PEZHVAKEIRAN.COM روایت دردهای من...قسمت سی ودوم
 

روایت دردهای من...قسمت سی ودوم
رضا گوران

 

مشاهدات بعد از بمباران پایگاه علوی:

 در اواسط فروردین ماه 1382 شب هنگام همراه همرزمان در یک دره خواب بودیم. ساعت یک نیمه شب قرارگاه انزلی توسط جت های جنگنده آمریکائی بمباران گردید. صبح آن روز تعدادی از رزمندگان برای بازدید به پایگاه انزلی رفته بودند طولی نکشید که  برگشتند، اطلاع دادند اکثرساختمانها و تاسیسات قرارگاه انزلی کلآ با خاک یکسان گردیده و امکانات قابل توجهی از آن باقی نمانده. در همان شب قرارگاه اشرف و علوی نیز بمباران شده بودند. در آن روزگار ستاد فرماندهی کل ارتش آزادیبخش ملی ایران و سازمان مجاهدین در قرارگاه علوی مستقر شده بودند. قرارگاه علوی در منصوریه و در استان دیالی واقع است، پادگان نظامی و متعلق به ارتش دوم عراق بوده که در دوران جنگ ایران و عراق ستاد فرماندهی بخشی از ارتش صدام حسین برای جبهه های جنگ با ایران در سمت شمال و شمال شرقی ارتش عراق محسوب می شده. درگذشت زمان وبه خاطر خوش خدمتی های رهبرعقیدتی طی سالیان و اثبات برادری خود، صدام حسین پادگان را همچون پایگاهها و امکانات دیگر به سازمان مجاهدین یا درست تر بگویم به خدمتکار صدیقش یعنی رهبرهدیه کرده بود.

پایگاه علوی دارای ساختمانها و سنگرهای فرماندهی مستحکمی بودند. شامل سنگرهای زیر زمینی با اتاق های متعدد ومناسب و سالن جلسه و مجهز به سیستم های تهویه ضد شیمیایی و میکروبی بود. در بمبارانهای هواپیماهای آمریکائی کاملا منهدم گردید و  تعدادی از اعضای ستاد فرماندهی مجاهدین کشته و مجروح شدند. یکی از مجروحان این بمباران مهناز بزازی عضو شورای رهبری مجاهدین و مسئول سابق ضد اطلاعات ارتش آزادیبخش بود که هر دو پایش قطع شده بود. گویا مسعود رجوی هم در قرارگاه بوده ولی پیش از بمبارانها محل را ترک کرده بود و طبق روش همیشگی فرار را بر قرار ترجیح داده بود. امیدوارم همیشه زنده و سرحال باشد تا یا حساب اعمال را پس بدهد یا مثل حالا درس عبرتی شود.

 بعد از اینکه سیاوش نظام الملکی بیمار را به بهداری تحویل دادیم  به طرف سنگرستاد فرماندهی که در اثر بمباران ساختمانهای بتنی ضد بمب متلاشی ومخروبه شده بود رفته و برای کنجکاوی ازمحل پله های ستاد فرماندهی که متلاشی شده بود پایین رفتم. ازمحل پنجره ها نگاهی به درون اتاق ها انداختم آثار خون های خشک شده به چشم می خورد.تعدادی از زنان و مردان مجاهد خلق جان خود را از دست داده بودند و تعدادی هم زخمی و قطع عضو شده بودند. بیرون از ساختمان کمی بالاتر یک موشک روی یکی از تپه های که در کنار جاده قرار داشت خورده بود که بخشی از تپه خاکی را متلاشی کرده بود. صحنه های بغایت دهشتناکی از بمبهای مخرب ضد سنگرهای بتنی بکار رفته به چشم خود دیدم. رهبر عقده ای در عالم توهمات ابلهانه ی خود فکر کرده بود که خودشیرینهایش برای آمریکا و غرب بدادش میرسد .......... اما نمیدانست ارزش یک موش را هم برای آنان ندارد.

 با خودرو تا آخر خیابان اصلی علوی رفتم مشاهد کردم تعدادی ازساختمان ها منهدم و متلاشی شده بودند. دوست دوران پذیرش زندانی سیاسی سابق مجتبی الف را دیدم از قبل شکسته تر و پیر تر شده بود. در سایه و پشت به دیوار مخروبه ای نشسته بود. همدیگر را در آغوش گرفتیم. بعد از احوالپرسی گفت:آقا رضا هنوز زنده ای؟ و... بعد ازآن ملاقات دیگر هرگز او را ندیدم. یک ساعت بعد به طرف نوار مرزی حرکت کردیم. در مسیرراه هیچ اتفاقی نیفتاد تا نزدیکی سه راهی سعدیه هواپیماهی آمریکائی یکی از پایگاههای ارتش عراق را بمباران کردند. در اثر بمباران یک زاغه مهمات منفجر شد. هر لحظه دهها موشک و گلوله به هوا بلند می شد و به هر سمت و سویی به پرواز در می آمدند و می رفتند. با سرعت بالائی از کنارمحل انفجارات گذشتیم و به مقر خود در سنگرها برگشتیم.

اطلاعیه منهدم شدن تخت خواب مریم و مسعود:

در سلسله بمبارنهای که توسط جت ها جنگی و بمب افکنهای آمریکائی صورت می گرفت و همچنان ادامه داشت،  اطلاعیه ای از طرف رهبرعقیدتی فراری صادر شده بود. مسئولین و فرماندهان رزمندگان را در محلی گرد آوردند، یوسف  مسئول قرارگاه اطلاعیه را قرائت نمود. رهبرعقیدتی در آن اظهار کرده بود: خواهران و برادران رزمنده مجاهد خلق دیشب هواپیماهای آمریکائی محل استراحت من و مریم را بمباران کردند، طوری که «تخت خواب من و مریم» کاملا منهدم و از بین رفت!!! همانجا زمزمه ای بین نیروها درگرفت. مگر برادر مسعود و خواهر مریم روی یک تخت خواب با هم می خوابند وبا هم رابطه دارند؟؟!!! رهبرعقیدتی در هنگام فراردستپاچه شده و گاف درست و حسابی داده بود. البته قصد و هدف او از اطلاعیه ی منهدم شدن تخت خواب این بود که درآن با دجالیت و رذالت تمام مظلوم نمائی کرده وبا شیادی وانمود کرده بود خودش و مریم درصحنه جنگ و مبارزه  واقعی حضور دارند. همه جبهه های درگیر ومسائل موجود لحظه به لحظه تحت کنترل آنهاست و در یکی از قرارگاهها ویا سنگرها هستند که بمباران شده است. این در حالی بیان کرده بود که مریم رجوی و اکثراعضای بالای سازمان با خدم و حشم در آن تاریخ نزدیک به 3ماه از اقامتشان در اروپا و کشور فرانسه می گذشته.

