PEZHVAKEIRAN.COM حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار
 

حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار
اسماعيل نوری‌علا

 

پيش زمينه ای تاريخی ـ استوره ای
اگرچه آنچه را که در اين مقاله می نويسم خاص مردم شيعه مذهب ايران نيست و نمونه های مشابه آن را می توان در اغلب کشورهای عقب مانده، استبداد زده با حکومت های سرکوبگر و فاشيستی مشاهده کرد، اما از آنجا که هر پديدهء فرهنگی عمومی، بنا بر حکم قوانين تحولات اجتماعی، رنگ محلی بخود می گيرند تا از يکسو واجد معنائی بومی شود و، از سوی ديگر، در اعماق هويت مردم جای گيرد، بررسی ِ «موردی ِ» اين پديده ها در محيط فرهنگ ِ خودی می تواند آينه ای از واقعيت ها را در پيش روی ما بگذارد. از نظر من، رابطهء سياسی فرهنگ شيعی ما با آئين جنازه داری و پيکر گردانی نيز چنين است و، در نتيجه، اشاره به ريشه های آن می تواند در روشن شدن مسئله کمک کند.

در تاريخ 14 قرنی اسلام حکومتی، و در جلوه های سياسی مختلف شيعی و سنی اش، استفاده (يا سوء استفاده) از جنازه های مردگان و کشته گان، بصورت نمايشی، يا تشييعی، يا ترحيمی آن، همواره مرسوم بوده است. ريشهء اين امر را می توان در دشمنی دو خاندان که از يک جد واحد منشعب شده بودند جستجو کرد.

هنگامی که فرزندان "ابوسفيان" (از خاندان بنی اميه) تن به مسلمان شدن و پذيرفتن سروری مردی از خاندان رقيب خود (بنی هاشم)، به نام محمد بن عبدالله، دادند و بدينسان به درون جامعهء نومسلمان صدر اسلام وارد شدند، آشکار بود که شقاق و دشمنی بين اين دو خاندان اهل مکه تنها در زمان حضور محمد و دو سه يار پيشتازش (همچون ابوبکر و عمر) مکتوم و مخفی خواهد ماند و درنگی صبورانه می بايست تا فرصت فراهم شود و آتش نفاق و دشمنی بين اين دو خاندان ديگرباره شعله ور گردد.

و چون اين فرصت فرارسيد، پيروزی "معاويه" (از خاندان بنی اميه) بر "علی بن ابيطالب" (از خاندان بنی هاشم) و آغاز خلافت خاندان اموی (با کشاندن پايتخت اسلام از مدينه به دمشق) و سپس مرگ معاويه (خليفهء اول اموی) زمينهء شعله ور شدن آن آتش ديرينه را فراهم کرد: يزيد بن معاويه (از خاندان بنی اميه)، در نشستن بجای پدر، با مقاومت حسين بن علی (از خاندان بنی هاشم) روبرو شد و کار به ماجرای مشهور کربلا کشيد.

در سراسر اين برخورد خونين، که در مذاهب شيعی (همچون پنج امامی يا زيديه، و هفت امامی يا اسماعيليه، و دوازده امامی يا اثنی عشريه) تبديل به تاريخی استوره ای شده است، «جسد های» کشته گان نقش اول را بازی می کنند. کارگزاران خاندان اموی سرهای حسين بن علی (نوهء پيامبر اسلام) و فرزندان و ياران شکست خورده اش را بر سر نيزه می کنند و از کربلا در عراق تا دمشق در شام کو به کو و شهر به شهر می گردانند تا هيبت و قدرت و شوکت خليفهء دوم اسلام اموی را به رخ مردم بکشانند؛ با اين پيام روشن سياسی هيئت حاکمه که: «ما بر سرير قدرت نشسته ايم و به دشمنان خود، حتی اگر صغير و کبير خاندان پيامبرمان باشند، رحم نمی کنيم!»

شيعيان نيز، در همين جنازه کشی استوره ای ـ تاريخی، مواردی از استفادهء سياسی به سود خود يافته و به آن ابعادی مذهبی بخشيده اند. مراسم «دسته راه اندازی» و «سينه و زنجير زنی» و «تعزيه گردانی» همه بر حول پيکرهای بی سر کشته گان کربلا می چرخند. پيام اين جنازه کشی نيز روشن است: «حاکمان نشسته بر قدرت مظهر ظلم و ستم و بی دينی اند و بايد آنان را به زير کشيد و رهبر بر حق را بقدرت نشاند». بدينسان «تشيع» مکتب مظلوميت و دور افتادگی از قدرت مشروع و مقاومت برای بازپس گيری آن شد.

