پيام ضعف نه, پيام قدرت، نكاتي در باره « مصاحبه» ايرج مصداقي راجع به مجاهدين/ عراق
کریم قصیم
مقدمه:
مدتي پيش( آذر88 ) سايت «پژواك ايران» متن يك مصاحبه بسيار طولاني با آقاي مصداقي را - در دو بخش, تحت عنوان ” پرسش و پاسخ در مورد فعلانفعالات عراق و وضعیت مجاهدین – منتشر كرد. مصاحبه شونده در مقدمه اي كوتاه براي انتشار اشاره مي كند كه مصاحبه اش در بهمن و اسفند 87 تهيه شده بوده, يعني ده ماه پيش. متأسفانه معلوم نيست چرا همانوقت انتشار نيافته و به ويژه روشن نيست شأن نزول انتشار آن در آذر 88 چيست ؟ در مورد موضوع نهفته در عنوان « مصاحبه», دست بر قضا همين پارامتر اختلاف زمان اهميتي ويژه دارد. درست همين جا يك نقص و ابهام آشكار وجود دارد كه بر مطلب سايه مي اندازد. بخصوص در نظر نگرفتن و لحاظ نكردن وقايع اتفاقيه شش ماه اخير - حتي در حدّ اشاره اي در مقدمه يا تكمله اي در يك مؤخره – به واقع يك نقطه ضعف فاحش و حتي پرسش برانگيز است!
واقعيتي غير قابل انكارست كه رويدادهاي مرداد و مهر گذشته در اشرف ( به ويژه مقاومت مجاهدين بي سلاح در برابر حمله مسلحانه و وحشيانه مزدوران عراقي خامنه اي, اعتصاب غذاي 72 روزه و..) و پيامدها و آكسيونهاي مربوطه, موقعيت و مرتبه مجاهدين را از بسياري جهات در آن جا ( و به يك اعتبار در كل فضاي سياسي و رسانه اي ) بكلي دگرگون كرد. آرايش افكار عمومي و به خصوص توازن قواي حقوق بشري آشكارا به نفع مجاهدين متحول شد. به عنوان يك مثال: براي نخستين بار پاي ملل متحد به موضوع ( تيترمصاحبه!) كشيده شده است. الان يونامي در اشرف مأموريت رسمي و ناظر اجرايي دارد, ده ماه پيش همچو پارامتر مهمي وجود نداشت. اكنون ماههاست كه مسئولان يونامي تحولات جاري در اشرف را مانيتور مي كنند. ده ماه پيش كمترين مانيتورينگ وجود نداشت. پس چگونه مي شود راجع به « فعل و انفعالات عراق و وضعيت مجاهدين», - في المثل در مورد مسأله امنيت و حفاظت آنها -, سخن سنجيده اي گفت و پخش كرد ولي واقعيت جديد را نديده گرفت, به خصوص وقتي آقاي مصداقي به « شرايط واقعي» زياد اشاره مي كند و بارها از لزوم در نظر گرفتن « واقعيات» حرف مي زند و به تأكيد مكرر از « ذهني بودن» پرهيز مي دهد؟
از اين نكته بگذريم و برويم سر پاره اي از همان مطالب كه ده ماه پيش ذهن ايشان را به خود مشغول كرده بوده اند. مصاحبه, خيلي طولاني است و پر از مسايل ريز و درشت, كه من – با عرض معذرت از خواننده - نه لزومي مي بينم و نه در زمان و شرايط كنوني( عاشورا به بعد) فرصت پرداختن به آنها را دارم. متن مصداقي عمدتاً حاوي دو بخش اصلي است. يكي موضوعات معطوف به رژيم و ديگري مسائل مربوط به مجاهدين در عراق/ ارتش آزادييبخش و استراتژي و تاكتيك و....
در اين نوشته با اظهارات و ارزيابيهاي وي راجع به رژيم ولايت فقيه- كه دشمن مشترك همه آزاديخواهان است- كاري ندارم. از گروه دوم موضوعات نيز چند موضوع به نظر خودم مهم و حساس را برداشته ام. جهت تسهيل كارم ,خلاصه برخي سئوال و جوابها را آورده و بعد آنها را بررسي كرده ام.