 رجوی دروغگوی شیاد بدین سان احساسات صادقانه رزمندگان گرسنه و تشنه  بمباران شده را به بازی و ریشخند گرفته بود. مسئولین و فرماندهان چه آگاهانه وبه عمد و چه نا آگاهانه و بی خبر طوری وانمود و برخورد می کردند ومضمون اطلاعیه های کذائی طوری می رساند که اکثر به اتفاق رزمندگان فکر می کردیم  مسعود و مریم در یکی از نفربرها و یا زرهی های فرماندهی حضور دارند و منتظر«لحظه طلائی» هستند که برای عملیات فروغ 2 به طرف ایران حرکت کنیم و...   در«داستان تخت خواب» برای اکثر رزمندگان روشن شد و فهمیدند کاسه ای زیر نیم کاسه است و دکان انقلاب ایدئولوژیک مریم هم سرابی بیش نیست. 

معضلات و پیامدهای جانکاه بعد از بمبارانها:

از روزی که قرارگاه انزلی در جلولا بمباران شد رزمندگان دچار مشکل گرسنگی و تشنگی شدند. چرا که مسئولین سازمان تمام امکانات تدارکات و پشتیبانی و صنفی را در قرارگاه انزلی متمرکز کرده بودند و در بمباران از دست رفته بود. در محدوده ای که مستقر شده بودیم یک روستا بود. فرمانده یکان توپخانه اسماعیل صمدی با یکی دو تا از رزمندگان به روستا رفته و یک کیسه آرد خریداری وسپس به زنان روستائی سپرده بودند نان پخته وبه این صورت یکی دو روز  جلوی گرسنگی رزمندگان راگرفت و از همان روستا با دبه های 4 لیتری آب شرُب هم برای مصرف رزمندگان آوردند که مقداری شور بود ولی از تشنگی بهتر بود. بعدها و در امتداد جنگ اهالی روستاها فرار کردند.

از زمان بمبارانهای قرارگاهها و پایگاهها ومحل استقراررزمندگان در مابین دشت ها وتپه ماهورها وسنگرها چند مرتبه نیروهای اکراد که ازجبهه شمال همراه و پیشاپیش نیروهای آمریکائی حرکت می کردند قصد حمله و تهاجم گسترده ای به مواضع رزمندگان را داشتند که بعضا با  صحبت و یا واسطه های محلی از آن مراحل جان سالم بدر بردند. در کشاکش درگیریهای متعدد  که  پیش آمد تعدادی از رزمندگان زخمی و مصدوم و تعدادی هم جان خود را از دست دادند.

همان شب که بمب افکنهای ب-52 آمریکائی  قرارگاه انزلی را بمباران کردند. همزمان نیروی زمینی آمریکا همراه نیروهای اکراد از سمت و جبهه شمال به قرارگاه انزلی تهاجم خود را آغاز و طی نبردی تعدادی از رزمندگان و محافظان مدافع قرارگاه را به طرز فجیعی به قتل رساندند و تعداد دیگرجان سالم بدر برده و از سمت دیگر قرارگاه گریخته بودند. سپس قرارگاه انزلی با تمام امکانات که حکم و نقش اساسی و حیاتی پشت جبهه ها را برای رزمندگان سازمان محسوب می شد بدست اشغالگران تسخیرشده بود.

هم زمان نیروهای قرارگاه 10 که درپادگان اشرف مستقر بودند شب هنگام ستون زرهیها به طرف مرز به حرکت در آمده بودند که در نزدیکی سد دیالی و پل صدور و بیابانهای اطراف پادگان اشرف و آن ناحیه مورد هدف بمباران جت های جنگنده آمریکائی قرار گرفته و نابود می شوند. قصد و هدف نیروهای آمریکائی انهدام تسلیحات و زرهی ها و کامیونهای مهمات بود و نه نابودی نفرات. 

طبق گفته همرزمان و کسانی که از بمباران آن شب جان سالم بدر برده بودند می گفتند: جت های جنگی ابتدا در سطح پایین از روی ستون زرهی ها پرواز کرده و با رگبار سلاح های سبک خود به نفرات ستون زرهی ها هشدار داده بودند و فرصت میدادند که از تانک ها و نفربرهای زرهی ها فاصله بگیریم و در گودال ها و قسمتهای حاشیه جاده و زمینهای ناهموار اطراف پراکنده و زمین گیر شویم تا از ترکش و موج انفجارها در امان بمانیم و سپس زرهی ها را مورد هدف قرار می دادند.

 خلبانان جت های جنگی آمریکائی از روی حرارت اگزوز تانک ها و نفربرها قادر به ردیابی زرهی ها شده بودند. مجاهدین از این موضوع مهم در بی اطلاعی کامل درغار اشرف بسر می بردند. چند روز بعد از بمباران مسئولین مرا برای انجام ماموریتی به قرارگاه اشرف اعزام کردند. شخصا در بین راه تک به تک انواع و اقسام تانک ها و زرهی ها و کامیونهای حمل مهمات سوخته و منهدم متلاشی شده را درکنار و روی جاده مشاهد کردم و افسوس خوردم.

 

در آن برهه از تاریخ بیشتر شهرهای عراق بدون مقاومت در برابر تهاجم نیروهای آمریکائی سقوط کرده و سربازان آمریکائی وارد بغداد و کاخهای صدام حسین شده بودند. قرارگاه اشرف شدیدا موشک باران و بمباران هوائی شده بود. برخی از ساختمان ها،زاغه مهمات، تانک ها ،زرهی های و خودروهای نظامی مجاهدین بمباران شده و تلفاتی به نیروهای سازمان در قرارگاه اشرف وارد شده بود. این اتفاقات در حالی رخ داده بود که درابتدا مسئولین و دست اندرکاران مجاهدین ضمن تکذیب حملات هوائی نیروهای آمریکایی، در درون مناسبات و تشکیلات آنها را به نیروهای هوائی انگلستان با واسطه و دسیسه وزیر امورخارجه وقت انگلستان جک استرو با رژیم مرتبط و وصل می کردند. در بیرون هم به سپاه قدس رژیم و سپاه بدر و حکیم و..... نسبت می‌دادند یعنی مثل همیشه همان مسخره بازیهایی به قول خودشان رژیم مالی کردن همه چیز.

  کُردها واسطه بین مجاهدین و آمریکائی می شوند:

در کشاکش جنگ و کشتار خون و خونریزی، غارت و چپاول  از آسمان و زمین گلوله و بمب های ریز و درشت باریدن گرفته بود. بغداد توسط اشغالگران  تسخیر و حزب بعث پشتیبان و "صاحبخانه" رجوی سقوط کرده بود.کُردها با همکاری نیروهای ائتلاف اکثر شهرهای شمالی عراق را نیز به اشغال خود در آورده بودند. در چنین تنگنا و بحران و فشار روز افزونی که هر روز و ساعت و لحظه عرصه و حلقه های  محاصری همه جانبه  برنیروها و رزمندگان سنگر نشین ارتش عراقیبخش تنگ  و تنگ تر می گشت، کُردها همانند فرشته نجات وارد عمل شدند. آنها مشاهد کرده بودند نیروهای مجاهدین بد جوری بمباران شده و در مخمصه و عذاب سختی گرفتار و دچار کلی تلفات جانی و مالی  شده اند.از نظرحس همنوعی و انسان دوستی، دلشون به رحم و شفقت آمده بود. به فرماندهان آمریکائی پیشنهاد داده بودند که شانسی به نیروهای مجاهدین بدهند. خودشان پیشقدم و مسئولیت پذیرفته و واسطه بین مسئولین آمریکائی و مجاهدین می شوند.

