مالیخولیا
محمد نوری‌زاد

یک: دیروز شنبه  روزی سراسیمه بود برای سرهنگ. که دوستان ما را از جلوی اوین کوچاند و تا مرا دید که از دور به سمت آنان می روم، با قدمهای بلند به طرف من آمد و در راه با دستش اشاره کرد که نیا بل برو. من اما نرفته بودم که به یک اشاره و اخم سرهنگ بازگردم. گفت: امروز روز شوخی و شُل گرفتن نیست. شده بزنم همه را، می زنم. گفتم: جناب سرهنگ، ما نیامده ایم که …. گفت: همین که گفتم. من امروز مهیای کتک زدنم. گفته باشم. سرهنگ هوار می کشید اما ته دلش هیچ نبود. او انسان تر از آن بود که به روی دخترها و بانوانی که برای رهایی عزیزانشان به آنجا آمده بودند مشت بکوبد. ظاهراً از بالا او را در منگنه قرار داده بودند که: تو عُرضه ی جمع کردن اینها را نداری؟

دو: سرهنگ گفت: از حوزه ی استحفاظی من خارج شوید هرکجا که می خواهید بروید. گفتم: برویم سمت چمران؟ گفت: آنجا باعث تصادف می شوی و فردای قیامت جلویت را می گیرند که فلانجا حقی را ضایع کرده ای. گفتم: برویم سمت میدان کاج؟ چیزی نگفت: بالاخره این جمعیت باید به یک سو می رفت. تحت الحفظ رفتیم به سمت بالا. این شیب برای هر که مفرح بود، برای دکتر ملکی کمی با دشواری همراه بود. پیرمرد اما آمد بی اعتراض. که اعتراضش به گنده ترهایی بود که سختیِ شیب راه  در کنارشان دیده نمی شد.

سه: کوچه به کوچه و خیابان به خیابان رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به میدان فرهنگ. زیرپل اوین اگر اتومبیل های گذری ما را می دیدند، اکنون این ما بودیم که به دیدار مردم یک محله می رفتیم. اتومبیل های گذری نیز از کنارمان رد می شدند بجای خود. جناب سرهنگ و مأمورانش تا مرز محدوده ی کلانتری شان ما را مشایعت کردند. حتی جناب سرهنگ در یکجا به دوستی که با یکی از مأموران بگو مگو کرده بود، کلی بر سرمان هوار کشید که: هرکس به مأمور من توهین بکند من دِروش می کنم. از محدوده که خارج شدیم  خیال سرهنگ راحت شد. به میدان فرهنگ در سعادت آباد که رسیدیم، مأموران کلانتریِ آنجا به استقبالمان آمدند. بنای ما رسیدن به ساعت دوازده ظهر بود.  در پایان مأموران، جلوی اتومبیل یکی از دوستان ما را گرفتند و گوشی تلفنش را برداشتند. خیال می کردند این او بوده که امکان مصاحبه  با شبکه های خارجی را ترتیب می داده. و حال آنکه شبکه ی ” دُر تی وی” در این چند هفته ی گذشته  مرتب با ما تماس می گرفته و داغ داغ حال و احوال ما را منتشر می کرده. دیروز هم من صحبت کردم هم دکتر ملکی هم خانم علی شناس هم مادر سعید زینالی. چه بکنیم؟ وقتی صدای و سیمای ملاها با ما مصاحبه نمی کنند، ما نیز با هر کجا مصاحبه می کنیم. به کسی چه مربوط؟

چهار: در این مسیر، کلی پرسش و پاسخ و گفتنی ها رخ داد که در نوشته ی بعدی شاید بدانها اشاره کردم. اما اشاره ای بکنم به این سخن جناب سردار شمخانی که: در سوریه، کل شهدای ما به زیر پنجاه نفر نمی رسد. من مانده ام که اگر انقلابی صورت نمی پذیرفت و جنگی رخ نمی داد و مسندها برای آدم های همینجوری له له نمی زد، دوستانی چون جناب شمخانی چگونه روزگار می گذراندند. من پیشتر نیز گفته ام که بسیاری از سرداران سپاه، بسیار فراتر از قیل و قالی که دارند، آدمهای ساده و پوک و پخمه اند. وقتی دروازه ی ندانم کاری ها و پلشتی ها اسمش می شود: باب شهادت، پنجاه نفر که چیزی نیست، بگو صدهزار نفر. بگو یک میلیون نفر. از جیبم که نمی دهم. ارث پدری ام که نیست!

پنج: داستان دانشگاه و کنسرت و اردوهای مختلط از زبان رهبر کم کم دارد به یک جشنواره ی شیرین زبانی بدل می شود. کار رهبر همین است دیگر. که هر از گاه یک چیزکی بپراند و جمعی را بخود مشغول دارد. رهبری که باید سر بر زمین خاک آلود بگذارد و ضجه بزند بخاطر بی کیاستی ها و به باد دادن ها و لخت کردن و تحقیر مردم، طلبکارانه پتک بر سر بدیهیات می کوبد که: این منم. می گویم: اگر دقت کرده باشید، جناب رهبر از دانشگاه  یک محیط با نشاط علمی نمی خواهد، بل مرادش یک هیأت عزاداری است که پسران و مردان در میانه بر سر و سینه بزنند و بانوان تماشا بکنند. درس؟ علم؟ شوخی نفرمایید. هر چه بر میزان علم و فهم افزوده شود، راه غارتگری برای ملاهای حاکم دشوار تر می شود. مردم؟ هرچه ببوتر مطلوب تر. نگاه فقاهتیِ حاکم مگر به چیزی جز امور جنسی متمایل است در کل؟ اردوی مختلط؟ موی سر؟ روابط نامشروع؟ نگاه حرام؟ موسیقی؟ تحریک؟ آرایش؟ صدای تحریک آمیز زن؟ صدای تق تق کفش زنانه؟ کنار هم نشستن دخترها و پسرها؟  زیر یک سقف نشستن نامحرمها؟ باور کنید اگر ملاها شرم نمی کردند، درِ دانشگاهها را می بستند و خیال شان را راحت می کردند از بیخ. اما چه کنند که این عقده از درون می سوزاندشان تا وقتی که عملی اش بکنند. داعش مگر چه می کند؟

شش: من فاجعه ی تروریستی ای را که در فرانسه رخ داد و گروه داعش مسئولیتش را پذیرفت، بحساب غمزه های خونین ملاهای ایران در تمامی سالهای پس از انقلاب می گذارم. پیش از انقلاب مگر خبری از جیش العدل و بوکوحرام و طالبان و القاعده و داعش و النصرة  و جیش المختار بود؟ همه ی اینها خروجی بدیهی رفتار ملایان در داخل ایران و در بیرون مرزها و در کل منطقه اند. مگر مردم بدبخت یمن برای چه بمباران می شوند؟ جز بخاطر همین غمزه های خونین ملایان حاکم بر ایران؟ و یا  بحرین و عراق و سوریه؟ ای خدا، این چه مالیخولیایی بود که از دامانِ ایرانیان برجهاندی؟

محمد نوری زاد بیست و چهارم آبان نود و چهار – تهران telegram.me/MohammadNoorizad

 

