PEZHVAKEIRAN.COM درنگ هائی دربارۀ ‏«رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، ‏مسیح، محمد
 

درنگ هائی دربارۀ ‏«رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، ‏مسیح، محمد
حمید محوی

 

در پیشگفتار « رساله دربارۀ سه شیاد» یادآور شده ‏بودم که فقط بخشی از پیشگفتارها را همراه با خود ‏کتاب منتشر می کنم و بقیۀ فرازهای آن را جداگانه ‏منتشر خواهم کرد. در اینجا نوشته هایم را در سه ‏بخش تنظیم کرده ام. بخش دوم همان بخشی ست که ‏همراه با کتاب منتشر شده، در نتیجه، آنانی که ‏این بخش را در پیشگفتار خود کتاب خوانده اند ‏نیاز به بازخوانی آن ندارند.‏‎ ‎‏ انگیزه های مطرح ‏شده در این نوشته ها شاید بجز بخشی از آن ‏مستقیماً با موضوع خود کتاب مربوط نباشد و بیشتر ‏به مسائل و دشواریهای ترجمه و انتشار کتاب/ ‏آزادی بیان و آزادی دسترسی به رسانه ها در دوران ‏ما و برای ما ایرانیان و به ویژه ایرانیان ساکن ‏غرب جهان و سپس به یادآوری دشواریها و ‏ممنوعیتهای نقد دین اختصاص دارد. ‏
می دانم که این نوشته ظاهراً به دلیل به روز ‏نبودن آن در مقایسه با رویدادهائی که عموماً مهم ‏تلقی می شوند کمی طولانی و به مثابه نوعی وراجی ‏کسالت بار و بی مورد به حال خود رها خواهد شد، ‏غافل از این که وراجی بخشی از ادبیات است. بااین ‏حساب، این نوشته با وجود کنش و واکنش های ‏ناخودآگاه و ندانستۀ مکانیکی ما در انترنت ‏‏(زاپینگ) شانس اندکی برای خوانده شدن خواهد ‏داشت، بجز برخی دوستان که با سخاوتمندی همیشه ‏نوشته های من را می خوانند، با این وصف، به ‏آنهائی که انگشتشان دائماً روی ماشه است پیشنهاد ‏می کنم خواندن این متن را با بکار بستن آسانسور ‏به شکل شناور و پراکنده آغاز کنند. گاهی اوقات ‏من خودم این روش را برای خواندن کتابهای سنگین ‏به کار می بندم ...‏

‏***‏


بخش 1‏

پیش از همه ناگزیرم به یک چالش اقتصادی کسالت ‏بار بپردازم که اگر توفیقی در صورتبندی آن داشته ‏باشم، شانسی وجود خواهد داشت که از وضعیت کسالت ‏بار، در اینجا در اشکال فرازهای کوتاه، به زمینه ‏های پر جنب و جوش تری راه یابیم. مانند : ‏استراتژی شهادت در فرهنگ ایران.‏
تا کنون همۀ فعالیتهای گاهنامۀ هنر و مبارزه، ‏ترجمۀ مقاله و کتاب... بی هیچ پشتیبانی مالی و ‏وابستگی به گروه و یا مؤسسۀ خاصی به شکل رایگان ‏انجام می گرفت و پی گیری این کنش ها به ویژه در ‏مبارزه علیه اپوزیسیون های پنتاگونی که از ‏پیامدهای اجتماعی کهن و نوین استعمار و واپس ‏ماندگی های جامعۀ ایرانی تشکیل شده اند، و ایجاد ‏خط آتش در جنگ رسانه ای علیه امپریالیسم جهانی، ‏در چهار چوب مبارزۀ طبقاتی فقط به انتخاب و کوشش ‏دائمی نویسنده و مترجم آن بستگی داشته و دارد. و ‏هنوز هم عملاً به همین گونه ادامه می دهد. ‏متأسفانه کشف قوانین و محدودیت های کپی رایت در ‏رابطه با نوشتجات فارسی در مقطع انتشار ترجمۀ ‏کتاب میشل اونفره «رسالۀ خداناباوری» در مارس ‏‏2016، به دلیل درخواست حق ناشر از سوی انتشارات ‏گراسه انتشار پی دی اف ترجمۀ این کتاب به شکل ‏رایگان و سپس در نبود ناشر حقوقی، انتشار حرفه ‏ای به قصد فروش در بازارهای کتاب ممکن نشد، و نه ‏تنها ترجمۀ این کتاب در آرشیو من باقی ماند بلکه ‏برای جلوگیری از زیانهای احتمالی و مجازاتهای ‏سنگینی که کپی رایت از دیدگاه قوانین حاکم برای ‏‏«متخلفان» پیشبینی کرده (...) به ناچار ترجمه ‏هائی را که به رایگان راهی انترنت کرده بودم، به ‏همکاری دوستانی که آنها را منتشر کرده بودند حذف ‏کنم. در اینجا، بی آنکه نام ببرم، جای آن دارد ‏که از همکاری همگان برای حذف این کتابها در ‏انترنت سپاسگذاری کنم. این ترجمه ها هم اکنون در ‏گورستان حافظۀ کامپیوتر من آرشیو شده است. ‏
در گذشتۀ نه چندان دور، وقتی فرازهائی را دربارۀ ‏دشواریهای ترجمه و انتشار کتاب منتشر کردم، برخی ‏دوستان بمن هشدار دادند که این مطالب را منتشر ‏نکنم چون که «دشمن شاد» می شود. ولی شادی دشمن ‏نشان بارز بی اعتباری آنان است، زیرا موضوع تنها ‏به گورستان حافظۀ کامپیوتر من در جایگاه یک فرد ‏منزوی محدود نمی شود بلکه زیر پرسش بردن و درک ‏یک وضعیت اختناق آمیز، ضد فرهنگی، واپس گرا و ‏شهادت خواهِ همه شمول است که اینبار نه فقط در ‏منطقۀ جغرافیائی دین سالار بلکه در فرانسه، در ‏غرب دموکراتیک و آزادی خواه پیشرفته به چشم می ‏زند. ‏
ولی روشن است که وظیفۀ اپوزیسیون های پنتاگونی و ‏یا مدافعان حقوق بشر از دوران جنگ سرد همیشه یک ‏سویه و به پرسش گرفتن آزادی بیان و مانند اینها ‏در غرب جزء خطوط قرمز آنان بوده است. و اگر از ‏محمد جعفر پوینده یاد می کنند، فقط به این علت بوده ‏که برای تبلیغات در راستای اهداف صاحب کار ‏پنتاگونی شان کارآئی داشته است. حال اگر کسی هست ‏که از «تحریم» نویسنده و مترجم شاد می شود، با ‏این نوشته نیز می تواند جشن بگیرد با گیلاس های ‏درشت سیاه روی کیک خامه ای. «غروب خورشید بسیار ‏است» (گیوویک).‏
با وجود این، برای تکمیل ترجمۀ برخی کتابها ‏مانند «مقاله های مارکس و انگلس دربارۀ استعمار ‏در آسیا» و تصحیحات پراکنده به ویژه به هدف ‏‏«پارسی گوئی» فزاینده تر در درون مبارزاتی که ‏امروز کمابیش پیرامون پاسداری از زبان فارسی ‏دیده می شود، بی آنکه چشم انداز روشنی برای ‏انتشار این ترجمه ها وجود داشته باشد، ادامه می ‏دهم. پیش از این در گفتاری به نام « تأملاتی در ‏باب مالکیت خصوصی بر والاگرائی و گسترش تروریسم - ‏کپی رایت جبهۀ مشترک نظام سرمایه داری جهانی و ‏رژیم دین سالار ...» تا جائی که یافته هایم اجازه ‏می داد به شکل مقدماتی به بررسی این موضوع ‏پرداخته ام و در اینجا از بازگوئی گفته ها خود ‏داری می کنم. ولی امروز (12 ژانویه 2018) ویدئوئی ‏از گفتگو با اسلاوی ژیژک کشف کردم « سخنان اسلاوی ‏ژیژک در مورد جنبش سبز» (دوبله بفارسی) و شنیدم ‏که او نیز از نزدیکی ایدئولوژی اصول گرا و ‏لیبرالیسم غربی می گوید، یعنی دیدگاهی که به ‏گفتمان من در این نوشته ها نزدیک است، گر چه ‏مانند او کلید سوم را در جنبش سبز جستجو نمی ‏کنم. کشف این ویدئو و یادآوری آن در اینجا برای ‏من امتیاز خوبی ست، چون که آنانی که بمن باور ‏ندارند می توانند به اعتبار اسلاوی ژیژک به این ‏تحلیل نگاه مثبت تری داشته باشند. ‏

