PEZHVAKEIRAN.COM «شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار
 

«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار
اسماعيل نوری‌علا

 

ماجرائی که هفتهء گذشته در پاريس پيش آمد، صرفنظر از کم و کيف آن، بحث هائی را در مورد «آزادی بيان» مطرح کرد که من هم در برخی از آنها (در چند برنامهء تلويزيونی) شراکت و دخالت داشتم و فکر کردم اين هفته نکاتی را که در آن برنامه ها مطرح شده اند بصورت منظم تری به دست اينترنت بسپارم؛ شايد کمکی باشد در بيان فهم لااقل من از برخی مسائل تلنبار شده در مباحثی که جنايت پاريس مظرح شان کرده است. 

 

گسترهء آزادی بيان

در سال 1347، هنگامی که 26 سال داشتم، بعنوان مسئول امور اجرائی اولين هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران انتخاب شدم (سمتی که بعداً، بنا به خواست ادارهء ثبت شرکت ها، به «منشی کانون» تغيير عنوان يافت، بی آنکه گردانندگان آن اداره، که نظر مساعد داشتند، عاقبت جرأت کنند، يا رخصت يابند، که کانون را به ثبت برسانند).

در آن سال، کانون بر شالودهء يک اساسنامه و يک مرامنامه آغاز به کار کرد. من ماجرای مطرح شدن آن مرامنامه را (که زنده ياد محمود اعتماد زاده، "به آذين"، نويسنده اش بود) در مطلب ديگری به تفصيل شرح داده ام و در اينجا مکرر نمی کنم(1)؛ اما آنچه به بحث کنونی مربوط می شود جمله ای در آن مرامنامه است که به اصرار "به آذين" بهمان صورت که بود به تصويب رسيد و همچنان و هنوز هم شعار اصلی کانون نويسندگان ايران محسوب می شود: «آزادی بی حد و حصر بيان!»

آن سال، در پی آغاز فعاليت های کانون نويسندگان، اعضاء کانون در جلسات متعددی به تفسير و تعبير اين عبارت پرداختند و چند و چون آن را در فضای واقعی زندگی اجتماعی به بحث گذاشتند. اما، با همهء تفاوت های موجود در نظرات، هيچ يک از اعضاء با باقی ماندن عبارت مزبور در مرامنامهء کانون مخالف نبود. من نيز اکنون، 46 سال پس از آن ماجراها، هنوز خود را به آن عبارت معتاد و باورمند می بينم و هر بار که موردی پيش آمده، در عين ژرف تر شدن تجربه ها و برداشت ها، نتوانسته ام از اين باور دست بردارم. بخصوص، اکنون که خود را يک «سکولار دموکرات» هم می خوانم و عضوی از موجوديت رو به گسترش «جنبش سکولار دموکراسی ايران» نيز بشمار می روم، می بينم که اساساً تحقق «سکولار دموکراسی» بدون پايبندی به «آزادی بی حد و حصر بيان» به هيچ روی ممکن نيست.

در اين مورد چند جنبه از موضوع برايم اهميت بيشتری يافته اند:

نخست اينکه تجربهء تلخ و خونريز انقلاب اسلامی موجب شده که رفته رفته «سکولاريسم»، بعنوان تنها پادزهر حکومتی درآميخته با مذهب، برای کار امروز و فردای ما اهميتی بنيادین پيدا کند. بعلاوه می بينم که «اجتناب از دخالت مذهب در کار حکومت» خود به معنای آن هم هست که بايد پذيرفت «در زير آسمان کهنه هيچ امر مقدسی وجود ندارد». يعنی، «انکار تقدس» شرط نخست رهائی انسان از «ممنوعه ها» است. و اين رهائی به دست نمی آيد مگر آنکه انسان حق داشته باشد، اگر بخواهد و اراده کند، عليه همهء ممنوعيت ها قيام نموده و همه چيز را به «شک و پرسش و نقد» بکشد. وقتی تقدسی در کار نبود ممنوعه ای نيز عايق کنجکاوی انتقادی آدمی نمی شود. پس انکار تقدس نام ديگر آزادی بی حد و حصر بيان نيز هست.

