PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Saturday 27th April 2024

ادیت پیاف Edith Piaf ، گُنجِشَکَکِ اَشی مَشی
همنشین بهار


 

روزهاىِ گذشته را یاد آر،

كه در آن عشق بود و شیدایى،

زندگى بود پُر ز شور و َشَرر

نورِ خورشید بیش و گرما بود.

برگ هاىِ خزان چو پَژمردند،

جمع گردند با دَمِ پارو

یادِ من مانده روزهاىِ خوشى

خاطرات و دریغ مان همچون

روُفته و رفته‌اند با  دَم باد

در شبِ سردىِ فراموشى.

یادِ من مانده روزهاىِ خوشى.

آن چه ز آن در تو ماند، فِسُرد

همچو برگانِ خشكِ پژمرده،

جمع گشتند با دَم پارو.

...

آن ترانه كه مى سُرودى تو،

قصه عشق مان بُد و شورَش.

عاشقانى بُدیم در یك جا

عشق مان هر یكى به آن دگرى،

 

زندگى ساخت دورمان از هم،

بى صدا، دشمنانه و آرام،

همچو جا پاىِ عاشقانِ گشته جُدا

روىِ شن هاىِ ساحل ِدریا،

شسته گردد،

چنان كه هیچ نبود...

 

«ادیت پیاف»، از چهره‌هایِ شاخصِ فرانسه در دهه‌هایِ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود.

 

نام هنرمند بزرگ فرانسوی «ادیت پیاف»، را اولّین بار از دکتر علی شریعتی شنیدم که می‌گفت: «یک ترانه ‌اش به همه افاضاتِ آخوندهایِ مسیحی می‌ارزد.»

زمان شاه، در زندان وکیل‌آباد مشهد هم، صفحه گراموفونی داشتیم که نام «ادیت پیاف» برآن نوشته بود. همیشه می‌خواستم او را بشناسم امّا اینگونه کِشش‌‌ها را که کسی تشویق هم نمی‌کرد، «جبرِ انقلاب» سائید...

***

این هنرمند رنجدیده در گیر ودارِ جنگِ اوّلِ جهانی به دنیا آمد. بیش از ۲۰۰ ترانه از خود به یادگار گذاشت و در ۴۷ سالگی غزل خداحافظی را خواند.

وقتی به میهمانیِ خاک رفت، مردمِ فرانسه بی‌توّجه به فتوایِ مرتجعین که سوگواری را هم برای او جایز نمی‌شمردند هزار هزار به خیابان‌ها ریختند. حتی وقتی «آلبرکامو»، نویسندهٔ مشهور فرانسوی‌تبار و خالق کتاب مشهور «بیگانه»، و برنده جایزهِ نوبلِ ادبیات، با تصادف جان سپرد ـ در پاریس این چنین ولوله نشد.

«ادیت پیاف» را که از چهره‌هایِ شاخصِ فرانسه در دهه‌هایِ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود، در گورستان پرلاشز، به‌خاک سپردند.

سال ۱۹۶۳، درست  همان روزی که دوستش، (هنرمند بزرگ فرانسه ژان کوکتو  Jean Cocteau) مُرد، «ادیت پیاف» که پیش‌تر هم، با مرگ همدَم و هم‌رازش (مارسل)، خُرد و خمیر شده بود ــ جان داد. برخی اینگونه نیز روایت کرده‌اند:

همان لحظه که «ژان کوکتو»، خبر مرگ «ادیت پیاف» را شنید گفت "Ah, la Piaf est morte," (آخ، پیاف مُرد) و سپس ادامه داد "Je peux mourir aussi." (من هم... می‌میرم) و بلافاصله جان داد.

 

 صدایِ «ادیت پیاف»، آدمی را به دیدارِ خویشتن می‌بَرد.

 

پدرش در سیرک کار می‌کرد و مادرش که در کافه‌ها می‌خواند در کودکی رهایش کرد و «ادیت»، نزد مادربزرگ پدری خود بزرگ شد که روسپی‌خانه‌ داشت. همانجا شاید به خاطر محیط غیر بهداشتی و حضور زنان و مردان روسپی، آبله گرفت و از سه‌سالگی تا هفت‌سالگی کور و کچل شد امّا بعدها بینایی‌اش را بازیافت. هرچند موهای سرش همچنان کم‌پُشت، ماند و در فیلم‌هایی که از او مانده هم، پیدا است.

