روایتی تلخ از زندگی زنان دیشموک؛ گزارشی عجیب از زنان دیشموک ( + تصاویر )

دیشموک در کهگیلویه و بویراحمد، انگار سرزمینی نفرین شده و زنانش به خودسوزی انس گرفته‌اند، گزارشی عجیب درباره جغرافیایی عجیب.
گزارشی عجیب از زنان دیشموک ( +  تصاویر )
کبنا ؛فریده نمی‌خواست زنده بماند. او را سه بار از آستانه مرگ بیرون آورده و هر بار کتک زده بودند. آخرین بار، ‏قبل از عید نوروز، همسر و مادر و خواهرشوهر او را با صورتی کبود از بالای دار پایین آورده و زیر دست و پا له ‏کرده بودند. یکی گفته بود: می‌خواستی خون بیندازی گردن ما؟ و یک ضربه به سرش زده بود. یکی گفته بود: ‏هزار بار دیگر هم خودت را بکشی، نمی‌گذاریم بمیری و یک ضربه به پایش زده بود و یکی گیسش را کشیده و در اتاقی زندانی‌اش کرده بود.
زن بیست‌ساله‌ای اهل روستای «شرونگ رونِگ» دیشموک که ‏جایش روی نقشه، بر استان کهگیلویه و بویراحمد پیداست، نمی‌خواست زنده بماند و هر بار خانواده همسرش، ‏سر رسیده و از نیمه راه مرگ، او را برگردانده بودند. پارسال یک دقیقه مانده بود کبریت را بکشد و کار را تمام ‏کند، ولی خواهر شوهرش از راه رسید و کبریت را از دستش گرفت. سه‌سال پیش هم تازه نفت را روی بدن ‏هفده ساله‌اش ریخته بود که شوهرش از راه رسید و آن‌قدر او را زد که از حال رفت.
از همان زمان فریده دلش ‏می‌خواست بمیرد و دیگر روی کسانی را که هر روز کتکش می‌زدند و پولی نداشتند که به او بدهند و حتی ‏اجازه نمی‌دادند که بمیرد، نبیند و برود زیر خاک. مرگ هم، اما قانون خودش را دارد، حتی مرگ خودخواسته. ‏داوطلبانه مردن را فریده از بقیه زن‌های روستا یاد گرفت، داوطلبانه مردن با آتش. اصلا همین هم شد که نام ‏روستا‌های اطراف دیشموک را بقیه شنیدند. نام آنجا را زنان با از میان برداشتن خودشان، سر زبان‌ها انداختند.
‏ کم کم، نام آن‌ها را ‏شهرنشینان هم شنیدند؛ نام «ثریا» یازده ساله را که با پسری دوازده ساله ازدواج کرد و آن‌قدر در آن خانه بدی ‏دید که به اتاق رفت و با نفت خودش را سوزاند. نام «معصومه» را که زن فقیری بود با دو دختر که دو بار از ‏خودکشی نجاتش دادند. نام «کافی» را که آن‌قدر از پدر و برادر شوهرش کتک خورد که سوزاندن تن را بهتر ‏دانست تا ماندن میان سیاهی‌ها و بعد از بیست روز بستری در بیمارستان مرد. نام «زیبا» را که یک زن باردار ‏بود در روستای «دلی» و وقتی هفت روز دیگر قرار بود بچه‌اش به دنیا بیاید، خودشان را، نهفته میان جان ‏نازکش، آتش زد و مرد.
بعد‌ها گزارشگری درباره‌اش نوشت او دو فرزند چهار و هفت‌ساله داشته که زمان ‏خودسوزی مادرشان در خانه بوده‌اند و بعد یکی یکی آمار‌های محلی بیرون آمد: دو دختر چهارده و هفده ساله در ‏اردیبهشت و یک دختر هفده ساله در مرداد ١٣٩٨ خودسوزی کرده‌اند. دیشموک شهری است از توابع دهدشت ‏در استان کهگیلویه و بویراحمد‎ ‎‏ با ٢٣‌هزار و ٧٤٦ نفر جمعیت و ٧١٠ خانوار. ‏
قصه زندگی و مرگ زنانی مثل فریده را که رفتن زیر خاک را بیشتر می‌خواستند تا ماندن روی زمین، اول بار ‏‏ «اسماعیل آذری‌نژاد»، روحانی قصه‌گویی که در روستا‌های کهگیلویه و بویراحمد برای کمک به بچه‌ها می‌‏چرخد، به گوش بقیه رساند.