 در این رابطه گروهی از نیرهای کُردی به نزد رزمندگان سازمان در"پراکندگی" مابین تپه ماهورها و کوهها در سنگرها مراجعه کرده و خواستار ملاقات با فرماندهان و مسئولین شده بودند. بعد ازهماهنگی و ملاقات زهره اخیانی را با خود همراه برده و با یکی از فرماندهان ارتش آمریکائی در جلولا ملاقات کرده بودند.دراولین ملاقات فرمانده آمریکائی ها بدون هیچگونه پیش شرط و اما و اگری خواستار تسلیم شدن فوری نیروهای مجاهدین شده بودند.

  در ابتدای جنگ رجوی طی آخرین نشستی با سران و مسئولین حزب بحث و فرماندهان ارتش قول داده بود از جبهه شمال دفاع می کند.مسئولیت حفظ ونگهداری مناطق کُرد نشین را برعهده گرفته بود. چرا که تجربه جنگ اول و اشغال کویت هم در جیب خود داشته، اما این بار برخلاف جنگ اول خلیج فارس در سال1370 سنبه را پر زورمی دید از هر گونه درگیری ومقابله وخشونت در مقابل نیروها ائتلاف و کُردهای مهاجم خود داری و تاکید اکید کرده بود. کوچکترین مقاومتی از طرف نیروهای سازمان صورت نگیرد و سلاح ها را نیز تحویل بدهید. سلاح های که مدام « ناموس مجاهد خلق» خوانده می شد. یا در سه دهه گذشته هر شبانه روز تکرار و گفته می شد: «مجاهد خلق را با سلاحش می شناسند» درآن روزگار هر کس خواهان جدائی و خارج شدن از تشکیلات توتالیتر رجوی می شد در جا و بدون درنگ مسئولین می گفتند: سلاح شهید را زمین انداختی! تو خائن هستی. جرم خائن هم اعدام انقلابی است.(همین تهمت ها و خزعبلات بارها و بارها بازجویان و شکنجه گران رجوی در بازجوئی ها و زیر شکنجه ها به من گوشزد کرده بودند)

  در نهایت رجوی نه تنها در مقابل موشک باران و بمباران جت های جنگی آمریکائی که قبل از جنگ مدعی شد با ده ها برابر آتش تهیه  ارتش عراقیبخش جواب می دهد؛ که نداد و از جبهه شمال دفاع می کند که نکرد. دست به هیچ اقدام و تحرکی نیز نزد بماند. بلکه خواستار تحویل دهی سلاح ها که ناموس ایدئولوژیکی مجاهد خلق شمرده می شد هم به نیروهای کُردها و آمریکائیان شد. عملیات "عاشوار گونه" را نیز به فراموشی سپرد و قدمی به سوی مرز ایران هم بر نداشت. پیام داد: ما برای انطباق اصول شرایط پیش آمده  با صاحب خانه جدید!ضرورت سیاست خط موازی پیش می گیریم!!! از من خواسته شده بین شما رزمندگان و سلاح ها یکی را انتخاب کنم! من نیز بین شما گوهران بی بدیل و سلاح ها، شماها گوهران بی بدیل را انتخاب کردم! نگران سلاح ها هم نباشید در آینده ای نه چندان دور بهترین و مدرن ترین هایش بدست می گیریم! و...... این موضعگیری درحالی بیان شد که مجاهدین همواره در ظاهر مدعی بوده اند تا بن و استخوان در تضاد با امپریالیسم وبورژوازی هستند. اما به ناگهان در یک چرخش مداری به آن سرطیف پریدند. اشغالگران متجاوزگر آدم کش را صاحبخانه جدید نامید واعلام همکاری همه جانبه فرمودند. و.....

 نگفت بین خودم و همه رزمندگان خودم را انتخاب کردم. چون قاعدتا او رهبرعقیدتی و رهبر انقلاب نوین مردم ایران و فرمانده کل قوا و....این اسامی را سالها با طمطراق به یدک کشیده بود. می بایست جواب پس می داد نه رزمندگان تحقیر و سر کوب شده. بنابراین ازترس جانش از خود مایه نگذاشت و شاید هم مایه ای نداشت که بگذارد.(عجب چریکی است! روی سن سالن اجتماعات دست به کمر تکرار می کرد چریک مبارز فقط 6 ماه عمر دارد؛ در حالی که خودش تا به حال بیش 60سال طول عمر داشته) باز منت سر رزمندگان بدبخت گذاشته و به حساب گوهران بی بدیل ریخت و....

 در اول اردیبهشت ماه 1382رجوی طی پیامی مدعی شد صاحب خانه (صدام حسین) بدون اطلاع دادن غیب اش زده به همین خاطر «لحظه طلایی» بدست نیامد! بنابراین دیگربه ایران رفتن مقدور و میسر نیست. دستور داده شد روی تمام استحکامات و سنگرها و تانک ها و مواضع نیروهای ارتش عراقیبخش و سازمان مجاهدین «آرم سازمان» که روی  پارچه  سفیدی نقش بسته برافراشته شد.

 تعدادی از رزمندگان از این اقدام مفتضحانه شوکه شدند وازدستورصادرشده خود داری ورزیدند. بنده یکی از نفرات معترضی بودم که هرگزپارچه سفید روی سلاح نزدم. به مسئولین مربوطه یاد آور شدیم: مگر قرار نشد به طرف ایران برویم؟! لحظه طلایی ، عملیات عاشورا گونه  به کجا ختم می شود؟؟!! پس تکلیف هیهات من الذله چی شد؟! و....... پرچم سفید بلند کردن نشانه تسلیم شدن است. مسئولین و فرماندهان گفتند: نه، نه، به این سادگی ها هم که شما فکر می کنید نیست! این علامت آرم سازمان است نه پرچم تسلیم!!! شما نمی دونید، برادر مسعود خودش می دوند چه کار دارد می کند، ما فقط دستورات را اجرا می کنیم!!!در حالی که از دور جز پرچم سفیدی که نشانه تسلیم و به ذلت و خواری درافتادن بود چیز دیگری دیده نمی شد. فقط اینرا را بگویم که دروغ پشت دروغ و ماستمالی پشت ماستمالی..... اما متوجه نبودند که رزمندگان چشم دارند.