راه دور نرويم؛ در سراسر دوران پهلوی شاهد بوده ايم که روند «اين ـ همان کردن» شاهان پهلوی با بنی اميه به انحاء مختلف جريان داشته است. از دید مسلمانان افراطی شاه «يزيد زمانه» بود و هر بار می شد برايش «امام حسينی» تراشيد و روبرويش نشاند. در اين تشبيه مکرر پيدا کردن يزيد آسان بود، چرا که هرکس در قدرت بود غاصب حق امام شيعه محسوب می شد. مشکل اما يافتن «امام زمانه» بود، چرا که «امام زمان» تا اطلاع ثانوی غايب بود و با نيامدن اش امت خود را بلاتکليف رها کرده بود. و در اين دوران غيبت کبری بود که «علماء» می کوشيدند خلاء سياسی ناشی از غيبت را هر بار به نوعی پر کنند.

نتيجهء اين کشاکش سياسی شبه استوره ای بوده است که تشيع اثنی عشری را تبديل به مکتب مرده پرستی و مرده خواری و مرده دزدی کرده است. هيچ سرزمين اسلام زده ای جز ايران و عراق دارای اين همه مقبره و مزار و امامزاده نيست. هيچ مردمی جز شيعيان دوازده امامی جشن و عزاشان بر گرد جنازه نمی گردد. هيچ امتی، جز آنها، خنده را مذموم و گريه را واجد ثواب نمی داند. هيچ ملتی چون ملت شيعه مبارزات سياسی خود را عليه هيئت حاکمه بر گرد جنازه تنظيم نمی کند. هيچ امت مسلمانی هم، با همهء عظمت قائل بودن برای امر شهادت در راه خدا (فی سبيل الله) جنازهء شهدا را روی سر نمی گذارد.

فرهنگ جنازه مدار

فرهنگ دست پروردهء تشيع فرهنگی جامع و «جنازه مدار» است و در دايره مسلمانان يا شيعيان هم محدود نمی شود؛ زيرا وقتی اين «فرهنگ» در وجود «مردمان مقهور» هجوم های فرهنگی جا افتاد آنگاه اثرات اش در همهء مظاهر فرهنگی اقشار مختلف آن مردم قابل مشاهده است، چه مسلمان باشند و چه نامسلمان يا کافر.

قصد من در اينجا تحقيق تاريخی نيست، چرا که نمونه های آشکار و اکنونی اين جهان بينی در تاريخ معاصر کشورمان فراوانند. جای دور هم نمی روم؛ در عمر خود ديده ام که چگونه در متن اين فرهنگ جنازه مدار ِ مرگ و يادبود حتی «تشييع جنازه»ی سرشناسان سکولار هم می تواند جای تظاهرات عمدهء سياسی را بگيرد. تشييع جنازه تختی، افسانه های بافته شده پيرامون مرگ صمد بهرنگی، تشييع جنازهء احمد شاملو و سيمين بهبهانی،  همه، چيزی جز تظاهرات سياسی نبوده است که «سر نمونه»ی خود را از استوره های شيعی دريافت داشته و بوسيلهء «آقا زاده» های شيعی (همچون جلال آل احمد) شکل و سو گرفته اند.

معضل فرهنگی حکومت اسلامی

با استقرار حکومت اسلامی علمای تشيع اثنی عشری در ايران، مسئلهء پيچيدهء جديدی در بستر فرهنگی بخش ِ اکثريتی ِ شيعی جامعهء ما پيش آمد: خمينی عنوان امام را برای خود پسنديد و پذيرفت، بعنوان امام شيعيان بر تخت سلطنت نشست، و با اين نشستن صورت استوره ای داستان را مغشوش کرد.

بدينسان، در صحنهء يک نمايش استوره ای، «يزيد» از صحنه گريخته و آوارهء بيمارستان های دنيا شده بود و «امام» بقدرت رسيده بود و اين بار، لابد به انتقام ماجرای کربلا و همچون مختار ثقفی، «يزيديان» را از دم تيغ می گذراند. «طاغوتيان» بخون کشيده می شدند و کافران به مجازات می رسيدند. اما اين همه ماجرا يک چرخش و انقلاب عميق فرهنگی را بهمراه داشت؛ چرا که طاغوتيان و کافرانی که بر متن همين فرهنگ جنازه مدار پرورش يافته بودند نيز شيوه های استفادهء سياسی از جنازه کشی را در خون فرهنگی خود داشتند و می توانستند از جنازه ها استفادهء سياسی کنند. آنچه عوض نشده بود موضوع نمايشنامه بود: «حاکم بد است حتی اگر امام حسين باشد و آنکه قربانی حاکم است خوب است حتی اگر خود شمر باشد». اينجا تنها مجريان نقش های بد و خوب جا عوض کرده بودند.