او زنانی را در روستا‌ها دیده بود که بعد از چندبار خودکشی، هنوز زنده بودند و با ‏سر‌هایی در گریبان غم، روزگار می‌گذراندند. خانواده‌هایی را دید، عزادار از دست دادن دختران جوانی که با ‏سوز آتش، بدن‌شان را از بین برده و زیر خاک کوهستانی روستا آرام گرفته بودند. اطلاعات آذری‌نژاد که ‏دست به دست شد، نمایندگان مجلس و معاونت امور زنان ریاست‌جمهوری به تکاپو افتادند برای بررسی آنچه ‏بر این زنان می‌گذرد؛ زنانی که گفته می‌شود یازده نفرشان در ٦ماه نخست‌سال ٩٨ خودکشی کرده‌اند.

در ‏یکی از این سفر‌ها «طیبه سیاوشی»، عضو فراکسیون زنان مجلس هم بود و از زبان افراد مطلع شنید در ‏‏١٣٩٨، ٢٤ نفر در منطقه دیشموک خودکشی کرده‌اند؛ هشت نفرشان با طناب دار، شال و روسری یا ‏قرص و دارو. از مجموع این خودکشی‌ها یکی از آن‌ها مردی متأهل، سه زن مجرد و باقی زنان متأهل بودند. این ‏تعداد البته از سه خودسوزی ناموفق در این منطقه جدا بود و فریده یکی از آنهاست.
صاحب دیوان مقدم، ‏روانشناس جوانی که در مرکز تازه تأسیس سلامت روان در دیشموک کار می‌کند، فریده را خوب می‌شناسد و ‏از آخرین آمار خودکشی تا آخر سال گذشته خبر دارد: ٣٤ نفر از سال ٩٧ تا ٩٨ خودشان را کشتند، سن‌شان ‏از ١٦ تا ٢٣‌سال بود و بیشترشان زنان متأهل. فریده میان جمله‌های مغمومی که یکی در میان فارسی و ‏لری‌اند، از آن طرف خط تلفن، بار‌ها به جان او دعا می‌کند و می‌گوید روز‌هایی که هیچ برای خوردن نداشته، ‏مقدم برایش غذا و گوشت آورده است. ‏

خواستن و ماندن
فریده می‌خواهد زنده بماند. مرگ، سایه‌اش را از بالای خانه کوچکی که او همراه خانواده شوهرش در آن ‏زندگی می‌کند، جمع کرده و رفته است. صدای فریده، آن هجا‌های غمگینی که قبل از عید به زور از راه گلو ‏بیرون می‌آمدند، حالا جان گرفته و جوان شده است. جوان به اندازه ٢٠‌سال زندگی. ‏
چه شد فریده جان؟
‏ «آدم‌خوب‌ها آمدند و درباره ما نوشتند. زنگ زدند و درباره ما گفتند. چندنفر پیدایشان شد، صدای آن‌ها را ‏شنید، نوشته‌هایشان را خواند. آمدند گفتند نیکوکارند. برایم زمین خریدند. برایم مقرری تعیین کردند. خدا ‏خیرشان بدهد.» ‏
فریده حالش خوب است و دیگر نمی‌خواهد خودش را بکشد. بعد از آنکه رسانه‌ها درباره زنان ساکت و غمزده ‏روستا‌های دیشموک نوشتند، نیکوکاران از راه رسیدند. خاصه زنان نیکوکار. خانم «ن» یکی از آن‌ها بود. یک ‏خَیّر خاموش. او روستا به روستا گشت و فریده را پیدا کرد. برایش زمین خرید، به او ماهی ٣٠٠هزار تومان ‏پول داد و حالا هم قرار است ٣٠‌میلیون تومان به او پول بدهد تا بتواند خانه‌ای بسازد و از خانه‌ای که هر روز در ‏آن کتک می‌خورد، برود. فریده توانسته با مقرری ماهانه‌اش، یک اجاق گاز بخرد، در حیاط آن خانه، فعلا در ‏اتاقی جدا زندگی کند و برای تنها فرزندش غذا بپزد؛ برای پسری کوچک که تا همین چندماه پیش مدام ‏دلش گوشت پخته می‌خواست، کفش و لباس تازه و فریده پاسخش را با اشک می‌داد.
