رفتارشناسی اشغالگران
اسماعيل نوری‌علا

 در هر زبان مجموعه هائی از واژگان هم خانواده   وجود دارند که می توان آنها را از زوايای مختلفی مطالعه کرده و تعريف نمود. مورد نظر من در مقالهء امروز يکی از اين مجموعه ها است که واژه هائی همچون تصرف، غصب و اشغال را در خود جای داده و من امروز می خواهم به چند و چون يکی از آنها، که مفهوم  «اشغال» باشد، بپردازم و نشان دهم که چرا برای ارائهء تعريفی گسترده از آن نمی توان صرفاً به جنبه های فيزيکی عمل «اشغال» توجه کرد و ضروری است که، علاوه بر واژه های هم خانواده، بسياری از جنبه های جامعه شناختی و رفتارشناسانهء مربوط به عمل «اشغال » را نيز در نظر گرفته و از ادغام آنها به تعريفی جامع از اين پديده رسيد .

از ديدگاه «تعريف از لحاظ عمل فيزيکی» که بنگريم، در متون عادی سياسی ـ نظامی، «اشغال» هنگامی رخ می دهد که نيروهای يک حکومت به «سرزمينی ديگر» حمله می کنند و با وارد کردن قوای خود به آن سرزمين و در اختيار گرفتن ساختار سياسی و نظامی آن، فرمانروائی خويش را بر مردم سرزمين مورد تجاوز قرار گرفته برقرار می سازند. ما، در همين سی سالهء اخير، در دور و بر کشورمان، شاهد انواع اشغالگری ها بوده ايم: اشغال بخش هائی از مصر و سوريه و اردن بوسيلهء اسرائيل، در پی حملات آن سه کشور به اين يکی در طی جنگ شش روزه، اشغال کويت بوسيله صدام حسين، و اشغال افغانستان و عراق بوسيلهء آمريکا.

اما ببينيم که اگر به همين مفهوم اشغال از ديدگاه روانشناسی و رفتارشناسی بنگريم به چه نتايجی می رسيم. بعبارت ديگر، قصدم آن است که در اينجا بکوشم تا نشان دهم که چگونه می توان «اشغالگر» را (منتزع از اينکه چگونه عمل اشغال را انجام داده) از نحوهء رفتارش نسبت به مردم تحت آمريتش نيز بازشناخت:

          1. اشغال يک سرزمين، بهر صورت که باشد، در واقع به معنی اشغال «تخت حکومت» است (اصطلاح «تخت حکومت» را من به جای Seat of Government  بکار می برم) که موجب می شود تا نيروهای مسلح، منابع مالی و شبکهء خدمات اداری يک سرزمين به دست اشغالگر بيافتد. در واقع، هر حاکميتی همواره با در دست داشتن «تخت حکومت» تحقق می يابد اما هنگامی که تسلط بر آن نه از طريق راه های قانونی و بدون رضايت مردم باشد آنگاه وضعيت تبديل به «اشغال» می شود و «حاکم» جنبهء «اشغالگر» بخود می گيرد. شايد بهتر باشد که در اين موارد از واژه های ديگر و هم خانواده ای همچون غصب و تصرف استفاده کرد اما، چنانکه نشان خواهم داد، استفاده از واژهء «اشغال» نيز در اين موارد رايج است.

2. اشغالگر هميشه آمريت خود را بر مردم «تحميل» می کند و لزوماً بدنبال جلب موافقت و پذيرش آنها با آمريت خود نيست؛ حتی اگر روزی با موافقت آنها به آمريت رسيده باشد. در واقع، اشغالگر حاضر نيست ريسک مراجعه به نظر مردم را بپذيرد و، حتی اگر از رضايت مردم مطمئن باشد، ترجيح می دهد که به يک چنين نظرخواهی قمارمانندی دست نزند.

          3. اشغالگر، برای تحميل حاکميت خود بر مردم، دارای نيروهای زورمند سرکوب است و از محل منابع مالی يک سرزمين آنها را می خوراند و می پروراند؛ آنگونه که اين نيروها کاملاً متوجه باشند که «بند ناف» شان به اشغالگر وصل است. اين نيروها، حتی اگر بعنوان حفظ نظم عمل کنند، مآلاً کارکردشان محافظت از اشغالگر است در برابر مردمی که به ناچار تسليم زور شده اند.

