PEZHVAKEIRAN.COM روزگار آلترناتيو
 

روزگار آلترناتيو
اسماعيل نوری‌علا

در جوامع مختلف جهان، هر سال دو بار فرصتی گسترده و «لابراتواری» پيش می آيد تا محققين فرهنگی بتوانند کارکردهای اجتماعی برخی از نظريه های رشتۀ تخصصی خود را بصورتی زنده و عينی نظاره گر باشند؛ دو باری که به دو حادثۀ کيهانی مربوط می شوند. ساکنان سيارۀ زمين، که با شيبی شش درجه بر گرد خورشيد می گردد، از آن هنگام که رفته رفته به آگاهی متفکرانه پرداختند، متوجه دوگانگی دائم آب و هوای مناطق سکونت خود شده و، با فراستی در خور انسان اوليه، دريافتند که عمرشان در تناوب آلترناتيومآب روز و شب، و گرما و سرما، و زمستان و تابستان به سر می آيد، و اين تبادل دائم دارای «نقاط عطفی» نيز هستند. زمستان جائی آغاز می شود، جائی به اوج خود می رسد و جائی نيز لنگ می اندازد و، در آغازگاهان تابستان، تسليم شهسوار بهار می شود. همانگونه که تابستان را نيز آغازی و اوجی و حضيضی است ـ دو اوج و دو حضيض دائم و گريزناپذير يک جدال طبيعی که کمتر جامعه ای بوده يا هست که در خورجين فرهنگی خود نام هائی برای آنها نداشته باشد: حضيض زمستان و آغاز بهار (که ما «نوروز» اش می خوانيم)؛ اوج تابستان (که «تيرگان» نام دارد)؛ پايان تابستان و آغاز زمستان (که «مهرگان» خوانده می شود) و اوج زمستان (که «شب چله» و «شب يلدا» نام دارد). هر يک از اين لحظات برای انسان برآمده از خاک معنائی دارد و او در وقوعشان گاه آغاز دورۀ کاشت را جشن می گيرد، گاه جشن خشنودی زمان انباشت اوست، و گاه بايد به انتظار بنشيند تا زمين سنگ شده از سرما ديگر باره دهان باز کند و بشکفد. از چين تا اروپا و از آنجا تا به قارۀ آمريکا، در هر يک از اين بزنگاه ها جشنی، آئينی و مراسمی برپا است.

           می خواهم بگويم که در گذشتۀ فرهنگی جوامع، اينگونه جشن های بشری، زمينی، و اين جهانی را فقط در تلازم با اين وقايع متناوب کيهانی می توان يافت. اين جشن ها از آن جهت بشری و زمينی و اين جهانی (يا، در تقابل با مراسم مذهبی، «سکولار») هستند که عمر آدمی را بر حسب گردش روزگار و وقايع مادی و عينی اش نقطه گذاری می کنند. هرچه جز اين، وصله و تعريض و گسترشی است که ذهن قصه آفرين آدمی بر اين واقعيات مادی زده و داده است تا از دل آنها استوره ها و افسانه هائی را بيرون کشد که در زمان خود حکم علم و جهان شناخت آدم دو پا را داشته اند ولی، با گذر زمان، و با افزايش علم واقعی و دانش آزمون بنياد او، تبديل به روايات افسانه ای و استوره ای شده اند. آنگونه که هر استوره و افسانۀ کهن نوعی «تبيين جهان» بی بنياد علمی بشمار می رود ـ در حد عقل و تخيل انسانی که از خاک رسته، هوشياری و توانائی علت جوئی بدست آورده، و با پرسش و تلاش برای يافتن پاسخ، خو گرفته است.

          اينگونه است که، مثلاً، چون به بلندترين شب سال می رسيم آن را با اعياد ملل گوناگون همراه می يابيم. هانوکا، کريسمس، کوانزا، يلدا و ده ها عيد و جشن و جشنوارۀ ديگر شرقی و غربی با يکدگر همزمان می شوند. يا چون به آغاز بهار می رسيم نوروز ما با «ايستر» مسيحيان همراه است، يا مهرگان ما با جشن بازگشت مردگان («هالوئين») مغرب زمينيان همسفر می شود.