+ + +
«سئوال :چه چيزي باعث حفظ جان مجاهدين تا کنون شده است؟ حضور آنان در عراق را چگونه ميبينيد؟جواب: زنده ماندن مجاهدين تا به حال در عراق و تضمين نسبي جان آنها تا اين مرحله به معجزه بيشتر شبيه است..... اگر جان مجاهدين تا کنون حفظ شده است به خاطر حمايت و حضور آمريکاييها بوده است ....»
در همين پرسش و پاسخ آن نقصي كه در مقدمه به آن اشاره كردم به خوبي آشكارست. معلومست كه « مصاحبه» از تازگي افتاده, چون از اواخر پاييز سال ميلادي گذشته كه درعمل حفاظت جدّي توسط آمريكايها اصلاً وجود نداشت. در حالي كه بلافاصله پس از كنار كشيدن آنها, ولايت فقيه شروع كرد به انواع و اقسام توطئه و فشار . مزدورانش در عراق هم پيشاپيش جهت اجراي منويات خامنه اي كميته اي تشكيل داده بودند به نام”كميته امحاء ” , آن زمان تحت رياست موفق الربيعي ملعون. او اولين سركرده و مجري مستقيم فرمان علني 28 فوريه خامنه اي بود. رذالتهاي زيادي كرد ولي سرانجام در برابر پيكار جهاني مقاومت و پايداري اشرفيان و كارزار روشنگري بين المللي و اعتراضها و تحصنها به هزيمت افتاد, , شكست مفتضحانه اي خورد و مقام اوليه اش را هم از دست داد.
« مصاحبه», به عمد يا به سهو نمي دانم, ولي آشكارست كه زحمات طاقت فرساي هزاران هزار نفر فعال و هوادار ايراني مقاومت و ياران و همبستگان شريف فرنگي – من جمله بزرگترين حقوقدانان بين المللي و شخصيتهاي تراز اولي چون لرد اسلين فقيد و... را نديده مي گيرد. يك نمونه همين پيكار حقوق بشري تابستان سال گذشته ميلادي تا اواخر دسامبر 2008 است, كه با حضور مداوم و سنگين لرد اسلين فقيد از تابستان پارسال در ژنو, برلين, نيويورك و واشنگتن و... صورت گرفت و بالاخره با موضعگيري كتبي مورخ 28 دسامبر سفيرآمريكا در عراق خاتمه يافت.
عقبتر برويم. يك نمونه ديگر كارزار پيچيده و سنگيني است كه مجاهدين 7 سال پيش, بلافاصله پس از امضاي قرارداد آتش بس با آمريكاييها, شروع كردند و به انجام موفقيت آميز رساندند: كارزار « استاتو».
اين مبارزه , به سبب نو بودن خود موضوع و نا آشنا بودن ميدان و امكانات و پتانسيلهاي مربوطه , به سبب بي تجربگي كامل مجاهدين در اين زمينه ها و فقدان يار و راهنما و كارشناسي كه حتي نقطه شروع و مسيركار را معين كند ... در مجموع همچون كشف يك سرزمين تازه, ابتدا مجاهدين را با كوهي از موانع و مشكلات روبه رو كرد. در اين دوره سخت و ناروشن, كه شب و روز فشار و ناروشني بر ميدان جديد كار حاكم بود, كسي در بيرون ندانست مسئولان اين مقاومت تا چه اندازه با دشواريهاي تازه رو به رو مي شدند و با چه زحمت و مرارتي مي بايست - به روش ” آزمون و خطا” - قدم به قدم گاه حتي سرنخ گسيخته امور را دوباره به دست آورند و رفته رفته رهي بيابند و مسير حركت را روشن كنند.
تا آن جا كه من مي دانم , قوه ابتكار و درايت و كارداني شخص خانم رجوي در اين دوره سخت , بسيار راهگشا و به قول دوستان مجاهد ” مسأله حل كن” بود. دريايي هم كار و تلاش صورت گرفت. مجاهدين به واقع با سوزن كوه مشكلات كندند و بالاخره راه را باز كردند و دريافتند چه كنند, از كدام شخصيتها و حقوقدانان امداد بگيرند و چگونه از هزارتوي بوروكراسيهاي پارلماني, قضايي و غيره به طور موفقيت آميز عبور كنند , تا بالاخره به” استاتوي كنوانسيون 4 ژنو ” برسند. انبوهي اسناد و مدارك در باره اين كارزار و كارزارهاي مشابه موجود است كه اميدوارم مسئولان آنها را منتشر كنند.
