پاسخ به هیولای ابتذال با اشاره‌ای به یک «نوشته‌ی مبتذل» در باره ی فداییانِ باکو
محمّدرضا مهجوریان

اشاره:
برای من به عنوانِ یک تن از آن کسانی که در این "نوشته"،  موردِ "اتتقادهای هیولایی" قرار گرفته‌اند، پاسخ‌دادن به این "نوشته" هیچ ضرورتی ندارد. من اگر در این فرصتِ کوتاهِ عُمرِ خود، تا کنون توانسته بوده باشم - و یا خود هنوز در وقتِ کوتاهِ باقی‌مانده، - بتوانم به آن پرسش‌های جدّی و مهمی، که در راهی که در کنارِ بی‌شمارِ انسان‌های دیگر برای جامعه‌ی‌مان سپری کرده‌ام، و هنوز هم آن راه را لنگ‌لنگان دنبال می‌کنم، به میان آمده‌اند، پاسخی درخور بدهم، خیلی هنر کرده‌ام.
امّا بسیار مشتاق هستم تا در پاسخ به یک هیولا، که آن "نوشته" در زیرِ نفوذ و حضورِ آن پدید آمده است، به چند نکته اشاره کنم:
ـ()()()ـ
 
1- همان‌طور که گفتم، این پاسخِ من، به هیچ وجه، پاسخ به این "نوشته" نیست، بل‌که بسیار مهم‌تر از این نوشته، پاسخ به یک هیولایی است که این گونه نوشته‌های مبتذل را "ویراستاری" می‌کند، آن ها را "راه نمایی" می‌کند، آن ها را "چاپ" و "پخش" می‌کند. آن "نوشته‌ی مبتذل" فقط یک نمونه‌ی کوچک از فرآورده‌های آن هیولا است.
 
امّا کدام هیولا؟
من این هیولا را "هیولای ابتذال" می‌نامم. از آن‌رو که که فکر می‌کنم این هیولا، مقوله‌ی "ابتذال" را بسیار آگاهانه، نقشه‌مند، و هوشیارانه به کار می‌گیرد؛ و نیز از آن‌رو، که "ابتذال" برای این هیولا، ابزاری است که به گُمانِ باطلِ او، بیش‌تر از هر ابزارِ دیگری برای اهدافِ ضدّ انسانیِ او سودمند است.
حضورِ این هیولا در همه‌ی حوزه‌های فعّالیت‌های فکری و عملیِ جوامع، و از جمله‌ی جامعه‌ی ما، همیشه دیده شده است؛ ولی این‌حضور، در این دو/سه دهه‌ی گذشته، به یُمنِ انقلاب در حوزه‌ی ارتباطات، و به بَرَکَتِ گسترشِ رسانه‌های اینتِرنِتی، به حضوری غول‌آساتر تبدیل شده است.
گستره‌ی سُلطه‌ی این هیولای ابتذال، چنان گسترش یافته است که حتّی مخالفانِ ابتذال هم باید بیمِ آن داشته باشند که مبادا این هیولا گستره‌ی سیاه‌اش را بر رفتارها و گفتارهای آنان هم تسرّی بدهد. این انسان‌ها یقیناً خواهند کوشید تا هوادارانِ هیاهوگری و هیولاگری را هم حتّی به بحث و گقتگوهای متعالی ناگزیر سازند. خوش‌بختانه عرصه‌ی تفکّر و اندیشه‌ورزیِ نقآدِ و جدّی، که به دور از هیاهوگری‌ها و هیولاگری‌ها، به نقد و بررسیِ اوضاعِ جهان و جامعه و انسان، در گوشه و کنارِ جهانِ بحران‌زده‌ی ما می‌پردازد، هنوز بسیار وسیع است.
2- یکی از گونه‌های این "هیولای ابتذال"، گونه‌ای از هیولا است که در زیرِ نقابِ "مبارزه با کمونیسمِ روسی"، در حقیقت، به ابتذال‌کشاندنِ هرگونه اندیشه و عملِ چپ، و هرگونه سوسیالیزم، که مستقل از محافلِ نا مَردُمی، ارتجاعی، و دستِ‌راستی است را هدف گرفته است.
