ایدئولوژی حقوقی و ایدئولوژی بورژوایی ( ایدئولوژی و پراتیک هنرمندانه)
کورش انصاری

 

کورش انصاری ؛ نیکول – ادیت تونین ( فیلسوف و روانکاو فرانسوی و مبارز کمونیسمت، فمینیست…)

مقدمه : در پشت « شخص حقوقی »، کالا و دولت وجود دارد : این اولین موضوع (سوژه) خصوصی مبادله بازرگان است، کسی که «  مالک »  است و حق خود میداند دارایی خود را به فروش برساند و یا آنکه آنرا به کسی انتقال دهد ویا به دور بریزد ؛ سپس این دستگاه های دولت است ؛ که با اعمال زور و ایدئولوژی ، برای به اجرا گذاشتن حق، و القای آن در موضوعات ( سوژه ها)  خود اقدام مینماید. این متن برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ در نشریه « تفکر،  la pensée» به چاپ رسید، و مساله غامض (پروبلماتیک) « حق » را به تصویر کشید. از طریق بررسی‌ دقیق کتاب « برنارد الدمن » به عنوان حق عکاسی.  « نیکول – ادیت تونین » بحران موضوعی (سوژه ا ی) را توصیف می‌کند که از طریق کاپیتالیسم پیشرفته و محدودیتهای ذاتی حقوقی در برابر سوسیالیسم به پروسه تولید هنرمندانه فشار وارد می‌ آورد. ( نشریه اینترنتی‌ پریود ، Période)

***

نیکول – ادیت تونین :

مطالعه ایدئولوژی و ایدئولوژی ها تنها یک آغاز است. با مقاله التوسر « ایدئولوژی و ابزار ایدئولوژیکی دولت » ، اولین سنگ گذاشته شد : سرحد یک حوزه خاص تحقیق، تجزیه و تحلیل « شیوه عملکرد ساختاری » یک ایدئولوژی به عنوان « استیضاح ؛ پرسش، هشدار » و محتوی یا موضوع به عنوان یک فرم شکل یافته هماهنگ که این استیضاح را به خود میپذیرد.

تا اینجا، بلافاصله یک مفهوم ظاهر میشود : مفهوم موضوع ( سوژه)، اما هنوز در یک غالب تجربه گرایی خاص (۱) . انتشار یک کتاب، « حق عکاسی …. »  بوسیله « برنارد ادلمن » به ما اجازه میدهد تا عزیمت نماییم در بطن یک تئوری ، و نگاه کنیم به ترکیب یابی‌ مفهوم موضوع (سوژه) دررده ایدئولوژیک / حقوقی شامل یک تاریخ خاص و ساختارسازی واقعی همه گفتمانهای ایدئولوژیکی ( در تمام سطوح). بنابرین آنچه ما میخواهیم، نه تنها تجزیه و تحلیل و بحث درباره یک کتاب و مطالعه آن است ،  بلکه اتخاذ نتیجه تئوریک و در دنباله روشن نمودن راه ها ی باز پژوهش با به روز رسانی این « محیط » تازه تاریخی نادیده گرفته شده و غایتا اساسی میباشد : حق.

پیشنهاد « برنارد ادلمن » چیست ؟ اتخاذ «  گفتمان تئوریک در بطن پراتیک حقوقی »، آشکار کردن ایدئولوژی قانونی در پراتیک خود و پراتیک به عنوان « اثرات عملی » یک ایدئولوژی. او از همانجا « شیوه عملکرد ساختاری » ، « کار و وظیفه »  حق، هر دو را از میان برمی‌دارد، حتی بیشتر جاه طلبانه ، رابطه بین ایدئولوژی قانونی و ایدئولوژی بورژوایی را نمایش می‌ دهد، و نشان می‌دهد که چگونه حق تاثیرات این ایدئولوژی را تضمین کرده، و « ویژگیهای » این « اثربخشی » کدامند.

دوگانگی درهر ایدئولوژی، دراینجا بطور دقیقترایدئولوژی قانونی، نه تنها خود را به عنوان یک « آگاهی » بهره مند می‌ سازد بلکه به عنوان یک « پراتیک » که آنرا اجرا و تکثیر و بازتولید مینماید.  به این علت است که « برنارد ادلمن » ایدئولوژی و « شیوه عملکرد ساختاری پراتیکی » را از این ایدئولوژی به هیچ عنوان منفک نمیسازد. «  دانش جامع از شیوه عملکرد ساختاری آن، دانش تئوریک همان ایدئولوژی است ». پراتیک پرده از روی « دوگانگی » ایدئولوژی قانونی بر میدارد، و در استمرار خود، پایه ها را نمایان میسازد، و به همان طریق، جوهر ضرورت و محدودیتهای طبیعی آنرا آشکار می‌ سازد. ضرورت آن، میتوان گفت، به عنوان تولید ایدئولوژیکی ضروری از یک شیوه تولید خاص ( دراینجا جریان شیوه تولید کاپیتالیستی)، که جز بوسیله توسعه یک ایدئولوژی « متعالی » ؛ ومحدودیتهای آن، به عنوان بیان محدودیتهای تاریخی هر نوع شیوه تولید نمی تواند خود را باز تولید کند.  

بنابرین بدیهی است که شناخت جامع کارکرد ایدئولوژی قانونی درپراتیک خود میپذیرد که نشان دهد  « چرا » و « چگونه » از ضرورت خود، ضرورت مقررات منعکس کننده تعقیب  یک شیوه تولید خاص و ضرورت انسجام و ثبات پراتیک خود در واقع فرو میا فتد در درون بی ثباتی : بازتاب تناقضات یک شیوه تولیدی که در آن بطور هم زمان  نیروهای مولد را گسترش داده ، مقررات و رده های قانونی را ناپایدار و منسوخ میسازد، و به سبب آن « مجبور » است حرکت کند تا زنده بماند و بازتولید مناسبات تولیدی را بپذیرد.

به این ترتیب دراولین برخورد ، این یک نمایش وبرهان حالاتی است که ما را به سمت تدوین و فرمول بندی تزها در شرایط نوین ( تعمیق) تز های « ادلمن » هدایت می‌ کند.