با آگاهی به وضعیت جدید برای انتشار کتاب در ‏اشکال آزاد و خارج از انتشارات رسمی، یعنی در ‏فرمت پی دی اف در انترنت، و ممنوعیتها و ‏محدودیتهای کپی رایت، به دو دلیل حتا برای ‏انتشار ترجمۀ کتابهائی که از دیدگاه حقوقی و کپی ‏رایت مانعی وجود ندارد مثل کتاب «رساله دربارۀ ‏سه شیاد. موسا، مسیح، محمد»، تصمیم گرفتم به شکل ‏رایگان منتشر نکنم. البته طرح فروش کتاب به شکلی ‏که پیش از این در مقدمۀ خود کتاب مطرح کرده ام ‏به همکاری خوانندگان احتمالی و کاربران بستگی ‏خواهد داشت. در این مورد برخی دوستان به من ‏هشدار داده بودند که «فروش کتاب به ایرانیان یکی ‏از دشوارترین کارها در جهان است» و فقط «تعدادی ‏انگشت شمار»، در حد تعداد انگشتان یک دست ممکن ‏است به این نوع فراخوانها پاسخ بگویند. تا امروز ‏بیش از دو ماه پس از انتشار نسخۀ پی دی اف، فقط ‏‏3 نفر این کتاب را خریداری کرده اند و به این ‏فراخوان پاسخ گفتند، البته یکی از آنها برای ‏خرید 5 نسخه پیشنهاد داد گرچه سرانجام برای 7 ‏نسخه پرداخت کرد. بر پایۀ برخی گزارش ها، می ‏دانیم که میانگین فروش هر کتابی در ایران 300 ‏نسخه است. از میانگین فروش کتاب در اروپا یا ‏فرانسه بی اطلاعم ولی می دانم که داستان نویسی در ‏سطح میشل هوئلبک در فرانسه برای یکی از کتابهایش ‏‏120000 نسخه فروش داشته و پس از دریافت جایزه تا ‏‏400000 نسخه بی آنکه فروش کتابهایش را در کشورهای ‏دیگر بحساب بیاوریم بالا رفته. البته این ارقام ‏برای چاپهای اول است. و بی آنکه خواسته باشیم ‏دربارۀ کار نوشتاری او داوری کنیم، و یا به ‏بررسی نقش دستگاه تبلیغانی بپردازیم که از او ‏پشتیبانی می کند. در نتیجه، تا اینجا وضعیت ‏برای ترجمۀ فارسی «رساله دربارۀ سه شیاد...» ‏چندان هم نا امید کننده نیست. با آگاهی ازاین ‏امر که ما هنوز در دوران سرمایه داری زندگی می ‏کنیم و متأثر از ریتم و آهنگ بازار هستیم و وقتی ‏می توانیم شیئی را به رایگان دریافت کنیم کمتر ‏به بایستگی های خرید آن می اندیشیم. ولی با ‏همین فروش همانگونه که در بالا اشاره کردم، وضعیت ‏چندان ناامید کننده نیست، چون که طلسم «کتاب ‏رایگان» شکسته شد و از دیدگاه نمادینه می تواند ‏دست کم برای من معنی دار باشد.‏
‏ دلیل اول این است که ما برای خرید حقوق ناشران ‏کتابهای ترجمه شده به بودجه نیازمندیم. دلیل دوم ‏مربوط است به یک تصمیم سیاسی اجتماعی فرهنگی، ‏یعنی تلاش برای خروج از نظام یا رژیم مبتنی بر ‏فرهنگ شهادت و شهادت طلب در درون فرهنگ همگانی و ‏حاکم در جامعۀ ایران. ولی باور من بر این پایه ‏است که نویسنده ها و مترجمانی که خارج از محافل ‏قدرتهای سیاسی و اقتصادی واقع شده اند و بیشترین ‏بار مبارزه علیه دروغ رسانه های امپریالیستی و ‏فشار استبداد مذهبی و طبقاتی را تحمل می کنند، ‏نباید قربانی و شهید بشوند. برای هر چه بیشتر ‏روشن گفتن موضوع، یادآوری می کنم که کتاب رایگان ‏به گونه ای که نویسنده و یا مترجم بی هیچ حقوقی ‏بر جا می ماند با ایدئولوژی شهادت نزدیکی و ‏همآهنگی هائی را نشان می دهد. بی گمان خیلی از ‏رفتارها و پندارها و وضعیت ها در برخورد با این ‏بینش مذهبی بررسی پذیر می باشد. با آگاهی از این ‏امر که خواهی نخواهی و در اشکال سیستمیک، یعنی ‏عناصر دگرگونی ناپذیر در ساختارهای مادی، ‏نویسنده ها و مترجمان و خیلی های دیگر شهید و ‏قربانی خواهند شد، خیلی از انگیزه ها و نیروها ‏حتا پیش از آنکه الفبا را بروی کاغذ بیاورد تباه ‏خواهند شد، شاهکارهائی که هنوز نوشته نشده اند ‏از بین خواهند رفت... تردیدی نیست، و این سرنوشت ‏شناخت و آفرینش در فرهنگ شهادت است. ولی تلاش ما ‏بر این است که به چنین روندی که بی گمان ‏ایدئولوژیک نیز هست پایان بدهیم. در این راه نه ‏به این علت که نباید نا امید شویم و سقوط های و ‏شکست های پیاپی ما را باز دارد، بلکه در سرشت ‏انسان نیست، دقیقاً مثل مشت زنی که وارد رینگ می ‏شود و پی در پی از حریف ضربه می خورد، آپارگادهای ‏مرگبار، ولی دوباره به شکل معجزه آسائی بر می ‏خیزد و این نامش هست کیمیای زندگی. علت این است ‏فاصله و مرزی بین جهان انسانها و حیوانات و ‏گیاهان وجود دارد، در این مرز نقطه ای هست که ‏فراتر از آن دیگر انسانیت به خاموشی می گراید. ‏به همین علت نیز هست که فیلمهای زامبی، دست کم ‏در غرب، این همه طرفدار دارد، زیرا ترس و بیم ‏فروپاشی انسان و تمدن را بازنمائی می کند. به ‏همین علت کمونیستها نظام سرمایه داری را «دشمن ‏نوع بشر» می دانند، زیرا نظام سرمایه داری و در ‏پیوند با آن نظم طبقاتی زامبی ژن است. کار ‏فرهنگی آری ولی تا جائی که به منافع اربابان ‏جهان زیانی وارد نکند، و آن هم همیشه برای «یک ‏گروه انگشت شمار» و نه بیشتر. این واقعیت را ما ‏در دوران ریاست جمهوری خاتمی دیدیم که چگونه در ‏خارج از کشور یک جریان فرهنگی و هنری کاملاً ‏مصنوعی به وجود آوردند، تا جائی که «لولیتا ‏خوانی در تهران» نوشتۀ آذر نفیسی به 30 زبان ‏ترجمه شد، و رمانهای ابتذال آمیز گلی ترقی «سه ‏خدمتکار» در کتابخانه های فرانسه در دسترس کتاب ‏خوانها قرار گرفت و مانند اینها... و گله های ‏زامبی نیز در پی این کارناوال «فرهنگی» به راه ‏افتادند، و شگفت آور اینکه یک کلمه دربارۀ ‏دمکراتیزاسیون فرهنگ و هنر حرفی به میان ‏نیاوردند. به نظر شما این معنی دار نیست ؟ ‏
متأسفانه ما ایرانیان به دلیل وضعیت خاص کشورمان ‏‏(و نه تنها ما ایرانی ها بلکه اغلب کشورهای جهان ‏سومی) حتا وقتی که در جوامع غربی زندگی می کنیم و ‏تا حدودی خودمان را از ماتریکس دیکتاتوری اسلامی ‏و شرایط جهانی سومی به دور می پنداریم در صورتی ‏که بخواهیم خارج از سیطرۀ قدرتها و محافل وابسته ‏به قدرت به زبان فارسی بنویسیم، از حقوق و ‏امکانات برابر با بومیان غربی برخوردار نیستیم. ‏
برای نمونه، آمریکائی ها و اروپائی ها (...) در ‏جایگاه ناشر خودگردان، یعنی نویسنده هائی که فقط ‏نوشته های خودشان را منتشر می کنند به راحتی می ‏توانند کارهایشان را در سایت آمازون بفروش ‏بگذارند، ولی ایرانی ها در حال حاضر باید ابتدا ‏با میانجیگرهائی مثل «نشر آسان» و همکار ‏آمریکائی شان گفتگو کنند و برای یک کتاب 150 صفحه ‏ای بیش از 1200 دلار بپردازند، به این معنا که ‏مترجم برای کتاب «رسالۀ خداناباوری» نوشتۀ میشل ‏اونفره (300 صفحۀ استاندارد بفارسی) علاوه بر کار ‏بی مزدی که انجام می دهد با حساب پرداخت حقوق ‏ناشر فرانسوی دست کم باید بیش از 2000 یورو بودجه ‏اختصاص دهد تا وقتی که پنتاگون و سازمان سیا پشت ‏آن نباشد سه نفر در خارج از کشور آن را خریداری ‏کنند. با آگاهی از این امر که به یمن اختناق ‏ایدئولوژیک رژیم اسلامی و سرمایه داری وابسته در ‏ایران سرنوشت کنش های فرهنگی ما نیز باید بیش از ‏پیش در اشکال قدرت نرم به دست آمریکائی ها ‏بیافتد. این وضعیت باز هم وخیمتر می شود، هنگامی ‏که می بینیم کتابی مانند «فرهنگ واژه های فارسی. ‏به پارسی. نوشتۀ حسین اقوامی» در آمازون منتشر ‏شده، به این معنا که ما ایرانیان برای زبان ‏فارسی باید به آمریکائی ها مالیات بدهیم. و گویا ‏که خود جمهوری اسلامی ایران نیز پا به پای ‏پنتاگونیزه ها کتابهای مورد علاقه شان را در ‏آمازون منتشر می کنند (...) با وجود این، تاریخ ‏دوران نوین نشان داده است که ایالات متحده همکار ‏خوبی برای فعالیتهای فرهنگی هنری ما و نه حتا ‏برای اروپائی ها نیز نبوده است. برای نمونه ‏بررسی های اود دو کروس ‏Aude de Kerros‏ نشان می دهد ‏که چگونه سازمان سیا به نفع جنگ سرد، فعالیت های ‏هنری در اروپا را منحرف کرد (...) الکساندر ‏سولژنیتسین نیز وقتی از دیوار آهنی گذشت و در ‏واقع از شرق به غرب رانده شد، خیلی زود دریافت ‏که باید به صف نویسندگان و هنرمندان خریداری شده ‏توسط سازمان سیا بپیوندد، و پی برد که آزادی در ‏غرب ادعای پوچی بیش نیست.‏
بی گمان برای انتشار کتاب شاید برخی چنین مشکلاتی ‏را از آن خودشان ندانند، و با بالا انداختن شانه ‏بگویند «این مشکل شماست و نه ما» و یا ممکن است ‏بگویند که این مشکل فقط به شخص شما مربوط می ‏شود، چونکه خیلی های دیگر کتابهایشان را منتشر ‏می کنند و با دشواری نیز روبرو نشده اند (...)‏
ولی در دنیائی که ما در آن زندگی می کنیم زیر ‏بنا و روبنا وجود دارد، روبناها باید زیر بنا را ‏توجیه کنند و به ساخت و ساز آن تداوم ببخشند. ‏موضوع کتاب، خواندن و نوشتن کتاب، ترجمه، و در ‏ادامۀ این گفتارها آموزش، کار، خلاقیت و تولید به ‏همه مربوط می شود، مگر اینکه از مقلدان آیت الله ‏خامنه ای باشیم و یا مثل بورژواهای فرانسوی و ‏آمریکائی ... این مورد را در الگوهای خصوصی و ‏نخبه گرا تنزل دهیم و با پذیرش جایگاه خودمان به ‏مثابه زامبی چشم امید به ظهور نابغه ها بدوزیم. ‏ولی نباید فراموش کنیم که این رویکرد با وجود ‏این که ایدئولوژیک است، «خوبی ها » و زیان های ‏خاص خودش را نیز دارد، که درک آن به سادگی امکان ‏پذیر نخواهد بود. ولی خوبی های نخبه گرائی و ‏ویترینهای طبقۀ حاکم با بهرۀ هوشی بالا و نابغه ‏باوری هرچه باشد با اهداف علم و هنر اصیل که ‏فاعل و مخاطب آن بی هیچ تفکیکی همۀ انسانها ‏هستند از زمین تا آسمان با یکدیگر فاصله دارد.‏
آنانی که فکر می کنند که مخاطب چنین دشواریهائی ‏نیستند، باید بدانند که در اشتباه به سر می ‏برند. مگر اینکه بخواهند از تمدن کناره بگیرند و ‏به جایگاه زامبی بسنده کنند. برای آگاهی چنین ‏افرادی که امیدواریم تعدادشات اندک باشد، باید ‏یادآوری کنیم که جامعه ای که بخواهد از دیدگاه ‏فرهنگی بالنده و در چشم اندازهای امیدوار کننده ‏تر تحول یابد همواره از یکسو نیازمند به ذخیرۀ ‏فرهنگی و ابزارکار انتقال آن به نسل کنونی ست ‏‏(به این معنا که ذخیرۀ فرهنگی تخت پرش تحولات ‏آینده است) واز سوی دیگر به دستگاه آموزشی، ‏رسانه ای و تولیدی نیازمند است تا احتمالاً با ‏تشویق آموزش، کار و خلاقیت به ذخیرۀ فرهنگی ‏بیافزاید و باز هم احتمالاً موجبات پیشرفت، رفاه و ‏شناخت بیشتری را برای جامعه و افراد فراهم ‏نماید. و کتاب یکی از این ابزارهای ذخیرۀ فرهنگی ‏ست. و باید بدانیم که این کتابی که گاهی خیلی ‏ساده و راحت در دستمان می گیریم، یا دانلود می ‏کنیم شیء بسیار پیچیده ای می تواند باشد و علاوه ‏بر فن آوری به شکل خیلی کلی نقاط پیوند بی شماری ‏با ساخت و سازهای اجتماعی دارد. و از همه مهمتر ‏با جایگاه ذهنیت فردی و تجربۀ فردی مناسبتهائی ‏پیدا می کند که بقول جیورجیو آگامبن (در کتاب ‏‏«دوران کودکی و تاریخ») می تواند به جایگاه روش ‏و شناخت علمی در دوران نوین ارتقاء یابد. افزون ‏بر این، آنانی که محمد جعفر پوینده را می شناسند، ‏حتماً می دانند که یکی از فراخواستهای حرفه ای او ‏در جایگاه مترجم، رفاه عمومی بود. او برای رفاه ‏عمومی مبارزه می کرد و به همین علت با دست خفه ‏اش کردند. بی گمان در هر سرزمینی که رفاه خصوصی ‏رواج داشته باشد (نور در یک سو و تاریکی در سوی ‏دیگر، معصومیت در یک سو و گناه در سوی دیگر با ‏خط مرزی خدشه ناپذیر)، رفاه عمومی با شیوۀ های ‏گوناگونی خفه می شود و منحصر به ایران و امت ‏اسلامی نیست. ‏
در نتیجه، می بینیم که در همه جا اقتصاد اولویت ‏دارد، وقتی می توانند برای سعادت عمومی و انسجام ‏‏«امت اسلامی» با دست خالی فردی را خفه کنند، چرا ‏برای گلوله هزینه کنند. به روشنی می بینیم که ‏دین سالاری و نظام سرمایه داری نخبه گرا چندان هم ‏از خردگرائی به دور نبوده است.‏

‏***‏

 

بخش 2‏

علاوه بر عنوان تحریک آمیز کتاب (حتا برای عصر ‏روشنگری) نخستین نکتۀ مهمی که دربارۀ آن باید ‏بدانیم ناشناس باقی ماندن نویسندۀ اصلی «رسالۀ ‏دربارۀ سه شیاد...» است. به همین دلیل در کوران ‏تاریخ این رساله موجب برداشتهای متعددی شده و ‏گره پر جذبه و افسانه آمیزی نیز در تاریخ تولد‎ ‎‏ و ‏سرگذشت آن به وجود آورده که احتمالاً پا به پای ‏محتوای خود کتاب همواره هیجان و کنجکاوی مشابهی ‏را نزد خوانندگان تشویق کرده است. ‏
برای ترجمۀ فارسی « رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، ‏مسیح، محمد» من نسخۀ بارون دولباخ را که در سال 1777 ‏منتشر شده انتخاب کردم (1). با وجود این، بد ‏نیست بدانیم که علاوه بر نسخۀ حاضر که انتشارات ‏برگ انترناسیونال‎ Berg International‏ در ژوئن 2015 منتشر ‏کرده، دست کم نسخۀ دیگری وجود دارد با تیتر «روح ‏اسپینوزا، رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، عیسی ‏مسیح، محمد» توسط انتشارات ماکس میلو ‏Max Milo، سال 2008 ‏، که برای پیشگفتارم از مقدمۀ آن نیز استفاده ‏کرده ام. ‏
اگر بخواهیم این کتاب را در چند جمله خلاصه کنیم، ‏کوتاه سخن این است که پدیده و یا موجودات و ‏واژگانی مانند روح، ارواح خوب و بد، فرشته، ‏شیطان، دیو و خدایان جملگی از تخیلات مردم ناآگاه ‏برای تعریف و تعبیر جهان تراوش کرده، و افرادی ‏این اعتقادات و باورها را به نام خودشان در ‏تبانی با قدرتهای حاکم به شکل دین و قانون مطرح ‏کرده اند، و با چنین کاری در پی اهداف شخصی و ‏پاسخ گوئی به آرزومندیها و نیازهای باطنی خودشان ‏برای کسب قدرت بوده اند، یعنی تعریفی از خرافات و ‏دین که چندان هم از بینش ماتریالیستی نزد ‏مارکسیستها به دور نیست، به ویژه در تلاقی دین و ‏قدرت حاکم که از دیدگاه مارکسیستی دین به مثابه ‏ایدئولوژی وعنصر روبنائی باید مناسبات تولیدی و ‏حاکمیت طبقۀ حاکم بر طبقات محکوم را توجیه کند. ‏با وجود این در اینجا ما هنوز با شناخت و بینش ‏مارکسیستی فاصله داریم و صرفاً بارقه های آن را ‏می بینیم.‏
عصر روشنگری معاصر رشد سرمایه داری لیبرال است، ‏مناسبات تولیدی جدید مطمئناً باید به تحولاتی در ‏روبناها می انجامید، و دین به مثابه قاچاق ‏متافیزیک یکی از این عناصر روبنائی بود که باید ‏به پرسش گرفته می شد. با آگاهی به این امر که ‏نظام سرمایه داری هیچگاه از همکاری و تبانی ‏فروشندگان بهشت و جهنم بی نیاز نشد. ‏
البته من تاریخ شناس نیستم ولی تا جائی که از ‏منابع قابل دسترسی ام نتیجه گرفته ام، این کتاب ‏به قلم بارون دولباخ نوشته نشده، و بنظر می رسد ‏که او در پیوند با موضوعات رایج در عصر روشنگری ‏این کتاب را در سال 1777 تنظیم و منتشرکرده است. ‏علاوه بر این، همین کتاب را در سال 1712 به ‏اسپینوزا نسبت می دادند. با مقایسۀ فهرست مطالب ‏دو نسخۀ یاد شده در بالا پی می بریم که تفاوتهائی ‏بین آنها وجود دارد. ‏
برخی دیگر این کتاب را به فردریک دوم در سال 1230 ‏نسبت داده اند که گویا به دلیل اختلافاتی که با ‏کلیسای روم داشت نگارش چنین کتابی را به معاون ‏صدر اعظم خود پییر د وین ‏‎ Pierre des Vignesسفارش می دهد. ‏فردریک دوم علاوه بر این برای افشای انحرافات پدر ‏مقدس در کلیسای روم، اشعار طنز آمیزی در آلمان، ‏ایتالیا و فرانسه پخش می کرد... ولی در «مقالۀ ‏نهم از جلد اوّل، دومین بخش، دربارۀ خاطرات ادبی، ‏چاپ لاهه، انتشارات هانری دو سوزه، 1716» (متن آن ‏را در پایان کتاب بخوانید) بنظر می رسد که ‏انتساب این کتاب به فردریک دوم و معاون صدر اعظم ‏او پییر د‎ ‎وین تأیید نشده، زیرا محتوای کتاب را ‏منطبق بر جریان فکری در عصر روشنگری می دانند، و ‏علاوه بر این، اختلاف بین شیوۀ نگارش گوتیک نزد ‏صدر اعظم با شیوۀ به کار رفته در این کتاب نیز ‏یکی دیگر از دلایل بی اعتباری این شایعه است.‏
از نویسندگان معاصر میشل اونفره نویسندۀ کتاب ‏مشهور «رساله دربارۀ خداناباوری» (2) خواندن این ‏کتاب را توصیه کرده است (دانشگاه شهر کن، 10 مه ‏‏2005). در شمارۀ فوق العادۀ تایمز ادبی نیز از این ‏کتاب چنین یاد شده : «یکی از بهترین کتابهای ‏خارجی سال»، «این نوشته با شهامتی شگفت انگیز و ‏کمابیش تحریک آمیز طی قرن هجدهم با استقبال ‏بی بدیلی همراه بود. چندین بار در سراسر اروپا ‏منتشر شد، و آنرا ده ها بار با دست کپی برداری ‏کردند. کریستین ملکۀ سوئد برای خرید یک نسخه از ‏آن مبلغ قابل ملاحظه ای را تعیین کرده بود، همه ‏بی وقفه دربارۀ هویت مجهول نویسندۀ آن بحث ‏می کردند، تا جائی که این کتاب را به فردریک دوم ‏پروس نسبت دادند. پلیس پاریس مطلع شده بود و ‏سرانجام کتابفروشانی که ارتکاب به فروش این کتاب ‏کرده و یا به فروش آن مظنون بودند را بازداشت ‏می کرد.‏
دلیل چنین امری ساده بود : به گفتۀ نویسندۀ ‏اسرار آمیز این کتاب که تحقیقاً با آثار اسپینوزا ‏آشنائی داشته، در واقع همۀ ادیان افسانه هائی ‏بیش نیستند که شیادان در تبانی با قدرت حاکم ‏سیاسی برای سرکوب و مطیع کردن توده های مردم ‏بجای واقعیت تبلیغ می کردند.» (تایمز ادبی). در ‏پیشگفتار ناشر، ماکس میلو سال 2008، دربارۀ این ‏کتاب چنین می گوید : ‏
‏«آفرینه ای به قدمت چهار قرن. این آفرینه نه فقط ‏به دلیل به روز شدن موضوع مرکزی آن در تلاقی با ‏جنجالهای معاصر، بلکه به دلیل دعاوی شگفت آور آن ‏ما را به انتشار چنین کتابی تشویق کرد. کتابدوست ‏انگلیسی ریچارد اسمیت ‏Richard Smith‏ روایت می کند که ‏وقتی کریستین ملکۀ قدیمی سوئد از وجود «رساله ‏دربارۀ سه شیاد» مطلع شد، یعنی همان ملکه ای که ‏در گذشته رنه دکارت را به عنوان استاد فلسفه ‏استخدام کرده بود، پول هنگفتی برای دستیابی به ‏این کتاب پیشنهاد کرد. گرچه «رساله...» هنوز به ‏شکل دست نوشته بود، بی گمان دست نوشته اش را نیز ‏حاضر بود خریداری کند ولی هرگز به آن دست نیافت. ‏این کتاب، برای نخستین بار، 23 سال پس از مرگ ‏کریستین در سال 1712 در روتردام میهن روشنفکران ‏آزاد در کشور هلند منتشر شد و به یمن شارل لویه ‏Charles Levier‏ فقط 4 نسخه از 70 نسخۀ منتشر شده باقی ‏ماند.‏
تا انقلاب فرانسه، این نوشتۀ گستاخ توجه ‏روشنفکران و اهل قلم را جلب کرده بود. بی گمان ‏مأموران و میانجیگران کریستین ملکۀ سوئد به ‏اندازۀ کافی چابک و زیرک نبودند. «رساله دربارۀ ‏سه شیاد» پیش از انتشار، تا 26 جلد به شکل دست ‏نوشته در فرانسه و 2 جلد در خارج وجود داشت. ‏برای تفسیرها و بحث هائی که پیرامون این مادۀ ‏انفجاری و جنجالی صورت گرفت می توانیم یک پروندۀ ‏تمام عیار را به آن اختصاص دهیم. پس کدام فیلسوف ‏گستاخ بود که این چنین با حرارت سه دین بزرگ را ‏افشا کرده و موسا، مسیح و محمد را نیز شیاد نامیده ‏است ؟
این موضوع در آن دوران اهمیت به سزائی داشت و ‏امروز نیز دست کم در برخی رویکردهای فلسفی ‏سزاوار باز نگری بنظر می رسد. ولی وقتی این کتاب ‏به سال 1999 در فرانسه منتشر شد، هیچ یک از رسانه ‏های ملی وضعیت را برای طرح این موضوع مناسبت نمی ‏دیدند، و می پنداشتند در وضعیتی که اعلام فتوا ‏تهدیدشان می کند بهتر است با احتیاط بیشتری ‏رفتار کنند.‏
در قرن سیزدهم میلادی شایعه شده بود که کتابی ‏مخفیانه در سر تا سر اروپا پراکنده شده و در آن ‏موسا، مسیح و محمد را به شیادی متهم کرده است. در ‏طول سالها، این کتاب را به فردریک دوم امپراتور ‏روم، جووانی بوکاچیو، پونپونازی، ماکیاول، ‏میکاییل سروتوس (کلیسا برای او حکم ارتداد صادر ‏کرد و به آتش سپرد)، جوردانو برونو (کلیسا برای ‏او حکم ارتداد صادر کرد و به آتش سپرد)، ‏اسپینوزا، و بسیاری دیگر نسبت دادند. خلاصه اغلب ‏افرادی که به گناه ارتکاب به خروج از دین و یا ‏به توهین به مقدسات متهم شده بودند هر یک به ‏نگارش این کتاب نیز متهم می شدند.‏
مضمون رسالۀ سه شیاد در اروپای عصر روشنگری رواج ‏یافت، چندین کتاب به همین نام «رساله دربارۀ سه ‏شیاد» مخفیانه منتشر و به گردش درآمد. یکی از ‏آنها که به زبان فرانسه نوشته شده زیر عنوان ‏‏«زندگی و نظریات بنوآ اسپینوزا» یا «نظریات ‏اسپینوزا». کتاب اسطوره ای (‏Tractatus de tribus impostoribus‏) ‏سرانجام به واقعیت پیوست و چندین بار در نسخه ‏هائی با تفاوتهای کمابیش پر اهمیت به چاپ رسید و ‏به شکل اختیاری به نویسندگان مختلف نسبت داده ‏شد. ‏

