چندین شبانه روز نفس گیر، پرهراس و آینده ای ناروشن که برای ایران بسیار سیاه آلود می نمود. جنگ یا صلح؟ نبرد عقاب و گربه. نبردی نابرابر. همین که هیئتی از یک دولت ناچار شود در برابر شش هیئت گوناگون از کشورهایی گاه با دیدگاه هایی متفاوت از یکدیگر بنشیند کار را دشوار می کند.
زمانی که برای نوشتن این یادداشت دست به قلم بردم، کوه های پر برف پیرامون شهر لوزان در کشور سوییس تماشاگر هتلی بودند که در یکی از تالارهای آن سرنوشت یکی از جنگ های آینده می توانست رقم خورَد. غرب در برابر ایران. در هیژده ماه گذشته این نوزدهمین نشست کشورهای 1+5 و ایران بود که در چنین سطحی از وزیران برگزار می شد. در همه ی این هشت روزی که گفتگوهای سوییس جریان داشت رسانه های آمریکایی ی هوادار سرسخت اسراییل هر دم از شکست گفتگوها گزارش می دادند و همه برای فشار روانی و تیره کردن فضای گفتگوها. هرچه زمان می گذشت توجه رسانه های همه ی کشورها به این نشست سرنوشت ساز بیشتر می شد. در آن هشت روز هئیت آمریکایی دو بار تهدید به کنار کشیدن و ترک گفتگوها نمود و بسیاری چشم براه کنار کشیدن آمریکا از گفتگوها. در یک جو بی اعتمادی و سردرگمی، این محمد جواد ظریف بود که زیرکانه می کوشید از بار شک ها و بدگمانی ها بکاهد و بر وزن خوش بینی بیافزاید. ولی با سرآمدن زمان دست یابی به یک توافق، سه تن از وزیران کشورهای 1+ 5 گفتگوها را ترک کرده و به کشور خویش باز گشته بودند. و سرانجام یک توافق. امتیازهای ظاهریی و بی پشتوانه ای که آمریکا از سوی غرب در این توافق به ایران داده است می تواند تنها یک کَلَک آمریکایی باشد برای زیر فشار گذاشتن عربستان سعودی و در راستای سیاست های تازه ی خاورمیانه ای آمریکا که تا چند سال دیگر از نفت عربستان بی نیاز خواهد شد.
دردسرهای ایران یکی و دو تا نیست. تا همین بیست ماه پیش و پیش از بر سرکار آمدن یک گروه کارآمد در وزارت خارجه، بزرگترین هنر دستگاه مثلا دیپلماسی ی ایران دشمن تراشی برای ایران بود. با رفتارهای ناشایست خود، دولت های رفسنجانی و احمدی نژاد بیش از هب حسن روحانی دگرگون شد. برای دادن یک تصویر از واقعیت ها و دگرگونی یی که از آن سخن می گویم تنها به این نکته اشاره می کنم که شمار وزیران دولت حسن روحانی که از دانشگاه های آمریکا مدرک دکترا دارند بیش از شمار وزیرانی با مدرک دکترا در کابینه ی باراک اوباما است. این گروه ایرانی جهان پیرامون خود را می شناسد و این خود دستآوردی برای ایران است. نادیپلمات های دولت های پیشین در ایران اسلام زده، در کنار بخور و بچاپ، بچاپ ها در اندیشه و کار مثلا صادر کردن انقلاب بودند، بی آنکه از خود بپرسند چه گونه می توان با جهانی وارد گفتگو شد و انقلاب اسلامی اَشان را به خورد دیگرانی داد در حالی که برای ایران ارج و احترامی ندارند؟ شیخ ما اندیشه ی گفتگوی تمدن ها را از داریوش شایگان دزدید، بی آنکه دریابد هر گفتگویی نیاز به زمینه هایی دارد. خرد و شناخت شیخ بیش از خرد و شناخت شکست علیشاه قاجار نبود. آن گول نمی دانست فرنگ چیست و انگلستانی که به جدا کردن بخش هایی از ایران آمده بود در کجای جهان جای دارد، با این همه در پی ی اندیشه ی مسلمان کردن فرنگیان بود. سوداهایی هم که این مردرند از گفتگوی تمدن ها در سر داشت چیزی بیش از خواسته های آن گول نبود.
