PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 20th April 2024

انشعاب و ایجاد تشکل؛ پاسخ به نامه‌ی سرگشاده‌ی آقای ریحانی
ایرج مصداقی


آقای ع- ریحانی یکی از اعضای سابق مجاهدین در نامه‌ای خطاب به من ضمن ابراز لطف و محبت نکات و پیشنهاداتی را مطرح کرده‌ و خواهان اعلام انشعاب در سازمان مجاهدین از سوی من شده و آن را مسئولیتی تاریخی خوانده‌‌اند تا «صد ها نفر زخم خورده از این سازمان و متنفر از رژیم حاکم بر ایران» «در انتخاب بین دو شیطان به حال خود رها» نشوند و مجبور به انتخاب یکی از این دو نشوند. و به درستی تأکید کرده‌اند « حتما می شناسید انسانهای شریف و دردمندی را که به خاطر اینکه‌ راهی جز رژیم یا رجوی نمی شناخته‌اند به بی عملی و غربت و عزلت کشیده‌ شده اند. تعداد آنها کم نیست . »

ایشان از من خواسته‌اند که «گروهی تشکیل» دهم و  به همه‌ بگویم که‌ «دنیا آنقدر تیره‌ و تار نیست که‌ بین رجوی و خمینی تقسیم شده باشد.» و «آنجا را مأمنی برای کسانی» کنم که «از ترس در افتادن به دامان رژیم می ترسند که خود را از دور باطل مسیر بی سرانجام رجوی جدا بکنند.»

ایشان همچنین خطاب به من و امثال من به درستی تأکید کرده‌اند «شما و امثال شما در قبال این انحرافات که دودش مستقیما به چشم مردم ایران می رود مسئول هستید .نمی توانید فقط با یک نامه مسئولیت را از روی دوشتان بردارید.»

آقای ریحانی همچنین تأکید کرده‌اند : «مسعود رجوی در این سالها همه‌ را از کلمهء " انشعاب " ترساند . آنرا با خیانت و جنایت مترادف کرد در حالیکه‌ انشعاب در هر سازمان و سیستمی که دارای یک حیات سالم و مستقل باشد ( نه یک حیات وابسته‌ به شکاف ،نه یک حیات زالو وار ) امری طبیعی است.»

و در خاتمه نتیجه‌ گرفته‌اند که من و «بخش بزرگی از اعضای مجاهدین که در این سالها از این تشکیلات جدا» شده‌اند می‌توانیم « در آیندهء سیاسی ایران نقشی مثبت ایفا» کنیم.»  

و از من خواسته‌اند «فکری به حال ایدئولوژی دوازده امامی و بسته‌ء سازمان» کنم « که رجوی به جای نو کردن آن هنوز به دنبال آیه‌ و حدیث برای تأیید آن می گردد.»

در پاسخ به آقای ریحانی و همه‌ی دوستان و یا هموطنانی که چنین انتظاری از من یا امثال من دارند بایستی بگویم تشکیل یک سازمان سیاسی همچون تولد یک نوزاد یا موجود زنده نیازمند بستر مناسب و عوامل گوناگون است. صرف اراده‌ی افراد در خلق آن کارساز نمی‌شود.

چنانچه به دهه‌ی ۴۰ خورشیدی نگاه کنید دورانی است که تفکرات گوناگون سیاسی و ایدئولوژیک، تشکل‌های متناسب با دیدگاه‌هایشان را به وجود می‌آورند.  از نهضت آزادی و مؤتلفه‌ی اسلامی و حزب ملل اسلامی گرفته تا حزب‌الله  و مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق و گروه فلسطین و ستاره سرخ و ساکا و حناح انقلابی حزب توده و ...

قطعاً شرایط تاریخی و اجتماعی دهه‌ی ۴۰ و عوامل گوناگون بسیاری، مددکار بنیانگذاران سازمان‌های سیاسی شد. چنانچه هریک از آن‌ها در شرایط امروز ایران و به ویژه در خارج از کشور بودند امکان به وجود آوردن جریان‌های مزبور را نداشتند.

