PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 29th March 2024

پرویز زند شیرازی نیز به ابدیت پیوست
ایرج مصداقی


امروز بچه‌های زندان برای به خاکسپاری پرویز زند شیرازی به همراه خانواده‌ی او به بهشت زهرا رفته‌‌اند. احتمالاً هنوز از آخرین وداع با او بازنگشته‌اند.
خبر کوتاه، اما به قدر کافی جانکاه است. نمی‌توانم فراموش کنم با چه محبتی موهایم را اصلاح و ریش و سبیلم را کوتاه می‌کرد. گرمای بدنش را هنوز احساس می‌کنم.

پرویز در سال ۱۳۶۱ دستگیر و به پانزده سال زندان محکوم شد. در زندان دچار نارسایی قلبی شد. بیماری او را استرس ناشی از شرایط زندان تشخیص داده و حاضر به انجام ‌آزمایشات پزشکی لازم نشدند.

بیماری او پیشرفت کرد تا آسیب جدی به دریچه‌ی میترال و آئورت او رسید. مسئولان زندان به سختی حاضر می‌شدند او را نزد پزشک ببرند. معالجات پزشکی دکتر باتمانقلیچ پزشک زندان که  خود در ارتباط با رژیم پهلوی دستگیر شده بود نیز از «آب‌درمانی» تجاوز نمی‌کرد.

در سال ۶۳ بعد از تغییر و تحولاتی که در زندان صورت گرفت در اثر مراجعات متعدد خانواده، عاقبت وی را به بیمارستان قلب تهران منتقل کردند و تحت عمل جراحی قرار داده و دریچه‌ی مصنوعی در قلب او کار گذاشتند. بیش از دوماه در بیمارستان بستری بود. ابتدا با غل و زنجیر و پاسدار، سپس با اعتراض کادر پزشکی بیمارستان قلب، غل و زنجیر را از دستان او باز کردند.

پزشکان معالج وی تأکید کرده بودند که وی قادر به تحمل شرایط زندان نیست و می‌بایستی هرچه زودتر آزاد شود. مسئولان دادستانی در پاسخ تأکید کرده بودند که نام او در لیست «عفو» قرار داشته و به سرعت نسبت به آزادی او اقدام خواهند کرد. او هفت سال بعد را نیز در بدترین شرایط در زندان به سر برد.

ماهی یک بار بایستی آزمایش قلب از او به عمل می‌آمد و بر اساس آن مقدار داروهایی که مصرف می‌کرد تعیین می‌شد. گاه‌ ماه‌ها و حتا سالی می‌گذشت و از بیمارستان و آزمایش و معاینه قلب خبری نبود.

یکی از داروها غلظت خون او را تنظیم می‌کرد. زیاد و کم کردن این دارو برای سلامتی او نقش حیاتی داشت. به طور معمول این مهم از طریق آزمایش خون و تجویز مقدار دارو توسط پزشک انجام می‌‌گیرد. اما به خاطر نبود ابتدایی‌ترین امکانات پزشکی مجبور بودیم به شیوه‌ی ابداعی خود موضوع را مورد رسیدگی قرار دهیم که بدون شک تأثیرات ناگواری روی قلب پرویز می‌گذاشت. اما این تنها راه حلی بود که به عقل‌مان می‌رسید وگرنه جان او در خطر بود.

به تجربه دریافته بودیم که اگر دچار خونریزی بینی و یا معده شود، احتمالاً غلظت خونش پایین آمده، بایستی مقدار داروی مصرفی را کم کرد. گاه خونریزی بینی و معده با حاد شدن بیماری بواسیر و خونریزی مقعد او همراه می‌شد. پایین بودن غلظت خون را با گوش دادن به صدای دریچه‌‌ی قلب او نیز آزمایش می‌کردیم. وقتی که خون رقیق بود دریچه به سرعت باز و بسته می‌شد.  روزگار سختی را می‌گذراند اما همچنان به آرمان‌هایش وفادار بود.

در پاییز سال ۶۵ وضعیت بحرانی‌ای پیدا کرده بود؛ عاقبت مجبور شدیم او را پشت در بند بخوابانیم و من به عنوان مسئول بند به مسئولان زندان گوهردشت هشدار دهم که مسئولیت جان او با آن‌هاست و ما از این لجظه به بعد حاضر به نگهداری او در بند نیستیم. اعتراض جمعی زندانیان باعث شد ناصریان دادیار ناظر زندان، صبح روز بعد دستور انتقال او به بیمارستان قلب را بدهد.