اما ديده ام که اگر سکولاريسم در حوزهء تنگ بيرون راندن مذهب از حکومت باقی بماند، به تنهائی نمی تواند تضمين کنندهء آزادی بی حد و حصر بيان باشد. چرا که مذهب پديده ای است که با پديدهء ديگری همپوشانی و همسانی دارد؛ پديده ای که «ايدئولوژی» خوانده می شود. و ديده ايم که در قرن بيستم حکومت هائی بوده اند که مدعی سکولاريسم شده و دست مذهب را از قدرت کوتاه کرده اند اما خود اسير «مذهب واره» ای به نام «ايدئولوژی» شده اند؛ روندی که حاصل اش آفرينش «مقدسات زمينی» است؛ و به همين دليل بوده که باور کرده ام ما به تعريفی نو از سکولاريسم احتياج داريم؛ يعنی به يک «سکولاريسم نو» محتاجيم؛ سکولاريسمی که شمولی نوين داشته باشد. از نظر من، آن شمول را می توان چنين فرموله کرد که «مذهب هم نوعی ايدئولوژی است؛ و ايدئولوژی چيزی نيست جز مجموعهء مطالبی که بر پايهء «تصوراتی غير منطقی»، اما «بصورتی منطقی سر هم بندی شده»، در قامت حقيقتی ترديد و نقد ناپذير در آمده اند». پس، از نظر من، سکولاريسم نوی ِ مورد نياز ما بايد «مذهب» را جزئی از مجموعهء بزرگ تر «ايدئولوژی» بفهمد و امر انکار تقدس را به کل اين حوزه تسری دهد.

مقدسات مذهبی و ايدئولوژيک، هر دو، آماج مبارزهء سکولاريست های نو هستند و، پس، آزادی بی حد و حصر بيان نيز در هر دو مورد قابليت اعمال دارند. جالب آن است که مذهب و ايدئولوژی هر دو به يک صورت در برابر «روند شک و پرسش و نقد» واکنش نشان می دهند. مذهب آن را «ارتداد» می خواند و ايدئولوژی بر آن مـُهر «تجديدنظر طلبی» می زند و، در هر دو مورد، شخص شک کننده و پرسشگر و نقاد بايد متحمل مجازات هائی که تا حد مرگ هم پيش می روند بشود.

در عين حال، از آنجا که سکولاريسم هم می تواند، در صورت گرفتار امدن در چنبرهء ايدئولوژی، منشاء و سرچشمهء استبداد جديدی شود که عايق آزادی بی حد و حصر بيان است، انسان معتقد به اين آزادی بايد در جستجوی پوزه بندی باشد که بتواند سرکشی های اسب ناآرام سکولاريسم را محدود و مقيد کند. به اعتقاد من، در اين مرحله از برآيش ِ(2) انسان، مهمترين سند بازدارندهء حکومتی سکولار ار تبديل شدن اش به ماشين بازتوليد استبداد، «اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر» نام دارد که، چون مدعی نيست از آسمان نازل شده، پديده ای قطعی و تغييرناپذير نيز بشمار نمی رود و انسان آينده می تواند در تکامل آن بکوشد و مسلماً هم خواهد کوشيد.

و حاصل جملگی ِ اين ملاحظات، انديشهء مبتنی بر دموکراتيسم سکولار است که، از يکسو، با استبداد می جنگد و، از سوی ديگر، مانع حضور مذهب و ايدئولوژی در حکومت و قدرت می شود.

بدينسان، در ذهن من، «آزادی بی حد و حصر بيان» با استقرار حکومتی سکولار دموکرات گره خورده است و معتقدم که تنها در يک حکومت سکولار (که از مقدسات مذهبی و ايدئولوژيک رها است) و دموکرات (که به مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر مقيد است) می توان باور داشت که رسيدن به آزادی بی حد و حصر بيان ممکن است.

 

مسئلهء اختيار

اما، در اين ميدان، لازم است به نکتهء اساسی ديگری هم اشاره شود که من از آن با عنوان «اختيار در گزينش راه و روش بيان» ياد می کنم. و همين نکته است که سخن مرا با فاجعهء پاريس ربط می دهد.

