PEZHVAKEIRAN.COM کشوری گرفتار شرق و غرب
 

کشوری گرفتار شرق و غرب
اسماعيل نوری‌علا

قصد من در نوشتن اين مطلب ارائهء نظراتی پيرامون دو باور مشخص است: يکی باور به «برقرار بودن دوران جديدی از جنگ سرد» که خود متضمن «وجود حداقل دو اردوگاه سياسی ـ اقتصادی» است، و ديگری باور به اينکه مشکل اصلی کشور ما، از دوران قاجاريه و انقلاب مشروطه، و سپس از جنگ جهانی اول تا جنگ دوم جهانی، و آنگاه از آن زمان تا انقلاب سال ۵۷ و سپس از آن مقطع تاکنون، همواره و همچنان دخالت قدرت های غير ايرانی در تعيين سرنوشت کشور ما بوده است. و هنگامی که اين دو باور را کنار هم بگذاريم معلوم مان می شود که چرا، بدون در نظر گرفتن اين دخالت ها و تأثيرها، و پرداختن صرف به مسائل داخلی کشورمان، نمی توان تحليل درستی از اوضاع به دست داد.

شرق و غرب

         منظور من از اين دو مفهوم، همان شرق و غرب جغرافيائی دو سوی کشورمان نيست، بلکه اشاره به قراردادی است که واژه آفرينان انگليسی، در سرآغاز عصر استعمار برخاسته از انقلاب صنعتی، با قرار دادن کشور خود در مرکز عالم، وضع کرده و نيم کرهء شرق خود را «شرق يا خاور» و نيم کرهء غرب خود را «غرب يا باختر» (و يا «حوزهء اتلانيک») ناميده اند و آنگاه شرق و غرب را هم به چند قسمت کوچک تر تقسيم کرده و، مثلاً در مورد شرق، بخشی را خاور نزديک و بخش ديگر را خاور ميانه و دورترين را خاور دور ناميده اند و، بر اين اساس کشور ما را در منطقهء «خاور ميانه» قرار داده اند.

در عين حال، اجزاء بزرگ و کوچک اين دو  قلمرو (که من آنها را به شکل دو اردوگاه می بينم) در طول تاريخ دستخوش تغييرات گوناگون بوده اند. مثلاً، کشور ما تا جنگ جهانی دوم در محاصرهء انگليس ها در شرق و غرب و روس ها در شمال خود بوده است؛ حال آنکه روسيه به قلمروی شرق تعلق داشته و انگستان به قلمروی غرب. آنگاه، در پايان جنگ دوم و بخصوص در جريان کودتای ۲۸ مرداد، انگليس جای خود را به امريکا داده و تابع آن قرار گرفته اما، بهر حال محاصرهء شرق (شوروی) و غرب (به سرکردگی امريکا) در مورد کشور ما ادامه يافته است.

در پايان ظاهری دوران موسوم به «جنگ سرد» نيز، روسيه و چين در شرق، بعنوان دو کشور برخاسته از دل انقلابات کمونيستی و، سپس، تبديل شده به دو رژيم امپرياليستی کمونيستی استبدادی و، آنگاه، استحاله يافته به دو رژيم امپرياليستی سرمايه داری استبدادی، همان نقشی را بازی می کنند که شوروی سابق در دوران جنگ سرد داشت.

در مقابل، امريکا و اروپا نيز به بازسازی نوين اردوگاه غرب مشغول بوده اند. يعنی، غرب ِ بازمانده از جنگ دوم جهانی که تنها قطب مقابل شوروی (که اردوگاه سوسياليسم نام گرفته بود) محسوب می شد، با فروپاشی شوروی، تجزيهء آن امپراتوری، و تنها شدن روسيه، از «نظم نوين جهانی» سخن گفت و برای برخی از متفکران اين گمان پيش آمد که به «پايان تاريخ» رسيده ايم، سرمايه داری غربی (که جهان را در قلمروی امپراتوری خود دارد) در جنگ بين «کار و سرمايه» برنده شده است و ... اما می بينيم که چنين نيست، جنگ سرد بصور نوتری ادامه دارد و  اردوگاه شرق (شامل روسيه و چين) و اردوگاه غرب (شامل دوقلوهای امريکا و اروپا) همچنان در برابر هم ايستاده اند و جهان نيز نظاره گر برخوردها، اختلافات، توافقات و قهرها و آشتی های اين دو اردوگاه است.

