PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

پرده‌‌ی دیگری از «داستان‌های هزار و یک شب» صاحب‌منصب قضایی رژیم
ایرج مصداقی


در بخش قبلی این نوشته به ادعاهای یکی از صاحب‌منصب‌های قضاییی رژیم در مورد زندان‌های حکومت اسلامی و جنایات صورت‌گرفته در دهه‌ی ۶۰ پرداختم.

 

http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143359.php

 

صاحب‌منصب قضایی رژیم که پس از سه دهه مشارکت در جنایت و شقاوت نقش «گربه‌ عابد و زاهد» را بازی می‌کند همراه با مسعود نقره‌کار به جای پاسخ به مواردی که روی آن دست‌گذاشته‌ام با طرح اتهامات سخیفی به خیال خود تلاش کردند مرا از گفتن حقیقت بازدارند. به اطلاع ایشان می‌رسانم اگر قرار بود با این گونه اتهامات میدان را خالی کنم بهترین سال‌های عمرم را به خاطر مبارزه با امثال صاحب‌منصب قضایی رژیم در زندان‌های مختلف و در دهلیز‌های مرگ و سلول‌های انفرادی و در قبر و قیامت نمی‌گذراندم. وظیفه‌ی انسانی‌ام در قبال خون عزیزترین عزیزانم حکم می‌کند که در مقابل آلوده شدن تاریخ مقاومت‌شان به سهم خودم ایستادگی و روشنگری کنم.

 

***

 

بخشی از «داستان‌های هزار و یک شب» راوی مربوط به ارتباط‌‌ات‌اش با عناصر اطلاعاتی، امنیتی و نظامی است که همچنان در خدمت حکومت اسلامی هستند، در این قسمت به نقد مواردی از این دست می‌‌پردازم.

عناوین هر بخش از این مطلب، عیناً تیترهایی است که مسعود نقره‌کار برای نوشته‌های مزبور انتخاب کرده است.

متن مکالمات ادعایی صاحب‌منصب قضایی با سوژه‌ها در ایران را مسعود نقره‌کار در گیومه آورده است که بر اساس عرف معمول و اصول کار تحقیقی که مسعود نقره کار با آن آشناست بایستی دقیقاً مکالمات صورت گرفته بین آن‌ها باشد. در واقع صاحب‌منصب قضایی به هنگام تماس با سوژه‌ها عیناً گفتگو‌ها را ضبط و پیاده کرده و تحویل مسعود نقره‌کار داده است. متن مکالمات که لینک‌هایش در این نوشته آمده گاه تا چند صفحه است.

به منظور روشنگری و رفع سوءتفاهمات امیدوارم صاحب‌منصب قضایی و مسعود نقره‌کار فایل گفتگوهای صورت گرفته با داخل کشور را که متن آن در نوشته‌های مسعود نقره‌کار آمده بر روی اینترنت انتشار دهند تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد.

 

اظهارنظر يکی از مسؤلان اطلاعاتی: موسوی و کروبی يک بهانه بود

صاحب‌منصب قضایی رژیم از قول یکی از «مسئولان اطلاعاتی و امنیتی کشور» جعلیاتی را سرهم می‌کند که پذیرش آن‌ها توهین به عقل و هوش آدمی است؛ منتهی قبل از این که  وارد «دستور» شود، پیش‌ زمینه‌ای در مورد طرف می‌دهد که از کودکی و جبهه رفتن او شروع و به مراسم خواستگاری‌اش ختم می‌شود و در همه‌ی این موارد راوی حکم پدر را دارد تا تماس او که پس از فرار از کشور به دامن «دشمن» گریخته، با مسئول اطلاعاتی و امنیتی نظام و درد دل دو طرف توجیه‌پذیر جلوه کند. در روایت صاحب‌منصب قضایی رژیم، «سردار» مربوطه که حکم فرزند وی را دارد یکی از «نخبگان نظامی، امنیتی و اطلاعاتی کشور» معرفی می‌شود که در سایه‌ی «دلیری و هشیاری با سن کم به مقام فرماندهی رسیده‌ است. »

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/142005.php

 

نخبه‌‌‌ی امنیتی و اطلاعاتی و نظامی رژیم در مورد آمار کشته‌‌شدگان حوادث پس از انتخابات ۸۸ به صاحب‌منصب قراری و ضد انقلاب از پشت تلفن می‌‌گوید:‌

«بعد از انتخابات ۸۸ ما ۱۰۰۷ کشته در کليه کشور داشتيم ( ۱۹ مامور انتظامی، و ۳ نفر ثارالله در اين جريان کشته شدند.) ، ۱۸ هزار و ۹۰ نفر دستگيری و بازداشتی داشتيم ۱۷۹۹ نفر با کيفر خواست بازداشت و زندانی شدند، و ۴۸ هزار نفر پلاک خوردند ( حضوری يا غيابی پرونده برای شان درست کردند.). از مجروحين هم آمار نداريم.»

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/142005.php

 

از این که چرا یک نخبه‌ی امنیتی و اطلاعاتی بایستی آمارهای مخفی نظام را به یک ضد انقلاب بدهد می‌گذرم و به مقایسه‌ی آمارهای داده شده از سوی صاحب‌منصب قضایی در دو نوشته‌ی منسوب به او می‌پردازم.

به ادعای صاحب‌منصب قضایی ۱۹ مأمور انتظامی و ۳ نفر ثار‌اللهی کشته شدند. مقامات امنیتی و سیاسی رژیم از فرمانده سپاه گرفته تا حداد‌عادل به اعلام کشته شدن ۲۰ نفر از نیروهایشان بسنده کردند و روی‌شان نشد از آن بالاتر روند. اما صاحب‌منصب قضایی روی دست آن‌ها بلند می‌شود. کم کردن آمار کشته‌شدگان مردمی از سوی فرماندهان سپاه قابل فهم  است، اما چرا آمار کشته‌شدگان خودشان را که با آن می‌توانند «مظلوم نمایی» کنند کم می‌کنند؟ سپاه پاسداران تا به امروز نام یک نفر از نیروهای بسیج را که کشته‌ شده‌اند اعلام نکرده است.

 

عبدالله عراقی فرمانده‌ی سپاه پاسداران تهران بزرگ گفت که در جمع ۲۴ نفر در رویدادهای پس از انتخابات کشته شده‌اند که ۱۲ نفر از آنها بسیجی بوده‌اند.

 

http://www.radiofarda.com/content/F8_ARAGHI_PROTESTORES_KILLED_THEMSELVES/1843178.html

 

محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران ایران، گفت در درگیری های بعد از انتخابات در ایران در مجموع ۲۹ نفر کشته شده اند که ۲۰ نفر آنها از نیروهای بسیج و نیروهای مردمی با سابقه بسیجی بوده و ۹ نفرشان از "مخالفین و معارضین" بوده اند.»