من، بعنوان سردبير پايگاه رسمی اينترنتی جنبش سکولار دموکراسی ايران(3)، در سراسر هفتهء اخير، پيشانی نوشت اين پايگاه را به واکنش «جنبش» نسبت به فاجعهء پاريس اختصاص داده و در اين راستا از دو شعار استفاده کرده ام: «اين خونی است که در پاريس از پيکر آزادی انسان جاری شده» [که از عنوان بيانيهء پيوند سرای نويسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دموکرات ايران اخذ شد(4)] و نيز اشاره به «سالی که در آغازش نهال سکولار دموکراسی جهانی از خون قلم آبياری شد»(5).

آشکار است که اين دو شعار نشانه های پيوند «جنبش سکولار دموکراسی ايران» با باور به «آزادی بی حد و حصر بيان» اند. نشريهء «شارلی ابدو» يک نشريهء ضد مذهب، ضد تقدس، و به سخره کِشندهء همهء شخصيت های «روحانی!» و «مقدس» بود، و تروريست های پاريسی نيز، صرفنظر از هر آن منشائ ديگری که می تواند سازنده شان بوده باشد، همراه با سر دادن شعار «الله اکبر»، اعلام داشته بودند که برای گرفتن انتقام ِ اهانت به پيامبر اسلام از نويسندگان و کاريکاتوريست های «شارلی ابدو» دست به اين آدم کشی هولناک زده اند. پس، در ميان دو جبههء «تروريست های اسلامیست» و «نويسندگان و هنرمندان معتقد به آزادی بی حد و حصر بيان»، جنبش سکولار دموکراسی ايران بی ترديد در کنار اين جبههء دوم ايستاده است.

اما، در اين ميان نظر ديگری هم مطرح شده که شايستهء بررسی بيشتر است: با توجه به اينکه رسانه های مختلف بين المللی، مثلاً کانال تلويزيونی سی.ان.ان، از نمايش کاريکاتورهای منتشره در «شارلی ابدو» امتناع کرده اند گفته شده که: «اگر نشريات و رسانه هائی که از "شارلی ابدو" حمايت می کنند راست می گويند، چرا خودشان به انتشار کاريکاتورهای اين نشريه دست نمی زنند؟» و تحليلی اين چنين نيز مطرح شده که «اين امتناع می تواند ناشی از احوالاتی همچون ترس زدگی، محافظه کاری، و نظاير آنها باشد».

ذر روياروئی با اين ملاحظه، ديدم که من نيز از زمرهء مديران رسانه هائی (هرچند نه در ابعاد رسانه های بزرگ) هستم که، در پايگاه اينترنتی سازمان خود، هيچ يک از کاريکاتورهای تقدس شکن و بخصوص ضد مقدسات اسلامی ِ «شارلی ابدو» را منتشر نکرده ام و ممکن است برای برخی از مخاطبان نشريهء ما نيز اين پرسش پيش آيد که آيا اين امتناع از بازنشر کاريکاتورهای ضد اسلام «شارلی ابدو» واقعاً از سر ترس زدگی و محافظه کاری بوده است يا به موضع گيری مشخصی مربوط می شود؟

در پاسخ به اين پرسش، من آن را به پرسش ديگری تبديل می کنم و، در جواب آن منتقد غايب، می پرسم که آيا نمی توان، در عين باورمند نبودن به مقدسات آسمانی هر دين و مذهب (که حافظ شيراز آن را «حرم ستر و عفاف ملکوت» می خواند) و ملزومات زمينی، اما اجباری ِ هر ايدئولوژی (که از آنها بعنوان «ارزش ها» نام می برند) و قرار گرفتن در جبههء خواستاری آزادی بی حد و حصر بيان برای همهء آدميان، در مورد گزينش راه و روش بيان خود و سازمان خود به «اختيار»ی ناشی از همان «آزادی» دست زد؟