آن پاسخ، حالا عوض ‏شده: بله. با لبخند. «الان حالم خیلی خوب است. خیلی راضی‌ام. هر روز خانم «ن» را دعا می‌کنم. با اینکه ‏شرایط اقتصادی خیلی بد است، کمک زیادی به من کرد. حالا خیلی کمتر به خودکشی فکر می‌کنم. یک‌ماه ‏برای خانم «ن» روزه گرفتم. برای تشکر. شب و روز دعایش می‌کنم. خانواده شوهرم هنوز کتکم می‌زنند، اما ‏همین‌که اتاقم از آن‌ها جداست، بهتر است. مجبورم تحمل کنم تا بتوانیم خانه‌ای بسازیم.» ‏ خانم «ن» که می‌خواهد نامش پوشیده بماند، سال‌هاست همراه با پنج نفر از دوستانش به نیازمندان کمک می‌کند، از طریق رسانه‌ها با دیشموک و وضع زنانش آشنا شد.

او عضو خیریه خاصی نیست و از بودجه شخصی برای زنان این روستا‌ها پول می‌فرستد. او و دوستانش قرار است مراکز کارآفرینی در این روستا‌ها تأسیس و فریده و دیگر زنان را مشغول به کار کنند؛ عمدتا صنایع‌دستی. «قرار شد زمینی هم در نظر گرفته و پارکی ساخته شود. روز عید فطر هم ٢٥ میلیون تومان بین زنان روستایی دیشموک عیدی پخش شد. من از اول انقلاب فعالیت خیریه را شروع کردم. برای بچه‌های کار و خیابان فعالیت‌های زیادی داریم؛ یک روز در لندن بازارچه خیریه گذاشتیم و توانستیم ٦٠ میلیون تومان جمع کنیم و مرکزی را برای بچه‌های کار و خیابان تأسیس کردیم. با این همه، مشکلات خیلی زیاد است، کاش می‌توانستم به همه کمک کنم. ما وظیفه داریم به افراد نیازمند کمک کنیم. هر کمکی که می‌کنم شاد می‌شوم.»
فریده در چهارماهی که از امسال گذشته، هنوز نشنیده زنی خودش را کشته باشد. خلاف پارسال که خبر مرگ زنان جوان، آن‌قدر چرخید که به گوش او هم رسید. بعضی منابع محلی البته می‌گویند تعداد خودکشی‌ها صفر نشده، اما نسبت به سال گذشته بسیار کمتر شده است. خبر تازه را صاحب دیوان‌مقدم، روانشناس ‏هم تأیید می‌کند. او با خوشحالی می‌گوید تلاش‌ها و خبررسانی‌ها نتیجه داده و امسال هیچ زنی خودش ‏را نکشته است. «اول خانم سیاوشی آمد اینجا و دو مرکز افتتاح کرد. یکی مشاوره می‌دهد، یکی هم برای پیگیری کار‌های روستایی، زیرنظر سازمان بهزیستی است. زمینی هم خریداری شده برای خوابگاه دختران دانش‌آموز که البته هنوز ساخته نشده است.