طی سی دو سال گذشته هیچ جریان سیاسی جدیدی در سپهر سیاسی ایران چه در موضع اپوزیسیون و چه پوزیسیون به وجود نیامده است. احزاب، گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی تنها از هم انشعاب کرده و یا دور هم جمع شده‌اند، گروه سیاسی جدیدی به وجود نیامده است. بخشی از این واقعیت مربوط به دورانی است که در آن به سر می‌بریم.

در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بایستی بگویم حیات و ممات مجاهدین در مسعود رجوی گره خورده است. این سازمان در ۴ دهه‌ی‌ی گذشته تبلور عینی‌اش را در او یافته است. هیچ فردی نمی‌تواند در حضور او مدعی انشعاب از این سازمان و تشکیل سازمانی موازی شود. افراد تنها می‌توانند از این سازمان جدا شوند. همین وضعیت تا زمانی که منصور حکمت زنده بود در رابطه با حزب کمونیست کارگری صدق می‌کرد. افراد در بالاترین رده‌های تشکیلاتی نیز تنها می‌توانستند از این حزب جدا شوند. امکان انشعاب با حضور وی وجود نداشت. چرا که حزب کمونیست کارگری در او تبلور می‌یافت. درست پس از مرگ او بود که در این حزب انشعاب‌هایی رخ داد. تازه بماند که چارچوب تشکیلاتی حزب کمونیست کارگری با مجاهدین از زمین تا آسمان متفاوت است و تقریباً کمترین شباهتی با هم ندارند.

از مجاهدین می‌گذرم، امروز ده‌ها کادر و عضو بالای سازمان چریک‌های فدایی خلق در خارج از کشور به سر می‌برند، فکر می‌کنید چنانچه یک یا چند نفر از آن‌ها با تهیه پلاتفرمی تشکیل «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» آن‌هم در خارج از کشور را اعلام کنند کسی آن‌ها را جدی می‌گیرد؟

آیا از میان صدها عضو و هوادار این سازمان که امروز به کلی فعالیت سیاسی را کنار گذاشته‌اند کسی به آن‌ها خواهد پیوست؟ اگر هم بپیوندند آیا می‌توانند منشاء اثر در تحولات جامعه‌ی ایران باشند؟ اساساً «چریک» و «فدایی» که قرار بود عمرش ششماه باشد در خارج از کشور معنا و مفهوم دارد؟ آیا کسی باور می‌کند مهدی سامع با دستمال گردن و کیفی در دست در شانزلیزه «چریک» است و «فدایی»؟ آیا چنین تصویری از «چریک» و «فدایی» عوامفریبی نیست؟ مجاهدین هم که چنین توصیه‌هایی به امثال سامع می‌کنند به دنبال مطامع سیاسی هستند وگرنه خودشان بهتر از هرکس به پوشالی‌بودن چنین تشکیلات‌هایی باور دارند و در نشست‌های درونی‌شان به تمسخر آن‌ها می‌پردازند.  

همین وضعیت در مورد مجاهدین صادق است. همان‌گونه که مردم به درستی باور نمی‌کنند «ارتش بی‌سلاح» وجود داشته و «رزمندگانش» «پناهجو» شناخته شوند و یا «مجاهد» در اروپا و آمریکا به «مجاهدت» برخیزد، از من و ما هم نمی‌پذیرند که «سازمان مجاهدین»ی در سوئد و اروپا و ینگه‌ی دنیا تشکیل دهیم و ادعای «مجاهدت» برای «خلق»‌ ایران کنیم و سر سالم به گور بریم. من به خاطر حضورم در اروپا و به خاطر آن‌که مستقیماً دستی در آتش ندارم نه خود را «مبارز» می‌دانم و نه «مجاهد» و نه «فدایی». کلمات معنا و مفهوم دارند. نبایستی آن‌ها را از محتوا خالی کرد. اگر دیگران می‌کنند ما نباید تکرار کنیم. فدایی و مجاهد درست یا غلط تعریف خاص خود را دارد، اسلحه به کمر داشت، نارنجک در بغل و سیانور زیر زبان و عمرش هم شش ماه بود.

از فقدان صلاحیت، توانایی، اعتبار و نفوذ من برای یک انشعاب و تشکیل یک سازمان موثر و کارآمد جدید که بگذریم، بایستی به این واقعیت نظر داشت که اصولاً انشعاب از یک سازمان سیاسی و یا تشکیل یک سازمان و گروه جدید در خارج از کشور نمی‌تواند نقش مهمی در سرنگونی نظام و یا تحولات آتی در کشورمان داشته باشد.