          4. اشغالگر مردم را به سه گروه تقسيم می کند و موجب  پيدايش سه گونه شهروند می شود. نخستين گروه، کسانی هستند که هم از آغاز معاونان و همکاران و «نيروهای خودی» اشغالگر محسوب می شوند. در مواردی که دولت های خارجی سرزمينی را تصرف می کنند اين گروه در واقع «ارتش اشغالگر خارجی» محسوب می شوند؛ اما در مواردی که اشغالگر از بيرون نيامده باشد، بطور طبيعی، از ميان مردم سرزمين تحت تسلط خود معاونان و پادوهائی را می يابد که برای منافع و مقاصد او خدمت کنند و از مرحمت های او منتفی شوند. بقيهء مردم قرار گرفته در تحت آمريت اشغالگر هم حکم شهروندان درجه دو و سه را پيدا می کنند و نمی توانند دارای همان حقوقی باشند که اشغالگران و معاونان خودی و محلی شان دارند. نمونه هائی از اين انواع اشغالگری را در دوران استعمار هم مشاهده می کنيم. انگلستان «تخت حکومت» هند را به نيروی نظامی اشغال می کند اما در سرزمين بزرگی همچون هندوستان توانائی انگليس در استخدام همکاران داخلی و محلی و ايجاد ارتش خودی سرکوبگر است که امکان می دهد سرزمين کوچکی در کنارهء اوقيانوس اطلس سرزمين پهناوری چون هندوستان را در آن سوی جهان، در کنارهء اوقيانوس هند، مستعمرهء خود کند. در واقع، استعمار، نوعی هنر اشغالگری با استفاده از امکانات محلی بوده است.

          5. اشغالگر هميشه به تفاوت های خود با مردم تحت فرمان خود و تضاد منافع خويش با آنها آگاه است. همچنين فقدان علائق مشترک بين اشغالگران و اشغال شدگان از جلوه های بارز روند اشغالگری است. اشغالگر نه خود را با مردم تحت اشغال خويش هم هويت می داند، و نه عناصر هويتی و فرهنگی اشغال شدگان را با اهميت می شمارد. اين نکته می تواند به درستی تفاوت مهم يک «ديکتاتور» برخاسته از ميان يک ملت را با يک «اشغالگر» روشن می کند. ديکتاتور نه تنها دچار تعارض هويتی با مردم تحت فرمانروائی خود نيست که اغلب می کوشد تا از طريق يکی کردن هويت خود با هويت مردم تحت سلطهء خويش فقدان حقانيت يا مشروعيت حکومت خويش را جبران کند؛ حال آنکه اشغالگر بر بيگانگی ماهوی خويش با مردم تحت فرمانش آگاه است و برای حفظ آمريت خود بر اين تفاوت تأکيد می کند. در اين حالت تعارضات ماهوی و فرهنگی بين اشغالگر و مردم اغلب بيانی ايدئولوژيک بخود می گيرد و اشغالگر با برتر شمردن ارزش های ايدئولوژيکی که ماهيت (و ظاهراً «حقانيت») حاکميت اش را تعريف می کنند، می کوشد تا فرهنگ مردم تحت حاکميت خود را تحقير کرده و، اگر ماندن بلند مدت خود را ممکن ببيند، اين فرهنگ را منهدم سازد.

          6. در همين راستا می توان به بی توجهی اشغالگر به «منافع ملی» مردم تحت فرمانش نيز اشاره کرد. منافع اشغالگر با منافع ملی مردم تحت سلطه اش تفاوت و تضاد دارد و اشغالگر، در واقع، منافع خويش را با بی بند و باری و بی پروائی در هزينه کردن منافع ملی مردم تحت سلطهء خويش تأمين می کند.

          اين فهرست را می توان بيش از اينها ادامه داد؛ اما فکر می کنم همين مقدار که آمد برای نشان دادن مشخصات يک «حکومت اشغالگر»، در برابر يک «حکومت ملی»، چه ديکتاتوری و چه دموکراتيک، کافی باشد و لازم نمی بينم بيش از اين باره شرح و بسط دهم.

          اما آنچه مرا به افکاری اين چنين، و جمع بندی آنها در نکات ششگانهء فوق، کشانده پرسش هائی است که در سی سالهء اخير همواره ذهن مرا بخود مشغول داشته و آنها را ـ با فرمول بندی های گوناگون ـ از ديگران نيز مکرراً شنيده ام. اما، قبل از پرداختن به چگونگی يافتن پاسخی برای آنها، بد نيست به نمونه های مشخصی در تاريخ کشور خودمان نگاه کرده و وجود يا عدم مشخصات فوق را در بزنگاه های مختلف تاريخمان به آزمايش بگذارم.