در پیامد بازی های مردم فریبانه ی این جماعت، فشار سنگین تحریم ها در چندین مرحله یکی پس از دیگری بر مردم ایران وارد شد و ایرانیان را گرفتار رنج های فراوان از آن شمار رنج بی دارویی و بی درمانی کرد. در همه ی سال های تحریم، هواپیماهای فرسوده ی ناوگان هواپیمایی ی ایران سرنگون شدند و کشتگان فراوانی برجای نهادند تنها به شَوَند این که ایران یک دستگاه دیپلماسی ی درست و حسابی نداشت. حتا آن سید ِ دودوزه باز، محمد خاتمی، نه به عقل اَش رسید و نه هرگز خواست که دستگاه زرنگارگرفته و از ریل و خط بیرون شده ی دیپلماسی ی اسلامی را به روی غلتک اندازد. اگر او از روز نخست هوشیارانه و از روی وجدان کار کرده و اگر تنها و تنها در میدان سیاست برونمرزی سود ایران را پیشه کرده بود، کشور ما گرفتار فاجعه ی احمدی نژاد به آن گونه ای که گردید نمی شد.
برداشته شدن تحریم ها بیش از آن که به سود دولت اسلامی ی ایران باشد به سود توده های مردم ایران خواهد بود. افزون بر سویه های اقتصادی، مردم ایران در پهنه ی جهانی با ارج و احترام بیشتری رو به رو خواهند شد، ارجی که شایستگی ی آنرا دارند ولی به ناروا از ایشان گرفته شده است.
اینک توافقی انجام گرفته و ایران از دام یک جنگ حتمی که به ویران شدن همه ی زیرساخت های کشور می انجامید تا اندازه ای گریخته است ولی هنوز خطر از سر ایران نپریده.
آنچه کار گفتگو های غرب با ایران را بیشتر دشوار کرد پرسشواره ی هَووهای خاورمیانه بوده و هست که مادر شوهری تازه از راه رسیده پیدا کرده اند، مادرشوهری که سخت شیفته ی پیر عروس های تازه باز یافته ی خویش است. در این میدان، فرانسه تصمیم گرفته به جای آن که سنگی بر سنگی گذارد، کارشکنانه سد راه یک سازش آبرومندانه میان غرب و ایران باشد. چراکه نه؟ اینک فرصتی زرین برای فرانسه پیش آمده تا جای پایی در خاورمیانه استوار سازد. و چرا نکند؟
سه سال پیش، به هنگامی که رسانه های غربی به نیابت اسراییل بر شیپور جنگ بر پاد ایران می دمیدند، هم در تارنمای ایرانیان و هم در تارنمای پیشین کیهان لندن خدابیامرز به فراهم نبودن شرایط جنگ در آن زمان اشاره کردم. آن روز آن دو، سه تا آقایان تحلیلگران ایرانی که بخش بزرگی از فضای رسانه ای برونمرزی ما را از آن خود کرده اند، از "قریب الوقوع" بودن جنگ سخن می گفتند! همه سخنان درخشان ایشان بویی از رونویسی از دستان ِ دست اندرکاران فاکس نیوز و دیگر شریکان آن شبکه ی شرآفرین می داد.
ولی از آن هنگام تا امروز شرایط دگرگونی هایی یافته است، یخ های ستبر سی و اندی ساله شکسته شده و ایران و آمریکا تن به دیدارهای رو به رو بر سر بحرانی دادند که دنباله یافتن آن بحران به صورت گذشته می توانست به آتش یک جنگ دیگر در خاورمیانه دامن زند، جنگی که عربستان سعودی و اسراییل آرزوی آنرا دارند و برای در گرفتن آن سرمایه و مایه ی فراوانی را هزینه کرده اند.
