تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران
اسماعيل نوری‌علا

در شناخت روشنفکر

         صرف نظر از معنا و کاربردهای واژه ها در زبان عربی، در زبان کنونی فارسی، که آغشته به عربی است، در برابر واژهء انگليسی «thinking»و فرانسهء «pensée»، از واژهء «تفکر» و مصدر مرکب «فکر کردن» (که نوعی معادل شلختهء «انديشيدن» است)استفاده می شود. در خانوادهء فارسی ِ همين واژه نيز کلمات «متفکر» و «فکور» و غيره را به کار می بريم، که هم معنای عام دارند و هم مصاديق خاص.

مثلاً، در ساحت انديشهء فلسفی و علمی، هر انسانی که دربارهء مسائل مختلف زندگی بصورت عمقی می انديشد، اعم از اينکه به چه می انديشد و حاصل انديشه اش را چگونه بيان می کند، «متفکر»خوانده می شود.

ما فردوسی را «متفکر»می دانيم، خيام را نيز، حافظ و مولانا و ابوريحان بيرونی و گاليله و انشتين و هزاران انسان سرشناس تاريخ بشر را. امروز هم کسروی و صادق هدايت و علامهء طباطبائی و علی شريعتی و مهدی بازرگان، و ده ها زن و مرد ديگر، آدميانی «متفکر» محسوب می شوند.

اما، در اين ميان، نقش و فايده و کارکرد واژه ای همچون «منورالفکر» که بعداً، در جريان فارسی کردن واژه ها، به «روشنفکر» تغيير يافت چيست؟ چرا واژهء «متفکر» کفاف کار ما را در رسیدن به مقصودی که داريم برآورده نمی کند و گاه مجبوريم بجای آن از واژهء «روشنفکر» استفاده کنيم؟

پاسخ روشن است: هر تخصصی کردن امر عام، و هر اختراع «واژهء جديد»، يا برای ادای مقصودی بکار می آيد که در گذشته وجود نداشته و يا اصول آن با آگاهی و دقت استخراج نشده باشند و، لذا، هرگاه که با پيدايش واژهء جديدی در زبان روبرو می شويم ملتفت می شويم که مفهوم يا پديدهء«جديد» در کار آمده است.

در واقع، زبان، همچون يک درخت، همواره در حال رشد و نمو است و «مقتضيات زندگی روزمره» متکلمان به يک زبان را وا می دارد تا، آگاه و ناآگاه، عمدی يا تصادفی، دست به ايجاد واژگانی جديد بزنند. مثلاً، هر ساله صدها واژهء جديدی که خلق شده اند به فرهنگ آکسفورد زبان انگليسی افزوده می شود. کافی است نگاهی کنيم به اختراع و شيوع استفاده از «کامپيوتر» و نرم افزارهای آن تا دريابيم که چگونه همين يک تحول در زندگی مادی و اجتماعی و فرهنگی، مادر صدها واژهء جديد ذر زبان های فرنگی شده و سپس موج گسترش آن به زبان فارسی هم رسيده است.

می خواهم بگويم که هيچ واژه جديدی در يک زبان، بيهوده، و بدون ضرورت بيان مفهوم يا پديده ای تازه، بوجود نمی آيد و بی اعتنائی به اينکه واژه ای جديد چرا و چگونه و به کدام منظور ساخته شده می تواند ما را به يک سردر گمی فرهنگی ـ تاريخی دچار کند. و واژهء «روشنفکر» هم چنين سرگذشتی داشته است:

در اروپا، در عصری که«روشنگری» خوانده شد و در برابر «تاريکی قرون وسطی» قد علم کرد، انسان نوينی بوجود آمد که از نوع نگرش «سنتی» بريد و به نوع نگرشی روی کرد که «مدرن» خوانده شد. او، در واقع، «پايگاه و سکوی پرش ِ انديشه»ی خود را بصورت های زير تغيير داد:

1. بجای «خدا مداری»به «انسان مداری» روی کرد

2. بجای «همسان خواهی جامعه» به مفهوم «کثرت گرائی» متمايل شد

3. بجای «تفتيش و سانسور عقيده» به «آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن» رسيد

4. بجای «مشروعيت مذهبی حکومت» به «قانونيت حکومت به استناد رأی عمومی» روی آورد

5. بجای «يکی پنداشتن حکومت و مذهب» خواهان «جدائی آنها» شد

و به استناد اين«تغيير» ادعا کرد که فکرش «روشن» شده است.