خلاصه, اين طور نبود كه مصداقي در يك عبارت اشاره ميكند ” مجاهدين مانورها ي ماهرانه دادند” , خير. مجاهدين- چه در كارزار استاتو, چه در كارزارهاي حقوق بشري دوسال اخير و به ويژه در كارزار پررنج و زحمت خروج از ليست, واقعاً مي بايست از هفت خان رستم بگذرند و برغم تنهايي و بي تجربگي اوليه در اين زمينه ها, ناگزير با ديو و دد مشكلات ناشناخته بجنگند. اين كاري بود بي سابقه . اين طور نبود كه به صرف « مانور ماهرانه » آنها آمريكاييها در يك صبح بهاري بيايند ”سند استاتو” را دودستي بدهند به مسئولان مجاهدين اشرف. يا سفير آمريكا آن موضع مهم 28 دسامبر پارسال را اعلام كند, و شانسكي – با يك ”مانور” به آن پيروزي درخشان در مسأله ليست نائل شوند. يك به يك اين موفقيتها محصول يك عالمه طرح و تلاش بي وقفه بود كه البته دنياي هموطنان متأسفانه از ماوقع بي خبر ماندند. اين كارها براي نخستين بار توسط يك جنبش و جريان انقلابي «جهان سومي», آنهم در زمين واقعيتهاي غريبه , اما موجود و بكر , به منصه اجرا درآمدند. با اين كارزارها بود كه مسئولان و سران مجاهدين و شورا ميدانهاي دست نخورده و پتانسيلهاي نهفته جامعه مدني و شالوده هاي دموكراتيك جوامع غربي را كشف كردند. در خلال همين سالها كار و تلاشهاي شبانه روزي بود كه مجاهدين/ اشرفيان/ و شورا , از امكانات تازه و نيروهاي كشف و بسيج شده جديد يك بافت و ساختمان و ارگانيسم نوين مبارزاتي ساختند كه من آن را بارها ” همبستگي بين المللي با مقاومت” ناميده ام. مجاهدين و شورا اين ارگانيسم نوين مبارزه حقوق بشري را هم درجهت دفع خطر ( مثل ليست منحوس, پرونده هاي 17 ژوئن و...) و هم در جهت استيفاي حقوق مجاهدين و اكنون اشرف و اشرفيان به كار گرفتند و مي گيرند. بدينسان مقاومت ما در شالوده هاي قوه مقننه ( پارلمانهاي اروپا و آمريكا), قوه قضاييه (محكمه ها و مراجع حقوقي و قانوني كشورها و اتحاديه اروپا ), وهمچنين در نهادهاي مدني همچون شهرداريها, سطوح مختلف كليسا و ديگر مراجع و نهادهاي مذاهب ديگر, سنديكاها, احزاب و سازمانهاي حقوق بشري و اجتماعي.... , پتانسيلها و نيروهايي را كشف كردند و به كار گرفتند كه تا آن زمان مطلقاً هيچ نيرو و سازمان مترقي تبعيدي ديگري در دنياي معاصر بدانها پي نبرده و به كار نگرفته است. از اين نظر, مجاهدين و شورا به واقع كاشف و به كارگيرنده يك طرح و نقشه نوين فعاليت سياسي/ حقوق بشري در دنيا هستند كه به استحكام جايگاه و آرايش قواي مبارزاتي آنها توازن نوين و خاصي مي بخشد. اين نوع آرايش قوا به اركان و شالوده هايي اتكاء دارد كه تقليد و تكرار آن را براي هيچ رژيم و جريان و سازمان ارتجاعي / مخالف دموكراسي امكانپذير نمي كند. اين نوع «ارگانيسم همبستگي با مقاومت» از اساس با لابيگري هم متفاوت است, گر چه عناصري از آن را در خود ادغام مي كند . بي سبب نيست كه شخصيتهاي بي همتايي همچون آبه پير و لرد اسلين فقيد و خانم دانيل ميتران – هركدام برخاسته از سويه هاي متمايز فكري و سياسي و طبقاتي - بدون كمترين چشمداشت مادي سالها در صف مقدم اين « همبستگي » بوده و هستند . مصداقي اصلاً اين واقعيت را در نظر نمي گيرد و از اين بابتها به طور معكوس « ذهني » است , يعني آرايش قواي مجاهدين و شورا را اساساً دست كم گرفته و از واقعيت جاري غافل است. مي نويسد:
«زنده ماندن مجاهدين تا به حال در عراق و تضمين نسبي جان آنها تا اين مرحله به معجزه بيشتر شبيه است... اگر جان مجاهدين تاكنون حفظ شده است به خاطر حمايت و حضور آمريكاييها بوده است ” ,
بطلان اين دو حكم مصداقي ( معجزه و حمايت آمريكاييها) را مي شود در تجربه نبرد مرداد و مهرماه گذشته اشرفيان ( كه با خيانت آمريكاييها پيش آمد) و بسيج همبستگي بي نظير جهاني با اشرف و سرانجام پيروزي « حقوق بشر» بر چماقداران مالكي به روشني ملاحظه كرد.
