خانهء موریانه زدهء ما (بخش اول)
شاهین مهران

 

میر پنج رضا خان،  که شد رضا شاه، اوّل خواست شناسنامه و اسمی برای خود جور کند. شناسنامهء خود را می خواست هرچه ریشه دارتر کند، بنابراین از استادان زمان خواست که نام نیکی برای او پیدا کنند. به او پیشنهاد دادند «پهلوی» یعنی منسوب به ایران باستان و تمدن ایران پیش از اسلام،  او پسندید و شد رضا شاه پهلوی. در همهء کاروانسراها و اسواق و چهارسوها جار زدند که اگر در کشور کسی نام پهلوی دارد برود و فوراً عوض کند.  در کشور فقط یک پهلوی باید باشد. نمیدانم چند نفر بودند که نام پهلوی داشتند، ولی میدانم که مورخی بود نامش محمود پهلوی، رفت و پهلوی خود را تحویل داد و گفت که دیگر از خیر نام فامیلی گذشتم و همان نام کوچک برای من بس است، خَر ما  از کرّگی دم نداشت! بنابراین شد «محمود محمود». تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس را در هشت جلد نوشته است

رضا شاه عقلش میرسید که بهترین نام فامیلی را برای خود دست و پا کند که مدنیت خود را یک ضرب وصل کند به ایران باستان، اما در عوض فرهنگ ایران باستان، و ایران پس از اسلام را عمدا به بوتهء فراموشی سپرد. بالعکس مردم را به زردشتی بازی و این جور جنگولک بازیها سرگرم   کرد. ما در آن زمان استادانی داشتیم که از حکمت و فلسفه و خرد ایران باستان اطلاعاتی داشتند و در تدریس عقاید و کتب سهروردی و فلسفهء اشراق تبحّر داشتند، و بمحض دستور رضا شاه می توانستند سیر حکمت در ایران باستان و نیز سیر حکمت در ایران پس از اسلام را برشتهء تحریر درآورند. اما فروغی نخست وزیر انگلیسی او – این تعبیر از مصدق است – در چند سالهء کناره گیری از قدرت سیر حکمت در اروپا را نوشت، در همان خط تقی زاده، که می گفت ما از سر تا پا باید اروپائی شویم

**

انقلاب بلشویکی روسیه در اکتبر 1917 به ثمر رسید. انگلیس (و شرکای او) که از هند تا اقصای مراکش را زیر چنگ داشتند، و جاهای دیگر را نیز زیر دست داشتند و یا مدعی بودند، و در داخل روسیه بر ضد حکومت بلشویکی می جنگیدند، احساس خطر کردند که بلشویک به روسیه بسنده نمیکند ، و روسیه که وارث وصیت نامهء پطر کبیر است که روس باید به آبهای گرم خلیج فارس دست یابد، بزودی ایران را نیز کمونیستی خواهد کرد و پس از آن، کمونیسم به افغانستان و هند (سرزمین انگلیس) و نیز ممالک عربی راه خواهد یافت. بنابراین برای محاصرهء روسیه همهء ممالک جنوبی آن را صف آرائی جدیدی دادند. مصطفی کمال را در ترکیه، رضا شاه را در ایران، امان الله خان را در افغانستان و عبدالعزیز وهابی سعودی را در عربستان،  و دیگرانی را نیز در قبرستانهای دیگر بر تخت نشاندند. اما مطابق آب و هوای هر کشور (یعنی مطابق با فرهنگ آن) سیاست جداگانه ای را در آن اعمال کردند. در ترکیه چون دل خوشی از دین آن نداشتند و توپخانهء بایزید و محمد فاتح را از یاد نمی بردند، حکومتش را غیر دینی یا ضد دین پروردند