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/08/090829_bd_jafari_guards.shtml

 

دروغگو کم حافظه است صاحب‌منصب قضایی فراموش کرده است که در جای دیگری در مورد تلفات انتخابات ۸۸ گفته است:

«ماجرای انتخابات سال ۸۸ هم که تاسف بار بود، درسی برای رژيم شده ، انتخاباتی که به گفته خودشان طی آن ۷۸۲۱۰ نفر دستگير شدند که فقط در تهران اين رقم ۲۲۷۴۲ نفر بود. خب می‌دانيد که عده ای از اين‌ها پس از تفهيم اتهام و سپردن وثيقه آزادشدند تا در فرصت مناسب به پرونده‌ی آن ها رسيدگی شود. گفته شده که ۵۴۱۸ نفر از دستگير شدگان انتخابات سال ۸۸ زير ضرب قرار گرفتند ( يعنی بازجوئی و شکنجه شدند). بعضی از زندان‌ها البته ليست نداشتند که معلوم شود چه تعدادی زندانی داشته‌اند. در بازداشتگاه ۲۰۹ ليستی وجود نداشت اما حداقل ۷۳۲ زندانی آنجا بودند. و يا برده شدند، که اکثرا" جوانان و افراد گروه های سياسی بودند. از ميان دستگير شدگان ۱۵۸ نفر از اين‌ها به اعدام محکوم شدند که البته حکم برخی از آن‌ها تائيد نشد. گفته شده که در مجموع ۴۹۴ نفرحکم اعدام گرفتند ، که به پرونده برخی از آن‌ها تا يک سال بعد هم رسيدگی نشده بود، کسانی که آن‌ها رابيشتر اباحه ( کسی که کشتن آن ها حلال است) خواندند. در ماجرای انتخابات ۸۸ حتی يک نفر بسيجی و يا از نيروی انتظامی کشته نشد ، از مردم ۱۰۷ نفر کشته شدند که ۶۰ يا ۶۱ نفر آن ها در تهران بود. بيشتر قتل ها و شکنجه ها هم توسط لباس شخصی ها و مامورانی که يا معاود عراقی بودند و يا مزدوران عراقی و افغانی و سوماليائی و لبنانی صورت گرفت.به اين جماعت هم برای تکرار جنايت های شان آماده باش داده اند.»

http://news.gooya.com/columnists/archives/136851.php

 

یک بار مدعی شده است که بعد از انتخابات ۸۸ ، ۱۰۰۷ نفر کشته داشتیم و یک بار ۱۰۷ نفر. توجه کنید چگونه ۱۰۷ نفر تبدیل به ۱۰۰۷ نفر می‌شود. در ثانی ۶۰ یا ۶۱ کشته را مربوط به تهران می‌داند و بقیه را مربوط به شهرستان‌ها! در حالی که در شهرستان‌ها اساساً جنبشی در آن سطح نبود که ۴۶ کشته دهد و کسی متوجه‌ی آن نشود. نسبت کشته‌های تهران که جنبش در وسیع‌ترین شکل ممکن ماه‌ها در آن ادامه داشت با شهرستان‌ها منطقی نیست.

در لیست ۱۱۲ نفری کشته‌شدگان جنبش که توسط کمیته‌گزارشگران حقوق بشر با جزئیات تهیه شده، نام ۶ نفر به عنوان کسانی که در شهرستان‌ها کشته شده‌اند آمده است. حسین اختر زند (اصفهان)، آرمان استخری‌پور (محله‌‌ی ابیوردی شیراز)، قتل مشکوک امیر اسلامیان، جسد وی روستای «چرخ‌وال» بوکان پیدا می‌شود، پویا مقصود‌بیگی (کرمانشاه)، مهرداد حیدری در مشهد به طرز مشکوکی به قتل می‌رسد، محمد جواد پرنداخ (اصفهان) رژیم مدعی است خودکشی کرده است.

 

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-42701.html

 

تعداد دستگیرشدگان یک بار ۷۸۲۱۰ نفر است و یک بار ۱۸۰۹۰ نفر. تفاوت دو آمار بیش از ۶۰ هزار نفر است. وی همچنین مدعی می‌شود که ۲۲۷۴۲ نفر در تهران دستگیر شدند. با توجه به این آمار ظاهراً بیش از ۵۶ هزار نفر در شهرستان‌ها دستگیر شدند، کدام شهرستان؟ صاحب‌منصب قضایی توضیحی نمی‌دهد. به جز تظاهرات پراکنده در اصفهان، شیراز و کرمانشاه، جنبش گسترده‌ای در شهرستان‌ها نبود که سه برابر تهران دستگیری داشته باشند.

یک بار مدعی است ۱۷۹۹ نفر با کیفرخواست بازداشت و زندانی شدند، یک جا می‌گوید ۵۴۱۸ نفر از دستگیر‌شدگان بازجویی و شکنجه شدند. تازه  آمار بعضی از زندان‌ها را هم ندارد. در مورد بازداشتگاه ۲۰۹ هم می‌گوید که حداقل ۷۳۲ زندانی داشته است که قطعاً غیرواقعی است این بازداشتگاه چنین ظرفیتی ندارد. یک جا هم مدعی شده است که ۴۸ هزار نفر پلاک خوردند (حضوری یا غیابی پرونده برایشان درست شد).

یک جا با قاطعیت می‌‌گوید «در ماجرای انتخابات ۸۸ حتی يک نفر بسيجی و يا از نيروی انتظامی کشته نشد»، یک جا روی دست رژیم بلند شده و می‌گوید ۲۲ نفر از نیروهای رژیم کشته شدند.

یک جا مدعی است ۱۵۸ نفر به اعدام محکوم شدند و بلافاصله می‌گوید در مجموع ۴۹۴ نفر حکم اعدام گرفتند.

او همچنین مدعی است که «بيشتر قتل‌ها و شکنجه‌ها هم توسط لباس شخصی‌ها و مامورانی که يا معاود عراقی بودند و يا مزدوران عراقی و افغانی و سوماليائی و لبنانی» صورت گرفته است که قطعاً واقعی نیست. تردیدی نیست که اکثر جنایتکاران نیروهای ایرانی وابسته به سپاه و «نوپو» و انصار حزب‌الله و بسیج و ... بودند. البته در میان آن‌ها معاودین عراقی و لبنانی هم که در نیروهای فوق خدمت می‌کنند دیده می‌شوند. اما تعداد‌شان در مقایسه با نیروهای ایرانی بسیار کم است. معلوم نیست سومالیایی‌های ادعایی را که لابد بایستی سیاهپوست باشند چرا تنها منابع راوی دیده‌اند؟ آیا «شهرزاد قصه‌گو» به عقل و شعور ما توهین نمی‌کند؟ مسعود نقره‌کار که چنین جعلیات و آماری را بی دریغ انتشار می‌دهد و به دفاع از «شهرزاد قصه‌گو» می‌پردازد احترامی برای خوانندگان قائل است؟

صدها عکس از جنایتکاران با مشخصات کامل انتشار یافته است. مقصود از ارائه‌ی آمار چیست؟ هر چرندیاتی را می‌توان تحویل مردم داد؟ تعهد ما در قبال اطلاع رسانی دقیق و درست کجاست؟‌ امیدوارم صاحب‌منصب قضایی یا مسعود نقره‌کار که متأسفانه علاوه بر نقش کاتب و تنظیم کننده‌ی روایات، سخنگویی وی را هم پذیرفته است به جای حملات شخصی به این تناقضات که به هیچ شکل نمی‌توان آن‌ها را توجیه کرد پاسخ دهند.

