PEZHVAKEIRAN.COM نوروز، با اوين...
 

نوروز، با اوين...
اسماعيل نوری‌علا

جمعه گردی امروز مصادف شده با حلول روز نو، ماه نو و سال نو. و ولولهء بهار چنان در جانم بر پا است که فرصت تمرکز و پرداختن تفصيلی به موضوعی معين را از من می گيرد. پس به دو سه مضمون کوتاه «نوروزی ـ اوينی!» می پردازم و شما را در تمام سال ديگری که همين فردا آغاز می شود به دست مهربانی های آنها که دوستتان دارند می سپارم.

از بهاران رفته و نيامده
عيد ديگری از راه آمده که در خاطره ام چيزی جز شادی و شادمانگی و طراوات و خرمی و بازيگوشی بر نمی انگيزد، ياد کودکی ها و اسکناس های نو، ياد دبيرستان و پياده رو های خرم جوانی، ياد دانشگاه و چاپ نخستين شعرها و مقاله ها، ياد زندگی کارمندی و سفر به شيراز و تخت جمشيد و پاسارگاد، ياد تولد فرزند که همهء طراوت ها را با تيلهء چشم و غنچهء لبخند از بهار وام گرفته بود، ياد فيلم ساختن و جمشيد مشايخی و نيلوفر را بر سر سفرهء هفت سين نشاندن، ياد دانشجو شدنی ديگرباره در لندن و مجلس عيدی که غفار حسينی شرابی را که آورده بود در پياله ها ريخت و يکی را هم به دست منی داد که پنج سالی بود اسير خدا و ماوراء الطبيعه شده بودم؛ و صبر کرديم تا ساعت تحويل برسد و جام هامان را به سلامتی بهار بنوشيم، ياد «بهار آزادی» که معصومانه و هلهله کنان آمد اما در پای بدترين انسان ظاهراً ايرانی قربانی شد. ياد پناهندگی به انگلستان و نشريه ای که شکوه ميرزادگی در لندن منتشر می کرد و با دعوت بهارانه اش سکوت قلمم را شکست. ياد بهار ده سال بعد، يا ۱۸ سال پيش، که هم او شريک زندگی ام شد و اجازه داد تا در بهاری ديگر جوان شوم، عاشق باشم و شعر عاشقانه بگويم...
وای... چگونه می شود که بهار اينگونه شيرين در دل نشسته باشد، آن سان که نامش مستم کند و، در همان حال، نسبت به گذر شتابان عمر هوشيارترم سازد. مگر هر عمر چند بهار دارد؟ من بيشترينه اش را ديده ام و نمی دانم که چند بار ديگر ملاقاتش خواهم کرد. وقتی بهار می آيد ياد حافظ شيراز می افتم که حتماً اين اندک بودن شمار بهارهای عمر و شتابزدگی روزهای سرازيری را دريافته بود که بخود دلداری می داد که «گر بهار عمر باشد، باز، بر طرف چمن / چتر گل بر سر کشی، ای مرغ خوشخوان، غم مخور». و چگونه است که می توان با اين همه بی پروائی همهء آيندهء مرغی خوشخوان را با آوردن يک «اگر» به دلهرء ميان بودن و رفتن تبديل کرد؟
آيا هيچ بر مرکب بهار نشسته ايد و در گلستان عمر چميده ايد؟ هيچ سمغ شيرين بهار را چشيده ايد که گرم می کند و تا ناف را می سوزاند؟ هيچ انديشيده ايد که حيف از عمر آدمی که در سايهء تاريک آيه ها و فرمان ها و امر و نهی ها بگذرد؟ نمی دانم چرا، اما هر ساله بهار که می رسد در رگ هايم براه می افتد، به چار خانهء دلم سر می زند، و مرا با خود به آن سال دوری می کشاند که ملتهبانه در غزلی که از جانم برآمده بود و شتابناک بر کاغذهای تب زده جاری می شد می نوشتم: «به ناگهان، همه ديدند، در سپيدی صبح / بهار سر زده از روزن گريبانم...»