‏***‏


بخش 3‏

و امّا چرا من شهامت کردم و به ترجمه و انتشار ‏چنین کتابی که دست کم خود فرانسوی ها در انتشار ‏آن در سال 1999 تردید کرده اند دست به کار شدم ؟ ‏نخست، برای انتقام از وضعیت کنونی در زمینۀ میان ‏فرهنگی ایران و فرانسه که به دلیل سیاستهای حاکم ‏از دیر باز به ویژه به دلیل حضور سلطنت طلبان و ‏سپس مجاهدین خلق در راستای پشتیبانی فرانسه از ‏تروریسم بین المللی به نفع بازار و تمایلات ‏فرادست مدارانۀ امپریالیستی، و سیاست خارجی این ‏کشور که گوئی از سه قرن پیش دست نخورده به کنش ‏های استعمارگرانه اش ادامه داده است، در وضعیت ‏ابتذال آمیز عمیقی به سر می برد و طبیعتاً از ‏پایگاه ایدئولوژی بورژوا و طبقاتی منشأ می گیرد، ‏و سپس به دلیل قوانین کپی رایت (و فقدان امکانات ‏مالی - و نه تنها مالی - برای حل دشواریهای ‏مربوط به انتشار کتابهائی که از فرانسه بفارسی ‏ترجمه کرده ام، زیرا کپی رایت در غایت امر یعنی ‏پول و خیلی چیز های دیگر : زیربنا/روبنا و ‏ساکنان آن/ جهان سیاست و بازار)، که به مانع ‏بزرگی برای فعالیتهایم در زمینۀ ترجمه و کارهای ‏نوشتاری تبدیل شده است. ‏
یعنی موضوعی که به دلیل خالی بودن «فضاهای ادبی ‏و رسانه های ایرانی» از چنین بایستنی هائی که ‏قوانین در زمینۀ آثار مربوط می شود از نگاهم ‏پنهان مانده بود و می پنداشتم که زبان فارسی از ‏رعایت قوانین کپی رایت معاف است و با این پندار ‏طی سالها در انزوا چندین کتاب را بفارسی ترجمه ‏کردم. اشتباه من در اینجا بود که باید چیزی را ‏می دیدم که در نشریات و کتابهای منتشر شده ‏بفارسی دیده نمی شد، و از موضوعی مطلع می شدم که ‏هیچکس مطرح نمی کرد، و هیچ یک از سایتهائی که ‏کارهای من را منتشر می کردند نیز دربارۀ وضعیت ‏کار ترجمه با کپی رایت پرسشی مطرح نمی کردند، و ‏همۀ امور به شکلی بود که گوئی ترجمه و انتشار ‏کتاب در انترنت به همین شکلی ست که ما در حال ‏انجام آن هستیم و ما را با کپی رایت کاری نیست. ‏بی گمان مترجم هائی که در ایران زندگی می کنند ‏مشکلی نخواهند داشت چون که ایران قوانین کپی ‏رایت را کاملاً نپذیرفته و منشور برن را امضا ‏نکرده است (که شاید چندان به نفع فعالیت های ‏فرهنگی و کار ترجمه نباشد، به ویژه وقتی می ‏بینیم که این وضعیت مستقیماً مترجم های خارج از ‏کشور را هدف می گیرد)، ولی برای فردی که در ‏فرانسه زندگی می کند رعایت قوانین کپی رایت ‏اجباری ست... کوتاه سخن این است که در هر صورت، ‏ما به این نتیجه رسیده ایم که چه در ایران و چه ‏در فرانسه یا در استانهای همبستۀ آمریکا و یا در ‏جیبوتی... همواره با ساخت و سازهای روبنائی ‏سروکار داریم که باید زیربنا و مناسبات تولیدی ‏را توجیه و حفظ کند. و به شکل شگفت آوری، با ‏وجود تبلیغات و دعاوی «اپوزیسیون ها» و مدافع ‏حقوق بشر که به جبهۀ به اصطلاح مخالفان رژیم ‏اسلامی در ایران تعلق دارند، می بینیم که وضعیت ‏سانسور و اختناق در داخل ایران در دیاپازون با ‏قوانین رایج در قلب کشورهای غربی برای ایرانیان ‏در خارج از ایران دارای همان کارکرد اختناق آمیز ‏در خود ایران است. به این معنا که برای ما جهان ‏سومی هائی که خیلی مؤدبانه در حال توسعه هستیم، ‏سانسور و اختناق به شکل سیستمیک از دیر باز و ‏حتا پیش از جهانی شدن جهان یک واقعیت روزمره ‏بوده و هست و آزادی در غرب نیز به گونه ای که ‏پیوسته در بوق و کرنا فریاد می کنند به هر روی ‏دروغ شاخدار و توهمی بیش نیست. در غرب، در برخی ‏شرایط پیشبینی ناپذیر پیامدهای وضعیت شکنندۀ ‏اقتصادی در روزمره، حتا وقتی که ظاهراً از حقوق ‏اجتماعی برخوردار هستیم، در چرخش رویدادها، خیلی ‏به سادگی می توانیم از ابزار کار نوشتاری و پژوهش ‏در دوران خوامان، از نرم افزار، یعنی انترنت و ‏کامپیوتر محروم بمانیم. افرادی که از حقوق ‏اجتماعی حداقل در فرانسه برخوردارند، هرگز به ‏سادگی توان مالی خرید کامپیوتر جدید (حتا دست ‏دوم) را ندارند. به این معنا که [آزادی بیان] ‏نیازمند امکاناتی ست که برآوردن آن همیشه و به ‏سادگی امکان پذیر نیست. به همین علت مدافعان ‏حقوق بشر کمتر و یا ابداً در مورد آزادی دسترسی ‏به رسانه ها حرفی نمی زنند. بازار جهانی نیز ‏دائماً در حال تولید و تحمیل کالاهای نوینی ست که ‏از پیش طول عمر آن تعیین شده و مهندسین و طراحان ‏صنعتی بجای افزایش طول عمر مفید محصولات به هدف ‏جلوگیری از افزایش آشغالهای صنعتی و وارد آوردن ‏خسارت بیشتر به لایۀ اوزن، همۀ فن آوری و ‏آفرینشگری خود را برای کاهش طول عمر مفید محصولات ‏بکار می بندند، استفاده از این کالاها برای ما ‏نیز افزون بر توان مالی، بیش از پیش به فن آوری ‏و آموزش نیازمند است. با آگاهی به این امر که فن ‏آوری ها نوین گرچه به انقلاب بزرگی تحقق بخشیده، ‏ولی به کار ادبی و پژوهشی ... یاری نرسانده است، ‏و برای نمونه، بی آنکه به کنترل نویسنده بر ‏کارهایش انجامیده باشد، بیش از پیش انسانها را ‏به محاصره درآورده و تحت کنترل بازار گرفته است، ‏و هیچ پیغام الکترونیک و حتا یک تماس تلفنی از ‏کنترل سیستم خارج نیست. حال باید ببینیم که به ‏ویژه با وجود جهان رایانه ای در جایگاه جنگ ‏افزار و کنترل توده ها در دست قدرتهای حاکم و ‏دولت بورژوا، تا کجا در فروپاشی مرز زندگی خصوصی ‏پیش خواهند رفت، یعنی مرزی که برای سلامت و تعادل ‏روانی نوع بشر ضروری ست. تا کجا می تواند انسانها ‏را به زنجیر بکشد و یا احتمالاً کاملاً از بین ببرد. ‏در این صورت همانگونه که بسیاری از فرهیختگان ‏پیشبینی کرده اند، بهترین الگو برای نوع بشر در ‏نظام سرمایه داری موریانه و سپس انسان/ربات است. ‏انسان رباتیک. ولی امروز مردم به ویژه در اروپا، ‏جائی که در آن بیش از هر منطقۀ جغرافیائی دیگر ‏گفتمان آزادی رواج دارد، از ترس تروریستهائی که ‏بازار جهانی و لیبرالیسم به آنان آموزش نظامی ‏داده و تأمین مالی کرده است، بیش از پیش ‏داوطلبانه خواهان برچیدن آزادیهایشان هستند، ‏یعنی همان آزادیها و امتیازاتی که برای آن در ‏درازنای تاریخ مبارزه کرده و تمدن و جایگاه ‏انسانی خودشان را به آن گره زده اند و حتا برای ‏کسب آن جان باخته اند. بی دلیل نیست که فیلمهای ‏زامبی این همه طرفدار پیدا می کند.‏
بی آنکه راه خیلی دوری برویم، می توانیم بگوئیم ‏که این روند پیچیده در گردش بازار مصرفی در ‏راستای منافع بازار و خصوصی سازی در همۀ زمینه ‏ها از جمله به فروپاشی فرهنگ و هنر و ادبیات می ‏انجامد. به سخن دیگر به این خصوصی سازی جانی ‏تازه و تداومی پی گیر می بخشد.‏

به همین علت انتشار آثار (هر نوشته ای و از جمله ‏ترجمه) می تواند با دشواری های بی شماری روبرو ‏شود، ولی برخی آثار چه در داخل و چه در خارج ‏می تواند به راحتی و با پشتیبانی رسانه ها توسط ‏ناشران نوظهور منتشر شود، در حالی که در ایران ‏حتا برخی ناشران کار کشته برای فعالیتهایشان به ‏دلیل محدودیتهای دولتی (ارشاد اسلامی) دچار مشکل ‏هستند. نتیجه این است که ما حتا یک نویسنده و یا ‏مترجم و یا هنرمند ایرانی که مثل هاروکی ‏موراکامی برای نوشتن «اتوپورترۀ نویسند ه در چشم ‏انداز دونده» به جزایر هاوائی برود بی آنکه برای ‏پرداخت بلیط هواپیما و صورت حساب هتل و رستورانش ‏نگرانی داشته باشد، و یا چهار گوشۀ جهان را در ‏هم نوردد، ... چنین نویسنده ای نداریم. کاملاً بر ‏عکس نویسنده ها و پژوهشگرانی که در خارج از ‏محافل قدرت به سر می برند و در صورتی که چنین ‏پدیده ای وجود داشته باشد باید به میانجیگران ‏زرنگ و دست و پا دار و صاحب امتیازان بازار کتاب ‏از جیبشان نیز مبلغ کمابیش درشتی بپردازند. ‏البته اگر پولدار باشند. همآهنگی اختناق و ‏سانسور جهانی برای ما ایرانی ها باید خیلی قابل ‏درک باشد. من هرگز باور ندارم که تیراژهای ناچیز ‏فروش کتاب در ایران به علت بوده که ایرانی ها ‏کتاب خوان نیستند، نه هرگز من به چنین برداشتی ‏سد در سد اعتماد ندارم، بلکه فکر می کنم که ‏ایرانی ها به نظام فرهنگی، جهان کتاب در ایران ‏اعتماد ندارند : سانسور، گشت های رباتیزه شدۀ ‏ارشاد اسلامی بین خطوط کتاب، و نبود نویسنده و ‏متفکر و پژوهشگر... چون که بجز طبقۀ روحانیت و ‏انتشارکتابها و اعتقادات اسلامی و یا نشریاتی که ‏از فیلتر اسلام گذشته جائی برای نویسنده باقی نمی ‏ماند، و در نتیجه برای خوانندگان نیز جائی باقی ‏نمی ماند. خواندن، نوشتن... وقتی سرنوشت نوشتن ‏به مخاطره می افتد، مستقیماً سرنوشت خواندن را به ‏مخاطره می اندازد. این وضعیت در چشم انداز کلان، ‏باز می گردد به وضعیت رشد نیروهای مولد ایران، ‏و بازتاب وابستگی فنی ایران به کشورهای صنعتی ست ‏‏. ‏
برای درک عمیق این موضوع شاید بهتر باشد پای ‏سخنرانی اخیر حضرت آیت الله علی خامنه ای ولایت فقیه ‏ایران بنشینیم، در ویدئوئی با سر تیتر «واکنش ‏شدید خامنه ای به صحبت های ترامپ» ‏https://www.youtube.com/watch?v=b_Nht4NrzRg‎