در مورد اعمال غيرقانوني دولت عراق مصداقي از جمله جواب داده:
«اگر يادتان باشد دولت فرانسه در دوران ميتران در همين اروپا وقتي معاملاتش با رژيم جوش خورد و دو طرف به توافقاتي دست يافتند فشار را بر مسعود رجوي و مجاهدين افزايش دادند و آنها را مجبور به ترک فرانسه کردند. مسعود رجوي آن موقع تأکيد داشت که از او خواستهاند که فعاليت سياسي نکند و به کنار رود سن نشين تبديل شود (نقل به مضمون). چگونه انتظار داريد فرانسه مهد دمکراسي و ... در اروپا به اين راحتي عمل کند و دولت عراق مشابهاش را انجام ندهد؟ »
اولا دولت فرانسه در زمان آقاي ميتران متقاضي رفتن مجاهدين نبود. رفتن آقاي رجوي و هزار نفر از كادرهاي سازمان به عراق به تصميم خود سازمان انجام گرفت, بله براي اين كه حاضر نبودند مبارزه با رژيم را محدود و محدودتر كنند , مانند..... ثانياً كشورهايي وجود داشتند كه اين نيرو را يك جا و سازمانيافته مي پذيرفت( آن زمان عراق وكشور...), وضعيتي كه اكنون قطعاً محقق نيست و مصداقي اين واقعيت را مي داند. ثالثاً سياستي كه از حدود يك سال پيش به اينسو دولت عراق, - در واقع بخشي كه از سياست خامنه اي حرف شنوايي دارد- در پيش گرفته, خلاف شماري از كنوانسيونها و حقوق بين المللي است و حمله اش در مردادماه اخير به اشرف از مقوله جنايت عليه بشريت بود. اين كجا و آن مورد ظلم مدني به مجاهدين در زمان آقاي ميتران كجا, خلط مبحث و قياس مع الفارق چه لزومي دارد. وانگهي در همان عراق , در راس كشور - و نيز در پارلمان - هستند شخصيتهايي كه مخالف كارهاي دستگاه مالكي هستند. اين را علناً گفته اند و آشكارا از لزوم مراعات قوانين و كنوانسيونهاي متعددي كه شامل حال اشرفيان مي شود صحبت مي كنند. علاوه براينها يك دولت دموكراتيك واقعي نه تنها محصول انتخابات( هيتلرهم از انتخابات در آمد), بلكه بايد ملزم و مقيد به مراعات حقوق بين الملل و به خصوص حقوق بشر باشد! نمي دانم چرا آقاي مصداقي اين مسايل بديهي را در نظرنمي گيرد؟ سهو, بغض نسبت به مجاهدين و يا ” ذهني بودن” نسبت هر آن چيزي كه به آنها برمي گردد؟
«نيروهاي آمريکايي پس از خلع سلاح نيروهاي ارتش آزادي بخش از تک تک نيروها در عراق التزام گرفتند و نه از فرماندهي ارتش آزاديبخش يا مجاهدين. از نظر آنها ارتش منحل شده بود و افراد تک تک مسئول اعمال خود بودند. به اين ترتيب آنها اعلام ميکردند که
سلسله مراتب و فرماندهي نزد آنها داراي مشروعيت حقوقي نيست»
اين جملات را كه مي خوانم خيلي متعجب مي شوم. ايشون خودش هم مي گويد از حافظه خوبي برخوردارست. بايد يادش باشد كه آن زمان ميان دوطرف مذاكره طولاني صورت گرفت و سرانجام معاهده آتش بس امضاء شد كه خلاصه اش تحويل سلاح در مقابل كسب حفاظت رسمي توسط نيروهاي آمريكايي بعلاوه تضمينهايي در باره استقلال عمل داخل كمپ اشرف و فعاليت آزاد اجتماعي, فرهنگي و ,... بود.(متن سند موجود است.)
