PEZHVAKEIRAN.COM دربارهء حواشی يک بخشنامه
 

دربارهء حواشی يک بخشنامه
اسماعيل نوری‌علا

 

پيشگفتار و زمينه

اخيراً مطلب کوتاهی، که از جانب آقای اديب برومند، رئیس شورای مرکزی وهیئت رهبری جبههءملی ايران، نوشته شده بود(1)، بوسيلهء آقای دکتر سید حسین موسویان، رییس هیات اجرایی جبههء ملی ايران و عضو شورای مرکزی اين جبهه(2)، و از طريق ليست ايميلی جبهه، برای من هم ارسال شد که، در همان خوانش نخست، به نظرم آمد در پی نوشتهء آقای دکتر محمدعلی مهرآسا، عضو قديمی جبههء ملی و مقيم کاليفرنيای جنوبی، با عنوان «عاشورا و دیوانگی هایش تا کی؟»(3) و، سپس، انتشار تهديدنامه ای که در سايت «عماريون» منتشر شده بود (4)، تهيه گرديده است. نوشتهء آقای برومند، که حکم بخشنامه ای صادر شده از رأس يک تشکيلات و خطاب به عموم اعضاء را داشت، کوتاه، قاطع و بسيار روشن بود و در بخشی از آن چنين اعلام شده بود که:

«[ جبههء ملی ايران] ...به ویژه در بارهء دین مبین اسلام و تشیع و امامان این مذهب کمال احترام را ملحوظ میدارد، زیرا تمامیت ارضی ایران وامدار تشیع است و شاه اسماعیل صفوی با رسمیت دادن این مذهب ایران را یک پارچه کرد و از تسلط امپراتوری عثمانی رهائی داد... هر عضوی از اعضای جبهه ملی باید نسبت به مطالب یاد شده پای بند و وفادار باشد تا عضو جبههملی شناخته شود وگرنه در تاریخ این جبهه جایگاهی نخواهد داشت...»

در پی انتشار اين مطلب در چند سايت و وبلاگ خارج کشور وابسته به گروه های مختلفی که خود را جزئی از جبههء ملی ايران دانسته و همواره از رهبری داخل کشور حمايت و اطاعت کرده اند(5)، اعتراض هایی از جانب غيراعضاء جبههء ملی [مثلاً، خانم شکوه ميرزادگی(6) و آقای عبدالستار دوشوکی (7)] و نيز اعضاء اين جبهه [مثلاً، آقايان مهندس کورش زعيم(8) و خسرو سیف(9)]، همچنين سازمان های وابسته به جبههء ملی[مثلاً، سازمان های جبههء ملی ايران در خارج کشور(10)] مطرح شد و در جوار آن سیلی از اعتراض ها در وبلاگ ها و صفحات فیس بوک و غیره براه افتاد.

بزودی کار چنان بالا گرفت که آقای اديب برومند ناچار شد توضيحی در مورد انتشار مطلب قبلی خود بنويسد و از جمله اعلام کند که:

« پس از انتشار اطلاعیه‌ء این‌جانب، که شتابزده در واکنش به اهانت‌های زشت و ناشایست نسبت به مظهر آزادگی و حق ‌پروری، امام حسین (ع)، نوشته و منتشر شده است، متذکر می‌گردد: ...مقصود از "مغتنم شمردن جنبش‌های سوگواری"، پاسداری از خون آزادگان و شهیدان راه حق وتأمین وحدت ملی بوده است... و اما در مورد شاه اسماعیل صفوی، تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران خدمتی بزرگ بوده، ولی تاریخ نمی‌تواند کشتارهای او را برای ترویج تشیّع به دیده‌ی اغماض بنگرد و او را نکوهش نکند. هم‌اندیشگان و هواداران جبهه ملی ایران همواره باید در نظر داشته باشند که مقالات اهانت‌آمیز، از آن دست که به‌وسیله‌ء دکتر مهرآسا انتشار یافته، موجبات فشار مضاعف بر فعالیت‌های جبهه ملی را در درون کشور فراهم می‌آورد ودستاویزی برای پیش‌گیری از برگزاری جلسات جبهه می‌گردد...»

حال ممکن است تصور شود که، با توضيح اخير، اين پرونده را می شود بست اما، از نظر من، آنچه ايشان در اين دو نامه نوشته اند حاوی نکات مهم ديگری نيز هست که نمی توان با يک معذرت خواهی سر هم بندی شده از آن گذشت. در نتيجه، من نيز می خواهم به سه نکته در حواشی جريانی که پيش آمده و کمتر مورد توجه قرار گرفته اشاره هائی داشته باشم.