شاید در برابر جّوسازیِ پاپ هایِ دروغین که دائم پشتِ سرش صفحه می‌گذاشتند و ُمتهّم به بی‌مُبالاتی و بی‌دینی می‌کردند ــ هوادارانش انتشار دادند:

«وقتی ادیت پیاف، در کودکی با روسپیان به زیارت «سن ترز» ( Saint Teresa of Jesus (Teresa of Avilaرفت، چشمانش شفا یافت.»

از قول خودش هم همین مسئله عنوان شده و ترانه زیبایMon Dieu   (خدای من)...و سنگِ قبرش  هم که مُجسّمهِ «مسیح مصلوب» روی آن است، گویا است.

اینکه شفایِ چشم او واقعی است یا شایعه، مثل دهها و صدها مسئلهِ دیگر، بر من معلوم نیست. کتابی را که خودش در باره خودش نوشته  (Edith Piaf, by Edith Piaf) ــ نخواند‌ه‌ام و نمی‌دانم آنجا به این موضوع اشاره کرده یا نه.

البّته برخی راهبه‌هایِ مسیحی که در بیمارستان، مَددکار بودند و بیماران را امید می‌دادند، بنا بر باورهایِ خویش، نقشِ «سن ترِز مقدّس»  را که به «پزشکِ کلیسا»، هم شهرت داشته، برجسته می‌کردند. بگذریم...

***

ادیت پیاف، مدّتی با پدرش که دائماً مَست و مَنگ  بود، زندگی کرد امّا در شانزده‌سالگی از او جدا شد تا در کوچه ها خوانندگی کند و در نهایت گذارش به یک کاباره‌ افتاد و قرار شد آنجا بخواند.

او در پاریس و در این کاباره با بزرگانی چون « ژان کوکتو» یکی از معروف ترین هنرمندان فرانسه آشنا شد. ژان كوكتو طرّاح، فیلمساز، رُمان نویس، شاعر و نمایشنامه نویسی تأثیرگذار بود. او سال ۱۹۴۰ نمایشنامهِ Le bel indifférent «زیبایِ بی‌خیال» را برای «ادیت پیاف» نوشت.

«ادیت پیاف»، با  «موریس شوالیه» (هنرمند نامدار تئاتر و سینما)، و خیلی‌های دیگر نیز دَم‌خور و قاطی شد و استعدادش حسابی گُل کرد.  داشت همه چیز به وفق مراد پیش می‌رفت که کُشته‌شدنِ صاحبِ کاباره، اشتباهاً به گردنِ «ادیت پیاف» افتاد و ناگهان او را کشان کشان به زندان بردند!

پُشت سرهم بدبیاری می‌آورد.. بعد ها با ماشین هم تصادف کرد و صورتش درب و داغون شد...

 

اسم «ادیت»، برایش خوشایند بود چون مُبارزِ ضدِ فاشیست  Edith Cavel «ادیت کاول»، را که در جنگِ جهانیِ اوّل در بلژیک، به دستور دادگاه صحراییِ آلمانی‌ها، اعدام شد ــ در یادها زنده می‌کرد. از آن‌جا که خیلی ریزه میزه بود، «پیاف» (La Môme Piaf) یعنی «گنجشکک»، لقب گرفت و کسی وی را با نام اصلی‌ش « ادیت جوواننا گاسیون » صدا نمی‌زد.

شعر بسیاری از آهنگ‌هایش را خود می‌سرود و حتی در آهنگسازی نیز با آهنگسازان‌ش همکاری داشت. با اینکه خیلی شلوغ و سرکش بود و کله‌گنده ها را تحویل نمی‌گرفت، وقتی با مردم عادی روبرو می‌شد و ترانه می‌خواند، هرچه در دل داشت بیرون می‌ریخت. گاه می‌خندید، گاه می‌گریست و مثل بچه ها دست‌هایش را با شدت تمام تکان می‌داد.