 شما هنوز اگر به ترکیه سفر کنید، می بینید که بسیاری از آثار باستانی سلجوقی و عثمانی و غیره را بدست باد و باران سپرده اند تا نابود گردند، در عوض سنگ و کلوخ را روی هم بالا می برند که آثار نابود شده یا خیالی بیزانس را برآرایند. در ایران آخوند شیعی را روغن مالی کرده در آب نمک خواباندند، و با انواع کودهای حیوانی و شیمیائی  پروارش کردند، زیرا می دانستند که آخوند شیعی برای برچیدن بساط اسلام کافی است. به رضا شاه فرمودند که آخوند ایران ملای ترکیه نیست پس بالاتر از گل به او نشاید گفتن! رضا شاه گرچه مأمور بود و معذور، اما چون کرّ و فرّی بهم زد، سختش بود که در سرزمین انوشیروان، موبدان موبد رقیبش باشد. انوشیروان که موبدان موبد را پاس می داشت بدان جهت بود تا دین اشتراکی مردم پسند مزدک را ریشه کن کند، اما رضا شاه برای نابود کردن آزادی و فرهنگ اصیل بومی ایران و کمونیسم وارداتی، نیازی به موبدان موبد نداشت، همان فرّ بریتانیائی او را بس بود

**

هدف من از نوشتن این چند سطر آنست که اندکی در بارهء فرهنگ و ادبیات ایران کنونی بنویسم. اگر هم به سیاست اشاره ای رفت ناگزیر در همین راستاست

وضع هر جامعه و حکومت آن جز آینه ای از وضع فرهنگی و اندازهء آگاهی یا نا آگاهی مردم چیز دیگری نیست. وقتی به کاروان فرهنگ و ادب ایران در یکی دو نسل گذشته بنگریم شعر طبیب اصفهانی را بیان حال خود می یابیم

بدنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه ام ناقه در گل نشیند

پس برای شناخت اوضاع خراب کنونی ناگزیر یکی دو نسل گذشته را باید مورد مطالعه قرار دهیم. در این مقاله هدف این است. آنچه را می نویسم بعضی ها قضاوتها یا سؤالهای من است. اگر پرت و پلا بود سخت نگیرید. وقتی هوا پشه دارد، پشه ای هم در چشم من رفته و جلوی دید را گرفته! باکی نیست، شما که بیشتر می دانید آن را تکمیل خواهید کرد. از سال ۱۳۰۰ هجری شمسی یعنی از آغاز ظهور رضا شاه شروع میکنم  ــ کودتای سید ضیاء در ۱۲۹۹

**

رضا شاه در  ۱۵ سالگی وارد بریگاد قزاق شد. نخستین خدمت او جنگ علیه مشروطه خواهان تبریز بود (در سال ۱۳۲۶ قمری). در ۱۲۹۶ به درجهء سرهنگی و فرماندهی قزاقخانهء همدان رسید، و در جنگ علیه نهضت جنگل گیلان و میرزا کوچک خان شرکت نمود. بمحض رسیدن بقدرت احزاب و آزادیهای سیاسی را برچید، و با مستقر ساختن نظام پلیسی خفقان و اختناق را بر کشور حاکم ساخت. فرماندهان ارتش و استانداران او املاک حاصلخیز مردم را در سراسر کشور به زور از صاحبان آنها گرفته، یا به قیمتی اندک می خریدند و به شاه منتقل میکردند. او در ۱۳۲۰ بزرگترین ملاک ایران بود و بالغ بر سه میلیون هکتار زمین داشت. در ۱۳۱۶ پیمان امنیتی و نظامی سعدآباد را با ترکیه و افغانستان و عراق (بر ضد بلشویک روسی) امضا کرد

در حکومت خود یک بار به ترکیه  و بار دیگر به عربستان سفر کرد و رئیس هر دو کشور را که دست نشاندهء انگلیس بودند ملاقات نمود، تا برنامه های خود را با ایشان هماهنگ کند