منبع:پژواک ایران


محمد نوری‌زاد

فهرست مطالب محمد نوری‌زاد در سایت پژواک ایران 

*«پس از مرگ رهبر»، محمد نوریزاد   [2021 Sep] 
*۲۷ سوال محمد نوری زاد از خامنه ای   [2019 Jul] 
* خمینی باد کاشت، رضا شاه نهال   [2018 Dec] 
*نامه محمد نوری زاد به دونالد ترامپ   [2017 Oct] 
*نامه محمد نوری زاد به رهبر: ما اگر می رویم، شما بمانید  [2017 Apr] 
*نامه محمد نوری زاد به پادشاه عربستان سعودی  [2016 Aug] 
*آقای رییس و ساطورِ توی دستش   [2016 Aug] 
*اسلام واقعی و چیزی به اسم زباله  [2015 Dec] 
*در انتخابات شرکت می کنیم بشرطی که…  [2015 Dec] 
*سرشماری  [2015 Dec] 
*آقا جواد و رُخِ دیوانه!  [2015 Dec] 
*الم شنگه  [2015 Nov] 
*من سعید زینالی هستم ( داستان ربودنِ نوری زاد)  [2015 Nov] 
*واس ماس  [2015 Nov] 
*مالیخولیا  [2015 Nov] 
*می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)  [2015 Oct] 
*سیستم نجس  [2015 Sep] 
*دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!  [2015 Jun] 
*رهبر نیابتی   [2015 May] 
*عجب شنبه ای شد دیروز!  [2015 May] 
*سفینه هسته ای شدنِ نظام آخوندی به گِل تپید  [2015 Apr] 
*سی و دومین نامه ی محمد نوری زاد به رهبر؛ زهر که نه شربت سربکشید  [2015 Mar] 
*نوری زاد‏: هم اعدام کردند و هم ترسیدند!  [2015 Mar] 
*قدمگاه و جسم رنجور امیر انتظام + فیلم  [2014 Sep] 
*ما نمی گذاشتیم دوم خردادی ها روی کار بیایند  [2014 May] 
*در شیراز چه گذشت؟  [2014 May] 
*نامه ی سی و یکم محمد نوری زاد به رهبر: به شما هم آیا سفارش می دهند؟  [2014 May] 
*نامه ی سی ام محمد نوری زاد به خامنه ای   [2014 Jan] 
*نوری زاد و امیر انتظام  [2014 Jan] 
*«زن جوان هستم، شوهر ندارم، تلفن...»   [2014 Jan] 
*بدنه پاسداران نسبت به روال جاری سپاه معترض است  [2014 Jan] 
*دستهای خونین شریعتمداری  [2013 Nov] 
*آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟   [2013 Nov] 
*رابطه‌ی ترورهای اخیر و سپاه پاسداران   [2013 Nov] 
*چرا نقد می کنم؟   [2013 Oct] 
*نامه ی بیست ونهم محمد نوری زاد به رهبر: غربتِ شادمانی های دمِ دست  [2013 Oct] 
*دکترملکی، وپوزشخواهی از یک مادر  [2013 Sep] 
*پوزشخواهی دکترملکی از « ترانه»ی محروم از تحصیل   [2013 Sep] 
*روحانى از سپاه می‌هراسد  [2013 Sep] 
*دیدار محمد نوری‌زاد با وزیر اطلاعات جدید  [2013 Sep] 
*بازنده اصلی فاجعه سوریه، ایران و شخص رهبر و پیروز آن، اسرائیل خواهد بود  [2013 Sep] 
*گام های لرزان روحانی   [2013 Aug] 
*بوسه برپای یک «بهایی» کوچک   [2013 Jul] 
*دو مجلس کوچک، دو شرم بزرگ  [2013 Jun] 
*رأی دادن یا رأی ندادن، مسئله این نیست! (محمد نوری زاد)  [2013 Jun] 
*تنها راه باقی مانده برای هاشمی  [2013 May] 
*ای کاش انقلاب نمی کردیم!  [2013 Jan] 
*رهبر چشم به راه شماست، داخل شوید!  [2012 Oct] 
*آقای آملی لاريجانی! شما نفر ششم دستگاه قضايی هستيد   [2012 Jul] 
*بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!  [2012 Apr] 
*نامه ای دیگر از محمد نوری زاد ؛ نامه ای به دخترم   [2011 Dec] 
*نامه پانزدهم نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*متن کامل نامه چهاردهم محمد نوری زاد به آیت الله خامنه ای  [2011 Dec] 
*نامه سیزدهم محمد نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*دواردهمین نامه نوری‌زاد خطاب به خامنه‌ای: جام زهر سربکشید! بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده‌ام سربکشید  [2011 Nov] 
* شلم شوربا !  [2011 May] 
*اکنون من در زندان همین انقلابم! و شما در زندانی وسیع تر/ اف بر من اگر آینده ی انقلاب، در نگاه من، همین بوده باشد  دستمان تهی از رویاها و وعده های انقلاب است [2010 Dec] 
*گلها و سیم خاردارها ۸ (عبدالله مؤمنی)  [2010 Nov] 
*نامه نوری زاد به صادق لاریجانی  آیا دختران عفیف شما را به آغوش هرزگی پرتاب کرده‌اند؟ و مادر و خواهر و خویشاوندان پاکدامن شما را به لجن جنسی آلوده‌اند؟  [2010 Nov] 
*از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، پوزش می‌طلبم  [2010 Nov] 
*محمد نوری زاد: وقتی “عبید زاکانی” برمسند قضاوت می نشیند  [2010 Aug] 
*روسپی های سرزمین من!  [2010 Aug]