خلع سلاح اساساً مقوله اي متفاوت است. درباره مذاكرات و آن قرارداد هم از جانب فرماندهي طرفهاي مذاكره بيانيه اي صادرشد. دريافت و اجراي بي نقص اين معاهده نيز يكي از بردهاي تاكتيكي درخشان مجاهدين بود كه صرفاً با هدايت و اصرار شخص آقاي رجوي ميسرشد.تكرار مي كنم بعد از مذاكره طولاني معاهده اي در كار آمد و قراردادي في مابين امضاء شد, نه في مابين فرماندهي نيروهاي آمريكايي و تك تك مجاهدين جداگانه, بلكه ميان هيأتهاي نمايندگي دو طرف, كه طبعاً بدون مشروعيت عملي نمي توانستند با هم مذاكره كرده باشند. متن امضاء شده توسط مسئولان عالي رتبه دوطرف هم , به عنوان يك سند موجود است. در واقع بايد فرض گرفت كه ايستادگي محكم و با ثبات بزرگترين حقوقدانان بين الملل بر سر مطالبات اشرفيان بدون تكيه بر اين پي و پايه هاي محكم و مستند نمي توانست محلي از اعراب داشته باشد.همين طور تلاش همه جانبه براي كسب استاتو كنوانسيون 4 ژنو , بدون داشتن ان قرارداد آتش بس اوليه به نتيجه نمي رسيد. همين طوري نمي شود گفت ” آنها (آمريكاييها) اعلام ميکردند که سلسله مراتب و فرماندهي نزد آنها داراي مشروعيت حقوقي نيست” . شكستن عهد و پيمان توسط آمريكاييها به معناي فقدان معاهده نبوده و نيست... اين موضوع را هم در همين حدّ به حال خود مي گذارم.
وانگهي, گيرم آقاي آمريكا فلان و بهمان جورفكر كرده يا اعلام كرده است. بسيار خوب, يك نيروي اصيل انقلابي/ ايراني كه نمي آيد خود را پشت سر عهد شكسته و و به قول آقاي مصداقي ”نظرآمريكاييها” تنظيم كند. من يك مثال تاريخي مي زنم: دردورانهاي سخت مبارزه ضد فاشيستي فرانسويان, يك رهبر و سازمان اصيل جنبش مقاومت , شخصيتي مانند ژنرال دوگل كه در لندن مستقرشده بود , حتي مستقل از نظرات و خط سياسي ميزبان و متحد خود , يعني دولت وقت انگستان و شخص نخست وزير چرچيل, عمل مي كرد. برويد تاريخ ريزستانس فرانسه و روابط دوگل با چرچيل را مطالعه كنيد تا به بينيد چگونه دوگل , وقتي خط آنها را مخالف مصالح جنبش مقاومت فرانسه ارزيابي مي كرد , تمام فشار ميزبان و متحدين بسياربسيار قويتر خود را تحمل مي كرد ولي سياست مقاومت فرانسه را با هوشياري و درايت , صرفاً بر اساس منافع مستقل مقاومت فرانسه تنظيم مي نمود. همين طور بود سياست گزاري هوشي مين, عليرغم دوغول شوروي و چين كه هردو حامي اش هم بودند. دراين مورد هم مثالها و شواهد تاريخي زياد. ازبحث خودمان دورنشويم. در مورد رابطه نه چندان دوستانه دولتهاي آمريكايي با مجاهدين در 7-8 سال اخير كه جاي خود دارد. اصلاً فرض كنيم از نظر ينگه دنيا ارتش آزاديبخش منحل شده بود. خوب, آيا آقاي رجوي مي بايست اين ساختار انقلابي و سازمان كارمبارزاتي را كه با خون جگر و طي دودهه كار و تلاش و پيكار هاي گوناگون به زحمت و با فداكاريهاي فراوان ساخته شده بود, مي بايست دنبال نظر منفي آمريكاييان واقعاً منحل كنند؟ نام كه اهميت درجه اول ندارد, سازمان كار و جان و جوهر عملي آن مهم است. چون شرايط خارج از خواست و اختيار مجاهدين عوض شده بود, بلافاصله مي بايست عطف عنان كرد و گفت چشم آقاي آمريكا, هرطورشما بفرماييد؟ يك موقع درون مسئولان يك جنبش بحث سر اين و آن سمتگيري است. بحث استراتژي و تاكتيك است. اين چيز ديگري است. دوستان واقعي جنبش هم مي توانند از راه مناسب آن در اين مهم مشاركت داشته باشند. قطعاً هم مي بايد تغيير و تبديلات در پارامترها و روند پروسه هاي بازگشت ناپذير و متغير را مد نظر داشت . ولي مسأله اين نيست, مسأله اينست كه شما در هر پيچ و سختي خودتان را مي بازيد و تحت عنوان اين و آن تغيير پيام ضعف ساطع مي كنيد, يا خير برغم دشواريها پيام قدرت مقاومت را كه به يك اعتبار قدرت قيام به خاسته ملت است؟ تازماني كه يك جنبش و «سازمان كار انقلابي» تاب تحمل شدايد را دارد, حاضراست آگاهانه و داوطلبانه از جان مايه گذارد و پاي مواضعش پايمردي كند , من به خودم اجازه نمي دهم, بحثها و نظرات ضعيف و ندانم كارانه شخصي ام را ( مثلاً ماشين خراب است و نمي دانم راه حل اش چيست, ....) همين طوري در چهارسوق رسانه اي داد بزنم كه واويلا اين و آن مشكل پيش آمد؟ . اين نوع كار هنر زيادي نمي خواهد. اما, خداي نكرده براي اهل غرض فضا فراهم مي كند....كه بگذريم.
برعكس, اشرفيان و مسئولانشان بارها و بارها اعلام كرده اند كه آزاديخواهان ايراني ,آي ملت ايران, تا اين لحظه اشرف فشارها را تحمل كرده و خواسته هاي دشمن شادكن را نپذيرفته و نمي پذيرد. خارجيها مي خواهند قبول كنند و مي خواهند نكنند. البته مي توانند از پشت خنجر بزنند و به اسناد و قراردادهاي مكتوب و امضاءشده خود هم خيانت كنند, كما اين كه 6 و 7 مرداد كردند, ولي به هيچ وجه قادر نيستند مقاومت سازمانيافته را از مشروعيت حقوقي و محبوبيت فزاينده افكارعمومي عراق و دنيا بيندازند. اين مشروعيت ناشي از نفس مقاومت و قيام عليه حاكم ظالم بوده و هست و بسياري اسناد و متون حقوقي جهاني ريشه و ماده مصرح دارد, كه مصداقي خود با بر آنها واقف باشد و لزومي نمي بينم اين اسناد را اين جا باز نويسي كنم. حضورموقتي مجاهدين در زمين عراق هم متكي است بر كل متون امضا شده دولت قبلي و اسناد حقوق بشري وكنوانسيونهاي معتبر بين المللي. اكنون يك جبهه وسيع حقوق بشري نيز در همبستگي با همين اشرف و اشرفيان ايستاده است. حال, هرقدرتي درجهان هر كاري خلاف اين را مي خواهد بفرمايد بخت خود را بيازمايد. مقاومت در كل و كمال آن ايستاده است.
درعمل نيز همه طرفها- اعم از آمريكاييها يا حتي دولت عراق و كميته سركوبگري كه به نام ”كميته امحاء اشرف” تشكيل شد. همه اينها با مسئولان اشرف طرف مذاكره بوده اند و هستند- حتي تا لحظه آخر پيش از حمله غافلگرانه مردادماه. كسي انتظار نداشت كه دشمن عراقي , يا ”دوستان امريكايي” بيايند براي ارتش آزاديبخش ”مشروعيت حقوقي” اعلام كنند.درمثل جاي مناقشه نيست, مگر آمريكاييان حتي براي جنبش ويت مينه درويتنام جنوبي دهه 60 و 70, يا فاشيم هيتلري (بعلاوه ارتجاع حاكم بر فرانسه) براي جنبش مقاومت فرانسه و دوگل, مشروعيت حقوقي قائل بودند؟ از اين مثالها زياد است, همه نشان مي دهند كه آقاي مصداقي نه درست به واقعيتهاي تاريخي جنبشهاي مبارز گذشته التفاف مي كند و نه به جوهر وجنم و ديناميسم حيات و ادامه پيكار اشرفيان توجه دارد . معروف است كه ماندلا تا چندي پيش, يعني پس از ختم رياست جمهوري و بازنشسته شدن هم در فهرست تروريستي دولت آمريكا قرار داشته. حال چگونه دولتي كه هنوز هم سازمان مجاهدين خلق را در اين فهرست قرار داده, بيايد علناً رسميت و مشروعيت حقوقي براي آنها اعلام كند, خدا داند؟!