وقتی در ۳ شهریور ۱۳۲۰ قوای روس و انگلیس از شمال و جنوب به ایران حمله کردند، ارتش شیرگیر رضا شاه حتی یک گلوله هم شلیک نکرد، و فقط تسلیم شد. زیرا مأموریت آن ارتش فقط سرکوب داخلی بود. اعلیحضرت کبیر را مثل یک گربهء گر، گرفته به آفریقا تبعیدش کردند، و در تبعید با تحقیر شدید و خوراندن سم تدریجی او را میراندند، تقریبا بهمان شکلی که او شیخ خزعل (حاکم خوزستان) را کشت

**

پیش از کودتای رضا شاه، میرزا کوچک خان با یاران جنگل بپا خاستند، و با آن همه کمبود امکانات، از جمله فرهنگ و تعلیم و تربیت را در گیلان ترویج کردند. که ناگهان سر و کلهء رضا شاه پیدا شد، و تا زمانیکه سر میرزا کوچک خان را در کاخ خود جلوی روی خود ندید آرام نگرفت. دیگر عاشقان وطن از جمله نویسندگان و شاعران ملّی، چون فرخّی و عشقی و عارف قزوینی را قلع و قمع کرد. داستان ۵۳ نفر را نیز میدانیم

رضا شاه وقتی در قدرت استوار شد، بنام سرکوب کردن اشرار، اول میرزا کوچک خان و انقلاب جنگل را نابود کرد. زیرا که فلسفهء وجودی حکومت او همین بود، یعنی سرکوب ملت ایران. بعد بسراغ گردنکشان و رؤسای قبایل که اشرارشان می نامید رفت

**

در همهء کشورهای پیشرفتهء غربی،  فلسفه و ادبیات بومی و تاریخ ملّی در اولویت تدریس در مدارس و دانشگاهها قرار دارد. در ایران در تمام دورهء پهلوی (چه پدر و چه پسر) ادبیات و فلسفه،  بویژه در مدارس ایران بطور مداوم سرکوب شد. در زمینهء تاریخ خصوصاً سعی میشد تاریخ دوران مشروطه ببعد بفراموشی سپرده شود. و آن تاریخ ها که در مدارس تدریس شد جنبه های ناسیونالیستی در آنها غلبه داشت و جنبهء واقع بینی ضعیف بود

**

در سال ۱۳۱۳ رضا شاه دانشگاه تهران را بعنوان جانشین دارالفنون افتتاح کرد. دارالفنون رسالتش را خوب انجام داد. زیرا امیر کبیر وجود آن را برای پیشبرد کشور احساس میکرد. آن را بنیاد نهاد، و آن بسیار متخصص و استاد پرورد، که ایران بعد را ایشان سر و سامانی دادند ــ اگر اندک سر و سامانی یافت

حتی رضا شاه فرزندان خود را برای درس خواندن به دارالفنون فرستاد با آنکه می توانست زبده ترین معلمان و استادان را به کاخ سلطنتی بخواند و فرزندان خود را در کاخ پرورش دهد. اما به دار الفنون اعتقاد داشت

**

اگر دانشگاه تهران توانسته بود رسالت خود را در پیش بردن دانش مملکت و پرورش استادان و متخصصان با شخصیت و زبردست درست انجام دهد، در سال ۱۳۵۷ که خمینی وارد ایران شد، از شخصیت های علمی و ادبی دانشگاه عکس العملی در برابر افسار گسیختگی های خمینی و حزب الله بروز میکرد. در حالیکه در آن زمان از استادان و مدرّسان دانشکده های مختلف، بعضیها مستقیما و بعضی نیز بالواسطه وابستگان ساواک بودند، و لیست ساواکی های دانشگاه منتشر شد. بنابراین پروندهء آن دانشگاه چندان صاف نبود. بهمین جهت کارآئی ملّی نداشت،  و نتوانست از حیثیت علم و آزادی دفاع کند

**

رضا شاه راه آهن سراسری را کشید، و آن را یکی از شاهکارهای او می شمردند. ولی مصدق آن راه آهن را فقط وسیله ای برای اهداف انگلیس محسوب میداشت. و دیدیم که در جنگ جهانی دوم آذوقه و اسلحهء انگلیس و آمریکا را به روس رساند، و بعنوان پیزی لای پالان ایران، اشغالگران، ایران را پل پیروزی خواندند