اصلاً قیافه نداشت امّا به محض آنکه روی صحنه می‌رفت به تمام معنا سکسی و  زیبا و دلربا می‌شد و لبخندش، «لبخندِ ژوکوند» را جا می‌گذاشت...

صدایش که آدمی را به دیدارِ خویشتن می‌بَرد، آینه‌ای از زندگیِ رنج بارِ او بود.

 

«ادیت پیاف»، نمادِ یک نسل، یک روحیه و انسانی پرشور است.

 

در جنگ دوّمِ جهانی، وقتی فاشیست‌ها به پاریس ریختند و زندان‌ها را از آزادیخواهان پُر کردند، «ادیت پیاف»، امکاناتِ ویژه ای برای ارتباط با زندانیانِ فرانسوی داشت، از همین‌رو آدم‌های نُخاله و بی‌فرهنگ، به او تُهمتِ مزدوری می‌زدند و شایع می‌کردند: 

خیلی بی‌مرز است و با دشمن سَر و سِّر دارد!،  امّا بعد‌ها رو شد که در آن سال‌ها با جنبش مقاومت فرانسه همکاری داشته و بسیاری زندگی‌شان را مدیون او هستند.

در جریان اشغالِ پاریس ترانهِ «زندگی مانند گل سرخ»،  (La vie en rose) را خواند که هنوز هم نشانه ویژه او شمرده می‌شود. La Vie en Rose  یک اصطلاح است به معنیِ  زندگی را با خوش بینی دیدن، زندگی را رنگین و صورتی دیدن،. با دیدی خوب به زندگی نگریستن و....

از زندگی «ادیت پیاف»، که با آن‌همه رنج و دربدری همراه بود، فیلم باارزشی ساخته شده که نام «زندگی به رنگ صورتی» را برآن گذاشته‌اند و یکی از بهترین فیلم های زندگی نامه ای سال های اخیر است. خودش مثل قمرالملوک وزیری، فقیرانه مُرد، امّا فیلم زندگی اش بیش از ۳۹ میلیون یورو، فروش داشته است! «ادیت پیاف»، نمادِ یک نسل، یک روحیه و انسانی پرشور است و داستانِ زندگی‌اش ارزش تأمّل دارد.

***

بدبختی پشت بدبختی و بَدآوردنِ مُداوم، امّا تسلیم نشدن، ایستادگی و بازهم ایستادگی، هنرش بود. حتی در اوج بیماری که مُرفین و الکل  و اوقات‌تلخی و بی‌خیالی مُچاله‌اش کرده بود، خودش را از تا نمی‌انداخت و «گلِ سرخِ زندگی» را به رُخ می‌کشید و فریاد می‌زد:

 Non, je ne regrette rien  «هرگز، هرگز پشیمان نیستم.»

با این‌که ترانه «هرگز، هرگز پشیمان نیستم»، پس از جنگ ساخته شده و حتی برخی از گروه‌هایِ دست راستی از آن استفاده کرده‌اند، اما بسیاری از کسانی‌که در جنبشِ مقاومت بر علیهِ دیکتاتوری شرکت داشته اند از آن به‌عنوان سُرود خود استفاده برده‌اند.

 

نه ! هیچ، هیچ

نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم

نه از خوبی ها و نه از سرنوشت

نه از خوبی‌هایی که به من رسیده

نه از بدی‌هایش، هردو برای من یکسان هستند

نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم...

 

Non! Rien de rien...

Non ! Je ne regrette rien

Ni le bien qu'on m'a fait

Ni le mal tout ça m'est bien égal !

 

Non ! Rien de rien...

Non ! Je ne regrette rien...

C'est payé, balayé, oublié

Je me fous du passé!...

 

آن روزها زندگی زیباتر بود و آفتاب گرم‌تر از از امروز

 

یکی از زیباترین ترانه های «ادیت پیاف»، که البته دیگران نیز خوانده‌اند،

 Les feuilles mortes (Dead Leaves) «برگ های پژمرده» است.  اشاره من به ترانه‌ای است که  شاعر و نویسندهِ فرانسوی، «ژاک پرور» سروده و «ژوزف كُوسما»، آهنگش را ساخته و با Oh! je voudrais tant que tu te souviennes, شروع می‌شود. 

