وطنپرستی چیست و وطنپرست کیست
روزبه سامانیان
در جامعه بارها دیدهایم کسانی دم از «وطنپرستی» میزنند اما در رفتارِ خود آشکارا بیوطنی میکنند. از تعبیر «بیوطنی» تنها یک معنا مدنظر دارم و آن تلاش برای ضربه زدن به کشور است. نظر به این که بغض نژادپرستان روزگار ما در توجیه عقاید خود، جهانوطنی را با بیوطنی یکی میپندارند، باید بگویم که این دو نه تنها یکسان نیستند، بهیکبار از هم جدایند، بلکه در تناقض با همند. جهانوطنی معنایی جز برابریِ انسانیِ همهی مردمانِ جهان و نیکخواهی برای همهی ملل دنیا ندارد. ادیان اسلام و مسیحیت، جهانوطن هستند و هیچکدام باعث ضربه زدن به کشور نمیشوند. اما «بیوطنی» (یا همان «وطنفروشی») میگویم و تنها یک معنا برایش میشناسم: تلاش برای ضربه زدن به کشور. در قبحِ بیوطنی هرچه گوییم، کمست.
اما وطنپرستی باید چهگونه باشد؟ به گمانِ من، وطنپرستی باید دستکم سه ویژگی داشته باشد:
1) همسو با حقوقِ بشر و برابریِ انسانی و جهانوطنی و انگیزههای ایجاد سازمان ملل باشد.
2) همبستگیِ وطنی در سطح کلانِ کلِ کشور ایجاد کند.
3) هرفردی را مسئول دربرابر کشور سازد.
راستی آنست که درک و تلقیِ رایج از وطنپرستی در میان مردم ایران، بهگونهایست که هیچیک ازین سه مورد را ندارد. نه تنها این سه را ندارد، بلکه علیه هرسه ظاهر میشود. اکنون که شرح دادم، آنچه در ذهنم هست را نیک خواهید فهمید.
درباب مورد سوم نیازی به توضیح و تشریح نیست، به اندک دقتی آشکار است. اما دربارهی ناهمسوییِ تلقیِ جامعهی ایران از وطنپرستی با حقوق بشر و ستیزی که این نوع وطنپرستی با همبستگیِ وطنی دارد، باید به تفصیل سخن گویم. اما نخست بر خود میبینم که تذکری دهم: اگر نوعی تلخی درین سخنان دیدید، آن را به خاطر جویبار باریکی که از حقیقت در آن روان است، بر من همیبخشید و پوزش مرا همیپذیرید. من هیچگونه ستیزی با اقلیتهای دینی و قومی در ایران ندارم و اگر درین گفتار نقدهایی بر بعض رفتارهایشان و همینطور بر بعض رفتارهای اکثریتِ مردم میکنم، مقصودم متعصبین است. یگانه خواستهی من، تعصبزدایی و تلاش برای صلح میان همهی اقوام و مذاهب ایران است.
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نِهای، هزاری، تو چراغ تو برافروز
از ستمی که بر اقلیتهای دینی و قومیِ ایران میرود، هرچه گوییم کم گفتهایم. از اقلیتهای سنی و بهایی همان بهتر که چیزی نگوییم، چرا که این هموطنانِ گرامیِ ما از بدیهیترین حقوقِ انسانیِ خود نیز محروم هستند. اخیرا هم اخباری از استان یزد و اوضاعِ زرتشتیانِ ایران شنیدهایم. گذشته از اینها، هنوز دیرزمانی از انتخاباتِ اخیرِ ریاست جمهوری که به تمدید دولت رئیسجمهور حسن روحانی انجامید، نگذشته است. در آن انتخابات، ایشان وعدههای سر خرمنی دادند و به هیچیک عمل نکردند. از اهل سنت که همانا بزرگترین اقلیتِ ایرانند، هیچ احدی به کابینهی رئیسجمهور روحانی راه نیافت. بنابرین مصائب بسیارند و ما نمیتوانیم خود را به نافهمی بزنیم و این چیزها را نادیده انگاریم.