**

رضا شاه کارهای  دیگری هم کرد. از جمله همهء لاط و لوط ها را (لاط و لوط کوتاه شدهء لاطی و لوطی است) از محلات تهران و دیگر شهرهای ایران دستگیر ساخت، بعضی ها را در محلات خودشان بدار کشید و بعضی دیگر را به بندر عباس یا بنادر دیگر تبعید کرد، آنجا که عرب نی می انداخت. این کار را می بایست دادگستری و قوهء قضائیه انجام میداد نه شاه، که بر طبق قانون مشروطه کارهای این چنینی از عهدهء او خارج بود

**

یکی از کارهائی که مردم خیلی استقبال کردند و رضا شاه را می ستودند، بستن همهء جلسات قرآن و هیأتهای روضه خوانی و عزاداری بود. آن جلسات به مراکز بچه بازی تبدیل شده بود، و من از پیرمردهای تهران شنیدم که خود در آن جلسات بودند، و آن اقدام رضا شاه را یک کار عالی توصیف می کردند. این کار را نیز باید مجلس و قوهء قضائیه انجام میداد. اما رضا شاه کرد، تا قهرمان شود و بعد دیکتاتور

**

یکی دیگر از کارهای رضا شاه، برداشتن اجباری چادر از سر زنان بود، که چندی بعد خمینی با اجباری بیشتر و با چه رسوائی ها (از جمله اسید پاشی) آن را دوباره به زن تحمیل کرد

**

انگلیس و شرکایش با برچیدن حکومت قاجار در ایران و عثمانی در ترکیه، رسما دولت اسلام را سر بریدند. از آن پس دیگر قدرتی بنام اسلام در پهنهء گیتی وجود نداشت. لاشهء آن را تکه تکه کردند. هر تکه یا قبرستان را نامی نهادند و شاهی یا رئیسی در آن کاشتند. از همان زمان است که مذاهب و آخوندها و فرقه های عجیب و غریبی در تمام سرزمینهای اسلامی ظهور کرده است

**

در ایران آخوند شیعی را پروار کردند، تا هر زمان خواستند لاشهء اسلام را به دو بخش سنی و شیعی تقسیم کنند، و بجان یکدیگر بیندازند. وقتی دولت وهابی سعودی را در عربستان آزمایش کردند جواب را مثبت دیدند، بعد خمینی و جمهوری اسلامی و طالبان و القاعده و داعش را به میدان بازی آوردند،  و بسا گروه ها و مارگیران دیگری را در جیب دارند، و بهنگام لزوم در این میدان جهل رها خواهند کرد. اگر دقت کنید می بینید در هر کشور اسلامی عقب افتاده ترین قبائل یا افراد یا گروهها را بر کشیده و حکومت داده اند

همزمان با پیش بردن این سیاست، به واژگونه کردن فرهنگ کشورهای اسلامی دست یازیدند. از همان آغازِ دولت وهابی، با پول سعودی شروع به چاپ متون پوسیدهء  دینی  و اعتقادی عقب افتاده ترین و درمانده ترین آخوندهای اعصار گذشته  در کشورهای عربی نمودند. همزمان با چاپ کتابهای ملّای  پوک مغز و سیاه دلی چون ابن تیمیه  و امثال او در مصر، دولت عبدالناصر که از نظر عوام الناس عرب، با  پز انقلابی روی کار آمد، نه تنها دست به بازداشت انقلابیون مصری زد، بلکه با تیرباران تعدادی از زندانیان مارکسیست مصری،  امثال شهید شهدی عطیّه، دست خود را تا مرفق به خون اندیشه ورزان و مصلحان عرب آلود، تا خرد و عقل گرائی را در سرزمین عرب ریشه کن کرده،  فضا را برای رشد انگلهای اجتماعی مثل اخوان المسلمین هموار سازد. وبیست سال پیش از ظهور خمینی در ایران تخم طالبان را در قاهره با پول عربستان سعودی می کاشتند