در پدیدارساختنِ نوعِ ایرانیِ این گونه‌ی خاص از "هیولای ابتذال"، هم ردّ پای حکومتِ سرمایه‌ی وابسته‌ی اسلامیِ ایران، که ادامه‌ی حکومتِ سرمایه‌ی وابسته‌ی شاهنشاهیِ ایران است را می‌توان به راحتی دید؛ و هم ردّ پای حکومت‌ها و هوادارانِ ضدّ مردمیِ آن‌ها در منطقه‌ی خاورمیانه مانندِ حکومتِ ترکیه را، و هم می‌توان ردّ پای سازمان‌ها و محافلِ سیاسی/ فکری/ اقتصادیِ سیاه‌اندیشِ سیاه‌کار، و... را به‌خوبی دید. حتّی ردّ پای دستگاه‌های جاسوسی- و از جمله حتّی کا. گِ. ب. - را هم می‌توان شاهد بود.
نه تنها نویسنده‌گانِ آن "نوشته"، بل‌که بسیاری از افرادِ بسیار "مُجَرّب‌تر" از آنان هم که در شمارِ بازی‌کنانِ این "هیولای ابتذال" هستند و ادّعای مبارزه با "کمونیزمِ روسی" را دارند، باری همه‌گی، به‌رغمِ ده‌ها سال زنده‌گی در کشورهای غربی، حتّی یک نکته‌ی نقّادانه و مستقل در نقدِ قدرت‌ها و محافلِ حاکم در این کشورها به زبان نیاورده‌‌اند، و نشان داده‌‌اند که به رغمِ ادّعایی که می‌کنند، هم‌چنان، مانندِ پیروانِ آن "کمونیسمِ روسی"، در شمارِ پیروان و هوادارانِ سر به زیرِ حکومت‌ها به‌طورِ کلّی، و حکومت‌های کشورهای محلّ زندگیِ‌شان به‌طورِ ویژه هستند.
ـ()()()ـ
 
3- ویژه‌گیِ فداییانِ باکو در آن خُزَعبلاتی نبوده است که آن هیولا از زبانِ این "نوشته" سعی در افشای آن‌ها دارد. ویژه‌گیِ بزرگ و مثال‌زدنیِ فداییانِ باکو، در آن دورانِ غریب، این بوده است که آنان، درآن  دوره‌، در شمارِ نخستین گروه‌های پناهنده‌گانِ ایرانی در اتّحادِ شوروی بودند که از همان نخستین روزهای پناهنده‌شدن به آن کشور، زبان به نقدِ ناهنجاری‌های اجتماعیِ آن سوسیالیسمی در آن کشور زدند که آن را، سر/ دم/ ‌دارانِ حکومتِ شوروی، به دروغ و آگاهانه، در زیرِ عنوانِ فریب‌کارانه‌ی "واقعاً موجود" پنهان و یا توجیه می‌کردند.
سویه‌ی دیگرِ این ویژه‌گیِ فداییانِ باکو، که سببِ دشمنیِ آن هیولا با آنان شده است، این است که آنان یکی از چند ستونِ نقدِ "سیاستِ شکوفاسازیِ جمهوریِ اسلامی " از سوی سازمانِ فداییان- اکثریت" در درونِ این سازمان بودند.
فداییانِ باکو، به سببِ آن نقّادی‌های آشکارِشان از آن نظامِ شوروی، و از سیاستِ "شکوفاساختنِ  جمهوریِ اسلامی" از سوی س. ف. خ. ایران - اکثریت، بهای خود را در همان دوره پرداخت کرده‌اند.
کوششِ این "هیولای ابتذال" و به تَبَعِ آن هیولا، این "نوشته‌ی مبتذل"، برای به ابتذال‌کشاندنِ فداییانِ باکو، دقیقاً به سببِ همین ویژه‌گی‌های فداییانِ باکو، است.
بررسیِ نقّادانه و بی‌طرفانه‌ی این نکته که آن فداییان، به همراهِ دیگر اعضاء و هوادارانِ فداییان در باکو، امروز یعنی پس از ده‌ها سال از آن روزگار، به کدام دیدگاهِ سیاسی و فکری باور دارند، به هر نتیجه‌ای که بیانجامد، هیچ تغییری در این باورِ من نمی‌دهد که این انسان‌های شریف، در آن دوره، در بیرون از کشور،  یکی از چند نیروهای به پیش‌برنده‌ی بحث‌های نقّادانه‌ی به‌راستیِ شجاعانه در درونِ "سازمانِ فداییان- اکثریت"، در نقدِ "سیاستِ شکوفاییِ جمهوری اسلامی"، و نیز در نقدِ اوضاع در اتّحادِ شوروی بودند.