چندی پیش ابراز تمایلِ اهالی کردستانِ عراق به جدایی ازین کشور را نیز دیدیم. در مناطق کردیِ ایران، که از هردو جهتِ دینی و قومی جای در فهرست اقلیتهای ایران دارند، واکنشی که نسبت به همهپرسیِ جداییِ کردستانِ عراق از اکراد ایران دیده شد، یک زنگ خطر جدی برای تمامیت ارضی کشور است. شوربختانه من درین روزها بعض افراد را میدیدم که از سویی خواهانِ تداومِ تبعیض علیه اقلیتهایند و از سویی دیگر دم از وطنپرستی میزنند! اینست که میگویم این تلقی از وطنپرستی، ضدیتِ آشکاری با همبستگیِ وطنی در ایران دارد. درین گفتار این موضوع را سعی میکنم توضیح دهم.
بسیاری افراد را دیدهام که حکومتها را درین مسائل مقصر میپندارند، خواه استبداد سلطنتیِ پهلوی و خواه نظام جمهوری اسلامی. راستی آنست که این دوستان این سخنان را از سرِ ناآگاهی میزنند. اگر عیب فقط از حکومتها بود، این مشکلات تاکنون حل شده بودند. راستی آنست که عیب در درجهی نخست از رفتارهای متعصبانهی خود مردم است و در درجهی دوم از برخورد حکومت با اقلیتها.
راستی آنست که اگر در مناطقی از کشور صداهای تجزیهطلبی به گوش برسد، برخلاف آنچه بعض افراد ادعا میکنند، مردمِ ساکن در آن مناطق مطلقا «بیوطن» یا «وطنفروش» نیستند. تجزیهطلبی تنها زمانی به وجود میآید که از گروهی از مردمِ یک کشور، سلبِ هویت شود (یعنی به ارکانِ هویتیِ ایشان، فحاشی شود). در ایران، بیشترین تمایلاتِ تجزیهطلبی در استانهای کردستان و سیستان و بلوچستان است و تنها دو دلیل دارد: اولا رژیمهای حاکم بر کشور (خواه استبداد سلطنتی پهلوی و خواه نظام جمهوری اسلامی ایران)، تبعیضِ چندشآوری علیه این مناطق روا داشتهاند و یک نوع بیغیرتیِ وصفناپذیری نسبت به فقرِ این گروه از هموطنانمان نشان دادهاند. و ثانیا مردم ایران و در درجهی بعدی حکومتها، به همهی ارکانِ هویتیِ این هموطنان زشتترین ناسزاها را میگویند. با کمال تاسف و با چوبِ خشکی در گلو باید بگویم که درین مورد دوم نقشِ مردم ایران به مراتب از حکومتها جدیتر و مهلکتر بوده است.
یک تفاوت میان کردستان ایران و کردستان عراق، آنست که حکومت بعث عراق که بیشترین خونها از اکراد عراقی ریخته است، با هویتِ قومیِ اکراد سر ستیز داشت. دولت صدام حسین هویتِ عربی را تنها هویتِ عراق معرفی میکرد و بدینترتیب از کسانی که هویت کردی داشتند (نه هویتِ عربی)، سلب هویت میکرد. همین مسئله آتش جنگِ داخلی میان عراقیون را برانگیخت و این نبردها تا امروز ادامه دارند. اما در ایران فقط با هویتِ قومی ستیزی صورت نگرفته است. راستی آنست که در ایران، دشمنی در درجهی اول با هویتِ دینیِ ایشان بوده است و سپس با هویتِ قومی. اما چون با هردو مولفهی هویتی ستیز و دشمنی صورت گرفته، صبر و طاقت آنان را کاسته است. اشتراک میانِ کردستان و سیستان و بلوچستان، در وجودِ اکثریتِ سنیمذهب است. هم استبداد سلطنتی پهلوی و هم نظام جمهوری اسلامی، با هویتِ دینیِ اهل سنت دشمنیهای آشتیناپذیری از خود نشان دادهاند. اگر جمهوری اسلامی ایران دست از دشمنی با اهل سنت بردارد، بسیاری از مشکلات رفع خواهند شد.
اما نسبت این مسائل با موضوعِ اصلیِ مقالهی ما چیست؟ اکنون توضیح میدهم.
