به یاد عمو محمود*
ماندانا راسخ افشار

 

خانواده عزیزم، دوستان مهربانم، دوستان همراه عمو محمود عزیزم

من بعنوان برادرزاده، آنچه را تعریف می کنم که در قلب من واقعیت دارد.

باورم نمی شود که امروز، اینجا جلوی شما ایستاده ام تا در یادبود عمو محمودم صحبت کنم. فوت ایشان هنوز همچنان دردناک است و برای ما قابل قبول نیست.

آخرین بار که عمو محمود را در منزل مادر و پدرم دیدم، مثل همیشه خیلی سرحال و خوب بودند. هیچ نشانه ای از بیماری در ایشان پیدا نبود. پر از انرژی بودند و با اینکه چند ماه دیگر ۸۰ سالشان می شد، خودشان از این عدد تعجب می کردند و به شوخی به من می گفتند:

«ماندا، مثل اینکه در شناسنامه ی من اشتباه شده و کسی با این عددها بازی کرده است.» بهرصورت پر از زندگی و به آینده امیدوار بود.

آنچه در این چند هفته اخیر در بیمارستان گذشت و بیماری سخت و ناگهانی ایشان بسیار غیر منتظره بود. برای ما بسیار دردناک است که زندگی عمو محمود ناگهان به پایان رسید.

زندگی محمود راسخ افشار در روز ۱۹  مای ۱۹۳۵ برابر ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۳۱۴ بعنوان پسر حسن راسخ افشار و فاطمه عاطفی در تهران آغاز شد. او پنجمین اولاد از هفت فرزند بود.

برداشت من از تعریف های خانواده راجع به ایشان این است که عمو محمود بچه ای با اعتماد به نفس و خیلی مستقل بود، پر از انرژی، علاقمند به دنیای دور و  بَر خود  و کنجکاو بود. میخواست همه چیز را دقیق بفهمد و به ریزه کاریهای تکنیکی علاقه مند بود ؛ مثلا دستگاههای مختلف فنی و تکنیکی را ازهم باز می کرد و دوباره خودش سرهم می کرد.

از تعریف های خودشان است که اوایل، موفقیت کمتری داشت و به مرور با موفقیت و پیشرفت بیشتری همراه بود. هرکس که عمو محمود مرا می شناسد، میداند که او بعضی از دستگاههای تکنیکی مدرن را به سلیقه ی خود تغییر میداد.

علاوه بر اینها، مسائل عمده تر اجتماعی هم برای او مطرح بود. همچنان علاقه مند به مسائل عام تر و دنبال جواب به سئوال های عمده زندگی و فلسفی بودند.

وقتی که من از عمو محمود یکبار سئوال کردم که چرا اینقدر به رشته فیزیک علاقه مند هستند؟ به من با برق شادمانی در چشمهایشان گفتند:

«چون فیزیک به فلسفه ختم می شود.» او به آمریکا رفت و در دانشگاه برکلی به تحصیل فیزیک و ریاضی پرداخت و دیپلم گرفت.

عمو محمود در تیم دانشگاه، فوتبال آمریکائی بازی می کردند و هیکل ورزشکار او برای من بعنوان یک بچه، بسیار جالب بود.

او نه فقط خیلی باهوش و باسواد و بامطالعه بود، بلکه ورزشکار، طبیعت دوست و در زمینه های مختلف هم علاقه داشت. از پیاده روی و کوه پیمائی در سوئیس و سفر با اتومبیل سفری اش (Wohnmobil) خیلی لذت می برد.

خیلی از دوستان عمو محمود که با ایشان همسفر بوده اند، میدانند که چه همسفر خوبی بود.

یکی از بهترین خاطرات من با او مسافرت ما به اسپانیا بود.

اولین سفر با عمو محمود که به یادم مانده است، مسافرت ما به پاریس بود که در آن موقع من همسن الان دخترم بودم. در آنجا عمو محمود بمن فرانسه یاد میداد و میگفت که من بگویم:

"دیوانهsuis  Je" من دیوانه را به فارسی می فهمیدم، ولی نمی دانستم "Je suis" به فرانسه، یعنی من هستم!