در حقیقت اگر شما لیست متون  قدیمی چاپ شده در این پنجاه ساله را در مصر – که بزرگترین و متمدن ترین کشور عرب است – بنگرید، براحتی می توانید بفهمید که چرا اکنون اخوان المسلمین در مصر عرعر می کنند، و چگونه غرب با یک بازی ساده آنان را که خود پروار کرده بود،  بکنار نهاد و خود دوباره حکومت مصر را بدست گرفت (در لباس یک ارتشی کلّه خر)!  تا یک قرن دیگر به فرّ و شکوه،  همهء ملت عرب را به بردگی بکشد! بعد از آن لابد راههای   دیگری نیز خواهد یافت ـ با تشکر از دونفر از دوستانم که اطلاعات فرهنگی مربوط به مصر را در اختیارم قرار دادند

**

پنجاه سال پیش وقتی پدرم با دوستانش دهات ایران را سیاحت میکرد، مردم دهات را می دید که تقریبا هیچ یک نماز خواندن را بلد نبودند، و از شخصیت های دینی فقط نام چند نفر از اطرافیان حضرت عباس بگوششان خورده بود، و از اراجیف دینی چیزی نمی دانستند، حتی در هیچ دهی ندید که کسی اسامی دوازده امام را بداند و بتواند بشمرد، در حالیکه امروزه،  جک استرا وزیر خارجهء انگلیس هم نام دوازده امام را با تاریخ تولد و مرگ هریک میداند، و ملکهء انگلیس خود سیّد شده است

در همهء دهات ایران جلسهء شورای روستائیان همیشه دائر بود، و هر روز با زندگی روستائیان همراه بود و کدخدا را غالبا هر چهار سال یک بار (یا گاه سه سال و دو سال یکبار) انتخاب میکردند. و سنت انتخاب کدخدا را بجا مانده از زمان حضرت آدم میدانستند. او  در یک روستا مسجد و پیشنماز دید، از چند نفر که پرسیده بود که ممکن است آخوند را هم به کدخدائی انتخاب کنید؟ جواب همه تقریبا این بود که،  آخوند تنبانش را هم نمی تواند بالا بکشد! چگونه می تواند کدخدا باشد!  کدخدا باید دانا و توانا و کاردان باشد، اگر در روستا سیل آمد بتواند با بسیج افراد جلوی سیل را ببندد، اگر دعوا و مرافعه ای پیش آمد، با عقل و خرد حل کند. پدر حتی نمونه هائی از این قبیل را تعریف میکرد که،  مثلا  دختر و پسر همسایه شیطنتی کرده بودند و محصول کار شکم برآمدهء دخترک بود. کدخدا و ریش سفیدها جشنی ترتیب میدادند و آن دو را عروس و داماد میکردند، و خلاصه قضایا را به ساده ترین شیوه حل میکردند

اما مجلس شورای نیم بندی را هم که ما در ایران داشتیم و به چه زحمت و خون دلی بدست آورده بودیم رضا شاه درش را تخته کرد!  نگوئید که در عهد او مجلس شورا داشتیم، آن دلقک بازیها را بنام مجلس و انتخابات همه میدانیم

**

پس از پاره پاره کردن عثمانی، سرهنگ مصطفی کمال افسر ارتش عثمانی را رئیس جمهور ترکیه کردند، و در ایرا ن خواستند رضا خان را رئیس جمهور کنند اما آخوندها گفتند سلطنت او برای ما گواراتر است!  پس رضا خان، شد رضا شاه.

