این روزها که در مناظرههای تلویزیونی بهاجبار به حرفهای نیرنگی و منجمد و غمافزا و بیبُنوبنیادِ شیخ ابراهیم رئیسی گوش میکردم که سخنِ لغو و پراکنده در ضرورتِ «شفافیت» و «درد مردم» و … در هوا میپراکند، بیاختیار به یاد شعرِ «اشک شیخ» ایرج میرزای آزاده افتادم و در پسِ پردهی آرایش شدهی پشتِ دستارش چهرهی خندانِ آیتالله شفتی را نقشبسته دیدم.
آیتالله سید محمدباقر شفتی آخوند معروف دورهی قاجار (دوران فتحعلی شاه و محمد شاه) که از قرار نخستین کسی است که عنوان «حجتالاسلام» را دریافت کرده است (پیش از آن در سلسه مراتب آخوندها عنوانهایی نظیرِ حجتالاسلام و آیتالله و آیتالله عظمی وجود نداشت) در دوران تحصیل در نجف و کربلا آنچنان بیبضاعت بود که حتی قدرت تأمین غذای روزانهی خود را نداشت و در سر درس از گرسنگی غش میکرد و یکی از استادانش در کربلا شخصی را مأمور کرده بود که روزانه دو قرص نان، یکی برای ظهر و دیگری برای غذای شب، برای او ببرد.
تعداد کسانی که این سید در دورهی سلطهی نفسگیر خود در اصفهان به دست خود تعزیر کرده و به تازیانه حد زده، از حساب بیرون است؛ و شمارهی کسانی که او به دست خود به عنوان «اقامهی حدود» گردن زده، دستِکم یکصد و بیست بوده است. برای این کار او متّهمین را (که خود تشخیص داده بود که گناهکارند!) ابتدا به اصرار و ملایمت تمام و به تشویق اینکه خود در روز قیامت پیش جدّش شفیعِ گناهان آنان خواهد شد به اقرار و اعتراف وامیداشته، سپس غالباً با حال گریه آنان را گردن میزده و خود بر کُشتهی آنان نماز میگذارده و گاهی هم در حین نماز غش میکردهاست!
در این سالها بسیار کشیدهایم و خواریها دیدهایم و شاهد پرپر شدن نهتنها از بهترین فرزندان این آبوخاک که هر غنچهی امیدی بودهایم اما، هیچگاه عادیسازی «شر» را به این غایت ندیده بودیم!