من و همکارانم به روستا‌ها سر می‌زنیم و اگر زنانی مشکل داشته باشند مثل طلاق، خشونت و ... شناسایی می‌کنیم و می‌فرستیم در مرکز که در دیشموک است. در روستا‌ها کارگاه‌های آموزشی هم برگزار می‌کنیم و البته الان به دلیل کرونا کمتر شده.» مقدم می‌گوید از سال گذشته تا حالا تعدادی از خیران به روستا‌های دیشموک رفتند و به زنان نیازمند بسته‌های حمایتی دادند. قرار است مرکزی برای توانمندی زنان ساخته و چند چرخ خیاطی برای زنانی که خیاطی و گلدوزی بلدند خریداری شود. ولی این‌ها کافی نیست.
جاده‌های روستا‌های دیشموک هنوز خاکی‌اند و رفت‌وآمد سخت است، مراکز مشاوره در شهرند و از روستا‌ها دور. وضع اقتصادی خانواده‌ها بدتر از قبل شده، اما تلاش‌های فعالان اجتماعی و نیکوکاران هم کم تأثیر نبوده است: «خودکشی دختران روستایی بهتر شده. امسال موردی به من گزارش نشده. البته بعضی منابع حرف‌های دیگری می‌زنند، ولی من مدام به روستا‌ها رفت‌وآمد دارم و نشنیده‌ام زنی امسال خودش را کشته باشد. اگر بشود در این روستا‌ها زنان را حمایت کنیم و در حوزه صنایع دستی آن‌ها را توانمند کنیم، این خودکشی‌ها کمتر هم خواهد شد. بیشتر زنانی که تا به حال خودکشی کرده‌اند مشکل خانوادگی دارند، به دلیل ازدواج‌های اجباری. مردسالاری در منطقه ما پررنگ است و این در خودکشی زنان تأثیر زیادی دارد.
دیدن این زنان و کمک به آن‌ها تأثیر زیادی داشت. همین‌که اسم اینجا سر زبان‌ها افتاد و همه از خودکشی و خودسوزی زنان روستا‌های دیشموک باخبر شدند، مردان خانواده هم کمی آگاه شده‌اند و کمتر اذیت می‌کنند. با پدران که حرف می‌زنیم، کم‌کم آگاهی به وجود می‌آید که برای ازدواج، اختیار را به دختران‌شان بدهند.» مقدم می‌گوید قرارگاه پیشرفت و آبادانی سپاه و سازمان بهزیستی هم برای ساخت خوابگاه دختران برنامه‌ریزی کرده‌اند.

گذشتن و رفتن
تا همین پارسال، غیر از «صاحب دیوان مقدم»، روانشناس اهل دیشموک، کسی پایش را به روستای «شرونگ رونگ»، به فاصله یک ساعتی دیشموک نگذاشته بود و فریده فقط از او شنیده بود که بهتر است به جای فکر کردن به مرگ، امیدش را از خدا قطع نکند. به کار بستن این توصیه‌ها برای فریده سخت بود.
برای او که در سیزده سالگی به مردی شوهرش داده بودند که او را نمی‌شناخت و بعد رهایش کردند در چاه عمیق فقر. از بس هیچ نداشت بخورد و هیچ نداشت جواب بچه‌اش را که دلش مدام گوشت می‌خواهد بدهد و هیچ نداشت تا دلش را به زندگی با مردش خوش کند، دو بار نفت روی خودش ریخت و یک بار سرش را رساند بالای دار و چهارپایه را از زیر پا سراند. هرسه بار او را نجات دادند و تا حد مرگ کتک زدند.
آن‌ها نمی‌دانستند وقتی زنی را قبل از آنکه کامل بالغ شده باشد، شوهر می‌دهند، اجازه نمی‌دهند درسش را بخواند و بعد بچه‌ای در دامانش می‌اندازند، چقدر او را به مرگ نزدیک کرده‌اند؛ آن هم در منطقه دیشموک که زن‌ها همه یک سال گذشته را به در گوشی حرف زدن از خودکشی و خودسوزی زن‌های جوان روستا‌های اطراف گذرانده‌اند. انگار که یک مد روستایی، راهش را به آرامی میان زن‌هایی باز کرده باشد که زندگی کردن با شوهر‌های اجباری‌شان سخت است. فریده هم حکایت مرگ آن زن‌های جوان را شنیده؛ شنیده که دختر‌های شانزده و هفده ساله، خودشان را به آتش کشیده‌اند و مرده‌اند.