‏ ایشان اعتراف می کنند که «با انقلاب اسلامی، ‏ایران به استقلال سیاسی دست یافت» (گرچه استقلال ‏همیشه با آزادی در پیوند تنگاتنگ مطرح است و می ‏بینیم که استقلال به آزادی نیانجامید بلکه تبدیل ‏شد به «امت اسلامی» و حزب فقط حزب الله...) ولی با ‏شهامتی که براستی شایستۀ آفرین است، یادآوری ‏می کنند که «ما هنوز از دیدگاه علمی و فنی به ‏استقلال نرسیده ایم». این آن نکته ای ست که ما ‏باید روی آن تأمل بیشتری داشته باشیم. (و توجه ‏داشته باشیم که اعتراف رهبر مذهبی در رابطه با ‏این وابستگی فنی و علمی به غرب در حد یک افشاگری ‏عظیم است و ارزش اطلاعاتی بی بدیلی دارد که در ‏آرشیو 40 سال اپوزیسیون پنتاگونیزه شدۀ هر چه ‏بگردیم معادل آن را کمتر می یابیم، و در هر صورت ‏هیچگاه در نوشته ها و تبلیغات سیاسی آنان ‏نخوانده ایم و نشنیده ایم که «که ما وابسته ‏هستیم» و یا « از این وابستگی بیزاریم» و «با ‏این وابستگی چه خواهیم کرد...»، و یا اینکه ‏زیانهای چنین وضعیتی را بسان عامل بازدارندۀ ‏پیشرفت در گفتمانشان مطرح کنند. نه، هرگز. از ‏دیدگاه من، نبود طرح این گونه پرسشهای بنیادی ‏سرشت استعمارزده، واپس گرا و نابارور آنان را در ‏جایگاهی که مدعی آن هستند بی رنگ و خاصیت می سازد ‏‏(اگر نگوئیم جنایتکارانه، خیانتکارانه). ‏
با وجود این، افسر قدیمی توپخانه، نخستین افسر ‏رادار ارتش نیروی دریائی ایران در ناو پلنگ، ‏نویسندۀ «خاطرات یک افسر توده ای» روان شاد روح ‏الله عباسی (که در اول اردیبهشت ماه 1392 درپاریس ‏درگذشت) در نوشته ای با سر تیتر «استعمار فرهنگی ‏یا فرهنگ استعماری» (1972) نوشته است : ‏
‏«معمولاً وقتی که کشوری برای تهیۀ متخصص، دانشجو ‏به کشوری صنعتی می فرستد دو منظور از اینکار ‏حاصل است : یکی برای یاد گرفتن ساختن تجهیزات ‏صنعتی و دیگر برای آموختن طرز استفاده از وسایل ‏فنی است که کشور صادر کننده بما می فروشد. ‏متأسفانه نظر نخست به ندرت تأمین بوده است. و ‏این علل و دلایلی دارد که مربوط می شود به ‏سیاستهای داخلی کشور و به ویژه توجه رجال ‏اداری...»‏

این گزارش کمابیش نیم قرن پیش از سخنرانی رهبر ‏مذهبی نوشته شده، و امروز با توجه به اینرسی ‏سیستمیک ایران در این زمینه، می توانیم بگوئیم ‏که این کاستی در زمینۀ رشد نیروهای مولد را باید ‏در جایگاه بازتابی از ایدئولوژی و منافع طبقۀ ‏حاکم ایران بدانیم، که دست کم از دوران پهلوی تا ‏امروز با اهداف امپریالیسم جهانی نیز همآهنگ ‏بوده است. برای نمونه موضوع هسته ای ایران که ‏ظاهراً مورد اعتراض غربی ها بود، در پایان سخن ‏هیچ مفهومی بجز جلوگیری از رشد نیروهای مولد ‏ایران نداشت و ندارد. به همین علت نیز هست که ‏آمریکائی ها حتا تسلیم شدن ایران را به سختی ‏پذیرفته اند (+ باج با خرید بوئینگ از آمریکا که ‏با ریشخند زدن به خیل جوانان بیکار ایرانی قرار ‏است به احتمال زیاد برای حج عمره و زیارت عتبات ‏عالیات مورد استفاده قرار بگیرد) و پیوسته در پی ‏برهم زدن توافقات سال 2015 هستند. یعنی موضوعی که ‏به ما اجازه می دهد آمریکا را به آزار و اذیت ‏روانی ملت ایران متهم کنیم. به این علت که تهدید ‏های آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران مستقیماً ‏امنیت ملی ایران یعنی زندگی روزمرۀ مردم را ‏تهدید می کند. در لیبی یکی از پیشرفته ترین و ‏مرفه ترین کشورهای آفریقائی، به بهانۀ «قذافی» ‏بیش از 150000 نفر از مردم این کشور را در ‏بمباران هوائی و به دست مشتی آدمکش و گاهی در ‏اشکال بسیار فجیع به قتل رساندند (و بعداً بخشی ‏از همین آدمکش ها را نیز دوباره زیر پوشش ‏سازمان ملل متحد به سوریه منتقل کردند...) و پیش ‏از همه مدرنترین شبکۀ آبرسانی این کشور را ویران ‏کردند و بزرگترین «هولد آپ» تاریخی نیز در همین ‏دوره به وقوع پیوست و 200 میلیارد دلار ذخیرۀ ‏بانکی لیبی را بالا کشیدند. و این نامش هست ‏صادرات دموکراسی و تمدن با نوآوری آمریکا و ‏اروپا.‏
‏ زیرا نه این که ایران در وضعیت کنونی سد گذر ‏ناپذیری برای ارتش استانهای همبستۀ آمریکا و ‏کشورهای ناتو باشد، بلکه از این رو که ایران ‏دارای پتانسیل هائی ست که می تواند آن را به ‏رقیب و گذرگاه گذر ناپذیری تبدیل کند. روان شاد ‏رفیق روح الله عباسی در همان نوشتۀ یاد شده می ‏گوید :‏
‏ ‏
‏«کشورهای جهان سوم غرب دیدگان را به صورت بت ‏جلوه داده اند. بت سازی و بت پرستی در شرایط ‏اقتصادی و اجتماعی ایران جائی ندارد. فرهنگ ‏ایرانی می تواند بکلی از قید و زنجیر بیگانگان ‏نجات یابد. فقط یک تکان برای گسیختن این زنجیر ‏لازم است.»‏

ولی چرا این «یک تکان» بقول روان شاد روح الله ‏عباسی، و یا چند تکان پی در پی در این ایران به ‏وقوع نپیوسته و حتا کاملاً بر عکس اگر سرمایه و ‏امکانی هم وجود داشته، با قطع نظر از پیامدهای ‏ویرانگر«تحریم» علیه ایران، به دلیل فسادی که ‏میان اربابان امتیاز و میان «امت اسلامی» وجود ‏داشته و دارد توی بتون آرمه نخاله ریخته اند. ‏آری نخاله در بتون آرمۀ خانه های اجتماعی خیلی ‏به آن شعار اسلام اصیل و اصلی نزدیک می شود که می ‏گوید که «کشتن یک ایرانی نزد خدا پاداش بزرگی می ‏گیرد». پول و وقت و کار ایرانی را در جیبشان می ‏گذارند که خانۀ ایرانی را روی سرش خراب کنند. ‏

در اینجا به سخنرانی رهبر مذهبی باز می گردیم، ‏حال اگر داعیۀ «استقلال سیاسی» را از رهبر مذهبی ‏بپذیریم، استقلال علمی و فنی بر جا می ماند و ‏همین امر نه فقط وضعیت تولید و نیروهای مولد و ‏مناسبات تولیدی در ایران را روشن می کند (که در ‏غایت امر چیزی نیست بجز استخراج نفت خام و گاز و ‏سنگهای گرانبهای ساختمانی در حالت خام و بی آنکه ‏فرآوری در کار باشد، به کمک دستگاه های وارداتی) ‏بلکه وضعیت ایرانیان خارج از کشور و خاصه ‏اپوزیسیون های بیشتر پنتاگونی و بیش از پیش ‏پنتاگونیزه شده را نیز توضیح می دهد. ‏
اگر اسب تازی غرب در میدان جهانیِ علم و فن آوری ‏و تولید صنعتی می تواند بتازد، و با چنین ابزاری ‏فرادستی ویرانگر خود را به کشورهای در حال توسعه ‏تضمین کند، هرگز افسار این اسب را به اختیار به ‏دست جهان سوم نخواهد سپرد. به همین علت مناسبات ‏‏«میان فرهنگی» (که کار ترجمه یکی از بخش های آن ‏می تواند باشد)، دست کم از سوی غرب در مقام مؤلف ‏و تولید کننده به شکلی سازماندهی شده که این ‏وابستگی و تسلط غرب بر شرق حفظ شود و تداوم ‏یابد. این محاسبه و تحلیل در صورتی که صحیح ‏باشد، وضعیت مناسبات ایرانیان و خاصه ایرانیان ‏ساکن غرب و به همین گونه جریانهای سیاسی مخالف ‏رژیم دین سالار و سرمایه دار را نیز روشن می کند ‏و نشان می دهد که نه فقط سوداگران و بازرگانان ‏ایرانی بلکه اپوزیسیون های متشکل (خارج از بخشی ‏از افراد و گروه های جبهۀ کمونیستهای ایرانی) که ‏از پشتیبانی های سیاسی و مالی غرب برخوردار ‏هستند، طبیعتاً و طبیعتآً به دلیل ایدئولوژی ‏طبقاتی برآمده از مناسبات تولیدی (سرمایه داری ‏وابسته) باید تابع همین قاعدۀ محدود کنند و ‏بازدارنده برای تضمین انحصار و برتری علمی و فنی ‏غرب باشند. ‏
به همین علت در سر تا سر اپوزیسیون های ایرانی ‏پنتاگونی یک آدم حسابی در دور دستها نمی بینیم. ‏چون که سیاست فرادست خواهانۀ غرب بجز گروه واپس ‏گرا و اوباش را نمی تواند تحمل کند و به کارش ‏نمی آید. به سخن دیگر چه خود رژیم سرمایه داری ‏دین سالار در ایران و چه اپوزیسیون هایش به همان ‏نظم اینرسی سیستمیک در رشد نیروهای مولد ایران ‏باز می گردد. جریان و یا جنبش سبز و مؤلفه ها و ‏راه پیمائی های آنان به ویژه در خارج از کشور ‏نشان داد که در عین حال تا چه اندازه تابع ‏راهکارهای امپریالیستهای غربی و پنتاگونی هستند ‏و مثل عروسک کوکی به ضرب دلارها و پشتیبانی های ‏سیاسی بحرکت درمی آیند. نمونۀ سبزها سایت رنگین ‏کمان است که در همان دوران سبز شد و ادامه یافت. ‏رنگین کمانی که تنها می تواند ساده دلان را با ‏گفتمان «دموکراسی و لائیسیته» بفریبد. و ناگهان ‏افرادی به نام نمی دانیم کدام نمایندگی ملت «به ‏پا خاستۀ ایران» سر از محافل اتحادیۀ اروپا در ‏می آوردند !!! ‏
ولی باید هوشیار باشیم و باید بتوانیم به دقت ‏تشخیص دهیم که چگونه به گفتۀ رهبر مذهبی«ایران ‏مستقل از دیدگاه سیاسی»، «ایران اسلامی»، «رژیم ‏دین سالار» با مقامات عالی و نمایندگان مجلسی که ‏دارای هویت رسمی چند ملیتی هستند چگونه و در ‏کارکردهای بسیار عینی تر و مؤثرتری نسبت به ‏اپوزیسیون های پنتاگونی برتری علمی و فنی غرب را ‏تضمین می کنند، برای نمونه : با تزریق فارغ ‏التحصیلان حوزه های علمیه به مؤسسات و ساختارهای ‏کشور، تا جائی که برای مساجد آخوند کم می آورند. ‏تزریق ایدئولوژی اسلامی و حتا با به عاریت گرفتن ‏بسیاری از نظریات واپس گرای بیگانه، برای ‏نمونه، در زمینه های اقتصاد سرمایه داری لیبرال ‏‏«فردیمن» و روانشناسی «مارتین سلیگمن» (3) و جا ‏زدن آنها بجای اقتصاد و روانشناسی اسلامی. به ‏بیان دیگر جمهوری اسلامی ایران با تزریق شبه ‏شناخت (علیه شناخت) در مؤسسات و ساختارهای کشور ‏و در طول و عرض و عمق توده های مردم ایران به ‏تداوم انحصار و برتری علمی و فنی غرب و تضمین ‏سیاستهای ویرانگر و تمدن ستیز امپریالیستی ‏بزرگترین خدمات بی شائبه را عرضه می دارد. ‏