دوستان ديده و ناديدهء خوبم، که اين چهار پنج ساله در جمعه گردی هايم با من راه آمده ايد، تحملم کرده ايد، تشويقم کرده و کمبودهايم را گوشزدم کرده ايد! نوروز سکولار و ايرانی تان خجسته و پر بار باد. باشد که سال نو سال آزادی و رهائی ملتی باشد که بهار هم ـ احتمالا! ـ از اختراعات شگرف خود اوست!

بهار در تهديد گزمگان
اين آخرين روزهای سال پر از خبر بد بود. بنظر من، يکی از زشت ترين پديده های ناشی از برقراری حکومت های غيرسکولار وجود زندان و زندانی عقيدتی است که چون اين پديده از جانب حاکميت سياسی بوجود می آيد سياسی هم نام می گيرد. در يک حکومت سکولار نمی توان دارای زندان عقيدتی بود. و تا اين مهم بطور کامل تحقق نيابد حکومت هنوز سکولار نيست. در زمينه زندان و زندانی عقيدتی حاکميت آخوندی مسلط بر کشور ما دارد در جهان امروز صاحب رکورد می شود؛ گوئی می کوشد تا همهء ايرانزمين را به زندان بزرگ عقيده تبديل کند. اينگونه است که هر روز خبر تلخی از به زندان افتادن جانی جوان و آزاده به گوش می رسد و، از آن بدتر، خبر شکنجه و تعذير و رسيدگی نکردن به دردهای ناشی از گير افتادن در زندان عقيدتی، آدم ايرانی را در برابر جهانيان به شرمساری می کشاند.
در اين چند روزه ميزان الحرارهء دلهره ها تبی سنگين تر از اوقات ديگر سال را نشان می دهد. همين يک هفته که گذشت با خبر مرگ امير ساران در زندان آغاز شد، آنگاه صداها برخاست که مشغول تهديد و ارعاب آزاديخواهان ايران شده اند، و آخرين تازيانهء آتشناک را هم خبر دردناک و باور نکردنی مرگ اميدرضا ميرصيافی بر تن نگرانی هامان وارد ساخت؛ اميدرضائی که جوان بود و نجيب و بافرهنگ و هنر دوست، و دنيا را نه از چشم خشم سياسی که از ديدگاه عاشقانه زيستن و دوست داشتن می نگريست. چند باری در همکاری هايش با کميتهء نجات پاسارگاد، وقتی تلفن می کرد تا با شکوه صحبت کند، پيش آمده بود که گوشی را من برداشته بودم و صدای آرام و لحن پر از عشق و احترامش (را) شنيده بودم که حال و احوال می کرد و می شد فهميد که در اعماق روحش دردی دارد که صدايش را به سمفونی دردناک تلواسه و نگرانی مبدل می سازد.
چرا به زندانش افکندند؟ برای اهانت به مقام معظم رهبری؟ ای ننگ بر آن مقام و آن عظمت و آن رهبری باد که از جان جوانان می نوشد تا فربه تر شود، دو روز بيشتر حکومت کند، دو بار بيشتر نوکرانش را در مقابل خود خبردار ايستاده ببيند، و دو نوبت بيشتر سخنرانی های بی سر و ته و درون تهی اش را ادامه دهد. اميدرضا براستی نماد زندانی عقيده بود، بی آنکه بشود او را دقيفاً يک زندانی سياسی دانست.
من مرگ او را که دوستدار بهار شميران و شادمانی ماهی قرمز بازار تجريش بود، در آستانهء بهاری که در آن بوی مرگ حکومت اسلامی بلند است، اوج شکوهمند سمفونی مقاومت فرهنگی جوانان ايران تلقی می کنم، که در کوبش طبل ها و سنج های ابر بهاری خبر از طوفان در راه می دهد و در فرودش خواهيم ديد که چگونه کاخ های پوشالی قدرتمندان حقير حکومت اسلامی فرو خواهند ريخت. اگر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن، خواهيم ديد که يوسف گمگشته نيز به کنعان باز خواهد گشت. بهار ايران ما ساعت مچی ندارد اما هنور هيچکس نشنيده که در آمدنش يک ثانيه تآخير افتاده باشد.