در باره‌ی همه‌ی آن ادّعاهای دروغینِ برخی از پدیدآورنده‌گانِ این هیولا، در این‌که گویی  آنان از همان دوران، ناقدانِ "کمونیسمِ روسی" بوده‌اند، باید بگویم که همانا همین فداییانِ باکو بودند که در همان دوره‌ی موردِ اشاره، در شمارِ نخستین افراد در میانِ همه‌ی پناهنده‌گانِ ایرانیِ آن دوره در اتّحادِ شوروی بودند که در همان نخستین روزهای بودنِ‌شان در آن سرزمین، نقدهای‌شان را از "سوسیالیسمِ موجود" در شوروی گفتند، و برای این گفتنِ‌شان، هرگونه ضدّ حمله‌ی حزب حاکمِ آن زمانیِ اتّحاد شوروی و هوادارانِ ایرانیِ آن‌ها را به جان خریدند. این فداییان امّا در همان دوران هم تلاش کردند تا در نقدِ آن سوسیالیسم و مسایلِ اجتماعیِ آن کشور، از مرزِ مسئولیت‌شناسی، دقّت و مطالعه، و تأمّل برنگذرند و به ورطه‌ی فرصت‌طلبی و نان به نرخِ روز خوردن و سطحی‌نگری فرو نیفتند.
آن‌چه فداییانِ باکو در نقدِ سوسیالیسمِ اتّحادِ شوروی گفتند، در بنیاد و در ماهیّت، با لَجَن‌پراکنی‌ها و نقدهای بی‌مایه و راست‌روانه و سوسیالیزم‌ستیزانه‌ی "هیولای ابتذال" و پیروانِ آن، متفاوت و دیگرگونه بود.
4- آن به‌اصطلاح افشاءگری‌های‌ این هیولا - و به تَبَعِ آن، این "نوشته" - بر ضدّ آن کسانی که آن‌ها را "تشکیلاتِ طالبانی" نامیده‌اند، هیچ چیزی نیستند جز دلایلی بر این که آن "هیولا" و این هیولازده‌گان نتوانسته‌اند از آن فداییان حتّی یک مورد از معایبی که بزرگ و اصلی و نابخشودنی هستند، بیابند. و این برای آن فداییان باید جای خوش‌حالی باشد.
منظورم از معایبِ بزرگ و اصلی، که این هیولا و آن هیولازده‌گان با همه ی استعدادِشان در نگریستنِ جاسوسانه و امنیتی، آن هم پس از دهه ها، نتوانسته اند در فداییانِ باکو ببینند، این ها هستند: ـ()ـ نوکری در برابرِ قدرت و قدرت‌پرستی و پنهان ساختنِ اندیشه‌ها از ترسِ قدرت؛ ـ()ـ خیانت: چه در حقِ آن جمعی که به آن تعلّق داشتند؛ و چه در حقّ آن کشوری که از آن گریخته بودند. ـ()ـ دروغ‌گویی و پنهان‌داشتنِ حقایق؛ و سرکوبِ نقد.
این‌ها هستند چند نمونه از آن معایبی که هر یک نابخشودنی هستند. امّا آن هیولا و آن هیولازده‌گان، در افشاءگری های‌شان ضدّ کمونیستیِ‌ راست‌روانه‌ی شان حتّی یک مورد از این معایبِ اساسی و اصلی را نتوانستند در باره‌ی فداییانِ باکو در آن دوره بیابند و بگویند؛ آن هم از پسِ بیش از سه و چند سال، و آن هم با وجودِ روحیه‌ی دشمنی‌ورزانه و افشاءگرانه‌ی‌شان. و این، برای آن فداییانِ موردِ اشاره‌ی این هیولا و هیولازده‌گان، اگر که نه یک افتخار، دستِ کم یک خشنودی و یک راحتیِ وجدانی است. امّا این خشنودی و راحتیِ وجدان نه فقط برای آن چند تن از فداییانِ باکو - یعنی تنی چند از ما - هست، بل‌که این خشنودی و راحتیِ وجدان، هم‌چنین، برای آن صدها انسانی هم هست که در آن دوران، به‌رغمِ سختی‌های زنده‌گی و به رغمِ بحران‌های فکری و سیاسیِ‌شان، رویِ‌هم رفته، با یک‌دیگر انسانی زیستند و به ورطه‌ی فسادهایی که ویژه‌ی این‌گونه دوران‌ها هستند، گرفتار نشدند.
