اندر داستان اندرزنامه ی اوباما برای اعلیحضرت ترامپ
پ. مهرکوهی
د
رست در واپسین ساعت های کار اوباما در کاخ سفید در آدینه ی گذشته، او نامه ای با دست ِ خط ِ خود برای ترامپ نوشت و آن را برای خواندن بر روی همان میز ِ کار رییس جمهوری نهاد تا ترامپ آنرا بخواند و شاید بتواند از آزموده های اوباما پند گیرد. نهادن گردو بر گنبد؟
پریروز، یکشنبه ی گذشته، ترامپ آن نامه را به دولتی های دستگاهش نشان داد و با رسانه ها درباره ی دریافت آن سخن گفت بی آنکه محتوای آنرا فاش کند این یک سُنَت آمریکایی است که هر رییس جمهوری در واپسین روز ِکاری ی خود یک پندنامه گونه ای برای رییس جمهور آینده می نگارد و رییس جمهور آینده هم اندورنه ی آن را تا پایان کار اَش فاش نمی کند. درست در روزهای پایانی ی کار اوباما متن پند نامه جرج بوش ِپسر به او در سال ِ 2009 در دسترس رسانه ها نهاده شد. جرج بوش ِ پسر برای اوباما نوشته بود، - از سوی او نوشته بودند: روز های آزمایش بر سر ِ راه تو است. نقدگران تو، از تصمیم های تو خشمگین خواهند شد. دوستان ِ تو، تو را ناامید می سازند، ولی خدای بزرگ به تو آرامش می بخشد. تو خانواده ای داری که تو را دوست می دارند و کشوری که مردمانش تو را همراهی می کنند. من هم از جمله ی مردمان آمریکا هستم. هرچه پیش آید، تو از الهام و همدلی ی مردمی که تو در پیشاپیش آن ها هستی و رهبری ی آن ها را بر دوشت داری، برخوردار خواهی بود.
بیل کلینتون هم در سال 2001 برای بوش ِ پسر نوشته بود: "بار سنگینی بر دوش تو خواهد بود، ولی درباره ی آن بار بزرگنمایی شده است. من به درگاه ِ خدا برای تو و خانواده اَت نیایش می کنم".
برای آگاهی از متن نامه ی اوباما به ترامپ چهار و یا هشت سالی بردباری نیاز است. او هم مشتی دعا بار این کرده است و هرگز اشاره ای به آن جنایت که در لیبی و سوریه کرد در میان نخواهد بود. ننگ جامعه ی امریکا این است که این پیام های مثلا خداپرستانه را باور می دارند.
نامه های این جماعت را که می خوانی، احساس می کنی مگر دروغ پردازی، که سیاستبازان در آن استادند، چیز دیگری در آن ها نیست. و همه ی ایشان، همه ی حقه بازی هاشان را زیر نام ِ خدا پنهان می نمایند. براستی بوش ِ پسر که از دین دکانی برای خود باز کرده بود تا نان قدرت ِ را بهتر به تنور بچسباند از خدا چه می دانست؟ او به همان اندازه خداباور بود و هست که همین حجت الاسلام ِ بی عبا و عمامه ی ما حضرت الدکتر عبدالکریم بن پوستکن بن دباغ بن سروش خداپرست است. خدا پرستی نه با آدم کشی جور در می آید و نه با فلسفه بافی برای آدمکشی به راه انداختن و از آدم کشی هواداری کردن.
آن بوش که دست در خون ِ میلیون ها تن از مردم عراق داشت و دارد، هنوز هم با گستاخی یی که ویژه ی مردان ِ قدرت است، ادعا می کند وضع امروز ِ عراق به از دوران ِ پیش از تاخت و تاز آمریکا در خاورمیانه است! خدای جرج بوش توجیه کننده ی بزه کاری های بوش ها بر علیه بشریت است. خدای اوباما هم به از آن نخواهد بود.
سال ها پیش در یک یادداشت خواندم که در سراسر تاریخ یک آخوند، یک مرد ِ دین به دست مردان ِ دانش و فلسفه کشته نشده است ولی تا دلتان بخواهد مردان ِ سیاست پیشه ای که مثلا از خدا دم می زنند، و نیز مردان دین و فتوا سرهای اهل ِ دانش را بر دار فرستاده اند و مردمان را کشتار کرده اند. حافظ این دیده بود که به رندی می گفت: "سپهر مردم ِ نادان را دهد زمام مراد/ تو اهل فضل و دانشی همین گناهت بس!".
این داستان برخورد شیخان و سیاستبازان با اهل ِ دانش شاید یک قاعده در این جهان باشد. ولی در این قاعده هم استثناء هایی هست. دستکم یکی از آن استثناء ها را می توان در سرزمین ما باید جست.
انگل ِ فلسفی ی سرزمین ی به غارت رفته ی ما هم به فردای برکناری ی آقای "اشعه باشی" از رییس جمهوری، به تبیین فلسفه ی پیروی از امام و چرایی فساد ِ آن کس که یه سخن امام ِ خویش عمل نکرد و برکناری ی آن فساد و فاسد پرداخت و مژده ی برآمدن ِ صالح را داد. که کارها پس از این به کام است. در همه ی آن سال های پر از خشونت و خون یک بار از دهان این آدم نامی از رحمانی بودن خدا در شنیده نشد و آن کرد که اهل سیاست کنند: نیایش به درگاه دروغ.
سالیانی است او را به برونمرز فرستاده اند تا همچنان رگ بی خردی و اندیشه گریزی ما را این بار به نام مولانا، مولانا بازی درآوردن در دست داشته باشند. ننگ جامعه ی ایرانیان برونمرزی این است که پیام های مولانا، مولانا بازانه فیلسوف ِ فلسفه شیادی را باور می دارند.
پ. مهرکوهی
سه شنبه، بیست و جهارم ژانویه
منبع:پژواک ایران