می توان گوهر ماجرا را چنين ديد: در اين فرهنگ جنازه مدار اينکه «صاحب و رانندهء جنازه» در زمان حيات خود دارای چه نوع عقيده و مذهب و مکتبی بوده مهم نيست؛ مهم آن است که، بقول جلال آل احمد و احمد شاملو و اخوان ثالث، «با قدرت بوده يا بر قدرت». اينگونه است که شرکت کنندگان در تشييع جنازهء آيت الله منتظری، که اگر قطره الکلی به دست اش ترشح می کرد آن دست را هفت بار آب می کشيد، و حاضران در تشييع جنازهء احمد شاملو، که اگر تقطيرش می کردند چند بطری ودکای ناب به دست می آمد، چندان با هم متفاوت نبودند. اين جنازه ها بهانه ای محسوب می شدند تا مردم پرورش يافته در مکتب تشيع بتوانند اظهار وجود سياسی کنند.

چاره جوئی حکومتی

گردانندگان فرهنگی ِ حکومت اسلامی ناچار بوده اند تا برای مشکل «تشييع جنازه» چاره ای عاجل بجويند. آنها تا توانسته بودند از جنازه های عوامل خودشان استفاده کرده بودند. جنازهء شهداشان را در همه شهرها گرداننده بودند. آنها را در دانشگاه و ميدان و گورستان های مذهبی دفن کرده و سراسر کشور را به گورستانی بزرگ تبديل کرده بودند؛ اما اکنون «دشمنان»، «طاغوتيان»، «کافران» و «سکولارها» (اين مخالفان واقعی نشستن مذهب در حکومت) نيز، با استفاده از همان زمينهء تاريخی ـ استوره ای تشيع، با جنازه های شهدا و کشته گان خود به ميدان در می آمدند.

در اين چاره جوئی بود که فرهنگ گزاران حکومت نخست و قبل ار هر مورد ديگری متوجه خطر جنازه های نويسندگان ايران شدند و تصميم گرفتند تا نخست از نويسندگان ِ مرده در گذشته آغاز کنند. آنها در اين مورد تمرين های تاريخی فراوان داشتند: توانسته بودند فردوسی طوسی (يعنی اهل ده فردوس از شهر طوس خراسان) را، که احياء کنندهء دين و آئين ماقبل اسلام ايرانيان بود، به نام «ابوالقاسم» مزين کنند، و حتی با وجود اينکه علمای عصرش اجازه دفن پيکرش را در گورستان مسلمانان نداده و ياران اش به ناچار پيکرش را در باغ خانه اش دفن کرده بودند، توانستد چنين ببافند که او به خواب عالم شهر آمده و خبر داده است که او را در آن دنيا، بعلت چند بيتی که در وصف رسول خدا سروده بوده، به بهشت برده اند. آنها توانسته بودند از قول فردوسی ابيات سست بسياری در وصف اسلام و قهرمانان استوره ای اش بسازند و در شاهنامه جا سازی کنند. نيز توانسته بودند خيام و حافظ را، که از سراسر اشعارشان کفر و زندقه بيرون می زد، به «حکيم» (يعنی فيلسوف اسلامی) و "لسان الغيب" (زبان عالم غيب در دنيای مشهود) تبديل کنند. پس برای معاصران هم لازم می شد که از همين روش کارآمد استفاده نمود.

تشييع جنازهء مجدد نيمايوشيج

فکر می کنم اول قرعه به نام نيما يوشيج خورد؛ شاعری که در منظومهء «افسانه» اش با عرفان حافظ و مذهب مولانا در افتاده بود و آلوده و «کافر» از دنيا رفته بود. کارگزاران فرهنگی نمی توانستند تحمل کنند که مردی در ابعاد تاريخی که «پدر شعر نو و بنيان گزار بينش سياسی در شعر امروز ايران» محسوب می شد به اين آسانی از آسيب آنان در امان باشد. نخست غزل سستی از او در وصف علی بن ابيطالب يافتند و سپس به ياد وصيت او افتادند که می خواسته در ده زادگاه اش ـ يوش مازندران ـ دفن شود. بدينسان کار آسان بود: برای انجام وصيت، قبرش را می شکافيم، استخوان هايش در تابوت می گذاريم، تابوت را به «تالار وحدت» می آوريم، و پس از انجام نماز ميت و تشييع جنازهء اسلامی، بعنوان يک شاعر تمام مسلمان روانهء يوش اش می کنيم.