بی گمان چنین تمایلاتی در رژیم اسلامی 1400 ساله در ‏ایران برای جذب نظریات دیگران در خارج از مرزهای ‏فرهنگی ایرانِ «اسلامی» (زندان بزرگ) و جا زدن آن ‏بجای روانشناسی اسلامی یک موضوع منزوی و اتفاقی ‏نیست بلکه از دیدگاه من این موضوع دقیقاً به منشأ ‏پیدایش خود دین اسلام باز می گردد : جیمز دار ‏مستتر در کتاب «مهدی موعود از منشأ (های) اسلام ‏تا امروز» می پرسد : «می دانید محمد چگونه دین خودش ‏را به وجود آورد» (4)‏‎ ‎‏ و سپس توضیح می دهد که« محمد ‏‏«رسول» دینش را با برداشت از چهار منبع معاصر ‏خود بنیانگذاری کرد : پاگانیسم ملی عرب، یهودیت، ‏مسیحیت و دین زرتشت.» در نتیجه این موضوع [دزدی ‏ادبی و نظری و بومی سازی آن را] باید به مانند ‏یک خوی فکری و رویکرد سنتی در خود دین اسلام تلقی ‏کنیم. (بجای دزدی ادبی می توانستیم بگوئیم ‏اقتباس یا باز نویسی و بازنگری که الزاماً ‏نکوهیده نیست حتا می تواند به ارتقاء مفاهیم ‏اولیه موجود در اثر اولیه بیانجامد...میشل ‏شنایدر در کتاب «دزدان کلمات» از آثار شکسپیر ‏یاد می کند و می گوید که دست کم %70 نوشته های ‏شکسپیر متعلق بخود او نیست ولی مانع از این نشد ‏که شاهکار ادبی نیافریند). فقط همین می ماند تا ‏ببینیم که انقلاب اسلامی در ایران چگونه نظریات ‏مارتین سلیگمن مبتکر روانشناسی مثبتگرا و ناظر ‏در شکنجه گاه های گوآنتانامو را به روانشناسی ‏اسلامی ارتقاء بخشیده است !‏
‎***‎
و افسوس که نمی دانیم تا چه اندازه فرهنگ شهادت ‏در جایگاه یکی از ارکان بسیار مهم جامعۀ مذهبی ‏مانع پیشرفت و کسب شناخت و فن آوری بوده است. ‏وافسوس که نمی دانیم تا چه اندازه همین فرهنگ ‏شهادت و شهادت خواهی در ایران مسئول شمارۀ یک ‏بخش مهمی از تلفات کارگران در انجام کار حرفه ای ‏بوده است. هر بار که در ایران راه پیمائی می ‏کنند، ده ها نفر کشته می شوند و این رویداها در ‏هر دو سوی جبهه خیلی عادی تلقی می شود. گسترۀ ‏تبلیغات برای اعتصاب غذا در زندان خیلی فراتر از ‏گسترۀ اعتراض به تلفات راه پیمایان معترض در ‏ایران بوده است. با آگاهی از این امر که فرهنگ ‏شهادت و شهادت خواهی صرفاً کشته شدن در راه خدا ‏نیست، یعنی فقط به معاملۀ بین شهید و خدا از ‏یکسو و بهره برداری از آن برای انسجام جامعۀ ‏مذهبی و تداوم اعتقادات محدود نمی شود بلکه ‏مفهوم شهید و قربانی در کل مناسبات و ‏ایدئولوژیهای ارتجاعی گسترش می باید : در جنبش ‏سبز از «هزینۀ کم» به امید بازیافتن روزهای بهتر ‏حرف می زدند، و قتل ندا آقاسلطان برای تداوم ‏‏«خیزش انقلابی» نیز جزئی از اجزاء همین «هزینۀ ‏کم» بود. ‏
امروز افراد و گروه هائی از اعتصاب غذا دفاع می ‏کنند و آن را به سلاحی برای مبارزه با اختناق ‏رژیم سرمایه داری دین سالار تلقی می کنند، در ‏حالی که چنین روشهائی قویاً در پیوند تنگاتنگ با ‏ایدئولوژی شهادت خواهانه و نوعی عملیات کامیکاز ‏است. و ندانسته همین شهادت دوستان ناخودآگاه در ‏جبهۀ اپوزیسیون در مقابل اعتراض ما که می گوئیم ‏اعتصاب غذا هیچ مناسبتی با مبارزۀ طبقاتی و دفاع ‏از حقوق کارگران و مردم ایران ندارد و از بینش ‏مذهبی منشأ می گیرد، ما را به دفاع از جمهوری ‏اسلامی متهم می کنند. شگفتا از این سرزمین وارونه ‏‏! و آنچه بیش از همه می تواند موجب شگفتی ما ‏شود، این است که تبلیغات چی های اپوزیسیون در ‏خارج از کشور که پیوسته در حال فرستادن گزارش و ‏تحلیل هائی هستند که بیشتر حال و هوای «آتلانتیست ‏خجالتی» را دارد، در پاسخ به انتقادات، تهمت می ‏زنند که «حمید محوی از سپاه پاسداران دفاع می ‏کند» و سپس برای تنبیه فرد خاطی از ارسال ‏گزارشات امتناع می کنند. یعنی حرکاتی که خیلی به ‏واکنش ها و عادات رژیم حاکم در ایران شباهت ‏دارد، و به دور از رفتار روزنامه نگارانۀ اصیل، ‏حقیقت جو، دموکراتیک و متمدنانه به چشم می زند. ‏امیدوار باشیم این جریانها هیچ گاه در ارتکاب به ‏عمل خود توفیقی بدست نیاورند و بیش از پیش ‏جایگاهشان به مثابه کارگزار استعمار در ایران ‏افشا شود.‏
البته ما باید به دقت به سرشت ویرانگر فرهنگ ‏شهادت برای تمدن و تمدن سازی آگاه شویم که ‏البته من در اینجا صرفاً به اختصار مطرح کردم، ‏ولی آگاهی به تنهائی کافی نیست زیرا آگاهی ما ‏مانع از عملکرد سیستمیک این فرهنگ شهادت خواه ‏نمی شود، و ما چه با آن مخالف باشیم و چه مخالف ‏فرقی نخواهد داشت، زیرا ما با یک ساختار اجتماعی ‏در هم تنیده سروکار داریم، و به بیان دیگر : ‏شهادت یک وضعیت همه شمول بوده و به ساختار ‏اجتماعی تبدیل شده است. و در بسیاری موارد در ‏زندگی روزمره نمی دانیم تا چه اندازه در حال ‏بیان همین ایدئولوژی واپس گرا هستیم. ‏
پس حتماً به یاد داشته باشیم که ایدئولوژی ‏ناخودآگاه است. اعتقادات مذهبی و یا ایدئولوژی ‏طبقاتی چیزی نیست که بتوانیم به سادگی با آن ‏مخالفت کنیم به این علت که در ناخودآگاه ما نفوذ ‏کرده است. و نکته ای را که خیلی کمتر می دانیم، ‏این است که ادیان مختلف در اشکال متفاوتی ساختار ‏درونی و ناخودآگاه ما را شکل می دهند. درآینده، ‏با چنین شناختی از جهان درونی انسان باید ببینیم ‏که چرا کشورهای اسلامی این همه عقب مانده اند و ‏چرا احتمالاً هیچ شانسی برای پیشرفت نداشته اند ؟ ‏چه اتفاقی افتاده است ؟ اسلام چه خاصیتی داشته که ‏احتمالاً انسانها را این همه از آن چیزی که به ‏جوهر اصلی انسانی تعلق دارد، یعنی اندیشه و ‏اندیشۀ انتقادی محروم کرده است ؟ به ویژه وقتی می ‏بینیم که این ممنوعیت و محرومیت را روی تهدید و ‏حکم ارتداد استوار شده است. با آگاهی به این ‏واقعیت درونی، روانی انسان است که گاهی می بینیم ‏که مخالفتهای هر چه پر شور نزد افراد و گروه ها ‏پنبه ای و نفی اثباتی از آب در می آید. ‏
وضعیت باز هم از این وخیمتر است، زیرا ایدئولوژی ‏همواره در ناخودآگاه نفوذ می کند (ماندگار می ‏شود و تعیین کنندۀ پندارها و رفتار ماست). فرهنگ ‏شهادت نخستین کاری که انجام می دهد، نفی هویت و ‏ذهنیت فردی به نفع هویت و منافع جمعی ست (که در ‏واقع «جمع» در ادبیات حاکم همیشه یعنی یک اقلیت ‏صاحب امتیاز). و در پایان سخن یعنی نفی شناخت. ‏در جامعۀ دین سالار، فردیتی نمی تواند وجود داشته ‏باشد، مگر در شهادت و مرگ مقدس. در نتیجه آموزش، ‏شناخت، کار، تولید و خلاقیت فردی کنار گذاشته ‏می شود. نفی شناخت و خلاقیت، در عین حال با اولویت ‏حفظ انحصار و تضمین حق مؤلف غربی به حالت ‏دیاپازون در می آید. و فراموش نکنیم که شهادت ‏روی دوم سکۀ نخبه گرائی و نابغه باوری یا نابغه ‏سالاری نیز هست، زیرا هر دو به مداخلات فوق العاده ‏و عالم بالا _ خدا دادی _ اتکا دارد و انسان ‏زمینی و روزمره را به حاشیه و سکوت دعوت می ‏کند... ‏
‏***‏
انتشارکتاب رایگان و فرهنگ شهادت : برای نمونه، ‏می بینیم نگارش و یا ترجمۀ کتاب برای آنانی که ‏در خارج از محافل قدرت به سر می برند ، به یمن ‏انترنت فقط به شکل پی دی اف و رایگان ممکن می ‏شود. (وقتی که مشکل حقوقی وجود نداشته باشد). ‏پذیرش این نظم رایگان و بی حقوق ماندن ‏پرولتاریای فرهنگی یکی از پی آمدهای همان فرهنگ ‏شهادت و فداکاری ست. و افزون بر این به دلیل ‏همان حاکمیت ایدئولوژی بورژوا، رایگان نزد ‏خوانندۀ ناهشیار و عادی نیز بی ارزش بنظر می ‏رسد. به ویژه وقتی که نه ناشر رسمی آن را منتشر ‏کرده باشد و نه به تأیید وزارت ارشاد اسلامی ‏رسیده باشد و نه پنتاگون به آن جایزه داده ‏باشد... چون که با وجود، بی ارزش بودن کار ‏فرهنگی در مکتب شهادت، پشتیبانی قدرتها از آثار ‏می تواند جذبه های ساختگی و گذرا در پندارهای ‏همگانی ایجاد کند. این شرط عینی، وضعیت عینی ‏برای کار فرهنگی و نوشتاری در بیرون از دایرۀ ‏قدرت است. موافقت و مخالفت ما، داخل و خارج از ‏کشور نیز چیزی را در این وضعیت تغییر نمی دهد. ‏زیرا فرهنگ شهادت به عنصری سیستمیک و ساختاری در ‏جامعۀ ما تبدیل شده و در عمق ناخودآگاه ما نفوذ ‏کرده است، که با عوارض بیمارناک و بازدارنده ‏برای کیمیای زندگی نزد انسانها همراه است.‏
اگر سیاست و مداخلات قدرت های حاضر در وادی ‏فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را (5) با قوانین ‏کپی رایت، مشکلات مالی و فنی حتا برای انتشار ‏کتاب الکترونیک رایگان، بی اعتنائی ناشران ‏فرانسوی، لابی گریهای رایج اپوزیسیون های ‏پنتاگونیزۀ لیبرال که گوئی در ابتذال و تمایلات ‏ضد دموکراتیک‎ ‎‏ و ضد فرهنگی با جمهوری اسلامی ایران ‏در رقابت به سر می برند (کاملاً طبیعی نیز هست زیرا ‏هر دو در نظام سرمایه داری نقطۀ اشتراک دارند و ‏دست کم به دلیل بایستگی منافع طبقاتی و خصوصی ‏تداوم وابستگی و انحصار برتری علمی و فنی غرب و ‏پاسداری از تداوم چنین وضعیتی هرگز هیچگاه خیلی ‏دور از یکدیگر نیستند) و تبلیغات پوشالی مدافعان ‏حقوق بشر برای گسترش الگوی آزادی بیان اروپائی ‏که از سوی دیگر همواره بگونه ای رفتار می کنند ‏که گوئی دست و بال ایرانیان در غرب برای ‏فعالیتهای فرهنگی و هنری و اجتماعی باز است، ‏یعنی دروغ پردازی محض، اختناق دین سالار، و ‏سیاستهای حاکم در زمینۀ جغرافیای سیاسی (...) ‏همۀ این موارد را اگر با هم جمع بزنیم با هیولای ‏بی شاخ و دمی روبرو می شویم که مانع یاد شده در ‏بالا را به شکل روشنتری به ما نشان خواهد داد.‏
دربارۀ « رساله دربارۀ سه شیاد »‏
دربارۀ «رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، مسیح، محمد» ‏ابتدا باید دیدگاه خودم را تعریف کنم. بی گمان ‏ظاهراً این کتاب می تواند از سوی مؤمنین به گونه ‏ای که در اصطلاح مذهبی « سب نبی » می نامند در ‏جایگاه توهین به مقدسات تلقی شود. چون که در سر ‏تیتر کتاب سه پیغمبر شیاد یا تحریفگر نامیده شده ‏اند. ولی از دیدگاه من چیزی که بر پایۀ انگارهای ‏اعتقادی ممکن است به معنای توهین به مقدسات ‏پنداشته شود، در واقع به پیکرۀ طبیعی ترین و ‏رایج ترین پرسشهائی تعلق دارد که افراد از دوران ‏کودکی تا دوران جوانی و پیری و تا پای گور ممکن ‏است برای خودشان مطرح کنند. آیا این پیغمبران ‏حقیقتاً از سوی خدا مأمور شده بودند، و یا اینکه ‏چنین افرادی با توجه به اعتقادات، تمایلات و سطح ‏ناچیز شناخت عمومی در تاریخ بسیار دور گذشته ‏صرفاً در پی اهداف شخصی خودشان بوده اند ؟ و یگانه ‏کاری که انجام داده اند این بوده است که ‏اعتقادات و سنتهای رایج را به نفع آرزومندیهای ‏شخصی و تمایلات ماجراجویانه ربوده و با ذوق و ‏بلند پروزایهای شخصی خودشان تنظیم کرده اند ؟ آیا ‏پیغمبری آنان حقیقت داشته یا نه ؟ و آیا اساساً ‏خدائی وجود دارد یا ندارد ؟ در این صورت ما ‏نمی توانیم بپذیریم که چنین پرسشی وجود نداشته و ‏یا نمی تواند وجود داشته باشد، چون که با همۀ ‏محدودیتها و ممنوعیت ها برای نگرش انتقادی نسبت ‏به اعتقادات دینی و جادوئی در درازنای تاریخ این ‏پرسشها همواره وجود داشته، و خرد نزد انسان ‏تندرست از دیدگاه روانی نمی پذیرد که نظریات ‏مخالف را ندیده بگیرد و یا با اعلان ممنوعیت روی ‏آنها و تهدید به مرگ در جایگاه آخرین برهان قاطع ‏و آخرین شعاع نورانی خدای بزرگ برای خوشبختی ‏بشریت به حقانیت خودش باور داشته باشد. ‏
با این توضیحات ما نتیجه می گیریم که در اینجا ‏هیچ توهینی به مقدسات انجام نگرفته و این کتاب ‏در مجموع صرفاً به پیکرۀ پرسشهای ابتدائی دربارۀ ‏حقانیت پیغمبران تعلق دارد. علاوه بر این، بخصوص ‏ما ایرانیان با توجه به وضعیت کلی کشورمان و ‏حاکمیت دین سالار بیش از هر ملت دیگری نیازمندیم ‏که به فعال سازی مبحث نقد دین و بررسی های علمی ‏دین و اعتقادات با تکیه به بررسی های علوم ‏انسانی بپردازیم که یکی از کارهای ضروری، ترجمۀ ‏آثاری ست که به این زمینه مربوط می شود و تلاش ‏حاضر برای ترجمۀ «رسالۀ سه شیاد...» برای ‏پاسخگوئی به چنین امر مهمی انجام گرفته است. ولی ‏کار ترجمه و انتشار، دست کم برای آنانی که در ‏منطقۀ جغرافیای غرب زندگی می کنند، به دلیل ‏قوانین رایج و سیاستهای حاکم با دشواری روبرو می ‏باشد، بی گمان حتا اگر از نوع دشواریهای رایج در ‏‏«ایران اسلامی» نباشد، دست کم در نتیجۀ کار با ‏یکدیگر همسو هستند. و می بینم که هر موردی که ‏به کار ما ایرانی ها برای درک جهان پیرامون و ‏ایجاد تحول در آن مربوط می شود، ما با دشواری و ‏سد ممنوعیت ها، نمی شودها، نباید ها، اجازه ‏نداریم ها و دیوارهای طبقاتی و لابی گری و بازار ‏مکاره روبرو می شویم، و روشن است که این ‏دشواریهای همان دشواریهای رشد نیروهای مولد ‏ایران است. همسان، هم گون، هم میهن و هم سرنوشت.‏