          اين جشن ها همه بشری و زمينی و سکولارند، هرچند که به مرور زمان، اديان و مذاهب تکخدائی، چون ديده اند که نمی توانند اين «آئين های شرک آميز» (يا «چند خدائی») را براندازند، خود را به آنها چسبانده و برايشان قصه و داستانی موافق نگره های مذهبی خويش بافته اند.  عيسی را در يلدا زايانده و در نوروز به بالای صليب برده اند؛ درست همانگونه که آريائی های نخستين، پيش از آغاز مهاجرت های بزرگشان به اکناف جهان، پذيرفته بودند که خدای بزرگ معبد خدايانشان، ميترای اهورای خورشيد نشان، در بلندترين شب سال، هنگام که زمستان بر همه چيز چيرگی دارد، از دل سنگ زاده می شود و بر تاريکی و سرما می شورد و ارابۀ طلائی خويش را به سوی روزگار خرم بهار نوروزی می راند.

          اما، در اين ميانه، جای تعجب نخواهد بود اگر نيز دريابيم که ملل ديگری هم وجود داشته و دارند که زيربنای علم و جهان شناخت نخستين و سرچشمۀ اساتير اولين شان عناصر و مظاهر ديگری از طبيعت است. مثلاً، آنان که نزديک به خط استوا زندگی می کرده اند چندان از تغيير فصول ناشی از گردش زمين به دور خورشيد بهره ای نداشته و آنچه روزگارشان را نقطه گذاری می کرده رفت و آمد «ماه منير» بوده است که بر گرد زمين می گشته و چون بر می آمده روز آتشناک استوائی را به پايان می برده، نسيم دريائی را خنک می کرده، و آدمی را امان می داده تا از سوراخ های غارش بيرون آيد و، در دشت شن های رونده و رو به خنکا، بکار و تفريح بپردازد. اين مردمان دارای آئين هائی برای گذر فصول نبودند، اما ماهی که دائماً از هلالی باريک به قرصی روشن تبديل می شد بر گاشماری هاشان حکومت داشت و آءطن های خويش را می آفريد.

          و زمين چرخيد، زمان گذشت، آدميان چرخ را آفريدند و اسب را رام کردند و به اقصا نقاط گيتی روی آوردند. جنگ های بزرگ در گرفت، جوامع کوچک در هم خليدند و مادر شهرها پديد آمدند و يکباره «فرهنگ های خورشيدی» و «فرهنگ های قمری» با يکديگر روياروی شدند. اين از آن گرفت و آن از اين. در جائی از زمين، خورشيد توانست ماه را بفرمان خويش در آورد و، در جائی ديگر، ماه سرزمين های خورشيدی را تصرف کرد. و از دل اين رفت و آمدها و درهمآميختگی ها بود که برخی «فرهنگ های دوپايه» بوجود آمدند که در يک پايه شان خورشيد سلطنت داشت و در پايۀ ديگرشان ماه حاکم بود ـ پديده ای که همچنان قهرمان داستان روزگار ما ايرانيان نيز هست.

           ما، تا 1400 سال پيش، در خود می تنيديم و دگرديسی می يافتيم. خورشيد را به آتش تبديل می کرديم و به خانه می برديم، و ميتراخانه هامان را با مهرابه ها و آتشکده ها جابجا می کرديم. گاهشماری مان خورشيدی بود، فصل هايمان معنادار و ثابت بودند. جشن هامان هميشه سر وقت و بموقع از راه می رسيدند و آئين هامان با اين يقين بخود شکل می پذيرفتند که هر سال طبيعت، بموقع و بی تأخير، آواز هميشگی خود را خواهد خواند. يقين داشتيم که ما پير می شويم و می ميريم اما او هر ساله جوان و برومند از تاريکنای سرما بيرون می آيد و فرمان می دهد تا گياهان برويند و گل ها بشکفند و پرندگان تخم بشکنند و نغمه سرائی بيآغازند.