 

نخبه‌ی نظامی و اطلاعاتی و امنیتی در مورد آمار تصفیه‌شدگان وزارت اطلاعات می‌گوید:‌

«در خصوص تصفيه در وزارت اطلاعات تاکنون بيش از ۶۷۰۰ نفر تصفيه ، باز خريد و اخراج شدند و تعدادی هم در دست بررسی هستند، به نظر من بدترين کار ممکن در شرايط فعلی که نياز به پرسنل نظامی و اطلاعاتی هست انجام شده، همان گونه که قبلا عرض کردم امکان ادغام بسياری از آن‌ها به معترضين و اينکه هدايت گروهی و جمعی آنها را به عهده بگيرند بسيار زياد است، اگر چه ظاهرآ توجهی به اين موضوع نشده ، »

 

نخبه‌‌ی امنیتی نظام فراموش می‌کند با یک ضد‌انقلاب طرف است که به اردوی دشمن رفته و بی‌محابا به او گزارش وضعیت می‌دهد و پیش‌بینی‌ خود مبنی بر امکان پیوستن بسیاری از ۶۷۰۰ اطلاعاتی رژیم به مردم را هم اعلام می‌کند. کدام دستگاه اطلاعاتی در دنیا این‌گونه آمار نیروهایش را به دشمنی که مدعی است کمر به افشای جنایتکاران بسته می‌دهد؟ برای چه بدهد؟ بیچاره مردمی که بایستی منتظر باشند تا این عناصر اطلاعاتی به جنبش‌شان بپیوندند و هدایت و رهبری آن‌ها را به دست گیرند.

 

صاحب‌منصب قضایی می‌گوید: «بعد از خوش و بش، وشنيدن ارشادها و نصيحت‌های «یکی از نحبگان نظامی، امنيتی و اطلاعاتی» کشور، در مورد حرکت موسوی و کروبی از وی سؤال می‌کند و ناغافل «نخبه‌»‌ی مربوطه رشته‌ی سخن به دست گرفته و هرچه دل تنگش می‌خواهد از پشت تلفن برعلیه رژیم می‌‌گوید و راوی هم بلافاصله این سخنان گهربار را نعل به نعل یادداشت می‌کند. انگار آیه به یپغمبر نازل می‌شود و او مو به مو ثبت‌شان می‌کند که خدشه‌ای به وحی وارد نشود.

 

«... جامعه ما حکومت اسلامی ست و ربطی به جمهوری ندارد و تا آنجا که من در جريان هستم چند ماه قبل از انتخابات، مثلاً در مورد انتخابات رئيس جمهوری، در جلسات مکرر شخص مورد نظر که بايد رئيس جمهور بعدی باشد نشان می‌شود، از آن به بعد وی را توجيه و آماده سازی می کنند و در جريان انتخابات روی او کار می شود و شخص مورد نظر با مهندسی انتحاب می شود، البته اين شخص مريد مطلق ولايت است و کارش هم واجب الاطاعت بودن از ولايت است، در هر حال ولايت فقيه صاحب الامر و صاحب الاختيار ملک و ملت است و بقيه افراد خدمتگزارند و در چارچوب نظام خدمت می‌کنند. از زمان امام وضع به همين نحو بود، و مقام معظم رهبری ادامه حکومت اسلامی را واجب کفائی می‌داند، حالا هم يک کمی امروزه تر شديم و به جای خليفه مسلمين می‌گوئيم مقام معظم رهبری. به نظر اين بنده کوچک خدا جامعه‌ای با چنين ساختاری در عصر رسانه کاربرد نخواهد داشت. خواه نا خواه بايد خود را با مسائل جهانی و معيارهای جمهوری هماهنگ کند. در اين انقلاب با شناخت و دانستنی‌های من ظرف سی و دو سال گذشته نزديک به ۳ ميليون در حوادث غير طبيعی کشته شدند، از شهيد و اعدامی، تير باران ، شکنجه، خود کشی شده ها، سلاخی شده ها و تصفيه و مفقود شده ها و تصادفات‌، و بيشتر از يک ميليون معلول در تمام سطوح بالا داريم، هم خانواده‌های کشته شده‌ها و هم معلولين زندگی ای طبيعی می‌خواهند. انقلاب برای آن ها چه کرده است جز شعار؟ »

 

پس داستان ارشادات و نصیحت‌ها چه شد؟ طرف که می‌‌گوید «ساختار رژیم در عصر رسانه کاربرد ندارد» و خواهان در هم‌ریختن اساس «حکومت اسلامی» و هماهنگی با «مسائل جهانی و معیارهای جمهوری» می‌شود. آیا این «نخبه» اطلاعاتی و امنیتی نمی‌داند که تلفن‌ها کنترل می‌شوند، به ویژه گفتگو با ضد‌انقلابی که مدعی است «لاریجانی» هم در مورد افشاگری‌های او حساس شده است و کارگزاران رژیم نوشته‌های او را دنبال می‌کنند و همه جا نقل محافل است!؟ او که می‌گوید به خاطر انتشار جعلیاتش نگران جان مسعود نقره‌کار در آمریکاست چگونه نگران جان فردی که حکم پدری برای او دارد و در «ام‌القرای اسلامی» زندگی می‌کند و پست حساس حکومتی دارد نیست؟

 

لابد بر اساس این رهنمود‌ها مردم هم دست روی دست بگذارند و بنشینند تا «نخبه‌»‌های اطلاعاتی و امنیتی نظام خودشان «ساختار رژیم در عصر رسانه» را به روز کرده و همه‌ی مشکلات را حل و فصل کنند.

 

به جای این که صاحب‌منصب قضایی، نخبه‌ی اطلاعاتی و امنیتی نظام را نصیحت کند و بگوید دست از این جنایات بردارید، دنیا عوض شده است، اقدامات شما دیگر خریدار ندارد، وی به ارشاد صاحب‌منصب قضایی پرداخته و می‌گوید:‌

 

«حاجی، جامعه فرق کرده ، مردم عوض شدند، دهه‌ی ۶۰ مرد، بچه‌های آنها بزرگ شدند، آن هائی که امام می‌گفت بچه های انقلاب تو گهواره هستند ، بزرگ شدند اما خود انقلاب رشد نکرده، با بچه ها بالا نيامده، توی دهه ۶۰ مانده، اين بچه‌ها حق دارند معترض باشند و بگويند انقلابی که پدران ما برای نگهداری اش جان دادند چه شد؟ اين که ما می‌بينيم انقلاب مستبدان است.»

 

ظاهراً به هنگام نگارش سناریو «حاجی» به خاطر کبر سن دچار غفلت شده جای پرسوناژ‌ها را قاطی می‌کند و «نخبه‌» امنیتی در نقش او ظاهر می‌شود. یکی از ویژگی‌های عناصر اطلاعاتی و امنیتی کم حرف زدن آن‌هاست. اما «نخبه‌»‌ی آن‌ها تا مورد پرسش قرار می‌گیرد سفره دل می‌گشاید و آن‌چه دل تنگش می‌خواهد می‌‌‌گوید. صاحب منصب قضایی انگار با او مصاحبه مطبوعاتی می‌کند:

 

از او پرسيدم:« نظرتان در مورد حرکت موسوی و کروبی و آنچه که جنبش سبز گفته می‌شود چيست ؟»

و بعد دوباره می‌گوید:‌

پرسيدم : «برخوردهای نيروی ناجا و سپاه در جريان انتخابات را چگونه می‌بينيد؟»

 

«گفت: «من متاسفم، از بالا تا پائين اشتباه کرديم، جواب مردم اين نبود که رهبری علنا فتوی کشتار بدهد، راه دوری نرويم اگر شهيد محمد بروجردی يا حاج ابراهيم همت يا باقری يا وصالی زنده بودند اجازه می‌دادند با نام بسيج يا سپاه توی زندان چوب و باطوم به جوانان مردم استعمال کنند يا دحتران مردم را سر و ته کنند؟ حاجی اين مردم حق دارند فرياد بزنند. »

 

