دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!
محمد نوری‌زاد

دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!

هفته گذشته در پیاده روی یکی از خیابان ها، به مرد خسته ای برخوردم که از چین و شکنِ صورتش تراشه های یأس و دلمردگی بر می جهید. مرد، که شصت ساله می نمود، از بیست سال پیش مرده بود. کیفِ پف کرده ای در دست داشت، و رازهای خراشنده ای در برگه های داخلِ کیف. در آن غوغای نیم روز شهر تهران، با قدم های بی شتاب او همقدم بودم که ناگهان دیدم آهی کشید و از حال رفت و سنگینی اش در میان دست های من غنود. نشاندمش لب جوی. مرد، از بس که از درون خراش خورده بود، نا نداشت و تنها به کورسوی امیدی زندگی را می لنگید. به ضرب التماس های من، نیم نفسی از همان اعماقِ مُردگی بر کشید و به صورتم زل زد و با صدایی که از انتهای خراش خوردگی اش بیرون می خزید نالید: زیر سایه ی آخوندا، "محمود سهرابی" هم زندانی ام کرد و هم دار و ندارم را بالا کشید و هم به زن من پنج بار تجاوز کرد و زنم را با خودش برد که برد.

مرد، بیست سال تمام به هر سوراخِ دستگاه قضا سر فرو برده بود و از هر سوراخ بارها گزیده شده بود. از وکیل گرفته تا قاضی تا آبدارچی تا بایگانی چی تا مأموران کلانتری تا حتی خود رییس قوه ی قضاییه تا هرکسی که گمان بر همراهی و اجرای قانونش می رفت، همه او را گزیده بودند و تا توانسته بودند مکیده بودندش و سرآخر خسته تر از روز پیش، روانه اش کرده بودند به امان بی کسی. یک به یک نامه های تمام نشدنی اش را به من نشان داد. همه اصل بودند و بی اعوجاج. در این نامه ها دیدم که به هر کجا شکایت برده است و بارها و بارها داستان "سهرابی" و تجاوز به زن و بالا کشیدنِ اموالش را تعریف کرده و تعریف کرده و با هر تعریف، قاضیان و مأموران و وکلا را سرگرم کرده بود و خود را بیش از پیش به گوری که به دوش می کشید فرو تپانده بود.

مرد حتی به کمیسیون اصل نود مجلس نیز شکایت برده بود. دیدم که رییس این کمیسیون نامه ای برای رییس دادگستری تهران می نویسد و در آن ابراز شرم می کند از فاجعه ای که بر این مرد رفته در نظام اسلامی. اما چه سود؟ آخوند کمیسیون اصل نود احتمالاً این نامه را از سرِ سرگرمی نوشته به آخوندی دیگر. وگرنه گریبان می درید و عمامه بر زمین می کوفت. مگر می شود یک نفر را در روز روشن به زندان بیندازند و ثروت کلانش را هپلو کنند و ترتیب زنش را هم بدهند و تو به اسم آخوند کمیسیون اصل نود و دادستان و رییس قوه ی قضاییه و معاون و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی دست بر دست بسایی و در خلوت و جلوت به خودت بگویی: خودمانیم، عجب حکومتی علم کرده ایم ما!

مرد، کارخانه دار بود و ثروتمند. خانه ای داشت در خیابان فرشته ی تهران به مساحت بیش از هزار متر مربع. با همسری و چهار فرزند و زندگی ای آرام. تا این که جوانی به اسم " محمود سهرابی" را به وی معرفی می کنند تا بکارش بگیرد. محمود سهرابی نرم نرم در گوشه های اعتماد مرد جا می گیرد و از همان گوشه ها کار مرد را می سازد. در یک سفر که مرد به راه دوری رفته است، سهرابی به چک های امضاء شده ی داخل گاوصندوق مرد دست پیدا می کند و با هماهنگی و همراهی و همکاری و امضای قاضیان امضادار، مرد را در بازگشت و از همان فرودگاه به زندان می اندازند. با امضای قاضیان شکمی و زیر شکمی و پولپرست، مرد را یکسال و نیم در زندان نگه می دارند. و این یک سال و نیم، فرصت مناسبی بوده برای محمود سهرابی و روبیدن اموال مرد و آمیختن با زن مرد و بردن زنش بجایی که مرد اکنون نمی داند کجاست.