بهر صورت معنی برای من مهم نبود، مهم این بود که وقتی من این جمله را می گفتم، عمو محمود می خندید. خندهً او که هنوز در گوشم می شنوم، خنده ای که هرکس او را می شناخت می شناسد.

او خیلی شوخ طبع بود و هیچ کس مثل عموی من نمی توانست داستان تعریف کند. چه داستانها از کودکی پدرم و عمویم که خیلی دوست داشتم بشنوم و چه داستان از برخوردها و داده های زندگی روزمره. هرچه که او تعریف می کرد، جالب بود و من از گوش دادن به او لذت می بردم.

او هر کجا حضور داشت  در اطرافش محیط شاد و گرمی بوجود می آورد، حتی در آن وقت که با هم بحث می کردیم، چونکه ما بچه ها با او بحث کردن را تمرین می کردیم.

او ما را به بحث کردن وامیداشت و ما در بحث کردن با او خیلی چیزها یاد می گرفتیم. ما همچنان در مرحلهً شاگردی این معلم پر استعداد ماندیم. او نه تنها بر طبق عقایدش بحث می کرد، بلکه همان طور هم زندگی می کرد.

او همان آزادی را که برای خودش می خواست، برای دیگران نیز قبول داشت.

وقتی من در نوجوانی دلم می خواست راه خودم را بروم. راهی که مطابق میل مادر و پدرم نبود، با عمو محمود خواستم مشورت کنم. قرار گذاشتیم و با هم بستنی خوردیم.

عمو محمود وارد موضوع بحث نشد و به من گفت:

 "ماندا، این زندگی تو است. تو عاقل و با هوش هستی و خودت باید تصمیم بگیری و راه خودت را بروی و اگر این راه اشتباه از آب درآمد، مسئولیت آنرا خودت باید برعهده بگیری. اصلاً نظر من مهم نیست."

 آزادی! آزادی برای هر کس آنطور که میلش هست زندگی کند.

عمو محمود برای رسیدن به  این آزادی مبارزه کرد و جانش را به خطر انداخت و مجبور شد میهن عزیزش را ترک کند. از آن به بعد در فرانکفورت زندگی کرد و تا بازنشستگی در دبیرستان Dr. Richter دکتر ریشتر فیزیک و ریاضی تدریس کرد.

من پس از آشنائی با عده ای از شاگردانش دریافتم با وجودی که معلم سخت گیری بود، شاگردانش او را دوست داشتند و قدر می دانستند.

پس از بازنشستگی، او تمام وقتش را در راه فعالیت های سیاسی و ادبی گذاشت، در حالیکه قبلاً در کنار شغل معلمی به علاقهً اصلی اش که فعالیت های سیاسی بود می پرداخت.

او کتابهای اجتماعی را که خودش به آنها علاقه داشت از انگلیسی به فارسی ترجمه می کرد.

او یکی از انتشاردهندگان و مسئولان روزنامهً "طرحی نو" بود و خودش هم مقاله می نوشت.

محمود راسخ افشار از نوجوانی تا پایان زندگیش برای ایرانی آزاد و دموکرات فعالیت سیاسی می کرد.او با همه ی جهت گیری های سیاسی مختلف اش یک منظور داشت و آن ایجاد ایرانی آزاد، آباد و دموکرات بود.

چیزی که مسلم است، او افتخار بزرگی به دکتر مصدق و راه او داشت، به امیدی که زیر پرچم فکری او همه ی اپوزیسیون دور هم جمع شوند.به امید آنکه روزی همه به میهن عزیز خود، ایران بازگردیم.

من خیلی غمگینم که این سفر در زمان حیات ایشان اتفاق نیفتاد. ولی برای خانواده ما آرامش بخش است که توانستیم مطابق آرزوی قلبی عمو محمود او را به خاکی بسپریم که تمام وجودش از آن ساخته شده بود.

عمو محمود! بهنام و من سپاسگزاریم که عموئی با شخصیت، انسان و مهربان مثل شما داشتیم. روحتان شاد. جای شما در کنار ما برای همیشه سبز است.

ماندانا،  ۲۱ فوریه ۲۰۱۵ ــ فرانکفورت

*متن کامل پیام ماندانا راسخ افشار در مجلس یادبود محمود راسخ افشار در فرانکفورت

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب ماندانا راسخ افشار در سایت پژواک ایران