جابجائی نیروهای سازمان با حمایت اشغالگران:

پس ازتسلیم شدن وبالا بردن پرچم سفید توسط سازمان مجاهدین، فرماندهان نیروهای ارتش آمریکاه برای  قرارگاههای ارتش عراقیبخش زوار در رفته یک و یا دو لندرور سفید رنگ با چند سرباز و درجه دار اسکورت اختصاص داده و در مناطق مختلف بین نیروهای سازمان مستقر شدند. بیرق امپریالیسم آمریکا به اهتزاز در آمد. نیروهای جان برکفی که طی سالیان تا آن روز با تمام وجود از خود مایه گذاشته بودند به رهبرعقیدتی اعتماده کرده از زن و شوهر، فرزند،والدین خود و... دست شسته بودند سالها از میهن خویش بدور و در بیابانهای برهوت عراق  گرسنگی و تشنگی ، سرما و گرمای وحشتناک تحمل و خاک خورده و درعملیاتهای جاری و دیگ وقابلمه وغسل و... با رکیک ترین فحاشیها و توهینهای زنند وآب دهان و تف باران که  بغایت دور از شآُن و کرامت انسانی بود تحقیر و سرکوب شدند و حرص خوردند وفرو بردند. ازدهها بند انقلاب ایدئولوژیک و کوره گدازان انقلاب ایدئولوژیک به زور سرکوب وعربده کشی عبور داده شدند و انقلاب کردند و.... در آن روزگار با تنی خسته و کوفته وبا روح و روانی پریشان و جریحه دار حسرت به دل در زیر پرچم آمریکا که تا روز قبلش دشمن خلقها و آمپریالیسم جهانخوار می شناختند قرار گرفته بودند. احساس خیانت قلب همه را فشار می داد و همگی در خود می پیچیدند.

درهمان لحظات سخت و جانکاه یاد سردار بزرگ ستارخان در زمان مشروطه افتادم که سركنسول وقت امپراطوري روسيه تزاری، جهت منصرف كردن ستارخان از ادامه جنگ و مبارزه، به منزل وی در محله اميرخيز تبريز رفته و به ستارخان جهت مصون ماندن جان و مال خويش، تكليف ترك مقاومت و تسليم را پيشنهاد مي‌كند. بنا به روايت احمد كسروی ستارخان در جواب پاخيتانوف گفت: «جنرال كنسول من می خواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد، من زير بيرق بيگانه نروم». بنا به نوشته اميرخيزی ستارخان در جواب كنسول روس گفت: جناب قنسول من می خواهم هفت دولت زير سايه بيرق اميرالمومنين باشند. شما می خواهيد من زير بيرق روس بروم! هرگز چنين كاری نخواهد شد.

در آن روزگار سران خود فروش فراری تمام رزمندگان و مجاهدانی که ادعا می کردند و گفته می شد: ما ازنسل مجاهدان ستار خان هستیم در زیر بیرق دشمن خلقها قرارداده شدند. طوق و لکه ننگنی تا به ابد برگردن و پیشانی رجوی و سران باند مخوف و سرکوبگر سازمان مجاهدین چسبید شد. بعد از یکی دو روز تسلیم شدن آمریکائیان دستور جابجائی به نیروهای تسلیم شده سازمان را صادر و می بایست کلیه نیروها مناطق جنگی خود درنواحی مرزی را ترک وبه داخل و درون سرزمین عراق عقب نشینی و جابجا شوند. طرح ونقشه نیروهای آمریکایی ابتدا متمرکز کردن کلیه نیروهای سازمان مجاهدین و سپس خلع سلاح کردن آنها بود.این توافق از قبل صورت گرفته بود. اماّ مجاهدین مثل همیشه به نیروهای خود اطلاع نداده بودند. تعدادی ازنیروهای سازمان مجاهدین به پادگان فیلق الثانی مقرارتش دوم عراق در جنوب غربی شهرجلولا 80 کیلومتری مرز ایران که مجاهدین اسم آن را به نام قرارگاه ذاکری تغییرنام داده بودند جابجا و مستقرشدند .تعدادی نیز می بایست به قرارگاه اشرف منتقل می شدند.

 در امتداد بهار هوا روز به روز گرمتر می شد. یک روز غروب کلیه زرهی ها و خودروهای نظامی مجاهدین با حمایت و اسکورت لندرورهای سربازان آمریکائی نماینده کشورهای ائتلاف که جایگزین گارد ریاست جمهوری و استخبارات صدام حسین مخلوع شده و اینک سازمان مجاهدین درپناه حمایت و پشتیبانی آنها قرار گرفته بودند با چراغ روشن به حرکت در آمده پشت به میهن خویش به درون و عمق خاک عراق وبه طرف قرارگاه اشرف حرکت کردیم. در بین راه پیشمرگ های کُرد و نیروهای سارمان مجاهدین و مردم عشایرعراق هر کدام برای خود جداگانه و درنقاطی از جاده اصلی پست ایست های بازرسی بر قرار وحضوری فعال و چشم گیر داشتند. پس از طی مسافتی نیروها را در بیابانی نزدیک به منصوریه مستقر کردند. تقریبا یک هفته در آن محل با حضور نماینده نیروهای آمریکائی که محمد اخوان نوجوان ترجمه گر شده بود ماندیم. سربازان آمریکائی از دیدن ملیشیاهای کم سن و سال در بین رزمندگان شوکه و تعجب کرده بودند و از اینکه محمد اخوان از آمریکا به گروه مجاهدین پیوسته بود کلی پرس جو کرده وبا محمد کوچولو دوست شده بودند.

 در این شهر آشوب و بلوا سران باند چون عباس داوری با لباس های عربی دشداشه و چفیه وعقال به سر بسته، صدیقه حسینی با لباس های فاخر زنان عرب را پوشیده و با زر و زیورآلات همانند گردنبند و سینه ریز طلا و جواهرات لوکس به گردن و سینه اش آویخته  هر دو مچ های دستانش تا آرنج ها  النگوها ی طلا انداخته و تزیین شده در یک تویوتا هایلوکس مد روز شخصی در حال تردد بودند. انگار نه انگار که رزمندگان و گوهران بی بدیل را می شناسند. این آقا و خانم از مسئولان و فرمانده هان اصلی باند تبهکار رجوی بودند. این تیپ و مدل پوشش و سوار شدن در خودروی شیک در بمباران و جنگ و درگیرهای پی در پی وبه خاک و خون کشیدن رزمندگان معنی همان  قرار گرفتن در چپ تیم عملیاتی رجوی  بود که در کتابچه پرچم تشریح کرده بود. در آن شرایط  و بحران وخیم که هر لحظه رزمنده ای در خون خود در می غلطید به این نوع پوشش و حرکت و تنظیم رابطه چه باید گفت و چه نتیجه ای گرفته می شود؟؟!! درد ما درد کمی نبود شماها قضاوت کنید.