سيزده بدر در اوين
نوروز البته هميشه يادآور زندانيان عقيدتی هم هست؛ آنها که بهار در بيرون سلول هاشان جريان می يابد و دزدکی و ترسان از درز درها به درون می رود تا آمدنش را به آنان نيز خبر دهد. نوروز يادآور مادران و پدران خاوران است، آنگاه که دسته گلی در دست به ديدار عزيزان بخاک خفته در قبرهای بی نام و نشان می روند تا سال را در کنار آنانی نو کنند که، درست و غلط ـ به سودای نو کردن زمانه جان شيرين در قمار سياست باختند.
اما همين روزها، دوستی، همراه تبريک عيد عکسی را برای من فرستاده است که دوست دارم آن را به شما هم نشان دهم. مربوط به همان روزهای قتل عام و جوان کشی است. فرستندهء عکس نوشته است که، در آن سالها تلخ و هراستاک، حکومت برای پوشاندن جنايات خود در اوين، بروشوری را چاپ کرده بود دربارهء اجرای مراسم سيزده بدر در اوين. و در آن عکسی وجود داشت از اسدالله لاجوردی، جلاد بی رحم اوين، که در ميان خانواده های زندانيان در چمن زندان اوين نشسته است و با زن و مرد جوانی مشغول صحبت است.



فرستنده نوشته بود شايد شما جوانی را که کنار دست لاجوردی نشسته است نشناسيد اما من که بخوبی با او آشنا هستم می دانم که او هم اکنون در اروپا زندگی می کند و از نويسندگان پرکار و مشهور روزگار ما است. اما آن روزها وردست لاجوردی کار می کرد و در اين عکس هم سياهی لشگری است که کنار دست «هنرپيشه ی اول» نشسته است.
من هرچه نگاه کردم اين جوان را نشناختم. حتماً، با گذشت بيست و پنج شش سال، اکنون پير شده است، موهايش ريخته است، سبيلی دارد يا سبيلی تراشيده است و خلاصه خوب خود را ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی گم و گور کرده است. مانعی هم ندارد، گم و گور کردن هم نشانه ای از پشيمانی از کرده ها می تواند باشد. اما خدا کند که اين جوان ديروز همان «نااهل» سعدی از آب در نيايد که تربيت برايش حکم «گردکان بر گنبد» را داشت.
عکس را برای دوست ديگری که در چهره شناسی تخصصکی دارد فرستادم؛ نوشت من تشخيصی نمی دهم اما اين عکس بهر حال جزئی از اسناد انقلاب است و بد نيست آن را برای راديو زمانه بفرستی که نويسندگانش در سايت آن راديو مشغول ورق زدن تاريخ و بيرون کشيدن پرونده ی اين و آن اند. شايد صاحب اين عکس را هم بتوانند پيدا کنند.

شکوه، زندانی بهار آزادی
حال که از بهار و اوين گفتم و سخنم به سايت راديو زمانه کشيده شد، بد نيست همينجا اشاره ای هم به ماجرای به زندان افتادن شکوه ميرزادگی در آستانهء بهار آزادی هم بکنم که در اين هفته نويسندگان باريک بين آن سامانه پرونده اش را از لابلای روزنامه ها بيرون کشيده و رو کرده اند. می دانيم که شکوه هم جزو دار و دسته ای بود که به «گروه گلسرخی» شهرت يافته اند حال آنکه گلسرخی هم يکی از بقيه بود، تا اينکه در بيدادگاه گردنکشی کرد و، عليرغم آنکه انقلاب اسلامی ابطال عقايد او را در مورد انقلابی بودن اسلام ثابت کرد، نامش، در کنار دانشيان، جاودانه شد. شکوه هم ماه هائی را در سلول های انفرادی اوين آب خنک خورد، دادستان برايش حکم اعدام تقاضا کرد اما او از پادشاه عذرخواهی کرد، به بند عمومی فرستاده شد، و عاقبت پس از دو سالی بيرون آمد... بيرون آمد تا با اين شايعهء کثيف و نامردانه روبرو شود که او گلسرخی و دانشيان را لو داده است؛ که خوشبختانه انتشار اسناد پس از انقلاب اين شايعه را پاک کرد.
