گفتند امروز طرفداران شاه را می‌کشیم و یک روز هم نوبت شماست

 

enghelab_040319.jpgرادیو فردا - در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفت‌وگو با چهره‌های تاریخ‌ساز یا فعال ایرانی در سال‌های منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشم‌انداز آنها از آینده ایران را بازجسته‌ایم.

در برنامه‌ای دیگر از این مجموعه گفت‌وگو، به سراغ میرعلی حسینی رفته‌ایم؛ گزارشگر و مجری خبر در تلویزیون ملی ایران.

او در سال ۵۷، نزدیک به ۲۷سال داشت و در روز ۲۲ بهمن بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و پیروزی انقلاب را اعلام کرد.

آقای حسینی اکنون ساکن پراگ است و همکار ما در رادیوفرداست و در این گفت‌وگوی ویژه از او درباره وضعیت کار در تلویزیون ملی ایران پیش از انقلاب و آنچه به اعلام پیروزی انقلاب از سوی او در روز ۲۲بهمن منجر شد، پرسیده‌ایم.

آقای حسینی، چند ماه پیش از انقلاب کارکنان رادیوتلویزیون ملی ایران دست به اعتصاب زدند و این اعتصاب تا روز ۲۲بهمن ۵۷ ادامه داشت. شما هم از اعتصاب کنندگان بودید. ابتدا می‌خواهم بپرسم که علت اعتصاب به طور کلی چه بود؟

در ابتدا اعتصاب رادیو تلویزیون ایران با جمعیت اندکی برای خواسته‌های معیشتی شروع شد و رفته رفته وقتی به هفته‌های سوم و چهارم رسید، موضوع آزادی بیان که یکی از مسائل عمده کارکنان خبری رادیو تلویزیون بود، در بین خواسته‌ها نمو کرد. به دلیل اینکه در زمان پیش از انقلاب، مردم کوچه و بازار یا روشنفکران، که من خودم در دانشگاه شاهدش بودم، نگاه خیلی بدی به رادیوتلویزیون داشتند و آن را یک نهاد دولتی وابسته می‌دانستند و از این نقطه نظر اعتبارش بین مردم پایین بود.

حتی یادم هست که در دانشگاه، یکی از همکلاسی‌های من با شوخی شروع کرد و آخرسر به من می‌گفت خبرچی، برای اینکه من مجری خبر بودم. این خودش یک نمونه است. وقتی که آزادی بیان به خواسته‌ها اضافه شد، همه اعتصابیونی که ابتدا برای خواسته‌های معیشتی اعتصاب را آغاز کرده بودند، پذیرفتند و [مطالبه برای آزادی بیان] در صدر خواسته‌ها قرار گرفت. ولی رفته رفته، برای اینکه کسانی که در اعتصاب شرکت داشتند هر کدام رنگ سیاسی خاصی داشتند، -گروهی وابسته به نیروهای چپ بودند، گروهی وابسته به نیروهای جبهه ملی سابق بودند و گروهی هم بی آنکه ما بدانیم شکل اسلامی داشتند که رفته رفته معلوم شد-، آنجا صحبت بر سر این شد که ما باید خواسته‌هایمان با خواسته‌های مردم هماهنگ باشد، برای این که وقتی اعتصاب شروع شده بود، مردم از قبل در خیابان‌ها آغاز به تظاهرات کرده بودند.

پس این اعتصاب صنفی به تدریج به مسئله‌ای سیاسی تبدیل شد. در آن روزها شما چه می‌کردید؟ آیا اعتصابیون به محل کارشان می‌رفتند و کار نمی‌کردند یا در خانه بودند، یا در اعتراضات شهری شرکت می‌کردند؟

تا پیش از حکومت ازهاری، کارکنان اعتصابی حق داشتند که بیایند در رادیو تلویزیون، در محیط کار باشند، تشکیل جلسه می دادند و مرتب مسائل روز را تحلیل می‌کردند. اولین مذاکره ما با نخست‌وزیر، شریف امامی بود، با حضور دکتر عاملی که وزیر اطلاعاتش بود. وقتی ما آنجا مسئله آزادی بیان را مطرح کردیم، آقای شریف امامی گفت آزادی بیان در تلویزیون وجود دارد و شما برای چه این خواسته را دارید، و خیلی متکبرانه جلسه را تعطیل کرد و ما با شکست مذاکرات به جلساتمان برگشتیم. پاسخ صریح به سؤال شما این است که تا پیش از حکومت ازهاری، تمام جلسات کارکنان اعتصابی در کمیته‌ای به اسم شورای مؤسس اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون تشکیل جلسه می‌دادیم.