 

تشيع و تماميت ارضی ايران

سخنان آقای برومند، در مورد رابطهء تشيع وتماميت ارضی ايران، تکرار ادعائی است که سال ها است بين برخی از نويسندگان علاقمند چسباندن تشيع اثنی عشری به استقلال ايران بعنوان يک کشور (نظير مرحوم هانری کوربن فرانسوی و آقای دکتر سيد حسين نصر ايرانی) چرخيده است که «پادشاهان صفويه احياء کنندهء سلطنت موروثی از طريق پذيرش ولايت امامان شيعه [که فرزندان دختری آخرين پادشاه ايران محسوب می شدند؛ يعنی همان افسانه ای که حتی دکتر علی شريعتی هم بی پايه بودن آن را اثبات کرده است] و پايه گذار و حافظ تماميت ارضی ايران بوده اند.» اکنون هم آقای برومند اظهار عقيده کرده اند که «تمامیت ارضی ایران وامدار تشیع است و شاه اسماعیل صفوی با رسمیت دادن این مذهب ایران را یکپارچه کرد واز تسلط امپراتوری عثمانی رهائی داد» و سپس، در توضیح خود تکرار کرده اند که «در مورد شاه اسماعیل صفوی، تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران خدمتی بزرگ بوده، ولی تاریخ نمی‌تواند کشتارهای او را برای ترویج تشیّع به دیده‌ی اغماض بنگرد و او را نکوهش نکند».

اما آيا براستی چنين است؟ من اگرچه تاکنون در مورد تحولات تشيع اثنی عشری و نقش دينکاران اين فرقه در ايران دو کتاب منتشر کرده ام(11). اما در اين جا اشاره به نکات زير را واجد اهميت می دانم:

1. تشيع اثنی عشری (يا تشيع دوازده امامی که معتقد به غيب شدن دوازدهمين امام خود است) در سرزمين ايران سابقهء چندانی نداشته و يک مذهب پرورش يافته در ايران نيست، حال آنکه به ضرس قاطع می توان گفت که بخش عمده ای از مذاهب اهل تسنن ساختهء دست دينکاران ايرانی است و، در عين حال، اکثريت قريب به اتفاق شاعران، نويسندگان، تاريخ دانان، دانشمندان، فلاسفه و اهل حکمت ايرانی دارای مذهب تسنن بوده اند. حتی بخش هائی از تشيع که در گوشه هائی از ايران رواج اندک داشته اند به مذهب دوازده امامی تعلق نداشته اند. آل بويه شيعهء زيدی پنج امامی بودند، ناصر خسرو پيرو تشيع هفت امامی وابسته به فاطميون مصر بود، و فرقهء اسماعيليه نيز، که هنوز هم در ايران طرفدارانی دارند، پيرو تشيع هفت امامی محسوب می شد. حتی خواجه نصيرالدين طوسی، که از دينکاران فرقهء اسماعيليه محسوب شده و در قلاع الموت بکار مشغول بود، پس از فتح اين قلاع به دست هلاکوخان مغول، و برای مصون بودن از مجازات، ادعای اعتقاد به تشيع دوازده امامی کرد تا جزو عمال اسماعيليه محسوب نشود و به امام زنده ای که بتواند موی دماغ هلاکو شود اعتقاد نداشته باشد و، سپس، با به استخدام در آمدن در لشگر هلاکو، او را به فتح بغداد و کشتن خليفهء عباسی تشويق کرده است.

2. اين مذهب بی ريشه در ايران جريانی کاملاً عربی بود که تا زمان امام دوازدهم اش دارای مجتهد نبوده و دينکاران اش بيشتر محدث (جمع آوری کنندهء داستان ها و معجزات بی شاخ و دم چهارده معصوم) بوده اند که در ناحيه هائی فروبسته و روستائی در لبنان و عراق و بحرين زندگی می کرده اند و همهء آداب و سنن شان عربی و روستائی بوده است.

