از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»
اسماعيل نوری‌علا

 

پيشگفتار

مطلب هفتهء گذشتهء من، با عنوان «جمهوريت يا جمهوری؟»، و اينکه نوشته بودم «گوهر حکومت مدرن دز "جمهوريت" آن است و نه در اسم آن»، برخی واکنش ها را از جانب خوانندگانم بر انگيخت. اين واکنش ها را می توان به دو دسته تقسيم کرد:

- برخی اعتقاد داشتند که مقالهء من برای توجيه اين نکته که «پس از انحلال حکومت اسلامی می توان به پادشاهی بازگشت» نوشته شده و نگاهی مثبت به برقراری پادشاهی در ايران دارد،

- برخی نيز معتقد بودند که مقاله، با طرح مسئلهء «جمهوريت»، زمينه را برای انکار حقانيت (به زبان آخوندی: مشروعيتِ) رژيم قبلی فراهم کرده و نگاهی ضد پادشاهی دارد. بخصوص که نويسنده خود، در صدر مقاله اش، اعلام داشته است که هم «جمهوری خواه» و هم «جمهوريت خواه» است.

اين دو گونه نگاه متضاد به يک مقاله، مرا بر آن داشته است تا اين هفته نيز کمی بيشتر در مورد انديشه ای که در مقالهء قبلی عرضه شده بود توضيح دهم. البته من پيشاپيش اين توضيح را در عنوان مقاله ای که می خوانيد، يعنی در عبارت «از سلطنت همه کاره تا پادشاهی هيچ کاره»، جمع بندی کرده ام و هدفم توضيح هدف و گوهر آن کوششی است که مادران و پدران ما در «انقلاب مشروطه» بخرج دادند تا«سلطنت همه کاره» را به «پادشاهی هيچ کاره» تبديل ساخته و استقرار «جمهوريت» حکومت جديدی را که در نظر داشتند ميسر سازند.

منکر آن هم نيستم که البته می شد در آن «فرآيند تبديل»، کلاً قيد پادشاهی را زد و به استقرار «جمهوری» رأی داد؛ همچنانکه پيروان کمال آتاتورک در ترکيه کردند؛ و همچنانکه رضا خان پهلوی قصد داشت تا نخستين رئيس جمهور ايران بشود و نشد. اما پاسخ به اينکه چرا چنين نشد مستلزم ورود به بحثی تفصيلی است که ربطی به موضوع مقالهء کنونی ندارد.

در واقع، در همهء اين زمينه ها تلاش من آن بوده است که بگويم: اگر ساختار حکومت مدرن بر حاکميت «جمهور مردم»، مسئوليت اجرائی و پاسخگويانهء منتخبين ادارهء کشور (موسوم به رئيس جمهور، يا صدراعظم و يا نخست وزير و هيئت وزرا) در مقابل مجلس منتخب مردم استوار باشد، اينکه همان «جمهور مردم» (به هر دليل تاريخی ـ اجتماعی که باشد) تصميم بگيرند که يک مقام تشريفاتیِ غير مسئول و برکنار از دخالت در امور کشور نيز داشته باشند (چه نام اش شاهنشاه و شاه باشد و چه رئيس جمهور، اما هر دو تشريفاتی) اين امر نمی تواند «منطقاً» مشکلی اساسی برای کشور ايجاد کند.

بر اين واژهء «منطقاً» تأکيد می کنم؛ چرا که تاريخ کشور خودمان نشان داده است که يک «شاه تشريفاتی» هم، اگر فرصتی بيابد، می تواند با عملياتی ظاهراً قانونی، و حتی آشکارا فراقانونی، «جمهوريت» حکومت را تعطيل کرده و پادشاهی هيچ کاره را به سلطنت همه کاره مبدل سازد. توجه کنيد که در اينجا هم قصدم از طرح اين موضوع قضاوت دربارهء نتايج روند «تبديل» نيز نيست بلکه می خواهم به امکان پديد آمدن چنان روندی اشاره کنم؛ بدين معنی که می دانم و می دانيد که رضاشاه پهلوی با تعطيل مشروطيت و تبديل شدن به سلطان قدر قدرت بود که به آباد سازی ايران پرداخت و محمدرضا شاه پهلوی نيز با افزودن متممی بر قانون اساسی، که «شاه تشريفاتی» را به شاهی تبديل می کرد که می تواند «قانوناً» مجلس شورا را تعطيل کند و نيمی از نمايندگان مجلس سنا را تعيين نمايد و يا حتی نخست وزير تعيين کند، و سپس با اعلام «مأموريت برای وطنم»، که شاه غير مسئول مشروطه را به شاهنشاه همه کاره و مطلق العنان مبدل می ساخت، چيزی از «جمهوريت نظام» باقی نگذاشت اما توانست ايران را از مدار عقب ماندگی مزمن خود خارج سازد و برای آن در صحنهء بين المللی اعتباری بی ترديد فراهم آورد. اما، بدون قضاوت کردن اگر به دوران پهلوی ها نگاه کنيم چاره ای جز تصديق اين واقعيت نداريم که هر دو پادشاه پهلوی در مسير تبديل پادشاه هيچ کاره(تشريفاتی) به سلطان همه کاره گام برداشتند.