با وجود این، تناقض شاخدار اینجاست که اگر ما ‏نتوانستیم در اروپا یک کتاب بنویسم و یا ترجمه ‏کنیم و به شکل صحیح منتشر کنیم، هواپیماهای ‏ارباس که حتا تعویض چرخ آن را هم باید به ‏مستشاران خود ارباس واگذار کنیم، راهی ایران شده ‏اند، بوئینگ هم در راه است و می توانیم هواپیما ‏سواری کنیم... خوشحال باشیم که با هواپیما می ‏توانیم برویم به حج عمره که از عربستان سعودی ‏کتک بخوریم. در این صورت باید محاسبه کنیم که تا ‏رشد نیروهای مولد ایران و تولید نخستین ‏هواپیماهای ساخت ایران، آیا قاطر سواری برای ما ‏بیشتر ارجحیت ندارد ؟ چرا که با ارباس خیلی ‏بیشتر به زامبی ها شباهت خواهیم داشت تا ‏آدمیزاد. چرا زامبی ؟ ما چه شباهتی به زامبی می ‏توانیم داشته باشیم، همسانی ما با زامبی در ‏کجاست ؟ می دانیم که زامبی یکی از محصولات سینمای ‏هالیوود است، ولی از سوی دیگر مردمی شدن این ‏جانور در واقع به دلیل بازنمائی ترس و بیم های ‏جامعۀ غربی ست. ترس از بیماری، ترس از خطای ‏آزمایشگاه ها، ترس از جنگ، ترس از رسانه هائی که ‏ما را شست و شوی مغزی می دهند، و پیش از همه ‏ترس اصلی باز می گردد به ترس از سقوط تمدن، و ‏مخدوش شدن خط مرز بین انسان و چیزی که دیگر ‏انسان نیست. زامبی خیلی به انسان شبیه است ولی ‏انسان نیست، به نوعی می توانیم او را «هومو ‏ساکر» بدانیم، در دوران باستان به فردی گفته می ‏شده است که حقوق شهروندی محروم شده و کشتن او ‏جرم نیست. شما می توانید زامبی را بکشید بی آنکه ‏جرمی مرتکب شده باشید. چون که زامبی مرده ای ‏متحرک چیز بیشتری نیست. همۀ ترس و بیم به سقوط ‏جوهر و بن مایۀ اصلی انسان باز می گردد، یعنی ‏‏«اندیشه»، «آفرینشگری»، « شناخت »، «سازندگی». ‏زامبی یعنی انسان مدرنی که در خطر بیماریهای ‏مدرن مثل آلزایمر قرار گرفته است. از همین رو من ‏از نماد زامبی استفاده کردم، به این علت که ‏وضعیت ما را خیلی به روشنی بیان می کند : نمی ‏توانیم کار فرهنگی، فکری، انجام دهیم راه پیوستن ‏به جوهر انسانی مین گذاری می شود، ولی می توانیم ‏سوار ارباس یا بوئینگ شویم، دست کم تا وقتی که ‏مادۀ خام طبیعی زیر پایمان داریم.‏
‏ ‏
به «سب نبی» باز می گردم، در نتیجه قوانین ‏بازدارنده در زمینۀ نقد دین و یا بهانه هائی مثل ‏‏«توهین به مقدسات» به هیچ وجه مناسب نقد و بررسی ‏نیست. نمی دانم کی و چگونه، ولی ما باید بتوانیم ‏در روندی پی گیر قاطعانه در داخل خود ایران از ‏این دوران ممنوعینهای دینی برای نقد و بررسی دین ‏عبور کنیم. بی گمان موضوع ما در اینجا فراخواست ‏کسب آزادی برای «توهین به مقدسات» نیست، زیرا نه ‏فقط توهین به مقدسات و مقامات مذهبی و کشوری ‏بلکه توهین به هر انسانی عملی نکوهیده است و همه ‏باید آن را محکوم کنیم، و افزون بر این توهین ‏به مقدسات اساساً جائی در نقد و بررسی ندارد، ‏بلکه هدف عبور از موانعی ست که همواره نقد و یا ‏ناباوری به خدا و پیغمبرانش را بجای توهین به ‏مقدسات می پندارد. ‏
من فکر می کنم که چنین پرسشهائی یکی از طبیعی ‏ترین و رایج ترین پرسشهائی ست که هر فردی ‏می تواند مطرح کند. و چه بهتر اگر این پرسشها ‏بتواند در نقاط عطف تاریخی مراجع مشترکی بیابد و ‏پرسشگران را از تنهائی مزمن نجات دهد. گرچه چنین ‏پرسش و پاسخ هائی در طول تاریخ ادیان همیشه نجات ‏بخش نبوده، بسیاری نه به جرم ارتداد که صرفاً به ‏دلیل فاصله گرفتن از خطۀ ایدئولوژیک حاکم به آتش ‏سپرده شده اند... به سخن دیگر ادیان با منع نقد ‏دین و سرکوب مخالفان نشان داده اند که تا چه ‏اندازه حتا تعابیر غیر رسمی را بر نتابیده اند، ‏چه رسد به باز شناسی گفتمان شناخت علمی و عینی .‏
متأسفانه اینگونه پرسشها و نگرشهای انتقادی به ‏امور دینی غالباً از سوی مقامات عالی دینی و ‏مذهبی و نه از سوی خود مؤمنین عادی که معمولاً و ‏اجباراً در وادی دین فاقد نظر شخصی هستند (...)، ‏همواره به مانند توهین به مقدسات تلقی شده و یا ‏به صدور حکم ارتداد و فتوا برای فرد «خاطی» یعنی ‏به واکنش های اغراق آمیز از سوی دستگاه مذهبی ‏انجامیده است. بی گمان چنین رویکردی از سوی ‏محافل دینی نسبت به نقد ریشه در خصومت آشتی ‏ناپذیر دین با علم و شناخت دارد. هر چند که ‏ظاهراً سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای که در بالا ‏یادآور شدیم خلاف این نظریه را نشان می دهد ‏‏(بررسی دقیقتر این موضوع شاید برای این پیشگفتار ‏کوتاه و فروتنانه کمی سنگین باشد ولی مختصراً رؤس ‏مطالب چنین است که طرفداری آیت الله خامنه ای از ‏علم منحصراً از رویکردی اسلامی برمی خیزد، به این ‏معنا که علم باید برای تداوم و قدرت اسلام به کار ‏بسته شود و یا اساساً باید در وادی اسلام بومی و ‏اسلامیزه شود، در غیر این صورت بی فایده و مضر ‏خواهد بود یعنی موضوعی که قویاً برای گسترش علم ‏قابل تحمل نخواهد بود. قطب نما آری ولی فقط برای ‏پیدا کردن جهت کعبه. افزون بر این بیشتر از ‏مناسبات اسلام و علم تجلیل به عمل می آورند، ‏ایوون کینیو نیز در کتاب «نقد دین...» مشخصاً ‏وقتی موضوع تضاد بین دین و علم را مطرح می کند ‏به نکتۀ روشنگری در این زمینه می پردازد و می ‏گوید : ‏
‏« شاید به استناد به نمونۀ اسلام در سده های ‏میانی که به تشویق علومی مانند ریاضی، نجوم و جز ‏اینها پرداخته با نظریۀ من مخالفت کنند. ولی این ‏دوران نسبتاً کوتاه بود و سپس، از وقتی که علم به ‏جانداران توجه نشان داد و به ویژه به زندگی ‏انسان و منشأ احتمالاً طبیعی او و پژوهش طبیعت ‏شناسانه پرداخت به شکل شگرفی متوقف گردید و ‏ممنوعیت ها شروع شد : به نام قرآن، امروز اسلام ‏این نظریه را که انسان منشأ جانوری داشته و ‏نظریۀ سیر تحولی داروین را مردود می داند» (ترجمه ‏از من است : نقد دین، نسخۀ فرانسوی، صفحۀ 18 ‏یادداشت 2). ‏
افزون بر این اعتراف آشکار آیت الله خامنه ای و ‏طرفداری او از نخبه گرائی، «من نخبه گرا هستم» ‏موضوع دیگری ست که با علم و با اهداف علمی ‏سازگار نیست. چنین نگرشی پیامدهای بسیار ‏ویرانگری برای ارباب رجوع های دانش و شناخت یعنی ‏کل جامعۀ بشری و فرد فرد ساکنان کرۀ خاکی خواهد ‏داشت، و گویا که ولایت فقیه در جایگاه فرد و ‏مؤسسۀ دینی این وجهه از پیامدهای بسیار ویرانگرِ ‏‏«نخبه گرائی» را به دقت بررسی نکرده اند.)‏
در نتیجه، اگر بپذیریم که توهین به مقدسات ‏خردگریزانه است و با پژوهش، نقد و جستجوی حقیقت ‏فاصلۀ بسیاری دارد، واکنش های اغراق آمیز جهان ‏دین نیز به نوبت خود و به همین اندازه مردود و ‏از دیدگاه مدنی (در خارج از بازی زبانی در ‏دستگاه دینی خصوصاً وقتی که کار به حکم ارتداد می ‏انجامد) بی اعتبار و حتا جنایتکارانه بنظر ‏می رسد. احتمالاً همان اتفاقی که برای جهان مسیحیت ‏روی داد، به این معنا که دیگر هیچکس را به جرم ‏توهین به مقدسات یا اتهام خروج از دین به آتش ‏هیزم نمی سپارند، و چنانکه عملاً می بینیم حذف این ‏مجازات ها نیز به فروپاشی جامعۀ مسیحی ‏نیانجامید، در جهان اسلام نیز باید منتظر روزی ‏باشیم که حکم ارتداد را باطل اعلام کنند، ولی کی ‏این اتفاق روی خواهد داد ؟ نمی دانیم. ‏
امروز نیز انسجام جامعۀ ایرانی ما را به انسجام ‏‏«امت اسلامی» تعبیر می کنند، و همان حدیث قدیمی را ‏به کار می برند : «در دلتان بی ایمان باشید و در ‏ظاهر به اسلام تظاهر کنید». ولی امروز اگر به ‏صحنۀ بین المللی نگاه کنیم، اگر به وضعیت ‏کشورهای عرب نگاه کنیم، آیا واقعاً می توانیم ‏بگوئیم که ترفند اسلام برای همبستگی مسلمانان که ‏می بایستی ضامن پیشرفت آنان نیز باشد واقعاً ‏توفیق داشته است ؟ در کشورهای عربی پس از 1400 ‏سال فرمانروائی اسلام هنوز با یکدیگر مرزبندی ‏دارند و در فرصتهای گوناگون به جان یکدیگر ‏افتاده و خیلی به سادگی در تبانی با قدرتهای ‏بزرگ یکدیگر را به شنیع ترین روشها لت و پار می ‏کنند. این همه اختلاف نظر در دین با ده ها شاخۀ ‏مذهبی مختلف، سیاست و منافع اقتصادی مختلف، این ‏همه کشت و کشتار بین مسلمانان، و خاصه این همه ‏خصومتی که اعراب و ایرانیان نسبت به یکدیگر ‏ابزار می کنند، و گاهی برخی مسلمانان معتقدند که ‏کشتن یک شیعه یا ایرانی معادل کشتن هفتاد مسیحی ‏نزد پروردگار به مثابه کار نیک تلقی می شود و ‏پاداش می گیرد، آیا با وجود این همه اختلاف می ‏توانیم به انسجام این جوامع بر پایۀ اعتقادات ‏دینی باور داشته باشیم ؟ و از همه مهمتر آیا ‏دروغ به هر اندازه ای که باشد موجب از هم ‏گسیختگی جامعه نمی شود ؟ و چرا حتا یک کشور ‏مسلمان پیشرفته در جهان وجود ندارد ؟ و آیا همین ‏ترفند ظاهر سازی به ایمان و اعتقاد، برای مثال، ‏اشتباه خود پدر بنیانگذار این دین نبوده که ‏سرانجام به از هم گسیختگی و عقب ماندگی عمومی ‏جوامع مسلمان انجامیده است ؟ پرسشهائی که می ‏توانیم در مورد مذاهب و ادیان مطرح کنیم بی ‏شمارند. ‏
دربارۀ وضعیت کتاب «رساله دربارۀ سه شیاد» من ‏یکراست با یکی از سایتهای مذهبی معتبر در ایران، ‏مشخصاً دفتر حضرت آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی ‏کسب اطلاع کردم و پاسخ چنین بود : «ترجمه این ‏گونه کتاب ها موجب مفسده و انحراف عقیدتی می باشد ‏و لازم است از ترجمه و تکثیر آن جداً خودداری ‏گردد.»‏
این پاسخ در حالی ست که کتابخانۀ شخصی برخی از ‏افراد مذهبی که در تشکیلات کشوری نیز فعالیت ‏دارند انباشته از کتابهای به قول خودشان «ضاله» ‏است. و می توانیم نتیجه بگیریم که حتا کتابهائی ‏که «موجب مفسده و انحراف عقیدتی می باشد» برای ‏پژوهشگران مؤمن و خداباوران ضروری ست، اگر نمی ‏بود چنین افرادی فضای کتابخانۀ شخصی خودشان را ‏به 8000 جلد کتاب مفسده اختصاص نمی دادند.‏
به تجربه دریافته ام در اینگونه سایتها که امکان ‏تماس مستقیم با آیت الله ها وجود ندارد، برای بحث و ‏جدل مناسبت چندانی ندارد و پاسخ قانع کننده ای ‏دریافت نخواهم کرد و مدیران سایت همواره روی ‏کوتاه بودن سؤالات پافشاری خواهند کرد. البته ‏روشن است که سایتهای مذهبی به هیچ عنوان نمی ‏توانند مشوق اینگونه آثار باشند، با وجود این، ‏پرسش این است که این کدام فرد با اعتقاد و ‏ایمانی ست که با یقین خدشه ناپذیر به وجود خدای ‏یگانه و حقانیت پیغمبرانش شهادت می دهد، ولی تاب ‏یک کتاب مخالف خوان را ندارد و با یک کتاب منحرف ‏می شود ؟ به سخن دیگر، این کدام ایمان و اعتقادی ‏ست که تاب فضای آزاد بحث و جدل و آثار تاریخی را ‏ندارد و به همین سادگی به «انحراف عقیدتی» تمایل ‏می یابد ؟ و اگر براستی چنین است، آیا این نوع ‏کتابهائی که از سوی دستگاه مذ هبی «مفسده» تلقی ‏می شود، فرصت مناسبی نیست تا این اعتقادات سست ‏عنصر زیر سؤال برود ؟ و یا بر عکس، عنصر «مفسده» ‏در تلاقی با حقانیت اعتقادات دینی بیش از پیش و ‏خلاف پاسخ مدیران سایت نام برده، احتمالاً موجب ‏استحکام هر چه بیشتر اعتقادات دینی و یا بر عکس ‏موجب بیرون آمدن از توهمات شود. افزون بر این، ‏چگونه دستگاه مذهبی و یا مرجع تقلید می تواند به ‏شکل یک جانبه و بی آنکه به خوانندگان فرصت ابراز ‏عقیده دهد برای همه تصمیم بگیرد، چرا ابزار کار ‏نقد و شناخت را در اختیار خود خوانندگان قرار ‏نمی دهند تا خودشان برای سرنوشت آثار و نظریات ‏تصمیم بگیرند. آیا خوانندگان قدرت تشخیص ندارند ‏؟ آیا واقعاً مردم صغیرند ؟ پس اگر قدرت تشخیص ‏ندارند، آیا این روند به زمینۀ خود اعتقادات ‏دینی نیز سرایت نمی کند ؟ به این معنا که اگر ‏مردم صغیرند و قدرت تشخیص ندارند، آیا انتخاب ‏این و یا آن دین نیز از سوی آنان در تناسب با ‏همین وضعیت نبوده و حاکی از بی اعتباری گزینش ‏آنان نبوده است ؟ پس اگر توان بازشناسی ندارند، ‏گزینش این و یا آن دین نیز از همین نبود توان ‏بازشناسی درست از نادرست منشأ گرفته و بی اعتبار ‏خواهد بود. در نتیجه، تا جائی که من می دانم، یک ‏راه حل خردمندانه بیشتر نمی تواند وجود داشته ‏باشد و آن هم اتکا به شناخت، آموزش عمومی و ‏آزادی در نقد دین و انتشار آن است. این موضوع را ‏من در مقالۀ دیگری زیر عنوان «درنگهائی در بارۀ ‏حکم ارتداد، دیالکتیک شهادت و رانش مرگ. منع نقد ‏دین به بهانۀ توهین به مقدسات به مثابه عامل ‏بازدارندۀ تمدن» با توضیحات گسترده تری مورد ‏بررسی قرار داده ام ( این مقاله هنوز منتشر ‏نشده) و در اینجا به اختصار بسنده می کنم.‏