  تئوری و پراتیک از هم جدا نیست،  بنابرین، این غلبه « تقسیم کار » است که می‌ پذیرد، ایدئولوژی از یک طرف، و پراتیک ازسوی دیگر،عمل نماید با معافیت و مصونیت خود از مجازات. از یک طرف پر حرفی و یاوه گویی استادانه (ایدئولوژی ، م)، از طرف دیگر « دفاع از منافع » وکلا و قضات (پراتیک، م). بنابرین « حق » ( وظیفه و کار حق ، م) یک پراتیک ازایدئولوژی خود است. یک پراتیک که در عین حال یک کاراکتر تکنیکی ازپراتیک خود می‌ باشد : سازماندهی «  نظم و نظارت » بر آزادی. در چه نامی ؟ ما میبینیم که در نام « مالکیت خصوصی » و تحت نام همین مالکیت است که  «  حق » جنبه سازمان یافته بخود میگیرد، و در عین حال در« محدودیت و اجبار ». « یوگنی پاشوکانیس » نویسنده و تئوریسین مارکسیست مینویسد : « ایده محدودیت و اجبار خارجی، و نه تنها این ایده بلکه همچنین سازماندهی « محدودیت و اجبار» خارجی جنبه های ذاتی و بنیادین شکل قانونی و حقوقی هستند. هنگامی که مناسبات حقوقی میتواند ساختاری در روش صرفا تئوریک باشد به عنوان وارونگی و معکوس نسبت تبادل، در این صورت تحقق پراتیک آن الزاما باید یک مدل عمومی کم و بیش ثابت را ارائه دهد، یک سفسطه توسعه یافته و در نهایت یک سازماندهی منحصر بفرد با دلالت بر این شیوه ها در موارد خاص که تضمین اجرای الزام آور(محدود و اجباری) تصمیمات را فراهم مینماید »(۲). بنابرین ایدئولوژی حقوقی بدون پراتیک خود ( محدودیت و اجبار) که نیازمند یک دستگاه سرکوبگر است، راه خود رانمی رود (۳) .  بنابرین پراتیک در زبان مارکسیست یک محل یا صحنه میباشد. پراتیک، امور رسمی و فرمالیته اداری و ایدئولوژی های تاریخی ریشه دار را فرو می‌ پاشد، « شیوه عملکرد ساختاری »، « کار و وظیفه » آنرا از پرده بیرون می‌ آورد. عزیمت از پراتیک، یعنی‌ خوانش آن ، ابزارهایی را به ما میدهد برای دنبال نمودن توضیح مفصل بندیها. اما این خوانش پراتیک ، یک مطالعه تجربه گرا ، آنی برای زمان حال نیست . این یک نقطه عزیمت و شروع مطلق در پراتیک به انجام نمی رساند، بلکه یک نقطه پایان است. یک خوانش واقعی باید یک خوانش متعهد باشد. گفتمان مارکسیستی درباره پراتیک از یک انتزاع پیشینی از همین  پراتیک عزیمت می‌کند. بازگشت به پراتیک پس از یک گردش طولانی پراتیک تئوریکی (عمل نظری) این امکان را برای پیش گیری از حرکت کور کورانه و ناباروری قطعیت ( وضوع و روشنی یک پیام ) را فراهم می‌ آورد. قطعیتی وجود ندارد. قطعیت ( وضوع ) همواره تابش خیره کننده ابتذال است. چیزی را توضیح نمی دهد. «  فردریش انگلس » میگوید ، قطعیت ( وضوع ) را باید « ایجاد » نمود. این کار نیاز به زمان دارد ، این کار یک گردش طولانی را مطالبه می‌کند : این همان « انتزاع » است. هگل اینرا با قاطعیت گفته بوده است : از ( روح) زمان حاضر جدا میشود برای بازگشت به همانجا ( غنی‌ از تجربه روحی) . به روشی‌ دیگر. از قطعیت به قطعیت ، این زمان تحقیق است که روابط را تعمیق میبخشد. مارکس می‌ گوید اقتصاد دانان عامه ( مبتذل) که احساس فراغت میکنند در« تظاهر ، فریبندگی» روح دکترین صنعتی ‌(ایدئولوژی، م)،  پدیده (ظهور یک چیزعجیب و غریب، م)، و همچنین روابط برای آنها قطعی( مشهود) جلوه می‌کند «  با آنچنان بداهت بیشتری که پیوندهای داخلی‌ آنها بیشتر پنهان میماند (احساس آرامش درروح دکترین صنعتی‌ و ماشینی که روح انسانیت را نفرین می‌کند )». بدین ترتیب همه چیز در پراتیک است و همه چیز در آنجا نیست. باید دانست که خوانش آن چگونه است، در غیر اینصورت پراتیک لال است، بنظرخنثی میرسد حتی اگر ایجاد نابسامانی و ویرانی مینماید.

بنابرین تقسیم کار تئوری/ پراتیک تاثیر ایدئولوژیکی و پراتیکی بلافاصله و آنی خود را داراست : آن چیزی که تداوم ایدئولوژی در پراتیک خود را امکان میدهد. کاری که « ادلمن » انجام داد بنابرین یک مطالعه متعهد میباشد. رمز گشایی و طرح بندی یک خط علامت گذاری که اجازه میدهد تا گفتمان ایدئولوژی را بیان کند بر روی چیزی که بدیهی و مشهود ، سند نبوده است ، دیدن «  پشت » گفتمانها، و قبل از هر چیز در خود گفتمان چیزی که بانی این گفتمان است، چرا و چگونه آنرا انجام میدهد. « رابطه چیزی که گفته شده است  و چیزی که پنهان است، این خود پراتیک است که آنرا تعیین و ترسیم می‌کند ». پرده برداری/ پنهان سازی. این است رابطه بین « مریی » ( قابل توجه) بودن از ایدئولوژی ، با توجه به ایدئولوژی ( تظاهر، فریبندگی)، چیزی که ایدئولوژی برای دیدن مجاز مینماید و به عنوان حکومت است :  آزادی ، برابری ، و « نامریی » در واقعیت مناسبات ، دراین مکانهای دیگر :  تولید، جایی که روابط تولید وجود دارد، به عنوان رابطه میان کسانی که مالکین ابزار تولید هستند و کسانی که مالک چیزی جز نیروی کار خود نیستند. نمایش پراتیکی و تئوریکی «  ادلمن » در ماهیت طبیعی و کاراکتر علمی خود بدون پاسخ و بازگشت است : رده ها و مقررات قانونی و حقوقی آزادی، برابری، و مالکیت خود را «  وارونه و معکوس » خوانش میکنند، ( تولید) به شیوه برده داری و بهره کشی فرد از فرد .  این است رابطه ا ی که ایجاد میشود و در همان زمان از « دوگانگی » حق پرده بر میدارد : رابطه بین « تولید/ گردش » . بوسیله عکس العمل بر روی این رابطه می باشد که پرده برداری شده است ازدرون  پراتیک همان حقی که « ادلمن » در آن به ما یک تئوری از ایدئولوژیها پیشنهاد می‌کند.

مقررات و کتِگوری های قانونی بطور جدی ، نشان دهنده توضیح و مفصل بندی آنها بر روی یک رابطه اقتصادی خاص ، (تشابهات ، تطابقات ضروری ) آنها می‌ باشد ، بنابرین هدف حقیقی آنها آنچنان که تولید، بوسیله یک شیوه تولیدی بوجود می‌ آید. همچنین پراتیک قانونی و حقوقی خود را از «  برخی فرم های استدلالی » جدا نمی سازد، آنهایی  که باید با ثبات خود « اثر بخشی‌ » محدودیت و اجبارایدئولوژی  را امکان پذیر سازد. بنابرین منطق قانونی و حقوقی منطقی است که باید بتواند جامه عمل به خود پوشانده و به نتیجه بیانجامد . این درعین حال نشان میدهد که « شیوه عملکرد ساختاری حق » و در نتیجه مقررات و کتگوریهای حقوقی و قانونی خود را تعریف نمی سازد جز با کارکرد و وظیفه خود : بازتولید روابط تولیدی، که بطور همزمان به یک نقش اسرار آمیز و مبهم نیازدارد ( ما صحبت میکنیم از دوگانگی مقررات و کتگوریهای قانونی و حقوقی نقش حق بطور عمومی) ، و محدودیت .

بنابرین چیزی که « ادلمن » به ما ارائه میدهد این است : با شروع  تولید کاپیتالیستی سینما و عکاسی،  فرایند تشکیل الزامات ایدئولوژیک در درون کتِگوری ها و مقررات خود درک کرده ، به رسمیت میشناسد و کارکرد و وظیفه آنرا براورده می‌ نماید.

برای همین، او دو مفهوم را پیش میبرد : مفهوم «  فرم موضوع ( سوژه ) حق » و مفهوم « فوق – تخصیص یا وقف واقعی ».

کتِگوری یا رتبه بندیهای موضوع یا سوژه و تشکل واقعی در « درون » و بوسیله « حق » :

ایدئولوژی حقوقی یا قانونی را به معنی‌ دقیق کلمه خود در نظر میگیریم، به معنی‌ دقیق آنچه که میگوید، چیزی که در کتکوری یا رتبه بندیهای خود ترسیم می‌کند،  یا بلکه چیزی که «  به پرسش یا چالش » میکشد ، این پرسش یا استیضاح تعبیری است که شیوه عملکرد ساختاری خود « حق » را تشکیل میدهد. چیزی که ترسیم می‌کند، واقعیت تشکیل دهنده آن است ، و در «  بازگشت »، او : « مالکیت خصوصی » را تشکیل میدهد. همه مالکیتهای قانونا ثبت شده اشاره دارد بریک مالکیت واقعی که در بطن مناسبات تولید است. مناسبات تولیدی کاپیتالیستها ، با جدا سازی قطعی و دایمی کارکنان از وسائل تولید خود ، یعنی‌ با ایجاد کارگران آزاد ، اصول قانونی/ ایدئولوژیک این آزادی را از قید رها ساخته است : مالکیت خصوصی . بنابرین « حق » میرود تا واقعیت اجتماعی و اقتصادی را « تشکیل » دهد. با سلطه مبادلاتی مالکین تحت کتگوری و طبقه بندی تشکیل دهنده یک موضوع (سوژه) جهانی و عمومی، یعنی ‌سوژه حق که افراد بوسیله آن به چالش کشیده شده و زیر سئوال میروند.

اگر هر فعالیت سوژه ای یا موضوعی نمی تواند چیزی باشد جز فعالیت یک مالک ، «  واقعیت قانونی » ظاهر میشود مانند یک واقعیت « همواره –  از قبل »  سرمایه گذاری شده توسط مالک ، یک واقعیت « همواره – در حال حاضر – متناسب و درست ( در خلال دوره و زمان  یعنی‌ همواره ، و در شکل آنی و عملی خود  یعنی‌ درحال حاضر، اکنون ؛ م ) ».