**

مهمترین شاهکار حکومت بیست سالهء رضا شاه قطع شاهرگ فرهنگی و ارتباطی ایران قدیم با ایران معاصر بود. او دانشگاه تهران را باز کرد تا علوم جدید را به ایران بیاورد، ولی همزمان و به بهانهء علوم جدید عناصر زنده ای را از زندگی مردم ایران حذف نمود. یعنی آزادی، بخش ملموسی از فرهنگ و ادبیات گذشته مثل فتوت و جوانمردی و برخی از آداب و رسوم ملّی، بعلاوهء سانسور شدید روزنامه و کتاب و اندیشه. هدف او آن بود که جامعهء زندهء کشور را به یک جامعهء مرده و فرمانبردار یا یک مومیائی تبدیل کند، و در این راه موفقیت هائی نیز بدست آورد. تنها طبقه ای که از دست اندازی او نسبة بی آسیب و دست نخورده باقی ماند، و حتی از جهاتی پروارتر شد طبقهء آخوند بود. و این گونه بود که انگلیس توانست به آخوند بقبولاند که تنها یاورش بریتانیای کبیر است

**

رضا شاه از آغاز حکومت خود کسانی را در رأس کارها و مشاغل دولتی و فرهنگی گماشت که غالبا با روحیهء او سازگاری داشتند. بعضی از ایشان حیواناتی قابل خرید و فروش بودند

تیمورتاش وزیر دربار او در عین آنکه خیلی از شاه باشعورتر بود، و در اروپا تحصیل کرده و با آداب و دیپلماسی اروپائی آشنا بود و آنها را به شاه می آموخت، چنان متملق بود که برای شاه «روسپی» هم می آورد. ولی سرانجامش را بنگرید

ولی الله نصر از معتمدان رضا شاه بود و پستهای مختلفی یافت. خانواده اش باقی و برقرار است. پسرش سید حسین نصر مشاور شاه و راهنمای فرح، و پیوند دهندهء دربار شاه به دربار آخوند در قم بود. حسین نصر اسلام شناس و عرفان شناس هم هست. او خود خرقهء تصوف را از آفریقا بر قامت خود پوشانده، اکنون در آمریکا دکانی در تصوف دارد، و نیز استاد است،  و کتابهای او را بعنوان تخم دو زردهء اسلام و تشیّع،  هم آمریکائی می خواند و هم ایرانی حلوا حلوا میکند. عربها هم از آن بی نصیب نیستند. او نخستین کسی است که آخوند کپک زدهء قم را بعنوان فرزندان ملا صدرا و تحفه های تاریخی که در حفره های حوزه های علمیهء قم از اعصار قدیم باقی مانده اند در بوق کرد و به ایرانی و آمریکائی شناساند

نصر همفکر دیگری در این زمینه داشت بنام هانری کوربن فرانسوی. با دو سه آخوند دیگر به شرفیابی شهبانو فرح میرسیدند. راستی فرح خدمات شایانی در زمینهء فرهنگ اسلامی ایران کرده است. اگر بجای این همه جفنگ که گاهی در تلویزیونهای فرنگ می گوید، خدمات شاه را و خدمات خود را در زمینهء آخوند پروری و اسلام دوستی بیان میکرد، عشق مردم ایران به او فزونی میگرفت و ای بسا پس از دورهء شیخک دلقک (روحانی) او را بعنوان رئیس جمهور بر می   گزیدند!

از امتیازات دیگر شهبانو آنکه در اواخر دوران خود به آثار عتیقه و قدیمی ارزشمند علاقمند شده، آنها را از ادارات دولتی جمع و ضبط میکرد و بعنوان تحفه های هنر ایران در اروپا خرج میکرد

**

گمان من آنست که کاشف علی شریعتی در ایران دکتر نصر بود، و او بود که شریعتی را به شاه و ساواک و خلق ایران قالب کرد. بسیاری افراد دیگر امثال حداد عادل را در ایران، چه در دانشگاه و چه در حوزهء آخوند او پروار کرد، که رژیم شاه و رژیم آخوند از آنان برخوردار شدند

یکی دیگر از افرادی که توسط نصر به جامعهء ایران پیشکش شد، آخوند طباطبائی بود. البته نصر تنها نبود که او را حلوا حلوا کرد، بلکه همراه او در این تبلیغ نهضت آزادی و یاران بازرگان و سحابی بودند، و برای بیرون کشیدن تفسیر نو از قرآن کهن، در المیزان او جستجو میکردند. ولی چیز نوی که بیرون کشیدند عفونتی بنام خمینی و شاگردان او بود، که عنصر ایرانی باید تاوانش را پس دهد، چه سنگین و چه دهشتناک!