من به سهمِ خود، در برابرِ اتّهام‌هایی که این هیولا، و به تَبَعِ آن، این "نوشته‌ی مبتذل"، بر فداییانِ باکو وارد کرده‌اند، از همه‌ی آن فداییان دفاع می‌کنم و حتّی از آن کارهای این فداییان باکو هم دفاع می‌کنم که این هیولاشده‌گان آن‌ها را در هیئتی وارونه و تحریف شده ارائه داده‌اند، یعنی از موضوعِ "خواندنِ نامه‌ها"، که فداییان باکو به اِکراه ولی کاملاً علنی و در گفتگوی آشکار با همه‌ی همراهانِ سازمانیِ در باکو و موافقتِ آنان، برای جلوگیری نفوذِ سیاه‌اندیشان و جاسوس‌مَنِشان - چه در باکو و چه در درونِ ایران- به درونِ سازمانِ فداییان، به آن دست زده‌اند؛ و همه‌گی، اگرچه با داشتنِ دیدگاهِ انتقادیِ خود، ولی آگاهانه، از یک حقّ طبیعی و قانونیِ خود برای دوره‌ای بسیار کوتاه چشم‌پوشی کردند، پشتیبانی می‌کنم، و تحلیل و توصیفِ این هیولا/ مَنِشان از آن کارها را دروغ‌هایی دشمن‌خو می‌دانم.
این "هیولای ابتذال"، و این هیولازده‌گان، در منکوب‌ساختنِ مخالفانِ خود، از هر چیزی. از جمله، از هر خطا و حتّی از هر خصایلِ فردیِ مخالفانِ خود، که در هر انسانی با هر مَرام و مَسلَکی می‌توانند پدید آیند، یک ابزار می‌سازند و آن‌ها را به یک مرام و مَسلَک، که این هیولایی‌ها دوست دارند آن را  حتماً مَرامِ "کمونیسمِ روسی" بنامند، نسبت می‌دهند و از آن‌ها به سودِ پَروارساختنِ "ابتذالِ" موردِ نظرِشان بهره می‌جویند.
ـ()()()ـ
 
در ادامه و در تکمیلِ پاسخ‌ام به آن "هیولا"، میل دارم چند نکته را هم به نویسنده‌گانِ آن "نوشته" یادآوری کنم. اگرچه شاید دیگر برای آنان دیر شده باشد:
1- نگذارید که تعلّقِ مَرامیِ شما، ولی از آن مهم‌تر، تعلّقِ شما به آن "هیولا"، بیش از این شما را در ورطه‌ی " اخلاق و تفکّرِ فاسدِ هیولایی" زندانی نگه دارد. این نوشته‌ی شما نشان می‌دهد که شما اکنون هم، یعنی حتّی پس از سی و اندی ‌سال، هنوز به یک مَنِش و توانِ کافی دست نیافته‌اید، و از این‌رو، هنوز در چنبره‌ی این تعلّق‌های مُهلِک گرفتارید، و اِی چه بسا که بسیار بیش از آن که تصوّر می‌شود، گرفتارتر شده‌اید. وا تأسّفا! که این نوشته‌ی شما نشان می‌دهد که شما برای آزادکردنِ خودِتان از این چنبره‌ی فساد و برده‌گیِ آن هیولا، حتّی دست و پا هم نمی‌زنید چه رسد به این که آگاهانه و مصمّم و نقّادنه برای آزادیِ خود از این چنبره بکوشید.