آیا همه کارکنان تلویزیون در این اعتصاب بودند و اصولاً مدیران ارشد در مقابل اعتصابیون چه واکنشی داشتند؟ آیا از شما نمی‌خواستند برگردید به سر کارتان؟

اولین باری که به خاطر اعتصاب قرار شد برنامه‌های تلویزیون قطع شود، ما مذاکره‌ای داشتیم با یکی از مدیران ارشد رادیوتلویزیون که در آن جلسه آقای عاملی، وزیر اطلاعات هم آمده بود. می گفتند شما حق ندارید برنامه تلویزیون را در کشوری قطع کنید چون وقتی برنامه تلویزیون قطع می‌شود به منزله کودتاست. ما گفتیم این قطع موقتی است و ما قصد نداریم آنتن را خالی کنیم. در جواب سؤالتان در مورد اینکه آیا همه حضور داشتند، نه، ابتدا جمعیت اندکی بودند ولی رفته رفته از بخش خبر، بخش‌های اداری، فنی، تولید، و برنامه‌های هنری، نماینده‌هایشان به این کمیته اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون پیوستند و تعداد اعتصاب‌کنندگان بیشتر شد.

پرسش دیگری هم کردید در مورد شرکت در تظاهرات، [بگویم که] کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در تظاهرات شرکت نمی‌کردند. با وجودی که خواسته‌ها رنگ سیاسی به خود گرفته بود، ما ترجیح می‌دادیم به خاطر اینکه بتوانیم خواسته اصلی مان، آزادی بیان را به نتیجه برسانیم در تظاهرات خیابانی شرکت نکنیم. البته برخی مثل خود من، برای مشاهده آنچه در خیابان می‌گذرد، در پیاده‌رو خیابان‌هایی که تظاهرات بود حاضر بودیم ولی هیچ‌وقت در صف شعاردهندگان نبودیم.

و سر انجام روز ۲۲بهمن، میرعلی حسینی در سخنانی در مقابل دوربین تلویزیون ملی ایران، پیروزی انقلاب را اعلام کرد. آقای حسینی، برای ما بگویید چه شد شما دست به این کار زدید؟

باید اشاره کنم که در سه روز پیش از ۲۲بهمن، تظاهرات خیابانی رفته رفته به نبردهای خیابانی تبدیل شد، و این از ۲۱ بهمن تشدید شد. من غروب ۲۱ بهمن به خیابان مازندران رفتم، دیدم نزدیک پل چوبی گروهی جوان مسلح، سنگر بسته اند. غروب این طور سپری شد و من فقط توانستم بروم خانه و بخوابم. ساعت ۱۰ صبح صدای شلوغی و هر از گاهی رگبار به گوش می‌رسید. شنیدم که رگبار از پادگان عشرت‌آباد است که در نزدیکی محل سکونت من بود. جمعیت کثیری در مقابل پادگان عشرت‌آباد اجتماع کرده بودند.

همه حمله کردند به زرادخانه پادگان عشرت‌آباد، در حالی که صدای تیراندازی می‌آمد و آنجا مسلح شدند، اسلحه برداشتند. همان هنگامی که اینها اسلحه بر می‌داشتند، من چون به طور کلی از اسلحه بدم می‌آید این کار را نکردم. وقتی می‌خواستیم بیاییم بیرون، دیدیم همه دارند دولا دولا راه می‌روند که مبادا تیر بخورند. افراد گارد پادگان عشرت‌آباد از جمله دژبان‌ها تیراندازی می‌کردند. اطراف من عده‌ای افتادند زمین، حتی یکی از کسانی که تیر خورد، یکی از همقطاران من در دوران سربازیم بود. او را آوردم بیمارستان ایرانشهر که در صدمتری پادگان عشرت آباد بود.