اما، براستی، مگر «رئيس جمهور»های جهان سومی نيز درست به همين راه نرفته و، با تعطيل «جمهوريت نظام»، تبديل به ديکتاتورهای قدر قدرت نشده اند؟ آيا صدام حسين واقعاً رئيس جمهور بود؟ يا قذافی؟ يا حتی انور سادات و مبارک و همين السيسی فعلی؟ و از همه مضحک تر وضعيت کشور خودمان است که در آن، اسلاميست های انقلابی فقط نام پادشاه قدرتمند را به ولی فقيه و نام نخست وزير را به رئيس جمهور تبديل کرده و مدعی وجود «جمهوری اسلامی ايران» شده اند؟ در کدام اين نمونه ها خبری از «جمهوريت» هست که بخواهيم تبديل پادشاهی قدر قدرت به جمهوری را جدی بگيريم؟

باری، از نظر من، «جمهوری خواه» واقعی کسی است که به دنبال تثبيت «جمهوريت» باشد و البته که، باز از نظر من، بهتر آن است که «جمهوريت» و«جمهوری» در يک نظام توأمان ظهور کنند و ساختار قدرت چنان باشد که رئيس جمهور نتواند جمهوريت نظام را نعطيل کند. اما، پادشاهیِ هيچ کاره (تشريفاتی) هم، در صورتی که قادر نباشد جمهوريت نظام را تعطيل کند، منطقاً و عطف به شرايط مادی و معنوی مردمان يک کشور، می تواند گزينه ای قابل اعتناء باشد.

 

در واقعيت عملی

         کسانی که قبل از تصديق اهميت «جمهوريت نظام» در پشت «شکل جمهوری نظام» سنگر می گيرند برای مواضع خود چند دليل دارند:

         1. گفته می شود که الغای پادشاهی، و نبودن حتی پادشاهی تشريفاتی در يک کشور، راه را بر بازگشت سلطنت همه کاره و شروع روند تبديلی که شاه هيچ کاره را سلطان همه کاره می کند نيز می بندد.

         به اعتقاد من، بطلان اين نظر در ساحت عمل اثبات شده است: پادشاهی های مصر و عراق و سوريه و حتی ايران به جمهوری تبديل شده اند اما رئيس جمهورهای مصر و عراق و سوريه خود همان قدرت يا قدرت بيشتری را داشته اند که سلطان همه کاره داشته، و در مورد ايران هم می دانيم که، بقول سيد محمد خاتمی، رئيس جمهور در واقع «تدارکچی بيت رهبری» است.

         پس، در اين مورد اگر مشکلی هست بايد آن را در شرايطی جست که به طلوع خورشيد «جمهوريت» در کشورمان راه نمی دهد؛ و اين وضعيت را تنها با تغيير نام حکومت کشور، آن هم از راه قانون اساسی معوج نوشتن و  انتخابات استصوابی انجام دادن نمی توان تغيير داد. يعنی، حل مسئلهء توازی «قدرت قانونی» و «قدرت واقعی» چيزی نيست که با دلخوش کردن به تغيير نام يک رژيم ممکن شود.

         2. نيز گفته می شود که چون مردم ايران در انقلاب سال 1357 به الغای رژيم سلطنتی و برقراری جمهوری رأی داده اند، سخن گفتن از اينکه پادشاهی هيچ کاره هم می تواند بموازات«جمهوريت نظام» متحقق شود نظريه ای است که می خواهد ما را به پيش از انقلاب 1357برگرداند و وليعهد آخرين شاه همه کاره را بجای پدر بنشاند.

         من فکر می کنم که اين نظر نيز در عمل باطل است. برای اين سخنم چند دليل دارم:

         الف: چنان بازگشتی، اگر ممکن باشد، در مرحلهء اول مستلزم توافق بر سر آن است که، در پی انحلال حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان، ملت ايران دست به نوشتن يک قانون اساسی جديد نزند و به فعال و اجرائی کردن قانون اساسی مشروطه سابق و متمم های آن باز گرديم.چرا که هم «پادشاهی مشروطه» با «پادشاهی هيچ کاره» ای که می تواند در کتار «جمهويت نظام» بوجود آيد فرق دارد و هم پادشاهی خاندان پهلوی را همان قانون اساسی و متمم هايش تضمين می کنند.