کشاکش بر سر برنامه ی هسته ای ایران در دوازده ساله گذشته ادامه داشته است و هنوز با این قطعنامه ی چهار صفحه ای که دستینه شده به پایان نرسیده است. آنگاه که گفتگویی میان ایران و آمریکا در میان نبود، شرایط نه جنگ و نه صلح بر دو سوی کشاکش فرمانروا بود. انجام گفتگوهای رو در رو، و نفس ِ خود ِ همین گفتگو ها مایه ی شکننده تر شدن شرایط را بیش از هر زمانی در گدشته فراهم می ساخت. در جریان این واپسین گفتگوها دیگر نمی شد چیزی را به آینده واگذار کرد و چشم به راه نشست. یا امروز یا هرگز و تا یک جنگ. ولی با انجام گیری ی این گفتگوها بود که راست ترین نیروهای غربی همراه با سوسیالیست های فرانسوی کوشیدند چهره ای بی تصمیم از اوباما در برابر ایران نقش زنند. اوبامای مصمم یا اوبامای دودل بهانه ای بیش نبوده و نیست.
"جیمز ترافیکنت 2014 -1941"، نماینده ی مجلس نماینده گان آمریکا سال ها از تسخیر دو مجلس آمریکا به دست اسراییل سخن می گفت. اگر این گزاره را از ترافیکنت بپذیریم، این بدان ماناک است که ایران در گفت و گوهای لوزان به گونه ای غیرمستقیم با دولت اسراییل در حال گفتگو بود. هر سه چهره ی برجسته ی هیئت آمریکایی در این گفتگوها، "جان کری"، وزیر خارجه ی آمریکا، "ارنست مونیتز"،
وزیر انرژی ی آمریکا، و بانو "وندی شرمن" معاون سیاسی ی وزیر خارجه آمریکا که سومین فرد قدرتمند آن وزراتخانه است، و همچنین شماری از دستیاران و رایزنان این سه تن همه یهودانی هستند که سرسختانه از موضع سود و امنیت بی و چون چرای اسراییل هواداری می کنند. و این همه ی داستان نیست. آقای دکتر- پرفسور اشتون کارتر، وزیر پدافند (دفاع) آمریکا، در سال گذشته و پیش از آنکه به وزیری برگزیده شود، سفری به اسراییل داشت. در آن سفر، وی در سخنرانی یی برای سربازان و افسران اسراییلی گفت: "دفاع از آمریکا، به معنی ی دفاع اسراییل است". این اوج بدبختی ی یک ابر قدرت است که سیاست پیشگان بلند پایه ی آن، حضور سیاسی ی خود را وامدار پشتیبانی ی رسانه های همگانی و کمک مالی ی شبکه ای از گروه های مالی یی باشند که سوداهای ویژه و خطرناک برای صلح جهانی را در سر دارند. اگر سر سپرده گی ی سیاست پیشه گان آمریکایی به گروه هایی ویژه و چهره های پنهان قدرت نبود، چه گونه سازمان امنیت اسراییل می توانست همه ی گفتگوهای لوزان را که پشت درهای بسته انجام می گرفت مو به مو و لحظه به لحظه دنبال کند؟ یکدم گمان گیریم که پای جاسوسان کره ی شمالی در میان بود. آنگاه چه الم شنگه ای به پا می شد و چه بحرانی در می گرفت! ولی در این جا آب از آب تکان نخورد.
بخت خوش ایران در این گفتگوها در این بوده و هست که اوباما به این گروه اسراییل پرست میدان چندانی نداده است. اوباما نه امروزه به اشتون کارتر میدان دخالت در سیاست برونمرزی را داده و نه به سه وزیر پیشین پدافند آمریکا چندان میدانی برای خودنمایی داد و هر سه ی آن برکنار شده گان دلخور از آن بودند که از سوی اوباما و حلقه ی نزدیک به او چندان به بازی گرفته نمی شدند.