در اینصورت مالکیت دلالت بر انسان دارد ، و انسان نمیتواند خود را تعریف نماید ، نمیتواند وجود داشته باشد برای حق ، آنچنان که به عنوان مالک . هستی‌ حقوقی و قانونی او لزوما به گونه ای تعریف میشود شامل «  قدرتهای او » ، « پتانسیل و توانایی » او که قدرتها و توانایی یک مالک است : برای خرید و فروش ، در نتیجه بهتراست برای «  فروش ». برای موضوع یا سوژه ، « روح » وجود ندارد، « ادلمن » به ما میگوید، و ترجیها روح سوژه مالک است ، آزادی موضوع یا سوژه این است که بازرگان یا تاجر انتخابی ندارد جز آنکه در قبال بالاترین پیشنهاد بفروش برساند.

همچنین ، در ادامه کاری که « یوگنی پاشوکانیس » نویسنده و تئوریسین مارکسیست ( ۱۹۸۱ – ۱۹۳۷) و آلتوسر انجام دادند، با تکیه بر مارکس - انگلس ، و با استفاده از تجربه برتولت برشت ، « ادلمن » میرود تا نشان دهد ، با عزیمت از پروسه تشکل واقعی « حق » در سینما و عکاسی، چگونه ایدئولوژی حق بورژوا یی که از تعمیم فرم کالا یی محصولات بوسیله شیوه تولید کاپیتالیستی ناشی‌ میشود ، برای فرد انسانی که بتواند فرم « سوژه و حق » را به خود بگیرد ضروری است، یعنی‌ فرم کالا، و همینطورفرم ایدئولوژی، با  به چالش (استیضاح) کشیدن افراد دربطن سوژه یا موضوع ، لزوما باید همه فعالیتهای « مادی » و « غیر مادی » ( فکری :  آنچه که « حق » آنرا « میراث اخلاقی » می‌ نامد) سوژه را به عنوان فعالیتهای یک مالک تعریف نماید ، یعنی‌ به عنوان « محصولات » ، و « کالاها » .  سوژه سپس تقسیم میگردد به سوژه ها / خواص ( سوژه / محصولات سوژه)، خود را معین و تعریف نمیکند جز بوسیله و در درون عناصر خود، توانا خواهد بود به فروش برساند، با آوردن خواص خود به بازار، و در بطن این رویداد  ( وسایل دیجیتال ، تلفن… ) است که او خلق می‌کند. « در واقعیت خود » حق به شما اینها را میگوید : سوژه وجود ندارد جز با تیتر ارائه کالا یی که  در اختیار و مالکیت اوست ،  یعنی‌ «  با تیتر ارائه او – خود ( سوژه) آنچنان که کالا ».

فرم تجارت سوژه بنابرین دلالت دارد بر شکل تجاری خلق و افرینش آن . فرم تجاری محصولات که خاصیت میبخشد به تعمیم تبادل در درون شیوه تولید کاپیتالیستی، فرم تجاری سوژه و فرم خلق آنرا تولید می‌کند، برای « حق » ضروری خواهد بود تا آنکه هر بار« عضویت و تعلق » یک چیز و « قدرتهای »  سوژه بر روی آنرا تعریف ، تصویب  و بپذیرد . یک چیز وجود ندارد هنگامی که  به یک فرد پیوند میخورد به عنوان مالک آن . واقعیت یک چیز، یک محصول، برای « حق » شناخته شده نیست جز آنچنان که آنها « قانونا تعریف و تصویب شده » باشند. پروسه اساسی قانون واقعی بوسیله « حق » عبارت از این است : واقعیتی وجود ندارد جز در مالکیت ، بنابرین واقعیت سوژه وجود ندارد، وجود ( واقعی / ماده) سوژه ، آنچنان که بتواند « تعریف و تصویب شده » باشد در خواص مادی و یا غیر مادی خود( مریی و نامریی) . یک چیز « دلالت » بر سوژه دارد. سوژه ا ی وجود ندارد غیر قابل توصیف ، سوژه آزاد و رها در خود سوژه آنچنان که در واقع ایدئولوژی بورژوایی ما را به باور آن فرا میخواند. پراتیک حق به ما اینطور نشان میدهد :  تنها یک « سوژه » وجود دارد،  سرمایه ، که سوژه را به کالا مبدل می‌کند ، وبه پروسه خود روح همان سوژه را تسلیم می‌ نماید. ما میگوییم این پروسه بدون سوژه سرمایه است. این است پروسه سرمایه که «  ادلمن » ارائه میدهد با نشان دادن شیوه عملکرد ساختاری دربطن تجزیه و تحلیل قانونی که او انجام میدهد از مالکیت ادبی و هنرمندانه ، مالکیتی که شکل پذیرفته است، و یا قبل از هر چیز آنچنان که حق آنرا در زمینه سینما و عکاسی بوجود می‌ آورد.

اگر واقعیتی جز سوژه وجود ندارد، یعنی‌ واقعیتی جز یک واقیعت «  همواره  –  در حال حاضر  – متناسب »، هر تولید تازه سوژه باید متناسب اعلام گردد برای به رسمیت شناخته شدن، به گردش کالا ها منتقل شده ، و قانون از آن «  محافظت » نماید.

تولد یک تولید نوین سوژه : « برنارد ادلمن » مفهوم «  تخصیص واقعی – اضافی » را تولید می‌کند برای ترسیم این حرکت منحصر بفرد «  تخصیص خصوصی » که وقف میشود در ذات سینما و عکاسی به عنوان یک تخصیص که سوار میشود بر روی یک واقعیت – در حال حاضر – متناسب. بنابرین منجر به این میشود که حق «  کاهش » یابد از یک « نا مریی » ( تفکر انسان ) به یک «  مریی » : مالکیت خصوصی . «  این است محتوای منسجم و همساز این مفهوم . این شامل مکانی است که «  نابینایی و نادانی »  حق توسعه داده شده است ؛ او افرینش و خلق را به عنوان یک مالکیت ، یک خالق را به عنوان یک سوژه حق ، «  جامعه مدنی » را به عنوان یک بستر تبادل میان سوژه های مالکین ترسیم مینماید ». او فرم تجاری خلق و افرینش را نشان میدهد، آنچنان که مالکیت خصوصی یک سوژه ، به یک کالا کاهش و تحلیل می‌ یابد.  بنابراین چه چیزی در ذهن و تفکر سینما و عکاسی «  مریی » است، آیا این تحرک، صدا و تصویر نیست که با صنعتی سازی شیوه های سینمایی تبدیل به یک هدف تجاری سازی و بازار یابی‌ جهانی میگردد ؟