شماها که مدّعی هستید اهلِ کتاب خواندن‌اید و کتابِ " 1984" را خوانده‌اید. پس خوب نگاه کنید ببینید آیا این کتاب را وارونه در دست نگرفته‌اید؟ شما به خیالِ خود کوشیدید تا نشان دهید که برای "1984"، یک مصداقِ عملیِ روشن را در فداییانِ باکو یافته‌اید. زهی خیالِ باطل!
یکی از مصداق‌های "1984"، همانا همین "هیولای ابتذال" است که شما را هم به خود ملحق کرده است. هیولایی که زیرِ نامِ مبارزه با "کمونیسمِ روسی"، رویِ آن "کمونیسم روسی" را سفید کرده است، و گونه‌ای به‌مراتب خطرناک‌تر از "کمونیسم روسی" را ارائه داده است. همین "نوشته‌ی" شماها هم نشان می‌دهد که "مخالفتِ" مبتذلِ این هیولا با "کمونسمِ روسی" چه شباهت‌های آشکاری با "موافقتِ" مبتذلِ هوادارانِ آن کمونیسمِ روسی با آن دارد.
"پرده‌ی سوّم" از " درامِ چهار پرده‌ییِ" این نوشته‌ی شماها که به فداییانِ باکو اختصاص بافته، در حقیقت، عصاره و نتیجه‌ی عملیِ همه‌ی آن ابتدالِ فکری است که شماها در پرده‌های دیگرِ نوشته‌ی‌تان و در جاهای دیگر، به نمایش گذاشته‌اید. یعنی ابتذالی که شماها آن را در نقدِ آن‌چه که "کمونیسمِ روسی" می‌نامید به نمایش گذاشته‌اید، به مراتب عمیق‌تر و آشکارتر و ناگوارتر از ابتذالِ این "پرده‌ی سوّم" است.
ابتذالِ نوشته‌ی شماها بسیار بدتر از آن انتقادهای شما است.
کارِ خوبی می‌کنید که کتاب می‌خوانید، ولی مهم‌تر از این کتاب‌ها، کتابِ زنده‌گیِ خودِتان را هم بخوانید. اگرچه من امید ندارم که شما، حتّی اکنون، یعنی از پسِ ده‌ها سال زنده‌گی، فرا گرفته باشید که خواندنِ کتابِ زنده‌گیِ شخصیِ خود، یک هنر است و به سوادِ ویژه‌ای نیاز دارد.
2- دریغا که نقد و بررسیِ آن چه که در باکو بر فداییانِ باکو گذشت، پس از ده‌ها سال، ملعبه‌ی دستِ کسانی مانندِ شماها شد. این از بختِ بدِ آن فداییانِ باکو است؛ زیرا که شماها نشان دادید که چشمِ تنگِ شماها و ذهنِ آلوده‌ی شماها، تا چه اندازه ناتوان هستند از دیدنِ همه‌ی جوانبِ تاریک و روشنِ زنده‌گیِ فداییانِ باکو و آن صدها انسانی که همه‌گی به عنوانِ فداییان، در باکو، چندین سال زیستند و از آن چه که تجربه کردند گریستند، و در عینِ حال، از روبه‌روشدن با حقایق تلخ نگریختند، و بل‌که برای مقابله با پِلِشتی‌ها، از دست به گریبان‌شدن با نه فقط نادوستان، بل‌که از آن دشوارتر، با خود و با دوستانِ‌شان نهراسیدند.
شماها یا در آن سال‌ها درنیافته بودید و یا امروز چشم می بندید که همان فداییان، در همان دورانِ سخت، چه نقدهای عمیق، زنده، و مؤثّری نسبت به خود و به سوسیالیسمِ شوروی را به پیش می‌بردند.
و دریغا بر شما، و دریغا از آن فرصت و عمرِ عزیز که پس از آن دوران بر شما گذشت، و شما هنوز از پسِ ده‌ها سال در همان خامی‌ها و و ابتذالِ سال‌های جوانیِ‌تان مانده‌اید. و بل‌که آن ابتذالِ دوره‌ی جوانیِ‌تان را امروز "آراسته‌تر" هم کرده‌اید. بی‌هوده نیست که امروزه هم هنوز در مباحث و گفتارهای‌تان، مبتذل‌تر از گذشته، این‌طور آشکارا، موازینِ اخلاقی و انسانی و وجدانی را به فراموشی می‌سپارید. منظورِ من از نغضِ این موازین از سوی شما در این "نوشته‌ی" تان اصلاً این نیست که چرا کلماتِ سخت و ناهنجار به‌کار برده‌اید. در انتقادها، این کلماتِ سخت و یا خود حتّی ناهنجار، نباید محلّ ایراد و گِلِه باشد. بل‌که منظورِ من از نغضِ آن موازین از سوی شما در این "نوشته"تان این است که شما در اتّهام زنیِ‌تان به آن افراد - از "طالبانی‌خواندنِ" آن‌ها تا اتّهام‌های دیگر -، نه به ارائه مدارک بل‌که فقط به ارائه‌ی دشنام و انتساب‌های بی‌دلیل دست زده‌اید.