ساعت دو بعدازظهر، بلندگوی بیمارستان ایرانشهر را که باز کردند صدای رادیوتلویزیون آمد که یکی از همکاران رادیویی من اعلام می‌کرد که اینجا صدای راستین انقلاب است، از همه کارکنان رادیوتلویزیون درخواست می‌کنیم به محل کارشان برگردند. طرف‌های ساعت سه و نیم بود که رهسپار جم جم، مقر رادیوتلویزیون شدم. وقتی رسیدم دیدم همه دوستان منتظرند. یکی دیگر از همکاران ما که مجری بود، آماده بود برود اعلام پیروزی اعلام را بکند. منتها همکاران ما از بخش فنی گرفته تا بخش تولید، یکی دو نفر از مدیران رادیو تلویزیون که اعتصاب کرده بودند می گفتند صبر کنیم که حسینی بیاید. موقعی که رسیدم ساعت یک ربع به پنج بود.

در این جا آقای حسینی، از شما خواهش می کنم یک یا دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید یا از آهنگ‌ها و سرودهای آن روزها انتخاب کنید تا پخش بشود، و بعد می‌پردازیم به اینکه چه گفتید در مقابل دوربین.

در درجه اول اگر سرود ای ایران را، البته نسخه اصلی‌اش، نه نسخه جعلی که به تازگی از آن در ایران استفاده می‌کنند؛ و ترانه Imagine جان لنون، که در آن از صلح و صفا بین همه مردم کره زمین می‌گوید.

آقای حسینی، شما در آن روز تاریخی ۲۲بهمن که در مقابل دوربین ظاهر شدید، چه گفتید؟ آیا آن گفته‌های شما بر اساس نوشته‌ای از سوی تهیه‌کننده برنامه بود یا زاییده ذهن شما در آن لحظات خاص؟

وقتی به تلویزیون رفتم، قصدم فقط جلو دوربین رفتن نبود. رفتم ببینم چه اتفاقی افتاده. رسیدم و یکی از دوستان ورقه‌ای به من داد و گفت با همین مطالب شروع می‌کنی، بعد گفت تا حالا تو جزو محافظه‌کارهای اعتصابی بودی، الان دیگر موقع محافظه‌کاری نیست و با این مطلب می‌روی و اعلام پیروزی انقلاب را می‌کنی.

موقعی که دیدم همه درخواستشان است پیروزی انقلاب را من اعلام کنم، متن را گرفتم و نگاهی سطحی به آن انداختم. پیش از اینکه وارد استودیو بشوم، بعد از اینکه همکارم گفت دیگر موقع محافظه‌کاری نیست، دیگری گفت اگر دست‌هات را هم ببری بالا خیلی خوب می‌شود، من از روی نادانی، -چون واقعاً نمی‌دانستم منظورش چیست- این کار را کردم. وقتی شروع کردم به خواندن متن رفته رفته متوجه شدم که متن سراپا شعار است.

به همین دلیل، تا اواسطش که خواندم، متن را گذاشتم کنار و گفتم با توجه به اطلاعاتی که از انقلاب‌های گذشته تاریخ داریم، انقلاب کبیر فرانسه که تبدیل به حمام خون شد یا انقلاب اکتبر روسیه تزاری را اگر در نظر بگیریم که به کشت و کشتار منجر شد، و اینکه تمام نیروهای میانه‌رو این انقلاب جارو شدند یا کشته شدند و از بین رفتند، امیدوارم این انقلاب هم منجر به حمام خون نشود و فرزندان انقلاب خودشان قربانی نشوند و از همه مهم‌تر، امیدوارم که حضور نیروهایی که باعث شد انقلابی به ثمر برسد، همه در فردای تشکیل حکومت جدید سهمی داشته باشند و کار به انحصارطلبی نکشد.