آنها تا لحظه آخر پيروزي «جبهه آزاديبخش ويتنام» به اين مقولات نزديك هم نمي شدند, درعين حالي كه كيسينجر سالها مشغول مذاكره با هيأت ويتناميها بود,( البته تحت عنوان مذاكره با ويتنام شمالي).
اما يك مسأله به غايت مهم ديگر: در كنار و همبسته با مجاهدين و اشرف يك جبهه بين المللي وجود دارد كه چشم بسته ترين افراد و گروههاي مخالف و منتقد به مجاهدين نيز وجود و كارآمدن بودن اين همبستگي را نديده نمي گيرند. اين ساختار جهاني اكنون متشكل از هزاران وكيل, معروفترين اساتيدحقوق بين الملل دنيا, شمار كثيري از سازمانهاي حقوق بشري بخصوص عفو بين الملل, هزاران پارلمانتر اروپايي و صدها پارلمانتر آمريكايي, بزرگان ديني و مذهبي از هرسه دين توحيدي, شماري از ژورناليستها, تحليلگران و رسانه هاي معتبر, شمار كثيري از شخصيتهاي اجتماعي , فرهنگي و هنري جهان از پنج قاره و.. نيز سياستمداران / سران عشاير و شخصيتهاي دانشگاهي, حقوقي, فرهنگي و انجمنهاي مترقي وملي و دموكراتيك عراق. اصل سازماندهي, وجود و كارمداوم اين جبهه جهاني در همبستگي با اشرف, همان طور كه بالا مختصر اشاره كردم, يكي از پديده هاي مبارزاتي نوين در سطح بين المللي و معرف يكي از خصلتهاي جديد مقاومت ايران درسابقه جهاني كل جنبشها و سازمانهاي مبارزاتي است. به باورمن اين هم يك پديده جديد از روند جهاني شدن پديده هاي سياسي – حقوق است, اين بار درعرصه مبارزه و مقاومت ايران. وجود و تكامل دائمي اين جببه فعال و كارآمد, درضمن معرف يك مشروعيت حقوقي تثبيت شده براي مقاومت سازمانيافته ايران , بخصوص اشرف و اشرفيان است . چه ارتجاع عراق و دولت آمريكا اين را برتابد و پذيرفته باشد چه خير. خواهي نخواهي تحت فشار و كنشهاي گسترده اين جبهه همبستگي با مقاومت ايران و اشرفيان عمل مي كند. در پيكار 7 ساله خروج از ليست شاهد اين همبستگي عظيم و موفقيت آن در اروپا بوديم و حالا نيز حدود يكسال و نيم است كه درپيكار دفاع از اشرف شاهد كار و مايه گذاري همين جبهه جهاني همبستگي بوده و هستيم. گفتن ندارد كه دست جنايتكاران عراقي و عوامل سياسي/ تروريستي ولايت فقيه نيز تاكنون زيرسنگ همين توازن قوا و فشار فعاليتهاي همين جبهه جهاني ( كه موضعگيريهاي متعد دبيركل ملل متحد را هم شامل مي شود ), از انجام جنايت مطلوبشان كوتاه مانده است.
مصداقي جايي ديگر يك مدعاي عجيب و درعين حال بي معني را پيش مي كشد, مدعاي
« انحلال ارتش آزاديبخش» را:
«خروج مسعود رجوي از عراق از منظر سياسي اعلام همين موضوع بود. ارتش رسمي به ويژه از نوع «ارتش آزاديبخش» با حضور فرمانده در کنارش معني پيدا ميکند.... او با خروج از عراق در عمل انحلال ارتش آزاديبخش را پذيرفته است. در هيچ يک از اسناد بينالمللي هم حرفي از ارتش آزاديبخش نيست.....».