با وجود این، از سوی دیگر اکبر گنجی در کتاب ‏‏«قرآن محمدی» به ما اطلاع می دهد که به اعتقاد آیت الله ‏ناصر مکارم شیرازی «کسانی که در حال تحقیق ‏باشند، در حوزۀ ارتداد قرار نمی گیرند» بر این ‏اساس، اگر «تحقیق» در جایگاه فعالیت علمی و ‏الزاماً اجتماعی در حوزۀ ارتداد نیست، چنین ‏تحقیقی به منابع اطلاعاتی و تاریخی نیازمند است ‏و ما می توانیم امیدوار باشیم که این کتاب به ‏مانند اثری تاریخی تلقی شود، و یکبار دیگر به ‏بهانۀ های اغراق آمیز، مانند مجسمۀ بودا به هدف ‏حمله تبدیل نشود. چون که اعلام ممنوعیت روی آثار ‏ادبی که ضاله تلقی می شوند، در واقع با واکنش ‏خرد گریزانۀ برخی تمایلات مذهبی برای تخریب آثار ‏تاریخی تفاوتی نخواهد داشت، و چنین حرکاتی ‏برازندۀ هیچ فرد و هیچ کشوری نخواهد بود.‏
در هر صورت روی سخن من در اینجا بیشتر به آن ‏دسته از مؤمنینی ست که احتمالاً ممکن است این کتاب ‏را به توهین به مقدسات تلقی کنند، در حالی که ‏این نوشته همانطور که در بالا مطرح کردم خیلی به ‏سادگی می تواند به پیکرۀ طبیعی ترین و رایج ترین ‏پرسشها نزد خوانندگان و حتا نزد خود مؤمنین ‏تعبیر شود. نشان به آن نشان که در پیکرۀ ادبیات ‏مذهبی برای اثبات حقانیت پیغمبر اسلام، در مقام ‏پاسخ و برای اثبات حقانیت او، می گویند «محمد راست ‏گو» بوده در نتیجه ادعای او را به همین دلیل ‏راستگوئی حقیقی می پندارند، در حالی که دست کم ‏از دیدگاه اکبر گنجی این دلیل و برهان کافی نیست ‏‏(در همان کتاب نام برده در بالا). پافشاری من در ‏اینجا روی حقیقت پیغمبران هم نیست، بلکه روی ‏حقانیت خود پرسش پافشاری می کنم. به این معنا که ‏شاید این پیغمبرانی که تعدادشان نیز بسیار بوده ‏خیالاتی و واقعاً شیاد بوده باشند، و ممکن است که ‏با انگیزه های دیگر و یا حتا با انگیزه های ‏انسان دوستانه ای به صحنه آمده باشند (6). در ‏نتیجه پافشاری روی موضوعی ست که حتا نزد مؤمنین ‏نیز همیشه به مانند وهله ای وجود داشته و دارد ‏که حقانیت پیغمبر و هر ادعا و فرضیۀ دیگری را ‏زیر سؤال برده اند و می برند و خواهند برد، در ‏نتیجه این کتاب می تواند به چنین وهله ای تعلق ‏داشته باشد. ‏
بی گمان چنین کتابی با توجه به رویدادهای ایران ‏و توطئه های امپریالیستها که از دیرباز چشم طمع ‏به کشور ما دوخته اند ممکن است که با تمرکز روی ‏یکی از پیغمبران نام برده به سیاست «سیاه نمائی» ‏از سوی تروریسم بین المللی یعنی نظام سرمایه ‏داری جهانی با بازوئی به نام ناتو علیه مسلمانان ‏و بطور کلی علیه مردم تمام جهان تعبیر شود ( به ‏این علت که نظام سرمایه داری فقط دشمن آنهائی ‏نیست که روی 60 درسد ذخیرۀ سوخت فسیلی جهان ‏نشسته اند بلکه دشمن نوع بشر است، در نتیجه می ‏بینید که روی این موضوع فرد بی اطلاعی نیستم و ‏نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم، ولی تمرکز من ‏روی اسلام در ایران است و فکر می کنم که ما ‏ایرانی ها باید تکلیفمان را با این دین روشن ‏کنیم، باید ببینیم که این دین چگونه وارد ایران ‏شده و چگونه تداوم یافته، و امروز چگونه با چه ‏سرمایه و اقتصادی روی پا ایستاده است ؟ و ایرانی ‏ها آیا براستی مسلمان هستند یا در وضعیت گروگان ‏به سر می برند ؟ البته من کشف کرده ام که همۀ ‏ایرانیان و به ویژه مؤمنین در ایران پیش از آنکه ‏مسلمان باشند، بیش از هر چیز دیگری گروگان اسلام ‏هستند. احتمالاً با الغای «حکم ارتداد» و در نتیجه ‏آزادی در نقد دین و آزادی خروج از اسلام و پذیرش ‏جامعۀ مدنی بی خدا و با خدا این وضعیت می تواند ‏تغییر کند. باید بدانیم که آیا دین اسلام یکی از ‏عوامل بازدارندۀ تمدن و پیشرفت در ایران بوده یا ‏نبوده ؟ پاسخ به چنین پرسشهائی نیازمند پژوهش و ‏نقد است. بی گمان کار نقد و پژوهش نیز نمی تواند ‏به گونه ای که اربابان این اعتقاد انتظار دارند ‏حتماً به اثبات وجود خدا و حقانیت ادیان و ‏پیغمبرانی که مدعی رسالت بودند بیانجامد. ‏
ما باید حق داشته باشم، و کاملاً طبیعی ست که اصول ‏و فروع هر دین و نظریه ای را زیر سؤال ببریم و ‏از چگونگی پرسشها و پاسخها و نظریات مختلف آگاه ‏شویم. و کتاب حاضر می تواند نمونه ای از وضعیت ‏تاریخی «نظریۀ دینی» باشد که به احتمال قوی به ‏عصر روشنگری باز می گردد. تا بدانیم در آن دوران ‏نقد دین چه شکل و شمایلی داشته است.‏
و بی هوده نیست تا یادآور شوم که برای نمونه، ‏حکم اعدام قاچاقچیان مواد مخدر گویا اخیراً در ‏ایران لغو شده و یا لغو آن در شرف تکوین است. ‏چندان به دور نیست که «حکم ارتداد» یا مجازاتهای ‏اغراق آمیز در مورد توهین به مقدسات و یا آنانی ‏که دین را افیون توده ها می دانند یعنی ‏خداناباوران نیز تحول یابد. با آگاهی به این امر ‏که تحولات در زمینۀ اعتقادات دینی به ویژه از سوی ‏نخبگان دین خیلی به کندی صورت می گیرد. برای ‏مثال، در جهان مسیحیت، فقط در 31 اکتبر 1992 بود ‏که ژان پل دوم به اشتباه کلیسا در محکومیت ‏گالیله اعتراف کرد یعنی حدود 4 قرن بعد : «در ‏نتیجه علم نوین، با روشهایش و الزامی که در ‏آزادی پژوهش دارد، خداشناسان را مجبور کرد که ‏دربارۀ شاخص های تعبیر و تفسیر متون مقدس ‏بیاندیشند، غالباً موفق به انجام چنین امری ‏نشدند»(با مراجعه به گالیله در ویکیپدیای ‏فرانسوی)‏
بی گمان ما ایرانیان خیلی بیشتر از دیگران برای ‏خواندن متون مقدس و به ویژه برای تعبیر و تفسیر ‏آنها با دشواری روبرو هستیم، و اساساً چنین عادت ‏و فرهنگی برای نگاه انتقادی نسبت به نوشته های ‏قرآن نداریم. شاید به همین علت نیز هست که نه ‏ادبیات داریم و نه نقد ادبی و نه هیچ آفرینشگری ‏در زمینۀ هنرها، در هر صورت نه به درجه ای که در ‏اروپا رواج دارد. ولی بجای آن جمهوری اسلامی زبان ‏اسلام را در زبان فارسی گسترش می دهد. مؤمنین نیز ‏قرآن را فقط به عربی می خوانند که یک کلمه اش را ‏نیز نمی فهمند، چون که خواندن قرآن به زبان ‏فارسی که پدیدۀ کمابیش تازه ای ست ثواب ندارد. ‏من به تجربه دریافته ام، در جستجوی رد پای «خدا» ‏از هر کجای قرآن به زبان فارسی که شروع کرده ام، ‏شگفت زده شده ام. کنتراست عظیمی بین آیه و آسمان ‏بالای سرم احساس کرده ام. چگونه ممکن است که عقل ‏کلی که در عظمت و دانش و قادر مطلق بودنش «شکی ‏نیست» و یا «در وجودش شکی نباید داشته باشیم» ‏چنین آیه ای نازل کرده باشد ؟ در اینجا از خط ‏اول شروع کنیم : ‏
‏«ابتدا می کنم بنام مبارک خداوند، تعالی، آنچنان ‏خدائی که رحمت و نعمت او در دنیا و آخرت ‏بمخلوقات واصل می شود، در دنیا به تمام مخلوقات، ‏در آخرت فقط به مؤمنین.» (در اینجا می بینیم که ‏این خدا نیست که حرف می زند، بلکه گویا نویسنده ‏در حال گزارش از عالم بالاست...بگذریم) (افزون بر ‏این می بینیم که توجه داشته باشیم که «خدا» برای ‏مخلوقات ناباور به دین حکم ارتداد صادر نمی ‏کند...)‏
ولی واقعیت عینی زندگی چیزی دیگری را به ما نشان ‏می دهد، به ما نشان می دهد که یک عده در کاخ ‏زندگی می کنند، و یک عدۀ دیگر کارتون خواب و گور ‏خواب هستند، یک عده بمب اتمی دارند یک عده ‏ندارند، یک عده کتابهایشان را منتشر می کنند و ‏مثل استفن کینگ سدها میلیون جلد فروش می کنند ‏‏(هر چه ارتجاعی تر پر فروش تر)، یک عده پی در پی ‏از بنگاه های انتشاراتی جواب منفی دریافت می ‏کنند... یک عده در رستوران البرز چلوکباب می ‏خورند و یک عدۀ دیگر برای خرید طنابی که با آن ‏می خواهند خودشان را دار بزنند باید از دوستشان ‏پول قرض بگیرند، یک عده از گرسنگی و کمبود مواد ‏غذائی به تدریج می میرند، یک عدۀ دیگر در جزایر ‏قناری در کشتی های تفریحی میگو و خرچنگ می خورند ‏‏(برای دوستداران خرچنگ)، در حالی که یک عدۀ ‏دیگر، بی گناه، زیر بمب ناپالم جزغاله می شوند، ‏یک عده زشت و یک عدۀ دیگر زیبا به دنیا می آیند، ‏یک عده با نقص عضو به دنیا می آیند (مثل کودکان ‏دی اکسین و یا کودکان اورانیوم ضعیف شده از ‏تولیدات آمریکائی) و یک عده با اعضای بدن سالم، ‏یک عده با قاشق نقره ای در دهانشان به دنیا می ‏آیند، و یک عدۀ دیگر در حلبی آباد با یک گله مگس ‏مردم آزار... نیازی نیست بیش از این در طرح سیاه ‏و سفید این تناقضات پیش برویم، در این صورت به ‏نوشتن سه چهار تا رمان قطور بی نوایان نیاز ‏خواهیم داشت. ولی نکتۀ مهم این است که از همان ‏خط اول در کتاب مقدس با زیر سؤال بردن و تلاقی ‏آیۀ الهی با واقعیات موجود دچار تردید می شویم. ‏کدام «رحمت و نعمت» برای «مخلوقات» ؟، «در دنیا ‏به تمام مخلوقات» ؟ در این صورت می توانیم ‏بگوئیم که خدائی که چنین آیه ای را نازل کرده، ‏از رستوران البرز و طناب قرضی برای خودکشی بی ‏اطلاع بوده است. ولی آیا چنین ادعائی می تواند ‏حقیقت داشته باشد ؟ خدای قادر مطلق و دانای کل ‏آیا می تواند تا این اندازه از واقع بینی به دور ‏باشد ؟ نه هرگز. پس می توانیم نتیجه بگیریم که ‏اگر خدائی وجود داشته باشد، در هر صورت این آیه ‏از سوی او نمی تواند نازل شده باشد. در اینجا ‏اجازه دهید پیش از آنکه منتظر پاسخ دانایان راز ‏و رمز این آیه باشیم، پاسخ مادر یکی از دوستانم ‏را یادآور شوم ، او بر این باور است که : «تعداد ‏آدمها خیلی زیاد است و خدا وقت ندارد به همه ‏رسیدگی کند، از همین رو رحمت و نعمت او به همه ‏تعلق نمی گیرد...» ‏
البته با همین یک خط اوّل می توانیم برای کل ‏دستگاه دین اسلام و خیلی از اعتقادات دیگر مسئله ‏مطرح کنیم. برای مثال، می توانیم بگوئیم که با ‏این حساب «تمام مخلوقات» حق زندگی در جهان ‏پائینی را دارند، حتا اگر مؤمن نباشند. ولی عملاً ‏می بینیم که در جوامع اسلامی کلمۀ «نامسلمان» را ‏به جای ناسزا به کار می برند، به معنای فردی که ‏بی قانون و نا عادل است و به همین بهانه از برخی ‏حقوق اجتماعی محروم می ماند، و یا حتا به حکم ‏ارتداد محکوم می شود و قتلش واجب می گردد. گرچه ‏حکم ارتداد را به سختی اعلام می کنند ولی مانع از ‏این نیست که سایۀ رحمتش همه جا گسترده نباشد. در ‏برخی تمایلات مذهبی در جهان اسلام، مانند وهابی و ‏سلفی می بینیم که این تمایلات حتا مسلمانان دیگر ‏را نیز قبول ندارند و در اعتقاداتشان کشتن یک ‏فرد شیعه معادل کشتن 70 فرد مسیحی نزد خدا ثواب ‏دارد. چگونه ممکن است که انسان محدود در ادعای ‏شناخت امر نامحدود و بی نهایت به اندازه ای پیش ‏برود که فقط با میراندن افرادی که دینشان بنظر ‏او صحیح نیست اعتقاداتش را حفظ می کند ؟ این چه ‏ادعائی ست ؟ این کدام اعتقاد و ایمانی ست که به ‏این همه خون ریزی نیازمند است ؟ این مسئله را ‏چگونه می توانیم حل کنیم ؟ زیرا بر اساس نخستین ‏خطوط قرآن خود خدا «رحمت و نعمت» خود را به همۀ ‏مخلوقات سزاوار دانسته، ولی بنده های تناهی خدا ‏که خودشان را جانشین و شناسندۀ خدای لایتناهی ‏معرفی می کنند برخی مخلوقات را سزاوار زندگی نمی ‏دانند و با دلیل و منطق «خردگرایانه» میراندن ‏دیگران را توجیه می کنند. در هر صورت، دلیل و ‏منطق هر چند مسلمان پسندانه باشد، نخستین خط ‏قرآن را زیر سؤال می برد. در اینجا من صرفاً ‏می خواستم برای نمونه نشان دهم که اندیشیدن ‏دربارۀ متون مقدس به چه شکلی می تواند ممکن باشد.‏
‎***‎
با آگاهی به این امر که دین در جایگاه دست آورد ‏بشر و عنصر روبنائی به شکلی که ماتریالیسم ‏تاریخی نزد مارکسیستها آن را به شکل ایدئولوژی ‏طبقۀ حاکم توضیح می دهد نیازمند بررسی و نقد ‏دائمی در تلاقی تاریخ و روانشناسی/روانکاوی ست. ‏چنین پژوهش هائی از سوی ایرانیان کمتر انجام ‏گرفته و کمابیش وجود خارجی ندارد، به شکل خیلی ‏ساده انگارانه می توانم بگویم که یکی از دلایل آن ‏سانسور مذهبی و تهدیداتی ست که روی همه چیز و از ‏جمله علوم انسانی و کارکردهای آن در زمینۀ عینیت ‏های اجتماعی و به همین گونه نقد و علت وجودی آن ‏کمابیش در همه جا و به ویژه در ایران، «ایران ‏اسلامی» و «ایران سرمایه داری وابسته» به چشم می ‏آید. و ایرانی ها از وجود دانشجویان و ‏پژوهشگرانشان در دانشگاه های اروپائی تا اینجا ‏نتوانسته اند برای برآوردن چنین نیازی بهره ‏برداری کنند (...) همان گونه که در بالا اشاره ‏کردم، نقاط اتصال ایران با غرب بیشتر در راستای ‏تضمین اینرسی سیستمیک نیروهای مولد و کنترل گله ‏های زامبی چفت و بست شده است.‏
در مورئ «رساله دربارۀ سه شیاد...» باید در ‏ناآگاهی عمیقی به سر برده باشیم تا در نیابیم که ‏دین خیلی به دور از آنچه دستگاه های مذهبی ادعا ‏می کنند، نه فقط حلال مشکلات بشریت نیست بلکه به ‏پیکرۀ مشکلات تعلق دارد. چنین کتابی پیش از همه ‏می تواند مورد توجه افراد عادی که غالباً مؤمن و ‏قربانی اعتقادات خودشان هستند قرار بگیرد تا ‏اندکی با اعتقاداتی که به هیچ منطق و شناخت عینی ‏تکیه ندارد فاصله بگیرند. گرچه کار بسیار دشوار ‏و پیچیده ای ست. ولی ضروری ست زیرا انگیزۀ چنین ‏حرکتی فقط به اعتقاد ناب محدود نمی شود و در ‏زمینۀ عینی زندگی اجتماعی تأثیر گذاشته به ‏ساختار ارتقاء می یابد. ‏
در نتیجه، اگر‎ ‎‏ در برابر دستگاه دینی و رسانه ‏های حاکم که در مجموع تعیین کنندۀ محیط زیست ‏فکری توده ها هستند، آلترناتیوی وجود نداشته ‏باشد، هیچ تحولی در زمینۀ شناخت و خاصه شناخت ‏دین صورت نخواهد گرفت. ایوون کینیو در کتاب «نقد ‏مذهب. شیادی اخلاقی، فکری و سیاسی» در مورد موضع ‏گیری خودش در برخورد با دین می گوید : ‏
‏« امروز در غرب روشنفکران معاصر با کل سنت تفکر ‏انتقادی در بررسی دین که به شکل بارزی در فلسفۀ ‏عصر روشنگری وجود داشت در متارکه به سر می برند، ‏و این یگانه وجه مشخصۀ آنان نیست زیرا نه تنها ‏این سنت فکری متأخرتر از آن است (یعنی دورتر از ‏عصر روشنگری) بلکه تا قرن نوزدهم و پیدایش علوم ‏انسانی ادامه می یابد...» (7)‏
ایوون کینیو در عین حال روشنفکران معاصری را که ‏به نقد دین پرداخته اند، احتمالاً مثل میشل اونفره ‏را به باد انتقاد می گیرد زیرا با وجود ‏انتقاداتی که نسبت به اعتقادات مذهبی وارد می ‏دانند و خود را خداناباور نیز معرفی می کنند، ‏ولی از برخورد مستقیم و قاطعانه با عملکرد و ‏تأثیرات منفی دین خود داری می کنند زیرا از ‏پیامدهای مضر، انزوا و تحریک دشمنی ها می ‏هراسند. ‏
‏(می بینیم که ترس از دشمنی و واکنش جامعۀ مذهبی ‏حتا در فرانسه هم وجود دارد چه رسد به ایران ‏اسلامی) ما نیز در جبهۀ اپوزیسیون های ایرانی با ‏تعدادی منتقد دینی روبرو هستیم ولی با یک نگاه ‏مختصر می توانیم تشخیص دهیم که غالباً به مقولات ‏سیاسی در مفهوم نازل کلمه تعلق دارند، و به شکل ‏شگفت آوری و بر خلاف تمام انتظارات کمونیستها را ‏کمتر بین آنان می بینیم. در حالی که ضرب المثل ‏‏«کمونیست یعنی خدا نیست» شهرت به سزائی دارد. بد ‏بختانه کمونیستهای ایرانی بین آنان دیده نمی ‏شوند و گویا که (خلاف کمونیستهای فرانسوی) تا ‏اینجا ضرورتی برای نقد دین نیافته اند. شاید که ‏آنان نیز از انزوای فکری و تا وقتی که شرایط لازم ‏فراهم نیامده (یعنی رشد نیروهای مولد، تضمین ‏رفاه عمومی ...) از تحریم عمومی از سوی مردم و ‏فشار بیشتر از سوی دستگاه دین سالار حاکم و توده ‏های مؤمن می هراسند و ترجیح می دهند روی این ‏موضوع پافشاری نکنند. در حالی که تفکر انتقادی ‏اصیل فارغ از تأیید و تشویق این و آن است. ‏البته، منوچهر صالحی در کتاب ارزنده اش با سر ‏تیتر «نقش دین در پیدایش جامعۀ مدنی» تحلیل ‏دیگری را در مورد رویکرد «چپ سنتی» در رابطه با ‏دین مطرح کرده است، و می گوید : ‏
‏«... دیگر آن که چپ سنتی ایران چون می خواهد چند ‏سده را در چند ماه و چند سال بپیماید و جز تحقق ‏سوسیالیسم به هیچ وضعیت اجتماعی دیگر رضایت نمی ‏دهد، بر این پندار است که برای تحقق سوسیالیسم ‏باید جامعه را از مذهب رها ساخت و به همین دلیل ‏با در پیش گرفتن سیاست دین ستیزی عامیانه و تهی ‏از هر گونه دستاوردهای پژوهشی رابطۀ خود را با ‏اکثریت عظیم مردم ایران که هنوز دارای باورهای ‏دینی هستند قطع کرده است.»‏
بی گمان نمی توانیم به کمونیستهای ایرانی انتقاد ‏کنیم که چرا به چیزی کمتر از سوسیالیسم رضایت ‏نمی دهد، زیرا کار و نقش و علت وجودیشان همین ‏است، ولی فراموش نکنیم که توده ای ها به جمهوری ‏اسلامی رضایت دادند و معروف است که می گویند « ‏توده ای ها با همه هستند با هیچکس هم نیستند» به ‏این معنا که پیوندهای خارجی همیشه مشروط و ‏ناپایدار است ولی هدف همان ایجاد جامعۀ ‏سوسیالیستی ست. وضعیت دیگری نمی تواند برای ‏کمونیستها پذیرفتنی باشد، چون که ارزش اضافی که ‏به حساب سرمایه دارها واریزمی شود پذیرفتنی ‏نیست، پذیرفتنی نیست که ابزار کار و محصول کار ‏اجتماعی به ملک خصوصی تبدیل شود. و اگر ما در پی ‏حل بنیادی دشواریها اجتماعی هستیم راه دیگری بجز ‏سوسیالیسم علمی وجود ندارد.‏
ولی روی یک نکته با تحلیل منوچهر صالحی می ‏توانیم به دقت و حتماً موافق باشیم و آن هم «دین ‏ستیزی عامیانه و تهی از هر گونه دستاوردهای ‏پژوهشی...» است. ‏
‏(تبصره : به این علت که موضوع کتاب منوچهر صالحی «نقش دین ‏در پیدایش جامعۀ مدنی» در اروپاست، و حتا امروز برای ‏نمونه کلیسا و انجمن ها و مؤسسه های گوناگون با یکدیگر ‏کار می کنند به این معنا که کلیسا همکاران دیگری در خارج ‏از کلیسا دارد. بد نیست یادآور شوم که اسلاوی ژیژک نیز ‏کتابی با سر تیتر «چرا باید از میراث مسیحیت دفاع کرد» و ‏پیشنهاد می کند که کمونیستها و کلیسا باید دست در دست ‏یکدیگر بکوشند... ما نیز برای اینکه از این دو نویسنده ‏الهام بگیریم بد نیست به این نکته بیاندیشیم که آیا در ‏اسلام نیز میراثی وجود دارد که شایستۀ انتقال آن به نسل ‏های آینده باشد و یا آیا دارای چنین پتانسیلی هست که ‏بتواند با اهالی زمین همکاری کند. بی گمان بسیاری به ‏تجربیات شکست خوردۀ آغاز انقلاب 1357 فکر می کنند. در هر ‏صورت در ادامۀ اشارات منوچهر صالحی، باید بپذیریم که در ‏نبود کارهای پژوهشی نمی توانیم اسلام در ایران را مردود ‏بدانیم و یا با انگشت نشان دادنِ واپس ماندگی همۀ کشورهای ‏مسلمان نشین به سادگی نتیجه بگیریم که برای کار تمدن ساز ‏هیچ پتانسیلی ندارد. در هر صورت این موضوع را باید نشان ‏دهیم و ثابت کنیم. )‏
‏ ‏
یکی از انگیزه هائی که من را برای ترجمۀ این ‏کتاب تشویق کرد همین ضرورت گسترش تفکر انتقادی ‏در زمینۀ دین است. من فکر می کنم با توجه به ‏وسعت و اهمیت این موضوع در جامعۀ ایرانی، نقد ‏دین و رواج تفکر انتقادی به هر اندازه ای که ‏ممکن باشد یکی از مهمترین ضروریات اجتماعی ما ‏ایرانیان است. و مبحث نقد دین را به هیچ وجه ‏نباید به اپوزیسیون های پنتاگونیزه واگذار کنیم، ‏زیرا به نتیجه ای مانند آقای بهرام مشیری می ‏انجامد که نقد دین برای آنان همیشه فرصتی طلائی ‏ست تا از یکسو به کمونیستها حمله کنند و از سوی ‏دیگر از دموکراسی و تمدن و آزادی بیان در غرب و ‏خاصه در استانهای همبستۀ آمریکا تجلیل به عمل ‏بیاورند. به بیان دیگر، این گروه از منتقدان ‏دینی در جبهۀ اپوزیسیون ساکن غرب، نقد دین را ‏صرفاً به مثابه ابزار سیاسی برای مبارزه علیه ‏جمهوری اسلامی (در راستای منافع سرمایه داری ‏جهانی که خود رژیم اسلامی در ایران پیشگام آن ‏است) تلقی می کنند و به کار می برند. در حالی که ‏تحولاتی که پیشگامان ایران می توانند در چشم انداز ‏آرزومندیهایشان داشته باشند به گذار از جمهوری ‏اسلامی و براندازی (غیر مسئولانه) کاهش پذیر نیست. ‏