دو سه روز پيش، تهيه کنندگان برنامهء «سی سال پيش در چنين روزی»، از ميان وقايع ۲۸ اسفند ۱۳۵۸ و در کنار خبر فرمان خمينی برای اجباری شدن حجاب، تکه خبری نيز داشت که آن را عيناً نقل می کنم: «شکوه ميرزادگی در فرودگاه دستگير شد. به نوشتهء روزنامهء اطلاعات، در فرودگاه مهرآباد شکوه فرهنگ، معروف به شکوه ميرزادگی، دستگير شد. روزنامهء اطلاعات نوشت: "شکوه ميرزادگی، از سرسپردگان حزب منحلهء رستاخيز و سردبير مجلهء تلاش، هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگير شد". به نوشتهء اطلاعات "به شکوه فرهنگ اين اتهام زده شده است که خسرو گلسرخی، دانشيان و يارانشان را به مأموران ساواک لو داده بود." به نوشتهء همين روزنامه در همان خبر، مينا عابدی و عابدی، دو تن از مسئولان کارخانه شراب‌سازی پاکديس با مقدار زيادی ارز در فرودگاه مهرآباد دستگير شدند». (پايان نقل قول)
من نمی دانم که واقعاً هدف اين آقايان از انتخاب های گزينشی و انتشار اين قطعات کوتاه و بلندی که خواننده را از آنچه واقعيت ماجرا بوده و ماجراشان چگونه حل و فصل شده چيست. اما برای اينکه خوانندگان آن مطالب را در مورد اين «تکرار اتهام» ناجوانمردانهء آقايان در جريان بگذارم به انتشار حکم دادستانی کل انقلاب در مورد شکوه مبادرت می کنم و اميدوارم راديو زمانه ای ها هم، که بجای پرداختن به فردا در منقاش ديروز گير کرده اند، آنقدر جوانمردی داشته باشند که آن را در ذيل همان خبر منعکس کنند.



طرفه اينکه يکی از خوانندگان مطلب «آقايان» نوشته بود: « ای وای.... استاد نبوی، شب عيدی باز شر درست کردی! اين شکوه خانم همسر آقای نوری علا است. حالا بايد يک جوابيه هم برای ايشان بفرستی».
باور کنيد که «ما» از اين «آقايان» پاسخی نمی خواهيم اما «من» فکر می کنم در جائی که شکوه سال هاست، در برابر اين بی حرمتی های ناجوانمردانه، سکوت کرده و در هيئت يک کوشندهء راه آزادی و فرهنگ ايران دمی از تلاش باز نايستاده، اين وظيفهء من است تا ـ آن هم نه به عنوان همسر او، که به عنوان يک ايرانی که می بيند چگونه بدين بی پروائی با جيثيت زنان کوشنده در راه آزادی بازی می کنند، زنانی که زندگی شان را نه برای خويشتن که برای کشورمان می گذارند ـ لااقل شمعی در تاريکی های سوء تفاهم روشن کنم.

تکهء سرخ رنگ و رقصان نوروز
هفته ای مانده به عيد دو سال پيش، اميدرضا ميرصيافی، همو که چند روز پی شدر اوين جان باخت، ويدئوی کوتاهی از زندگی شبانهء بازار تجريش ساخته و آن را به کميتهء نجات پاسارگاد تقديم کرده بود. من هرگاه اين کار مختصر را تماشا می کنم، به آن نزديک شدن آرام و پايانی دوربين اميد رضا به چرخش شادمانهء ماهی های سرخی که خود را برای حضور در سفره های هفت سين مردمان آماده می کنند خيره می شوم و حس می کنم نوروز و ماهی کوچک سرخ بصورتی گريزناپذير بهم گره خورده اند؛ همانگونه که ماهی کوچک و سياه صمد بهرنگی با تصور انقلاب و خشم و انتقام پيوند يافته است. امسال که با شنيدن خبر مرگ اميد رضا به تماشای ديگرباره اين ويدئو نشستم، تصور اينکه بخواهند اين تکه آتشی را که در آب بهاری می چرخد و برای هوا بوسه می فرستد با چيز ديگری عوض کنند ـ آنگونه که هفتهء پيش شکوه ميرزادگی در يادداشت های هفتگی اش خبر داده بود ـ دلم را پر از درد کرد.