از ابتدای این جنبش، من در شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، با آن سومین عبارتش مشکل داشتم. می‌گفتم چگونه ما داریم برای آزادی و استقلال اعتصاب می‌کنیم در حالی که آخرش می‌گوییم جمهوری اسلامی.

آقای حسینی، شنیده‌ام که در همان روزهای پس از انقلاب، هنگام ارائه یک گزارش در قم، تهیه‌کننده از شما می‌خواهد از آیت‌الله خمینی به عنوان امام خمینی استفاده کنید. شما چه کردید و واکنش شما چه بود؟

سومین روز انقلاب من با یکی از مشاوران آقای قطب‌زاده مشاجره‌ای لفظی داشتم، به خاطر اینکه می‌خواست یک فیلم مستند را که راجع به حلبی‌آباد تهران تهیه شده بود، پخش کنند و ایشان یک مقدمه دو دقیقه‌ای نوشته بود که سرتاپای این مقدمه به خاندان پهلوی و به شاه فحش داده بودند.

من این متن را نخواندم، می‌گفتم این کار بسیار غلطی است. از جهتی دیگر خیلی خشمگین بودم، به خاطر اعدام‌هایی که فردای پیروزی انقلاب شده بود، چون با هرگونه اعدام مخالفم، بعد از اعدام‌ها افسرده بودم و پشیمان از اینکه این اتفاق افتاد. در نتیجه، موقعی که من آن مقدمه را نخواندم و فیلم پخش شد، آن شخص مسئول سانسور آمد و مرا خواست و شروع کرد به من اتهام ضدانقلابی زدن و اتهام کمونیست زدن، که آن موقع‌ها هر که را می‌گفتند کمونیست، می‌گرفتند.

من با او دعوای خیلی شدید داشتم و واقعا دوستان جلویم را گرفتند که کار به کتک کاری نکشد. به همین دلیل، پایان برنامه آن شب در تلویزیون اعلام کردم که تنها خواسته ما در مبارزه‌ای که داشتیم، کسب آزادی بیان بود و متأسفانه چون سایه‌های سانسور جدید بر رادیو تلویزیون چیره می‌شود، در همین جا من استعفا می‌دهم.

جالب است که فردای آن روز یاسر عرفات آمده بود برای یک مصاحبه زنده، دوستان فنی اعتصابی گفتند که اگر تو نروی این برنامه را اجرا کنی با وجودی که استعفا داده‌ای، یکی از این روزنامه‌نگاران اسلامی را که تعدادشان هم زیاد شده بود، می‌فرستند و مرا مجبور کردند، یعنی خواهش کردند که من بروم اجرا کنم. در آن جا من سؤالی از یاسر عرفات کردم که در آن لحظه منظورم این بود که آقای عرفات، اگر انقلاب شما هم به پیروزی برسد، سهم دیگر نیروهایی که در انقلابتان شرکت داشته‌اند چه خواهد شد، و آقای عرفات سؤال مرا ناجور جواب داد برای اینکه ایشان می‌خواست با آقای خمینی یک معامله‌ای بکند و آنجا بود که رئیس تازه تلویزیون، آقای قطب‌زاده با دستش به من اشاره کرد که دیگر هیچی نگو و بچه‌ها از [حرکت] دستش فیلم گرفتند و روی آنتن رفت و همه مردم هم دیدند.

از همان شب با آقای قطب‌زاده مشاجره داشتم. این اتفاقی که برای شما گفتم ۲۶ بهمن افتاده بود و روز ۱۰ اسفند، موقعی که خمینی داشت به قم می‌رفت، همین دوستانی که آن روز از من خواسته بودند با وجود استعفا، حتماً بیایم و برنامه را اجرا کنم، از من خواستند که برای رفتن خمینی، تو باید بروی قم، با اینکه استعفا داده‌ای، ولی چون فقط ممنوع‌التصویر شده‌ای و ممنوع‌البیان نشده‌ای، برو و این را رپرتاژ کن.