«برگ هاىِ پژمُرده»، نخستین بار، پس از جنگ دوّمِ جهانى، با صداىِ دلنشینِ «كُورا ووُكر»، Cora Vaucaireخوانندهِ زنِ فرانسوى اجرا شد، و به جز «ادیت پیاف»، دیگرخوانندگان فرانسوى هم  آن را خوانده‌اند.

دوست دارم به یاد آوری

روزهای خوشی را که با هم بودیم

در آن روز ها زندگی زیباتر بود

و تابش آفتاب گرم‌تر از امروز

برگ‌هایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع می‌شدند

می بینی ! که من فراموش نکرده ام

برگ‌هایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع می‌شدند

خاطره ها و دریغ‌ها نیز

و بادِ شمال آن‌ها را

به شبِ سردِ فراموشی می‌سپرد

می بینی هنوز فراموش نکرده ام

ترانه ای که برایم می‌خواندی

و آن ترانه به سانِ ما بود

تویی که مرا دوست داشتی و من که ترا

و ما هردو در کنارهم زندگی می‌کردیم

تو که مرا دوست داشتی و من که تو را

امّا روزگار، عاشقان را

به آرامی، بی سروصدا از هم دور می‌کند

و دریا،  رّدِ پای عشّاق از هم جدا شده را

از روی ساحل می‌زداید.

برگ‌هایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع می‌شدند

خاطرات و دریغ ها نیز

 

اما محبوبِ من ساکت و وفادار

همیشه لبخند می‌زند و از زندگی سپاس‌گزار

تو را می‌خواستم چرا که زیبا بودی

چگونه می‌خواهی ترا به فراموشی بسپارم

در آن روزها زندگی زیباتر بود

و آفتاب گرم‌تر از از امروز می‌تابید

 

تو دوست عزیز من بودی

ولی اکنون جز آه و دریغ از من چه کاری برمی آید

سرودی که تو خواندی

برای همیشه در گوشم طنین انذاز است.

 

 

Oh! I really hope you remember

Those happy days when we were friends.

In those times life was more beautiful

And the sun brighter than today's.

The dead leaves gather on the rake.

You see, I have not forgotten...

 

عشق، همدَمی و هم آوائی و یکتائی و «یکتوئی» است.

 

عشق، بقا و حضور معشوق است، حتی اگر به فنای عاشق بینجامد. عشق نه فقط به قول عین القضاة، شوریدگی است، همدَمی وهم آوائی، و یکتائی و "یکتوئی" هم هست.

مَرحبا ای عشقِ خوش سودای ِ ما

ای دلیلِ جمله عِلّت های ِ ما

ای دَوایِ نخوت و نا موس ِ ما

ای تو افلاطون و جالینوس ِ ما

اگر عشق را که «اُسطرلاب اسرارِ خداست»،  تنها در برهنگی یا «یک تکّه گوشت»! خلاصه نکنیم، همچنین، اگر خودمان را به آن راه نزنیم و عشق را که زمینی هم هست، (خیلی هم هست!)،فقط ملکوتی و آسمانی جلوه ندهیم ـ رازِ اینگونه ترانه ها را در می‌یابیم.

می‌تواند آسمانِ آبی بر َسرِ ما فرو بریزد

و می‌تواند زمین هم ازهم فرو بپاشد

برایم هیچکدام اهمّیت ندارد

اگر تو مرا دوست داشته باشی

دنیا را به هیچ می‌گیرم

تا وقتی عشق صبح‌هایم را نورانی خواهد کرد

تا وقتی که بدنم با نوازش‌هایت بسوزد

مشکلات را به هیچ می‌گیرم و به آن تی‌پا می‌زنم...

 

سخنِ عشق نه آن‌است که آید به زبان...