وارونه ی تصویری که رسانه ی غربی ی همساز با سیاست دولت ناتنیاهو از چهره ی اوباما نشان می دهند، او سیاست پیشه ای باهوش و آگاه به کار خویش است با دکترینی که در کار انجام مو به موی آن است. اوباما را شاید بتوان یکی از زبده ماکیاویلیست های امروزین دانست. وی در پی ی آن است که تاریخ درباره ی او داوری ی دیگرگونه از جرج بوش ها و کلینتون ها داشته باشد، که تاریخ از او به نام یکی از بزرگترین رییس جمهورهای آمریکا یاد کند، که آینده گانی بگویند او سکان یک امپراتوری ی در حال ورشکستگی را به دست گرفت و آنرا از یک بحران فراگیر اقتصادی - سیاسی رهانید.
او در این بازی یی که اکنون در جریان است خواستار کِش دادن کشاکش به زمان پس از وی و واگذاری ی کاری سخت برای رییس جمهور آینده ی آمریکا است. در این سخن محمد جواد ظریف که "پیشرفت مذاکرات بستگی به اراده سیاسی دارد و اراده سیاسی طرف رو به رو همیشه مشکل داشته است" یک واقعیت تلخ نهفته است که سیمای دو چهره ی سیاست آمریکا پیرامون گفتگوهای بحران هسته ای ایران را روشن می سازد. با این همه، اوباما با چهره ی دو چهره اَش، اوبامای مصمم یا اوبامای بی تصمیم دشمن خونی ی ایران نیست، ولی کینه ی دو سویه ی او و خانواده ی کلینتون از هم بویی از دشمنی می دهد. رو کردن دستان آلوده ی هیلاری کلینتون و پرده دری از جریان رسوایانه ی رایانامه های او بی اراده ی اوبامای "بی اراده" شدنی نبود. از اینرو بهتر می توان درک کرد که اوباما آرزو داشته بخش ِ گندآلود کشاکش با ایران را به دوران هیلاری کلینتون و یا جب بوش واگذار کند و چنین هم خواهد شد. ولی شرایط ویژه ی خاورمیانه و نیاز به افسار زدن عربستان امکان بازی ی ماهرانه تر در این بازی را از او گرفته است.
توانمندی ی سیاسی ی ایران در پهنه ی جهانی به سود برخی از گروه های قدرت در ایران نیست، آن ها از این وضع کنونی ی تحریم ها سودهای کلان به جیب زده و می زنند. دیر نخواهد بود که کوشش آن ها برای راندن ظریف و دستیاران اَش آغاز شود. ایرانی نیمه ضعیف ایشان را آروزست. باید دید که آیا آقایان در شش ماه آینده توان برکناز ظریف و تیم اَش را خواهند یافت یا آنگونه که حسن روحانی آگاهانه مژده داده این توافق آغازی خواهد شد برای ایران تا به ساختن بنیادی نو در روابط اَش با جهان بپردازد؟
غرب اگر به شَوند ناتوانی ی سیاسی ی ایران امکان یابد، در این کشاکش دیرپای با ایران هم چنان به دنبال ماجراجویی خواهد رفت که کار باید به شکستن کمر ایران بیانجامد. همین سیاست سرسختانه ی غرب به شکست گفتگوها در سال 2005 انجامید. بکِش و شُل کن های پیوسته. پیامد شکست گفتگوها، هسته ی کُیانی (مرکزی) ی قدرت در ایران به این باور رسید که ناچار است با مشت گره کرده در برابر مشت کرده بایستد و از خود پدافند کند. همه ی نیروی دستگاه دولت اسلامی ی ایران می باید در راستای این رویارویی به حرکت در می آمد. از این رو هسته ی کُیانی ی قدرت در ایران خود را ناچار دید در انتخابات رییس جمهوری ی سال 2005 دست برده و احمدی نژاد گمنام را بر کشد و خاک بر سر رفسنجانی کند تا رفسنجانی ی نیرنگباز آن نیرنگ را که بر او رفت به خدا واگذار نماید! از آن پس احمدی نژاد بلایی شد که بحران هسته ای بر سر مردم ایران بارانید، بلایی که زیان آن کم از زیان همه ی سال های سیاه دودمان قاجار برای ایران نبود.