حتی وقتی او، در زمان های بعد، بجای «روشن انديش» (illuminati) واژهء «انتلکتوئل» (intellectual) را انتخاب کرد، فراموش نکرد که اين «روشن بودن فکر» را در آن نگاه دارد تا با «هر نوع» فکر تفاوت داشته باشد. در نتيجه، يک انتلکتوئل (که در وطن ما واژهء ترکيبی «روشنفکر» معادل آن گرفته شده) در عين حالی که در درون صف عمومی «متفکران» جای دارد، دارای «پايگاه انديشگی»ی خاصی نيز هست که به انديشهء او ويژگی می بخشد و، به استناد آن پايگاه، او را در ميان صف متفکران عمومی متشخص می سازد. او، علاوه بر صفات عمومی متفکران، دارای صفات زير نيز هست:

1. انسان مدار (humanist) است، يعنی منشاء قوانين، ارزش ها، و شيوه های زندگی اجتماعی را انسان های عضو يک جامعه می داند و نه نيروهای ماوراء الطبيعه؛ و اعتقاد دارد که چون انسان اين قوانين را بوجود آورده خود او نيز می تواند، بنا بر مقتضيات زندگی اجتماعی، عوض شان کند. برای او هيچ يک از قوانين اجتماعی ازلی و ابدی نيست. بنا بر اين تعريف، هرکس انسان مدار نباشد روشنفکر نيست.

2. کثرت گرا (pluralist)است. يعنی اعتقاد دارد که افراد و جوامع مختلف بشری حامل انواع عقايدند و هر کس حق دارد هر عقيده ای را که می پسندد اتخاذ کند و بايد در داشتن و بيان و تبليغ عقايدش آزاد باشد. در اين صورت همشکل خواهان (uniformists) نمی توانند روشنفکر باشند.

3. سکولار (secular)است. يعنی، چون کثرت گراست، در سطح زندگی سياسی، معتقد است که حکومت ها بايد از حضور اديان و مذاهب و شرايع و ايدئولوژی ها (که هر يک به گروهی تعلق دارند و هر جامعه شامل ده ها نوع از آنها می شود) پرهيز کنند تا حکومت بتواند حافظ منافع همگان باشد و از تحميل عقايد و ارزش های يک گروه بر ديگران جلوگيری کند. کسی که خواهان ايجاد يا استقرار حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک باشد روشنفکر خوانده نمی شود.

4. عدالت خواه است. يعنی معتقد است که همهء انسان ها در برابر قانون و قوای سه گانهء حکومتی دارای حقوق و مسئوليت های مساوی هستند و لذا ايجاد تفاوت های جنسيتی، قوميتی، نژادی و عقيدتی و اعطای سهم ناعادلانه از قدرت و ثروت جامعه به بخشی و به ضرر بخش ديگر مجاز نيست. بر اين اساس کسی که خواستار ايجاد جامعهء نابرابر و گريزنده از عدالت اجتماعی باشد نمی تواند روشنفکر خوانده شود.

5. تحميل گر نيست. يعنی نمی کوشد تا، با به دست گرفتن قدرت، ارزش ها و عقايد خود را بر ديگران تحميل کند. شايد در اين زمينه اصطلاح «همهء عقايد محترم اند»درست نباشد و بهتر باشد که گفته شود «همهء عقايد مجاز و آزادند». احترام گذاشتن يک امر اخلاقی است اما آزاد بودن يک امر قانونی ـ اجتماعی محسوب می شود. در اين صورت، کسی که به آزادی عقايد اعتقاد ندارد و خواستار تحميل مجموعه ای عقايد گروهی (حتی اگر آن گروه در اکثريت عددی باشند) بر عموم مردم است نمی تواند روشنفکر تلقی شود.

6. و...

اين فهرست را می توان بسيار ادامه داد اما، برای توضيح معنا شناسانهء واژهء«روشنفکر» همین مقدار کافی است اگر دو سه ملاحظهء مختصر را نيز بر اين شرح بيافزائيم:

- اگرچه تا کنون، «روشنفکران» بخش کوچکی از اردوگاه «متفکران» را اشغال کرده اند اما روند تحولات اجتماعی جهانی نشان می دهد که شمار آنان در اين اردوگاه هر روز بيشتر می شود و جوامع موجود، بر حسب اينکه تا چه حد بر اساس اصول روشنفکری عمل می کنند، قابل درجه بندی اند.

- مفهوم «پيش ـ رفت» (pro—gress) نيز، در اصل خود، برای نشان دادن همين حرکت به سوی «روشنفکری»مطرح شده و، در اين رهگذر، پيشرفت مادی را تابعی از پيشرفت فکری قلمداد کرده است.

- می توان، با در دست داشتن همين تعريف از «روشنفکر»، به تاريخ گذشتهء بشريت هم رجوع کرد و چهره هائی را که، پيش از اختراع نام «روشنفکر» و جمع بندی آگاهانهء اصول «روشنفکری» با اينگونه «تفکر» نزديکی داشته اند، بازشناخت. با اين توجه که فرهنگ ما نيز در گذشته ها از وجود اين گونه متفکران بی بهره نبوده است.

         - اصول «روشنفکری» جهانشمول يا جهانگير (universal) اند و، در نتيجه، جر از لحاظ طعم و لهجه بومی، ماهيتی محدود به «محل» نمی يابند. ما می توانيم «روشنفکری»ی فرانسوی يا انگليسی يا عربی و يا ايرانی داشته باشيم؛ يعنی، منتزع از اينکه اهل کجائيم،«مصالح انديشهء روشنفکرانه»ی خود را از سليقه ها و گرايشات فرهنگی و زبانی ملت های مختلف اخذ کنيم و، در عين حال، روشنفکر وطن خود باقی بمانيم؛ اما نمی توايم روشنفکری ِ سنی و شيعی و مسيحی و يهودی و بهائی داشته باشيم. متفکرانی از اين دست، با همهء صلابت احتمالی انديشه شان، در حوزهء روشنفکری قرار نمی گيرند.

 

اصل تشکيک و نقد

         اما، علاوه بر صفاتی که برای«متفکرين روشنفکر» مطرح شد، لازم است که به يک صفت سلبی ديگر روشنفکری هم توجه کنيم؛ صفتی که مستقيماً از دل همان صفات ذکر شده در بالا زاده می شود: روشنفکر نمی تواند«اهل ايمان» باشد، چرا که برداشت ها و ارزش های متکثر جوامع آدمی را می بيند و می فهمد که نمی توان به «امور ثابته» ای که از دل «مفروضات روشنفکری» بر نيامده باشند دل خوش کند و «ايمان» آورد.

همين «مفروضات روشنفکری» (که صحت شان را «خرد علم پايه» نيز به اثبات رسانده)به او امر می کنند که همواره به همه چيز «شک» کند و آنها را، بصورتی منطقی و خردپذير، به «نقد» کشد. چرا که «نقد ِ بدون شک مقدماتی» بی معنا و محتوا است.

         در عين حال، اين نکته نيز بديهی است که لازمهء بکار بردن «نقد برآمده از شک»، داشتن اطلاع و آگاهی از «موضوع تفکر» (يا، در اينجا، «موضوع روشنفکری») است. کسی که به موضوعی می انديشد و می خواهد با «شک کردن نسبت به صحت و سقم آن» به نقدش برخيزد بايد «موضوع» خود را بشناسد و سپس، با تشکيک در مبانی آن، به تشخيص صحت و سقم اش بنشيند.

         مثلاً، اگر يک روشنفکر ايرانی بخواهد به مذهب تشيع بيانديشد البته که بايد آن را بشناسد و بتواند، به مدد خرد روشنفکرانهء خود، آن را مورد نقد قرار دهد. اين اما به معنای يقين آوردن به عوالم ايمانی اين مذهب نيست. روشنفکر همهء مذاهب را بصورت «پديدهء اجتماعی» می بيند و نقد خود را نيز متوجه مبانی و کارکردهای اجتماعی آنها می کند. آنکه برای شناخت امر ايمانی به تجسس در آن بپردازد و در حين تجسس در آن امر غرق شود و به آن ايمان آورد ديگر روشنفکر نيست، حتی اگر تجسس خود را از عالي ترين پايگاه های روشنفکری آغاز کرده باشد. روشنفکر ايرانی ناگزير است که تشيع را (همچون مذهب اکثريتی از ايرانيان متعبد) بشناسد تا آن را مورد نقد قرار دهد و بی پايگی هايش را روشن سازد، اما يک فرد معتقد به تشيع نمی تواند روشنفکر باشد، مگر آنکه به هنگام پرداختن به تفکر ذهن ودل اش از اينگونه ايمان های متعبدانه پاک شده باشد.

با اين حساب، اهل ايمان، معتقدان مذهبی و دينی، و جزم انديشانی که می کوشند بر شالوده هائی «خردناپذير» ساختمان های «خردپذير» بسازند، هنوز پا به عرصهء روشنفکری نگذاشته اند؛ چرا که نه خود می توانند در ايمانيات خويش تشکيک کرده و آنها را به نقد کشند و نه آن «حلقهء اجتماعی» که اعتقادات ايمانی آنها را تأييد می کند اين کار را مجاز می دارد.