چه نخبه‌ی امنیتی نازنینی به «مردم حق می‌دهد فریاد بزنند». صاحب‌منصب قضایی بخش‌های دیگر «داستان هزار و یک شب» یادش رفته است که به قول خودش در اطلاعات سپاه پاسداران و زمان زنده بودن «محمد بروجردی يا حاج ابراهيم همت يا باقری» چه به روز دستگیر‌شدگان می‌آوردند که کهریزک و جنایات رژیم در سال ۸۸ پیش آن‌‌ها هیچ است. صاحب منصب قضایی رژیم یادش می‌رود به «نخبه» امنیتی و اطلاعاتی نظام مشاهدات خودش را یادآوری کند. به او نمی‌گوید خودش شاهد تجاوز به زنان و دختران و آتش زدن آن‌ها بوده است. ظاهراً بایستی بپذیریم که نخبه‌ی اطلاعاتی و امنیتی روحش هم از این ماجرا که در کشور اتفاق افتاده هم خبر ندارد. در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ وقتی بزرگترین جنایات تاریخ معاصر توسط سپاه پاسداران و کمیته‌ها انجام می‌گرفت پاسداران نامبرده زنده بودند و به روی مبارکشان نمی‌آوردند. یک مشت جانی حالا پیش افتاده‌اند سابقه برای عامل کشتار مردم در کردستان مثل محمد بروجردی درست کنند. او را «مسیح» کردستان هم معرفی می‌کنند. مثل لاجوردی که کتاب در موردش چاپ کرده و مدعی شده‌اند او سمبل مبارزه با «خشونت» بود. هرکس که نداند فکر می‌کند حاج ابراهیم همت یا باقری‌ها چه تحفه‌‌هایی بوده‌اند. سپاه پاسداران از ابتدا بنیانش بر جنایت استوار شد. لابد اگر تیر غیبی به محسن رضایی و مرتضی رضایی و علی شمخانی و یحیی رحیم‌صفوی و محمدعلی جعفری و دیگر فرماندهان سپاه هم خورده بود امروز بایستی شاهد خواندن چنین هجویاتی در موردشان بودیم.

دردآور آن که چنین مواردی در جایی و در سلسله مطالبی منتشر می‌شود که از رنج و حرمان نسلی که توسط همین پاسداران و همین جنایتکاران در زندان‌ها پرپر شد سخن می‌رود. قربانی و جلاد، ظالم و مظلوم در کنار هم و به یک قلم و فرهنگ ستوده می‌شوند.

 

نمونه‌ای از لطف شکنجه‌گر مسلمان!

 

صاحب منصب قضایی در مورد ف. ح یک شکنجه‌گر بی‌رحم زندان‌های شیراز و مشهد می‌گوید:‌

 

«.....ف.ح شکنجه گر زندان‌های شيراز، به زمان شاه دانشجوی دانشگاه مشهد بود، او مدتی نيز در شيراز زندگی کرد. او دانشجوئی متدين بود و به توصيه آيت الله طاهری وارد سپاه پاسداران شد، و محل کارش نيز زندان در نظر گرفته شد. او زير دست سعيد محسنی نائينی آموزش شکنجه گری ديد. بعد از مدتی به مشهد باز گشت و مسؤليت هائی در زندان های مشهد گرفت .ف.ح از مخوف ترين و «خلاق ترين» شکنجه گران بود. او همه ی قربانيان خود را در کم تر از ۲۴ ساعت به اعتراف و يا به قول خودش به «حرف زدن» وا می‌داشت . ف.ح درجنگ يک پا و يک چشمش را از دست داد، اکنون ويلچری و شيميائی ست. پای صحبت های او در باره شکنجه بنشينيم»

 

قصه‌گو از زبان شکنجه‌گری این‌چنین که از شادی افشاگری «حاجی» در مورد شکنجه‌ و اعدام و تجاوز و شکنجه‌گران به وجد آمده و در پوست خود نمی‌گنجد می‌نویسد:

 

«فراموش نکنيد عده‌ای بيرحمانه به شما ( افشاگر شکنجه‌ها ) حمله می‌کنند. اين‌ها زياد هستند، آرام باشيد، قبول نکنيد، بی انصافی‌ست که ما باور کنيم آن‌ها می‌پذيرند و بايد بپذيرند، چون آن‌ها فضائی را که تجربه کرده‌اند متفاوت است، اين‌ها را نمی‌دانند و از مسائل و مشکلات بی‌اطلاعند. اينکه مخاطب شما بداند که شما چه می‌گوئيد اول بايد شکنجه را تعريف کنيد.»

 

ملاحظه کنید چه کسی دم از «رحم» و «بیرحمی» و «انصاف» می‌زند. شکنجه‌گر رژیم به هنگام موعظه یادش می‌رود خودش یکی از «مخوف‌ترین» و «خلاق‌ترین» شکنجه‌گران و عامل فجایع به بار آمده بوده، به  همکار جنایتکارش که در جلد «گربه‌‌ عابد و زاهد» رفته می‌‌گوید:‌

 

«اما شما بگوئيد، شما حاجی ( منظور راوی ست ) که آنجا هستی بگوئيد، شما حکام فاسد را می‌شناسيد، شما شاهد تجاوز به ناموس زنان و دختران مردم بوديد، بگوئيد، مهم نيست که باور کنند يا نکنند، بايد گفت، بالاخره زمان اش فرا خواهد رسيد، راجع به راضيه مروج بگو، شخصيتی ديوانه و هولناک، يا قاضی‌ها ، داديارها و شکنجه‌گرها را رو کن، اگر برای خودت و ما نمی‌کنی لااقل تو که آدم مومنی هستی به خاطر خدا بکن، تا باقی عمر راحت باشی که حرفت را زدی، مهم نيست قبول کنند يا نه، بگو حاجی، بگو، دير نيست همه‌ی اين زندان‌ها درهای‌اش باز شوند، مردم همه‌ی زندان‌ها را خواهند ديد، آنوقت باورت خواهند کرد، ما هم کمک‌ات می‌کنيم حاجی و تا آخر با تو هستيم، بگو که شاهد چه فجايعی بودی ...»

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/142385.php

 

آیا منطقی است که یکی از «مخوف‌ترین» و «خلاق‌ترین» شکنجه‌گران از صاحب‌منصب رژیم بخواهد که شخصیت قاضی‌ها و بازجوها و شکنجه‌گر‌ها را رو کند؟ آیا در دنیا تاکنون شکنجه‌گری در حالی که دستگیر نشده و برای فراز از مجازات برنامه‌چینی نمی‌کند چنین تقاضایی داشته است؟

توجیه مخوف‌ترین شکنجه‌گر برای آن که خود آستین بالا نمی‌زند و به روشنگری نمی‌پردازد خنده دار است:‌

«خود من شخصا شرايطی را تجربه کردم که می‌خواهم اما نمی‌توانم بيان کنم و عذرخواهی از شما دارم . و دقيقا هم مشگل همين جاست که آدمی مثل من وظيفه تاريخی خود نمی‌داند چنين چيز ها را افشا کند چرا که خود عامل است.»

 

شکنجه‌گر مزبور از آن‌جایی که خود عامل شکنجه بوده، «وظیفه‌ی تاریخی‌اش» نیست که چنین مواردی را افشا کند! این وظیفه‌ را به «حاجی» محول می‌کند که خود دستی در شکنجه و آزار و اذیت نداشته و همیشه حامی زندانیان بوده؛ به این ترتیب صاحب‌منصب قضایی رژیم از زبان یکی از مخوف‌ترین شکنجه‌گران رژیم برای خود وجاهت و برائت دست و پا می‌کند.