اما خود آخوند طباطبائی مورد مهر شهبانو نیز قرار گرفت، خاصّه توسط دکتر نصر، که نصر آخوندباز بود. برای آنکه مورد مهر شما نیز قرار گیرد، بگذارید تا اندازهء دانش و خرد او را بشما نشان دهم

دکتر نصر در کتاب «آموزه های صوفیان» ترجمهء حیدری- امینی، تهران، ۱۳۸۲، صفحهء ۱۷۶ می نویسد:

چند سال پیش در نشستی که عارف و متأله شهیر شیعه، علامه طباطبائی و پروفسور هانری کوربن حضور داشتند، کوربن از علامه در مورد اینکه نهج البلاغه از علی است یا خیر، سؤال کرد. علامه چنین پاسخ داد: برای ما کسی که نهج البلاغه را نگاشته است امام است، حتی اگر یک قرن پیش زندگی کرده باشد

هانری کوربن میداند که نهج البلاغه در سال ۴۰۰ هجری توسط یک شاعر عرب بغدادی بنام رضی نوشته شده، می خواهد بداند آیا این کتاب که ۳۶۰  سال پس از کشته شدن علی، بنام علی جمع آوری و تألیف شده، چقدر سندیّت دارد، با توجه به آنکه مؤلف آن رضی، هیچ سند و مأخذی در بارهء مطالب خود نشان نداده است

هانری کوربن گرچه خود رگه هائی از بلاهت را پیوسته در سر دارد، ولی بالأخره محقق است و فرانسوی است، بنابراین نمی تواند خرخرانه به چیزی باورمند شود. حال جواب مارگیر قم را بنگرید و اندکی به آن بیندیشید

**

حسین نصر آدم زیرکی است. دلم می خواست او را می دیدم و مقاله ای درخور شأن او می نوشتم. اما رسیدن به خدمت او چندان آسان نیست، باید سجده کنان هفت وادی عشق را طی کنی تا بآن بتکده نزدیک شوی، که از عهدهء من ساخته نیست

مدتی پیش در مصاحبه ای که تلویزیون پارس با دکتر متینی داشت، او در بارهء فرقهء مریمیّه و دکتر نصر مطالبی بیان کرد

پسر همین دکتر نصر، ولی الله نصر مشاور رئیس جمهور آمریکا است، و کسی است که تابلوی بزک دوزک شدهء آخوند ایرانی را برای کاخ سفید نقاشی میکند. جایزهء نوبل را برای این پدر و پسر آرزو میکنم!

**

تلاش دولت مصدق این بود که انجمن های محلی و اتحادیه های کارگری و روش شورائی را در کشور احیا کند، تا کار بدست مردم افتد و مردم با دمکراسی خو بگیرند. این لازمهء حکومت مردمی است

برعکس کوشش رضا شاه آن بود که همهء امور مملکتی بدست او و تحت کنترل شخص او و پلیس او انجام شود. نه تنها با روش شورائی و اتحادیه های کارگری سر صفائی نداشت، که مخالف جدی آنها بود. نتیجه اش آن بود که پس از بیست سال حکومت با خودکامگی، در همان روز سقوطش همه چیز برباد رفت و کشور سقوط کرد. اما انگلیس کماکان نفت را می برد و بر مقدرات کشور تسلط داشت

**

بعضی از پژوهشگرانی که در بارهء رضا شاه کتاب نوشته اند به دو نتیجه رسیده اند

 اول ــ گرچه رضا شاه در آغاز خودش نیز باور داشت که کودتای او انگلیسی است، اما بعدا روی پای خود ایستاد و مستقل بود

می گویم:  این هنر انگلیس بود. اگر قرار بود رضا شاه هر روز گزارش به انگلیس بدهد، در عوض هر روز از انگلیس متوقع بودجه و کمک اقتصادی بود. مثلا کشیدن خط آهن سراسری – بآن شکلی که انجام شد – که یک پروژهء انگلیسی و در خدمت آن کشور بود، مخارج زیادی داشت، رضا شاه با افزودن ده شاهی یا یک قران به هر کیلو قند و شکر بودجهء آن را جور کرد و خط آهن را از جیب مردم ایران ولی برای انگلیس کشید.