 

نگاه روشنفکر به مذهب

         طبعاً، يکی از حوزه های «روشنفکری»انديشيدن به مذهب نيز هست. متفکران بسياری به مذهب انديشده اند و می انديشند اما تنها آن دسته از متفکران که از «پايگاه روشنفکری» به مذهب می پردازند می توانند از تفکر خود نتايج روشنفکرانه بگيرند. 

         حدوث انقلاب 1357، و برخاستن حکومت اسلامی از دل آن، موجب شده است که انديشيدن به پديدهء «تشيع و مبانی آن» از مشغله های ذهنی اهل تفکر شود و خيلی از اهل ايمان را نيز وا دارد تا، با مشاهدهء نابهنگامی ها و ناهنجاری های احکام و ارزش های اين مذهب فرقه ای، بکوشند تا «قرائت»های جديدی از تشيع به دست آورده و ارائه دهند.

در واقع، از پس حدوث انقلاب اسلامی در ايران بود که اصطلاح «نوانديش مذهبی»رايج شد. تا اينجای کار با مشکلی روبرو نبوديم اما، برخی از آنان، بنا به سنت هميشگی شبيه سازی جعلی، خود را، با کمک اصطلاحی از درون متضاد، «روشنفکر مذهبی» خواندند.

اگرچه می توان پذيرفت که «نوانديشی مذهبی»، به لحاظ اتخاد روش های تشکيک و نقد در موضوع خود که مذهب همان نوانديشان باشد، حرکتی شبه روشنفکرانه دارد اما، از آنجا که اين حرکت، از لحاظ پايگاه و منظر فکری، همچنان بر ايمان مذهبی استوار است پويشی روشنفکرانه نيست، بخصوص اگر، همچون فاجعهء فعلی، اين «نوانديشی» زير سقف تداخل مذهب با حکومت صورت گيرد و از حوزهء «انديشيدن فلسفی» به حوزهء «انديشيدن سياسی»منتقل شود، و، لاجرم، اصل اساسی روشنفکری، يعنی سکولاريسم، را مخدوش سازد.

         يک نوانديش مذهبی ـ چه در حوزهء فلسفی و چه در حيطهء سياسی ـ «متفکر» هست اما «روشنفکر» نيست. به همين دليل حکومت اسلامی کنونی مسلط بر ايران نيز نه خود «حکومت روشنفکرانه» است و نه توانسته است در اقشار مختلف خود ـ از بنياد گرايان گرفته تا اصلاح طلبان و نوانديشان ـ به توليد روشنفکر و تفکر روشنفکرانه بپردازد.

در نتيجه، در برابر ساختار حکومت اسلامی، روشنفکری معاصر ايران تنها در اردوگاه سکولاريسم سياسی دارای خاستگاهی واقعی است و، به همين دليل، «ساختار سياسی سکولار دموکرات» تنها بديل واقعی اين حکومت محسوب می شود.

 

روشنفکری و آزادی عقيده

         در اينجا ممکن است تناقضی ظاهراً منطقی نيز مورد توجه قرار گيرد: از يکسو، از آنجا که اعتقاد به آزادی عقايد يکی از ارکان روشنفکری است، روشنفکر نمی تواند، حتی در سطح قدرت سياسی، خواستار برانداختن مذاهب (که امری ناممکن است) شود. بنا بر اين، حکومت روشنفکرانه حکومتی است مبتنی بر اعتقاد به آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن و، در نتيجه، سقف محافظی است که در سايهء آن همهء عقايد مذهبی و غيرمذهبی و يا ضد مذهبی، با آزادی تمام، مطرح می شوند. اما آيا اين سخن بدان معنی است که روشنفکران، چون معتقد به تکثر فکر و آزادی دگرانديشی اند، حق ندارند در اديان و مذاهب تشکيک کنند و آنها را به نقد کشند؟

«آزادی تشکيک و نقد» از اصول محکم روشنفکری اند و او، که به اديان و مذاهب نه بعنوان پديده هائی آسمانی که بعنوان ساختارهائی اجتماعی می نگرد، اگر بخواهد آنها را در حوزهء کار خود وارد کند، ناگزير است نخست آنها را بشناسد و سپس موضوع شناخته شدهء کار خود را به نقد ناشی از تشکيک بکشاند. يعنی اگر روشنفکری «آزادی عقايد»، و اصولاً «دگرانديشی»، را می پذيرد و در راستای ابقای آن تا حد جان فدا کردن می رود، قبل از هرجيز خواستار حفظ آزادی های خويش نيز هست و در اين دو آزادی تضادی بنيادين نمی يابد.