در آن داستان مردم ایران کمی دیر از خواب انتخابات برخاستند. وگرنه آن فریادهای حسین، حسین که برای میرحسین موسوی به سال 2009 کردند، باید چهار سال پیش از آن با دزدیده شدن رأی های مغولشاه به شکل شعارهای "وای اکبرم رفت" و "وای اکبرک نفله شد" سر داده می شدند.
به گمانی ایران، تا زمان بر سر کار آوردن احمدی نژاد از سوی هسته ی کُیانی ی قدرت و سپاه، دارای چهارسد تا پانسد دانه دستگاه سانتریفوژ غنی سازی بود که درباره ی شمار آن ها بزرگنمایی می گردید و آقایان می گفتند کشور ما دارای هزار دستگاه سانتریفوژ غنی سازی است. امروزه شمار سانتریفوژ های غنی سازی ی اورانیوم ایران را نزدیک به نوزده هزار دستگاه برآورد می کنند. اگر ایران توانسته باشد دست به پنهان کاری زده و بخشی از بنیادهای هسته ای خود را از همه ی نگرها پنهان دارد، در آن صورت شاید و شاید ایران برای ساخت یک و یا دو بمب اتمی اورانیوم غنی شده داشته باشد. شاید! ولی تصور این که ایران بخواهد امروز، فردا و در این شرایط دست به ساخت بمب اتمی بزند کودکانه است. ایران خواستار توان ساخت بمب اتمی است بی آنکه به ساخت آن دست یازد. برای دست یافتن به چنان توانی ایران دستکم یکی دو سالی زمان نیاز هست.
تحریم از برون و تحریم از دورن
بالا گرفتن کشاکش غرب و ایران به شوند بی سیاستی ی دستگاه اسلامی به آنجا انجامید که سرانجام سازمان جهانی کشورها (سازمان ملل) تحریم های ی اقتصادی سنگینی را به سال 2006 بر ایران تحمیل کرد و هر روز بر میزان تحریم ها از همه سو افزوده شد. باور ناهمسازواران گفتگو با ایران بر این است که فشار تحریم ها، به و یژه دور تازه ای از تحریم ها که به سال 2012 به انجام درآمد ایران را ناچار به کوتاه آمدن در برنامه ی هسته ای اَش نمود. این گزاره تنها بخشی از واقعیت ها را بازگو می کند. برای نمونه تنها به یک رقم "کوچک"!! نگاهی بیافکنیم تا ژرفای بدآمدی که ایران با آن رو به رو است روشن گردد: میزان دارایی های بلوکه شده ی ایران در سه کشور هندوستان، ژاپن و چین به یک سد میلیارد دلار می رسد. - چه سودها این سه کشور از پول مردم ایران می برند!-. تحریم ها کوبه ی سختی به اقتصاد ایران زده است ولی این سیاست های اقتصادی ی دولت احمدی نژاد بود که کمر اقتصاد ایران را شکست. سیاست های اقتصادی ی احمدی نژاد به باد هوا رفتن درآمدهای افسانه ای ی هفت سد و پنجاه میلیارد دلاری ی به دست آمده در دوران او انجامید، درآمدی که دست یافتن دوباره به آن به یک خواب خوش مانند است. برای دادن یک تصویر از آنچه بر ایران در دوران او رفته است می توان گفت تنها با دویست پنجاه میلیار دلار آن درآمد می شد دست کم یک میلیون کار آفرید، همه ی شهرهای ویران از دوران جنگ با عراق را بازسای کرد، لوله کشی ی آب شهری را که بسیار فرسوده شده است سامانی نو بخشید، به صنعت خودروسازی ی ایران سرو سامانی بسیار آبرومندانه داد تا از حالت مونتاژ و سوار کردن بیرون آمده و به یک صنعت ملی ی درآمدزا دگرش یابد، نرخ دلار را تا مرز هزار تومان پایین آورد، به بهبودی ی وضع سالمندان و بازنشستگان پرداخت. و آنگاه آن پانسد میلیارد دلار بجا مانده از آن درآمدهای کلان را اندوخته ای برای آینده گان سرزمین ایران ساخت، که مردم ایران هرگز در آینده دچار گرفتاری های تنگنای پولی نشوند. اگر دولت احمدی نژاد در شکل دولت سعید جلیلی یا دولت مسخره گانی چون ولایتی، و ... ادامه می یافت ورشکستگی ی ایران سد در سد می بود. در سال 2013 هسته ی کُیانی قدرت در ایران دریافته بود که دنباله گیری ی سیاست احمدی نژاد برای جمهوری اسلامی شدنی نبود. احمدی نژاد همه ی درها را به روی ایران بست.