3. اسماعيل صفوی، از نوادگان شيخ صفی الدين اردبيلی (توجه کنيد که او شيخ بود و نه سيد) و پس از پيوند خوردن صوفيان صفوی با دربار آق قويونلوها و، از آن طريق، به دربار روم شرقی) طی ماجرای مفصلی که صرفاً سياسی است ادعای سيد بودن کرده و، هنگام تاج گزاری در تبريز، اعلام داشت که تشيع دوازده امامی مذهب رسمی قلمرو حکومت اش (که حد و مرزش معلوم نبود و ايران هم نام نداشت)شده است. حال می توان پرسيد که اگر اسماعيل صفوی فردی ايران گرا و خواستار بازگشت به ايران مستقل و کهن بود چرا بجای بازگرداندن يکی از مذهب ماقبل اسلام ايرانيان که در خود اين سرزمين پروريده شده بود، تصميم گرفت تا مذهبی را در آن سرزمين رسمی کند که خود چيزی از آن نمی دانست و مجبور شد که از دينکاران امامی مقيم جبل عامل لبنان بخواهد که به ايران آمده و او را در شيعهء امامی کردن ايرانيان، آن هم به زور شمشير، کمک کنند؟

4. «تمامیت بخشیدن مجدد به سرزمین ایران» و «رهائی از تسلط امپراتوری عثمانی»، که مورد اشارهء آقای اديب است، دارای مفهوم معينی نيست. آيا منظور اعادهء تماميت ارضی عهد ساسانی است؟ آيا سرزمين های قلمروی ساسانيان در خطر تسلط عثمانی ها بوده است؟ آيا اساساً پس از فتح ايران به دست اعراب باديه نشين نومسلمان ديگر مفهومی به نام«تماميت ارضی ايران» وجود خارجی داشته و در دوران بلند خلفای بنی اميه و بنی عباس و سپس دوران تسلط ترکان غزنوی و سلجوقی و سپس دوران مغولان و ايلخانان، کشوری به نام ايران وجود داشته است که چون در برابر خطر عثمانی (که هنوز بر ايران مسلط نشده بود) قرار گرفته به همت شاه اسماعيل تماميت خود را حفظ کند؟ يعنی چگونه است که «ايران آقای برومند» در تمام اين قرون متمادی وجود داشته و فقط در آغاز قرن نهم هجری با خطر اشغال شدن از طرف عثمانی ها مواجه شده و به کمک اقدامات شاه اسماعيل صفوی مجدداً به تماميت سرزمينی خود رسيده است؟

5. آيا دينکاران امامی آمده از جبل عامل و شهرهای عراق هرگز اعتنائی به ايران و ايرانيت داشتند و در آثار بازمانده از آنها، از جمله در کتاب بيست و پنج  جلدی بحار الانوار، نامی از اين سرزمين برده شده؛ و آيا فرزندان شان که اکنون با نام فاميل های مختلفی بر ايران حکومت می کنند، پس از قرون متعدد بوئی از ايرانيت وعشق به ايران برده اند؟

6. آيا نه اينکه اقدام شاه اسماعيل (که نوهء امپراطور روم شرقی بود) و سياست اش در مورد آمدن دينکاران امامی (از لبنان تحت تصرف روميان) به سرزمينن ما خود بخشی از تلاش اروپائيان برای جلوگيری از پيشروی قوای عثمانی به سوی ايتاليا بود و ربطی به احياء ايران نداشت؟

7. آيا صفويان و دينکاران امامی هرگز به منافع ومصالح ايران فکر کرده اند؟ آيا هم آنان نبودند که موجب قيام افاغنه و انقراض صفويه شدند؟ آيا آنان نبودند که فتحعليشاه قاجار را، به زور فتوا، وادار به جنگ با روسيه کرده و موجب شدند تا بخش های بزرگی از «تماميت سرزمين ايران» به دست روس ها بيافتد و از ايران جدا شود؟ آيا دينکاران فرقهء امامی که هم اکنون بر ايران مسلط هستند جز به گسترش مذهب و سيادت خود در «عالم اسلام» آن هم به خرج ملت ايران اقدامی کرده اند؟

8. آيا سپاه پاسداران شان باید «سپاه پاسداران ايران» باشد يا «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»؟ و مگر اصل یکصد و نهم قانون اساسی جمهوری اسلامی، در شرایط و صفات رهبر نمی گويد که او بايد دارای صلاحیت علمی لازم برای افتاء [فتوا دادن] در ابواب مختلف فقه، و  عدالت و تقوای لازم برای رهبری «امت اسلام» باشد؟ آيا ما در ايران دارای «امت اسلام» هستيم يا «ملت ايران»؟