         آزاد انديشی، و آزاد خواهی دگرانديشی، بر يک اصل ديگر نيز استوار اند و آن اينکه ذهنيت انسان متفکر، حتی اگر از ايمان ناب برخاسته باشد، چون از بحث ايمان، که امری خردناپذير است، بگذرد در بقيهء راه توان آن را دارد که استدلال منطقی را بپذيرد و صلابت يافته های علمی را قدر بشناسد.لذا، در صحنهء آزادی دگرانديشی، آنجا که استبداد و قهر و زور حاکم در کار نباشد، يا آنجا که قدرت قاهرهء اجتماع پديده ای برآمده از اعتقاد به آزاد انديشی باشد، هيچ روشنفکری از مناظره و مقابله و گفتگو با آنان که چون او نمی انديشند باکی ندارد. اينگونه باک ها متعلق به کسانی است که از طرح نگاه و پايگاه انديشگی ِ روشنفکرانه هراس دارند، منطق خود را در برابر آن سست و متزلزل می بينند و، لذا، دست به سانسور و تحميل و ارعاب و ارهاب می زنند. در اين ساحت ترسوترين فرد کسی است که سانسور و تحميل عقيده را بر می گزيند نه آنکه به آزادی انديشه و دگر انديشی رأی می دهد.

 

پاسداری از هويت يا پالايش آن؟

         تاريک انديشان، جزمی انديشان، بهره وران از «وضع موجود»، همگی سخن خويش را در پس اصرار بر اهميت «هويت» و لزوم پاسداری از آن پنهان می کنند. اما روشن است که «هويت» نيز پديده ای اجتماعی است و، در نتيجه، همواره در حال تغيير. جزم انديش اما می کوشد تا همين روند «تغيير» را متوقف کند، حال آنکه روشنفکر، به لحاظ اعتقاد به روندگی و تغيير پذيری پديده های اجتماعی، خواستار پالايش هموارهء هويت است.

         در واقع، چون نيک بنگريم، کار تشکيک و نقد روشنفکرانه کاری جز پالايش هويت و يا هويت های اجتماعی از خرافات و شطحيات و طامات و حرکات و سکنات نابخردانه نيست. او، به مدد عينک روشنفکرانه ای که به چشم دارد، همهء پديده های اجتماعی، و از جمله «هويت» گروهی خاص يا عام را به تشکيک و نقد می کشد و، چه بخواهد و چه نه، آنها را دستخوش پالايشی می سازد، به سود انسان منتشر که محور انديشهء روشنفکرانهء او است.

         نوانديشان مذهبی نيز در کار اين پالايش دستی دارند اما چراغ راه شان روشنفکرانه نيست. آنها، به سود ابقای هويت های مذهبی، می کوشند قرائت های نوين و به روزتری را از ارزش هائی مطرح سازند که ريشه در نگاه روشنفکرانه ندارند هرچند که، چون می خواهد جامعه را به سوی آينده ای کمتر آلوده به جزم انديشی های سنتی برجهانند، کارشان را می توان سودمند تلقی کرد.

         نکتهء مسلم آن است که از عالم نوانديشان دينی، بخصوص آنها که به سياست هم آلوده اند و می کوشند تا مذهب شان را از ديد مصالح سياسی مذهب خود نو کنند، هيچ روشنفکری برنخواهد خواست.

         از اين منظر که بنگريم احکامی همچون «روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنا ندارد»، يا «خاتمی نماد روشنفکر ايرانی است» و يا «روشنفکر، از هر مذهب و نحله ای که باشد می تواند شيفتهء تشيع باشد»، از ديدگاه روشنفکری، احکامی سست و بی پايه اند که فقط به درد مغلطه می خورند.

***

         باری، دوست داشتم که بر اين مقاله نکاتی را نيز در مورد «توجه اعجاب آور اخير» از جانب برخی از سياسی کاران و نويسندگان به اهميت تشيع در امر استقلال ايران و حفظ هويت شيعی ايرانی بيافزايم، اما ديدم که در آن صورت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» و، لذا، آن سخن را به فرصتی ديگر وا می گذارم؛ چرا که می پندارم در زير اين کاسهء ظاهرالصلاح هم نيم کاسه ای پر از زهر نهفته است.

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]