 

کشش پروانه به سوی شمع، تمایلِ شاخ و برگ درختان به سویِ نور، «هم بوسیِ» لب و نی، و نوای خوشی که ایجاد می‌کند، گردشِ الکترون به دور پروتون، رقصِ سیاره‌هایِ منظومهِ شمسی به دور خورشید، کششِ ریشه‏ها به سمتِ خاک، گرایشِ انسانی که در تاریکی قرار می‏گیرد به سویِ هر نقطهِ نورانی، کششِ برخی حیوانات به طرفِ جریان‏ها و میدان‏هایِ مغناطیسی، درهم رفتن و همخوابگیِ هیدرژن و اکسیژن که همدیگر را می‌بویند و می‌بوسند و سر بر سینه ‌هم می‌گذارند تا فرزندشان (آب)، که اگر نبود، حیات نبود ــ به دنیا بیآید و جان بگیرد،  آمیزشِ عاشقانهِ  رنگ ها، همنوائیِ پیانو و تار، رقصِ کلمات که درهم می‌روند و شعر را می‌سازند، ابرهایِ درهم رونده که گاه 

  

آبستنِ باران می‌شوند و گاه نزدیکِ غروبِ آفتاب،  زیباترین تابلویِ نقاشی را خلق می‌کنند... ــ همه و همه، در راستای پیوند و آمیزشِ دو انسانی است که همدیگر را دوست دارند.

 

اگر در ریزشِ برف که زمین و هرچه در آن است سمفونیِ مساوات می‌نوازد ــ زیبائی نهفته است،

اگر بارشِ باران از آسمان، رویشِ گل در چَمَن و جوششِ آب از چشمه، زیبا است ــ منظره هایِ عاشقانه نیز که هستی با تمامِ برهنگی اش دل ُربائی می‌کند، زیبا است.

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می‌ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

 

 

ترجمه ترانهِ «برگ‌های پژمرده» (به شعر)، از آقای دکتر امیرهوشنگ کاوسی است. مجله بخارا > شماره ۵۰ > شعر جهان صفحات ۱۹۴ تا ۱۹۶

...

پیش از انقلاب، در زندانِ وکیل آباد مشهد بخصوص که برخی زندان‌بانان با زندانیانی چون مرتضی باباخانی و علی خوراشادی و رضا شلتوکی (هر سه بعد از انقلاب به خاک و خون افتادند) ــ رابطه عاطفی داشتند، این امکان فراهم شده بود که مجموعه ای از بهترین آثار موسیقی‌دانان جهان را زندانیان به بند بیآورند. البته در اوین و قصر و... از این خبرها نبود و «وکیل آباد» حالت استثنائی داشت. تا آنجا که یادم مانده، غیر از صفحه‌ «ادیت پیاف» که گفتم، نوارهای زیر را هم داشتیم:

«آواز زمین» اثر گوستاو مالر، چهار فصل اثر «وی والدی»، شور امیرُاف، اورتورِ اگمونت، رقص آتش، اثر «مانوئل دفایا»، سمفونی شماره هفتِ شوستاکوویج که مربوط به هجوم نازی‌ها به لنینگراد و شکستِ آن ها است،  ُاپرای آرشین مالالان، اُپرایِ کوراوغلو، اپراىِ فیدلیو، و نیز نوارهایی از «گل‌هایِ صحرائی و گل‌هایِ رنگارنگ»...

...

ترانهِ دیگری که به "Autumn Leaves"، (برگهای پائیزی) شهرت دارد و بسیاری از بزرگان موسیقی( ابو مونتان، زولیت گرکو، فرانک سیناترا، نات کینگ کول، ادیت پیاف،  آندره بوچیلی و...)  اجرا کرده‌اند، این است:

 

The falling leaves drift by the window

The autumn leaves of red and gold

I see your lips, the summer kisses

The sun-burned hands i used to hold

 

Since you went away the days grow long

And soon i'll hear old winter's song

But i miss you most of all my darling

When autumn leaves start to fall

 

برگ‌ها ی پاییزی، برگ های طلایی و سرخ،  پُشت پنجره در باد می‌رقصند و من لبان تو را... بوسه های تابستانی و دست هایِ آفتاب سوخته ای كه در دستانم نگاه می‌داشتم، به خاطر می‌آورم.

از آن هنگام كه رفتی، روزها قد كشیدند و من به زودی ترانه یِ قدیمی زمستان را خواهم شنید...

وقتی برگهای پاییزی شروع به رقصیدن می‌كنند...

بیش از همیشه دلم برایت تنگ می‌شود...

 

 

سایت Edith Piaf  ادیت پیاف

همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com

 
 

< >

 
 



منبع: پژواک ایران