9. و، تازه، اگر شرکت امامان دوم وسوم شيعه را در فتح ايران و کشتار ايرانيان ناديده بگيريم، چرا اقدام شاه اسماعيل برای رسمی کردن تشيع (آن هم بمنظور «احيای تماميت ارضی ايران») بايد موجب شود که ما اصل کار را فراموش کرده و به فرع بپردازيم و، اگر هم «هر فرد ملی گرایی» بخواهد از شاه اسماعيل بخاطر احياء تماميت ارضی ايران تجليل کند بايد، بقول آقای اديب، «به این مذهب عقیده مند باشد و هر جنبشی را در عزای شهیدان بزرگ شیعه، که تایید کنندهء وحدت ملی نیز هست، مغتنم و محترم شناسد»؛ و لابد، به فتوای دينکاران امامی، به قمه زنی و زنجير زنی و امر به معروف و اسيدپاشی بپردازد؟

10. در عين حال، مگر می شود نتايج از پيش انديشيده نشدهء يک اقدام تاريخی را دليلی برای صحت و سقم نيت و مقصود پشت آن اقدام دانست؟ مثلاً، ادعا کرد که آلمان امروز حاصل کاری است که هيتلر و حزب نازی انجام داده اند. معنای اين سخن آن خواهد بود که هيتلر همين آلمان امروز را در نظر داشته و در راستای رسیدن به چنين آلمانی آن اقدامات فجيع را کرده است. اينکه بگوئيم شاه اسماعيل صفوی قصد احياء تماميت ارضی ايران را داشت و به اين خاطر به مذهب شيعهء اثنی عشری (که چيزی از آن نمی دانست) درآويخت يک شوخی بی مزهء تاريخی است. در واقع اين کوشش زيرکانهء دربارهای واتيکان و ونيز و انگليس، برای ايجاد درباری دشمنخو با دربار عثمانی (که لشگريان اش تا شهر وين اطريش رسیده بودند)، آن هم در جبههء شرقی عثمانی، بود که موجب شد هم دربار صفوی پا بگيرد و هم بر روی نقشهء جغرافيا خط کشی هائی پديد آيد که کشور ايران (آن هم نه به نام ايران که به نام فرنگی ساختهء پرشيا) مطرح شود.تمام مفاهيم کشور، ملت، مرز شناخته شده بوسيلهء ديگران، تماميت ارضی، حاکميت ملی و منافع ملی پديده های اصل نوين اند که با انقلاب مشروطه در ايران تثبيت شدند و ربطی به روزگار صفويان (بخصوص در عهد شاه اسماعيل) ندارند.

11. و حيرت من از اين است که چگونه رهبرانی چون آقای اديب حاضرند شاه اسماعيل صفوی خونريز را بخاطر «احياء تماميت ارضی ايران« تحسين کنند اما نوبت به رضاشاه پهلوی که می رسد او را دچار هزار لعن و نفرين سازند؛ حال آنکه اگر شاه اسماعيل بفکر تماميت ارضی نبود و نتيجهء عمل اش بصورتی انديشیده نشده به شکل گرفتن ايرانی در شرق عثمانی انجاميد، رضاشاه و روشنفکران اطراف اش دقيقاً برای ايجاد دولت ـ ملت ايران و تعيين خطوط مرزی اين کشور و سرکوب تجزيه طلبان اقدام کردند و در اين راه يک هزارم شاه اسماعيل هم خشونت و خونريزی براه نيانداختند. آيا اگر جبههء  ملی قصد تجليل حافظان تماميت ارضی ايران را دارد اولويت اش نبايد در تجليل از رضاشاه باشد؟

 

شهیدان شیعهو وحدت ملی ايرانيان

مضحک ترين سخن اما همان است که در بند نهم مطالب بالا ذکر شد: «عزای شهیدان بزرگ شیعه تایید کنندهء وحدت ملی نیز هست». اين گزافه ای نابخشودنی است که اينگونه عزاداری فرقه ای و تفرقه انگيز را عامل وحدت ملی ايرانيان بدانيم. در همان صدر تاريخ، پيدايش شيعه اولين اقدام برای ايجاد تفرقه در بين مسلمانان بود و، چنانکه در جائی ديگر شرح داده ام(12)، دينکاران شيعی همواره، و بخصوص در دوران کنونی، عامل اغتشاش و تفرقه بوده و هم اکنون نيز ايران را، در دل منطقه ای سنی مذهب، آماج دشمنی همسايگان خود کرده اند.