بدينسان، دوران جنگ سرد جديد شامل چهار قدرت جهانگير است که دوتا دوتا شرق و غرب نوين را نمايندگی می کنند و گاهی هم يکی از دو عضو اين اردوگاه ها با يکی از دو عضو اردوگاه ديگر نرد دوستی و منافع مشترک می بازد. کشورهائی هم که، هنوز و همچنان، «جهان سوم» را تشکيل می دهند، به انحاء مختلف، ناگزيرند رابطهء خود را با اين دو اردوگاه مشخص کنند.

انقلاب ۵۷ در ميان کشاکش شرق و غرب

       اگر با اين عينک به آنچه در طی چهار دههء اخير بر ما گذشته بنگريم می بينيم که، در مقطع سال ۱۳۵۷، پيروزی اسلاميست های ايرانی (که ايدئولوژی خود را از روی ادبيات اردوگاه کمونيستی نسخه برداری کرده بودند) زايش زودهنگام فرزندی از «دوران جنگ سرد جديد» بوده است؛ و ايران که، تا آن زمان همواره جزئی از اردوگاه غرب محسوب می شد، در آن مقطع به دو راهه ای از سرگذشت تاريخی خود رسيده بود که طی آن ابتدائاً چنين تصور می شد که احتمال دارد کشور بر اثر «انقلابی ضد رژيم سلطنتی و ضد امپرياليسم غربی» يک سره به دامان شرق بيافتد.

اما از همان آغاز کار قرائن بسياری نشان می داد که در انقلاب ۵۷ دست اردوگاه غرب بصورت عمده تری به کار مشغول است و اردوگاه شرق، که همهء شعارهای انقلابيون از ايدئولوزی های آن الهام گرفته بود، می کوشد تا در ميانهء معرکهء مغشوش سال ۵۷ جای پائی برای خود پيدا کند و ايران را به اردوگاه «راه رشد غير سرمايه داری» (که نام ديگر وابستگی به شوروی بود) بکشاند.

قرائنی که می گويم، علاوه بر آنکه بر دخالت غرب در تغيير رژيم ايران دلالت داشتند، بصورتی همزمان، نظريه هائی را نيز رد می کردند که مجموعاً می گفتند «غربی ها شاه را بدان خاطر کنار گذاشته اند که او در برابر خواسته های استعماری غرب گردن کشی کرده است». و بر اساس همين ترديدها می شد انصراف غرب از پشتيبانی شاه را در نمودهای واقعی تری نيز ديد که در متن آنها مسير اوج و حضيض موقعيت محمدرضا شاه پهلوی قابل درک تر بود.

اوج و حضيض شاه قدر قدرت

از آغاز دههء ۱۳۴۰، و از طريق انجام جريان موسوم به «انقلاب شاه و مردم» (که حاصل روی کار آمدن پرزيدنت کندی در امريکا و در ابتدا بدون رغبت شاه شکل گرفت) و، سپس، با انتشار مانيفست «مأموريت برای وطنم»، که رسماً قانون اساسی مشروطه را کنار می گذاشت و شاه غيرمسئول را مبدل به شاه قدر قدرت و همه کاره می کرد، ما شاهد استقرار استبداد تک نفرهء شاه بوديم. چنانکه در آغاز دههء ۱۳۵۰ (يعنی شش - هفت سالی مانده به حدوث انقلاب) ديگر، بقول نخست وزير دائم شاه، عباس هويدا، «شخص دومی» در مملکت وجود نداشت که بخواهيم شاه را «شخص اول» بخوانيم! امريکا در سراسر اين مدت، و بخصوص پس از مرگ پرزيدنت کندی، همواره تقويت کنندهء شاه بود و اين حمايت را حتی تا چند سال پس از تبديل شدن شاه به «عقاب اوپک» نيز ادامه داده بود. بدينسان، در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ايرانی، شاه قدر قدرت بصورت تيرک خيمهء رژيم خود در آمده بود و، در نتيجه، اگر اين تيرک می شکست نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان.

چنين واقعه ای بزودی اتفاق افتاد و، چند سالی از دههء ۵۰ نگذشته، همين شاه قدر قدرت به بيماری درمان ناپذيری دچار شد که بزودی رشتهء حيات اش را می بريد و تا آن لحظهء محتوم هم شدت بيماری و داروهای مصرفی چنان او را درمانده و گيج کرده بودند که ديگر اراده و امکان ادامهء حکومت استبدادی خويش را نداشت و لازم بود که انديشيدن به «سناريوی بعد از شاه» در دستور کار همهء قدرت های داخلی و خارجی قرار گيرد.