جدا از داستان حملهء اسکندر به ايران که تا کمر در افسانه سازی فرو رفته است، نخستين مورد مشخصی که از دقايق آن اطلاعات تفصيلی وجود دارد مورد يورش اعراب نومسلمان به ايران عهد ساسانی است که در آن همهء مظاهر رفتارشناسانهء اشغال بروز و نمود دارد. اين اعراب، پس از شکست دادن ارتش ايران و تصرف تختگاه تيسفون (يا مدائن)، طی چهل سال تمام سرزمين ايرانيان را به اشغال خود درآوردند و در طی اين روند با کوچ دادن قبايل عرب به نقاط مختلف اين سرزمين توانستند شبکه ای از خودی ها را حاکم بر مقدرات مردم ايران کنند. درست که دقت کنيم می بينيم که حاکميت آنها، علاوه بر داشتن شکل کلاسيک و رايج «اشغال»، از همهء مشخصات شش گانهء فوق نيز برخوردار بوده است. آنان مردم ايران را عجم (به معنی گنگ و زبان نفهم) و موالی (به معنی «تحت قيموميت مولايان عرب») خواندند، آثار فرهنگی شان را به آب شستند و آثار تاريخی شان را خراب کردند، مردان بسياری را از دم تيغ گذراندند و زنان بسياری را به کنيزی و کودکان بی شماری را به بردگی بردند، منابع مالی ايران را در دست خود گرفتند، گنج ها و گنجينه ها را غارت کردند، کاخ ها و خانه ها را مصادره و اشياء قيمتی را ضبط کردند؛ در بسياری از جاها در هر خانه ای خانواده ای از اعراب باديه را با مالکين ايرانی شان همخانه کردند، از دسترنج ايرانيان ماليات ستاندند و آنچه را گرد آوردند به مدينه فرستادند، آتشکده ها را تا توانستند خراب کردند و نوشتن به زبان فارسی ساسانی را ممنوع ساختند، خط و زبان عربی را، در دربارهای محلی، رسمی و اجباری ساختند و هر که را خواست در برابر شان گردنکشی کند از دم تيغ گذراندند. اعراب اشغالگر مولا و صاحب بودند، حق تصرف در جان و مال و ناموس ايرانيان را داشتند، و حتی وقتی پس از دو سه قرنی رابطه شان با عربستان قطع شد و توانستند حاکميت های محلی خود را در اين سرزمين بوجود آورند، همچنان به رفتار «اشغالگرانه» یخود ادامه دادند و در اين زمينه بخصوص بر عامل «نژاد» و برتری عربيت بر ايرانيت پای فشردند. حتی آنجا که ايرانيان توانستند دو عامل اسلاميت و عربيت را از هم جدا کرده و با پذيرش کامل اسلام بکوشند تا هويت ايرانی خود را حفظ کنند، اين هويت همواره در تهديد سرکوب حاکمان بود.

          يورش ترکان مغول و تيموری به ايران نيز کم از آن يکی نداشت، با اين تفاوت که اين اشغالگران دارای ايدئولوژی منسجمی نبوده و عناصر هويتی پر رنگی ـ جز زبان ـ بهمراه خود نداشتند. آنان نيز آمدند و کشتند و سوختند، و طی تاريخی بلند همواره حاکميت مغولی خود را بر ايرانيان تحميل کرده و بر تفاوت ها و تفاخرات نژادی خود تأکيد کردند.

          بواقع می توان گفت که از سقوط تيسفون تا پيروزی انقلاب مشروطه، ايرانيان، بجز دوره هائی گذرا، بيشتر تحت تسلط حکومت های اشغالگر بوده اند. و توجه کنيد که در اينجا «اشغالگر» را با نوع رفتارش نسبت به مردم زير دستش تعريف می کنيم.

