديگر که به «ديگ بخار» مربوط می شود، از «سوپاپ اطمينان» سخن می گويند. اين ها اداوات کاستن فشار متراکم اند.

اما زمان وقوع حوادث اجتماعی، همانگونه که گفته شدند، چندان قابل پيش بينی نيست و، همانگونه که يک باران شديد و غافلگير کننده می تواند چندان بر حجم و فشار پشت سد بيافزايد که سد بشکند، واقعه ای ناگهانی نيز توان آن را دارد که سد مصنوعی استبداد و ايدئولوژی را ويران سازد.

و، در اين ميانه، هر «حادثهء قابل کنترل» که پيش آيد اگرچه همچون پيروزی سدسازان جلوه می کند اما، در عين حال، بر وجود فشار فزاينده و متراکم نارضايتی ها و خشم های اجتماعی گواهی می دهد و به «مشاهده گر» يادآوری می کند که، بقول عرب ها،«گاه افزودن يک پر کاه می تواند پشت شتری را بشکند».

         در پی ناکامی جنبش سبز در سال 1388، ظاهراً آرامشی در سطح زندگی اجتماعی داخل ايران برقرار شد و مهندسان اجتماعی توانستند فشار متراکم نارضايتی های اجتماعی را کنترل کنند. امروز اما مرگ نابهنگام يک خواننده جوان از وجود متراکم نيروهای پنهان و آمادهء طغيانی در ميان جمعيت جوان کشور خبر می دهد که، سرود خوانان و شمع به دست، در خيابان های ايران به خودنمائی پرداخته و خود را برای لحظهء پيدايش رخنه ای در سد اماده می کنند. گوئی بايد ديگر باره فرخی يزدی را مجسم کرد که، ايستاده بر قلهئ دماوند و فراز البرز، به پايتخت حکومت اسلامی مسلط بر ميهن مان می نگرد و چنين می خواند:

تپیدن های دل ها ناله شد، آهسته آهسته رسا تر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد

دلم از این خرابی ها بُـوَد خوش، زانکه می دانم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن رو که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد.

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]