چاره ای در مورد زندگان
اما با زندگان چه بايد می کردند؟ طرح «قتل عام درمانی ِ» سعيد امامی پاسخی به همين پرسش بود: «می کشيم شان و از دست شان خلاص می شويم. همه شان را در اتوبوسی می گذاريم و، در راه سفر به ارمنستان، راننده سر اتوبوس را شتابان به سوی دره شتاب خم می کند و خود را پيش از سقوط نقاله به بيرون پرتاب نموده و آن همه زندهء مزاحم را يکجا در ته دره از نکبت زندگی خلاص خواهد کرد. مرگ يک بار و شيون يک بار!»
اما طرحی به آن خوبی با دخالت يک تخته سنگ که راه را بر اتوبوس بست شکست خورد و اين نابکاران کافر کيش با پای خود به خانه بر گشتند. معلوم شد که سعيد امامی طرح جانشينی هم دارد: «يکی يکی شان را می کشيم!» محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، غفار حسينی، حمید حاجی‌زاده، پروانه اسکندری، داريوش فروهر و... ده ها نويسندهء سرشناس قربانی طرح «قتل عام درمانی» می شوند.

پا تک سکولارها
اين طرح هم مشکلی پيدا می کند: «سکولارها» نيز با فرهنگ «مبارزات جنازه مدارِ شيعيان» آشنائی دارند و می توانند مراسم تشييع جنازهء کشته گان و مردگان شان را به تظاهرات سياسی تبديل کنند؛ می توانند «قبرستان های امامزاده محور» را به زيارتگاه مردگان سکولار مبدل سازند. شاملو می تواند، در پی جان دادن بر تخت بيمارستان، با پای بريده بر روی دوش مردم بنشيند و شعرهای ظاله اش را در بلندگوها بخواند و چون به امامزاده طاهر کرج می رسد آنجا را به مزار خود تبديل کرده و امامزادهء نامعلوم و احتمالاً مجعول را در محاق و سايه ببرد.
اينگونه است که کارگزاران فرهنگی دفن پيکر نويسندگان و شاعران غيرمذهبی را در امامزاده ها صلاح نمی بينند و اين کار را ممنوع می کنند. به سيمين بهبهانی اجازه نمی دهند پيکرش را به امامزاده طاهر بکشاند. بجای آن برای «مردگان نامدار» در گوشه ای از بهشت زهرا محوطه ای اختصاص می دهند و دفن جنازه در اماکن مذهبی را ـ از ترس به محاق افتادن امامزاده ها - ممنوع می کنند.
اما در همان بهشت زهرا هم می توان تشييع جنازه را به تظاهرات سياسی ضد حکومت مذهبی تبديل کرد. مگر هوشنگ گلشيری در همان بهشت زهرا بر سر جنازهء محمد مختاری مويهء سياسی نکرده بود؟ بايد در اين مورد نيز سياستی داشت؛ مثلاً، در تشييع جنازه تنها به اجرای آداب مذهبی بوسيلهء مقامات مذهبی بسنده کرد و به کسی ـ جز معتمدين خودی، آن هم اگر لازم باشد ـ اجازهء سخنرانی نداد.