          و 1400 سال پيش، به هر دليلی که جای بحث اش اينجا نيست، زادگان يک «فرهنگ قمری» بر سرزمين ما مسلط شدند. دوست دارم بر اين نکته لحظه ای تأمل کنيم و تا می توانيم فراموش کنيم که نام آنچه بر ما فرود آمد «اسلام» بود. اسلام خود هنوز وزنه ای فرهنگی نبود و تنها می کوشيد تا راه آسمان ها را جار زند و وعدۀ بهشت و جهنم دهد. اما اگر دقيق تر بنگريم در مي يابيم که آنچه بر مرکب اسلام نشسته و تا اعماق سرزمين خورشيدی ما رسوخ کرده بود «فرهنگ قمری» اعراب باديه نشين نام داشت. و، باری، از آن زمان ببعد بود که ما ايرانيان بين ماه و خورشيد گير کرديم، سرگردان شديم، دو شخصيتی بار آمديم و فرهنگی اين چنين دوپايه را در جان فرزندانمان نيز ريختيم.

          سال تقويم قمری 11 روز از سال تقويم خورشيدی کمتر است و، لذا، سالگرد های قمری در روی تقويم خورشيدی ثابت نيستند. اين را مردم باديه ها چندان درک نمی کنند چرا که تغيير فصول در سرزمين هاشان تغييرات عمده ايجاد نمی کند و در فرهنگ قمری آنها نيز اعياد و يادواره های با چند و چون فضای طبيعی اختلاف پيدا نمی کنند. مثلاً، محيط طبيعی ماه رمضان در فصول مختلف سال چندان تفاوتی نمی کند؛ و اگر در همان باديه از تشنگی امامی عرب در صحرای تفزدۀ کربلا بگويند و شهادتش را به عزا بنشينند هر سال اين تف زدگی بيرونی با تشنگی درونی قهرمان داستان چفت است و معنا دارد. اما همين آئين ها و آداب در سرزمين خورشيدی ما شکل ديگری پيدا می کنند. سراسر کودکی من در اين حيرت گذشت که چرا مردم در زمستان بر گرمای مهلک کربلا و تشنگی امام حسينی می گريند که در تابستان کشته شده است. کودکانه می پرسيدم که چرا اين مردم تا تابستان صبر نمی کنند؟ اين نکته را بچه های متولد روزگار پس از انقلاب 1357 بهتر می فهمند.

          جزئيات متضاد ادراکی و جهان شناختی دو فرهنگ خورشيدی و قمری يکی دو تا نيستند. مثلاً، می توان به اين واقعيت بديع اشاره کرد که در اديان خورشيدی چيزی به نام «جهنم» وجود ندارد و همۀ حواس ها معطوف آن است که، در پس مرگ، از سرمای زمهريری «جهان زيرين» بگريزيم و در فردوس معتدل اهورائی جا خوش کنيم. حال آنکه اديان قمری همگی خورشيدگريزند و «کورۀ خورشيد» برايشان همسان همان جهنمی است که کافران و گناهکاران در آن مخلد می شوند. دين خورشيدی در پی بازسازی بهشت بر روی زمين است، چرا که فن آوری اين بهشت سازی را می داند. دين قمری اما از زمين دلی خوش ندارد و آن را تبعيدگاه پدر و مادر گناهکار خويش می بيند و دوست دارد که هرچه زودتر از اين قفس بگريزد و به عالم غيبی بپيوندد که در آن نسيم ها خنک اند و جويبار ها پر شير و شراب. يک سو ما به «خورشيد آريائی» انديشيده ايم و، در سوی ديگر، آنها «قمر بنی هاشم» را برايمان به هديه آورده اند.

          بهر حال، در هر دو نوع فرهنگ، ما با مسئلۀ تناوب روبروئيم: تناوب فصل ها، روزها و شب ها، سردی ها و گرمی ها، و... و همين تناوب واقعی و عينی و حسی و ادراکی است که «طبيعت روانی» ما را می سازند و ما را برای هماهنگی با محيط زيست مان آماده می کنند. ما يک سوی تناوب را دوست می داريم و بدی ها را به ديگر سو حواله می دهيم. بقول حافظ: «صحبت حکام ظلمت شب يلدا است / نور ز خورشيد خواه، بو که برآيد!»

