حال و روز پدر 13 ساله؛ دلنگران بیماری و درمان فرزند

 
 
جوان‌ترین پدر ایران این روز‌ها نگران تامین هزینه‌های بیماری قلبی نوزادش است با این حال به دلیل سن کمش هیچ کس به وی کار نمی‌دهد و هر روز دست خالی از میدان کار روز مزدی به خانه بار می‌گردد.
 
به گزارش پارسینه،  دو ماه قبل دختر و پسر جوانی به ثبت و احوال کرمان مراجعه و درخواست شناسنامه برای فرزندشان کردند ا، عکسی از آنها همانجا گرفته شد و دست به دست چرخید اما سن این دو آنقدر کم بود که بسیاری در خصوص صحت این خبر شک کردند، خبری که این روز‌ها واقعیتی تلخ برای پسری ۱۳ ساله‌ای شده که خود هنوز باید شور و شر کودکی را در سر داشته باشد اما زیر بار فشارهای زندگی کمر خم کرده است.

.

.

 

می‌گویند عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان‌ها بسته‌اند اما این دو در کوچه‌های خاکی بم و کرمان با هم خو گرفتند ،بعد از زمین لرزه بم که بسیاری از خویشاوندان بهزاد در زیر آوار جان خود را از دست دادند خانواده بهزاد نیز کرمان را برای ادامه زندگی برگزیدند و همسایه عمویشان شدند.

بهزاد که به گفته خودش زیر دست نامادری بزرگ شده است برای فرار از نابسامانی و رنج‌های روزگار و گریزاز سرنوشتی شوم به نام اعتیاد و بی‌هدفی در زندگی اش به اصرار با زینب ازدواج می‌کند، آن هم در ۱3 سالگی با زینب ۱۶ساله.

علی اصغر دچار عفونت تنفسی و قلبی شد

علی اصغر دو ماهه ثمره این ازدواج است و بهزاد پسری که خود باید به فکر تحصیل و بازی‌های دوران قبل از نوجوانی اش باشد این روز‌ها دغدغه شیر و خشک و پوشک بچه دارد.

وضع وقتی بد‌تر می‌شود که علی اصغر دچار عفونت ریوی و مشکل قلبی و به ناچار از چند روز قبل در بیمارستانی در کرمان بستری می‌شود و حالا بهزاد مانده است و خرج و مخارج یک بچه دو ماهه و بیکاری و هزار مشکل حل نشدنی دیگر...

پدری که همه کودکش می‌پندارند

با بهزاد آریش در محل بیمارستان محل بستری علی اصغر قرار می‌گذارم ،بهزاد پسری ساده و البته کاملا مسئولیت پذیر است و به طرز باور نکردنی با تمام مشکلات زندگی اش مواجه شده است و با وجود اینکه همه کودکش می‌پندارند اما محکم پای زینب و علی اصغر مانده است.

از بهزاد می‌پرسم چرا در سن کم ازدواج کردی و ساده جواب می‌دهد من از بچگی به زینب علاقه داشتم در یک کوچه زندگی می‌کردیم و از اول هم در بازی‌های بچگانه‌مان می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم در ‌‌نهایت عاشق هم شدیم و با وجود مخالفت‌های خانواده با هم ازدواج کردیم، در ابتدا نه خانواده من رضایت داشتند نه خانواده عمویم اما ما خیلی اصرار کردیم، حالا هم پشیمان نیستم فقط زندگی خیلی سخت است.

به دلیل سن کم کسی به من کار نمی‌دهد

بهزاد در خصوص کارش می‌گوید: من هیچ سوادی ندارم و کارگر روز مزد هستم. در میدان می‌ایستم تا کسی بیاید و کارگر بخواهد اما چون سنم کم است کسی من را به کارگری نمی‌برد. از صبح تاشب به امید پیدا کردن کار در میدان می‌مانم ، اما مردم کارگران قوی را می‌برند و من می‌مانم در ‌‌نهایت یا دست خالی به خانه می‌روم یا اینکه صاحب کار مزد کمی به من می‌دهد معمولا اگر روزی کار باشد مزد من بیست هزار تومان است که سعی می‌کنم برای پسرم شیر خشک و پوشک بخرم و بقیه را هم خرج بقیه هزینه‌های خانواده می‌کنم اما شاید هر ۱۰ روز یک بار کار گیرم بیاید و بقیه را بیکار هستم و باید بی‌پول بمانم.