من در طول رپرتاژ، داشتم آرام آرام می‌گفتم که اتومبیل آیت‌الله خمینی رسید و تا لحظاتی دیگر وارد حوزه علمیه قم می‌شود، که مرکز فرستنده به واحد سیار خبر داد که به حسینی بگویید که بگوید امام خمینی، و من هم این موضوع را روی آنتن زنده گفتم که از مرکز فرستنده به من گفته شده نگویم آیت‌الله خمینی و بگویم امام خمینی، و من فکر نمی‌کنم که واژه آیت‌الله خمینی، واژه برخورنده‌ای باشد.

آقای حسینی، شنیده‌ام که شما یک بار هم با آیت‌الله خمینی دیدار داشته‌اید. ممکن است در مورد این دیدار و صحبت‌هایی که در آن دیدار شد، بیشتر برای ما بگویید؟

وقتی که مراسم سخنرانی و نطق آقای خمینی تمام شد، در استراحتگاهش در یکی از حجره‌های حوزه علمیه قم نشسته بود. یک آخوند جوانی که واقعاً اسمش یادم نمی‌آید، عمامه سفید داشت، آمد و گفت آقای خمینی می‌خواهند شما را ببینند، موافقید؟ گفتم بله، و من برای اینکه به آنجا برسم از سه حجره دیگر رد شدم که گروه کثیری از آخوندهای مختلف آنجا بودند و چندتایی‌شان مرا می‌گشتند ببینند اسلحه ندارم، حتی خودکار داشتم از دستم گرفتند...

وارد آن حجره که شدم، پسر خمینی، احمد خمینی که آن موقع به او می گفتند حاج احمد آقا، به استقبال من آمد و من وقتی وارد حجره شدم، دیدم که خمینی روی یک مخده نشسته، پسرش هم بغلش نشسته، به من هم گفت بنشین روبه رو، و آقای خمینی شروع کرد به صحبت کردن. گفت من سه تا رهنمود دارم -مرتب هم با حرکت دست حرف می‌زد-، اول اینکه این خانم‌هایی که می‌آیند در تلویزیون برنامه اجرا می‌کنند باید محجبه باشند. من هم یک جوان بیست و شش، هفت ساله بودم و واقعاً آن ترسی را نداشتم که بعدها با بالارفتن سن نصیب آدم می‌شود، خیلی راحت حرف می‌زدم، می‌گفتم آقای خمینی، شما اگر مشاهده کنید تمام خانم‌هایی که در تلویزیون ظاهر می‌شوند، نه آرایش غلیظ دارند و نه موهایشان ... واقعاً خیلی ساده هستند، گفت نه، نه، نه، باید حتما حجاب داشته باشند. بعد گفت دوم اینکه موسیقی را هم باید از رادیوتلویزیون حذف کنید. گفتم آخر موسیقی‌هایی هم که داریم بیشتر سرود انقلابی است، گفت نه، موسیقی در هر شکلش حرام است.

چون شنیده بود که من با آقای قطب‌زاده اختلاف پیدا کرده‌ام، گفت نکته سوم این که باید قطب‌زاده را حمایت کنید، چون قطب‌زاده از طرف من به آنجا آمده و اگر او را حمایت نکنید، می‌گویم مردم بیایند حمایتش کنند. گفتم چرا؟ شما فکر می‌کنید ما بر خلاف مردم قدم بر می‌داریم؟ گفت نه، شما فکل کراواتی‌ها فکر می‌کنید انقلاب مال شماست، در حالی که این انقلاب مال مردم پابرهنه است. آنها انقلاب کرده‌اند و رفته رفته شما باید یادتان باشد که اسلام در این انقلاب مرکزیت دارد. گفتم خیلی ببخشید، تا گفتم ببخشید پسرش ترجمه کرد که منظور حاج آقا این است که ما یواش یواش در ادارات میز و صندلی‌ها را جمع کنیم و تشک و مخده بگذاریم. گفتم یعنی ادارات تبدیل به مسجد بشود؟ که خمینی عصبانی شد، گفت نه، نه، نه، بعد اشاره کرد و گفت مردمی که بیش از همه به این انقلاب حق دارند، آنهایی هستند که خون داده‌اند و این انقلاب مال آنهاست.