البته گزينه های اين سناريو معدود بودند. يکی جانشين کردن وليعهد نوجوان و تازه بالغ بود، ديگری مدد گرفتن از شهبانوی ايران که طبق مصوبات مجالس فرمايشی عنوان «نايب السلطنه» را با خود داشت، و ديگری تشکيل شورای سلطنت و گرداندن موقت مملکت تا اطلاع ثانوی و بوسيله چند ريش سفيد داخل رژيم که شاه آنها را کنار گذاشته و از همين رهگذر برايشان اعتبار خريده بود.

اما هيچ کدام اينها «درمان بلند مدت» مسئله محسوب نمی شد چرا که در اين ميان چند واقعيت بين المللی و داخلی در کار بودند.

نتايج ناخواستهء يک کودتا

       در مقطع جنگ دوم جهانی و آغاز همزيستی اجباری (همان «جنگ سرد») مابين غرب و شرق (امريکا و شوروی)، اردوگاه شرقی توانسته بود در ايران جای پای محکمی برای خود تعبيه کند. يعنی، پس از رفتن رضاشاه از ايران، حزب کمونيستی توده رسميت يافته و تا ۱۳۲۹ در جهات مختلف (از ماجراهای مربوط به تجزيهء استان های غربی ايران تا دخالت در جريان نهضت ملی کردن صنعت نفت) به بازيکن مهمی در صحنهء سياست کشور تبديل شده بود. اگرچه اين واقعيتی است که يکی از اهداف غيرقانونی کردن اين حزب در پی سوء قصد به شاه و نيز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با دخالت صريح امريکا و انگليس، از ميان برداشتن حزب توده و کوتاه کردن دست شوروی از ايران بود اما، نه تيرباران افسران توده ای، نه زندانی کردن روشنفکران اين حزب، و نه فرار رهبران وابسته به شوروی اش، هيچ کدام نتوانست ريشه های اين حزب (و انديشه های زيربنائی آن) را در ايران دوران پس از کودتا از ميان ببرد.

در اين مورد يک عامل مؤثر ديگر هم وجود داشت: جبههء ملی، که پس از «حزب ايران» جولانگاه عناصر ملی گرای ايران شده بود و تا مقطع کودتا می انديشيد که می تواند با کمک گرفتن از امريکای دور دست از دست همسايگان مزاحم اش (يعنی انگليس در شرق و غرب و شوروی در شمال) راحت شود، در ماجرائی که «کودتای امريکائی ۲۸ مرداد» نام گرفت و به حصر خانگی دکتر مصدق انجاميد، دريافت که در وقت مقتضی چندان هم نمی توان به کمک امريکا تکيه کرد. نتيجه اين بود که در دوران پس از کودتا در جبههء ملی تمايلات مختلفی ظهور کردند که مهمترين شان گرايش بخش اعظم عناصر جبههء ملی، بخصوص در خارج کشور، به تئوری های کمونيستی و تقويت افکار ضد امريکائی (که ضد امپرياليستی خوانده می شدند) بود. يعنی کودتا در عين سرکوب توده ای ها و مليون، چند حاصل ناخواسته نيز داشت:

- يک حاصل آن تبديل شدن بدنهء اصلی جبههء ملی به نهادی ضد شاه و ضد امريکا، و در نتيجه ضد امپرياليسم غربی بود.

- حاصل ديگر کودتا جدا شدن عناصر مذهبی درون جبههء ملی و استقلال يافتن آنها از عناصر سکولار جبهه بود؛ اتفاقی که نه تنها به پيدايش «نهضت آزادی ِ» مهندس بازرگان که به ظهور فرقه های اسلاميست انقلابی همچون مجاهدين خلق انجاميد.

- حزب توده نيز پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد و استقبال شوروی از روی کار آمدن کابينهء سپهبد زاهدی به چند دسته تقسيم شد؛ بخش رهبری سنتی حزب همچنان بصورت وابسته به شوروی باقی ماند اما بخش های جدا شده از حزب نيز، که از وابستگی به شوروی تبری می جستند، در مواضع ضد امريکائی و ضد امپرياليستی خود با توده ای ها همآوا بودند.