گفتیم که وطنپرستی باید با حقوق بشر همسو باشد. دلیل این که در ایران نه تنها همسویی ندارد، بلکه بعضا با حقوق بشر در تضاد دیده میشود، آنست که ما نخست چیزی به نامِ «دشمن» تعریف میکنیم، سپس در تقابل با آن مفهومِ «وطن» را ارائه میدهیم. یعنی «وطن» را نمیتوانیم مستقل از مفهومِ «دشمن» درک کنیم. مسئلهی حقوقِ ایران یا همان حقوق وطنی (که از روی خطا منافعِ وطنی یا منافع ملی[1]نامیده میشوند) نیز باید با یک دیدِ همسو با حقوق بشر پیگیری شود. کسانی هستند که میگویند «منافعِ ایران ایجاب میکند که در برخی از کشورها برای حفظ رژیمهای دیکتاتوریِ آنها بکوشیم». میپرسم: آیا این کار معنایی غیر از استعمار دارد؟ آیا این کار مشمئزکننده نیست؟
اما چرا این وطنپرستی در راهِ همبستگیِ وطنی (یعنی اتحادِ همهی ایرانیان) سنگ میاندازد؟ چون آن «دشمن» که ادبای ما در تقابل با آن مفهومِ «وطن» را تعریف میکنند، همانا مذاهب سنت و جماعت است. آنان نخست از عمربنخطاب و خالدبنولید و سعدبنابیوقاص و دیگر یارانِ پیامبر اسلام به عنوانِ «دشمنانِ ایران» یاد میکنند، سپس در تقابل با نامبردگان به تبیینِ مفهومِ «وطن» میپردازند. مردم ایران نیز همین رویه را پیش میگیرند. اینست که غالبا نسبت به فقرِ حاکم بر مناطقِ سنینشین بیپروایند.
من رفتارِ متعصبینِ شیعی و زرتشتی را به دقت بررسی کردم. خوشبختانه فضای مجازی امکان صحبت کردن با بعض ایشان را نیز فراهم کرده است. یک چیزی توجه مرا به خود جلب کرده است: زرتشتیان و شیعیانِ متعصب در یک امر مشترک هستند و آن امرِ مشترک، نفرت و بیزاری از عمربنخطاب است. شما اگر با یک شیعیِ متعصب صحبت کنید، از ابتدا تا انتهای سخنانش علیه راشدین و یاران محمد است. کسانی هستند که در این جهان میزیَند و جهان را جز به دیدهی چهارده قرن پیش نمیبینند. اگر با یک سنیِ متعصب سخن بگویید، تماما علیه «روافض» میگوید. اگر با یک زرتشتی متعصب حرف بزنید، تماما علیه «دین عربی» یا «آیینِ تازیان» سخن میگوید و حسرت آن دارد که «آیینِ تازیان» از ایران محو گردد! مایهی شرمساری است که هنوز چسبیدهاند به قرنهای پیش و حاضر نیستند به دنیای امروز بیایند. مثلا یک زرتشتی متعصب، هنوز عقدهی چهارده قرن پیش را از دل بیرون نکرده، فرزند خود را نیز از همان آغاز کینهجو تربیت میکند. من امیدوارم عقلا درمیان ایشان اکثریت را داشته باشند، اما تاکنون متاسفانه بررسیهای من حاکی از آن بودند که متعصبین اکثریتِ ایشان را تشکیل میدهند. امیدوارم که درین رای خطاکار باشم و حقیقت متضادِ آن باشد. باری، هیچیک از این افراد حاضر نیستند کوچکترین دوستی و نزدیکی و قرابتی بین خود ایجاد کنند. رویهی آنها حذف دیگران است. همگی معتقدند که دینِ خودشان، حقیقت مطلق است. بدیهی است که ازین نظرگاه، دیگر ادیان بدون استثنا، ظلالتِ مطلق به شمار خواهند بود.
بعض ادبای جنایتکار نیز به این دشمنی میان اهل سنت ایران و بقیهی ایرانیان دامن زدهاند تا به تعبیرِ خودشان وطنپرستی را «تقویت» کنند! بارزترین مصداق برای این کار، کتاب «دو قرن سکوت» به قلم عبدالحسین زرینکوب است. مولف در این کتاب صحابهی رسول را «سوسمارخوارانِ گرستهچشم» نامیده است. اما در هرجایی که از ائمه سخنی به میان آورده، نامشان را مبتدا به «حضرت» ساخته و در پی آن «علیهالسلام» آورده است. او دربارهی قتل عمر مینویسد:
«بدینگونه، ایرانیان کینهی ضربتی را که از دست عمر در قادسی و جلولا و نهاوند دیده بودند، در مدینه از او بازستاندند.»[2]
یعنی میخواهد بگوید که یک تناقض میان عُمَر و ایران است. به طریق اولی، هرکس که «ایرانی» است، باید عمر را دشمن بدارد و به هنگام بدگویی و ناسزاگویی نسبت به او از هیچ لفظ قبیحی فروگذار نکند، و از طرفی دیگر هرکس که علاقهای به عمر دارد (بخوانید: اهل سنت ایران)، «ایرانی» به شمار نمیرود.