همه ی جناح های قدرت در ایران توانسته اند از سایه ی تحریم ها پول های کلانی به جیب زنند. ولی بهای تازه ترین فرآورده های تکنولوژیک در بازار آزاد برای ایران چنان پرهزینه شده است که دولت اسلامی ی ایران دیگر نمی تواند بر آن چشم بندد و چوب را نوش جان کند. در همه ی این سال های نگون بختی، آن دکان دارانی که خود را اپوزیسیون رژیم می خوانند از طرح این پرسش ساده برای مردم ایران درماندند که ایران چرا باید جیب دلال های جهانی را به قیمت سیاه روز کردن مردم ایران پر کند؟
دوسال پیش با پادرمیانی پادشاه عمان درهای گفت و گو میان ایران و غرب باز شد. ولی غرب دست به عصا راه رفت تا اجمدی نژاد برود. گویا از تهران خبرهایی رسیده بود همه در تأیید دگرگونی های که باید انجام می گرفت و دنباله ی داستان....
تا روز پایانی ی نشست لوزان همه ی مسایل فنی ی یک توافق انجام پذیرفته بود ولی مسایل سیاسی ی یک توافق همچنان به جا بود. آمریکا پذیرفته بود که ایران شش هزار سانتریفوژ داشته باشد. ولی فرانسه که به نیابت اسراییل و عربستان سعودی خواستار بر هم زدن هرگونه توافقی است به این توافق تن نمی داد و می خواست ایران بیش از دویست سانتریفوژ نداشته باشد. به هر رو سرانجام توافقی انجام گرفت که تنها چهارچوبه ای برای یک توافق انجامین است که باید در تاریخ 30 ژوئن انجام پذیرد. رسیدن به آن توافق گسترده بی نزدیک شدن ایران و آمریکا و همکاری ی آن دو کشور در پهنه ی خاورمیانه شدنی نیست. ایران می تواند خرسندانه وانمود سازد که توانسته دماغ فرانسه را به خاک بمالد. ولی این همه ی داستان نیست. اگر کمی دقت کنیم آن شش هزار سانتریفوژی که با به راه و به کار بودن آن ها موافقت شده در اصل با آن دويست سانتریفوژی که فرانسه بیش از آن شمار را نمی پذیرفت تفاوت چندانی ندارد به یک دلیل ساده: شش هزار سانتریفوژهای نسل یکم که بسیار آهسته کار می کنند! وانگهی آن قطعنامه ی چهار صفحه ای در واقع آمریکا را به چیزی ملزم نساخته است. آمریکا هرگاه که دوست داشته باشد می تواند بی هیچگونه حساب پسدهی از آن توافق کنار کشد. آنچه ایران در این توافق به دست آورده است یک پیروزی نیست، که تنها توانسته است از یک شکست و از آغاز یک جنگ ویرانگر که همه ی ساختارهای اقتصادی ی کشور را به نابودی کشد جلوگیری نماید و این به جای خود و پس از بلاهایی که دولت های رفسنجانی، خاتمی و احمدنژاد بر سر ایران آوردند ارزشمند است.
یکم تا پنجم آپریل 2015
پ. مهرکوهی
منبع:پژواک ایران