به این ترتیب انگلیس بطور مجانی صاحب کشور بزرگی چون ایران بود، منابع و همهء امکانات آن را می خورد و پشیزی نیز به ایران نمی پرداخت. این همه گنج مجانی!

دوم ــ رضا شاه باین جهت قهرمان شد، که آن هرج و مرج عظیم را از بین برد و کشور یک پارجهء واحدی ساخت

می گویم: بیشتر آن هرج و مرج دست ساز انگلیس بود تا کشور را از چنگ قاجار خارج کند. بعد که قاجار را ضعیف و ناتوان و بعد نابود کرد، از بین بردن آن هرج و مرج که ساختهء خود او بود، ساده تر از اول بود، و نیز براحتی مأمور اجرای آن – یعنی رضا خان – قهرمان شد

**

در آخر می پرسم: فرهنگ و ادبیات ما در دورهء بیست سالهء رضا شاه چیست؟

مقصودم این نیست که بله فلان استاد شرح حال رودکی را نوشت، یا بهمان دانشمند شرح زندگی غزالی را تألیف کرد. اینها را بهتر است «نبش قبر» بحساب آوریم، مقصود من ادبیات زنده است. دورهء دوازده سالهء بین ۱۳۲۰ تا۱۳۳۲  دیدید که چگونه ایران زنده و پرهیجان بود؟ و کسانی که دورهء نوجوانی  وجوانی خود را در آن ۱۲ ساله گذراندند چه افرادی بودند؟ بسیاری از آنان بی تردید یک سر و گردن از ایرانیان دیگر بلندتر و برتر – یعنی آگاهتر – بودند

چرا پس از سپری شدن آن ۱۲ سال و با فرا رسیدن دوران خفقان جدید، یأس و تریاک و هروئین هنرمند و شاعر و ادیب ایرانی را چون جذام خورد و بکام کشید؟

چرا پس از آن ۱۲ سال زندگی پر شور، ایران به قبرستان تبدیل شد؟ و امثال بروجردی و کاشانی و مطهری و علم و  هویدا در آن درخشیدند؟

ادبیات ایران در دورهء بیست سالهء اختناق چیز چشمگیری نیست. این را به نسبت بیست سال و یک ملت در نظر بگیرید، و الّا اگر از ادبیات آن دوره فقط آثار کسروی و مجلهء دنیای دکتر تقی ارانی، و حتی آثار صادق هدایت، همین فردا در ایران تجدید چاپ شود، چندی نخواهد پائید که دولت 35 سالهء آخوند را جارو کرده و بزباله دان خواهد افکند

جالب آنکه دو اثر از آثار خیام توسط هدایت و دکتر ارانی به چاپ رسید. رباعیات را اولّی و یک کتاب ریاضی از خیام را دومی به چاپ رساند. کتاب ریاضی خیام به عربی است و دکتر ارانی برای فهمیدن و چاپ آن عربی را در آلمان آموخت تا بتواند ریاضیات خیام را بفهمد

روزگاری بود که ایران کشوری بود و شاعر آرزو کرد

مبادا که این بوم ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

اینک باید باطلاع شاعر محترم رساند که این بوم ویران شد، و ای کاش کنام پلنگان و شیران میشد. اما آغل شیخکان و ملایان مخنّثِ تن فروشِ وطن فروش شد، و پلنگان و شیرانش را نیز بجرم زنده بودن و  آزاد بودن بقتل رساندند

 

شاهین مهران

تاریخ 18 دسامبر 2014

ادامه دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران