بختیار؛خانزاده تحصیلکرده و پیشنهاد شاه
سری مطالب «بختیار»، مجموعهای نوشتاری است که بر پایه مستند رادیویی «بختیار» تهیه شده و به مرور در وب سایت رادیو فردا منتشر میشوند. این مجموعه به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد ترور شاپور بختیار از رادیو فردا پخش شده است. این نخستین مطلب از این سری مطالب است.
شاپور بختیار در آخرین سالهای سلطنت قاجاریه در یک خانواده قدرتمند که از سران ایل بزرگ بختیاری بودند، به دنیا آمد.
بختیاریها، بخش مهمی از غرب و جنوب ایران را کنترل میکردند و خانواده شاپور بختیار، رهبران این ایل بودند.
آنها در واقع حاکمان مناطقی بودند که امروز استانهای چهارمحال و بختیاری، لرستان، کهگیلویه و بویراحمد و بخشهایی از استانهای خوزستان و اصفهان را در برمیگرفت.
به همین دلیل، شجرهنامه شاپور بختیار پر است از نامهای آشنایی که خود در تاریخ معاصر ایران بازیگرانی مهم بودهاند و از مقامهایی چون نخستوزیر و دیپلمات و نماینده مجلس تا سران انقلاب معروف مشروطه در میانشان دیده میشود. از آن جمله، پدر شاپور بختیار به نام محمدرضا خان که بسیاری او را در تاریخ معاصر با لقبش میشناسند: «سردار فاتح».
به نوشته دانشنامه ایرانیکا، پدر بختیار در جریان فتح تهران در سال ۱۲۸۸ خورشیدی (۱۹۰۹ میلادی) و پیروزی بختیاریها و گیلانیها در نبرد با طرفداران محمدعلی شاه، به «سردار فاتح» ملقب شد.
او نهمین فرزند امامقلی خان (بنیانگذار شاخه «هفت لنگ» در ایل بختیاری) بود که سرانش «خوانین بزرگ» خوانده میشدند. پدر بختیار همچنین بعد از فتح تهران به مقامهایی چون فرمانداری یزد و فرمانداری اصفهان رسید.
مادر شاپور بختیار نیز فرزند نجفقلی خان صمصامالسلطنه بود که دو بار در دوره احمد شاه به نخستوزیری رسید.
بختیار به واسطه ثروت و قدرت خانوادهاش، در سنین نوجوانی برای تحصیل به بیروت فرستاده شد تا تحصیلات خود را ادامه دهد. بیروت در این زمان در فاصله میان دو جنگ جهانی توسط کشور فرانسه اداره میشد. بختیار در یک مدرسه شبانهروزی فرانسوی تحصیل خود را آغاز کرد و از همینجا، پیوند عمیق او با زبان و فرهنگ فرانسه آغاز شد. پیوندی که تا مرگش، از هم نگسست.
او بعد از پایان دوره دبیرستان در بیروت، برای ادامه تحصیل در دانشگاه به کشور فرانسه مهاجرت کرد. و چنانکه در کتابش به نام «یکرنگی» نوشته است، درست در همین زمان، در سن ۱۹ سالگی و در حالی که خود را برای ورود به دانشگاه آماده میکرد به او خبر دادند که پدر با نفوذش در ایران اعدام شده است. اعدام سردار فاتح در واقع بخشی از یک پروژه بزرگ سیاسی بود که توسط رضا شاه اجرا شد و دست گروهی از بختیاریهای بانفوذ را از قدرت کوتاه کرد.
افول بختیاریها از قدرت چگونه رقم خورد و چرا پدر شاپور بختیار اعدام شد؟
به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن، در پی کشف نفت در جنوب، بختیاریها با تاسیس شرکت نفت بختیاری از عواید فروش نفت بهرهمند شدند و همزمان با بریتانیاییها رابطه خوبی برقرار کردند. این پژوهشگر میگوید بریتانیاییها برای تامین امنیت مناطق نفتی و همچنین عبور نفت از اراضی تحت کنترل بختیاریها، روابط خود را با آنها تقویت کردند.
تفرشی میگوید: «وقتی رضا شاه به قدرت رسید، نگران بود که این نیروی موازی که با دولت بریتانیا رابطه خوبی ایجاد کرده برایش دردسر درست کند. به همین دلیل در پی یک حرکتی که بختیاریها در سال ۱۳۰۹ میخواستند علیه حکومت انجام بدهند و البته برخی معتقدند که چندان جدی نبود، تمامی سران ایل بختیاری از جمله جعفر قلی خان سردار اسعد ]او در واقع سومین سردار اسعد و فرزند سردار اسعد دوم بود[ و همچنین سردار فاتح به زندان میافتند. جعفرقلیخان در زندان مسموم شد و به شکل مشکوکی درگذشت. سردار فاتح نیز اعدام شد.»
تحصیلات
اعدام پدر، وقفهای چند ساله در تحصیلات شاپور بختیار پدید آورد. به نوشته خود او، علت وقفه تحصیلی این بود که وقتی بعد از اعدام پدرش به ایران بازگشت، متوجه شد که برخلاف تصورش، وضعیت مالی خانوادهاش آنقدرها خوب نیست. به همین دلیل ناچار شد تا برای رسیدگی به امور مالی چند سالی را در ایران بگذارند.
سرانجام او به فرانسه بازگشت و به تحصیلش ادامه داد؛ تحصیلی که به شکل فوقالعادهای در رشتههای مختلف انجام شد و به گفته خودش برایش سه لیسانس در رشتههای حقوق قضایی، علوم سیاسی و فلسفه به ارمغان آورد.
در این زمان جنگ داخلی اسپانیا یکی از مسایل روز بحثهای دانشجویان اروپایی بود و نخستین برخورد بختیار جوان با سیاست مدرن. در این جنگ راستگرایان مذهبی و ملیگرایان اسپانیایی به رهبری ژنرال فرانکو رو در روی جمهوریخواهان و دموکراسیطلبان چپگرای این کشور قرار گرفته بودند.
بختیار در این جنگ به نفع جمهوریخواهان به فعالیتهایی دست زد. او اگر چه هرگز به عضویت بریگاد معروف بینالمللی در حمایت از جمهوریخواهان در نیامد، اما در جمعآوری کمک برایشان فعال بود.
در فاصله کوتاهی بعد از پایان این جنگ که به شکست جمهوریخواهان منجر شد، دومین حادثه مهم زندگی سیاسی بختیار کلید خورد: جنگ جهانی دوم.
اینبار نیز بختیار بیکار ننشست. او که در آغاز جنگ همسری فرانسوی داشت، به ارتش این کشور ملحق شد تا به جبهه جنگ با آلمان نازی اعلام شود. این در حالی بود که به نوشته بختیار در این زمان، هیتلر در میان ایرانیان محبوبیت قابلتوجهی داشت.
ارتش فرانسه در این جنگ خیلی سریع شکست خورد و فعالیت شاپور بختیار نیز به همکاری مختصری با نهضت مقاومت ملی این کشور محدود شد؛ فعالیتی که به گفته خودش دستکم یکبار او را در معرض خطر جدی قرار داد و ممکن بود جانش را از دست بدهد.
بختیار بعد از جنگ جهانی دوم به تحصیلاتش ادامه داد و در نهایت در رشته حقوق دکترا گرفت. با رسالهای درباره لزوم جدایی دین و قدرت. که البته محتوای رساله او بر روی جدال دنبالهدار کلیسای کاتولیک – به ویژه در کشورهایی مانند اسپانیا و فرانسه – با لیبرال دموکراسی متمرکز بود، اما در عمل به پشتوانه ایدئولوژیک او برای روزگاری تبدیل شد که در نبردی دور از انتظار در آستانه تشکیل نخستین حکومت دینی ایران معاصر، در برابر آیتالله خمینی قرار گرفته بود.
بازگشت به ایران
وقتی که بختیار بعد از اتمام تحصیلش به ایران بازگشت، یکی از بختیاریها به نام ثریا اسفندیاری، ملکه ایران بود.
ملکه ثریا از نوادگان حسینقلیخان، رئیس ایل بختیاری بود که بعد از مرگ مشکوکش، این مقام به برادرش امامقلیخان رسیده بود. و امامقلی خان هم پدربزرگ شاپور بختیار بود. همین رابطه خویشاوندی موجب شد تا بختیار به محض بازگشت به ایران به ملاقات محمدرضا شاه پهلوی برود.
در این ملاقات بختیار و شاه درباره زبان و فرهنگ فرانسه و شعرای مورد علاقهشان صحبت کردند. گویا هر دو از این دیدار راضی بودند. بعد از آن بختیار شغل دولتی مناسبی پیدا کرد و به واسطه تحصیلات و نفوذ خانوادگی، خیلی زود تا معاونت وزارت کار رشد کرد. آن هم در دولت محمد مصدق؛ رهبر با اعتبار جبهه ملی.
از اینجای کار، حیات سیاسی شاپور بختیار به سرنوشت جبهه ملی و رهبرش گره خورد. او به حزب ایران پیوست که از احزاب سوسیالدموکرات با تمایلات ناسیونالیستی محسوب میشد و تمام قد حامی مصدق و ملیکردن صنعت نفت بود.
با این حال به گفته خود بختیار، وقتی که در روز ۲۸ مرداد دولت مصدق سقوط کرد، سرتیپ فضلالله زاهدی که ریاست دولت جدید را به عهده گرفته بود از او دعوت کرد تا به دولت بپیوندد و پست وزارت کار را به عهده بگیرد. بختیار در کتابش نوشته است که این دعوت را رد کرده است و در عوض تلاش کرده با کمک چهرههایی مانند مهدی بازرگان، یک ائتلاف سیاسی مخالف به وجود بیاورد.
در این دوره او برای شرکتهای خصوصی کار میکرد و همنشین کسانی بود که به عنوان اعضای جبهه ملی یا هوادار مصدق، هرازگاهی از زندان سر در میآوردند.
عباس میلانی، مورخ ایرانی و استاد دانشگاه در آمریکا میگوید نخستین حضور پر رنگ بختیار در تحولات سیاسی ایران، در دورهای است که به واسطه فشار جان اف کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، فضای سیاسی بعد از ۲۸ مرداد برای دوره کوتاهی تلطیف شد.
او میگوید: «به گمان من آن دوران برای شناخت شخصیت دکتر بختیار بسیار مهم است. دکتر بختیار در آن زمان در میتینگ معروف جلالیه ]در اردیبهشت سال ۱۳۴۰[ سخنرانی مهمی انجام داد که بر سرنوشت جبهه ملی تاثیر بسیاری گذاشت. در آن زمان آمریکاییها بسیار به شاه فشار آورده بودند تا یک دولت حداقل ائتلافی با جبهه ملی بر سر کار بیاید. وضعیت اقتصادی ایران خراب بود و آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که ایران در آستانه انقلاب است. به همین دلیل مذاکراتی بسیار جدی با شاه و جبهه ملی انجام دادند تا اینها در یک دولت ائتلافی بیایند و در نهایت دولت را در دست بگیرند.»
چنانکه عباس میلانی میگوید در حالی که به نظر میرسید جبهه ملی بخت مناسبی برای به قدرت رسیدن دارد، بختیار در سخنرانی در باغ جلالیه – جایی که امروز به نام پارک لاله میشناسیم – تندروی کرد و همه این نقشهها را به هم ریخت.
این استاد دانشگاه میگوید: «در آن میتینگ بختیار از سخنرانی که قرار بود انجام بدهد خروج کرد و سخنرانی رادیکالتر انجام داد و خواسته خروج ایران از پیمان سنتو و پیوستن به کشورهای غیرمتعهد را مطرح کرد. در اسناد دقیق میبینیم که آمریکاییها نگران میشوند و شاه هم فورا به آنها میگوید که به شما گفتم که اینها تمایلات چپی دارند. و آمریکاییها از اینجا گرایششان متفاوت میشود و به این نتیجه میرسند که شاید باید به نوعی جبهه بدلی درست بکنند و میروند در پی ایجاد حزب ایران نوین.»
بختیار بعدها بارها این موضوع را رد کرد و مصر بود که در آن سخنرانی به شکل متعادلی خواستار پیگیری یک سیاست خارجی برپایه منافع ملی شده و تنها به دلیل بازتاب گسترده سخنرانیاش و استقبال مردم از سخنانش، هدف انتقاد قرار گرفته است.
بهر روی بعد از این سخنرانی، بختیار همراه با باقی اعضای جبهه ملی دوم به فعالیتش ادامه داد.
تا اینکه بعد از سه سال کشمکش سیاسی با محمدرضا شاه و زندانهای مکرر اعضای جبهه ملی از جمله خود شاپور بختیار، این گروه در سال ۱۳۴۳ تصمیم گرفت فعالیتهایش را متوقف کند.
به گفته بختیار از جمله تصمیمات مهم این دوره جبهه ملی که او در آن نقش کلیدی داشته، عدم حمایت این گروه سیاسی از آیتالله خمینی در جریان اعتراضهای خردادماه سال ۱۳۴۲ بوده است.
بعد از انحلال جبهه ملی دوم در سال ۴۳، دورهای طولانی از سرکوب و فقدان آزادیهای سیاسی در ایران آغاز شد.
در این دوران، سهم بختیار نیز مانند بسیاری دیگر از ناراضیان سیاسی که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطه بودند، زندانهای گاهبیگاه بود و آنها نیز مانند باقی مخالفان نه اجازه فعالیت سیاسی یافتند و نه بیان آزادانه نظراتشان؛ تا سال ۱۳۵۶ که نسیم تحول بار دیگر از سمت کاخ سفید به سوی ایران شاهنشاهی وزیدن گرفت.
جبهه ملی از سال ۱۳۴۳ و در پی فشارهای امنیتی رژیم محمدرضا شاه، به شکل خود خواسته فعالیتهایش را متوقف کرد.
در بهمن ماه همین سال، حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت توسط اسلامگرایان تندرو در گروه فدائیان اسلام ترور شد و شاه یکی از دوستان تحصیلکرده منصور را با نام امیرعباس هویدا به نخستوزیری انتخاب کرد. در غیاب احزاب مخالف و فعالیت قابل ملاحظهای در مسیر دموکراسی و همزمان با شدت گرفتن برخوردهای امنیتی سازمان ساواک با مخالفان، هویدا به شکل دور از انتظاری در مقام نخستوزیری ماندگار شد و دورهای منحصربهفرد از ثبات سیاسی آغاز شد.
تا اینکه در اواخر سال ۱۳۵۵، بار دیگر یک رئیس جمهور از حزب دموکرات در آمریکا به قدرت رسید؛ جیمی کارتر. کسی که به گفته عباس میلانی، مورخ و نویسنده در دانشگاه استنفورد، سیاستی متفاوت از جمهوریخواهان در قبال ایران برگزید و این تحول از نگاه مخالفان در جبهه ملی، دور نماند.
چنانکه عباس میلانی میگوید، سیاست رئیسجمهورهای پیش از کارتر یعنی ریچارد نیکسون و جرالد فورد (۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ خورشیدی) این بود که برای نقض حقوق بشر در ایران، به شاه ایران فشار نیاورند، اما جیمی کارتر با سیاستی به کلی متفاوت به قدرت رسید و حتی در جریان مبارزات انتخاباتیاش گفته بود که ایران باید در جهت ایجاد فضای باز سیاسی حرکت کند.
این استاد دانشگاه میگوید: «بر اساس اسناد میتوانیم بگوییم که سران جبهه ملی با آمریکاییها تماسهایی داشتند. آقای [ریچارد] کاتم که زمانی به عنوان عضو CIA در تهران فعال بود، در این مقطع استاد دانشگاه [پیتسبرگ در ایالت پنسیلوانیا] بود و به عنوان یک دانشگاهی با بسیاری از سران جبهه ملی و دیگر سران اپوزیسیون ایران تماس داشت. در واقع اینها به همین طریق میتوانستند متوجه بشوند که شرایط در حال تغییر است و فضایی قرار است برای فعالیت سیاسی باز شود.»
در نتیجه همین سیاست فضای باز بود که در سال ۱۳۵۶، بعد از بیش از یک دهه سکوت، بار دیگر نام بختیار در فضای سیاسی ایران شنیده شد. اینبار به دلیل امضای یک نامه سرگشاده پرسروصدا خطاب به محمدرضا شاه. شاپور بختیار همراه با داریوش فروهر و کریم سنجابی، از امضا کنندگان این نامه معروف بود.
خود بختیار درباره این نامه و مضمون آن در مصاحبهای گفته است که مهدی بازرگان نیز در نگارش این نامه مشارکت داشته، اما در نهایت آن را امضا نکرده است. این مصاحبه در سال ۱۳۶۰ خورشیدی با رادیو ایران که ارگان خود او محسوب میشد، انجام شده و بختیار در آن درباره نامه میگوید:
«نوشته بودیم به پیشگاه اعلیحضرت همایون، شاهنشاه. یعنی درست متن قانون اساسی را گذاشته بودیم. آریامهری و اینها ابدا! صحبت از قانون اساسی بود و حرمت به قانون بود و آزادی مطبوعات بود و اینها. ما سلطنت مشروطه میخواستیم بر طبق قانون اساسی و تذکر میدادیم که آقا! سلطنت هست ولی قانون اساسی نیست. فصل مربوط به حقوق سلطنت روز به روز قطورتر میشود. فصل مربوط به حقوق مردم ایران روز به روز نازکتر میشود. بدین ترتیب یک اعلان خطر بود.»
این متن که به مرور به «نامه سه امضایی» معروف شد، در روز ۲۲ خرداد سال ۵۶ به شکل سرگشاده خطاب به محمدرضا شاه منتشر شد و با توجه به خفقان طولانیمدت پیش از این نامه، بازتاب قابلتوجهی نیز در محافل مخالفان یافت.
دو واقعه دیگر
در فاصله چند ماه بعد از نوشتن این نامه سرگشاده به شاه، بختیار و همفکرانش در جبهه ملی به این نتیجه رسیدند که فعالیتهایشان را در چارچوب این گروه از سر بگیرند. نتیجه این تصمیم برپایی یک گردهمایی بود که در محل «کاروانسرا سنگی» برپا شد.
به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ، این گردهمایی با یورش ماموران امنیتی یا نیروهای خودسری که ساواک اجیر کرده بود روبهرو شد و در جریان همین حمله دست شاپور بختیار نیست شکست.
او میگوید: «بعد از این واقعه آقای بختیار در مصاحبه با روزنامه لوموند میگوید این حکومت شرایطی ایجاد کرده که هیچگونه سازشی را بر نمیتابد و سازش با این حکومت ممکن نیست.»
در کنار نامه سه امضایی و گردهمایی کاروانسرا سنگی، یک واقعه مهم دیگر نیز در سال ۱۳۵۶ رخ داده که بازتاب چندانی در فضای سیاسی ایران نداشته اما بخشی از فعالیت سیاسی شاپور بختیار است که در نگاه منتقدینش با مواضع بعدی او همخوانی ندارد. در شهریور سال ۵۶، بختیار در نامهای به آیتالله خمینی، خواستار حمایت او در مبارزات سیاسی شد. خمینی در این زمان، یک روحانی منتقد محسوب میشد که در تبعید در عراق به سر میبرد.
بختیار بعدها در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد گفت که قصدش از نوشتن این نامه گرفتن راهنمایی از آیتالله خمینی بوده است. او درباره نامه در مصاحبه با ضیاء صدیقی از پروژه هاروارد می گوید: «آن نامه عبارت است از یک نامهای که آقا من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم که چنین است و چنان است و خیلی خوشحال میشویم اگر شما هم مرا راهنمایی بکنید راجع به مسائلی که مبتلا به ملت ایران است. یکی نداشتن آزادی و یک فلان. کاری به آن چیزهای مذهبیشان نداشتم.»
در متن این نامه که توسط ابوالحسن بنیصدر به دست آیتالله خمینی رسید، با اشاره به نامه سه امضایی آمده است: «به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات وایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانید به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمائید.»
آغاز اعتراضها
تنها دو ماه بعد از نامه بختیار به خمینی، در آبان ماه، کانون نویسندگان ایران شبهای شعری را با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان در دانشگاه آریامهر برگزار کرد که عملا به گردهمایی دانشجویان ناراضی تبدیل شد.
حمله نیروهای امنیتی به دهمین شب شعر، جرقه نخستین اعتراضهایی بود که توسط دانشجویان به شکل تظاهرات خیابانی برگزار شد. از اینجا اعتراضها بر ضد حکومت محمدرضا شاه هر روز ابعاد بزرگتری به خود گرفت و از میانه زمستان سال ۵۶ به شهرهای دیگر ایران نیز گسترش یافت.
در سال ۵۷، اعتراضهای خیابانی با اعتصابهای مختلف پیوند خورد و سرانجام در شهریور ماه، شاه به این نتیجه رسید که با برکناری نخستوزیر به بحران پایان دهد. جعفر شریف امامی در این زمان جانشین جمشید آموزگار شد تا با آنچه که «دولت آشتی ملی» نام نهاده بود، اعتراضهای مردمی را کنترل کند. او حزب رستاخیز را منحل کرد. تقویم ایران را از شاهنشاهی به هجری شمسی بازگرداند. گروهی از مدیران را عزل کرد و تلاش کرد برخی خواستههای معترضین را عملی کند.
ناکامی شریفامامی در کنترل اعتراضها سرانجام به برپایی حکومت نظامی، کشته شدن تعداد بیشتری از معترضین در ۱۷ شهریور و ۱۳ آبان سال ۵۷ و سرانجام سقوط دولتش در آبانماه منجر شد.
شاه این بار سعی کرد با انتخاب یک نظامی به نام غلامرضا ازهاری، اوضاع را کنترل کند. اما دولت نظامی ازهاری نیز به رغم دستگیریهای بسیار نتوانست اعتراضها را خاموش کند. از آن مهمتر او خیلی زود به شاه اعلام کرد که به دلیل بیماری قلبی، توان اداره دولت را ندارد و ناچار است که به دنبال درمان خود برود.
در این زمان بود که محمدرضا شاه به سراغ منتقدین قدیمی رفت؛ جبهه ملی. کسانی که از فردای ۲۸ مرداد از دایره قدرت سیاسی به بیرون پرتاب شده بودند و همیشه مصر بودند که شاه نباید در اداره کشور دخالت کند.
راهحل واشنگتن
عباس میلانی معتقد است که انتخاب نخستوزیر از جبهه ملی از جمله ایدههایی بوده که از سوی دولت آمریکا به شاه ایران پیشنهاد شده است.
این استاد دانشگاه میگوید: «در آن زمان سیاست آمریکا بر این قرار میگیرد که اگر راه نجاتی برای شاه هست، این است که او برود سلطنت بکند و نه حکومت و یک دولت جبهه ملی بر سر کار بیاید. به همین خاطر شاه مذاکراتش را با سران جبهه ملی آغاز میکند تا ببیند که آیا آنها حاضر به انجام چنین کاری هستند یا نه.»
به گفته عباس میلانی در کنار نامهای بسیاری که برای نخستوزیری مطرح شدند، شاه با سه نفر به شکل جدی برای پست نخستوزیری مذاکره کرد: غلامحسین صدیقی، کریم سنجابی و شاپور بختیار.
در این زمان هنوز جبهه ملی به معنای یک تشکیلات سیاسی منسجم فعالیت خود را از سر نگرفته بود و نامهایی که به عنوان سران این گروه مطرح میشدند، در واقع کسانی بودند که سابقه مبارزه سیاسی و زندان در کارنامه داشتند.
در میان این سه نفر غلامحسین صدیقی از عالیرتبهترین اعضای کابینه مصدق محسوب میشد که از فردای ۲۸ مرداد تا سال ۵۷، فعالیتهایش به فضای دانشگاه محدود شده بود. او در دوران نخستوزیری مصدق پستهایی کلیدی مانند وزارت کشور را به عهده داشت و در جریان سفرهای مصدق به دلیل ملی کردن نفت، به عنوان نایب نخستوزیر منصوب شده بود. به بیان دیگر، شاه بعد از ۲۵ سال به سراغ سیاستمداری رفته بود که زمانی دست راست مصدق بود و اگر از سال ۴۲ از فعالیت در جبهه ملی کناره نمیگرفت، احتمالا در سال ۵۷ در مقام رهبری این گروه قرار میگرفت.
کریم سنجابی، دیگر گزینه مورد نظر شاه نیز کسی بود که سابقه وزارت در کابینه مصدق را در کارنامه خود داشت و در غیاب صدیقی، عملا در جایگاه رهبری جبهه ملی قرار گرفته بود.
شاپور بختیار سومین گزینه بود که اگر چه سابقه وزارت را در کابینه مصدق نداشت، اما یک ویژگی مهم داشت که میتوانست برایش امتیاز مهمی تلقی شود. او نسبت به دو نامزد دیگر و بسیاری دیگر از نامهای آشنای جبهه ملی، جوانتر بود. در سال ۵۷، غلامحسین صدیقی ۷۳ سال سن داشت و سنجابی نیز ۷۴ ساله بود. اما شاپور بختیار ۶۴ ساله بود.
اما همزمان با این تحولات، جبهه ملی اصولا با یک سئوال سرنوشتساز و کلیدی روبهرو بود: اینکه اساسا باید با شاه همکاری کند و برای نجات سلطنت مشروطه گامی بردارد؟ یا اینکه با موج اعتراضهای انقلابی و اعتصابهای کمرشکن همراه شود و رودروی دشمن همیشگیاش یعنی محمدرضا شاه بیاستد.
منبع:رادیو فردا