مرد از میان برگه هایی که با خود دارد، برگه های بازجویی از زنش را نشانم می دهد که به پنج بار همبستری با سهرابی اقرار کرده است. و برگه هایی که اعترافات سهرابی در باره ی همبستری و چک های ربوده شده در آنهاست. بهتِ مرد از این است که چرا سهرابی و چاقو کشانش در امنیت کامل همچنان در باند مافیایی خود برای مردان و زنان سرگردان در دستگاه قضایی سفره پهن می کنند و وی خودش سرگردان دستگاههای بی بنیان اسلامی است.

چرا نگویم: دستگاه قضایی ما و خیلی جاهای دیگرِ این نظام هردمبیلِ اسلامی، از محمود سهرابی ها فراوان دارند. سهرابی هایی که رگ ضعف قاضیان و مأموران و اکره های دستگاه قضایی و مسئولان غیر قضایی را نیک می شناسند. اینان بساطی می آرایند و در همان بساط از حضرات با زن و شراب و دود و دم و هدایایی از قبیل سفرهای خارجی و پرداخت پول و به نام کردنِ سند ویلا و اتومبیل، پذیرایی می کنند. در بساط سهرابی ها، هماره چاقو کشانی نیز پرسه می زنند برای عملی کردنِ اراده های ویژه ی سهرابی ها. و اگر قاضی ای و مسئولی تمرد کرد و به خواسته ی سهرابی ها تمکین نکرد، یا با همان چاقو کش ها تیغ کشش می کنند یا با تسلط سهرابی ها به دادسرای انتظامی قضات و هرکجای دیگر، وی را به دوردست ها تبعید می کنند و پرونده را از وی می گیرند و می سپرند به قاضی و مسئولی که اهل دل باشد و دلش برای دختری باکرده و زنی زیبا و اتومبیلی شیک و ویلایی با سند منگوله دار بلرزد. بقول یک پدر شهید: اگه ما این عدالتو نخوایم کیو باید ببینیم؟!