خود کشی یاشار:

رزمندگان قرارگاه 9 و 8 در یک منطقه ی بیابانی ولی کمی با فاصله از هم مستقر شده و منتظر دستور صاحبخانه جدید(بوش) بودند که چه امری می کند، فوری اطاعت کنند. برای انجام کاری با فرمانده یکان اسماعیل صمدی به قرارگاه 8 رفتیم. او به دنبال برنامه خود رفت و من دیدم شهاب اختیاری سر گرم کار با یک قبضه توپ 122 میلمتری هویتزی است، نزد او رفتم. بعد از کمی احوالپرسی گفت: دیروز رزمنده ای به نام سهیل خود کشی کرد. با کلاشینکف به زیر چانه خود شلیک کرد. مسئولین تا توانستند مخفی کاری کردند  گفتند: شلیک ناخواسته بود! یکی از بچه ها داشت سلاحش را تنظیف می کرد که تیرازدستش در رفته  مشکلی پیش نیامده . به همه دروغ گفتند تا بچه ها نفهمند، به  آنهای که متوجه خودکشی سهیل شدند تذکر دادند پیش کسی در این مورد صحبتی نکنند، جنازه اش را فوری برده بودند و... (اسم اصلی سهیل که خودکشی کرده بود یاشار و اهل همدان بود)  یاشار بدبخت جوانی جدیدالورود بود که به تازگی از ترکیه فریب داده و به جهنم عراق کشانده بودند.  

 

 گذشت تا زمان زندان تیف ارتش آمریکا، روزی در چادر نجاری یکی از بچه های قدیمی به نام «الف- ص »که خودش شاهد ماجرا بود دقیقا ماجرای فریب دادن وخودکشی یاشار را اینطور برایم تشریح کرد.او گفت: پسر بچه کم سن و سالی بود که از حل و فصل مسائل خودش عاجز بود. یاشار در ترکیه با وعده‌ی رسیدن به شرایط بهتر و به دست آوردن اجازه‌ی اقامت و کار در اروپا به اشرف آورده شده بود.

در ترکیه به او وعده و وعید داده بودند که به هر دلیل در عراق با مشکل مواجه شد به او کمک خواهند کرد که به محل دلخواه خود رفته یا به ترکیه بازگردد. او به همراه یکی از اقوام نزدیکش که هم سن و سال خودش بود به منطقه و جهنم عراق کشانده بودند.
یاشار به لحاظ روحی و روانی به شدت در هم ریخته بود و با هیچ یک از معیارهای مناسبات نمی‌خواند و اساساً‌ نمی نوانست درک کند که به کجا آمده است. به همین دلیل مسئولین تأکید می‌کردند که دائماً‌ تحت نظر باشد.


بعد از حمله نیروهای آمریکایی پیش از بازگشت به اشرف در منطقه‌ی مرزی، من به اتفاق چند نفر از بچه‌ها با خنک شدن هوا روی عرشه‌ی «بی ام پی وان» نشسته بودیم. یاشار به فاصله‌ی ۳0 – ۴۰ متری در حالی که نگهبان بود در سایه‌ی شیاری روی زمین نشسته بود. سر لوله‌ی کلاشینکف را زیرچانه و گلویش گذاشته و شلیک کرد. در مقابل چشمان ما در دم جان داد. بعدا وی را در قطعه‌ مروارید دفن کردند و به جای آن که بگویند خودکشی کرد دلیل مرگ او را شلیک ناخواسته اعلام کردند.

 

به دین سان یاشار خودش را از دست رجوی و تشکیلات مافوق دموکراتیک و عملیات جاریش و.....خلاص ساخت، روحش شاد. فقط مانده ام وبه برخی ازبچه ها که اکنون خارج ازکشورهستند و ریزاین داستان و داستانهای مشابه زیادی را میدانند اما سکوت اختیار کردند فکر می کنم.  چطوری این همه ماجرا و داستان های گوناگون و مختلف از جرم و جور و فساد دستگاه مافوق دموکراتیک! رجوی را می دانند اما شبها خوابشان می برد و راحت نفس می کشند. تا کی می خواهند سکوت پیشه کنند.البته این حق آنهاست که هر طور می خواهند و تا حالا خواسته اند عمل کنند. ولی برای من جای بسی سوال و تاسف است.امیدوار روزی به خود آیند. شاهد و ناظرهرآنچه بوده اند بیان کنند. تا حقائق درون تشکیلاتی و مناسبات باند تبهکار برای مردم ایران و نسلهای پیش رو روشن و شفاف گردد، تا کسی و یا کسانی از برادران و خواهران ما دیگر فریب ریاکاران و عوام فریبان را نخورند و این آزمودن های سخت و طاقت فرسای دهشتناک را تجربه نکنند.

 

به قول حضرت حافظ:

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

........

 

جابجائی به پادگان فیلق الثانی(قرارگاه ذاکری):

 

در منطقه منصوریه پادگان نظامی به نام فیلق الثانی متعلق به ارتش صدام حسین وجود داشت. گوشه ای از قسمت شمال شرقی آن به سازمان مجاهدین داده که قرارگاه علوی نامیده و طی سالیان تعدادی از نیروهای  درآن  محل مستقر بودند، در بمبارنها تخریب ونابود گشت. در بمبارانهای شدید و مخرب جت های جنگی آمریکائی پادگان فیلق الثانی را نیز بمباران کرده  بودند. به همین دلیل نیروهای ارتش عراق پادگان را تخلیه  ونهایتا گریخته وتارمار شده بودند. سپس مردم گرسنه رها شده از چنگال دیکتارتور مستبد بی رحم صدام حسین به درون پادگان نظامی ریخته و غارت چپاول وحشتناکی کرده بودند. حتی به درب و پنجره ها هم رحم نکرده بودند. در حد توان همه امکانات را با خود بر داشته و برده بودند.

تقریبا درهشتم تا دهم اردیبهشت ماه به دستورفرمانده هان کل نیروهای سازمان با زرهی ها و ادوات و تجهیزات جنگی به پادگان نظامی تخلیه شده ارتش تار مار شده صدام حسین  فیلق الثانی(قرارگاه ذاکری) هدایت و در ساختمانها و آسایشگاههای  مخروبه و بمباران شده مستقر ساختند.این جابجائی و نقل و انتقالات در ظاهر با مسئولین و فرمانده هان سازمان مجاهدین محسوب می شد. اما درعالم واقع تمام اقدامات و تحرکات نقل مکان ارتش زوار در رفته تسلیم شده آقای رجوی تحت نظر و به دستور مستقیم فرمانده هان نظامی لشکر سوم ارتش آمریکا صورت می پذیرفت.

زهره اخیانی فرمانده ستاد ارتش مجاهدین همه رزمندگان را در سالن بزرگی که از بمبارانها سالم باقی مانده بود گرد آورد. او در آن نشست اظهار داشت در زمان بمباران قرارگاه انزلی در جلولا و اشغال آن توسط نیروهای آمریکائی و اکراد یکی از مسئولین بالای سازمان موفق شد با فرماندهان آمریکائی رابطه بر قرار کند و جلوی بمباران هوائی و حمله و هجوم هر بیشتر نیروهای زمینی اکراد به رزمندگان سازمان در پراکندگی و در سنگرها را بگیرد، تا بیشتر ازآن دچار بمباران هوائی و حمله و هجوم زمینی قرار نگیریم. از خون وخونریزی و کشت و کشتارهر چه بیشترهم جلوگیری به عمل آید و....

