PEZHVAK-E-IRAN ... پژواک ایران 

پژواک ایران
دادسرای مردم ایران
http://www.pezhvakeiran.com

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 25th April 2024

دل نوشته ای برای دوست نازنین عباس رحیمی که همچنان زندگی را می سراید
مختار شلالوند


 

دل نوشته ای برای دوست نازنین عباس رحیمی که حتی در تخت بند بیماری ای سرکش زندگی را می سراید.

حالا بهترمی دانم تو زندان به بچه ها روحیه می داده یعنی چه، هم بنداش می گن این یکی از جرم های نا بخشودنی «عباس آقا» بوده و کلی ضرب و زور بخاطر آن تحمل کرده و تلخی و شکنجه زندان را به سلامتی آزادی وسربلندی نوش جان میکرده، غمش هم نبوده. این همان سودای غرورآفرینی است که بهاء دارد، ولی باخت ندارد. اما اگه غرورت را تاخت زدی دیگه وضع فرق می کنه.

در زندان هائی که ظلم خدائی می کرد و جلادان عفریت مرگ را به جان عاشقان تزریق می کردند، عباس آقا زندگی را می سروده. و بقول خودش: « تلخی می کشیده تا شیرین صحبت کنه »

هم بندانش می گویند عباس آقا تو بیمارستان هم همانست که تو زندان بود.

خلاصه ده یازده سالی شیرین زندانی کشید، هفت هشت سالی هم قرارگاه اشرف(درعراق) بود، چهارسالی هم در «کمپ تیف» آمریکائی ها گذراند.

حالاهم که تخت بند بیمارستان است. هروقت میری ملاقاتش می بینی همه دورش جمعند، ازهم زندانیهای سابق تاهمقطارانِ مبارزش وسایردوستان وآشنایان، هنوزهم خودش میدون داره درست مثل زندان وهم اوست که حال و هوای همه را عوض می کنه تا« زخم را به گلخنده بدل کند»(1) غیر ازمادرش که با سینه ای پرازحرف اما گرفته و ساکت، کنار تخت عباس اش نشسته و با نگرانی همه چیزرا زیرنظردارد گاهی ملافه و بالش عباس را مرتب می کنه و دستی به سرش می کشه ومیگه عباس یواش ترحرف بزن، عباس هم با شوخ طبعی، مادر را به اسم صدا می کنه: «چشم صونا خانم» دوروبرتختش همیشه شلوغه، صدای خنده هم قطع نمیشه، از حق نگذریم دکترا وپرستارانِ مهربان تراز فرشته حسابی مراقبش هستند، وقتی برای فیزیوتراپی می آیند سراغش بازهم فرمانده خودشه هر چی بهش میگن: استانداپ، ست دان. بهشون می گه بگو: پا شو، بشین، پرستارها دیگه یاد گرفته اند ومیگن پا شو، بشین. اگر بگی عباس بیمارستان را تمومش کن زودتر بیا خونه با تم آهنگینی می خونه: « نون اینجا ، آب اینجا ، کجا بری به از اینجا» طنز دردناکی که ترا می خندونه، (حاج داودرحمانی که مدتی همه کاره زندان قزل حصار بود)از رژیم رو دست خورده وشب و روز به مرده و زنده شون لعنت می فرسته، و نیز امثال لاجوردی که مرگ آنان را برزمین کوبید، کجا هستند تا ببینند کی معنی زندگی وعشق وآزادگی را فهمیده، بی خود که بهش عباس آقا نمی گن.

وقتی به دوست و همسرش فکرمیکند چهره اش دگرگون میشود، آنجاست که احساس می کند باید او را ببیند. با شروع بیماری شروع به نامه نگاری می کند، پیغام می فرستد، عباس و پسرش سعی می کنند تلفنی تماس بگیرند، وهمسرش را از کمپ لیبرتی که حالا دیگر به قتلگاه معروف شده بیرون بیاورند. عباس شاید فکر میکند او باعث گرفتاری همسرش شده و اومشوق وی در پیوستن به مجاهدین و اعزام به کمپ اشرف بوده است وخودش هم باید کاری بکند که ازاین کمپ مرگ آفرین رهائی یابد. نامه ها ولی بی جواب می مانند، سراغ وکیل می رود وازکنال های حقوقی و رسانه ای اقدام می کند، با بی صبری پیشرفت کاررا ازوکیل پیگیری می کند، ولی هنوزهیچ جوابی در یافت نکرده.

عباس می گوید: «این هم بخشی از مبارزه با خمینی جلاد و دار دسته مرتجعین است باید بهاشو پرداخت هیچ چیز مفت بدست نمی آید، این قانون تکامل است، آخوند و غیره آخوند هم ندارد مرتجع مرتجعس...چون مانع ملاقات می شوند عین خمینی هستند، دنیای دوز و کلک یکطرف و دنیای انسانیت و مردانگی هم یکطرف »

 باری حیات ومرگ خانواده «رحیمی» به سازمان مجاهدین گره خورده بود و راست راستی چه پایداری کم نظیری کردند و چه جان ها فدیه کردند، چه رنج ها و اسارت ها که تحمل نکردند. عباس که به باور دینی خودش همچنانکه به آزادی پای بند است، حالا می بیند کسانی بنام دین و آزادی، استبداد می ورزند. چنانکه از نامه منتسب به همسر عباس بر می آید توجهی به ابتدائی ترین حق این انسان مبارز و فداکار ندارند.

ربط دادن عباس رحیمی و فرزندش که خود از مایه گذارترین و پرافتخارترین خانواده های ایران در مقابله با رژیم سفاک هستند، به وزارت اطلاعات و زمینه سازی و همکاری با رژیم برای حمله ای دیگر به کمپ لیبرتی، بیرحمی و بیشرمی ای است که در وصف نمی آید! شگفتا!!! که با چه سرعتی سقوط می کنند.

عباس «رحیمی» داغ دو برادر و دو خواهر و یک خواهر زاده را در دل دارد که همگی از سر یک سفره ودرکوران مبارزه با مرتجعین به شهادت رسیده اند. پدرعباس یکسال و مادرش دو سال و دیگر خواهرش یک سال همزمان با خودش اسیر زندان رژیم بوده اند، ولی بنظرمی رسد او حق ندارد که در روزهای تلخِ تبعید و بیمارستان و مصاف با بیماری ای جانکاه، به دیدار همسرش نایل آید. آیا این همان اندیشه یکسویه نگر وانحصارطلبی نیست که مرتجعین از روزبقدرت رسیدن ازخود بروز دادند؟

1-از کتاب شعر برساقه تابیده کنف (سروده های زندان) زنده یاد نصیر نصیری

 



منبع: پژواک ایران