- در همان حال، عناصر بازمانده از حزب توده که برای خلاصی از زندان و شکنجه و بازگشت به زندگی عادی، اعلام پشيمانی کرده بودند همچنان در داخل کشور حضور داشتند و، به لحاظ داشتن لياقت های مديريتی خود و همراه با نشان دادن وفاداری به شاه، در همهء دستگاه های ديوانسالاری رخنه کرده بودند.

بدين سان شاه، با استقرار ديکتاتوری فردی خود، در واقع، خويشتن را در محاصرهء گروه های مختلفی قرار داده بود که جملگی در ضديت با او و ضديت با آنچه «امپرياليسم به سرکردگی امريکای جهانخوار» خوانده می شد اشتراک نظر داشتند و در سراسر نهادهای مملکتی نيز نفوذ کرده بودند.

در جستجوی جانشين

در نيمهء دوم دههء ۱۳۵۰ شاه ديگر به سراشيب مرگ افتاده بود، در حالی که همهء جانشينان محتمل طرفدار غرب خويش را به دست خود کنار گذاشته، و جانشينی هم نداشت که بتواند استبداد را ادامه داده و کشور را به کام اردوگاه شرقی نياندازد.

اردوگاه غرب، در برابر اين معادلهء غامض بود که جستجوی خود را، در راستای يافتن جانشين پيش بينی نشده ای برای شاه، آغاز کرد و او را عاقبت در آدمی که «آيت الله عظما روح الله موسوی الخمينی» خوانده می شد يافت؛ آيت اللهی که ۱۵ سال پيشتر به اصلاحات ارضی و دادن حق رأی به زنان و از دست رفتن حق محاکمهء خاطيان امريکائی در ايران (کاپيتولاسيون) اعتراض کرده و به نجف عراق تبعيد شده بود و چپ ها و مليون، دلخوش به همين موضع آخر ضد امريکائی او، او را اميدی بری مبارزات خود قلمداد کردند.

يعنی، پيش از توجه غرب به خمينی، عناصری بخصوص در جبههء ملی تشخيص داده بودند که خمينی می تواند برای کار آنان قائد و رهبری مفيد باشد. در چند سال پيش از انقلاب، انقلابيون جبههء ملی از يکسو، و عناصری از نهضت آزادی که در تبعيد به سر می بردند و مورد اعتماد غرب بودند از سوی ديگر، در حالی که هر دو مجموعاً بخش ناوابسته به شوروی ِ کنفدراسيون دانشجوئی را تشکيل می دادند، رفت و آمد خود را به نجف، تبعيدگاه خمينی، آغاز کرده بودند و رفته رفته در جلسات آنها، بخصوص در جلسات انقلابيون جبههء ملی، تصاوير دکتر مصدق و آيت الله خمينی در کنار هم بر ديوار پشت سخنرانان خودنمائی می کرد. آنها اعلاميه های خمينی را پخش می کردند و هر کجا می تواسنتد برايش دست به تبليغ می زدند.

هنگامی هم که نامزدی خمينی از جانب اردوگاه غرب برای جانشينی شاه قطعی شد، نمايندهء نهضت آزادی در خارج کشور به عراق سفر کرد، خمينی را با خود به پاريس برد، و خود، به کمک همگنان اش، مترجم و سخنگوی او شد. آنها به خمينی ياد دادند که ديگر سخنانی همچون «حکومت اسلامی» و «ولايت فقيه» را بر زبان نياورد، و بجايش مدعی شود که برای ايران يک جمهوری اسلامی (که عين جمهوری فرانسه است) می خواهد، کمونيست ها را در فعاليت خود آزادی می بخشد، زنان و مردان مساوی الحقوق خواهند بود، اجباری در حجاب نخواهد بود. غرب هم تمام امکانات مادی و رسانه ای را برای او فراهم کرده و هدايت کنش های سياسی داخل کشور را بوسيلهء رسانه های خويش بر عهده گرفت. اينگونه شد که بزودی فرياد «خمينی رهبر ما است» از خيابان های تهران، که ناظر ازحام ميليونی مردم بودند، برخاست. در اين ميان، رهبران جبههء ملی نيز، با ستايش از خمينی و تسليم شدن به او، اقدام به اخراج رکن مهم و سکولار دموکرات خود، دکتر شاهپور بختيار کردند؛ مردی که پذيرفته بود در غياب شاه کشور را بگرداند و خيال باج دادن به خمينی را هم نداشت و امريکا با فرستادن ژنرال هايزر به ايران، و واداشتن امرای ارتش به اتخاذ موضع بی طرفی، پشت او را خالی کرد.