رزمندگان هم با کف زدن و سوت کشیدن جواب زحمات مسئول مربوطه که خود ایشان بودند را دادند. در آن مقطع او با جان فشانی و ایثارگری تمام مایه گذاشته و قدم پیش نهاده و با واسطه گری کُردها با فرمانده هان آمریکایی رابطه بر قرار کرده بود. در بالا دقیق تشریح  شده. اما در مقابل در نشست کسی پیدا نشد بگوید کار انسانی و قابل قبولی صورت گرفته، شکی درآن نیست که جلوی خون و خونریزی گرفته شد. اما در ابتدای راه و مسیر فرمان و دستور رهبرعقیدتی عملیات عاشورا گونه، لحظه طلائی، پیش به سوی خانه پدری ایران بود. نه زمین گیر شدن، هدف و قصد اصلی ساختار تشکیلات سازمان مسئله سرنگونی رژیم و جایگزینی اولین و آخرین الترناتیو! مافوق دموکراتیک! شورای دست ساز ملی مقاومت بود. نه مسائلی که شما بر می شمارید و بیان می کنید.

 بالا بردن پرچم سفید تسلیم، خار و ذلیل گشتن ابدی وخلع سلاح شدن، در مقابل پرچم سرخ حسینی با شعار هیهات من الذله، مبارزه شرافتمندانه و با افتخار کشته شدن دو دنیای متفاوت و مجزاست و در تاریخ برای همیشه به ثبت می رسد.اما این کجا و آن کجا. این مسائل و شعارها سر لوحه سه دهه مقاومت و مبارزه جنبشی بوده که هزاران انسان را به کشتن داده و کشته اند و کتابچه قطوری با عکس و مشخصات هزاران کشته شده به یدک می کشد و همچنان بر ادامه راه اصراردارند و احمقانه پافشاری می ورزند. پس تکلیف خلق قهرمان و سرنگونی چی می شود و این راهی که پیش رو گرفتید به کجا ختم  می شود؟؟! و..... البته اینرا هم بگویم که تمام این شعارها توخالی احمقانه همه و همه توهماتی واهی بیش نبودند که توسط رهبر عقده ای پراکنده میشد، هرچه که بود ظاهر سازی بود و همه چیز مثل بادکنک ترکید.

در فلیق الثانی چه گذشت:

از ابتدای ورود به پادگان نظامی تخلیه شده ارتش تارو مار شده صدام حسین به مرور و گذشت زمان ماموریت های مختلف و گوناگونی به تمام نیروهای قرارگاه 9 محول می شد. یکان توپخانه موظف شد تا می تواند سلاح و مهمات توپخانه از پادگان و محل های نظامی ارتش عراق برای سازمان بدست آورند و مصادر انقلابی کنند. چرا که درپراکندگی و سنگرها حملاتی که از طرف گروه های کُردی و بمبارانها برعلیه قرارگاهها صورت گرفته بود بخشی از امکانات و ادوات جنگی همانند کامیونهای مهمات وخودرو های ریز و درشت از دست داده بودیم و باید به هر قیمت جایگزین می کردیم. بنابراین درتیمهای دو ویا سه نفره به هر محل و مکانی با تمام توان و قوا می شتافتیم و سر می زدیم وهرآنچه به چشم می خورد بر می داشتیم و با خود به محلی که مستقر بودیم می بردیم.

از جمله 6 قبضه توپ 122 میلیمتری هوتیزروسی همراه 2 قبضه خمپاره انداز 120 میلیمتری به جا مانده از ارتشیان فراری صدام حسین که در محلی مستقر و آماده شلیک بودند. مردم عادی چرخ و لاستیک های توپها را باز کرده و با خود برده بودند. نیروهای توپخانه سریع از زاپاس کامیون آیفاهای نظامی استفاده کرده و در یک چشم بهم زدن مصادر انقلابی شدند. چندین قبضه مینی کاتوشا که مجددا مردم چرخهای آنها را برده بودند همانطوری بدون چرخ با جیپ آنها را از محل های خود تا قرارگاه روی جاده می کشیدیم . مهمات و سلاح در حد توان خود مصادره انقلابی کردیم. کامیونهای بسیارغول پیکری به نام«ابابیل» (سکوی پرتاب موشک) که سه عدد موشک میان برد روی آن مستقر بودند. بولدزرهای فوق سنگین، جرثقیل ها، لودرها، انواع و اقسام کامیونها وتریلرها و تانکرها و... همه و همه مصادر انقلابی شدند. اموال مملکت به هم ریخته را به یمن انقلاب مریم با تمام قوا غارت و چپاول می کردیم.

محاصره شدن در شهر مقدادیه:

مسئولین خبر دادند نیروها گرسنه هستند و گفته شد باید هر طور شده مقداری نان و مواد غذائی تهیه شود. در این ماموریت بنده با فرماندهی اسماعیل صمدی با خودروی جیپ که دولوله ضد هوائی روی آن نسب و مستقربود. روی آن چادر کشیده بودیم به شهر مقدادیه مسافرت کردیم. به چند نانوائی سر زدیم که هر کدام از نانوائی ها به بهانه های مختلفی به ما نان نفروختند. غروب آن روز برگشتیم و به روستای کوچکی که در سر سه راهی نزدیک پل صدور قرار دارد رفتیم. از مردمی که جلوی مسجدی ایستاده بودند درخواست نان کردیم. ملای مسجد از بلند گوههای مسجد از مردم همیشه در صحنه در خواست نان کرد.نیم ساعت طول نکشید که صدها نان بدست آوردیم و بدیسان موفق شدیم برای چند روز نان جمع آوری کنیم. از همان روستا یکی دوکیسه خیار و چند جعبه گوچه فرهنگی هم از مغازها خریداری کردیم و با دست پر به قرارگاه و نزد همرزمان برگشتیم. آدمهایی که توانمندی سیر کرد ن شکم خود را نداشتند و اهالی منطقه همه اموالشان را غارت کرده بودند براستی چگونه می خواستند رژیم را سرنگون کنند. این همان فریب بزرگ رهبر عقیدتی است که مغز آدمها را منجمد کرده و در خیالات خود بسر می برند. باید در آن صحنه ها می بودید و این همه پوچی را به چشم می دید.

چند روز بعد مجددا برای خرید نان و آذوقه به شهر مقدادیه مسافرت کردیم. مجددا نانوائی ها به ما نان نفروختند از محلی عبور کردیم مسجدی قرار داشت و مراسمی در حال برگزاری بود. مردم زیادی در درب مسجد گرد آمده و هر کسی مشغول کاری بود حسابی شلوغ بود. ازدیاد جمعیت راه بندان ایجاد کرده بود به آرامی رانندگی می کردم. به دستور فرمانده جلوی درب مسجد ایستادم. برادر اسماعیل صمدی  با عربی شروع کرد صحبت کردن با مردمی که آنجا بیکار ایستاده بودند. سئول کرد ما نیاز به نان داریم آیا می توانند به ما کمک کنند؟ گفته شد ماه محرم است و در مسجد غذا می دهند، بفرمائید غذا بخورید و...