و همچنين است خطری که شيعی گری برای تماميت ارضی ايران دارد. شاه اسماعيل شمشير کشيد و از بخشی از سرزمين ایران (یعنی آن قسمت از آذربايجان که در آن سوی رود ارس قرار داشت و آران خوانده می شد و سرزمين مادری او محسوب می شد) به قلب سرزمين ايران زد تا آنان را از مذهب سنی بگرداند و شيعهء امامی کند. اما شمشيرش بيش از هر کجا خون ايرانيان مرکز اين سرزمين را به قتل عام و غارت بر زمين جاری ساخت و روح شان را به تصرف آخوندهای جبل عاملی و عراقی در آورد. دور تا دور ايران، مرزنشينان اين کشور، همچنان سنی اند و تجربهء سی و شش سالهء اخير هم نشان داده است که اعلام«مذهب فرقهء اثنی عشریه» بعنوان مذهب رسمی «ايران» چگونه تخم تفرقه را در ميان مردم اين کشور پراکنده و مناطق مرزنشين اش را دچار ميل به گريز و جدائی کرده است.

در اين مورد کافی است که بخشی از مقالهء آقای امين موحدی را که اکنون به صفوف پريشان تجزيه طلبان ِ تولد گاه شاه اسماعيل پيوسته برايتان نقل کنم:

«منتقدین آقای برومند، به جای توجه به چرایی اعتراف تاریخی‌ جبهه‌ء ملی‌ ایران، لبهء تیز تیغ خود را متوجه فردی نموده اند که تنها به بیان یک حقیقت تاریخی‌ اقدام کرده است. اگر انتقادی هم هست متوجه خود منتقديني مي باشد که در سایهء افراطی گری بیش از اندازه و در حد نژاد پرستی‌ آنان در ایران گرایی و عدم توجه به حقوق سایر ملیت ها در ایران، واگرایی ملت ها در ایران به حدی رسیده است که هیچ نقطهء مشترکی برای ادامهء همزیستی‌ بین ملت ها  و حفظ تمامیت ارضی ایران باقی‌ نمانده جز عنصري مذهبی‌ و افراطی به نام شيعه گری!»

می بينيد که افکاری شبيه افکار رهبر جبههء ملی، که بوسيلهء رییس هیات اجرایی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران برای همگان ارسال شده و در سايت های وابسته به اين جبهه نيز منعکس می شود، حکم دادن تيغ به دست زنگی مست را دارد؟ و آيا، بر عکس آنچه آقای موحدی می انديشد، اين حضور يک مذهب (هر مذهبی که می خواهد باشد) در حکومت نيست که میتواند عامل اصلی تفرقه و تجزيه می شود؟

بله، روشن است که عبارت «عدم توجه به حقوق سایر ملیت ها در ایران» (که البته لفظ «مليت» اش يک غلط رايج سهوی و شايد عمدی باشد)گويا اصل مطلب است. احزاب سياسی ما بايد خود را از شر مذهب گرائی و، بقول آقای برومند، «خودداری از اهانت‌های زشت و ناشایست نسبت به مظهر آزادگی و حق‌پروری» (که معلوم نيست زشتی و ناشايستگی شان را چه کسی معين می کند و حد می زند) برهانند، دست از مصلحت بينی آبکی منفعت خواهانهء شخصی بردارند، اجازهء انتقاد و باز انديشی در امور مذهبی و ايدئولوژيک را به اعضاء خود بدهند تا بتوانند در راستای ايجاد ايران آباد و آزاد و سکولار و دموکرات گام بردارند. هرگونه تسامحی در اين راه ما را در برابر تاريخ مسئول بدبختی ملت مان خواهد کرد؛ همانگونه که در سال 1357 اين اتفاق تلخ در همين جبههء ملی رخ داد.

 

و اما يک نتيجهء مثبت

بگذاريد اين مقاله را با خوش بينی تمام کنم. من در ميان نتايج انتشار بخشنامهء آقای اديب برومند دو نکتهء مثبت هم می بينم که بد نيست به آنها اشاره کنم:

1. اين ماجرا تفاوت بارز ماهيت کار تشکلات سياسی را در داخل و خارج کشور آشکار ساخته و بر اين نکته انگشت تثبيت نهاده است که تشکلات خارج کشور نبايد مطيع و مقلد تشکلات داخل کشور شوند. در زمانه ای که رهبر جبههء ملی اعلام می دارد که «مقالات اهانت‌آمیز، از آن دست که به‌وسیله‌ء دکتر مهرآسا انتشار یافته، موجبات فشار مضاعف بر فعالیت‌های جبهه ملی را در درون کشور فراهم می‌آورد ودستاویزی برای پیش‌گیری از برگزاری جلسات جبهه می‌گردد...» و رهبر کهنسال جبهه را وادار می کند تا چنان اعلاميه ای را صادر نمايد که، از ديد مهندس زعيم، منتج به وارد آمدن «آسیب حیثیتی» به جبهه شده، چگونه می توان از يکسو از داخل کشوری ها دستورالعمل گرفت و، از سوی ديگر، در راه ساختن يک «آلترناتيو سکولار و دمکرات»، به انتظار راهنمائی ها يا اقدامات آنها نشست؟ چنين تفکری خيانت به خود جبهه ای های راستين داخل کشور هم هست و، به نظر من، همچنانکه بارها نوشته ام(13)، اين «روشنگری ِ عملی» در مورد واقعيت های انکار ناپذير را بايد امری خجسته دانست.

2. در عين حال، اين بخشنامه حکم ضربه ای هشيار کننده و هشدار دهنده را داشته که اعضاء و گروه های وابسته به جبههء ملی را بر سر دو راههء انتخاب قرار می دهد تا مجبور شوند برای مردمی که شراکت رهبری جبههء ملی در برسميت شناختن رهبری روحانيت در انقلاب 57 و نيز شرکت در دولت موقت را تجربه کرده اند توضيح دهند که، 36 سال پس از آن واقعه، اکنون به مذهب و نقش آن در حکومت چگونه می انديشند. اين مطلب، در سی و شش سال اخير، بصورت نوعی بلاتکليفی زير پوست جبههء ملی وجود داشت و مدت ها بود که زدن نيشتری بر اين پوست متورم و خارج کردن چرک و خونابه ای کهنه را ضروری ساخته بود. حال اين نيشتر، نه از جانب عناصر مترقی جبهه، که از سوی رهبری بسيار محافظه کار و اطرافيان وابسته به روحانيت و بازار سنتی ـ سپاهی آن زده شده است و بايد آن را به فال نيک گرفت.

مثلاً، می بينيم که تشکيلاتی همچون «سازمان های جبههء ملی در خارج کشور»، با حفظ ادب تشکيلاتی، اعلام داشته است که: «عليرغم احترام کامل و صمیمانه ای که برای مبارزات طولانی ایشان [آقاب برومند] در راه اهداف این سازمان قائلیم، و با توجه به شرائط فشار و خفقان حاکم در ایران، وظیفهء خود می دانیم نظرات خود را در این مورد به گونهء زیر ابراز داریم... جبههء ملی ایران خواهان جدائی دین از حکومت است. این سازمان در طول تاریخ خود نسبت به ادیان و مذاهب و آئین های گوناگونی که در کشور وجود دارد همواره برخوردی یکسان داشته است، امری که باعث شده مروجین آمیختن دین در سیاست، از جبهه ملی دوری جویند. حاصل آنکه، بطریق اولی، هیچگاه اعتقاد یا عدم اعتقاد به یک دین یا مذهب خاص شرطی برای عضویت در جبهه ملی ایران نبوده ونمیتواند باشد».

همچنين، آقای خسرو سيف، از پايه گزاران جبههء ملی، که پس از کشته شدن زنده ياد داريوش فروهر به دبيرکلی حزب ملت ايران (که خود از احزاب عضو جبههء ملی است) رسيد، طی اعلاميه ای بيان داشته است که: «به عنوان یک سرباز وفادار به نهضت ملی ایران اعلام می دارم، از آنجا که به تازگی برخی اظهار نظرهای صورت گرفته به نام جبههء ملی ایران درتضاد آشکار با اصول این سازمان بوده و اخلاق مبارزاتی و شاخصه های دموکراسی را با خطر مواجه کرده، دیگر سکوت را جایز ندانسته و به این باور رسیده ام که در این لحظات سرنوشت ساز باید در این باره مواردی را به آگاهی ملت ایران برسانم... باشندگان و همه ی شهروندان و احزاب ایرانی، بدون توجه به باورهای دینی و مذهبی، آنگاه که به تمامیت سرزمینی - استقلال و آزادی می اندیشند، می توانند همچو همهء سال های فعالیت سیاسی جبههء ملیایران، عضوی از این سازمان بوده و تحت نام جبههء ملی ایران مبارزه و فعالیت نمایند».