          اما در فرهنگ های دو پايه تناوبی نيز در جان انسان خانه دارد که روان آدمی را به پاندولی شبيه می کند که بين مظاهر و باورهای دو قطب فرهنگی رفت و آمد دارد. دو فرهنگی که خوب و بدشان در تضاد با هم است. آنچه در يک سو خوب است در سوی ديگر بد شمرده می شود و، برعکس. آشکار است که چنين روانی نيز از يکسو به آسانی دستخوش تعارض های مهيب می شود و از سوی ديگر تنها وقتی آرامش و آسايش دارد که جائی در وسط دو پايه و اعتدال در ميانۀ هنجارهای آنها پيدا کند و يا بتواند آزادانه و دلبخواه از يک قطب به قطب ديگر برود و مظاهر و ايجابات هيچ يک از دو قطب بر او تحميل نشود.

          علم فيزيک اما از قانون های ترمو ديناميک سخن می گويد و نشان می دهد که «هر کنش باعث بوجود آمدن واکنشی خلاف جهت و هم سنگ و هموزن خود می شود»؛ و قوانين فلسفی ـ اجتماعی نيز به ما می گويند که هر «تز» خالق «آنتی تزی» است که تا رسيدن به نقطۀ تعادل با يکديگر می رزمند؛  و تجربۀ اجتماعی نيز نشانمان داده است که درست همين قوانين، بر روان انسان گرفتار در چنبرۀ فرهنگ های دو پايه حاکم اند.

          کسی که از اين واقعيات غافل باشد، ممکن است به اين تصور دچار شود که می تواند يکی از دو قطب را برای هميشه بر جامعۀ ما مسلط کند و به اين دوگانگی پايان دهد. اما اينگونه تصميمات فرهنگی جز به تلخکامی اقدام کننده و حرکت پاندول روان آدمی به سوی قطب يا پايۀ فرهنگی ديگر نمی انجامد. و بر همين اساس است که من فکر می کنم غلو در مظاهر فرهنگ خورشيدی ـ اگر با تحميل ها و سرکوب هائی نه لزوماً فرهنگی که سياسی و اقتصادی نيز همراه شود ـ می تواند جامعه را به سوی قطب فرهنگ قمری براند و، برعکس، اصرار در تحميل ليجابات فرهنگ قمری ما را از آن گريزان می سازد.

          و ما، اکنون، سی سال است که با کوشش بی مانند و بی امان و سرکوبگر ساکنان قطب قمری فرهنگ مان سر و کار يافته ايم که ساده لوحانه می پندارند که می توانند همۀ باورها، ايمان ها و عادت های وابسته به فرهنگ خورشيدی را از دل ايرانيان بزدايند و آنان را يکسره مسلمانانی باديه نشين کنند. آنها درست به همين سودا است که به قتل عام مظاهر فرهنگ خورشيدی ما اقدام می کنند، مردمان را به رگباری از تبليغات قمری می بندند، و نمی دانند که، اتفاقاً در اين رهگذر، روان دو پايۀ ايرانی را بسوی سرچشمه های خورشيدی اش می رانند و جوان جامعه را به واکنشی آگاه و ناآگاه نسبت به اين تبليغات همراه شده با اجبار و سرکوب وا می دارند.

          بنظر من، کوشش برای شناخت ماهيت اين واکنش پاندولی اهميت دارد. من، برخلاف بسيارانی که فکر می کنند حکومت اسلامی مردم ايران را بی دين و مذهب کرده است، فکر می کنم که آنچه در ايران می گذرد اساساً يک «بحران مذهبی» نيست. مردم تصميم نگرفته اند تا ديگر هيچ دين و ايمانی نداشته باشند، تا ديگر اولياء و انبياء نداشته باشند، تا ديگر نذر و نياز نکنند، دعا نکنند، دخيل نبندند و بکلی از خرافه های مذهبی پاک شوند. چنين تصوری خوش خيالی محض است. بنظر من، همۀ اين اعمال و نيات همچنان وجود دارند و فرق چندانی هم نکرده اند چرا که اسباب ايجاد کننده شان همچنان در جامعه وجود دارد و اتفاقاً اين «اسباب»، در سايۀ حکومت اسلامی، عسرتی را آفريده اند که بخاطر آن جامعۀ در تنگنا افتاده و بی چاره، گريزی از اينگونه اعمال متوسلانه ندارد.