مشروطيت اگرچه نتوانست مبانی دموکراسی را در ايران پايدار کند و کارش به بر شدن و بقدرت رسيدن ديکتاتوری پهلوی کشيد، اما توانست چيزی به نام حاکميت ملی را در ايران فرموله کرده و در عمل به کرسی بنشاند. عليرغم کوششی که ـ بخصوص از جانب نويسندگان وابسته به شوروی ـ بعمل آمده تا نشان داده شود که حکومت شاهان پهلوی نير نمونه های ديگری از عملکرد «ارتش اشغالگر» ی بوده است که از خود ايرانی ها تشکيل شده اما بصورت کارگزار انگليس و سپس آمريکا عمل کرده، از نظر من، اغلب مشخصات اشغالگری در دوران حکومت پهلوی ها وجود نداشته است، بی آنکه اين امر چيزی را در مورد ديکتاتوری آنها تغيير دهد. سخنان بيهوده ای از اين قبیيل که هدف پهلوی ها از ايجاد دانشگاه، دولت مدرن، ايجاد زيربنای اقتصادی، آزادی دادن به زنان و ايجاد قوانين مدنی، همگی خدمت به بيگانه و برانداختن مبانی فرهنگی ايرانی بوده است صرفاً از ناحيهء مسلمانان «ملت گريز» و «امت پرست» و چپ های «انترناسيوناليست» و «ضد ناسيوناليسم» (و اغلب استالينيست) مطرح شده است. ايرانيان در دوران ديکتاتوری رضاشاه به ملت مدرن تبديل شدند و در دوران محمد رضا شاه مزهء رفاه را چشيدند؛ و صد افسوس که اين دو پادشاه ايجاد کنندهء ايران نوين و طبقهء متوسطی تحصيل کرده، حکمروائی بر اين طبقهء خودساخته را بلد نبودند و می خواستند تا همچون فرمانروايان خودکامه با آنها طرف شوند.

          در اين مورد بيش از اين سخن را طولانی نمی کنم. همينکه ببينيم آن مشخصات با حاکميت پهلوی های غير دموکرات خوانائی ندارد کافی است تا آنها را از مقولهء اشغالگران خارج کنيم.

          اکنون زمان پاسخگوئی به چرائی رفتارهای حکومت اسلامی با مردم ايران فرا می رسد. از نظر من، حکومت اسلامی، که با نام مستعار جمهوری اسلامی در ايران مستقر شد، نيم دهه ای پس از اين استقرار به يک «حکومت اشغالگر» تبديل گشت و از آن پس رفتارهای يک اشغالگر را از خود بروز داد. يعنی، اگرچه خمينی با استفاده از احساسات ملی و با تحريک حس مليت و منافع ملی توانست به قدرت برسد اما، به محض اطمينان از استحکام حکمروائی خود، بخصوص در رابطه با طبقهء متوسط تحصيل کردهء ايران، جا پای اشغالگران اين کشور گذاشت و همهء مشخصات ششگانهء فوق را در رفتار خود متحقق ساخت.

          حکومت اسلامی ايران يک حکومت اشغالگر است، به دلايل زير:

          1. اسلاميست های «امت گرا»، پس از «اشغال تختگاه حکومت» بعنوان رهبران «انقلاب اسلامی»، چهرهء واقعی خود را آشکار کرده و از آن پس نشان دادند که حقانيت (يا، در اينجا، «مشروعيت») حاکميت خود را نه از مردم ـ بعنوان صاحبان واقعی حاکميت ـ که از باورهای اسلامی ـ امتی می گيرند.

          2. حکومت اسلامی بر منابع مالی مردم ايران مسلط شده و اين منابع را بی پروا به هدر می دهند ـ آن هم نه در جهت رفاه مردم که در راستاهای دوگانهء تحميل سرکوبگرانهء خود بر ايرانيان، و گسترش نفوذ خود در سرزمين های ديگری که هيچ ربطی با ايرانيان نداشته و در اغلب موارد دور و نزديک تاريخ با ايرانيان دشمنی کرده اند.

          3. اين حکومت خود را با منابع هويت ايرانی بيگانه می داند، ايدئولوژی آمده از مدينه تا جبل العامل را بر ايرانيان تحميل می کند و می کوشد تا تاريخ تمدن آنان را در محدودهء دوران اسلام زدگی ايران نگاه دارد.

          4. بر هرچه ايرانی است با نگاه تحقير می نگرد؛ عظمت های مادی و معنوی ايران باستان را به هيچ می گيرد و يا با دادن صفت «طاغوتی» به آنها مردودشان قلمداد می کند.

          5. به سيادت، يعنی داشتن همخونی با پيامبر و امامان شيعه، همچون يک برتری نژادی می نگرد و از اين راه بر عربيت ماهيت خود پای می فشارد.