همچنين، آقای مهندس کورش زعيم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران، در پاسخ خردمندانه و شجاعانهء خود به پرسش هائی که از جانب آقای عبدالستار دوشوکی طرح شده بود، و بخصوص با اشاره به اسناد جبههء ملی، نه تنها مواضع جبهه رادر اين مورد به صراحت اعلام می دارند، بلکه متقاضی استعفای آقای برومند می شوند:

«برای جبهه ملی ایران جدایی دین از حکومت یک اصل است که هم درمنشور تاکید شده و هم در اساسنامه. آیندهء ایران جز این نخواهد بود. به تاریخ توجه کنید که در دو سده نخست اسلام در ایران، به علت قشریگری ما هیچ دانشمندی تولید نکردیم و آنان که نخبه بودند از کشور فرار کردند. در دوران صفویه به علت قشریگری برای چهار سده هیچ دانشمندی تولید نکردیم و آنان که نخبه بودند از کشور مهاجرت کردند. در سه دهه گذشته هم که حکومت مذهبی شد،اکثریت نخبگان ما از کشور مهاجرت یا فرار کردند. آیا شما هم بودید، درآینده کشور دین را از حکومت جدا نمی کردید؟.. ما بی تردید تلاش خواهیم کرد که این آسیب حیثیتی را که آقای ادیب ندانسته و شاید با ترغیب برخی که همیشه ایشان را به سوی انجام کارهای غیر دموکراتیک و آسیب زا هدایت می کنند، خنثی کنیم. ولی ایشان اکنون درشرایط سنی و جسمانی هستند که آسان مورد نفوذ قرار می گیرند. من پیشنهادخواهم کرد که ایشان از این سمت های خود کناره گیری کنند، زیرا حرمت جبهه ملی ایران از احترام اشخاص بسیار بالاتر و خطیرتر است».

بدينسان من، با کمال خشنودی، انتشار بخشنامهء آقای اديب برومند و واکنش هائی را که نسبت به آن مطرح شده «تولدی ديگر»برای جبههء ملی ايران تلقی کرده و اميدوارم که اين جبهه نيز جايگاه واقعی خود را، هم به عنوان سازمانی که بنیانگزارش یک شخصیت ملی و ایراندوست چون دکتر محمد مصدق بوده، و هم در صفوف کوشندگان و سازمان های سکولار دموکرات ايران دريافته و باز يابد.

_________________________________________________________________

1. http://isdmovement.com/2014/11/112614/112614.Adib-Boroumand-Declaration.htm

2. من متأسفانه ايشان را نمی شناسم اما در مراجعه به ويکی پديا چنين خواندم: «سید حسین موسویان (زادهء اسفند 1320 در تهران)، رییس هیات اجرایی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران است. او نوهء دختری آیت االله العظمی سید ابوالقاسم سدهی اصفهانی (از مراجع تقلید زمان خود - فوت 1299 مکه) است. پدر او، حاج سید ابوالقاسم موسویان، رییس صنف بار فروشان و از تجار گندم و جو بود وبه عنوان نمایندهء اصناف در شورای عالی اصناف عضویت یافته و به طرفداری از دولت ملی دکتر مصدق شهرت داشت. او پس از کودتای 28 مرداد 1332 از فعالیت‌های سیاسی و تجاری کناره گیری نمود و خانه نشین گردید. دکتر موسویان دارای 4 برادر و 2 خواهر است که یکی از این خواهران فوت نموده‌اند.

3. http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=63388

4. http://isdmovement.com/2014/11/112114/112114.The-Retribution-Committee-of-hachers.htm

5. :مثلاً http://melliun.org/iran/51525

6. http://news.gooya.com/politics/archives/2014/11/189342.php

7. http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=63779

8. http://www.jebhemelli.info/?p=3344

9. http://isdmovement.com/2014/11/112614/112614.Khosrow-Seif-Announcement.htm

10. http://melliun.org/iran/51649

11. http://www.puyeshgaraan.com/ES.SOCSHI.htm

12. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.041307-Islam%20and%20Nationalism.htm

13. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2014/011714.EN-PU-Seige-of-outside-from-inside.htm

 

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]