اما، بطور طبيعی، در فضای سرکوب و اجبار فرهنگ قمری، مظاهر و آداب گذشتۀ اينگونه تسلی جوئیها ديگر نمی توانند پاسخگوی تيازهای انسان ايرانی باشند؛ چرا که در روندی سی ساله همۀ اين مظاهر در ذهن او با «طبيعت روانی» اش در ستيز بوده اند. ديگر صدای مؤذن برايش دلکش نيست، امامزاده ها از شفادهی و اعجاز افتاده اند، سقاخانه ها گره گشا نيستند، خدا با زبانی بيگانه فقط آيه های دوزخی می خواند و خدامردان اش جراثقال ها را به خيابان ها آورده اند تا بر شاخه هاشان ميوۀ بی جان پيکر آدمیان را بياويزند، و گزمه های خداشناس شان حد می زنند، تيغ می کشند، تجاوز می کنند، و دانشجويان را با ذکر «يا فاطمۀ زهرا» از ساختمان های بلند به زير می افکنند. آيا چنين فضائی واکنش آفرين نيست و موجب آغاز روند تناوبی نوين نمی شود تا بديل (يا «آلترناتيو») ی تعادل بخش برای خود بيابد؟

          حتماً شنيده ايد که امام جمعۀ گيلان فرمان قتل عام درختان کهن سالی را صادر کرده که مردم نيازمند ـ اما پشت کرده به امامزاده ها ـ بر آنها دخيل می بندند و بين شان چنين شايع است که همۀ اين درختان را زرتشت پيامبر به دست خود کاشته. حتماً ديده ايد که جوانان ايران گردن آويزهای فروهر می آويزند، خانواده ها بر نوزادان شان نام اهورا و ايزد و ناهيد و آناهيد و مهر می گذارند، و مأموران هراسان حکومت اسلامی از «خروج فوج فوج» مردم از دين مبين قمری و ورود به دين های خورشيدی خبر می دهند و نمی دانند که اين وضعيت را هيچ کس جز خودشان نيافريده است.

          اينها که گفتم تازه به «عوام» ايرانی مربوط می شود که درخت را جانشين امامزاده می کند و، بجای گردن بند الله و علی، به گردن بند اهورامزدا و زرتشت روی می آورد. اما از آنجا که خاص و عام همه، به يکسان، در معرض آزار و سرکوب اين حکومت قمری قرار دارند، در افق فکری خاصان نيز بسياری از همينگونه اتفاقات رخ می دهد. آنان به ريشه ها و معناهای فلسفی و جهان شناختی دو فرهنگ خورشيدی و قمری می انديشند و در مي يابند که فرهنگ خورشيدی تا چه اندازه با محيط زيست و مزاج و ساختار روانی آدم ايرانی اخت است، و فرهنگ قمری تا چه حد از آن بيگانه مانده، و انديشمندان ايرانزمين چگونه کوشيده اند تا بنيادهای انديشگی و فلسفی فرهنگ خويش را در اين فرهنگ مهاجم قمری تزريق کنند تا بتوانند در زير سايۀ سنگين آن امکان زيستن داشته باشند. اين ايرانيان بوده اند که از علی ابن ابيطالب قمری، يک علی خورشيدی ساخته اند، صفات رندان و پاکان خويش را در او دميده اند، سخنان بازمانده از مادران و پدارانشان را در دهان او نهاده اند، و از او چنان موجودی ساخته اند که خود اعراب در برابر آن انگشت به دهان مانده و ايرانيان را به «غلو» و «غالی گری» متهم می کنند. اما اکنون گوئی وقت بازپس گرفتن آن همه هويت از علی، خليفۀ چهارم مسلمين، فرا رسيده است و او از قاب های استوره های خورشيدی بيرون می آيد تا در درون قاب های استوره های قمری جا خوش کند.