 یک مرتبه متوجه شدم دو آخوند مفت خور گردن سفید و کلفت همراه چند محافظ ایرانی دم مسجد حضور داشتند. آنان با یک خودروی بنز مشکی رنگ و یک خودروی سفید رنگ ایستاده و به ما نگاهی انداختند. آنها معرکه بگیرمسجد شهر شده بودند و مجانی امکانات و اموال بیت المال مردم ایران را ریخته بودند زیر دست مشتی مفت خورعراقی. محاصره شدیم به آرامی گفتم برادر اسماعیل ما را محاصر کردند. سریع سلاحم را به بیرون و به طرف آنها گرفتم وشروع کردم حرکت، نیروهای با سلاح جلوی ما را بستند. اگر شلیک می کردند ما کشته می شدیم ولی ما هم به طرف آنها شلیک می کردیم. خدا می داند چند نفر بخصوص بچه کوچک های بیگناه  که در اطرف جیپ پر و پراکنده بودند در این وسط کشته می شدند.

 جیپ را توی دند گذاشتم و به پدال گاز فشاردادم همه را زیر بگیرم. یکی از آنها که ریش بلندی داشت به نظر می رسید فرمانده بود با صدای بلند و با زبان کرُدی گفت: کارشان نداشته باشید اجاز بدهید بروند. افراد مسلح هم به آرامی عقب کشیدند و از جلوی جیپ کناررفتند، حرکت کردیم. به برادر اسماعیل گفتم یکی شون که در سمت من ولی کمی با فاصله کنار دیوار و روی بلندی ایستاده بود با لهجه و زبان کُردی به همه دستور داد عقب بنشیند و به ما کاری نداشته باشند. بین راه برادر اسماعیل گفت: آقا رضا امروزشانس آوردیم فکر کردم شهید می شویم . این موضوع بین خودمان بماند و گزارشی در این باره ننویس، ممکن است مسئولین  بترسند و دیگر اجاز خارج شدن از قرارگاه ندهند که برای بچه ها نان و آذوقه تهیه کنیم.

خرید کامیون و تریلرها:

از بالا دستورصادر کرده بودند کامیون و تریلر و هرآنچه به چشم می آید و قابل استفاده است خریداری شود. به همین خاطر اکیپ های مختلفی سازماندهی و پول خرید در اختیار آنها قرار داده شد. یکی از اکیپ های خرید که من درآن سازماندهی شدم اکیب شهرام یاسری(1) و اسماعیل صمدی بود. صبح های زود  از خواب بیدار می شدیم با خودروی  سواری شخصی به شهر و روستاهای اطراف مسافرت می کردیم. برعکس دوره گردهای فروشنده  ما شروع به خرید انواع و اقسام تریلرها و کامیونها و تانکر های آب و سوخت و.... می کردیم. در امور مربوطه و در دو مرحله و شرایط مرا دخالت می دادند. اگر چنانچه فروشند کُرد بود من برای برادر اسماعیل و شهرام ترجمه می کردم. یا اینکه تریلر و یا کامیون و یا تانکر خریداری می شد از نظر سالم بودن موتور و.... به عنوان مکانیک از وضعیت سالم  بودن  دستگاه ها چک  و بازرسی می کردم. البته تمام آنها مدل جدید و یکی دو سال کار کرده بودند. پس از اتمام خرید مسئولیت رانندگی آنها تا فیلق الثانی به من و همرزمان دیگری سپرده می شد.

اکیب ما تریلرو کامیون و تانکرهای که به قیمت نازل و بسیار ناچیزی از مردم خریداری می کردند تماما دزدی بودند. گاهی اوقات روی صندلی رانند خونین بود. معلوم بود صاحب و یا رانند را کشته  و آن را سرقت کرده بودند. یعنی مردم عادی جامعه به شرکت ها و کارخانه های شخصی و شهرداریها و ادارات دولتی حمله و هجوم برده و چپاول و غارت  کرده بودند. هر کسی وسیله ای در حیاط و خانه خود مخفی کرده بود. اکیپ ما به روستاها مختلفی سفر می کردیم و از مردم بومی منطقه می پرسیدیم وسیله نقلیه برای فروش دارند یا نه؟ سپس روستائیان هر وسیله ای داشتند اطلاع می دادند. به نوبت می رفتم و وسیله نقلیه را می دیدم. مثلا تریلر و کامیون مدل 2000 اسکانیا و یا ولوو و کاماز که هنوز پلاستیک و روکش صندلی استاندارد کارخانه سازنده روی آن بود به قیمتی بین یک تا دو میلیون دینار و گاها پیش می آمد فروشند سخت می گرفت سه میلیون خریداری می کردیم. سواریها و وانت بارهای مختلف هم به قیمت بسیار نازلی زیر 500 هزار دینار خریداری می شد.

روزی به روستایی پایین تراز شهر مقدادیه رفتیم. چند مرد عرب ما را از درب کوچکی به درون حیاط رهنمائی کردند. یک دستگاه تریلراسکانیا مدل 2001 درآنجا خریدیم . گفتیم خوب حالا این تریلر را چطوری به داخل حیاط آوردن و چطوری خارج کنیم؟؟! متوجه شدیم که دیوار حیاط را تخریب و مجددا ساخته بودند. نیم ساعت ما را معطل کردند. دیوار حیاط را تخریب کردند و ما توانستیم تریلر را از آنجا خارج کنیم. در روستاها انواع و اقسام تانک های زرهی، بی ام پی وان، ام 113، تانکر های سوخت ارتشی، پل های متحرک ارتشی و انواع و اقسام سلاح ها و موشک ها و...... مخفی کرده بودند و به قیمت های بسیار ناچیزی می فروختند.

نهایتا اکیپ موفق شد دهها دستگاه وسیله نقلیه از انواع و اقسام دستگاههای چون تریلر و تانکر وکامیونهای سنگین و نیمه سنگین همراه لودر و سواری و...... خریداری  کند. بعدها در اشرف مدتی با همرزمان دیگر با یک تانکر اورال آبی رنگ و تانکر ده چرخ کاماز خریداری شده مدل جدید آب شرُب برای مصارف روزانه رزمندگان بی سلاح قرارگاه 9 می بردم.و....

 البته در این راه مشکلات متعددی هم برای تشکیلات مافوق دموکراتیک پیش آمد. بعضی از فروشندهها همراه پولی که گرفته بودند به دم درب پادگان فیلق الثانی می آمدند و خواستار بازگشت کامیون و یا تانکر و تریلرها می شدند. مسئولین هم همکاری لازم را به عمل می آوردند و وسیله نقلیه مورد نظر فرد مراجعه کنند پس داده می شد. بعدا در قرارگاه اشرف و بعد از ماهها 2 دستگاه لودر نارنجی رنگ که از یک شرکت آجر پزی  گوهران بی بدیل سرقت کرده بودند. گروهی از رزمندگان مدتها با آنها کارو آموزش و تمرین رانندگی  فرا می گرفتند، با شکایت صاحب شرکت و رفت آمد آن بنده خدا مسئولین سازمان مجبور شدند با ذلت و خواری  کوتاه بیایند و لودرها را سوار تریلر کنند و به صاحبان اصلی آن باز پس بدهند. از اینگونه موارد زیاد اتفاق افتاد.