نوروز عيد بزرگی است که با عناصری کوچک و مختصر وجود و تجلی و شکل می يابد و هرگونه تلاشی برای حذف و تغيير هر يک از عناصر آن، به خصوص در شرايط حاضر که ملاحظات سياسی بر سر مسايل فرهنگی سايه افکنده، قدمی در راستای سلب هويت از عيد بزرگ ايرانيان و، در نتيجه، خود ايرانيان است. به همين دليل چند روز چيزی نمانده بود که تلفن را بردارم و بر سر دوست عزيزم، دکتر شاهين سپنتا، که امسال از طرف کميتهء نجات پاسارگاد بعنوان «بهترين کوشندهء سال در راستای حفظ ميراث فرهنگی مادی و معنوی ايران» هم انتخاب شده، فرياد بکشم که «آقای دکتر! عزيز من! اين چه مصاحبه ای ست که کرده ايد و گذاشتن "ماهی رزمنده" را بجای "ماهی قرمز" بلامانع اعلام داشته ايد؟»
من از اينکه اين زمزمهء نادرست از کجا برخاسته و چه منفعت برندگانی می تواند داشته باشد می گذرم چرا که می دانم هيچ ايرانی دوستدار فرهنگ خودی به چنين فتوائی تن نخواهد داد. اما فکر کردم سخنم را بجای در ميان نهادن با گوشی تلفنی که دنور ما را به اصفهان دکتر سپنتا وصل می کند حرف دلم را اينجا بنويسم تا خوانندگان اين مقالات را هم در بحث خود شريک کرده باشم.
براستی، آنچه دل مرا به درد آورد استدلالی بود که دکتر سپنتای عزيز ما برای اعلام «فتوا» ی خود پيش کشيده بود: «همانگونه که سبزهء سفرهء هفت سين را می توان با روياندن دانه های مختلفی تهيه کرد، ماهی اين سفره هم لزومی ندارد که "قرمز" باشد و می توان بجای آن از "ماهی رزمنده» هم استفاده کرد». يک لحظه به اين فکر فرو رفتم که بر اساس اين استدلال می توان رفته رفته همهء اجزاء سفرهء هفت سين را عوض کرد و هر سال يکی از آنها را فرو گذاشت و با بی وفائی تمام سراغ معشوقه های ديگر رفت. چرا سيب؟ چرا سنبل؟ چرا سکه؟ چرا سمنو؟ هفت سين را می توان با هفت جسم ديگری که اسمشان با سين آغاز شود هم براه انداخت. مگر «سم هلاهل» هم يکی از «خوراکی ها» نيست و با «سين» هم شروع نمی شود؟
يادم آمد که چند سال پيش، در يکی از اين جمعه گردی ها پيشنهاد شکوه را تکرار کردم که بيائيد و امسال رنگ حاجی فيروز را در خارج از ايران سياه نکنيم. دلايل چندی نيز اقامه کردم که البته جای بحث شان اينجا نيست. و آنگاه، از ميان همهء آنهائی که آن مقاله را خوانده بودند، همين دوست گرامی من دکتر سپنتا بود که صدا به اعتراض برداشت که شما بر اساس کدام مصلحت اولائی می خواهيد در سنت دستکاری کنيد؟ و در اين اعتراض نه به استدلال های من توجه کرد و نه توضيح داد که از کی و کجا حاجی فيروز هم جزو سنت های باستانی ما شده است. اما ديدم امسال روحيهء ايشان نمی دانم نرم تر و يا خشن تر شده که به حذف ماهی قرمز از سفرهء هفت سين و نشاندن «ماهی رزمنده!» بجای آن رضايت و فتوا داده اند.
و از سفرهء هفت سينی که می توان همه چيزش را با اشياء و لوازم ديگری تاخت زد ياد مولای روم افتادم آنگاه که می سرود: «شير بی يال و دم و اشکم که ديد..!»

جنايتکاران جهان! متحد شويد!