من، و جنبش سکولار دموکراسی ايران، که در حال حاضر سخنگوی آنم، بر اين باوريم که بين اعتقاد به آزادی بی حد و حصر بيان، که حمله به مقدسات را نيز آزاد می داند، و اينکه لازم باشد ما هم به مقدسات مردم حمله ای همچون حملات «شارلی ابدو» وارد کنيم ارتباط خاصی وجود ندارد؛ و در همان حال باور داريم که «شارلی ابدو ها» بايد در نوع انتخاب روش بيان داشتن نيات خود آزاد باشند، ديگران هم می توانند، در عين تصديق لزوم آزادی بی حد و حصر «بيان» همگان، چنين انتخاب کنند که برای اعتقادات مردمان احترام قائل شوند و حتی، اگر با آن باورها مخالفند، اين مخالفت را از مسير ايجاد همدلی و گفتگو ابراز کنند.

در واقع، جنبش سکولار دموکراسی (چه در ايران و چه در سراسر جهان، يعنی در همه جا) خود را درگير نيک و بد مذاهب و ايدئولوژی ها نمی کند و تنها خواهان آن است که اين دو «مجموعهء ممنوعه آفرين» از حوزهء حکومت و قدرت خارج شده و در آن مداخله ای نداشته باشند. از نظر ما، امر در افتادن با مذاهب و مکاتب امری سياسی نيست و به حوزهء فلسفه مربوط می شود.

در عين حال، ما معتقد نيستيم که از طريق حمله به عقايد مردمان می توان در رسيدن به آزادی و سکولار دموکراسی تأثيری عميق و کارآمد داشت، و ای بسا که اينگونه حملات موجب استحکام مبانی فکری باورمندان به مذهب يا مکتب مورد حمله نيز بشوند. ما اگر سکولار دموکراتيم و به «امور مقدسه» ای که مانع آزادی بيان اند باور نداريم، در عين حال، قصد نداريم کارمان را بر اساس حمله به عقايد مردمان پيش ببريم، يعنی، دليلی نمی بينيم که در کنار دفاع مان از آزادی بيان نويسندگان و هنرمندان مذهب ستيزی که در «شارلی ابدو» کار می کردند، خود دست به انتشار آثار آنان بزنيم.

اتفاقاً، در تابستان گذشته، يعنی چند ماه پيش از ماجرای اخير پاريس، موردی پيش آمد که شايد بازگو کردن آن بتواند سخن کنونی مرا روشن تر کند. در مرداد ماه گذشته، در شهر بوخوم آلمان، دومين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران برگزار شد و، به مدت دو روز، بيش از بيست تن از صاحب نظران در مورد زوايای مختلف سکولار دموکراسی سخن گفتند. اما، در لحظاتی که آخرين سخنرانی به پايان می رسيد، يکی از حضار خود را به پشت ميز خطابه رسانده و با صدای بلند اظهار داشت که «جنبش سکولار دموکراسی ايران با دين اسلام مخالف است و می خواهد از ايران دين زدائی کند». من، بعنوان سخنگوی جنبش، بلافاصله اعلام داشتم که اين نظرات ربطی به جنبش ندارد و حاصل عقايد شخصی گوينده است و، از نظر ما، سکولار دموکراسی چتری است که در زير آن آزادی بی حد و حصر بيان همهء عقايد مذهبی، ضد مذهبی و غيرمذهبی ممکن می شود. چرا که تنها در آزاد گذاشتن بيان عقايد است که می توان اميدوار بود مردمان بتوانند راه زندگی خويش را با آگاهی بيشتری برگزينند.

دست اندر کاران «شارلی ابدو» و گويندهء عقايد بالا هر يک در کار خود راهی آنچنانی را «اختيار» کرده بودند؛ ما نيز، در جنبش سکولار دموکراسی ايران، در عين باور مجدانه به آزادی بيان آنان، راه ديگری را برای بيان و تبليغ عقايد خود برگزيده ايم. يعنی از اصل «اختيار در گزينش راه و روش بيان» بصورتی ديگر استفاده می کنيم.