 

نکته‌ی قابل توجه این که صاحب‌منصب قضایی رژیم حقانیت و درستی روایات خود را از زبان یکی از «مخوف‌ترین» و «خلاق‌ترین» شکنجه‌گران رژیم اعلام می‌کند. ظاهراً بازجو و شکنجه‌گر نظام قرار است برای من و امثال من کلاس گذاشته و «شکنجه را تعریف کنند» تا از بی‌اطلاعی به درآییم.

 

فکر می‌کنید چند شکنجه‌گر هستند که با نام مخفف «ف. ح» دانشجوی دانشگاه مشهد در زمان شاه، شکنجه‌گر زندان شیراز، عضو سپاه پاسداران، یکی از مسئولان زندان مشهد باشند و از قضا یک پا و یک چشمشان را از دست داده باشند، ویلچری و مجروح شیمیایی جنگ هم باشند.

آیا رژیم به سرعت نمی‌تواند به هویت شکنجه‌گری که از ایران با ضد‌انقلاب خارج از کشور تماس گرفته و خواهان افشای جنایات رژیم و به ویژه تجاوز‌ها و شکنجه‌‌ها و اعدام‌ها می‌شود پی ببرد؟

 

پسر فرمانده‌ی عملیات علیه جنبش سبز را بعد از تجاوز زیر شکنجه کشتند


صاحب‌منصب قضایی رژیم که به گفته‌ی خودش در سه دهه‌ی گذشته شاهد همه گونه جنایت حاکمان میهن‌مان در زندان‌ها بوده در ارتباط با یکی از دوستانش که از قضا «سردار» سپاه است و فرمانده‌ی سرکوب تظاهرات مردمی و فرزندش را در زیر شکنجه از دست داده می‌نویسد:

 

« .....دوستان مشترک از من خواستند به سردار «ح.ب» تلفن کنم. گفتند برای او اتفاق ناگواری افتاده و نیاز دارد کسی با او صحبت کند.

سردار را از جبهه می‌شناختم. رفیق هم بودیم ،... پس از روزها کلنجار با خودم بالاخره تلفن کردم. دخترش، ملیکا گوشی را برداشت و بعد از سلام داد زد : «بابا ،عمو» و طول کشید تا سردار آمد.»

 

صاحب‌منصب قضایی رژیم این‌بار در نقش عموی «ملیکا» ظاهر می‌شود.

 

معلوم نیست چرا برای تماس چند روز با خودش کلنجار رفته است. او که مدعی است برای تدقیق روایات زندان با جانیانی که در صحنه حضور داشتند تماس گرفته و اطلاعات لازم را از آن‌ها می‌گیرد چرا وقتی پای دوست قدیمی‌اش که دخترش او را «عمو» خطاب می‌کند به میان می‌آید روزها با خودش کلنجار می‌رود تماس بگیرد یا نگیرد؟

 

«سلام کردم ، پاسخم گریه بود، گریه نه، مویه می‌کرد. نتوانستم تاب بیاورم ، همصدا شدیم. با هق هق گفت: «تو درگیری زیر مشت و لگد و باطوم خردش کرده بودن، سپر بچه‌های مردم شده بود. بعد بردنش به شرفش لطمه زدن، بعدم کشتنش، آخه حاجی قرار ما با امام این نبود.» ، و باز گریه و مویه، و گفت: «بد جور زده بودنش، نتوونستم بشناسمش، صورتش پف کرده بود، شونه‌هاش خرد شده بودن. آنقدر توی سرش زده بودن که سرش چاک چاک شده بود. اون بدن ظریف و تکیده، اون صورت پاک و نجیب، پر از کبودی و خون مردگی بود، افتاده بود روی سنگ مرده شور خونه، من حتی تو جبهه این حد نامردی ندیده بودم، خودم شستمش، کفنش کردم».

 

انگار در زمان خمینی و «امام» حضرات چنین اتفاقاتی در خیابان‌ها و زندان‌ها نمی‌افتد که «سردار» می‌گوید: «قرار ما با امام این نبود»

 

«... گفتم: «سردار تو این جریان خودتم فرمانده بودی، حالا چرا...»، حرفم را قطع کرد و گفت: «نمیدونی چه وضعی بود حاجی، مردم مثل سیل می‌اومدن، این مردم یه چیز عجیبی هستن، هیچ جا مثلشون پیدا نمی‌کنی، می آن پر و بال میدن، نارو ببینن یهو آتیش می‌گیرن، همه جفت کرده بودن ، همه رو هم از دم زدن»، باز گفتم:  «شمام اون روزا فرمانده بودین سردار، چطور حالا به فکر افتادین؟». گفت: «جان زهرا تو دیگه حرومم نکن، بذار کار خودمو بکنم، می‌خوام بلا گردون مردم بشم، با یه یا حسین ...». و تلفن قطع شد. باز تلفن کردم . با گریه شروع کرد.« آقا تسلیت فرستاده ، برام آرامش و صبر جمیل آرزوکرده، چند تا هم مامور فرستاده که کلی هندونه بذارن زیر بغلم، که بله شما اهل انقلاب هستین و در این راه خیلی‌ها شهید دادن» ، ...

دو هفته بعد شنیدم سکته کرده و بردنش بیمارستان بقیه‌ الله. بارها تلفن زدم اما نتوانستم با او صحبت کنم. بالاخره به خانه‌اش تلفن کردم .گفتند: « سردار رفت ، سردار مرد...»

 

اسمی از سرداری که می‌خواست «بلاگردون مردم بشه» و «کار خودشو بکنه» و خامنه‌ای براش پیام تسلیت فرستاده بود در میان نیست. لاپوشانی حتی پس از مرگ سردار که قرار بود «یاحسین» و لابد «میرحسین» بگه و تلفنش قطع شد و بعد هم نفس‌اش، ادامه دارد.

بیمارستان بقیه‌الله متعلق به سپاه پاسداران است، صاحب‌منصب قضایی فراری به دشمن پناه‌آورده، از خارج کشور به جایی که تحت کنترل شدید سپاه پاسداران است بارها زنگ می‌زند و می‌خواهد با یکی از فرماندهان سرکوب تظاهرات‌‌های ۸۸ که پسرش زیر شکنجه کشته شده و خودش سکته کرده صحبت کند. آیا صاحب‌منصب قضایی در مورد سرنوشت دوستش احساس مسئولیت هم می‌کرد؟

 

«سردار داغ پسر ۲۳ ساله‌ی دانشجوی‌اش را تاب نیاورد. او دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. پسر سردار را بعد از ضرب وشتم شدید در تظاهرات دستگیر می‌کنند. با چوب به او تجاوز می‌کنند و زیر شکنجه جان‌اش را می‌گیرند....»

 

http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=20539

 

سرداران کذایی سپاه اگر غیرت و شرافت داشتند «آقا»یشان خامنه‌ای نبود و بعد از مشاهده‌ی این همه جنایت و شقاوت در خدمت به «ولایت» باقی نمی‌ماندند. این‌ها دروغ‌هایی است که برای وجیه‌ المله‌شدن آن‌ها سر هم می‌کنند. می‌خواهند آن‌ها را نیز همچون مردم ایران که زیر چکمه‌های آنان نابود می‌شوند قربانی و زخم‌دیده و زخم‌خورده نشان دهند و به این ترتیب فضای همدردی با آن‌ها ایجاد کنند. در حالی که پاسدار نظام نکبت همین‌ها هستند. روح‌الامینی و زنش پس از کشته شدن فجیع فرزندشان محسن در کهریزک، به پابوس خامنه‌ای رفتند. پدر مدعی شد اصلاً «آقا» بیشتر از بقیه پیگیر ماجرا است.