در همین لحظه یکی از آخوندهای دیگر آمد و گفت عده ای از آقایان روحانیون با شما قرار ملاقات دارند. خمینی گفت من باید نماز بخوانم. پسرش گفت حاج آقا با همین آقایان نماز بخوانید. بلند شد تا راه بیفتد، من جمله‌ای به او گفتم که برای اولین بار دیدم چهره‌اش باز شد و خندید. به او گفتم در مسیرم به گلپایگان که شهر والدینم هست، از خمین رد می‌شوم، پیغامی برای خمین ندارید؟ دیدم حتی یک لبخندی هم زد و دیگر رفت.

آقای حسینی، الان که به آن روزها فکر می‌کنید چه احساسی دارید؟ آیا اکنون تصور می‌کنید که اقدامات شما در سال ۵۷ درست بود؟ خوشحال هستید یا احساس دیگری نسبت به آن زمان دارید؟

اولین احساسم، احساس پشیمانی است. برای اینکه چرا آن ترسی را که از به وجود آمدن یک حکومت اسلامی داشتم، بیشتر از آنچه باید به پایش نایستادم؟ و چرا در آن زمان تلاش نکردم که کار به انقلاب کشیده نشود؟ ولی شما تصور کنید یک جوان بیست و شش، هفت ساله در برابر سیل عظیمی که دنبال انقلاب بود، کوچک‌ترین شانسی نداشت برای اینکه بخواهد جلوگیر این کار شود. برای اینکه کسانی که در جریان و دوران اعتصاب قطعنامه می‌نوشتند، کسانی بودند که موضع بسیار قهار داشتند.

یکی از آدم‌هایی که آنجا بود، از نوادگان سلسله قاجار بود، به هیچ عنوان کوچک‌ترین ملایمتی در [تنظیم] متن قطعنامه نداشت. رفته رفته مشخص شد که یکی از کمونیست‌هاست، چون خودش می‌گفت عضو حرب توده است. فردای روز انقلاب، موقعی که در جلسه شورای مؤسس اتحادیه کارکنان رادیو تلویزیون، خشم خودم و غم خودم را از اعدام‌های صورت گرفته بر پشت بام مدرسه علوی مطرح کردم، یکی از کسانی که جزو گروه‌های اسلامی این شورای مؤسس اتحادیه کارکنان بود، گفت امروز طرفدارهای شاه را می‌کشیم، یک روزی هم نوبت شماها می‌رسد.

به عنوان سؤال آخر، میرعلی حسینی امروز پس از چهل سال، به کسانی که به خاطر حرکات انقلابی‌اش در آن روزها از او انتقاد می‌کنند چه پاسخی دارد؟

یکی از همکاران خود ما در این رادیو وقتی که به گذشته فکر می‌کرد و تصاویر زمان اعلام پیروزی انقلاب را بارها دیده بود، گفت ببین، در طول این چهل سال خیلی از کسانی که نقش مهمی در اعتصاب داشتند، می‌گویند ما نبودیم. ولی تو یکی نمی‌توانی بگویی من نبودم. و این واقعیت است. به همین خاطر است که من می‌گویم اولین حسی که دارم، حس ندامت و پشیمانی است. برای اینکه من شاهد لحظه‌هایی بوده‌ام که می‌دیدم کار نتیجه‌اش انقلاب است.

یک موضوعی که هست، اینکه در طول این سه چهار ماه اعتصاب پیش از انقلاب، هفته‌ای یک بار دو نماینده از همه نهادهای دولتی جلسه تشکیل می‌دادند، از وزارتخانه‌های مختلف کشور گرفته تا رادیو تلویزیون. زمانی که صحبت از آمدن شاپور بختیار بود در یکی از این جلسات من گفتم با توجه به مبارزات شاپور بختیار در سال‌های سال، فکر می‌کنم این [روی کار آمدنش] حرکتی مثبت باشد و شاید بشود با آمدن شاپور بختیار، امید ما برای برقراری آن چه دنبالش هستیم یعنی دموکراسی، و آزادی بیان، بیشتر بشود.