حکومت صاحب عزا می شود!
کارگزاران امنيتی حکومت اسلامی مسلط بر ايران، از طريق روش آزمايش و خطا، کوشيده اند سياست فرهنگی خود را هر روز منظم تر کنند و حاصل آن را هفتهء پيش در مراسم خداحافظی با شاعر ِ قطعاً سکولار دموکرات ايران، يعنی محمدعلی سپانلو، که مدت ها بود به لحاظ گرفتاری های مالی و کاری اسير دست برخی از افراد حکومت اسلامی شده بود، مشاهده کرديم.
در اين مراسم، وزارت اطلاعات حکومت در نقش «صاحب عزا» ظهور کرد. حتی خرج مراسم را (از تهيهء گور گرفته تا برگزاری مجلس ترحيم) خود به عهده گرفت. پيکر شاعر در حلقهء مأموران امنيتی، که اين بار اگرچه همچنان با لباس شخص آمده بودند اما همگی کت و شلوار سرمه ای و پيرهن آبی متحدالشکل به تن داشتند، و چند بسيجی عربده کش که در هر مراسم دولتی حضور پيدا می کنند، به خانهء نويسندگان برده شد، حجة الاسلامی دست نشاندهء ولی فقيه در مؤسسهء اطلاعات بر آن پيکر نمازی سر سری خواند و سپس جنازه را شتابان به «قطعهء نامداران» بردند. صاحبان عزا نه اعضاء خانوادهء شاعر بودند و نه کانون نويسندگان ايران، که شاعر يکی از بنيان گزاران اش بود. مجلس ختم را نيز خود برگزار کردند. در جلوی مجلس نيز خودشان به آمدگان معدودی که هر يک از سر ناچاری يا کنجکاوی پيداشان شده بود خوش آمد گفتند و تسليت گوئی آنها را پذيرفتند و تنها به دوست قديم و مشترک سپانلو و من، مهدی اخوت، که سال ها بود جور کش شاعر شده بود، اجازه دادند که در کنارشان بايستد تا عريضه خالی نباشد. در سراسر مراسم قرآن خواندند و مداحی اهل بيت کردند، و خطيب مجلس صرفاً از کافران و منکران حقانيت و عصمت «اهل بيت پيامبر» سخن گفت و آنان را نفرين کرد.

سپانلو چه می کرد؟
چه تلخ است با اين حکومت، بهر دليل مماشات کردن. سپانلو، بر اساس مشاهدهء وضعيت خود، سکولار دموکرات بود اما «انحلال طلب» نبود يا، بهتر بگويم، اين امر را ممکن نمی ديد. به اين بسنده کرده بود که سکولار دموکرات اما «اصلاح طلب» باشد.
او برای آمدن محمد خاتمی کف زده بود، در کنفرانس برلين شرکت کرده بود تا مزايای دولت اصلاح طلبان را به ديگران گوشزد کند، در انتخابات رياست جمهوری همگان را فراخوانده بود تا به رفسنجانی رأی دهند، و... و تن داده بود که در زير سايهء سنگين اين حکومت زندگی کند.
در رفتار و گفتار و نوشتارش قبل از هر چيز «احتياط» را می شد ديد. گوئی شعر حافظ را شعار خود کرده بود که: «دانی که چنگ و عود چه تقرير می کنند؟ / پنهان خوريد باده، که تعزیر می‌کنند! // ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند / عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند // گویند رمز عشق مگویید و مشنوید / مشکل حکایتی ست که تقریر می‌کنند...»
با اين همه، از آنجا که در عمرش بيتی در تمجيد قدرتمندان نساخت، و به ريا شعر مذهبی نگفت، و نويسندهء «چهار شاعر آزادی» بود، «انحلال طلبان» می توانستند، بر سياق فرهنگ شيعی، از پيکر او عليه حکومتی که نفس شاعر را با محدوديت ها و تهديدهايش گرفته بود استفاده کنند. و اين شد که شاعر «تبعيد در وطن» دستخوش دخالت امنيتی ها و اطلاعاتی ها شد.
واقعيت آن است که حکومت های مذهبی و غيرمذهبی در ايران از خود شاعر و پيکرش نمی ترسند؛ ترس آنان از نارضايتی و نفرت فشرده ای است که در فضای انديشمندی (و نمی گويم روشنفکری) ما موج می زند و می تواند مردم را با علت العلل دردهائی که با پوست و گوشت و استخوان شان تجربه می کنند بيشتر آشنا سازد. و اين همه می تواند، به لحاظ تربيت شيعی که در فرهنگ رايج مردم مخلد شده، تشييع پيکر هر هنرمندی را که در مدح حکومت سخن نگفته باشد، تبديل به پرچم سياسی خود کند.
و بگذاريد اين مطلب را با چند بيت از «غزلی» به پايان برم که سپانلو، «شاعر نوجوی» ما، شايد از سر وصف حال خويش اما برای فردائيان اش، سروده است:

مرا «زمانه» رها کرد و «زندگی» فرسود نه «دشمنی» که به نيرو ز من فزون تر بود! سزای پر زدن ام، «قمری قفس» خواهند خوشا «قلندری ِ اوج»، ني «جلال ِ فرود!» عطای دانه چه خواهد  شکسته بال ِ قفس؟ که اين «عطيه» بر «اوقات محبس» اش افزود. ثبات سايه مبين، کافتآب ِ امکان است برآيد از افق بخت، ساعت موعود!

اول خرداد 1394 ـ 22 ماه مه 2015

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]