 غیرت «سردار» مربوطه به اندازه‌ی روح‌الامینی که خون فرزندش را وجه‌المصالحه رابطه خود با خامنه‌ای کرد و مورد لعن و نفرین مردم قرار گرفت هم نیست. او لااقل یک اعتراض خشک و خالی کرد این یکی اگر ادعای صاحب‌منصب قضایی رژیم که خود یکی از شقاوت پیشه‌گان بوده بپذیریم، حتی عکس و نام فرزندش را هم انتشار نداد که مبادا به «نظام مقدس» لطمه‌ای بخورد.

 

نام خانوادگی «سردار» با حرف «ب» شروع می‌شود. لابد که نام خانوادگی فرزندش هم بایستی با حرف «ب» شروع شود. در لیست ۱۱۲ نفری کشته شدگان حوادث پس از ۲۲ خرداد ۸۸ که از سوی «کمیته گزارشگران حقوق بشر» تهیه شده است به نام سه نفر بر می‌خوریم که نام خانوادگی‌شان با حرف «ب» شروع می‌شود. دو نفر آن‌ها زن هستند و یک نفر مرد.

مادر سرور برومند ۵۸ ساله همراه با دخترش در روز ۲۵ خرداد در یک مهد کودک هدف تیراندازی قرار گرفت.

فاطمه براتی، دانشجو در شامگاه ۲۴ خرداد در اثر ضرب و شتم لباس‌ شخصی‌ها در کوی دانشگاه جان خود را از دست داد.

حامد بشارتی در روز ۳۰ خرداد در خیابان آزادی بر اثر شلیک گلوله کشته شد.

 

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-42701.html

 

ما در عصر اینترنت و انفجار اطلاعات به سر می‌بریم. محال است پسر یکی از فرماندهان سرکوب تظاهرات خردادماه ۸۸ در همان تظاهرات‌ها دستگیر و در زندان مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شود و نامی از وی در جایی نباشد و پدر او که خود از سرکوبگران جنبش ۸۸ بوده با صاحب‌منصب فراری قوه قضاییه به درد دل در مورد پسرش بپردازد. نام پسر روح‌الامینی را «سردار علایی» فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه پاسداران و ریاست ستاد مشترک سپاه و قائم‌مقام سابق وزارت دفاع افشا کرد. چرا وی یا امثال او نام پسر سرداری را که خود مسئول سرکوب جنبش هم بوده و به خاطر پسرش جان داده برملا نمی‌کنند؟‌

نام تمام فرماندهان و امرای سپاه که در دو سال گذشته در اثر سکته‌ فوت کرده‌‌اند انتشار پیدا کرده است. نام هیچ‌یک با حرف «ب» شروع نمی‌شود و در هیچ منبعی از کشته شدن فرزند چنین فرماندهی یاد نشده است. چگونه ممکن است فرمانده‌ی صحنه‌ سرکوب تظاهرات ۸۸ بمیرد و کسی نفهمد. خامنه‌ای و جناح او سکوت می‌کند آیا جناح مقابل هم سکوت می‌کند؟ حسین علایی وقتی دید خامنه‌ای برای ۴ سردار سپاه که طی چند روز فوت کرده بودند پیام تسلیتی نداد خود دست به کار شد و پیامی به مناسبت درگذشت آن‌ها داد. چرا این کار را در مورد این فرمانده نکرد؟

وقتی پسر مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شده و پدر سکته کرده و مرده چه اصراری است که نام آن‌ها فاش نشود؟ رژیم که از نام آن‌ها با خبر است. داستان‌شان را هم که راوی فاش کرده است، از ارتباط خود با او و اطلاعاتی که در اختیارش گذاشته هم که صحبت به میان آمده چرا نامشان را اعلام نمی‌کند تا مردم با آن‌ها آشنا شوند؟

 

انتخابات نبود افتضاحات بود و افتضاح‌تر از انتخابات، خاتمی بود

« حاج آقا ... از فرماندهان نيروی نظامی و از مسؤلين انتخابات در وزارت کشور» هم درست مثل بقیه‌ است، در گفتگوی طولانی با صاحب‌منصب قضایی انتخابات را به سخره می‌گیرد، تمام نقشه‌های «بیت‌رهبری» را فاش می‌کند، علیه شخصیت‌های نظام با یک ضد‌انقلاب از پشت تلفن صحبت می‌کند و آب از آب تکان نمی‌خورد و جناب «حاج آقا» که از فرماندهان نیروی نظامی و از مسئولین انتخابات در وزارت کشور است کک‌اش هم نمی‌گزد که مبادا مشکلی برایش پیش بیاید و آخر عمری از نان خوردن بیفتد.

«فرمانده نظامی ارشد» خطاب به یک ضد‌انقلاب فراری که به دشمن پناه برده می‌گوید:‌

«بايد سلاح‌هايمان را بر زمين بگذاريم و تسليم مردم شويم. و شجاعانه از مردم خودمان عذرخواهی کنيم و خدمت گذاری آن‌ها بکنيم ما بايد از مردم عذرخواهی کنيم ، آقائی بس است ، من به عنوان يک فرمانده نظامی ارشد و از مسؤلين، نحستين خدمتگذار خواهم بود که سلاح بر زمين بگذارد و از مردم عذرخواهی و طلب بخشش کند..»

بیچاره‌ مردمی که چنین موهوماتی را باور کنند و منتظر چنین تحولاتی باشند. فرمانده نظامی ارشد در سال ۸۸ کجا بود که «سلاح بر زمین بگذارد و از مردم عذرخواهی» کند.

صاحب‌منصب قضایی رژیم فراموش کرده است که فرماندهان نظامی در حالی که پست نظامی دارند نمی‌توانند از مسئولان برگزاری انتخابات باشند. درست است که فرماندهان نظامی در انتخابات دخل و تصرف می‌کنند و انتخابات مهندسی شده است اما آن‌ها رسماً مسئولیتی در برگزاری انتخابات و وزارت کشور ندارند. مگر این که بازنشسته شده و به وزارت کشور منتقل شده باشند یا در زمان حضور در وزارت کشور  مثل ذوالقدر، حجازی، نجار و ... مسئولیت نظامی نداشته باشند.