حمید محوی
گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس 15 ژانویه 2018‏


پا ورقی : ‏
‎1) Paul-Henri Thiry, baron d’Holbach. Traité des trois imposteurs, Moïse, Jésus-Christ, Mahomet. Ed ‎Berg International. 2015‎
‎2) Michel Onfray. Traité d’athéologie.Ed GRASSET, 2005‎
در سال 2016 کتاب «رسالۀ خداناباوری» را به فارسی ‏ترجمه کردم و متن فارسی این کتاب آماده است، ولی ‏مثل همۀ دیگر کتابهائی که طی چندین سال گذشته ‏بفارسی ترجمه کرده ام به دلایلی (...) و خاصه به ‏دلیل حقوقی برای انتشار فرمت پی دی اف رایگان ‏در انترنت (یگانه امکان انتشار مقاله یا کتاب ‏برای ما ایرانی ها) توفیق انتشار نداشت.‏
‏3) مراجعه شود به مقالۀ «راز گوآنتانامو». تی یری میسان. ‏شبکۀ ولتر. ترجمۀ حمید محوی. ‏
‏ نویسندۀ مشهور و پر فروش، مخترع روانشناسی مثبت گرا، استاد دانشگاه پنسیلوانیا و مدیر قدیمی انجمن ‏روانشناسی آمریکا، مارتین سلیگمن‎ Martin Seligman ‎‏ در شکنجه های تجربی و آزمایشی روی زندانیان ‏گوآنتانامو نقش ناظر را به عهده داشت‎.‎
http://www.voltairenet.org/article186208.html

و مراجعه شود به مقالۀ «روانشناسی اسلامی دقیقا چیست ؟» ‏نوشتۀ محمد داودزاده. سایت دفتر پژوهشهای روانشناسی. کانون ‏مطالعات صدرا.1395.07.07‏
‎4) James Darmesteter, Le Mahdi, depuis les origines de l’Islam jusqu’à nos jours.‎
‏5) دربارۀ مداخلات سیاست و قدرت‏‎ ‎‏ و بازار در جهان ‏هنر، و خاصه تعیین خط مشی فرهنگی و هنری که ‏سازمان سیا طی دوران جنگ سرد با به خدمت گرفتن ‏نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان به اروپا ‏تحمیل کرد، کتاب بسیار ارزنده ای وجود دارد به ‏نام «شیادی هنر معاصر. اتوپی مالی» اثر اود دو ‏کروس (از هم اکنون مشهور به ژاندارک معاصر ‏فرانسه). ترجمه و بررسی آثار این نویسنده مطمئناً ‏به برنامۀ آیندۀ می‎ ‎تواند تعلق داشته باشد ولی ‏ضروری دانستم که از هم اکنون به معرفی آن ‏بپردازم
Aude de Kerros, L’imposture de l’art contemporain. Une Utopie Financière. Edition Groupe Eyrolles, ‎‎2016‎
Aude de Kerros, l’art caché (Les dissidents de l’art contemporain). Edition Groupe Eyrolles, 2013‎
‏6)برای گسترش این بحث در زمینۀ انگیزه های ‏پیغمبران می توانید به مقالۀ من مراجعه کنید : ‏ناجیان جهان و عقدۀ طرد شدگی. بتمن، سوپرمن، ‏ژوکر، دراکولا، زال، رستم، سهراب، موسی، مسیح، ‏محمد»‏

‏7‏‎)Yvon Quiniou. Critique de la religion.Une imposture morale intellectuelle et politique.Editions la ‎ville brûle, 2014 ; Page 14‎
‏* نام تابلوی سر تیتز : درنگ هائی دربارۀ فردای فروپاشی ‏جهان. حمید محوی 2016‏

منبع:پژواک ایران