باور کنید در قرارگاه اشرف خودم با چشمان خود دیدم که بیش از صدها دستگاه انواع و اقسام وسیله نقلیه سرقتی از سواری صفر کیلومتر گرفته تا کامیونها و تریلرها و.... در ردیف های متعدد پشت سر و کنارهم در سوله ها و محل آشیانه تانکها و زرهی ها ی تحویل داده به ارتش آمریکا همانند کارخانه تولید خودرو پارک کرده بودند. شخصا شاهد و ناظراعمال چپاول و غارت مردم بدبحت عراق بودم که توسط  دستورسران سازمان صورت می گرفت. مقداری از این امکانات باد آورده بعد ازسالها استفاده در شهر ویا قرارگاه اشرف پس از تخلیه به جا مانده مجددا بر باد رفت و جان آن 52 یا 53 نفر هم به بهانه نگهداری همین اموال بر باد رفت. اما روسیاهیش تا ابد بر رخسار خانم و آقای رجوی و آن تخت خواب مشترک باقی خواهد ماند.

پانویس:

(1) شهرام یاسری یکی ازاعضاء و کادرهای باسابقه سازمان بود. او در10 شهریور 1392 در قرارگاه اشرف همراه 52 و یا 53 عضو بالای سازمان به طرزفجیع و غیر انسانی قتل عام شدند، روح همگی آنان قرین رحمت پروردگار باد.

علی بخش آفریدنده (رضا گوران)

 شنبه 13 دی 1393/ 2 ژانویه 2015

 

   

 

   

 

 

 

منبع:پژواک ایران


رضا گوران

فهرست مطالب رضا گوران در سایت پژواک ایران 

*میان دو دنیا خاطراتی از سه سال اسارت در سلول‌های انفرادی قرارگاه اشرف  [2020 Mar] 
*«عباس رحیمی(سپهر) چه زیبا جاودانه گشت»  [2016 Jan] 
*درک و دریافت پیام رهبری همراه عملیات جاری در تشکیلات بعد از هرموشک باران  [2015 Nov] 
*ادعاهای تکراری و مشمئز کننده مریم رجوی در باره حقوق بشر و دموکراسی فرقه رجویه از زندان و شکنجه رهبر عقیدتی و بانو تا حقوق بشر؟؟!! [2015 Oct] 
*آقای داوود باقروند ارشد(جلال پاکستان) برای یک بارهم شده با مردممان رو راست باشیم  [2015 Sep] 
*روایت دردهای من.... قسمت پنجاه وسوم(قسمت آخر)  [2015 Jul] 
*روایت دردهای من...قسمت پنجاه و دوم  [2015 Jul] 
*روایت دردهای من...قسمت پنجاه و یکم  [2015 Jul] 
* روایت دردهای من ...قسمت پنجاهم  [2015 Jun] 
*روایت دردهای من... قسمت چهل و نهم   [2015 Jun] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل وهشتم  [2015 Jun] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و هفتم  [2015 May] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و ششم  [2015 May] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و پنجم  [2015 May] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و چهارم  [2015 Apr] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و سوم  [2015 Apr] 
*روایت دردهای من...قسمت چهل و دوم  [2015 Apr] 
*روایت دردهای من ...قسمت چهل و یکم  [2015 Apr] 
*روایت دردهای من...در کمپ تیف قسمت چهلم  [2015 Mar] 
*روایت دردهای من...درکمپ «تیف» قسمت سی و نهم  [2015 Mar] 
*روایت دردهای من ... درکمپ"تیپف" قسمت سی و هشتم  [2015 Mar] 
*روایت دردهای من...قسمت سی وهفتم  [2015 Feb] 
*روایت دردهای من...قسمت سی و ششم  [2015 Feb] 
*روایت دردهای من ...قسمت سی وپنجم   [2015 Jan] 
*روایت دردهای من...قسمت سی و چهارم  [2015 Jan] 
*روایت دردهای من...قسمت سی و سوم  [2015 Jan] 
*روایت دردهای من...قسمت سی ودوم  [2015 Jan] 
*روایت دردهای من...قسمت سی ویکم  [2014 Dec] 
*روایت دردهای من...قسمت سی ام  [2014 Dec] 
*روایت دردهای من...قسمت بیست و نهم  [2014 Dec] 
*روایت دردهای من ... قسمت بیست و هشتم   [2014 Nov] 
*روایت دردهای من... قسمت بیست وهفتم  [2014 Nov] 
*روایت دردهای من... قسمت بیست وششم   [2014 Nov] 
*روایت دردهای من...قسمت بیست وپنجم  [2014 Nov] 
*روایت دردهای من... قسمت بیست و چهارم   [2014 Oct] 
*روایت دردهای من...قسمت بیست وسوم   [2014 Oct] 
*روایت دردهای من.... قسمت بیست و دوم  [2014 Oct] 
*روایت دردهای من... در تشکیلات قسمت بیست و یکم  [2014 Oct] 
*روایت دردهای من...اینبار درتشکیلات قسمت بیستم   [2014 Sep] 
*روایت دردهای من ....قسمت نوزدهم  [2014 Sep] 
*روایت دردهای من ....قسمت هیجدهم  [2014 Sep] 
*روایت دردهای من .....قسمت هفدهم  [2014 Sep] 
*روایت دردهای من.... قسمت شانزدهم  [2014 Sep] 
*روایت دردهای من... قسمت پانزدهم  [2014 Aug] 
*روایت دردهای من....... قسمت چهاردهم  [2014 Aug] 
*روایت دردهای من قسمت سیزدهم  [2014 Aug] 
*روایت دردهای من ـ قسمت دوازدهم ـ خاطراتی چند از سه سال اسارت در سلول‌‌های انفرادی قرارگاه اشرف  [2014 Aug] 
*روایت دردهای من ......قسمت یازدهم، شکنجه، شکنجه، شکنجه  [2014 Jul] 
*دستگیری و زندان-روایت دردهای من و .... قسمت دهم  [2014 Jul] 
* روایت دردهای من ......قسمت نهم خاطراتی چند از سه سال اسارت در سلول‌‌های انفرادی قرارگاه اشرف  [2014 Jul] 
*روایت دردهای من... قسمت هشتم  [2014 Jun] 
*روایت دردهای من (قسمت هفتم)  [2014 Jun] 
*روایت دردهای من (قسمت ششم)  [2014 Jun] 
*روایت دردهای من (قسمت پنجم)  [2014 Jun] 
*روایت دردهای من (قسمت چهارم)  [2014 Jun] 
*روایت دردهای من (قسمت سوم)  [2014 May] 
*روایت دردهای من... قسمت دوم  [2014 May] 
*روایت دردهای من......(خاطراتی چند از سه سال اسارت در سلول‌‌های انفرادی قرارگاه اشرف  [2014 May]