يکی از اتفاقات شيرينی که در همين روزهای آخر سالی پيش آمد به متهم شناخته شدن عمرالبشير در مورد قتل عامی که به فرمان او در دارفور انجام گرفت مربوط می شد. اين ديگر هولوکاست جنگ دوم جهانی نبود که در کودکی من اتفاق افتاده بود و آدم های کم حافظه، يا خود را به خريت زده، ميدانی برای انکار آن داشتند. اما شاهد آن بوديم که مقام عظمای ولايت فقيه از بين نوکران خود اين بار لاريجانی انيرانی را انتخاب کرد تا فوراً خود را به خارطوم ـ پايتخت سودان ـ برساند و در همان فرودگاه و پای پلکان هواپيما به جهانيان اعلام کند که «ايران اسلامی» مجدانه پشت آقای عمرالبشر ايستاده است و در زمانه ای که دادگاه لاهه نسبت به کشتار مردم بی گناه غزه سکوت کرده است، عمل آن در مورد برادر «البشير» را تقبيح می کند!
ديدم که خيلی ها اين جريان را جدی نگرفته و آسان از کنار آن گذشته اند. حتی برخی با تعجب می گفتند اين اسلامی ها مگر ديوانه اند که برای خودشان دردسری اين چنينی می خرند؟ چه چيزی باعث اين عجله در حمايت از عمرالبشير شده، جز جنون آنی؟
اما من اتفاقاً در حرکت شتابزده ولی فقيه و نوکرانش کمال آگاهی را می بينم. می دانيم که بنياد مقررات و قوانين، در همهء جای دنيا، بر «سابقه» گذاشته شده است. اگر، در شرايطی معين، در گذشته قضاوتی انجام گرفته و رآئی صادر شده است آن رأی در شرايط مشابه ديگر آينده هم می تواند قابل اعمال باشد و اگر اين «عملی شدن» چندين بار تکرار شد قضاوت مزبور بصورت هنجار و حتی قانون هم در می آيد.
آن مثل گربه دزده که چوب را برداری فرار می کند يادتان هست؟ رفتار شتابزدهء حاکمان اسلامی ايران هم چيزی در همان حدود بوده است. آنان نيز در طول سی سالهء اخير انواع تجاوزات جانی و براه انداختن کشتارهای دسته جمعی را در پروندهء خود دارند و اگر حکم دادگاه لاهه در مورد عمرالبشير جا بيافتد و کشورهای مختلف جهان آن را تأييد و تصويب کنند آنگاه بزودی زمان آن هم خواهد رسيد که دادگاهی بين المللی، چه در لاهه و چه در هر کجای ديگر، به جنايات مسئولان حکومت اسلامی ايرانی رسيدگی و آنها را به پای ميز محاکمه فرا بخواند.
ولی فقيه و نوکرانش از اين بوجود آمدن «سابقه» است که می ترسند و می خواهند با زبان بی زبانی، فرار به جلو، و گل آلود کردن آب، جلوی قوام يافتن و ماسيدن اين حکم تازه از تنور در آمده را بگيرند. آنها تشخيص داده اند که وقتی پای اينگونه اقدامات بين المللی بميان می آيد تنها با يک ائتلاف و ارادهء بين المللی بايد بسراغش رفت. پس لاريجانی، در فرودگاه خرطوم، در واقع فرياد می زد که «جنايتکاران جهان! متحد شويم! که در اين روند شتاب گرفتهء جهانی شدن و تبديل دنيا به دهکدهء جهانی «مارشال مک لوهان»، اگر دير بجنبيم برای همهء ما حکم احضار و رسيدگی صادر خواهد شد. سرچشمه بتوان گرفتن به بيل / چو پر گشت، نتوان گذشتن به پيل!»
اما من، با کمال مسرت و خوش بينی، از اين هديه ای که دادگاه لاهه اين شب عيدی به ما داده است خوشحالم و به سهم خودم، بعنوان يک ايرانی مخالف جکومت اسلامی، از همهء شرکت کنندگان در اين اقدام دلگرم کننده تشکر می کنم. اگر من در آن روز نبودم، اميدوارم آنان که به تماشای محاکمهء جنايتکاران حکومت اسلامی می نشينند قدر آن لحظات تاريخی را بدانند و شاکر باشند که فتح يکی ديگر از قلل تمدن بشری را به چشم خويش شاهد بوده اند.
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]