ما به جزییات نمایش (برهان) « ادلمن » باز نمیگردیم . تنها میتوان اینرا گفت که : حق، همواره پیرامون تکامل اقتصادی در تاخیر است، او خود را در زمینه گذ شتن ازمفهوم « انسان – ماشین » به سمت «  سوژه خالق » محدود میبیند، ودر همان گذر صنایع هنری جایی که دستگاه یا ماشین که تنها« بازتولید » واقعی دارد خود راثبیت می‌کند، تثبیت  در مرحله تجاری سازی سینما و در عکاسی که در الزام یک وضعیت نوین یعنی‌ تولید سوژه است ، برای تحت کنترل قراردادن آن بوسیله قانون . برسمیت شناختن کیفیت تالیف، چاپ و تکثیر، وخلق اثر به یک «ضرورت صنعتی‌ » تبدیل شده است.  به همین ترتیب « واژگونی ، وارونگی » قانونی ابزارهای قانونی تولیدی خود را به صنعت واگذار می‌کند. « راهبرد نیروهای مولد کاپیتالیستها خود را بطور ملموس و مشخص بجای سوژه حق پدیدار میسازد. این پدیداری و تحقق فرمِ همان سوژه را به خود میگیرد : هر تولید ، تولید یک سوژه است. یک سوژه ، یعنی‌ بطور دقیقتر، این کتِگوری و رتبه بندی جایی که کار، هر تولید انسان را در بطن تولید « مالکیت خصوصی » ترسیم میسازد ». از این پس سوژه «  سرمایه گذاری » واقعی است، علامت و  اشاره به شخصیت و هویت او و در نتیجه محصولی از خلق و افرینش اوست . در این صورت ، تولید برسمیت شناخته شده انسان به عنوان تولید یک سوژه ترسیم میشود برای « حق » ورود در درون گردش کالایی به عنوان کالا، تا آنکه ترسیم شود به عنوان هدف « حق »، به عنوان هدف و موضوع قابل تجارت و عرضه در بازار. از این پس، حق میرود با فاکتور و عامل اقتصادی متناسب گردد : « در این صورت در زبان مفسران کلماتِ : سرمایه گذاری، سود آوری، سازش، بوجود می‌ آید ». سوژه با تمام قدرت، واقعیت را در همه رخدادها و تظاهرات خود تصاحب می‌کند : سیاسی، تاریخی.  در بطن مالکیت خصوصی اظهار شده ، از این پس واقعیت تمامی « عینیت » خود را گم می‌کند. او به کلیت خود باز میگردد، به تولید یک سوژه. اگر بیش از این « روح » سوژه وجود ندارد، هیچ چیز دیگری هم در آن ( بطور فی نفسه) وجود ندارد از واقعیت ، از جوهر واقعیتی که در دل او به عنوان واقعیت پایدار باشد. تجربه گرایی همان معیارهایی که تمایز لطیف بین بستر و فرم را نگاه داشه است، برای توجیه «  تخصیص- اضافی » واقعیت بوسیله خلق و افرینش سینمایی، در فرایند های پراتیکی و استدلال های خود، از وضعیت حقیقی واقعیت پرده بر میدارد : نه بستر و زمینه ا ی وجود دارد و نه فرم، نه ذات و جوهر ، نه وجود مجزا( دوگانگی)، اما همه جوهر در درون حرکت و جنبش سوژه گذر کرده است، در درون پایداری قدرت وقف و تخصیص آن (۴). آیا یک قاضی میتواند بگوید که «  زمینه و بستر » ، عینیت ازیک واقعیت است، به عنوان مثال یک واقعه تاریخی یا سیاسی ، یک اثر تاریخی، و آنکه « فرم » ، تخصیص عکاسی از این واقعه یا از این اثر تاریخی بوسیله سوژه است، در حالی که فراموش نمی کنیم، برای حق، عینیتی خارج از « تخصیص خصوصی » وجود ندارد. در اینصورت همه چیز هایی که ادعا شده است مربوط به دامنه عمومی است، یعنی‌ به مردم آنچنان که « هدف »، یعنی‌ هستی‌ خارج از سوژه ، متلعق به سوژه ای است که در واقع همچنین دفاع می‌کند از حقوق خود به عنوان مالکیت : دولت .  به محض آنکه در می‌ یابیم که واقعیت برای عبارات توصیف نشده وپنهان در پشت « زمینه حق » ، زمینه و بستری را برای تمایز پایدار خود از « فرم » فراهم نمی سازد ،  از خلق / تولید یک سوژه ، میتوان نوشت که «  تخصیص – اضافی واقعیت خود را بوسیله یک ثبت ساده واقعیت بنا‌ میسازد ». همینطور از زمانی که ، «  حق عکاس بر روی عکس خود حق عکاسی بر روی تصویر خود را تولید می‌کند »، و انسان با چیز دیگری برخورد نمی کند « جز یک جوهر و ذات خصوصی که او را به او – خود باز میگرداند ».

حاکمیت و ِاعمال حقوق سوژه ها در میان خود آنها، حاکمیت و  ِاعمال تنظیم گردش اموال درمالکیت خصوصی ، حق ، بکار گرفته شده در درون الزامات و شرایط اقتصادی ، در درون الزامات بازار و تجارت، که چیزی نیستند جز الزامات و شرایط سرمایه ، میرود تا خود را پیدا نماید در بطن ضرورت حل این تضاد که با تکامل نیروهای مولد ، بیش از پیش حاد شده است : آیا چگونه حقوق سوژه ها را با حق  « سوژه » سرمایه (۵)‌ می‌ توان تلفیق نمود ، سرمایه که بطور ذاتی ،  حقوق سوژه ها را تا به سطح تولیدهای غیرمادی خود، و به کالاهای ساده نفی کرده و کاهش می‌ دهد ؟  

این تناقض، اگر در بطن خود برنمودها وبرهان  پراتیک «  ادلمن » تکیه دارد ، آنچنان که می‌ نماید  تا آن حد تئوریزه نیست.  این آن چیزی است که ما در نظر داریم اینجا انجام دهیم، و آنرا تا رسیدن به پایان منطق آن جلو برانیم.  برای انجام این کار، ما از یکطرف آنالیز برتولت برشت را در پروسه (۶) خود مطالعه ، و از طرف دیگر به توضیح متاخر « ادلمن » بر روی « اریت لانتز » مراجعه نمودیم.

تناقض سوژه / سرمایه . تجزیه وتحلیلهای برتولت برشت  

برسمیت شناخته شدن، بوسیله حق، نویسنده به عنوان سوژه / خالق، و خلق / تولید به عنوان مالکیت خصوصی، در نتیجه به عنوان کالای قابل تبادل، قابل تجارت و عرضه به بازار، نه تنها ایجاد ناگهانی سرمایه را در تولید سینمایی تایید می‌کند ، بلکه یک توسعه نوین را در آن میپذیرد . از این پس، سرمایه «  ماسک سوژه را به خود میزند » ، او « احیا و زنده است ، گفتگو می‌کند و قرارداد تصویب می‌ نماید » ، در یک کلمه او از حقوق خود در برابر دادگاه دفاع می‌کند، و در واقع حقوق او نامحدود است. تولید هنری صنعتی‌ شده ، خود را در گذار گام به گام در پروسه سرمایه پیدا می‌ نماید ، «  پروسه سرمایه تبدیل میشود به همان پروسه خلق و افرینش روشنفکرانه ». سرمایه با تبدیل خود به خالق، هنرمند را به پرولتر ( کارگر) تبدیل میسازد، او را تسلیم پروسه خود می‌ نماید با کاهش و نزول او برای فروش نیروی کاراو به عنوان پرولتر. تضاد باز میگردد. اگرادعا ی نویسنده به عنوان سوژه خالق ، تولید کننده / سرمایه را در همه – قدرت خود به عنوان نویسنده فسخ نماید، تولید کننده  از این به عنوان «  نویسنده برتر کالای فیلم پس باقی‌ میماند ».

پیرامون همین تناقض است ، که همان سرمایه بین پروسه اقتصادی آن که یک پروسه بدون سوژه است با ایدئولوژی بورژوازیی آن ( ایدئولوژی سوژه ) متناقض است ، و حق ، خود را با آن مواجه می‌ یابد.  تناقضی که ستیز «  منافع » می‌ باشد، و این حق است که باید آنرا برای مدیریت جامعه حل نماید، و مدیریت و کارگردانی خود را در درون سرمایه برملا نماید.

پس از این ، سینما مانند همه آثارهنری که بیش از پیش به پایه «  تکنیک » ، یک «  ابزار » (برشت) خلق و افرینش ، ثبت، و مونتاژ نیاز دارند ، دیگر خود را درون همان عمل خلق و افرینش تعریف نمی کند، بدون «  ابزار تولید » خود، و این ابزار تولید همانگونه که برشت گفته است ، کاملا کاپیتالیستی است. « نویسنده با یک روند تکنیکی درگیر است ، که به عنوان یک جریان و شیوه تولید کالا مشاهده میگردد ». انحصار گرایی این ابزار تولید یک فرم تازه قانونی سوژه را به کار میگیرد : « سوژه جمعی » ، که خود تسلیم پروسه سرمایه است. همچنین صدای ناقوس مرگ سوژه ، با امپریالیسم سرمایه. « برشت » یک تجزیه و تحلیل شگفت انگیز ارائه میدهد. «  اثر هنری که در ایدئولوژی بورژوایی بیان یک شخصیت و هویت است ، قبل از رسیدن به بازار، یک عملیات بسیار دقیق باید تحمل کند، طی جریانی که به موجب آن همه عناصران تفکیک و جدا شده اند ؛ این عناصر یکی‌ پس از دیگری به نوعی  به بازار می‌ آید ». برشت این پروسه را بوسیله عبارت «  تفکیک یا جداسازی ( قطعات) »  به تصویر میکشد : «  این نمودار تخریب تولید ادبی است »، تخریب واحد خالق و آفریننده و اثر او، تخریب تاریخ و مفاهیم آن و غیره . همینطور یک اثر میتواند یک یا چند نویسنده داشته باشد، خود نویسنده میتواند مورد استفاده قرار گیرد بدور از نام او، به متن او قالب و جهت دیگری داده شود، و تز های او تغییر شکل یابد »… « این تفکیک و جدا سازی اثر هنری همانند پیروی از همان قانون بازار است که در آن اتومبیلی که غیر قابل استفاده میگردد و دیگرکار نمی کند ؛  به واحدهای کوچکتر تقسیم شده و به فروش رسانده میشود ». این است پایان یک اثر فردی، و پایان یک وحدت و سازگاری اثر. برتولت برشت به ما میگوید این یک انقلاب است. از هنگامی که شیوه تولید هنری تغییر می‌کند ، جوهر هنرمندانه افرینش تغییر می‌کند، و از آنجا حتی کار ، وظیفه و عملکرد آن نیز. « هنر یک فرم از رابطه انسانی است ، و به همین دلیل بستگی به عوامل تعیین کننده روابط انسانی بطور کلی‌ دارد » . درون گرایی ( تعقل در نفس خود) مانند یک فرم افرینش خرده بورژوایی، مانند کالا، یک وظیفه و عملکرد اجتماعی، یک کار متناسب ارتباطاتی را اتخاذ می‌کند ». او « همه انسانها را به همه انسانها » پیوند میدهد و تسلیم می‌ نماید، و این پروسه سرمایه یک « پروسه انقلابی » است.