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/137438.php

 

آیا صاحب‌منصب قضایی فکر نمی‌کند فرماندهان نظامی و مسئولین انتخابات وزارت کشور تعداد زیادی نیستند و به سادگی می‌شود «حاج‌آقا» را مورد شناسایی قرار داد و انتقام از دام رهیدگان را نیز از او ستاند؟  چگونه است که خود در خارج از کشور در پرده می‌ماند و در مورد آن‌هایی که در داخل کشور هستند این گونه گشاده دستی می‌کند و اطلاعات ریز و درشت‌شان را آشکار می‌کند؟ 

نکته‌ی حائز اهمیت آن که «نظامی ارشد» به خاطر آن که خاتمی در انتخابات مجلس نهم شرکت کرده هرچه از دهانش در می‌آید نثار او می‌کند:

«در مورد خاتمی هم تعجبی نکرديم. می‌دانستيم او آدم فرومايه و فرصت طلبی‌ست. سال‌هاست او را می‌شناسيم يادت نيست در دوران جنگ ؟  در آن موقع که مسؤليت ارشاد را داشت؟ هميشه آلت فعل بيت امام بود، بيش از اندازه‌ی يک آدم معمولی، فرومايگی دارد، با پيشنهاد هاشمی در انتخابات رياست جمهوری شرکت کرد ، با پشتيبانی و پول هاشمی و پول‌های بيت المال و دولتی ، و رای آورد. در دو دوره رياست جمهوری هم فرومايگی اش را نشان داد، به نظر من شرافت اخلاقی ندارد. همان خواری زمان امام را به دوران خامنه‌ای و بيت اش آورده . به شيوه‌ی يک انسان مترقی خصلت‌های آخوندی به تمام معنا دارد، دروغ و ريا، شيادی و فرصت طلبی ، عملا چه در دوره اول و دوم شرافت نشان نداد، اين مرد در کار سياسی اصلن فرقی نکرده ، تغيير نکرده، جسمش فربه شده اما نه فکر و کارش، همان شيوه‌های ناجوانمردانه. با تبهکاری در خدمت و خيانت به رژيم و مردم است. رای او ادامه‌ی خصوصيات اخلاقی او بوده و هست ، ...»

از ادبیات فرمانده ارشد نظامی رژیم که (به هیچ‌وجه مشابهتی با فرهنگ گفتاری فرماندهان نظامی رژیم ندارد) بگذریم او یادش می‌رود خودش از مسئولان برگزار کننده انتخابات کذایی است و برخلاف «اصلاح‌طلبان» هنوز رأس کار است و قاعدتاً سرزنش بیشتری متوجه‌ی اوست. آیا منطقی است کسی که خودش برگزار کننده انتخابات است به کسی که در انتخابات شرکت کرده این‌گونه ناسزا بگوید.

 

جنایتکار کهریزک: «باید انقلاب می شد تا اصل ما پیدا می شد»

 

«... بالاخره پیدایش کردم، آسید جواد را می‌گویم که حالا سردار م.م است و از مسؤلین کهریزک و از مسؤلین امنیتی کشور( تهران). قصدم یک اتمام حجت دوستانه بود. گوشی را که برداشت بدون فوت وقت شروع کرد: ... حاجی معلومه چیکار می‌کنی ؟ می‌دونی چه آتیشی به پا کردی؟ اونقدر ازت دلخور و عصبانی‌ام که نمی‌دونم چطوری باهات حرف بزنم ، حاجی تو راستی راستی مارو داری عریون می‌کنی، خب که چی ؟ خودتم که این وره خط بودی ، اگه ته اش فرجی هست و عاقبت به خیری که من و امثال من نمی‌دونیم به فرما تا همه‌ی ما هم راهی بشیم و این بار سنگین وسنگین تر از کل جهنم رو سبک کنیم ، حاجی والله و بالله من نمی‌فهمم اینکارو می‌کنی . لابود می دونی حاجی پشم و پیلی همه ی اون گرگها که دور همه‌ی بنده گونه خدا گور می کندند ریخته و فراری شدن. راستی حاجی چی فکر می‌کنی؟ با گفتن این چیزا صدای داغ دارها رو در میاری، فکر کردی دردی رو دوا می‌کنی؟ فکر کردی وقتی مردی برات فاتحه می‌فرستن، حاجی به جدت زهرا هیچ چیزی توش نیس جز اینکه به تن علیل و زخم خوردت بد می‌کنی، یه حرفی بزن حاجی ، یه چیزی بگو ، چرا حرف نمی‌زنی حاجی، چه ضرورتی هست که اینکارو می‌کنی؟ پشت جریان چیه؟ پشتیبانی میشی ؟ حاجی حرفی بزن، دارم دق می‌کنم، از وقتی بچه‌ها گفتن حاجی داره خودشو آزاد می‌کنه رفتم تو خودمو گفتم حاجی این آخر عمری به کی داره خدمت می‌کنه ؟ به زندانی ها، به خانواده های در به در، به مجروحین ، به شهدای جنگ، به بچه های شیمیائی‌ها که تو خون و چرک و نفس و نفس زدن دست و پا می‌زنن؟ به کی داره خدمت می‌کنه ؟ مومن تو که مرشد دل ما بودی ، چرا مارو جا گذاشتی ، چرا مارو تنها گذاشتی ؟

باورم نمیشه حاجی، باورم نمی‌شه ، والله و بالله و تاالله از اون مرد مؤمن و شریف جبهه و زندان هیچ چیزی باقی نمونده ، چه دردی داری می‌کشی که داری داد می‌زنی وجیغ می‌کشی ؟ حاجی واسه اینکه آروم بشی با کارد سنگری چند تا زخم روکشه تنت کن، درد زخم از این حال بیرونت می‌کنه، من دیگه نمی‌دونم چی بگم حاجی ، یه چیزی بگولامصب ، حرف بزن ، اگه حرف نزنی وجلوم در نیای اونقده سرمو می‌زنم به دیوار که پاشون بشه ، مومن جان زهرا یه چیزی بگو ...

و شروع کرد به گریه کردن، راستش منم گریه ا م گرفت. به او گفتم :« آ سید جواد من هنوز توان دارم تو حرف بزنی و گوش کنم، نمی خوام وارد حرفت بشم تا حرفتو تموم کنی وهرچی تو دلت هست بگی » . هر دو سکوت کردیم . صدای هق هق هر دو ی ما درهم پیچید. سردارم.م ادامه داد : « ...حاجی حلالم کن ، اگه بی‌حرمتی کردم، خسته م ، خسته از چیزائی که به هیچکس نمیشه گفت، کسی رو ندارم، دلتنگت هستم » و باز شروع کرد به گریه کردن».

 

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/143618.php

 

صاحب‌منصب قضایی رژیم با سردار م.م یکی از مسئولین کهریزک و از مسئولین امنیتی کشور تماس می‌گیرد. فردی که به قول حاجی در سال ۶۰ در زندان‌های سید‌علی خان اصفهان، ‌باغ ابریشم اصفهان و کارون اهواز دختران مردم را بی‌سیرت کرده و بعد در کهریزک بزرگترین جنایات را مرتکب شده نام مخفف‌اش ذکر می‌شود. چرا این جنایتکار را به مردم معرفی نمی‌کند؟ آیا رژیم نمی‌داند سرهنگ م . م که از مسئولان کهریزیک و امنیتی کشور است کیست؟ به او نخواهند گفت تو با این ضد انقلاب چه کار داری که می‌گویی‌ « اگه حرف نزنی و جلوم در نیای اونقده سرمو می‌زنم به دیوار که پاشون بشه»‌؟ صد رحمت به دیالوگ‌ فیلم‌های آبگوشتی. 

صاحب‌منصب قضایی رژیم تا دلتان بخواهد در این نوشته به خودش دسته گل می‌دهد و اهمیت خود و افشاگری‌هایش برای مسئولان نظام را گوشزد می‌کند.

صاحب‌منصب قضایی نمی‌داند در سلسله مراتب نظامی از لقب سردار برای سرهنگ استفاده نمی‌کنند. سردار در سپاه به بالاتر از سرهنگ خطاب می‌شود و معادل تیمسار یا امیر در ارتش است.