اما ظاهرا فراموش کرده که اظهار خوشحالی از قتل عمر، همان حس را در میان سنیان ایران ایجاد میکند که اظهار خوشحالی از قتل حسین در کربلا برای شیعیان. از آنجا که سنیها اساسا نزد این ادبا، «ایرانی» به شمار نمیروند، بدیهی است که ناراحت ساختن آنچا چندان کار بدی نیست! اما ناراحت ساختن شیعیان، خیلی بد است و باید پرهیزیده شود!
شوربختانه ما مردم ایران هنوز مفهوم «هویت» را درک نکردهایم. اهل سنت، هویتِ خود را در درجهی اول از «اسلام» و «سنت رسول» و «یاران رسول» میگیرند. شوربختانه ما مردم ایران هنوز نفهمیدهایم که سلب هویت از دیگران، نتیجهای جز نفرتپراکنی ندارد. هنوز مدعیانِ دروغینِ وطنپرستی نفهمیدهاند که با سلب هویت از اهل سنت نمیتوان وطن را پرستید. هنوز کسی نمیداند که توهین به مقدسات، در مقولهی آزادیِ بیان نیست، چرا که درین مورد فقط به آن عقاید توهین نمیشود، بلکه به پیروان آن عقاید نیز توهین شده است. بیوطنانِ مدعیِ دروغینِ وطنپرستی، با فحاشیهای فوقالعاده زشت به یاران پیغمبر اسلام، به ویژه عمربنخطاب، خیال میکنند که وطنپرستی کردهاند. همان فرد، خطبهی 146 نهجالبلاغه را در کتاب خود سانسور کرده است، چرا که با آن تصویرِ خونخواری که از یاران رسول در کتاب خود ارائه داده است، اگر ازین خطبه نیز سخنی به میان آورد، موجب دلآزردگیِ شیعیانِ ایران خواهد شد. یعنی او معتقد بود که باید پروای شیعیان را داشته باشد، چون «اکثریت» هستند. اما اگر از سنیان سلب هویت کرد و به مقدسات آنها زشتترین ناسزاها را گفت عیبی ندارد، چون سنیان «اقلیت» هستند. یعنی در نظر زرینکوب میتوان اقلیت را فدای اکثریت کرد. این همان عامل بدبختی و فلاکت اهل سنت ایران است.
تا زمانی که این رفتارها در مردم ایران تصحیح نشود، صحبت از دوستی، یک صحبتِ لاطائل است. اما شوربختانه هیچکس کاری درین زمینه نمیکند. مثلا در دبیرستانها هنگامی که میخواهند به دانشآموزان درسِ وحدت اسلامیِ شیعی و سنی بدهند، میگویند «وحدت در برابر دشمن مشترک». این یعنی فاجعه، یعنی این که اگرچه شیعی و سنی باید یکدیگر را دشمن بدانند، اکنون به خاطر دشمنِ مشترک دشمنی را فروبگذارند، همین که این دشمنِ مشترک نابود شد میتوانند وحدت را به هم زنند و دشمنی را دوباره آغازند. این چیزی است که در مدارس آموزش داده میشود. با این توجیهات، سخن گفتن از وحدت اسلامی، یک سخن مهملی بیش نیست. سودی هم ندارد.
من نیک به خاطر دارم که روزی به صحبتهای یک روحانی که آمده بود به مراسمی، گوش میکردم. دیدم که بحث به وحدت شیعی و سنی رسید. او نخست تذکر داد که چون سنیها «ولایتِ حضرتِ امیر» را ندارند، نمازشان نیز باطل است! سپس پرده از حقیقتی ناگشوده برداشت که «این سنیها همیشه دوست دارند که ستونِ پنجمِ دشمن باشند». سپس اباطیل خود را چنان ادامه داد که باید با اینها وحدت داشته باشیم تا به دشمن نپیوندند! اینست ذهنیتی که اینان از مقولهی وحدت دارند. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. اگر این سخنان دل را میخلد و روان را میآزارد، خواهشمندم به خاطر عنصری که از حقیقت در آنها این تلخی را بر من ببخشید. من نمیتوانم خودم را به نفهمی بزنم که گویی چنین چیزها در ایران وجود ندارند. من میخواهم این مصیبتها برچیده شوند.