این وضعیت پارادوکسال سوژه می‌ باشد. در عین حال که او قدرت کامل خود را در زمینه ادبی و هنری بدست می‌ آورد، و قدرت  - مطلق او بر روی یک چیز به رسمیت شناخته شده است ، در جریان همان حرکت خود را در همان چیز کاملا بیگانه می‌ یابد: یعنی‌ تولید آن . « اوج قانونی / ایدئولوژیکی سوژه نشان مرگ سوژه ».  تناقض ایدئولوژی / تولید، خود را اینجا نشان میدهد ( غالبا در تولید سینمایی که تولید صنعتی‌ و قابل صنعتی‌ شدن بوسیله برتری است )،  با وضوح کامل ، در حرکت کامل .  برشت مینویسد : «  شیوه تولید کاپیتالیستی ، ایدئولوژی بورژوایی را کاملا تخریب نموده است ». به این معنی‌ که ایدئولوژی سوژه که فرم میدهد به پایه و اساس همان ایدئولوژی و پراتیک قانونی ، هر بار خود را  بوسیله همین سوژه در می‌ یابد و غالبا بوسیله همین سوژه که همه سوژه ها را به زیر پرسش میبرد تخریب میگردد : یعنی‌ سرمایه.  تناقضات و ناسازگاریها اینچنین هستند آنجا که حق قربانی امپریالیسم سرمایه میگردد، و امپریالیسم از طرفی انقلابی است در سطحی که  گفتمان انسانگرایانه حق را توجیه و به این شکل روشن میسازد : همه قدرت سوژه را در ایدئولوژی تایید می‌کند ، در حالی که در واقعیت ، او خود را در محدودیت می‌ یابد (بوسیله سرمایه) داوری و قضاوت « برای » گام مناسب اقتصاد که خود گام مناسب سرمایه است.

اقامه دعوی « لانتز »

اقامه دعوی «  لانتز » ( کارگردان و سناریست فرانسوی ، م ) آنگونه که ادلمن در یک یاد داشت نشان میدهد و در « دالوز، Dalloz» انتشار یافت ، در واقع چه بودند ؟ لانتز شرکت تولید کننده فیلم «  فاکس – اروپا » را محکوم به پرداخت غرامت نمود برای اصلاح فیلم خود بدون موافقت او : «  نزاع ، کدورت ».  آنچنان که به این وسیله او از « حق اخلاقی » خود دفاع نمود، یعنی‌ حق مالکیت « خود »  بر روی کار( اثر ). دادگاه سر درگم است ، گرفتار بین گفتمان ایدئولوژیک / انسانی که میخواهد در نام سوژه یک استدلال و دلیل به سوژه بدهد ، یعنی‌ تولید کننده موظف به بهره برداری از فیلم بر اساس نسخه‌ کارگردان است، و« حقایق اقتصادی » به حساب آوردن شرایط تولید کننده را ضروری میسازد، شرایطی که مربوط به  یک دلال و فروشنده هستند، پس از درک اینکه بند قرار داد ی که تولید کننده را مجاز به نادیده گرفتن عدم توافق کارگردان میداند گرفتار نقض و بطلان نظم عمومی است ، این «  حقایق اقتصادی » در پراتیک ، بخشی‌ را به خود اختصاص نمی دهد، سپس دادگاه شاکیان را رو در رو کرده و از آنها میخواهد که به توافق برسند.  

اولین برداشت : سکوت دادگاه همانگونه که ادلمن میگوید سکوتی است که «  تناقض منجمد، توقف کامل تناقض »  بین منافع سوژه و منافع سرمایه ایجاد می‌ نماید. ما میگوییم که به نظر ما یک تضاد هرگز توقف کامل نمیکند.  آنکس که ساکت باشد ، همه مردم میدانند، که با آن در اشتراک است و طرف آنرا میگیرد . عدم مداخله ( سیاست اقتصاد آزاد) یک عمل آزاد گذاشتن است که « در واقع » اجازه میدهد به پراتیک یک تصمیم در «  آخرین لحظه » . این پراتیک در اینجا پراتیک پروسه سرمایه می‌ باشد. به شاکیان اجازه میدهد با هم به توافق برسند، این بطور ضمنی پایبند به این است که خالق و آفریننده باید از « راهگذار » سرمایه کار خود را انجام دهد و در برابر بد شانسی خیر خواهانه عمل کند، این مفهوم قوی این عبارت است ! نویسنده با سرمایه ترکیب بندی خواهد کرد ، به معنی‌ ترکیب بندی با الزامات و شرایط تجاری و بازاری سرمایه، که شرایط و الزامات مصرف هستند، در سودبخشی.  اینجا برشت دوباره مداخله می‌کند : سینما را نخواهیم فهمید بدون پرسش از وظیفه و کار آن، و کار آن عملکردی است اجتماعی وتعریف شده بوسیله قوانین اجتماعی که در بطن تولید کاپیتالیستی آن هستند.

دومین برداشت : ادلمن در پایان میپرسد که : « اگراعضا یعنی‌ طرفین نخواهند به توافق برسند ؟ ». در واقع میتوان تصور نمود : دادگاه در مورد امور پرونده بین دو راه حل یکی‌ را انتخاب می‌ کند : الف) او با غرامت خالق اثر موافقت ‌کند و اجازه دهد فیلم آنطور که هست اکران شود، یعنی‌ آنطور که اصلاح شده است بوسیله نویسنده جدید ، سرمایه / تولید کننده.  ب) اوبهره برداری از فیلم را قدغن کند تا زمانی که هر دو طرف به یک توافق برساند. درهردو مورد خالق اثر، خود را تسلیم و موضوع سرمایه میبیند : یا فیلم اوبه صورت اصلاح شده اکران میشود  ( باید گفت دررهگذارکاهش و نزول از « حق اخلاقی » به حق « قابل خرید »، یعنی‌ تحلیل یافته به یک سرمایه نقدی)، یا اینکه فیلم پخش نمی شود و « خلقت » او بیش از این وجود نخواهد داشت، تا جایی که دیگر بهره و حاصلی ندارد.

اینچنین است جوهر کاپیتالیستی آزادی خلقت . قرار داد بین « سوژه ها »، در آخرین لحظه، چیزی را حل نمی کند. اگر درباره آن گفتگو میکنیم یا مینویسیم ، هر دو طرف واجد شرایط برخی حقوق هستند و مشروط به شرایط قانونی، فرایند اقتصادی در واقعیت مقیاس ها را تعادل میبخشد : در بخش سرمایه.  دراین صورت برشت میتواند در پیشنهاد پروسه خود بنویسد که : « استدلال ها ( گمانه زنی ها) ، شامل استفاده از حق خود برای دست گذاشتن بر روی ابزار تولید فیلم به سرعت منسوخ شده است . ما همینطور حق داشته ایم قراردادها را متوقف نماییم ، اما دوره قراردادها منقضی شده بود ه است (« اوج قانونی / ایدئولوژیکی سوژه نشان مرگ سوژه » م ) ، آنها در دوره « بربری » مقدس شمرده می‌ شدند. ما باید برای قرنها به خواب رفته باشیم برای چشم پوشی از اینکه این دوره به پایان رسیده است. به ماشین اجتماعی به حد کافی‌ اضافه شده بوده است تا آنکه به تنهایی تنظیم شود. آیا در طبیعت قرار داد وجود دارد؟ آیا طبیعت به قرارداد نیاز دارد ؟ با خشونت رویدادهای طبیعی است که منافع بزرگ اقتصادی ظاهر میگردد، و اعتبار قراردادها، هنگامی که آنرا اینگونه می‌ یابیم – یعنی‌ هنگامی که این ناشی‌ میشود از تقسیم عایدات، - نباید مورد بررسی‌ و قضاوت قرار گیرد در بطن عملکرد ملاحظات اقتصادی ». اکنون بیایید نمایش ، پدیداری ، و برهان تز خود را ببندیم : مرگ سوژه بطور همزمان دلالتی است بر پایان اثر بخشی‌ قراردادها ( این پایه قانونی دموکراسی بورژوایی است).