در همان لحظه یکی از نمایندگان یکی از این نهادهای دولتی، سازمان خاک، که مردی ۵۰ ساله با سبیل‌های استالینی و موهای سفید بود، بلند شد و نطقی کرد و شاپور بختیار را با آن نطق بی‌اعتبار کرد، به دروغ، و گفت ما دیگر احتیاجی نداریم به کسانی امید ببندیم که در این سال‌ها سرمایه کشور را ربودند [و دادند] به نفتخوارها. در حالی که شاپور بختیار فقید به هیچ وجه در این جبهه‌ای که ایشان از آن اسم می‌برد، نبود.

من در اعتراض، موقعی که خواستم بگویم شما اشتباه می‌کنید اسم شاپور بختیار را با نفتخوارها مخلوط می‌کنید، بلند شدم و خیلی با عصبانیت صحبت کردم، دو نفر از نمایندگان سازمان دانشگاهیان که آنجا حضور داشتند شانه‌های مرا گرفتند که نه، عصبانی نشو، آرام باش و کار نباید به دعوا بکشد و ما داریم حرف می‌زنیم. گفتم آخر من نمی‌پذیرم، و همان ترس دومم بود که متأسفانه خیلی دیر شده بود.

در ملاقاتی که با آقای سیروس آموزگار داشتیم برای اینکه بتوانیم به نتیجه برسیم، دو سه نفر از کسانی که به عنوان سخنگو با من آمده بودند، هرچه آقای آموزگار درباره پیداکردن یک راه حل آلترناتیو می‌گفت، اینها مخالفت می‌کردند. تمام آنهایی بودند که موضع خیلی قهار و افراطی داشتند. موقع خداحافظی از آقای آموزگار گفتم که من فکر می‌کنم اینها برای مصالحه نیامده بودند. اینها فقط آمده بودند شما را ببینند و بعد بروند بگویند [ملاقات] نتیجه نخواهد داد.

آقای حسینی، شنیده‌ام که شما در همان روزهای پیش و پس از انقلاب با شاپور بختیار و مهدی بازرگان هم دیدار داشتید. ممکن است برای ما از آن دیدارها هم بگویید؟

البته من به صورت خصوصی یک بار آقای بختیار را هم دیدم، آقای بازرگان را هم یک بار دیدم، [دیدار با] آقای بختیار پنج دقیقه بیشتر طول نکشید. آن موقع یکی از رئیس دفترهای آقای بختیار از دوستان من بود، برایم یک وقت خیلی خیلی عاجل گرفت و توانستم ایشان را ببینم و به من گفت من فقط پنج درصد شانس دارم که بتوانم کشور را نجات بدهم و به خاطر همین دارم مبارزه می‌کنم. من چند تا خواسته داشتم، مطرح کردم و گفت من نمی‌توانم به خواسته‌های شما جواب بدهم برای اینکه من به هیچ عنوان با هیچ کس تبانی نمی‌کنم. آقای بازرگان را هم بعد از برگشتنم از قم دیدم و گفتم آقای بازرگان، آقای خمینی دارد یک چنین حرف‌هایی می‌زند، شما فکر می‌کنید امیدی هست که کشور به صورت یک کشور مستقل و لائیک اداره بشود یا قدرت واقعاً به دست آخوندها می‌افتد؟ دستش را گذاشت روی سرش و گفت من هم دارم زیر بار این همه فشار نابود می‌شوم ولی تلاش می‌کنم.

و اینها جزو خاطراتی بود که خودش پیش درآمد آنچه بود که ما در این چهل سال دیدیم و به همین دلیل باز اشاره می‌کنم که از آن اعلام پیروزی انقلاب در تلویزیون پشیمانم، برای اینکه همه وقتی به من فکر می‌کنند، مرا آدمی انقلابی به حساب می‌آورند. در حالی که من همان طوری که بارها گفته‌ام، خیلی خیلی کوچک‌تر از آن بودم که در مقابل آن سیل عظیمی که شما حتماً فیلم‌هایش را دیده‌اید، جمعیت میلیونی در تهران تظاهرات می‌کرد، بتوانم به تنهایی مانع این انقلاب بشوم.

منبع:رادیو فردا