مبارزات خارج از کشور تنها می‌تواند حول محور مبارزه در داخل کشور معنا و مفهوم پیدا کند. این واقعیتی است که پیش از پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی، جنبش دانشجویی به درستی به آن واقف بود. «اتحادیه ملی» بخش بزرگی از کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور که به هواداری از سازمان چریک‌های فدایی خلق می‌پرداخت به صراحت اعلام می‌کرد که ما حول «محور» مبارزات داخل کشور فعالیت می‌کنیم و به همین دلیل به «محوریون» معروف شده بودند. در واقع جنبش خارج از کشور پشت جبهه‌ی جنبش در داخل کشور بود. مبارزه‌ی اصلی در ایران جریان داشت و نه در خارج از کشور. امروز هم همین است. با تشکیل یک حزب و گروه در خارج از کشور نمی‌توان برای مشکلات جامعه‌ی ایران از راه دور نسخه‌پیچی کرد. نمی‌توان جنبشی را به وجود آورد و مردم را به حرکت واداشت و رهبری آن‌ها را به عهده گرفت.

من معتقد به هیچ نوع مبارزه‌ی کنترل از راه دوری نیستم. بگذارید این افتخار هم نصیب مسعود رجوی باشد که قادر است در نقش «زورو» و «شزم» و با استعانت از لشکر «اجنه» و با درایت و فرماندهی بی‌نظیر «در روز جنایت بزرگ و بی‌سابقه علیه بشریت در اشرف... مجموعاً ۲۲ نفر» را که «در دو نقطه متفاوت و دور از یکدیگر، همگی در زیر آتش، در محاصره و در معرض گروگانگیری» بودند با عملیاتی محیر‌العقول «یک به یک از چنگ دشمن بیرون کشیده» و با «تب و تاب و التهابات بسیار» آن‌ها را پس از ساعات‌ها به «۲۰ مجاهد باقی‌مانده» در نقطه‌ای دیگر برساند. و افتخار بزرگتر نصیب مریم رجوی که با دخالتش از پاریس جان ۴۲ نفر بقیه را نجات داده وگرنه «بی گمان همگی شهید می‌شدند.»

http://vimeo.com/75212310

متن پیام در آدرس زیر آمده است:‌

http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=83

اگر به گذشته نگاه کنید جنبش سیاسی در خارج از کشور هنگام اوج‌گیری جنبش دانشجویی در سال ۷۸ و همچنین جنبش وسیع مردمی در سال ۸۸ به وجود آمد و تجمع‌های گسترده‌ و خودجوش مردمی در این دو برهه خود را نشان داد. این واقعیت نشان‌دهنده‌ی آن است که در حال حاضر جنبش خارج از کشور دنباله‌ی جنبش در داخل کشور است و حداکثر می‌تواند صدا و مطالبات آن را پژواک دهد.

از این گذشته من و کسانی که در سه دهه‌ی گذشته از مجاهدین جدا شده‌اند برای تشکیل یک سازمان تأثیرگذار در جامعه ایران «پیر» هستیم. جامعه نیاز به خون و انرژی جدید دارد. ما نمی‌توانیم خودمان را با تحولات به روز کنیم. این از مقتضیات سن و سال و تغییر نسل‌هاست. افرادی که دهه‌ی ششم زندگی خود را آغاز کرده‌اند برای ایجاد تحول در جامعه کارساز نیستند. ذهن آن‌ها به اندازه‌ی کافی پویا نیست. آن‌ها بسیاری از واقعیت‌های جامعه را نمی‌توانند درک کنند. بعید می‌دانم تحول در جامعه‌ی ایران به اشکال سنتی صورت بگیرد.

در هیچ یک از تحولات اجتماعی، افرادی با این سن و سال پیشتاز نبوده‌‌اند . مصدق و هوشی‌مین به عنوان رهبران سیاسی داستانی جدا دارند، نیروهای تشکیل دهنده انقلاب و جنبش را می‌گویم. من قصد عوامفریبی و هرز دادن انرژی‌ و یا ارضای تمایلات شخصی‌ام را ندارم.

مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان وقتی تئوری «مبارزه‌ مسلحانه» را دادند هنوز ۲۵ ساله نبودند، بیژن جزنی وقتی به زندان افتاد تازه ۳۰ ساله شده بود. رهبران گروه فلسطین پاکنژاد و کاخساز هنگام دستگیری هنوز ۳۰ سال نداشتند.  محمد حنیف نژاد به عنوان مسن‌ترین فرد مجاهدین، هنگام تأسیس این سازمان ۲۶ ساله و هنگام شهادت ۳۳ ساله بود. مسعود رجوی هنگامی که به کمیته مرکزی مجاهدین راه یافت ۲۳ ساله بود و هنگامی که از زندان شاه آزاد شد ۳۰ ساله. رضا رضایی پس از سال‌ها مبارزه و فرار از زندان و بازسازی مجاهدین به هنگام شهادت هنوز ۲۵ ساله نشده بود. نگاهی به سن و سال رهبران ستاره سرخ و جناح انقلابی حزب توده بکنید. کارل مارکس، مانیفست کمونیست را در سی سالگی انتشار داد. چه‌گوارا و کاسترو رهبران انقلاب کوبا هنگام پیروزی سی یک ساله و سی و سه ساله بودند.

بگذارید تنها مسعود رجوی مدعی شود با کمتر از سه هزار زن و مرد غالباً ۵۰ – ۶۰ ساله‌ی بعضاً مجروح، بیمار و فرسوده، از درون «زندان لیبرتی» در نقش «رابین هود» نه تنها دیوارهای زندان را درهم می‌شکند بلکه برخلاف خواست سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی، «توطئه‌های استعماری و ارتجاعی» را در هم شکسته و پس از فائق آمدن بر لشکر «کثیف»‌ مالکی و ارتش عراق و نیروهای اقلیم کردستان و سپاه بدر و سپاه قدس و... به مصاف بسیجیان و سپاهیان و ارتش جمهوری اسلامی و نیروی انتظامی و ... در خاک میهن رفته، همه را تار و مار کرده و «مهر تابان آزادی» را به سرزمین «شیر و خورشید» می‌رساند و «شیر همیشه بیدار» در «خاوران» بیتوته می‌کند.

من «دن کیشوت» نیستم. در دنیای واقعی زندگی می‌کنم. می دانم نسل من و ما تنها می‌توانیم تجربه‌مان را در اختیار نسل جدید، نسلی که می‌تواند تغییر ایجاد کند بگذاریم و نه بیشتر. به همین دلیل است که همه‌ی کوششی که در یک دهه‌ی گذشته به خرج دادم انتقال تجربیاتم بوده است و نه بیشتر. از همه‌ی کسانی که طی ۵ دهه‌ی گذشته تجربه اندوخته‌اند دعوت کرده و می‌کنم، سکوت را بشکنند، و آن‌چه را که از سر گذرانده‌اند با نسل‌های بعدی در میان بگذارند. تجربیات را نبایستی به گور برد. در دام توجیهاتی از این دست که تا رژیم سقوط نکرده ناگفته‌ها را گفتن خطاست، نبایست افتاد. واقعیت‌ها را بایستی برشمرد تا از آن‌ها درس گرفته شود. لازم است تاریخ کشورمان مستند شود. زوایای ناگفته گشوده شود. حسن و قبح‌ها برشمرده شود.

به نظر من این بزرگترین خدمتی است که می‌توان به میهن‌ و نسل‌های آینده‌ی کشورمان کرد و نه تشکیل گروهی در کنار دیگر گروه‌ها و یا رقیب آن‌ها. چنانچه قبلاً نیز در نوشته‌ها و گفتگوهایم بارها مطرح کرده‌ام من پس از جدایی از تشکیلات مجاهدین علیرغم پیشنهادات متعدد نه به دنبال شرکت در یک جمع سیاسی دیگر بودم و نه خود در صدد انجام این کار هستم و نه در آینده‌ی ایران به دنبال نقش‌آفرینی سیاسی خواهم بود.  

من نه تنها به ایدئولوژی مجاهدین معتقد نیستم، بلکه تلاش برای سامان بخشیدن به هر گونه ایدئولوژی و به ویژه مذهب (هر نوع آن که می‌خواهد باشد) و به کار بستن آن در امر مبارزه را نادرست ارزیابی می‌کنم.