برای تئوری یک ایدئولوژی

( الف) ایدئولوژی بورژوا یی – ایدئولوژی قانونی ( حقوقی)

اینچنین است « پروسه انقلابی » سرمایه : بوسیله اجتماعی کردن نیروی مولدین آفریننده و انحصارگرایی ابزار تولید آنها، وبوسیله دگرگونی عمومی در دنیای تولید هنری ، و با ضرورت یک بازتعریف از کارکرد و وظیفه  سرمایه و از همانجا حتی بوسیله مرگ ایدئولوژی خرده بورژواها در هنر که اجازه گذاربه وضعیتی را میدهد که در آنجا «  تکنیک که فاتح است و مانند محکومی است که عایدات تعداد معدودی دایناسورو در نتیجه دوام بربریت را تضمین نماید، « پروسه انقلابی » سرمایه خواهد توانست، برای یک بارموفق باشد در میان دستانی منصفانه ، به چیزهای کاملا متفاوت تحقق بخشد »( برشت). اینچنین است در عین زمان تناقض شیوه تولید کاپیتالیستی، تناقضاتی که محدودیتهایی را نشان میدهد که علیه آنها در گیراست ، وحد و مرز های خاص داخلی‌ خود را تشکیل میدهد : محصول لزوما یک ایدئولوژی سوژه، این ایدئولوژی را حفظ می‌کند، حتی هنگامی که تکامل نیروهای تولیدی آنرا بوجود می‌ آورد. این دوبله عدم – مطابقت بین ایدئولوژی حقوقی/ پراتیک قانونی از یک طرف، و ایدئولوژی حقوقی/ اقتصادی از طرف دیگر، نشان دهنده فاز امپریالیستی، تکامل روز افزون تناقض شیوه تولید کاپیتالیستی، وارد شده در درون پراتیک آن ، در ستیز با ایدئولوژی خاص آن است. او از همانجا حتی « شیوه عملکرد ساختاری » و « کارکرد و وظیفه » قانون را برملا میسازد : درشکل تئوری حقوق سوژه را تایید می‌کند در حالی که در پراتیک خود همان حقوق را در نام « سرمایه » نقض و انکار می‌ نماید. «  تشکیلات حقوقی مانند بخشی‌ از تشکیلات عمومی تولیدی کار می‌کند »( برشت).

این عملکرد اسرارامیز ایدئولوژی حقوقی در بازتولید یک شیوه تولید کاپیتالیستی لازم است : او افراد را نگاه میدارد در « پیکره و مظهری جدا شده »، با تجمع و پنهان سازی در کانون پروسه مجموع سرمایه. او طبقه را با جذب به درون سوژه را پنهان میسازد ؛ با گفتمان مالکیت اموال، آزادی، برابری، او بهره وری فرد از فرد و نابرابری را پنهان میسازد. بنابرین با تکیه بر یک تحلیل کامل از پراتیک قانونی، « ادلمن » میتواند بنویسد در سومین بخش از کتاب خود که « حق » الف) ثابت است و تحقق حوزه گردش را به عنوان یک داده طبیعی تضمین می‌کند »، ب) هنگام تضمین و تبات حوزه گردش به عنوان یک داده طبیعی، ( حق) « تولید را امکان پذیر میسازد ».  

بنابرین همه مفاهیمی که حق در عملکرد و وظیفه خود دارد که ما آنها را به عنوان سوژه نامگذاری کرده ایم ، مالکیت ، برابری ، آزادی ،  به تناوب در گردشی که از آن آگاه هستیم به عنوان روند سوژه ، یعنی‌ پروسه مالکیت کالا های برابر در حقوق ، و تبادل آزاد این کالا ها، و خرید و فروش آنها ، از کجا می‌ آید ؟ ». این حوزه، ادامه می‌ یابد ، تنیده در ضمیر خود ( فی نفسه) بطور مطلق، چیزی نیست جز مفهوم ایدئولوژیکی که نامهایی چون « هابز، روسو، کانت و هگل و جامعه مدنی » را در خود حمل می‌کند ؛ و آنکه « حق » با تثبیت گردش، کاری ندارد جز اعلام مصوبات و فرامین حقوقی بشر و شهروندی ؛ که نوشته شده است بر پایه ارزش تبادل نشانگرهای مالکیت اموال ، آزادی و برابری ، اما این نشانگرها در رمز و راز خود ، «  جایی دیگر » ، به عنوان : بهره وری ، برده داری ، نابرابری ، خودخواهی مقدسانه » مفهوم می‌ یابند. این رمز و رازِ «  در جای دیگر » ، که ما از آن آگاه هستیم ، تولید است ، جایی که نشان دهنده مناسبات تولید بین آنها که صاحبین وسایل تولید هستند و آنهایی که مالک چیزی جز نیروی کار خود نیستند. در مقابل ، «  گردش ، تفاوتها را فسخ می‌کند : یک سوژه حق برابر است با همه سوژه حق . اگر یکی‌ بسته شود، بدین مفهوم است که دیگری نیز مایل است بسته شود. علت نهایی قرارداد ، تمایل یکسان به بسته شدن است ». این اراده برای تصویب و تایید در ایدئولوژی موجود در درون پراتیک بوسیله روند سرمایه بی اهمیت و بی اعتنا باقی‌ می‌ ماند.  

تئوری ایدئولوژی حقوقی به مثابه ایدئولوژی که داده ها را در حوزه گردش تثبیت و تنظیم می‌کند، و به این ترتیب اجازه میدهد با تجمع و پنهان سازی مناسبات تولید ، بازتولید مناسبات تولید  سهمی اساسی و انقلابی در بستر تئوری ایدئولوژی ها داشته باشد.

این به ادلمن اجازه میدهد بین ایدئولوژی حقوقی و ایدئولوژی بورژوایی یک رابطه بر قرارکند  و در این رابطه چیزی را که ویژگی و خاصیت ایدئولوژی حقوقی به انجام میرساند را تعیین و تعریف نماید.

در واقع گفته میشود که ایدئولوژی حقوقی داده های گردش را ثابت و تنظیم می‌کند، یعنی‌ او گردش را در «  ارزش تبادل » تنظیم و ثابت مینماید، گردش که در واقع چیزدیگری نیست جز «  گردش آزادی، برابری، آنچنان که تعیین مالکیت… » بنابرین باید بخوبی بخاطر داشت که همه ایدئولوژی بورژوایی بر روی همان داده ها مستقر است : مفهوم بورژوایی دموکراسی مفهومی جهانی سازی است درعین حال که تدوین شده و مختصرمی‌ باشد. ما اینرا میدانیم ، که دموکراسی بورژوایی چیزی نیست جز آزادی برای بهره برداری از تمامی دیگران، او در مفاهیم خود با دموکراسی واقعی مخالف است. « میتوان گفت که در صورتی که عملکرد و وظیفه نهایی ایدئولوژی بورژوایی شامل میشود به ایده ا ی سازی ( دلخواه سازی) تعیین و تعریف مالکیت ( آزادی/ برابری) ، به عنوان مثال تعیین تعریف چشم انداز های «  ارزش تبادل ». پایه منسجم و همساز هر ایدئولوژی ارزش تبادل است ».  در جلو تر «  ادلمن » ادامه میدهد : « بنابرین میتوانم پاسخ دهم به پرسشی که التوسر در برابر ما گشوده است : اگراین واقعیت است که هر ایدئولوژی افراد را در بطن سوژه به پرسش میکشد ( مینگرد)، محتوی منسجم ایدئولوژیکی پرسش و استیضاح بورژوایی به این شکل است : یک فرد متوقف است به عنوان تجسم تعریف  ارزش تبادل. میتوانم اضافه کنم که حق یک فرمِ ترجیهی از این استیضاح را تشکیل میدهد در همان سطح، جایی که حق ، اثر بخشی‌ گردش را تضمین و تعهد می‌کند ». این سرمایه است : در واقع میگوید الف) که زمینه رودررویی بین ایدئولوژی حقوقی و ایدئولوژی بورژوایی «  چیز دیگری نیست جز گردش، یعنی‌ زمینه تحقق ارزش تبادل و تعاریف آن » ؛ ب) که اگر هر دو( ایدئولوژی حقوقی و ایدئولوژی بورژوایی ) توهم ضروری دمو کراسی سوژه های آزاد و مالکین را باز تولید کنند،  چیزی نیست جز اینکه تنها  نیروی کاراو، حق او، تضمین میشود بوسیله « محدودیت » دستگاه دولت و« شیوه عملکرد ساختاری » همان دمو کراسی. او ضامن و ژاندارم است. اینچنین است در میان همه دستگاه های ایدئولوژیکی ، یک ویژگی خاص برای ایدئولوژی حقوقی، این ورطه ، همانگونه که آلتوسر گفته است، نه تنها عملی و مناسب است در ایدئولوژی ( یعنی‌ بر طبق تعریف مفهوم بورژوایی دمو کراسی ، که ما آنرا آنالیز نمودیم) ، بلکه همینطور در خشونت.