زمانی که با آن حضراتِ «وطنپرست» (به زعم خودشان) و «وطنفروش» (به داوریِ من) صحبت میکنم و به آنها میفهمانم که عمربنخطاب و دیگر یارانِ رسول، مقدسات اهل سنت هستند و فحاشی به اینها در واقع توهین به بخش عظیمی از هموطنان است و کمترین قرابتی با وطنپرستی ندارد، وقتی به آنان میگوییم که اینها ارکانِ هویتیِ اهل سنت هستند و نباید به ارکانِ هویتیِ میلیونها ایرانی اهانت کرد، وقتی به این افراد میگوییم: «فلانی، تو با این کارت داری از هموطنِ خودت سلب هویت میکنی»، پاسخ میدهد: «به من چه که آنها یک مذهبِ ضدایرانی دارند. به من چه که دشمنان ایران را دوست دارند. من که نباید به خاطر عقاید آنها دست از وطنپرستی بکشم»! آنگاه است که باید نخست به اینان آموخت وطنپرستی به چه معناست. هنگامی که درست فهمیدند اگر از گروهی سلب هویت شود، نفرت جایش را میگیرد و ریشههای تمایلاتِ تجزیهطلبانه را باید در همین رفتارها جستوجو کرد و نیز میفهمند که نباید به عمر و خالد و سعد و دیگر یاران رسول فحاشی کنند، میپرسند: «پس من اکنون چهطوری تمامِ عشقِ خودم را نثار وطن کنم؟» من از شما خوانندگانِ این گفتار خواهش میکنم پاسخی درخور به این پرسش بدهید. چرا که من در پاسخ به این پرسش از «خدمت به کشور» و «کمک به توسعهی مناطقِ محروم» و «مبارزه با بیعدالتی» و امثالهم سخن به میان میآورم و بعد آنها پاسخ میدهند که باید فکر این چیزها را از سر بیرون کرد و ایشان مطلقا حاضر نیستند به مناطق محروم (که غالبا سنینشین هستند) بروند و از آنجا محرومیتزدایی کنند و آنگاه نتیجه میگیرند که «بیزاری از دشمنانِ تاریخیِ ایران» (بخوانید: مقدساتِ اهل سنت ایران) در حالِ حاضر بهترین راه است تا با آن «تمامِ عشقِ خود» را «نثارِ وطن» کنند!
این البته یک حالتِ خوب است! بله، این یک حالت خوب است. چون برخی ازین افراد وقتی میشنوند که عمر و دیگر یاران رسول، مقدسات اهل سنت هستند، سریعا میگویند «این سنیها همگی وطنفروش هستند»! سپس وقاحت را به جایی میرسانند که میگویند «این سنیها را اگر نپاییم، شاید به ایران خیانت کنند، چرا که مذهبشان ضدایرانی است و خیانت به ایران بخشی از مذهبشان است». من هنگامی که این پاسخها را میشنوم، حالت استفراغ و اشمئزاز مییابم. اما شوربختا که با اینان مطلقا نمیشود سخن گفت. چون وقتی من از طریق فضای مجازی سعی کردم چندنفرشان را ازین راه به در آورم و به نهجِ صحیحِ وطنپرستی که همانا خدمت به کشور است بیاورم، به وضوح دیدم که اصلا حاضر به پذیرش این سخنان نیستند و معتقدند که اهل سنت را باید در کل کشور پراکنده کرد تا نتوانند یکجا جمع شوند و برای «خیانت به ایران» نقشه بکشند. شنیدن این سخنان، چنان حالتی از تهوع در من ایجاد میکرد که همان لحظه دنبالهی صحبت را قطع میکردم.
شما ببینید ما چهگونه مردمی هستیم که در حساسترین مسائل که ارتباط مستقیم و انکارناپذیری با حیات کشور و تمامیت ارضی کشور دارند، اینچنین به چاه مهملات و مزخرفات و لاطائلات میافتیم. نمیدانم کسانی که این برچسبها را به اهل سنت ایران میزنند، آیا هرگز خودشان میفهمند که «خیانت به ایران» کاری نیست مگر رفتارِ خودشان و ضربه زدن به تمامیت ارضی کشور اگر یک مصداق داشته باشد، همین برخورد با اهل سنت است. فراتر ازین بحث، من نمیفهمم چرا ما تا این اندازه دوست داریم به هرکس که رسیدیم، او را «خائن» قلمداد کنیم؟ آیا هیچ معنای واژهی «خیانت» را میدانیم؟
راستی آنست که بغض و کینهای که شیعیانِ متعصب و زرتشتیانِ متعصب از اهل سنت در دل میپرورانند، حقیقتا یکی از جدیترین عواملی است که سد بر راهِ همبستگیِ وطنی میسازد. باید به این مشکل چاره کرد. وگرنه فکر این که روزی مردم ایران متحد شوند برای خدمت به کشور را از سر بیرون کنید.