          6. به سرگذشت هرچه که ايرانی است ـ چه پيشا اسلامی و چه اسلامی ـ بی اعتنا است و، از ميان آثار گذشتگان، به هرچه تبديل کردنی به پول است بعنوان «غنيمت جنگی» می نگرد. اگر دست به تخريب پاسارگاد می زند، در عين حال، نشان می دهد که مدرسه و مسجد چهارباغ اصفهان هم، که نه تنها متعلق به عهد اسلامی که از آن دوران شيعهء امامی شدن ايران است، برايش بی ارزشند و اگر مصالح و منافع او و کارگزارانش اقتضا کنند متروی اصفهان را از زير «چارباغ» رد می کند و برايش مهم نيست که زمين لرزه های دو «ريشتر»ی ناشی از عبور مترو، ساختمان های پانصد ساله را فرو بريزد.

          7. برای رساندن منافع مالی به نيروهای سرکوبگرش ـ که نه برای جنگ با بيگانه که برای سرکوب مردم ايران بوجود آمده و تجهيز شده اند ـ به آنها اجازه می دهد که، بعنوان مقاطعه کار، اجرای اغلب طرح های ظاهراً «عمرانی» را در دست بگيرند و، در راه رسيدن به پول، همهء ملاحظات را به کناری نهند. پاسدارانش به ساختن سدی خاکی بر رودخانهء متصل کنندهء دشت مرغاب به درياچهء بختگان می پردازند که عملياتش 14 سال تمام ادامه می يابد و تبديل به پرده ای می شود بر پوشاندن شخم زدن دشت بلاغی و به غارت بردن ميراث فرهنگی يک ملت و نتيجه اش هم سوزاندن کشاورزی و خشکاندن درياچه بختگان و در آب فرو رفتن شهر ها و دهات بازمانده از عهد هخامنشی است. يا اجازه می دهد در کنار نقش جهان ساختمان بلندی ساخته شود که تمام منظر اين مجموعهء تاريخی را مخدوش کند چندانکه فرياد سازمان های ملاحظه کاری همچون يونسکو هم از اين بيداد فرهنگی به آسمان می رود. يا اجازه می دهد تا با اجرای طرح های نسنجيده زمين های نامرغوب را مرغوب کنند، جنگل ها از ميان بردارند، شهر ها از شکل بياندازند و جيب های نيروهای سرکوبگر را پر پول نمايند.

          8. از اين بالاتر اينکه کلاً به سرنوشت نسل جوان ايران بی اعتناست و ترجيح می دهد اين نسل يا بخاطر فقر مادی صبح تا شب بدود تا عاشقی يادش برود، و يا در غبار اعتياد گم شود. براستی در يک حکومت پليسی که تا پستوی خانه ها را زير نظر دارد کدام نيرو می تواند در روز چندين تن مواد مخدر را در تهران توزيع کند؟

9. برخی از گردانندگانش به پااندازی می پردازند و دختران و زنان ايران را برای فاحشکی به سرزمين های عربی جنوب خليج فارس می برند. کدام شبکه مستقل و غير دولتی می توانسته هواپيماهای چارتر مملو از زنان ايرانی را به آن سوی خليج فارس ببرد؟ جز همان ها که در زندان هاشان به زنان اسير ايرانی تجاوز می کنند و برای جلوگيری از ورود دخترکان ايرانی به بهشت، پيش از تيرباران بکارتشان را بر می دارند؟

حال فرصت پاسخ دادن به اين پرسش می رسد که چرا در اينگونه موارد از واژه هائی همچون «غصب» و «تصرف» استفاده نمی کنيم آن هم در حالی که تعاريف هر دوی اين واژه های هم خانواده با «اشغال» بر موردی همچون حکومت اسلامی مسلط بر اين صادق است. پاسخ من بدين پرسش دو صورت دارد. نخست اينکه اشغال بيشتر دارای بار سياسی و کشوری است و بعبارت ديگر می توان آن را «تصرف و غصب در سطح» يک کشور تعريف کرد. اما، از سوی ديگر، بايد توجه کنيم که گردانندگان حکومت اسلامی می کوشند تا واژهء «اشغالگر» را در مورد کشوری که در پندار آنان پريدن و فحاشی و تهديد نسبت به آن برايشان در بين مسلمانان محبوبيت می آورد استفاده می کنند و مرتباً از «فلسطين اشغالی» و «ارتش اشغالگر اسرائيل» سخن می گويند؛ حال آنکه اگر بخواهيم اسرائيل را ـ در تعبير حکومت اسلامی ـ اشغالگر بخوانيم بايد ضوابطی را بکار گيريم که در بالا بر شمرديم. يعنی اشغالگر را از روی رفتارش بشناسيم  و نه از روی نحوهء بقدرت رسيدنش.