نگران سلامتی علی اصغرم

وی در جواب این سوال که سازمانی از وی حمایت می‌کند، گفت: هیچ جا از من حمایت نمی‌کند حتی خانواده‌ام هم ما را حمایت نمی‌کنند پدرم می‌گوید ازدواج کردی و باید خرجت را خودت در بیاوری اما من به تنهایی نمی‌توانم مشکلات را از پیش رو بردارم.

آرزو دارم علی اصغر بزرگ شود و درس بخواند نمی‌خواهم مانند من بی‌سواد شود اما مادرش سواد دارد و تا کلاس پنجم درس خوانده است.

بهزاد به گفته خودش هیچ سواد خواندن و نوشتن ندارد اما در نهضت ثبت نام کرده است و منتظر است تا برای آغاز سواد آموزی با وی تماس بگیرند این پدر ۱۳ ساله می‌گوید: آرزو دارم علی اصغر بزرگ شود و درس بخواند نمی‌خواهم مانند من بی‌سواد شود اما مادرش سواد دارد و تا کلاس پنجم درس خوانده است.

از فرزندش می‌پرسم؛ بهزاد در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده می‌گوید علی اصغرم مریض است یک هفته است در بیمارستان پیامبر اعظم کرمان بستری شده و دکتر‌ها گفته‌اند باید حداقل یک الی دو هفته دیگر در بیمارستان بماند اما من پول هزینه درمان پسرم را ندارم .

زندگی ۱۰ نفره در ساختمانی ۵۰ متری

از بهزاد در خصوص دلیل بیماری پسرش می‌پرسم که می‌گوید: در روزهایی که در کرمان برف آمد هوا بسیار سرد بود ما هم در خانه بخاری نداریم و با شعله اجاق گاز آشپزی گاراژ کوچکی که محل زندگی ما هست را گرم می‌کنیم، یک شب هوا بسیار سرد شد و نفس پسرم به شماره افتاد و‌‌ همان شب به یکی از اورژانس‌های کرمان رفتیم پزشکان دارو تجویز کردند و من نسخه را تهیه کردم اما روز بعد وضع فرزندم بسیار بد‌تر شد و در ‌‌نهایت به بیمارستان پیامبر اعظم مراجعه کردم و گفتند ریه پسرم عفونت کرده و قلبش هم مشکل دارد و برای رفع مشکل قلبش باید در بیمارستان بماند و تحت معالجه باشد. من هم از بیمه سلامت استفاده کردم اما گویا باید بخشی از هزینه درمان را خودم بدهم که این پول را ندارم. روز‌ها زینب کنار علی اصغر است و من هم میدان می‌رم که شاید بتوانم کاری پیدا کنم و هزینه درمان را بپردازم. امروز هم تا ظهر در میدان ماندم اما کسی من را برای کار نبرد و دست خالی به بیمارستان برگشتم.

وی در خصوص مراحل درمان نوزادش گفت: دقیقا نمی‌دانم مشکلش چیست اما دکتر‌ها می‌گویند قلبش مشکل دارد و باید تحت نظر باشد از خدا می‌خواهم زود‌تر پسرم به خانه باز گردد.

بهزاد آریش در خصوص محل زندگیش می‌گوید: بعد از ازدواج خانواده خودم از من حمایت نکرد و در ‌‌نهایت در کنار مادر زنم زندگی می‌کنم، پدر زنم به دلیل مشکل قلبی چند ماه قبل فوت کرد و ۱۰ فرزندش را مادر زنم سرپرستی می‌کند که همه در گاراژی که به اندازه پارک دو ماشین است در خیابان مدیریت کرمان زندگی می‌کنیم.

وی افزود: آرزو دارم حداقل یک سرپناه داشته باشم تا بتوانم بچه‌ام را در مکانی خوب بزرگ کنم و دوباره علی اصغر مریض نشود. جام جم

منبع:پژواک ایران