در نگاه من اگرچه تلاش بنیانگذاران مجاهدین برای سامان‌دهی یک مبارزه‌ی مبتنی بر ایدئولوژی صادقانه بود اما انتخاب درستی نبود. ما را به بیراهه برد. از گذشته بایستی درس گرفت.

دوران احزاب و سازمان‌های سنتی و متکی بر ایدئولوژی گذشته است. این‌ها محصول دوران و شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی بوده‌اند. نقش این‌ها در تحولات جامعه‌ی امروزی تنها می‌تواند نقشی بازدارنده و منفی باشد.

مروری بر تجربیات ۴ دهه‌ی گذشته در کشورمان به خوبی این واقعیت را روشن می‌کند. فروپاشی دیوار برلین آخرین میخ بر تابوت «سوسیالیسم واقعاً موجود» بود. فروپاشی حکومت اخوان‌المسلمین در مصر و بحران حکومت ایدئولوژیک در ایران و همچنین فاجعه‌ای که مجاهدین پس از «انقلاب ایدئولوژیک» از سر گذراندند حاکی از شکست یک روند ایدئولوژیک است.  آزموده را آزمودن خطاست.

رهبران سیاسی، محصول شرایط معینی هستند و تکرار نمی‌شوند. امروز اگر کسی با صلاحیت فقهی بالاتر و جایگاه مذهبی رفیع‌تر و توانمندی بیشتری از خمینی پا به میدان بگذارد نمی‌تواند نگاه‌ جامعه را به خود معطوف کند چه برسد به این که رهبری یک جامعه را به دست گیرد و عکس‌اش در ماه دیده شود.

اگر مسعود رجوی مورد توجه جامعه و نسل جوان قرار گرفت و رهبری یک جنبش را به عهده گرفت، نه لزوماً به خاطر توانمندی‌های فردی و شخصی که البته دخیل بود، اما قبل از هرچیز به خاطر انقلابی بود که پتانسیل عظیمی را آزاد کرده بود. آن شرایط امروز مهیا نیست.

وگرنه تا پس از فروپاشی رژیم سلطنتی به ندرت کسی مسعود رجوی و یا موسی خیابانی را می‌شناخت و چنانچه انقلاب به وقوع نپیوسته بود این سازمان در اثر ضربه مهلک ایدئولوژیک- سیاسی و تشکیلاتی سال ۵۴ و ضربات مهلک و پی در پی ساواک به اعضای آن بعید بود حیاتی دوباره پیدا کند و پس از چند سال چراغ آن در زندان‌ها به خاموشی می‌گرایید. 

امروز در دنیا نیز کسی نمی‌تواند نقش مارکس و یا لنین را به عهده بگیرد حتی اگر به مراتب از آن‌ها داناتر و توانمندتر باشد. آن‌ها محصول شرایط و زمانه‌ی خود بودند و تکرار نمی‌شوند.

مسئولیت تاریخی ما در قبال مردم و میهن‌مان در این خلاصه نشده است که کاری کنیم تا «صد ها نفر زخم خورده از این سازمان و متنفر از رژیم حاکم بر ایران» «در انتخاب بین دو شیطان به حال خود رها» نشوند. اگر چه لازم است کاری کنیم که افراد مخیر بین انتخاب یکی از این دو «گزینه»‌ نشوند. اگر چه متأسفانه در سال‌های گذشته تعدادی از افراد در دافعه‌ی شدید مجاهدین به رژیم نزدیک شده و روندی را طی کرده‌اند که باب طبع مجاهدین بوده است؛ و بایستی جلوی آن را گرفت چرا که نزدیکی به رژیم جفا به انسانیت است. اما در ارتباط با مسئولیت تاریخی‌مان، بایستی به فراتر از این نگریست. 

در دنیای اینترنت و فیس بوک و توئیتر و یوتیوب و تلفن دستی و آی پد و آیفون و ... همه چیز بایستی دوباره تعریف شود، از رسانه و ژورنالیست گرفته تا دکتر و محقق و حزب و سازمان و گروه و دسته. تعاریف سنتی جواب نمی‌دهند.