جکومت اسلامی به «اشغالگری» اسرائيل در پی جنگ شش روزهء 1967 اشاره نمی کند و «اشغالگری» آن را از لحظهء نطفه بستن کشور اسرائيل قابل اطلاق می داند. بخصوص که اشغال بخش هائی از خاک مصر و سوريه و اردن در پی جنگ شش روزه ربطی به «اشغال فلسطين» ندارد.

اما اگر عبارت «ارتش اشغالگر اسرائيل» را در مورد دوران پيش از تأسيس دولت اسرائيل بکار بريم، آنگاه ناچار می شويم که در تصور خود از «اشغال» تجديد نظر کنيم تا اين عبارت معنائی پيدا کند. چرا که در دوران مورد اشاره در اين معنای اخير هنوز دولت اسرائيل وجود خارجی نداشته و ارتش يک دولت ـ ملت ساخته نشده بوده تا آن ارتش بتواند سرزمين های دولت ـ ملتی ديگر را «اشغال» کند. بعبارت ديگر، در نظر حاکمان اسلامی ايران «اشغال فلسطين» نه به صورت کلاسيک و نظامی که از طريق نفوذ در درون يک جامعه و «اشفال تخت حکومت» آن انجام يافته است؛ و اين رفتار اشغالگرانهء رهبران و حاکمان اسرائيل است که اين کشور را به صفت «اشغالگر» متصف می سازد. اما اگر چنين قضاوتی ممکن باشد، آيا درست نيست که بگوئيم، بنا بر جزئيات اين ديدگاه و نحوهء استدلال، خود حکومت اسلامی ولايت فقيه مثل اعلای اشغالگری خواهد بود؟

باری، نتيجه ای از سخنم بگيرم و سخن را کوتاه سازم. بر پايهء آنچه گفته شد، اعتقاد دارم که تا ما ايرانيان در نيابيم که با دورانی ديگر از اشغال کشورمان به دست نيروهای ضد مردمی و اشغالگر روبروئيم نخواهيم توانست معنای واقعی آنچه را که در لايه های مختلف زندگی در آن کشور می گذرد بفهميم و برای درد خود درمانی درست و کارا و مؤثر بيابيم. مسئله ای که صورت اش را درست نفهميده باشيم هرگز نمی تواند بصورتی درست و خردپذير حل شود.

          اما در اين مقاله فرصت پرداختن به اين موضوع اخير نيست. فقط دوست دارم سخنم را با ذکر اين اين يادآوری به پايان برم که ايرانيان، در روياروئی با ارتش های اشغالگر، همواره کوشيده اند تا ماهيت ايدئولوژيک آنها را تغيير  دهند و، از اين طريق، ارتش های اشغالگر را در سرنوشت دردناک خويش سهيم سازند. اينکه ما می توانيم از «اسلام ايرانی» سخن بگوئيم و آن را از اسلام ديگر کشورهای مسلمان متفاوت بيابيم، اينکه با وجود پذيرش زبان ترکی در بسياری از نقاط کشورمان تن به فرهنگ مغولی و تيموری نداده ايم و ـ بر عکس ـ آنها را گواريده و خودی ساخته ايم، در اکنون ما نيز می تواند همچون چراغی راهنمای کار ما باشد: برای از پا در آوردن اشغالگر بايد ايدئولوژی آن را از کار انداخت.

          ايدئولوژی حکومت اسلامی در نظريهء ولايت فقيه تعين می يابد. آنگاه فقيه، به مدد اين اصل، شرع را بجای قانون می نشاند و بوسيلهء آن حق حاکميت را از مردم سلب می کند. پس نخستين قدم، در راستای مبارزه با اين اشغالگر ظاهراً خودی، بيرون راندن «فقيه» از «حکومت» است. با بيرون رفتن او، «فقاهت و شرع» نيز حاکميت خود را از دست می دهند، نظارت استصوابی بی معنی می شود و آنگاه می توان به آن پرداخت که چگونه بايد حاکميت را به صاحبان اصلی اش که مردم باشند بازگرداند.

          يادمان باشد که جدائی فقيه و فقاهت از حکومت عنصر اصلی سکولاريسم است، چرا که مذهب نمی تواند جز «سازمان مذهبی» باشد و سازمان مذهبی هم چيزی جز قرار گرفتن فقها ـ با رساله ها و حرام و کردن هاشان ـ در سلسله مراتبی از قدرت نيست.

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]