منبع:پژواک ایران


محمد نوری‌زاد

فهرست مطالب محمد نوری‌زاد در سایت پژواک ایران 

*«پس از مرگ رهبر»، محمد نوریزاد   [2021 Sep] 
*۲۷ سوال محمد نوری زاد از خامنه ای   [2019 Jul] 
* خمینی باد کاشت، رضا شاه نهال   [2018 Dec] 
*نامه محمد نوری زاد به دونالد ترامپ   [2017 Oct] 
*نامه محمد نوری زاد به رهبر: ما اگر می رویم، شما بمانید  [2017 Apr] 
*نامه محمد نوری زاد به پادشاه عربستان سعودی  [2016 Aug] 
*آقای رییس و ساطورِ توی دستش   [2016 Aug] 
*اسلام واقعی و چیزی به اسم زباله  [2015 Dec] 
*در انتخابات شرکت می کنیم بشرطی که…  [2015 Dec] 
*سرشماری  [2015 Dec] 
*آقا جواد و رُخِ دیوانه!  [2015 Dec] 
*الم شنگه  [2015 Nov] 
*من سعید زینالی هستم ( داستان ربودنِ نوری زاد)  [2015 Nov] 
*واس ماس  [2015 Nov] 
*مالیخولیا  [2015 Nov] 
*می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)  [2015 Oct] 
*سیستم نجس  [2015 Sep] 
*دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!  [2015 Jun] 
*رهبر نیابتی   [2015 May] 
*عجب شنبه ای شد دیروز!  [2015 May] 
*سفینه هسته ای شدنِ نظام آخوندی به گِل تپید  [2015 Apr] 
*سی و دومین نامه ی محمد نوری زاد به رهبر؛ زهر که نه شربت سربکشید  [2015 Mar] 
*نوری زاد‏: هم اعدام کردند و هم ترسیدند!  [2015 Mar] 
*قدمگاه و جسم رنجور امیر انتظام + فیلم  [2014 Sep] 
*ما نمی گذاشتیم دوم خردادی ها روی کار بیایند  [2014 May] 
*در شیراز چه گذشت؟  [2014 May] 
*نامه ی سی و یکم محمد نوری زاد به رهبر: به شما هم آیا سفارش می دهند؟  [2014 May] 
*نامه ی سی ام محمد نوری زاد به خامنه ای   [2014 Jan] 
*نوری زاد و امیر انتظام  [2014 Jan] 
*«زن جوان هستم، شوهر ندارم، تلفن...»   [2014 Jan] 
*بدنه پاسداران نسبت به روال جاری سپاه معترض است  [2014 Jan] 
*دستهای خونین شریعتمداری  [2013 Nov] 
*آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟   [2013 Nov] 
*رابطه‌ی ترورهای اخیر و سپاه پاسداران   [2013 Nov] 
*چرا نقد می کنم؟   [2013 Oct] 
*نامه ی بیست ونهم محمد نوری زاد به رهبر: غربتِ شادمانی های دمِ دست  [2013 Oct] 
*دکترملکی، وپوزشخواهی از یک مادر  [2013 Sep] 
*پوزشخواهی دکترملکی از « ترانه»ی محروم از تحصیل   [2013 Sep] 
*روحانى از سپاه می‌هراسد  [2013 Sep] 
*دیدار محمد نوری‌زاد با وزیر اطلاعات جدید  [2013 Sep] 
*بازنده اصلی فاجعه سوریه، ایران و شخص رهبر و پیروز آن، اسرائیل خواهد بود  [2013 Sep] 
*گام های لرزان روحانی   [2013 Aug] 
*بوسه برپای یک «بهایی» کوچک   [2013 Jul] 
*دو مجلس کوچک، دو شرم بزرگ  [2013 Jun] 
*رأی دادن یا رأی ندادن، مسئله این نیست! (محمد نوری زاد)  [2013 Jun] 
*تنها راه باقی مانده برای هاشمی  [2013 May] 
*ای کاش انقلاب نمی کردیم!  [2013 Jan] 
*رهبر چشم به راه شماست، داخل شوید!  [2012 Oct] 
*آقای آملی لاريجانی! شما نفر ششم دستگاه قضايی هستيد   [2012 Jul] 
*بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!  [2012 Apr] 
*نامه ای دیگر از محمد نوری زاد ؛ نامه ای به دخترم   [2011 Dec] 
*نامه پانزدهم نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*متن کامل نامه چهاردهم محمد نوری زاد به آیت الله خامنه ای  [2011 Dec] 
*نامه سیزدهم محمد نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*دواردهمین نامه نوری‌زاد خطاب به خامنه‌ای: جام زهر سربکشید! بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده‌ام سربکشید  [2011 Nov] 
* شلم شوربا !  [2011 May] 
*اکنون من در زندان همین انقلابم! و شما در زندانی وسیع تر/ اف بر من اگر آینده ی انقلاب، در نگاه من، همین بوده باشد  دستمان تهی از رویاها و وعده های انقلاب است [2010 Dec] 
*گلها و سیم خاردارها ۸ (عبدالله مؤمنی)  [2010 Nov] 
*نامه نوری زاد به صادق لاریجانی  آیا دختران عفیف شما را به آغوش هرزگی پرتاب کرده‌اند؟ و مادر و خواهر و خویشاوندان پاکدامن شما را به لجن جنسی آلوده‌اند؟  [2010 Nov] 
*از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، پوزش می‌طلبم  [2010 Nov] 
*محمد نوری زاد: وقتی “عبید زاکانی” برمسند قضاوت می نشیند  [2010 Aug] 
*روسپی های سرزمین من!  [2010 Aug]