اتفاقاً دلیل اصلی واکنش‌های هیستریک مجاهدین به هرگونه انتقاد و اعتراض عدم درک درست‌شان از تحولات پیرامون است. آن‌ها مثل جن و بسم‌الله از به وجود آمدن یک تشکل مخالف و رقیب به ویژه از سوی منتقدان و معترضان هراس دارند. آنها در اوهام‌شان خیال می‌کنند من و یا ما به دنبال ایجاد چنین جمعی هستیم. با صرف انرژی بسیار تحرکات افراد را رصد می‌کنند با این خیال خیام که مبادا آن‌ها در فکر تشکیل تجمعی باشند.

این چیزی است که آن‌ها به خاطر تفکرات سنتی‌شان به شدت از آن می‌ترسند و باعث به وجود آمدن نوعی از «فوبیا»‌ در آن‌ها شده است. غافل از آن که به دلایل گوناگون چنین جمعی نمی‌تواند به‌وجود آید. منطقی هم نیست که به‌و‌جود آید.

شخصی که بتواند جمع مورد اشاره‌ی شما را سازماندهی کرده و در آن محوریت یابد وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. داشته باشد کارآیی ندارد. مسئله‌‌ی مهمی از جامعه‌ی ما حل نمی‌کند. از این واقعیت نمی‌توان مشروعیت «مجاهدین» را نتیجه‌ گرفت.

 جمعی که از «زخم‌خوردگان»‌ یک سازمان سیاسی به وجود آید نمی‌تواند بر دردهای یک ملت اسیر مرهم بگذارد. نمی‌تواند مشکلات جامعه را حل و فصل کند.

نبایستی تن به کاری داد که مجاهدین از آن می‌هراسند. تاکتیک و استراتژی خود را نبایستی در واکنش به اعمال و رفتار و یا توهمات مجاهدین بنا گذاشت.

فکر می‌کنم «گزارش ۹۲» به اندازه‌ی کافی گویاست و کار خود را می‌کند. واکنش‌های هیستریک مجاهدین هم به خاطر مؤثر بودن آنست وگرنه نیازی به صرف این حجم عظیم از انرژی در اشرف و لیبرتی و خارج از کشور و بسیج‌ کلیه‌‌ی امکانات و نیروها برای مقابله‌ با یک گزارش نبود.

مبارزه با رژیم جدا از انتقال تجربه‌ها و برشمردن دلایل شکست‌ها نیست. با تجربه‌ اندوزی از شکست‌ها می‌توان زمینه‌ی پیروزی را فراهم کرد.

اجازه دهید یک بار دیگر  چنانکه در گزارش ۹۲ آورده‌ام دفاعیه‌ی طنز‌آلود سقراط در دادگاه عمومی آتن را تکرار کنم: 

«... خرمگسی هستم که خداوند به این سرزمین بخشیده و این سرزمین اسب اصیلی است که به سبب سنگینی و فربهی حرکاتش کند شده و نیازمند آن است که او را به زندگی برانگیزد. من آن خرمگسم که خداوند به این سرزمین عطا کرده است و هر روز و همه جا خود را به شما می‌چسبانم، شما را بیدار می‌کنم، برمی‌انگیزم و به انتقاد از شما می‌پردازم. شما به آسانی، کسی مانند من نخواهید یافت پس سخن مرا بپذیرید و مرا بحال خود گذارید، ولی گمان می‌کنم از سخن‌های من خواهید رنجید و چون کسی که از خواب بیدارش کرده باشند، بر آشفته خواهید شد و مطابق آرزوی آنیتوس بی پروا مرا به مرگ محکوم خواهید کرد و دوباره به خواب سنگین فرو خواهید رفت، ...»

هر چند می‌‌دانم:‌

«... که چون می‌خواستم نادانی را از ایشان جدا کنم، چنان برمی‌آشفتند که می‌خواستند مرا با دندان پاره پاره کنند و آماده نبودند باور کنند که آنچه می‌کنم، از روی نیک خواهی است و نمی‌دانستند که خدایان، بدخواه آدمیان نیستند و من نیز قصد بد خواهی ندارم، بلکه تنها از آنرو چنان می‌کنم که خدایان اجازه نداده‌اند که ناحق را حق بخوانم و حق را بپوشانم » .    

 

ایرج مصداقی ۳ اکتبر ۲۰۱۳

www.irajmesdaghi.com

irajmesdaghi@gmail.com

 

 

 

 

 



منبع: پژواک ایران