یک بار که وضعیتش بحرانی شده بود دو هفته می‌شد که عمل دفع را انجام نداده بود. به نظرم رسید مدفوع درون مقعدش خشک شده است. دوتایی به اتاقی رفته، روزنامه‌‌ای روی زمین پهن کردیم و مصطفی مردفرد نیز پشت در اتاق ایستاد که کسی سرزده داخل نشود. او را به صورت چهار دست و پا و دمر خوابانیدم و با کمک یک پنس که از بهداری به دست آورده بودیم با مشقت بسیار تا آن‌جایی که می‌توانستم، راه خروج مقعد را باز کردم. مدفوع و خون خشک شده منجر به ایجاد تکه‌های سیاه و خشکی در مقعد شده بود و چسبندگی حاصله، جلوی عمل دفع را می‌گرفت. خوشبختانه ابتکار پزشکی‌ام با موفقیت رو‌به‌رو شد و حال پرویز رو به بهبودی گذاشت.

روز ۱۱ خرداد ۶۷ می‌خواستند ما را به بند جدیدی منتقل کنند، اما یک انتقال ساده نیز به سادگی انجام نمی‌گرفت و با ضرب و شتم وحشیانه همراه بود. ما را ده نفر- ده نفر صدا می‌کردند و در راه، پاسداران در دو طرف راهرو ایستاده و با ضربه‌های کابل و مشت و لگد ما را به بند جدید منتقل می‌کردند. برای پرویز هرگونه استرسی خطرناک بود و ضربه‌های کابل و ایجاد لخته خون می‌توانست برایش مرگبار باشد. تلاش می‌کردیم وی را از ضربه‌های کابل مصون بداریم. قرار شد به هنگام بیرون رفتن، او در میان ما باشد و به شکل دایره از بند خارج شویم تا در صورتی که ضربه‌های کابل و مشت و لگد باریدن گرفت، حتی‌الامکان به او اصابت نکند و او نیز یکی- دو تا ساک کوچک دست بگیرد تا در صورت لزوم به شکل حفاظ و سپر از آن‌ها استفاده کند. بالاخره با هر جان کندنی بود، طرح با موفقیت اجرا شد و پرویز بدون آسیب جدی، وارد بند جدید شد.

 

بعد از کشتار ۶۷ به ندرت او را برای انجام آزمایشات پزشکی به بیمارستان قلب می‌بردند. بعضی وقت‌ها خود او هم اشتیاقی نشان نمی‌داد و موضوع را پی‌گیری نمی‌کرد. اگر اشتباه نکنم در اواخر سال ۷۰ بود که آزاد شد.

 

آخرین بار چند ماه پیش بود که مرا مورد لطف خود قرار داد. چقدر خوشحال شدم وقتی شنیدم ازدواج کرده و سر و سامانی یافته. اما دیری نپایید که او نیز به عزیزانمان پیوست.

وقتی که فکر می‌کنم غمم می‌گیرد، حدوداً ۳۰۰ نفر می‌شدیم که از قتل‌عام ۶۷ جان به در برده و در سالن ۶ اوین جمع شده بودیم. باقیمانده‌های اوین و گوهردشت بودیم. از آن تعداد، عظیم باباوند در دریا غرق شد، ابوالحسن مرندی از کوه به پایین پرتاب شد. عبدالعلی شاهسون، علی‌ کوهستانی و سعید تدین در اثر بیماری سرطان معده و ریه فوت کردند. اصغر بیدی، مهرداد کمالی، مهرزاد حاجیان، هوشنگ محمدرحیمی، سیامک طوبایی، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، بهنام مجدآبادی، محمد سلامی، سیاوش ورزش نما اسیر جوخه‌های مرگ رژیم شدند و با بیرحمی به قتل رسیدند. کسی از سرنوشت علیرضا رجبی مطلع نشد. حاج زارع و یحیی نظیری به علت کبر سن فوت کردند. احمدرضا مطهری که قبل از انتقال به اوین آزاد شده بود نیز اسیرجوخه‌های مرگ رژیم شد. حسین شکراللهی که از بیماری شدید روحی و روانی رنج می‌برد خودکشی کرد.

موسی حیدرزاده در درگیری با نیروهای رژیم در عملیات «سحر» مجاهدین در منطقه‌ی مرزی به خاک افتاد.

شیرمحمدرضایی، اصغر بنازاده امیرخیزی، رسول تبریزی، جواد علیقلی، عباس اسفندیاری، علی صارمی و علیرضا شریعت پناهی دوباره راهی بازجویی و دادگاه و زندان شدند و این حکایت همچنان باقیست. نسل ما را به غارت بردند و هنوز داس مرگ در هوا می‌چرخد و ما همچنان «دوره می‌کنیم...شب را و روز را...هنوز را»

 

ایرج مصداقی

 

۱۴ آذر ۱۳۸۷

 

Irajmesdaghi@yahoo.com

 

www.irajmesdaghi.com

 

 



منبع: پژواک ایران