زن‌ها در روستا‌های دیشموک مرگ را بیشتر از زندگی دوست دارند. اندوه فقر، آن‌ها را در هم پیچیده و امیدی نگذاشته برای ادامه. فریده هنوز با اندوه، از آنچه بر زبان این روستا‌ها می‌گذرد، می‌گوید: «اینجا دختر‌ها خیلی بمانند تا هجده سالگی است. پدرشوهر و مادرشوهرم رفتند در اتاق توافق کردند و من را گرفتند برای پسرشان. اصلا از من نظر نخواستند. انگار در زندان بودم. هنوز هم در زندانم. اگر پولی برای خودم داشتم شاید می‌رفتم دیشموک، خانه‌ای می‌گرفتم، کاری می‌کردم. الان فقر نمی‌گذارد آن‌طور که دلم می‌خواهد زندگی کنم.

من از خدا فقط یک خانه می‌خواهم. فقط یک خانه. دختر‌های هم سن و سال من رفته‌اند شهر، زندگی خوبی دارند، بهترین زندگی را دارند، ولی من نه. شوهرم معده درد و دیسک کمر دارد، نمی‌تواند کار کند. کارگری می‌کند. کارگری هم که همیشه نیست. من هیچی ندارم، فقط دو تا مرغ دارم. همین یک ماه پیش نه برنج داشتم نه گوشت که بدهم بچه‌ام بخورد. رفتم پاسگاه، کمک بگیرم، آقای دیوان‌مقدم آمد با من صحبت کرد، کمی بهتر شدم. اما فقر هست، خیلی هست. آخرین‌بار می‌خواستم خودم را دار بزنم، مُردم و دوباره زنده شدم. دست و پاهایم شل شدند.
آمدند من را پایین آوردند. در اتاق بودم. آب ریختند روی صورتم و به هوش آمدم. بعد من را خیلی زدند. گفتند تو می‌خواستی خون بیندازی گردن ما. زندگی طوری سخت می‌گذشت که حتی بچه‌ام هم برایم مهم نبود. هیچی مهم نبود. مرگ را حس کردم. فکر می‌کردم از این دنیا رفته‌ام. بین این دنیا و آن دنیا بودم. هرچه بود، دنیای راحتی بود. بعدش پشیمان شدم، گفتم اگر مُرده بودم، کی بچه‌ام را بزرگ می‌کرد.»


کمک‌های ناکافی
با وجود بیشترشدن توجه به دیشموک، هنوز از ٩٣ روستا، ٨٠ روستا دبیرستان ندارند و بچه‌ها برای ادامه تحصیل باید بروند شهر. خانواده‌ها، اما به دختر‌ها اجازه نمی‌دهند پایشان به شهر باز شود. خیلی لطف کنند، اجازه می‌دهند آن‌ها تا ششم ابتدایی بخوانند. همان را هم البته فریده نخوانده. تقریبا بی‌سواد است و این سال‌ها هربار از جلوی مدرسه روستا رد شده، آه کشیده است؛ مدرسه‌ای که البته همین چندماه پیش سقفش ریخت و آموزش‌وپرورش یک کانکس آورد تا دختر و پسربچه‌ها درس‌های دبستان را آنجا بگذرانند.
علاوه بر ترک تحصیل اجباری دختر‌ها در روستا‌های دیشموک، آنچه بیش از همه به چشم روانشناسان و فعالان اجتماعی آن منطقه آورده، مردسالاری درخانواده‌هاست. صاحب دیوان‌مقدم، روانشناسی که هر روز با خانواده‌های آن منطقه در ارتباط است، این موضوع را خوب می‌شناسد: «اینجا ٩٠-٨٠درصد خودسوزی و خودکشی در میان زن‌هاست و خلاف بعضی گفته‌ها هیچ ربطی هم به اعتیاد ندارد. ما برای درک این موضوع باید از جزئیات به کلیات برویم. مثلا اینجا رسمی هست که برای دختری که تازه به دنیا آمده و در گهواره است، هدیه‌ای می‌آورند و می‌گویند این باید برای پسرم باشد.