3- بهترین تصویر از خودِتان در آن سال‌ها را، شما خود، در همین "نوشته‌ی مبتذلِ"تان به دست داده‌اید، مثلاً:
- آن‌جا که در باره‌ی خود می‌نویسید: ".... از اين‌جهاتِ كلي، ما [با حزبِ توده] حداقل سر و ته يك كرباس بوديم ". من اگرچه حتّی با همین اتّهامی هم که شماها به خودِ آن سال‌هایِ تان می‌زنید هم موافق نیستم ولی متأسّفانه گویا کمی حق با شماها است. شماها متأسّفانه کمی همین‌طور بودید. و متأسّفانه الآن هم با این نوشته‌ی‌تان نشان داده‌اید که امروزه بیش از آن دوران، "سر و ته " همان " کرباس " شده‌اید.
- و یا در آن جایی که می‌نویسید: " با اينكه ما نوجواناني بیخبر از دنیا بوديم و در موقعیتي نبوديم كه اطلاعاتي براي دادن به كسی داشته باشیم اما بطور اصولي، كسي جاسوسي بر علیه غرب و كاپیتالیسم راحرام نمیدانست. در مورد كشورخودي مسئله میتوانست كمي پیچیده باشد..." [تأکیدها از من است].
این‌ها البتّه که اندیشه‌هایی خطرناک در باره‌ی جاسوسی بودند که به اعترافِ خودِتان در مغزهای شماها یافت می‌شدند. امّا در آن دورانِ باکو، هنوز انبوهِ بزرگ - اگر که نگویم بیشترینه‌ی - فداییان، مثلِ شماها فکر نمی‌کردند، و چنین اندیشه‌های خطرناکی را بر نمی‌تابیدند. مقابله با این اندیشه‌های خطرناک، یکی از تلاش‌های فداییانِ باکو بود. این مقابله، در شرایطی انجام می‌گرفت که دستگاه‌های جاسوسی، و نیز حزب‌هایی سیاسیِ ایرانی، که چندان تفاوتی با این دستگاه‌ها نداشتند، فداییانِ باکو را در محاصره داشتند، و افزون بر این، خودِ این فداییان، در کنارِ کمک به سامان‌دادنِ زنده‌گیِ صدها تن فداییانِ پناهنده، هنوز تازه داشتند به ابعادِ فاجعه‌بارِ سیاستِ " شکوفاسازیِ جمهوریِ اسلامی "- از سال‌های 13590- هم آشنا می‌شدند. سیاستی که به‌همراهِ خود، چنین اندیشه‌های خطرناک در باره‌ی جاسوسی را نیز آورده بود و هنوز در میانِ سکّان‌دارانِ اصلیِ سازمانِ اکثریت، دارای نماینده‌گانی بود.
ذهنِ دشمنی‌ورزِ کنونیِ شماها، که به‌زیرِ سلطه‌ی آن "هیولای ابتذال" در آمده است، البتّه از درکِ این پیچیده‌گی‌ها ناتوان است!
- و یا در آن جا که می‌نویسید: " ماها چشم و گوشِ خود را در اختیار رهبري قرارنداده بوديم..."...
آخ دوستانِ گذشته! من در همان سال‌های اتّحادِ شوروی، از "سازمانِ اکثریت" "اخراج" شدم و اکنون با هیچ حزب و سازمانی سیاسی کار نمی‌کنم. امّا باید تأکید کنم که نه‌تنها حرف‌های شما در باره‌ی فداییانِ باکو، بل‌که حتّی حرف‌های‌تان در باره‌ی خودِتان در آن دوره هم، به‌طرزِ کودکانه‌ای دروغ است.