در اغتشاش ناشی از انقلاب

       بدينسان خمينی جانشين شاه شد، آن هم در مقام ولی فقيه، و با اختياراتی «قانونی» که بسا فراتر از اختيارات شاه بود. پادشاهی به سلطنت و سلطنت به ولايت تغيير نام داد و خمينی رفته رفته، در مقام مستبدترين رئيس کشور در دوران معاصر ايران، به تصفيهء عناصر «انقلابی» پرداخت. همه می دانيم که در اين کار تا مدت ها سران نهضت آزادی، حزب توده و جبههء ملی به او کمک می کردند.

در عين حال، در اغتشاش گريزناپذير پيش آمده در پی پيروزی انقلاب امريکائی ۵۷، وابستگان به اردوگاه شرق نيز بی کار ننشسته بودند. سران حزب توده به ايران بازگشته، فعاليت علنی خود را آغاز کرده، و می کوشيدند در صفوف کمونيست های مستقل از شوروی  نفوذ کرده و آنها را به اقمار خود تبديل کنند (که چريک های فدائی خلق اکثريت نمادشان شدند) و، در عين حال، عناصر انقلابی مشهور به «ملی» و متمايل به اردوگاه غرب را به دست جلادان خمينی بسپارند. آنها، در اين راستا، با اختراع جريانی که بدان «خط امام» نام دادند توانستند به موفقيت های چشم گيری دست يابند تا اينکه نوبت به خودشان رسيد و حزب شان و رهبری مسکويچ شان دچار فروپاشی ناگزير شد.

در پی اين گير و دارها، اکثر خط امامی ها نيز که در رؤيای شبه انقلابی ساخته شده بوسيلهء حزب توده غوطه می خوردند، سريعاً به خود آمدند، به اردوگاه غرب گرايان بازگشتند و نام «اصلاح طلب» بر خود نهادند، حال آنکه روحانيت سنتی و سرداران سپاه که می پنداشتند امريکا هرگز نخواهد خواست يا نخواهد توانست در بلند مدت آنها را جمايت کند، به دامان اردوگاه شرق آويختند.

بدينسان، در اين تشکلات نيز، روسيه و چين، بعنوان دو صاحب حق وتو در شورای امنيت سازمان ملل، که ياران سنتی ايرانی خود (توده ای ها و چريک های اکثريتی) را به دم تيغ خمينی داده بودند رفته رفته در ميان قشر حاکم نفوذ کرده و مأموران شان را بصورتی گسترده در ساختار کلی رژيم اسلامی جا سازی کردند.

حضور دو نيروی متضاد در ساختار حکومت اسلامی

عطف به اين سوابق، چون نيک بنگريم، می بينيم که هم اکنون شرق و غرب، هر دو، در ايران صاحب يار و نفوذند اما در حال حاضر اردوگاه شرق، با همياری ولی فقيه و روحانيت وابسته به او، همراه با سران سپاه و رهبران دستگاه های امنيتی ـ که در آغاز دست ساز اردوگاه غرب بودند ـ در تعيين سياست های مملکت در راستای منافع اردوگاه شرق دست بالا را دارد.

مثلاً، اگر در پی يافتن دليل شکست مذاکرات مربوط به انرژی اتمی رژيم و تحريم های اقتصادی غرب باشيم هرگز نمی توانيم نقش بازدارندهء خامنه ای، روحانيت وابسته به او، و سپاه و دستگاه های امنيتی را در اين شکست ناديده بگيريم؛ نقشی که کارگردانان اصلی اش در مسکو نشسته اند؛ همان ها که اعلام می کنند «ايران خط دفاعی ما است» و يا «موفقيت اين مذاکرات به ضرر منافع ما در ايران تمام می شود». و طرفه اينکه روس ها هم کارگردان هنرپيشه های هيئت ايرانی اند و هم عضو گروه پنج به اضافهء يک، که قرار است با اين هيئت مذاکره کند!

در عين حال می توان ديد که اگرچه جناح طرفدار اردوگاه غرب، يعنی اصلاح طلبان کنونی، که خود در آوردن خمينی و استقرار حکومت اسلامی، و ايجاد سپاه پاسداران و بسيج، و وزارت اطلاعات و شکنجه گاه هايش نقش قاطع داشتند، در کار بازی قدرت، موقتاً به جناح «شرقی» باخته اند اما هنوز می کوشند تا، با اتکاء به اردوگاه غرب، قدرت را از دست وابستگان به جناح شرقی خارج کرده و بخود منتقل کنند.

