الم شنگه
محمد نوری‌زاد

الم شنگه

الم شنگه

 

یک: امید کوکبی و داوود نعمتی را از زندان اوین برده اند به  بیمارستان طالقانی. امید کوکبی را نمی دانم اما شنیده ام که داوود نعمتی را – که قلبش سخت بیمار است – با دستبند و پا بند به تخت بسته اند. تلاش من برای دیدن این دو عزیز بجایی نرسید. خودم را آماده کرده بودم بر پیشانیِ امید کوکبی بوسه بزنم و در برابر بی گناهی  و بزرگی  و نبوغ  و ایرانی بودنش سرتعظیم فرود آورم.  از نگاه من، زندانی کردن امید کوکبی – این جوان دانشمند ترکمنی –  از جنسِ زدن و کشتن ستار بهشتی است. و از جنسِ زندانی کردنِ هاشم زینالی – پدر سعید زینالی – و از جنسِ کتک زدن گوهر عشقی بر سرِ مزار پسرش است.  زندان های سیاسیِ این روزهای سرزمین ما عجب نازنینانی را در دل خود جای داده اند. هرکدامشان بزرگ. هرکدامشان انسان.  هرکدامشان بی گناه. و البته هرکدامشان بلند نگر و وطن دوست و پاکدست و سرشار از عاطفه و مهر و آرزو. درست برخلاف اطرافیانِ بعضی ها  که عمدتاً دزد و نابکار و دست کج و قاتل و قاچاقچی و پخمه و پلید و مملکت به باد بده اند.

دو: با دکتر ملکی  همین که  رسیدیم زیرِ پل – مقابل زندان اوین – مأموران لباس شخصی و پلیس ها به جنب و جوش افتادند. از بیسیم یکی شان شنیدم که می گفت: نوری زاد و دکتر ملکی اومدن نذارید برن بالا. و تا اتومبیل را بردم پارکینگ، هجوم آوردند آنجا. حرف شان این بود که مطلقاً اجازه ی بیرون رفتن از پارکینگ ندارید الا با اتومبیل. و این که کلاً از اطراف زندان دور شوید همین حالا. وگرنه اتومبیل را با جرثقیل می بریم پارکینگ. روز شنبه بود و قرار بود خانواده های زندانیانِ اخیر برای رهایی عزیزانشان با مسئولان زندان مذاکره کنند و احتمالاً میزان وثیقه را بدانند. هیاهوی ما ای بسا  تلاش این خانواده ها را در هم می پیچاند. به دکتر ملکی گفتم: اینها پای در یک کفش کرده اند که ما برویم.  برویم؟ دکتر ملکی نیز با من همرأی بود. ما نباید آنجا را می آشفتیم. به ستوانی که بدجوری برای ما شاخ و شانه می کشید و بی قراری می کرد گفتم: ماها در بدر بدنبال کسی می گردیم که ما را بزند و بکشد. اگر آن یک نفر شمایی بیا جلو. که: پس کشید که نه بابا کی می خواد شمارو بزنه؟

سه: یکی از برکت های کار معترضانه ی ما  در این بوده و در این هست که: یک نفر از بیست سی نفر عزیزانی که از جمع ما  به زندان افکنده اند – چه زن و چه مرد –  به  زانو در نیامده اند تا با التماس و گریه و زاری  از راهِ رفته اظهار پشیمانی کنند. علتش شاید در این باشد که من و دکتر ملکی  مرتب به دوستانی که  به ما می پیوستند  عاقبت کار را برایشان وامی گشودیم.  این پایداری، همان جوهرِ درستِ یک حرکتِ اصیل است. و ما چه توفنده به این سلامتِ جمعی محتاجیم. که حسرتِ یک آخ را بر دل سلاخان بنشانیم. مثل ستار بهشتی که قاتلش می گفت: من از خنده های ستار عذاب می کشیدم. من می زدمش و او می خندید!

جهار: این الم شنگه و این هیاهویی که بر سرِ مراسم اربعین به راه انداخته اند و برایش رادیوی ویژه تدارک دیده اند و دم به ساعت مثل فتح کره ی ماه  قدم به قدمِ ماجرای کوچ مردم به عراق را گزارش می کنند و تلاش دارند از این حرکت  یک سیخ بزرگ بسازند و همان سیخ را فرو ببرند توی چشمان وهابی های سعودی  که: ببینید، زیاد به  بمباران یمن و قضایای بحرین و شلتاق هایتان در سوریه  و حتی به مراسم حج تان ننازید،  ما خودمان  یک اربعین داریم که سعی صفا و مروه اش از نجف است تا کربلا. می گویم: این الم شنگه، آویختن از پوسته ای است پوک. که اگر یک نفر از این جمعیت  میلیونی را درایت و آزادگی و انصاف بود،  کربلا را در کوچه پس کوچه های کشور خودمان می جست و یک ساعت وقت و یک ریال پول این مردم مستحق را در این راه تلف نمی کرد.  می گویم: ما تا زمانی که دختران تن فروش داریم و پسران معتاد و بیکار و افسرده، پروار کردنِ این الم شنگه ها جز به پرواریِ مناسباتِ جاریِ آخوندهای حاکم نمی انجامد. با اطمینان می گویم که اگر خود امام حسین از دل تاریخ سر برمی آورد و با صدای بلند رو به بیت رهبری می گفت: من به این الم شنگه ها راضی نیستم، راضی نیستم، راضی نیستم،  همان بیت رهبری کبریت می کشید به خیمه های امام حسین که: نخیر، شما داغی و متوجه نیستی! چرا؟ به این خاطر که  شما در کربلا شهید شده ای تا ملتی “عزاداری” کنند. که انگار همین عزاداری و بر سر و سینه زدن و سیاه پوشیدن و دیگ های قیمه و خاک بر سر افشاندنِ عزاداران هدف غاییِ امام حسین بوده نه سرفرازی و آزادگی و انسانیت و دستگیری و نوعدوستی و پاکیزگی و انصاف و دزدی نکردن و فریب ندادن و کار کردن و دروغ نگفتن و دست به جیب مردم نبردن!

پنج: در حالی که من و دکتر ملکی و بسیاری چون ما، بی هیچ دلیل قضایی، ممنوع الخروجیم، جناب سعید مرتضوی رسماً از فرودگاه امام عازم عراق می شود تا در مراسم اربعین شرکت کند. من کاری به پسِ پرده ی این خیانت های آشکارِ دستگاههای امنیتی ندارم که خاوری، دزد معروفِ بانکی را هم به همین نحو فراری دادند تا بتوانند  سر ضرب   مه آفرید خسروی را به چوبه ی دار بسپرند و بر میلیارد خواری سپاه و اطلاعات سرپوش بگذارند. شما فقط تجسم کنید که  در میان خیل عزاداران حسینی،  یک کپه پلیدی و دزدی و نکبت و ناجوانمردی و آدمکشی و دروغ در حرکت است به اسم سعید مرتضوی. که البته داغی از بیت رهبری نیز بر پیشانی دارد تا نشان بدهد  به  بعضی ها  برای رهیدن از موانع سر راه.

telegram.me/MohammadNoorizad nurizad.info                                                                                                                                                                   https://www.facebook.com/m.nourizad 

محمد نوری زاد شنبه هفتم آذر نود و چهار – تهران

منبع:وبلاگ نوری زاد


محمد نوری‌زاد

فهرست مطالب محمد نوری‌زاد در سایت پژواک ایران 

*«پس از مرگ رهبر»، محمد نوریزاد   [2021 Sep] 
*۲۷ سوال محمد نوری زاد از خامنه ای   [2019 Jul] 
* خمینی باد کاشت، رضا شاه نهال   [2018 Dec] 
*نامه محمد نوری زاد به دونالد ترامپ   [2017 Oct] 
*نامه محمد نوری زاد به رهبر: ما اگر می رویم، شما بمانید  [2017 Apr] 
*نامه محمد نوری زاد به پادشاه عربستان سعودی  [2016 Aug] 
*آقای رییس و ساطورِ توی دستش   [2016 Aug] 
*اسلام واقعی و چیزی به اسم زباله  [2015 Dec] 
*در انتخابات شرکت می کنیم بشرطی که…  [2015 Dec] 
*سرشماری  [2015 Dec] 
*آقا جواد و رُخِ دیوانه!  [2015 Dec] 
*الم شنگه  [2015 Nov] 
*من سعید زینالی هستم ( داستان ربودنِ نوری زاد)  [2015 Nov] 
*واس ماس  [2015 Nov] 
*مالیخولیا  [2015 Nov] 
*می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)  [2015 Oct] 
*سیستم نجس  [2015 Sep] 
*دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش!  [2015 Jun] 
*رهبر نیابتی   [2015 May] 
*عجب شنبه ای شد دیروز!  [2015 May] 
*سفینه هسته ای شدنِ نظام آخوندی به گِل تپید  [2015 Apr] 
*سی و دومین نامه ی محمد نوری زاد به رهبر؛ زهر که نه شربت سربکشید  [2015 Mar] 
*نوری زاد‏: هم اعدام کردند و هم ترسیدند!  [2015 Mar] 
*قدمگاه و جسم رنجور امیر انتظام + فیلم  [2014 Sep] 
*ما نمی گذاشتیم دوم خردادی ها روی کار بیایند  [2014 May] 
*در شیراز چه گذشت؟  [2014 May] 
*نامه ی سی و یکم محمد نوری زاد به رهبر: به شما هم آیا سفارش می دهند؟  [2014 May] 
*نامه ی سی ام محمد نوری زاد به خامنه ای   [2014 Jan] 
*نوری زاد و امیر انتظام  [2014 Jan] 
*«زن جوان هستم، شوهر ندارم، تلفن...»   [2014 Jan] 
*بدنه پاسداران نسبت به روال جاری سپاه معترض است  [2014 Jan] 
*دستهای خونین شریعتمداری  [2013 Nov] 
*آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟   [2013 Nov] 
*رابطه‌ی ترورهای اخیر و سپاه پاسداران   [2013 Nov] 
*چرا نقد می کنم؟   [2013 Oct] 
*نامه ی بیست ونهم محمد نوری زاد به رهبر: غربتِ شادمانی های دمِ دست  [2013 Oct] 
*دکترملکی، وپوزشخواهی از یک مادر  [2013 Sep] 
*پوزشخواهی دکترملکی از « ترانه»ی محروم از تحصیل   [2013 Sep] 
*روحانى از سپاه می‌هراسد  [2013 Sep] 
*دیدار محمد نوری‌زاد با وزیر اطلاعات جدید  [2013 Sep] 
*بازنده اصلی فاجعه سوریه، ایران و شخص رهبر و پیروز آن، اسرائیل خواهد بود  [2013 Sep] 
*گام های لرزان روحانی   [2013 Aug] 
*بوسه برپای یک «بهایی» کوچک   [2013 Jul] 
*دو مجلس کوچک، دو شرم بزرگ  [2013 Jun] 
*رأی دادن یا رأی ندادن، مسئله این نیست! (محمد نوری زاد)  [2013 Jun] 
*تنها راه باقی مانده برای هاشمی  [2013 May] 
*ای کاش انقلاب نمی کردیم!  [2013 Jan] 
*رهبر چشم به راه شماست، داخل شوید!  [2012 Oct] 
*آقای آملی لاريجانی! شما نفر ششم دستگاه قضايی هستيد   [2012 Jul] 
*بلوغ، داشتن یا نداشتن، مسئله این است!  [2012 Apr] 
*نامه ای دیگر از محمد نوری زاد ؛ نامه ای به دخترم   [2011 Dec] 
*نامه پانزدهم نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*متن کامل نامه چهاردهم محمد نوری زاد به آیت الله خامنه ای  [2011 Dec] 
*نامه سیزدهم محمد نوری‌زاد به خامنه‌ای  [2011 Dec] 
*دواردهمین نامه نوری‌زاد خطاب به خامنه‌ای: جام زهر سربکشید! بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده‌ام سربکشید  [2011 Nov] 
* شلم شوربا !  [2011 May] 
*اکنون من در زندان همین انقلابم! و شما در زندانی وسیع تر/ اف بر من اگر آینده ی انقلاب، در نگاه من، همین بوده باشد  دستمان تهی از رویاها و وعده های انقلاب است [2010 Dec] 
*گلها و سیم خاردارها ۸ (عبدالله مؤمنی)  [2010 Nov] 
*نامه نوری زاد به صادق لاریجانی  آیا دختران عفیف شما را به آغوش هرزگی پرتاب کرده‌اند؟ و مادر و خواهر و خویشاوندان پاکدامن شما را به لجن جنسی آلوده‌اند؟  [2010 Nov] 
*از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، پوزش می‌طلبم  [2010 Nov] 
*محمد نوری زاد: وقتی “عبید زاکانی” برمسند قضاوت می نشیند  [2010 Aug] 
*روسپی های سرزمین من!  [2010 Aug]