رئیس زندان کهریزک در دوران جنبش ۸۸ سرهنگ دوم فرج کمیجانی است که ظاهراً‌ بازداشت و برایش کیفرخواست تهیه شد. سرهنگ روانبخش فلاح که البته مسئولیت مستقیمی هم در کهریزک نداشت و سرهنگ محمد عامریان  رئیس بازرسی عملیات  بازداشتگاه کهریزک  به اتهام «بی مبالاتی و عدم رعایت نظامات دولتی در ارتباط با امور خدمتی منجر به تلفات جانی و صدمات بدنی» و ایجاد بدبینی به نیروی انتظامی بازداشت شدند. البته بعید می‌دانم دوران محکومیت را کشیده باشند آب‌ها که از آسیاب افتاد پرونده رها شد. یک زندان دور افتاده که در دوران جنبش مردم ۱۲۳ نفر را به آن‌جا منتقل کرده و با اضافه شدن ۳۷ نفر بازداشتی قبلی (اراذل و اوباش) مجموعاً ۱۶۰ نفر در ۶۵ متر مربع بودند که چندین رئیس و مسئول در حد سردار و مسئول امنیتی کشور نمی‌خواهد. مگر ستاد فرماندهی کل قواست؟ این زندان از یک سوله تشکیل شده است. وقتی بالاترین نفر آن سرهنگ دوم کمیجانی یک مأمور دون‌پایه نیروی انتظامی است تکلیف بقیه که زیر دست او کار می‌کردند مشخص است.

استوار محمد خمیس آبادی و استوار ابراهیم محمدیان (افسر نگهبان) ستوان سوم سید کاظم گنج بخش،(کمک افسرنگهبان)، استوار اکبر رهسپار، استوار دوم حمید زندی، استوار دوم مجید وروایی ، استوار دوم مهدی گودرزی، استوار ابراهيم محبتی ، ستوان‌دوم امان‌قلی قاضلار، ستوان سوم علی جعفرزاده ، گروهبان دوم مهدی حسینی فر، سروان نعمت‌الله اقطايی، ستوان يکم حسين وسطی، همگی جمعی بازداشتگاه کهریزک بودند که بازداشت و برایشان کیفرخواست صادر شد.

 

http://www.azadegy.de/az193/09.htm

 

http://www.azadegy.de/az193/10.htm

 

در این پرونده نام سرتیپ احمدرضا رادان معاون نیروی انتظامی و سرتیپ عزیز‌الله رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ و سرهنگ دکتر سجادالله فرهمند پور هم مطرح شد چرا نام «سردار م. م» کذایی مطرح نشده است؟ چرا در مورد او همه چیز در پرده می‌ماند؟ او از چه حاشیه‌ی امنیتی برخوردار است که بالاترین فرماندهان نیروی انتظامی نیستند و لااقل نام‌شان فاش می‌شود؟ صاحب‌منصب قضایی چرا این مورد را افشا نمی‌کند و قاتل اصلی محسن روح الامینی، امیر جوادی فر و محمد کامرانی و ... را به جامعه معرفی نمی‌کند؟

 

بعد از ارشادات صاحب‌منصب قضایی و ردیف کردن جنایاتی که سردار م. م مرتکب شده، جانی کهریزک متحول شده می‌گوید:

« ... حاجی جان زهرا یه کمی مروت داشته باش، چرا چوب توی زخم دلم می‌چرخونی؟ خب حالا همینه که می‌بینی، فکر می‌کنی راحتم؟ ما داریم دور خودمون می‌چرخیم ، همون بچه‌های جبهه توی مال دنیا افتادن، راستش باید انقلابی می‌شد ، جنگی می‌شد تا اصل ما مثه آینه بیاد جلومون، تا اصل ما پیدا بشه، ما همینیم که می‌بینیم، ماهیت ما همینه، آره، باید انقلاب می‌شد، این اسلام و مسلمانی شرو ور بود، ما خودمونو سر کار گذاشتیم .»

 

یکی از مسئولان کهریزک و مسئولان امنیتی نظام از پشت تلفن به اسلام و مسلمانی می‌گوید شر و ور. 

 

به ياوه‌های اين فرد بايد پاسخ کارشناسانه شرعی داد

صاحب منصب قضایی که از طریق برنامه‌‌ی بهرام مشیری وارد رسانه‌های اپوزیسیون شده و از طریق وی به مسعود نقره‌کار معرفی شده و قصه‌های «هزار و یک‌شب‌» اش را انتشار داده در صدد بر می‌آید که به نوعی از خجالت بهرام مشیری درآید تا حمایت او را داشته باشد. به همین منظور «متن سخنرانی يکی از برجسته‌ترين مقام‌های حکومتی (و اطلاعاتی) جمهوری اسلامی» در جلسه‌ای که فرماندهان اطلاعاتی و سپاه حضور دارند را انتشار می‌دهد. یکی از موارد اصلی‌ای که این جلسه به خاطرش برگزار شده نحوه‌ی برخورد با بهرام مشیری است. «یکی از برجسته‌ترین مقام‌های حکومتی(و اطلاعاتی) از فرماندهان اطلاعاتی و سپاه خواسته است به «یاوه‌های» بهرام مشیری که او را «متفکر و ماهر» معرفی می‌کند پاسخ «کارشناسانه‌ی شرعی» دهند.

فرماندهان اطلاعاتی و سپاه ممکن است بتوانند کسی را حذف کنند اما پاسخ «کارشناسانه‌ی شرعی» چه ربطی به آن‌ها دارد؟ آن‌ها که در این زمینه تخصصی ندارند. همچنین مسئول اطلاعاتی رژیم مدعی می‌شود که ضدانقلاب در آمریکا موفق بوده است. ظاهراً می‌خواهد به بهرام مشیری و مسعود نقره‌کار که در آمریکا هستند و به آن‌ها وامدار است نان قرض دهد و بیشتر از امکانات آن‌ها استفاده کند.

نکته‌ی قابل توجه این که نام «یکی از برجسته‌ترین مقام‌های حکومتی» که سخنران و گرداننده جلسه است آورده نمی‌شود و تنها از او با نام «سردار» یاد می‌شود اما نام «برادر محمدی» که مسئول سالن است برده می‌شود، عجیب نیست؟ چرا توطئه‌گرانی که امروز مصدر کارند و علیه دوستان صاحب‌منصب قضایی توطئه می‌کنند معرفی نمی‌شوند؟

از این گذشته «یکی از برجسته‌ترین مقام‌های حکومتی» هم دوباره مثل همه‌ی مسئولان اطلاعاتی و امنیتی رژیم که با صاحب‌منصب قضایی ارتباط پدر و فرزندی و برادری دارند در جلسه‌ای که افراد مختلف با گرایشات متفاوت می‌توانند حضور داشته باشند می‌گوید «تمام انتخابات طراحی و مديريت شده است، رئيس جمهوری و رؤسای سه قوه ، فرمانده های نظامی و انتظامی، دولت، در کار بودند، همه درست و محاسبه شده بود» انگار نه انگار این رژیم در تمام جلسات خصوصی و عمومی‌اش از صحت انتخابات صحبت می‌کند و با زور می‌خواهد آن را به نیروهای خودی‌اش هم حقنه کند. در داستان‌های هزار و یک شب صاحب‌منصب قضایی رژیم، علیرغم این که افراد مختلف در موقعیت‌های متفاوت موافق و مخالف صحبت می‌کنند اما استدلال و منطق همه‌شان یکسان است. گویا همه را یک نفر نوشته است.

 

http://news.gooya.com/columnists/archives/140527.php

 

 

ایرج مصداقی ۲۷ تیرماه ۱۳۹۱

 

www.irajmesdaghi.com

 

irajmesdaghi@yahoo.com

 



منبع: پژواک ایران