به همین راحتی حق انتخاب را از دختر می‌گیرند. سوگ‌های بلندمدت و سیاه‌پوشیدن برای سال‌های طولانی، دلیل دیگر افسردگی این زن‌هاست. دختران روستایی ما در بعضی حیطه‌ها واقعا توانمندند. دختران قالیباف زیادی داریم که، چون کسی نیست از آن‌ها حمایت کند، در خانه می‌مانند و افسرده می‌شوند. ازدواج‌های اجباری، اختلافات خانوادگی و مردسالاری هم تأثیر زیادی در این خودکشی‌ها دارند. اینجا تمام تصمیم‌ها را مَرد باید بگیرد و هیچ حق انتخابی برای زن نمی‌ماند؛ مثلا اگر پسری بخواهد دختری را انتخاب کند یا دختری پسری را انتخاب کند، باید مَرد خانواده تصمیم بگیرد و آن‌ها هیچ حقی ندارند.»
مقدم می‌گوید در دی‌ماه گذشته، سه زن در روستا‌ها خودکشی کرده‌اند که یک‌نفر از آن‌ها زنی بوده هجده‌ساله که مردی را دوست داشته و خانواده‌اش می‌خواستند او را به مرد دیگری شوهر دهند. لیلا هم طنابِ دار را برای تمام‌کردن روز‌های پرملالش انتخاب کرده. کودک‌همسری یکی دیگر از دلایل این خودکشی‌هاست. دیوان‌مقدم همین چندماه پیش که به روستای «دلی» برای سرکشی رفته بود، با خانواده‌ای آشنا شد که می‌خواستند دخترشان را عروس مَردی ٢٠سال بزرگ‌تر کنند، پولش را بگیرند و سقف خانه‌شان را درست کنند. دختری پانزده ساله به نام فاطمه.

کمبود اعتبارات و نبودن برنامه‌هایی برای حمایت از زنان این روستاها، در چشم دیوان‌مقدم پررنگ است. او حرف‌های چندماه پیش امام جمعه دیشموک را تأیید می‌کند که گفته بود از یک‌میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان اعتبار پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی در استان کهگیلویه‌وبویراحمد، یک ریال هم به دیشموک اختصاص نیافته است. آن‌طور که او گفته، از سال ۸۸ تا قبل از شروع سال ٩٩، هیچ کلاس آموزشی در این منطقه برگزار نشده و بیش از سه‌سال است آموزش‌وپرورش منطقه، معاونت پرورشی ندارد. دیوان‌مقدم می‌گوید زنان این روستا‌ها نیاز به حمایت مالی و اشتغال دارند.
بیکاری و فقر مردان این روستا‌ها هم حکایت خودش را دارد؛ از چندماه پیش، بعضی از فعالانی که در دیشموک شروع به کار خیرخواهانه کرده‌اند، اعلام کردند که احیای معدن دیشموک می‌تواند به خانواده‌ها کمک کند و ٦ روز پیش سلمان بینا، عضو شورای شهر دیشموک از پیگیری‌ها برای احیای معدن نیترات دیشموک در دیدار با مسئولانی از وزارت صمت خبر داد: «هر ازچندگاهی صدایی از راه‌اندازی معدن دیشموک توسط مسئولان بلند می‌شود، ولی در عمل چیزی نمی‌بینیم و معدن درحالت تعلیق و سکون و تعطیلی قرار دارد.» او محرومیت منطقه دیشموک را نگران‌کننده دانسته و گفته است که دیشموک به تناسب جمعیت، رتبه اول خودکشی و خودسوزی در ایران را دارد؛ بیشتر هم به دلیل فقر و بیکاری.

منبع:پژواک ایران