حال درین شرایط وطنپرستی چیست و وطنپرست کیست؟ وطنپرستی همانا خدمت به کشور و مبارزه با بیعدالتیها است و وطنپرست آن قوی همیتی است که برنامهای برای محرومیتزدایی از مناطق محروم در سر دارد. به داوریِ من وطنپرست کسی است که میان مردم ایران تبعیض قائل نمیشود. برجستهترین شخصیتِ وطنپرست در کلِ تاریخ معاصر ایران، نخستوزیر محمد مصدق بوده است. پس از او میتوان از چهرههایی نظیر خلیل ملکی، نخستوزیر مهدی بازرگان، سیدمحمود طالقانی و امثالهم یاد کرد. این که مصدق در نامهای خطاب به عبدالعلی بازرگان (که در جلد نخستِ کتابِ «نامههای دکتر مصدق» به همتِ آقای محمد ترکمان آمده است)، از مهدی بازرگان به عنوان «یگانه مرد وطنپرست» یاد میکند، وصف کاملا درستی بوده است. چرا که با تعریفی که از وطنپرستی ارائه دادیم (یعنی خدمت به کشور)، این افراد مصداقهای بارز وطنپرستی هستند. اما اگر انتظار دارید فحاشان به ارکانِ هویتیِ اقلیتهای ایران را وطنپرست بدانیم، خیر قربان. از نظر من در روزگار کنونی، آن رفتار هیچ نامِ دیگری به جز «بیوطنی» یا همان «وطنفروشی» ندارد.
روزبه سامانیان
مهرماه 1396
[1] خود من از سر ناآگاهی تعبیرِ «منافع وطنی» یا «منافع کشور» را در بعض سخنانم به کار میبردم. اما کمی بعد فهمیدم که چنین تعابیری غلط هستند و تعبیرِ صحیح همانا «حقوق کشور» است. در واژهی «منافع» نوعی استعمارگری نهفته است که در واژهی «حقوق» هرگز نبوده و نیست.
[2] دو قرن سکوت، چاپِ بیست و هفتم، 1395، ص88
بعد از انتشار:
در ربط با مقالهی فوق که مدتی از انتشار آن در وبگاه پژواک ایران میگذرد، نکات زیر را لازم به تذکر میدانم تا بعض ابهاماتی که دوستان در محاورات خصوصی مطرح فرمودند، مرتفع شود:
یکم) اگر درین مقاله از برخی حرکات جداییخواهانه یاد کردم، هرگز مقصود من جمیع ساکنین آن مناطق نبوده و نیست. اگر برخی از هموطنان گرامی آشفتهخاطر شدند، از محضر همهی ایشان عذر میخواهم. حتی اگر گروهی از هموطنان از تعبیر «تجزیهطلبی» هم آشفتهخاطر میشوند، از ایشان عذرخواهی میکنم. مقصود من هرگز همهی ساکنین این مناطق نبوده و این واژه را هم برای توهین به زبان نیاوردم. من هرگز به احدی از ابنای بشر ناسزایی نمیگویم. به هر حال امیدوارم کسی برداشت اشتباه ازین مطالب نکند و روان کسی جای ماتم نگردد.
دوم) همواره گفتهایم و بازهم میگوییم که اهالی کردستان یا دیگر نقاط مرزی ایران هیچ وقت مقصر نبودند و نیستند. رژیم منحوس سلطنتی پهلوی مقصر این مشکلات است که سیاست مبتنی بر پاکسازی قومی در پیش گرفت و اقوام ایرانی را در فقر نگاه داشت. این یکی از خیانتهای نابخشودنی آن حکومت است.
سوم) با قاطعیت میگوییم که اگر بیعدالتیها رفع شوند و به هویتهای دینی و قومی ایرانیان احترام گذارده شود، تمام این مشکلات کشور یکایک حل خواهند شد. به این امر شک نداشته باشید.
منبع:پژواک ایران