            در مورد «حادثهء پاريس» نيز ما، از جايگاه موضعی که از نخستين روز کار خود اتخاذ کرده ايم، واکنش نشان داده ايم اما منتقدان اين روش، با تأکيد بر «آزادی بی حد و حصر بيان»، اينگونه باورها را به مقولهء ترس زدگی و مصلحت بينی نسبت می دهند و فراموش می کنند که باور به «آزادی بی حد و حصر بيان» قطعاً به معنای «اختيار آزادانهء راه و روش بيان» نيز هست. ما راه و روش خود را آزادانه اختيار کرده ايم و در عين حال از آزادی بی حد و حصر بيان همهء کسانی که چون ما نمی انديشند نيز دفاع می کنيم.

علت اين «اختيار آزادانه» نيز روشن است: ما، صرفنظر از عقايد تک تک مان، آرزومنديم که مسلمانان و مسيحيان و بهائيان و زرتشتيان و يهوديان و باورمندان به همهء مذاهب ديگر ايران، در کنار همهء بی خدايان و دگرانديشان و دهريون کشورمان، با احترام گذاشتن به آزادی بی حد و حصر بيان يکديگر، بتوانند عاقبت امکان رستگاری کشورمان را در پشتيبانی از جنبش سکولار دموکراسی ببينند و در راستای ساختن آيندهء روشنی برای کشورشان پای در اين راه بگذارند.

            اتفاقاً روی جلد اخير مجلهء «شارلی ابدو»(6)، که پيامبر اسلام را با چشمانی اشگ بار نشان می دهد که لوحه ای به گردن آويخته و بر آن نوشته شده «من هم شارلی هستم!» در واقع، سند صحت موضع گيری سياسی ما و، در مقابل، نشان از مصلحت جوئی هوشيارانهء ناشران آن مجله، آن هم نه در تغيير راه و روش شان، که در راستای آرام کردن محيط تب زدهء کنونی دارد؛ بی آنکه اين مصلحت جوئی شکل عقب نشينی در برابر اسلاميست های تروريست را بخود بگيرد. در اين رابطه ریشار مالکا، وکیل مدافع شارلی ابدو، چنين اظهار داشته است: «شارلی ابدو "کفر" را هم حق خود می‌داند و در این زمینه عقب ‌نشینی نمی‌کند»(7).

 

سرگيجهء حکومت اسلامی

            اما دريغ است که اين مطلب را به پايان برم و به سرگيجه ای که سردمداران حکومت اسلامی برای موضع گيری در مقابل «حادثهء پاريس» دچار آن شده اند اشاره ای نداشته باشم. آنها که، از نخستين روز رسيدن به قدرت، دقيقاً منکر «سه اصل سکولاريسم، حقوق بشر و آزادی بيان» بوده و اين عدم اعتقاد را بارها در گفتار و عمل نشان داده اند، در مورد «واقعهء پاريس» سخت از موضع گيری صريح و منسجم ناتوان شده و ناچار گشته اند که، همچون مورد پروندهء اتمی و تقلا برای رفع تحريم هاشان، در اين مورد نيز مواضعی متضاد اتخاذ کنند.

            نخستين کار آنها در اين راستا «اعلام برائت از تروريست های پاريس» بوده است. حسن روحانی، که به مناسبت تولد پيامبر اسلام در جمع گروهی از شرکت کنندگان در کنفرانس وحدت اسلامی، سفيران کشورهای اسلامی و مقامات حکومتی، و در حضور شخص خامنه ای سخن می گفت، چنين اظهار داشته است: «آنهایی که به ناروا، بنام جهاد و دین و اسلام، به آدم کشی و خشونت و افراط می پردازند، چه بخواهند و چه نخواهند، در مسیر اسلام هراسی و اسلام ستیزی قدم گذاشته اند؛ حتی اگر مزدور نباشند و برخی از آنها "دوستان نادان" باشند!»

            و اندکی بعد نيز، احمد خاتمی، امام جمعهء تهران، اعلام داشته که: «ما حملهء تروریستی در فرانسه را به شدت محکوم می کنیم و معتقدیم اسلام اجازهء کشتن بیگناهان را نمی دهد».