این اگرچه شاید بختِ خوبِ شما باشد، ولی مهم‌تر از آن، یقیناً حتماً بختِ خوبِ آن فداییانِ باکو است، که مانندِ شما به آن "هیولای ابتذال" که شرح‌اش را دادم، فروخته نشده‌اند، وگرنه آن‌ها هم امروز مانندِ شما به پیروی از آن "هیولای ابتذال"، چه چیزهای مبتذل که در باره‌ی شما به یادِ شما می‌آوردند!
4- چنین که شما امروز، از پسِ ده‌ها سال از آن روزگار، هم‌چنان در رفتارهای اجتماعیِ‌تان، بر همان ابتذالِ آن دوره‌ی خودِتان پا می‌فشارید و بل‌که اکنون دیگر حتّی، در هم‌نوایی با آن "هیولا"، آن ابتذال را به‌مثابهِ یک ابزارِ آگاهانه انتخاب‌شده به کار می‌گیرید، باری هیچ دور از انتظار نیست که آن هیولا به زودی با دست‌های شماها کدام فاجعه‌ای اجتماعی را در کدام جایی رقم بزند! اگر که تاکنون رقم نزده باشد.
مطمئن هستم که آن فداییانِ باکو، حتّی از پذیریفتنِ آن چند مورد "لُطفِ‌های به انواعِ عِتاب آلوده" و مثبتی که شما در این "نوشته‌ی مبتذلِ"تان، که آن را به تَبَعیت از آن هیولا نوشته‌اید، به آنان کرده‌اید، به همان اندازه آشکارا سر باز می زنند که آن انتقادهای مبتذلِ‌تان را روشن و آشکار رد می‌کنند. تمجیدهای شماها و آن "هیولای ابتذال"، همان اندازه مبتذل و چندش‌آور هستند که انتقادهای مبتذلِ‌تان.
به‌رغمِ همه‌ی این‌ها، من برای شما نویسنده‌گانِ این "نوشته"، و البتّه نه برای آن "هیولای ابتذال"، آرزوی آزاده‌اندیشی، و آرزوی سلامتی در نقد و در اخلاقِ نقد - که ما همه به آن نیازمندیم-  را دارم. حتّی اگر که تحققِ چنین آرزویی برای شماها دیگر سخت ناممکن به نظر آید.
ـ()()()ـ
 
امّا جدا از پاسخ‌ام به آن هیولای ابنذال، از آن‌جا که فکر می‌کنم این "هیولای ابتذال"،  هر چند به‌طورِ ضمنی هم که باشد، از بی‌تفاوتی‌ها و یا کم‌بهادهی‌ها و یا سکوتِ مخالفانِ ابتذال دَم می‌گیرد تا نَفَس تازه کند. لازم است به دو سه نکته اشاره کنم:
- من برای آن " صفحه‌های اینترنتی" هم که این "نوشته‌ها"ی آن هیولای ابتذال و هیولازده‌گان را چاپ کرده‌اند متأسّف هستم. و برای آن‌ها آرزوی "سلامتیِ حرفه‌یی" دارم. آن‌ها البتّه حقّ‌شان است که هر مطلبی را چاپ کنند یا نکنند. ولی آخر این یعنی چه: چاپ‌کردن، و بعد پاک‌کردن، و در هر دو حال، هیچ پاسخی و توضیحی ندادن؟
- هم‌چنین برای آن کسانی هم متأسّف هستم که به ادّعای خودِ این "نوشته‌ی مبتذل"، این نوشته را "ویراستاری" و نویسنده‌گانِ آن را "راه نمایی" کردند. برای آن‌ها هم آرزوی یک "همّت" برای دادنِ یک پاسخ در زمینه‌ی این "راه‌نمایی"‌ها و "ویراستاری‌"ها را دارم!
- من هم‌چنین، نمی‌توانم متأسّف نباشم از آن کسانی هم که - نمی‌گویم به‌طورِ مشخّص در برابرِ این‌گونه نوشته‌ها-، بل‌که به‌طورِ کلّی در برابرِ آن "هیولای ابتذال" سکوت می‌کنند.
 
محمّدرضا مهجوریان

منبع:پژواک ایران