بیایید دوباره جلوتر برویم : اگر حق « شیوه عملکرد ساختاری » و «  اثربخشی » ابزار ایدئولوژی را تضمین می‌کند، میتوان گفت که در آخرین لحظه، کتگوری ها و مراتب حق بنیاد و پایه ایدئولوژی را تشکیل میدهد ، که ایدئولوژی حقوقی «  ساختار » ایدئولوژی بورژوایی است ، او « تداوم » خود را تضمین می‌کند، که همان تداوم دولت بورژوایی است . او « مشروعیت کار و وظیفه »  و «  حقوق » را حفظ می‌کند بوسیله همان مشروعیت مناسبات تولیدی شایع شده به عنوان مناسبات طبیعی، ابدی، مشروعیتی که چیز دیگری نیست جز مشروعیت سیاسی «  قدرت سیاسی » در بطن طبقه حاکم . دموکراسی بورژوایی فرد را در سوژه ( حق) متوقف می‌کند ، در سوژه که برای خود دارای حقوق است ، حقوق یک مالک برابر است با همه دیگران . به همین ترتیب، حق، مکان هر کس را در جامعه بطور فیزیکی و ابزاری محدود می‌کند، با اعطا حقوق به آنها. بنابرین تولید به عنوان تولید یک سوژه ظاهر میشود.  از آنجا مناسبات تولید خود را مخفی و متمرکز می‌ یابد در پشت گردش، در پشت ایدئولوژی گردش، که ایدئولوژی دمو کراسی بورژوایی است، ایدئولوژی آزادی و برابری بورژوایی ، ایدئولوژی در گردش تجارت و بازار. مشروعیتی که ما میبینیم ، روند صحیح جامعه را که روند سرمایه است تضمین می‌کند. اگر ایدئولوژی دینی بازتولید مناسبات تولید فئودالی را تضمین مینمود ، امروزه این حق است که به مرور بر فضای اقتصادی/ اجتماعی/ سیاسی/ غالب آمده است، چرا که دولت تمامی حوزه های تولید و بازتولید را در دست گرفته است ، تنظیم نا آگاهانه و آگاهانه تولید بازارو تجارت کاپیتالیستی، یا ترجیحا، چیزی که ، با استمرار تنظیم روند سرمایه ، آگاهانه و نا آگاهانه سوژه ها تنظیم می‌ گردد ازدرون این سوژه بزرگ : سرمایه *.

ب) سوژه در روانکاوی

بنابرین، هنگامی که آلتوسر مینویسد : «  ایدئولوژی تا کنون همواره فرد را در سوژه ها متوقف کرده است، چیزی است که مشخص می‌کند که افراد « همواره – در حال حاضر» متوقف شده اند بوسیله ایدئولوژی در سوژه ها، چیزی که لزوما ما را سوق میدهد به سمت یک آخرین گزینه : «  افراد همواره – در حال حاضر سوژه بوده اند (۷)». ما میتوانیم بگوییم که این « همواره – در حال حاضر – سوژه »، سوژه حقوقی برتری است، درعین حال این «  حق » است که افراد را ترکیب می‌کند در سوژه ها بوسیله توافق و دادن حقوق آنها و دربطن مفهوم درون – رحمی آن . «  پارادوکس » التوسری این مایع درونی را بررسی‌ می‌کند : افراد « همواره – در حال حاضر» سوژه ها هستند چرا که آنها « همواره – در حال حاضر» سوژه های حق هستند. «  نام پدر » ذکر شده بوسیله آلتوسر به عنوان نمونه ممتاز و برتری در پرسش و استیضاح خانوادگی فرزند قبل از تولد او تمام معنی‌ آنرا در بر میگیرد.

نام پدر، نام فرزند خواهد شد، یا ترجیحا «  در حال حاضر » نام فرزند است در رحم مادر او، با پارسایی قانون. رابطه پدر و فرزندی یک رابطه قانونی است، که اختصاص داده شده است به پدر و فرزندان حقوقی و  وظائف و نشان دهنده جایگاه خود ، و در عین حال عملکرد و وظیفه خانوادگی را تعریف می‌ نماید. در واقع زمانی که آلتوسر در ادامه تایید می‌کند :

  • « قبل از تولد، فرزند «همواره – در حال حاضر » سوژه می‌ باشد، اختصاص داده شده برای سوژه و بوسیله پیکربندی ایدئولوژیکی خانوادگی مخصوص در درون چیزی که پس از طراحی‌ آن «  انتظار » میرفته است.  نیازی به گفتن نیست که این پیکربندی ایدئولوژیکی خانوادگی در وحدت خود یک فرم ساختار یافته می‌ باشد، و آنکه در این ساختار سخت کم و بیش ( Pathologique) « آسیب شناسانه **» ( با این فرض که این عبارت یک معنی‌ تعیین و تخصیص داشته باشد) ، که سوژه – آینده ( نسل آینده ) سابقا باید مکان « خود » را در این تخصیص اجتماعی « بیابد » ، یعنی‌ « تبدیل شدن » به سوژه جنسیتی ( پسر یا دختر) که « در حال حاضر » در پیش است ».

باید پرسید : فرزند ( پسر یا دختر) که به دنیا می‌ آید آیا برای  تبدیل شدن به یک « سوژه جنسیتی » فراخونده شده است ، آیا قبل از هر چیز فرا خوانده نشده است ، آنچنان که یک سوژه ، برای یک نقش قطعی اجتماعی ؟

ما در اینجا وارد آنالیز ساختار و شیوه عملکرد ساختاری نا خود آگاه یا تئوریزه کردن مفصلبندی بیان آن در زمینه ساختار اقتصادی اجتماعی  نمیشویم . تنها سعی‌ میکنیم نشان دهیم در چه سمت و سویی یک گفتمان مارکسیستی بر روی ناخود آگاه ( ناهوشیاری) میتواند برگزار گردد.

به نظر می‌ آید، در بدیهیات آنالیز وضعیت و شیوه عملکرد حقوقی در مورد خانواده و داده های جامعه شناسانه واقتصادی مهیا شده بوسیله مطالعه در این بستر، که خانواده یک نقش اساسی و بنیادی داراست برای ضمانت استمرار «  میراث » ( اخلاقی و مادی )، ارث بری از میراث خانوادگی شامل پدر و پسران ( دختران) . پس باید مفهوم « انگلِسی » بنیادی « مقیاس اقتصادی » را بشکافیم . مقیاس اقتصادی به معنی‌ آن چیزی است که خانواده ، در شیوه تولید کاپیتالیستی ، به عنوان مثال ، برای محافظت از مالکیت و اموال خصوصی داراست. بنابرین معنی‌ «  تشریفات ایدئولوژیکی »  که آلتوسر پیرامون تولد یک کودک می‌ گوید را بهتر درک میکنیم . گفتمان ساختار یافته ناخوداگاه خانواده بنابرین چیزی دارد برای  نگرش بوسیله نقش اقتصادی و ایدئولوژیکی که پر میسازد : به عنوان نهادی که راه را باز می‌کند برای باز تولید مناسبات تولیدی . نام پدر در اینصورت میتواند همه نشانه های اجتماعی خود را توسعه دهد : آیا قابل مقایسه نیست با  این سوژه قدرت – مطلق که سرمایه فرزندان برای سوژه های خود است برای ادامه خود ؟ آیا یک ماسک ایدئولوژیکی دیگری برای خود اتخاذ نمی کند : یعنی‌ خدا ؟ از سوی دیگر شگفت آور است که میبینیم چگونه آنالیز التوسری از ایدئولوژی دینی یک شیوه عملکرد ساختاری یکسان با آنالیز خانواده  را آشکار میسازد. پرسش و استیضاح خانوادگی فرزندان با استیضاح دینی مسیحی همانند است. هر دو به نام پدرگره خورده ، و هر دو « سوژه های » خود را به  حساب  می‌ آورند.