            می بينيم که از يکسو، حکومت دروغگوی اسلامی، که به نام «جهاد و دين و اسلام»، و با فتوای آغازين امام شان در مورد واجب القتل شناختن سلمان رشدی، سال ها است که در سراسر جهان دست به آدم کشی و خشونت و افراط زده، اکنون رندانه می خواهد نه تنها افراط و خشونت را تقبيح کند بلکه تا آنجا پيش می رود که مقتولين حادثهء پاريس را که، بنا به اعلام تروريست ها، به انتقام «اهانت هاشان به ساحت مقدس پيامبر اسلام» جان باخته اند، جزء «بی گناهان» بر می شمارد!

            اما همين حکومت، برای راضی نگاه داشتن «ترويست های اسلامی جهان» نيز فکری کرده و اجرای آن را بر عهدهء خانم افخم، سخنگوی وزارت خارجه، گذاشته است تا از يکسو بگويد که «اقدامات [تروريست ها] هیچ نزدیکی با دیدگاه‌های اسلام ندارد و مغایر آموزه‌های اسلامی است!» اما، از سوی ديگر، بمناسبت انتشار آخرين شمارهء «شارلی ابدو» که در آن چنان مسالمت جويانه عمل شده، اظهار بدارد که «ما اين اقدامات تحریک ‌آمیز را نیز تقبیح می‌کنیم و اقدام هفته ‌نامهء مورد نظر را عملی توهین ‌آمیز می دانيم که باعث تحریک احساسات مسلمانان جهان خواهد شد».

            و بالاخره شاهکار سخن خانم افخم آنجا است که اعلام می کند: «سوء استفاده از آزادی بیان در غرب قابل پذیرش نیست و باید جلوی آن گرفته شود!»(8)

            طبيعی است که همچنان تعيين نحوهء  استفاده و سوء استفاده از آزادی بيان بر عهدهء «احساسات مسلمانان جهان» است که اکنون، حکومت اسلامی ايران، يا خلافت اسلامی داعش، يا اوباش بوکو حرام نيجريه و طالبان افغانستان و يمن و پاکستان، و نظاير آنها، به نمايندگی شان تعيين کنندهء آنند که چه نوع «استفاده» ای از آزادی بيان «تحريک کننده» است و طبعاً می تواند باعث حوادثی همچون تعيين جايزه برای سر سلمان رشدی و يا قتل نويسندگان و کاريکاتوريست های نشريه ای در پاريس شود.

            و وقتی که وضعيت نويسندگان جهان غرب چنين باشد خودبخود حدوث قتل های زنجيره ای در ايران و اجرائی کردن فکر «قتل عام درمانی ِ» اعضاء کانون نويسندگان ايران، از طريق پرتاب اتوبوس شان به ته دره، امری طبيعی به نظر می رسد که لابد ناشی از اقدامات تحريک کننده اين نويسندگان است!

            يعنی حکومت اسلامی از يکسو مدعی است که هميشه «آزادی بيان» را قبول داشته اما، از سوی ديگر، «سوء استفاده از آزادی بيان» را تحمل نمی کند! در اين مورد ياد امام شان به شر باد که وقتی به او انتقاد کردند که می بندد و شکنجه می کند و می کشد و، در نتيجه، «حقوق بشر» را رعايت نمی کند، پاسخ داد اتفاقاً ما حقوق بشر را قبول داريم و رعايت هم می کنيم اما اينها که زندانی و شکنجه و کشته می شوند «بشر» نيستند!

__________________________________

1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/Royaa'i and Kaanun.htm#Maramnameh

2. اين واژه را آقای ابراهيم هرندی، بجای «تحول»، در برابر واژهء فرنگیevolution  بکار می برد.

3. www.isdmovement.com

4. http://payvandsaraa.blogspot.com/2015/01/2001.html

5. http://isdmovement.com/Index-All/2015/0115/011215.htm

6. http://www.theguardian.com/media/2015/jan/13/charlie-hebdo-cover-magazine-prophet-muhammad

7. Deutsche Welle

8. http://www.radiofarda.com/content/f12-iran-condemns-charlie-ebdo-cartoon/26793082.html

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]