در نتيجه، از نظر من، اين استوره که دو جناح «بنياد گرا» و «اصلاح طلب» درون رژيم اسلامی فقط دو صورت سازی ظاهری برای پيش برد مقاصد کل رژيم اند چندان واقعيتی ندارد. درست است که اين هر دو جناح همزمان وجود دارند، در قدرت شريک اند، گهگاه جا عوض می کنند، اما هر يک سر در آستان يک اردوگاه دارند. در عين حاليکه تا کنون جناح «مسکويچ» اغلب از وجود جناح «اتلانتيست» استفادهء بهينه کرده و، با اعطای موقتی قدرت به آن، از تراکم فشارهای برانداز جلوگيری کرده است اما برخلاف دوران خاتمی که کنترل اين جناح اندکی مشکل می نمود اکنون در کار اين کنترل مهارت و تسلط کامل يافته است. اصلاح طلبان نيز، با تبديل شدن به گروهی فرصت طلب همواره تن به اين بازی گرفته شدن داده اند، با اين امطد که دری به تخته بخورد و آنها قدرت را، در همان هويت اسلامی اش، قبضه کنند.

جنبش سبز

       يکی از اين «فرصت» ها در سال ۱۳۸۸ پيش آمد. غرب، بخصوص از دوسال مانده به وقوع جنبش سبز، مصمم شده بود که بجای گزينهء «تغيير رژيم» (که خطر آن را داشت که مهره های مستقل ملی را به قدرت برساند و جلوی روند «چلبی سازی» برای ايران را بگيرد) به پروژهء «تغيير رفتار رژيم» روی آورده و اميدوار باشد که، با بقدرت رساندن اصلاح طلبان وابسته بخود، بی آنکه رژيم اسلامی تغيير کند، ايران را به اردوگاه غرب برگرداند.

برای اين کار در چند سال گذشته شاهد دو سياست بوده ايم: در تنگنا قرار دادن جناح مسکويچ از طريق اعمال تحريم های اقتصادی؛ و پيش راندن مهره های خود از ميان اصلاح طلبان داخل و خارج.

اين کار از طريق تبديل کردن اين سازندگان اوليهء رژيم و سياهچال ها و کشتارگاه هايش به عناصر دموکراسی خواه و طرفدار اسلام رحمانی و غيره، و بالاخره با استفاده از نارضايتی متراکم در ميان مردم، از طريق متوجه کردن فشار ناشی از اين تراکم بسوی مسکويچی ها، و جلوه گر ساختن عناصر خود بعنوان ناجيان ملت، در حال انجام شدن بوده است.

از نظر من جنبش سبز، که به ظاهر مصافگاه بنيادگرائی و اصلاح طلبی در ايران بود، در واقع می تواند نوعی برخورد دو اردوگاه شرق و غرب بر سر حکومت اسلامی محسوب شود.

- امريکا می انديشيد که با بقدرت رساندن مجدد اصلاح طلبان (که در دوران خاتمی به همه جا رسيدند اما نتوانستند مصادر قدرت را در جهت اهداف خود بکار برند) می تواند«پروژهء تغيير رفتار رژيم» را عملی سازد.

- روسيه و چين سرکوب بی امان جنبش را توصيه کردند.

- اصلاح طلبان متمايل به امريکا که می ديدند اگر جنبش سبز بصورتی که پيش می رود ادامه يابد، کار به قدرت گرفتن عناصر سکولار دموکرات ضد کل رژيم خواهد کشيد، پس از چند ماه ادای رهبری را در آوردن، جنبش را به بن بست کشاندند و تن به پيروزی حريف دادند.

- آقای اوباما هم، که در ابتدا همهء امکانات رسانه ای خود را در جهت تقويت عناصر اصلاح طلب مذهبی (و نه عناصر سکولار دموکرات و انحلال طلب درون جنبش سبز که بی رهبری مانده بودند) بکار گرفته بود، عاقبت دريافت که بايد شکست اصلاح طلبان اش را بپذيرد. آنها را دور زد و مستقيماً ـ تا اطلاع بعدی ـ با خامنه ای مشغول مغازله شد.