          روشن است که معنای اين سخنان را آخوند و ملا و دينکار نمی فهمند و فکر می کنند که هميشه می توانند، به ضرب «ارعاب» و «ارهاب» و بگير و ببند، آنچه را که در مخچه های خاکستری رنگ مردمان ايران می گذرد عوض کنند. حال آنکه اگر نيک بنگرند در می يابند که آنها خود، با انقلاب و حکومت قمری شان، بر سر شاخ نشسته و آن را بن می برند و برايشان آينده ای جز سقوطی خفت بار متصور نيست.

آنان، در واقع، خودشان همان کاری را به انجام رسانده اند که آّباء مشروطيت هرگز توان انجام اش را نداشتند. به صادق هدايت گوش کنيم، به پور داوود، به سعيد نفيسی، به کسروی، به بهار، به عشقی، به نيما، و به هر روشنفکر و هنرمند ديگر عصر مشروطه. آنان نيز می خواستند که از يک پايۀ فرهنگی ی رنگ باخته و پوسيدۀ سرزمين شان به سوی آن فرهنگ ديگر که، در درازنای تاريخ خونبار 1400 ساله، دست نخورده در اعماق کتاب ها و محوطه های باستانی خفته بود، باز گردند و نمی توانستند. موتور حرکت آنها سوخت کافی نداشت؛ چکمه های بی مهميزشان نمی توانست اسب تاريخ را هی زند. و اين همه را امروز جماعت دستاربندان و دينکاران برای ما فراهم کرده اند، بی آنکه ديگر بتوانند سيلی را که براه افتاده سد ببندند و مهارش کنند.

          تناوب يا «آلترنيت» کردن، همان حرکت پاندولی است که در الکتريسته و گردش زمين و ريتم شب و روز و فصول جريان دارد و در روان آدمی نيز منعکس است. درست در آن روز که حکومت اسلامی تأسيس شد حرکت گريزنده از قطب قمری فرهنگ ايرانيان به سوی قطب خورشيدی فرهنگ شان آغاز شد. با هر کلنگ که خلخالی زد، با هر فرمان اعدام که خمينی صادر کرد، با هر چشم پوشی خامنه ای از شکنجه و تجاوزی که مأموران اش کردند، و با هر قطره اشکی که گزمه های حکومت از ديدگان دخترکان رعنای سرزمين مان جاری ساختند، گوشه ای از فرهنگ خورشيدی ما گرد و خاک را از چهرۀ رخشانش زدود و در برابر مان آئينه ای نو گرفت. و در آن آينه بود که ما بواقعيت های گذشتهۀ خود پی بردي؛ کورش را شناختيم و دانستيم که بنيانگزار سرزمين مان نخستين کسی بوده است که به معنای حقوق بشر پی برده و تصورات خود پيرامون آن را در بخشنامه ای ثبت کرده است. مهر سوشيانت را شناختيم، زرتشت را، معنای گفتار و کردار و پندار نيک را، معنای اينکه چرا نام ايران «مرز پر گهر» است را... و سرودهامان پر از ستايش طبيعت و زندگی و شادمانی شد، و ميترا و آناهيتا و کورش و داريوش و خشايار و کسری و انوشيروان و اردشير در کوچه هامان برخراميدند.

          باری، بدين خاطر است که من دوست دارم اين روزگار را «روزگار آلترناتيو»  بخوانم چرا که يقين کرده ام سدهای تاريخی شکسته اند و خون خروشان فرهنگ خورشيدی ايران در رگ های تپندۀ جامعۀ جوانان ما گردش خوش آهنگ خويش را آغاز کرده است . خوب اگر گوش فرا داريم در می يابيم که در اين يلداها و چهارشنبه سوری ها   و نوروزها و سيزده بدرها که می آيند و می روند آنچه بدنيا می آيد «آلترناتيو» آن فرهنگ قمری است که با نام «حکومت اسلامی» می کوشد تا خورشيد ايران را خاموش کند و در تاريکی درد و عزا، به ياد اسلاف صحرائی اش، در شبی بيابانی که می آفريند خوش بياسايد. اما مهم آن است که بدانيم، به شهادت تاريخی 1400 ساله، اين آرزوئی محال است .

ببينيد! خورشيدی که بر پشت شير پرچم ما می رقصد مشغول برآشفتن همين خواب است!

 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]