باز هم در جلوتر. می‌ پیوندیم به آنالیز «  لنین » پیرامون دین . دین نمیتواند خود را  درک ، خود را تجزیه و تحلیل کند ، بدون قرار دادن خود در مناسبات طبقات. اگر دین آنچنان قدرت داشته باشد، که اجازه دهد به کارکرد ایدئولوژی سلطه ، به معنی‌ بازتولید مناسبات تولیدی خواهد بود. او روابط استثمارگر / استثمار شده را بوسیله پدر / پسر جایگزین میسازد ، خدا، پدر / سوژه ها، میباشد. پس اگر یک ممنوعیت پدرانه وجود دارد که قابل سرپیچی و تخطی نیست، واقعا باید آنرا شناخت و از همانجا ، با ابهام زدایی ، آنرا «  بر انداخت » ، ( «  گناه » ادم و حوا را به خاطر می‌ اوریم)،  برای جایگزینی آن.

به همین ترتیب است « قدرت مرموز ، اسرار آمیز » سرمایه که مارکس گفته است .  به همین ترتیب است قدرت پدر خانواده بر روی پسر خود. این قدرت به او داده شده است بوسیله چیزی که او را در بر گرفته است : « سرمایه » ، و این قدرت سرمایه تنظیم میشود بوسیله حقوقی که «  حق » به او اعطا نموده است.

به سرمایه اعطا شده است، به خدا اعطا شده است، به  پدر اعطا شده است ، این اطمینان میدهد به  « یک تضمین مطلق که همه چیز همانطور خوب است، که با شرایطی که سوژه ها برسمیت شناخته شده می‌ باشند رهبری شده و در فرایند خود، به پیش میروند : «  اینطور باشد » ( التوسر، موضع گیری ها، نقل از صفحه ۳۵). برای ایدئولوژی ،  پس بالغ بودن به این معنی‌ است :  یک فرد بالغ یک سوژه است که «  به تنهایی » عمل کند، « یعنی‌ در بطن ایدئولوژی ».

کسی که خود را آزاد باور کند، آنچنان بیشتر آزاد، که بیشتر متعهد و مسئول است. این است « پیچش شگفت انگیز »ی که ایدئولوژی به آگاهی و هوشیاری افراد تحمیل می‌کند، و این پیچش، توانا به حفظ خود نیست جز بوسیله جایگزین کردن همه سطوح ( سن و سال، سلسله مراتب اجتماعی ) ، از یک سیستم نهادینه شده که همینطور اجازه میدهد به بازتولید مناسبات تولید.

 

 

*  به عنوان مثال تولید بدون آگاهی و یا با آگاهی از ریسک در مصرف وبه تناسب دست یازی به ارزش اضافی ، و …،  فرد یا شهروند به عنوان سوژه آگاه و یا ناآگاه ، از منظرسوژه  ایدئولوژیکی و حقوقی ، مالکیت، آزادی، برابری در تناوب گردش خود ...،  مارکس : « توليد هميشه مقدم بر مصرف است. در سرمايه داری اما، اين امر بطور « کورکورانه » انجام می گيرد، چراکه هر سرمايه ای می کوشد تا نه تنها بزرگترين سهم را در بازار داشته باشد، بلکه آنرا مداوماً گسترش دهد و از باختن آن بپرهيزد »(تئوری بحران ، مارکس). و یا : … « پس هر اضافه توليدِ گذرای سرمايه ای، بايد همچون بحرانی متجلی شود که بايد به اين اضافه توليد خاتمه دهد. اين تنها می تواند از طريق استقرار مجدد تناسبِ بهم خورده ی بين ارزش اضافه و توليد سرمايه، به لحاظ روابط ارزشی ای که درعين حال روابط ارزش مصرفی هستند (هرچند که جنبه اخير « آگاهانه » مورد توجه نيست) حاصل گردد. کار اجتماعی بيشتری بايد نصيب سرمايه و کمتر نصيب کارگران شود ... ». همانجا.

** آسیب‌شناسی یا پاتولوژی : شاخه‌ای از علم پزشکی است که در خصوص تاثیر بیماریهاو آسیب‌ها در سطح وافتی و سلولی و مولکولی بحث می‌کند و شامل مطالعه فرایند بیماری در یک اندام یا تمامی بدن برای شناخت ماهیت و علت‌های آن است. اسیب شناسی بالینی ، آسیب شناسی تشریحی. ( به ویکیپدیا مراجعه نمایید، مترجم)

یک - تجربه گرایی اجتناب ناپذیر در سطحی که هنوزدقیقا فاقد تئوری پردازی ( استدلال نظری) ازجایگاه ممتاز در تولید ایدئولوژی سوژه می‌ باشد : «  حق ». ( این بسیار قابل توجه می‌ باشد که از طرفی آلتوسر چگونه در این مقاله «حق داشتن » حقوقی  را از هر « حق داشتن » دیگری سنتز می‌کند، در حالی که امروزه ، خلاف آنرا به عنوان تشکیل دهنده هر ایدئولوژی مشاهده میکنیم ، بنابرین «  حق داشتن » دیگری نشان میدهند که در اینجا قابل توسعه نیستند).

دو - یوگنی پاشوکانیس ؛ تئوری عمومی حق و مارکسیسم، ۱۹۴۹

سه – این چیزی است که توجیه می‌کند تفاوتی را که آلتوسر قایل شده است بین دستگاه عملکردی ندارد جز با ایدئولوژی، و دستگاه عمل می‌کند با ایدئولوژی و خشونت ( ابزار محدودیت).

چهار – آنالیز « ادلمن » بر روی کانت و هگل بر اساس مساله گذر از «  فی نفسه ( ذاتی، در خود) » به «  سوژه » هگلی ، دقیقا در ارتباط با تکامل کتگوری مالکیت خصوصی.( نگاه کنید : «  گذر به دکترین حق کانت » نشریه « تفکر،la pensée»  شماره ۱۶۷ فوریه ۱۹۷۳، و «  سوژه حق نزد هگل » همان نشریه شماره ۱۷۰ اوت ۱۹۷۳).

پنج - هنگامی که ما از سرمایه به عنوان «  سوژه » گفتگو میکنیم، این یک سوژه ایدئولوژیکی است که از ان صحبت میکنیم و نه از روند های بدون سوژه ازسرمایه به عنوان روند های اقتصادی.

شش – درباره پروسه «  اپرای سه پنی »  که برتولت برشت مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، در یک کتاب  با تیتر «  در باره سینما ».

هفت – آلتوسر، «  ایدئولوژی و ابزار ایدئولوژیکی دولت »، ( نشریه تفکر ، ۱۹۷۰ ، شماره ۱۵۱ ص ۳۲). به نظر ما این طرح ابهاماتی را در خود پنهان دارد. در واقع ما میتوانیم باور کنیم که در هر زمان و در هرمکان ، کتِگوری «  سوژه » یک رتبه بندی مسلط و غالب ایدئولوژی بوده است.  پس اگر ایدئولوژی یک تاریخ ندارد به مثابه آنکه یک ایدئولوژی است ( اثر ضروری از « توهم » از یک شیوه تولید) اما کتِگوری « سوژه » دارای یک تاریخ است.  سوژه همواره به همان عنوان وجود نداشته است. او با تولید تجارت و بازار متولد شده است، و مسلط نگشته است، یعنی‌ مانند یک استیضاح و پرسش ایدئولوژیکی خاص و ممتاز مداخله نمیکند ، جز بوسیله تولید کاپیتالیستی، یعنی‌ تولد و تولید « کار آزاد ». اکنون اگر ما موافق هستیم با آنالیز آلتوسری شیوه ساختاری تولید ایدئولوژی ، و استیضاح او، بستر تاریخی این استیضاح باقی‌ میماند هر بار برای تعریف.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع:پژواک ایران