- اما اين دور زدن به معنای کنار گذاشتن پروژهء تفيير رفتار رژيم نيست و اصلاح طلبان، بخصوص آن بخشی که پس از شکست جناح مذهبی جنبش به خارج آمده و شغل شان هم از پيش در دانشگاه ها و اتاق های فکر امريکائی تأمين شده بود، دستور يافتند تا برای دور بعدی آماده شوند.

- و بالاخره انتخابات رياست جمهوری و پيروزی حسن روحانی، و پس و پيش شدن مهره های شطرنج بخوبی وضعيت کنونی ايران را در پيش روی ما گسترانده است.

نتيجه ای که می توان از اين ماجرا گرفت آن است که مسکو و پکن بهيچ وجه قصد ندارند از منافع عميق و گستردهء خود در ايران دست بردارند، بخصوص که اروپا نيز در اين ميان به شيطنت های خود عليه امريکا نيز ادامه داده و در غيبت امريکا سهم بسزائی ستانده است. امريکا نيز نشان داده که از سياستی که از اواخر دوران بوش دوم اتخاذ کرده و آن را بشدت در دوران اوباما ادامه داده، يعنی حفظ رژيم اسلامی و تغيير رفتار آن به دست عناصر وابسته و تمايل بخود دست بر نمی دارد.

نيروی سوم؟

       توجه کنيم که در اين ميانه از کوشش امريکا و غرب در راستای «استقرار سکولار دموکراسی» و «اعمال مفاد حقوق بشر در ايران» خبری نيست. و اگرچه آقای ظريف، وزير خارجهء رژيم اسلامی، با غرور اعلام کرده که در مذاکرات خود با گروه پنج به اضافهء يک از ورود مذاکرات به امر حقوق بشر جلوگيری کرده است اما هيچ قرائنی هم در دست نيست که غربی ها کوشيده باشند از مسئلهء حقوق بشر همچون وسيله ای تعيين کننده در مذاکرات استفاده کنند.

بنا بر اين، نتيجه ای که من از اين پيش گزاره ها می گيرم آن است که در حال حاضر هيچ آدم باورمندی به استقلال و آزادی و استقرار سکولار دموکراسی مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر در ايران نمی تواند به وجود اوباما و حزب دموکرات اش و رفسنجانی و لشگر اصلاح طلبان اش (بعنوان دو نماد داخلی و خارجی در اردوگاه غرب) دل ببندد. آنها، حتی اگر بتوانند بر جناح مسکويچ رژيم غلبه کنند، نه در پی دموکراتيزه کردن قدرت در ايران، که در کار ايجاد موجودی التقاطی و الهام گرفته از دو رژيم چين و عربستان هستند و مدلی را در نظر دارند که حکومتی اسلامی و رها از شرق و در حوزهء غرب در ايران بر سر کار باشد و غرب هم در مورد حقوق بشر ملت ايران با آن به تشنج و تنش ننشيند.

و خلاصه اينکه، از ديدگاه «فعلی» غرب (که در رفتار و کردار راديو تلويزيون هايش، و نيز مطبوعاتی که به دست اصلاح طلبان اداره می شوند آشکار است)، قرار چنين شده که اسلام همچنان در ايران حاکم باشد اما حاکمان در برابر غرب «تغيير رفتار» بدهند. شرق نيز خواستار حفظ حکومت اسلامی است اما نمی گذارد که حاکمان اش نسبت به غرب «تغيير رفتار» بدهند.

و من، بی آنکه در دل خود نوميدی هميشه حاضر را راه دهم، می خواهم اين مطلب را با پرسشی به پايان برده و، در پی يافتن پاسخ آن، در آينده  به وضعيت و مواضع اجزاء اپوزيسيون رژيم اسلامی بپردازم؛ اپوزيسيونی که ظاهراً اميد می رود بتواند، از طريق مبارزات خود، مشکلات مردم ما را حل کند:

«براستی، اگر دو اردوگاه شرق و غرب در مورد حفظ حکومت اسلامی به توافق رسيده باشند، تکليف ما ايرانيانی که به وجود يکپارچگی، استقلال و آزادی و آبادی کشوری سکولار دموکرات دل بسته ايم چه می شود؟ آيا در ما نيز قدرت آن وجود دارد که بازی دلگير کنندهء هر دو طرف را به نفع مردم خود بهم بزنيم؟»

ــــــــــــــ با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد: NewSecularism@gmail.com مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد: http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]