         ب: حال اگر، در پی انحلال حکومت اسلامی مسلط بر ايران، و نوشته شدن يک قانون اساسی سکولار دموکرات، مردمان کشور در يک همه پرسی آزاد به استقرار پادشاهی هيچ کاره (تشريفاتی)رأی دادند آنگاه آنچه که بوجود می آيد نه «پادشاهی مشروطه» است و نه وليعهد سابق حق خاصی نسبت به ديگران برای شاه شدن دارد.

         پ: در صورت اخير، يعنی مطلوباً نوشته شدن و تصويب عمومی يک قانون اساسی جديد سکولار دموکرات که در آن به تعيين نوع پادشاهی تشريفاتی و حتی رياست جمهوری تشريفاتی پرداخته نشده و اين امر به انجام يک همه پرسی خاص موکول می شود، چنان قانونی «پيشاپيش» راه های باز توليد پادشاهی مشروطهء سابق را هم می بندد و در واقع امکان بازتوليد استبداد سلطنتی را در نظام جديد مرتفع می سازد. در اين صورت مجلس مؤسسان می تواند دو آئين نامه برای آيندهء دو نوع حکومت پادشاهی يا جمهوری تهيه کرده و به تصويب برساند.

         ت: آنگاه، اگر در همه پرسیِ پی آمدِ تصويب قانون اساسی سکولار دموکرات، مردم به پادشاهی هيچ کاره (تشريفاتی) رأی دادند، همان آئين نامه های مصوب مجلس مؤسسان قانون اساسی است که تعيين می کنند که پادشاه بعدی چگونه از جانب مردم برگزيده می شود و آيا پادشاهی اش مادام العمر خواهد بود يا مدت دار، و يا پادشاهی در خاندان اش مستمر خواهد بود يا هر بار، در پايان عمر يک پادشاه، مردم شخصی را برای اين سمت تشريفاتی انتخاب می کنند. در آن صورت، بديهی است که وليعهد سابق پادشاهی پهلوی هم، اگر عمرش به آن روز بکشد، می تواند، مثل هر شهروند عادی کشور، خود را برای هر سمتی، از جمله پادشاهی تشريفاتی يا رياست جمهور هيچ کاره، يا حتی نمايندگی در مجلس شورای ملی کانديد کند.

         ث: در مجموع، شواهد بالا به من اين امکان را می دهند که بصراحت بگويم که بدون وجود امکان بازگشت به قانون اساسی مشروطه و متمم هايش، و امتناع از نوشتن قانون اساسی جديد، بازگشت سلطنت (يا پادشاهی) پهلوی به ايران تقريباً ناممکن است.

 

دليل عدم چشم پوشی از اين مبحث

         اما براستی چرا من همچنان معتقدم که، در پی تضمين «جمهوريت نظام آينده»، همچنان می توان استقرار پادشاهی هيچ کاره (تشريفاتی) را هم ممکن دانست؟ پاسخ من به اين پرسش مستلزم اشاره به قوی ترين ايرادی است که من عليه مطرح کردن اين امکان ديده ام. اين ايراد چنين فرمولبندی می شود:

         «از آنجا که پادشاهی مقامی است که يک فرد و يک خاندان را، بصورت مادام العمر، صاحب منزلتی يگانه می کند، می توان آن را نوعی تبعيض تلقی کرده و، بر اساس مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر، مردود اش دانست و حتی مطرح کردن آن را، بعنوان يک گزينه برای همه پرسی، غيرقانونی تلقی کرد».

         من خود همواره بر صحت اين فرمول تأکيد داشته ام که «نمی توان موضوعی را که با مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر تخالف دارد به رأی مردم (چه در همه پرسی و چه در انتخابات) واگذار کرد». بر اساس همين اصل هم هست که فکر می کنم، مثلاً، نمی توان از مردم پرسيد که «آيا حجاب زنان اجباری بشود يا نشود؟» حتی، از اين بالاتر، من همه پرسیِ 12 فروردين 1358 را برای گزينش «جمهوری اسلامی» امری خلاف مفاد اعلاميهء حقوق بشر و در نتيجه، از لحاظ ديدگاه های مورد پذيرش بين المللی، امری غيرقانونی می دانم؛ چرا که مفاد شريعت اسلامی (چه سنی و چه شيعه) با مفاد اعلاميهء حقوق بشر در تضاد است. اما من، به دليل زير ايرادی را که در بالا ذکر کردم منطقی نمی يابم:

         «انجام همه پرسی برای انتخاب يک شخص بعنوان "نماد تشريفاتی يک کشور و يک ملت"، و حتی مادام العمر دانستن اين موقعيت، و نيز استمرار اين منصب در خاندان او را، در حکومتی که جمهوريت آن تضمين شده، با مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر در تضاد نيست، و تفاوتی که بين او و شهروندان عادی کشور وجود خواهد داشت را نمی توان نوعی از «تبعيضِ» مورد نظر آن اعلاميه تلقی کرد. چرا که امر "انتخاب" هميشه بين انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان نوعی از تبعيض را (که ترجيح دادن بعضی بر بعضی ديگر است) ايجاد می کند اما اين تبعيض، به علت نفس انتخاب آزادانهء مردمان، رضايت آفرين است».

         در عين حال، اعتقاد دارم که، بر مبنای فلسفهء «جلوگيری از بازتوليد استبداد»، قانون اساسی سکولار دموکرات آينده بايد نحوه و شرايط تجديد نظر و عدول مردم از اينگونه گزينش های تشريفاتی را نيز تعيين کند، بطوری که مردم بتوانند، طی روندهائی قانونی، فرد و يا خاندان مورد انتخاب خود را برکنار کنند.

         اما، من يک نکته ديگری را خلاف مفاد اعلاميهء حقوق بشر می دانم . آن اين که ما حق داشته باشيم، با استناد به رأی مثبت چهار دهه پيشِ مردم به حکومت موسوم به «جمهوری اسلامی ايران»، نسل های بعد از آن انقلاب را در پی انحلال حکومت اسلامی از انتخاب مجدد بين پادشاهی و جمهوری محروم سازيم.

         از نظر من، آن دسته از جمهوريخواهانی که اولويت را به «جمهوريت خواهی» می دهند، اگر از توان خود برای جلب نظر مردم ايران نسبت به «شکل جمهوری» اطمينان داشته باشند بايد از اينکه انتخاب پادشاهی يا جمهوری به رأی مردم واگذار شود استقبال کنند و از آن طريق برای دست آورد خود، که جمهوری باشد، مُهر اثباتی معتبری فراهم آورند.

         اما اگر مخالفت شان با «همه پرسی برای گزينش جمهوری يا پادشاهی از جانب مردم» باشد و پروندهء پادشاهی را در همه پرسیِ 12 فروردين 1358بسته شده بدانند، خودبخود و به شکلی آشکارا، از حقوق بشری که اعلاميهء جهانگستر مربوط به مردم اعطا می کند عدول کرده و با اعمال نظر زورگويانه از انجام يک همه پرسی قانونی جلوگيری کرده اند؛ البته اگر در فردای انحلال حکومت اسلامی قدرت کافی برای اين کار را داشته باشند.

         من هميشه گفته ام که يک جمهوری خواهم، اما برای من خواستاری جمهوريت حکومت ملی در ايران، نسبت به وجود يا عدم «پادشاهی هيچ کاره» ای که راه بازگشت اش به «سلطنتی همه کاره»مسدود شده باشد، اولويت دارد.

         نيز کاملاً معتقدم که حتی «پادشاهی خواهان جوان امروز ايران» نيز هيچ تمايلی به بازگشت به قانون اساسی گذشته و متمم هايش (که، مثلاً، نظارت مجتهدان بر قوانين مصوب مجلس شورای ملی را نيز بصورتی قانونی در می آورد) ندارند و، در نتيجه، نمی توان بازگشت پادشاهی قبلی را بصورت پادشاه شدن وليعهد سابق ايران، امری "اتوماتيک" تلقی نمود. نه بازگشت پادشاهی همه کارهء قبلی امری خودبخودی است و نه پادشاهی وليعهد سابق در صورت رأی مردم به برقراری پادشاهی هيچ کاره (تشريفاتی).

         در مجموع، من در افق تاريخ آيندهء کشورمان استقرار يک رژيم پادشاهی (حتی از توع هيچ کاره اش)را عملی نمی يابم، اما از آنجا که برای دموکراسی و حق انتخاب مردم در یک شرایط کاملاً آزاد احترام قایلم، بر ضرورت انجام همه پرسی برای انتخاب بين پادشاهی يا رياست جمهوری (احتمالاً هر دو هيچ کاره) اصرار می ورزم.

      

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]