اين حرف كه – در خوش بينانه ترين نگاه - , يك پيام به غايت ضعيف و مدعايي من درآوردي است, چون هم بي اطلاعي از اصل مقوله ارتش آزاديبخش در اين گفته آشكارست, هم در اين ايام مبارزاتي حادّ مردم ايران نوعي اعلام ضعف و شكست و سستي است و هم - خداي نكرده- ُشبهه اندازي در امور امنيتي آقاي رجوي. رويهم يك اشتباه بزرگ. ولي او احتمالاً آن نوشته را بدون چك كردن و بررسي دقيق موضوعي و مدعايش ويرايش و سهل انگارانه منتشر كرده است . بنابراين كساني كه مغرض اند و كارشان , حرفه شان اينست مي توانند دنبالش را بگيرند و كارهاي تبليغاتي و تجسسي شان را روي همين شبهه اندازيها سوار كنند. از اين نظرلغو و بسيار نادرستي صورت گرفته. من چه مي دانم كه اكنون آقاي مسعود رجوي در كجاي دنيا به سر مي برد يا در همسايگي اشرف در ايران يا بغداد يا در اين و آن كشور؟ من نمي خواهم اين مسأله را پوبليك و حساس كنم. من ِ نوعي – وقتي مي دانيم كه مجاهدين و اشرفيان قطعاً مايل نيستند اين امور را آنتي كنند و جار بزنند و و بحث راه بيندازند, خوب احساس مسئوليت حكم مي كند كه به خواست آنها احترام گذاريم و ول كنيم اين زمينه را....
اما, راجع به اصل اين مدعا كه گويا:
”ارتش رسمي به ويژه از نوع «ارتش آزاديبخش» با حضور فرمانده در کنارش معني پيدا ميکند ”
اين سخن اساساً لغوو بي معناست و من تعجب مي كنم كه نويسنده اش– كه نبايد شخص بي اطلاعي باشد و به حافظه خيلي خوب هم ُشهره است, مرتكب چنين خطاي فاحشي شده است! شايد اين جا هم ديدگاه به شدّت بدبينانه اش , يا خداي نكرده غيض و ناراحتي كه ظاهراً به هردليل نسبت به مجاهدين دارد مشاور بدي برايش بوده و از دقت و فراستش كاسته كه همچو حكم غلطي صادر مي كند.
”كنار ارتش بودن” يا انگشت گذاشتن روي « نبودن» , دست بالا يك مقوله روانشناسي و از جمله بخشي از جنگ رواني مي تواند باشد. ربطي به ساختار و معناي ارتش ندارد.گاهي , آنهم دريك فاصله زماني كوتاه , براي بالابردن روحيه نيروها ,يا تحبيب فرمانده ويا تقابل رسانه اي با دشمن «كنارارتش بودن» فرمانده مطرح و رسانه اي مي شود.. وگرنه همه كارشناسان, و حتي خوانندگان كمي دقيقتر متون تاريخي, خوب مي دانند همچو بحثي هيچ مورد ندارد و اصلاً واقعي نيست. برعكس, در هيچ ارتش رسمي فرمانده كل قوا نبايد «كنار» ارتشش باشد, به ويژه حين جنگ نبايد كنار واحدهاي جنگنده باشد., سازمان كار ارتش انقلابي, استراتژي و تاكتيك مبارزه اين ارتشها با گروه پارتيزاني كم عددي, مثل كاسترو در كوبا و گروه چه گوارا در بوليوي فرق اساسي دارد. اين جا محل بحث اين تفاوتهاي بنيادي نيست. ولي تكرار مي كنم مدعاي ” فرمانده كل بايد كنار ارتش باشد” اساساَ بي معناست. در مورد نيروي زاپاتا و پانچوويلا كه حرف نمي زنيم. درتاريخ مدرن كه مطلقاً اين وضعيت وجودنداشته و ندارد. مثلاً فرماندهان ارتش آمريكا در جنگ جهاني دوم, يعني ترومن وآيزنهاور و يا ديگر ارتشهاي رسمي متفقين تحت فرماندهي چرچيل , استالين و غيره را درنظر بگيريد, آيا اين فرماندهاي كل ” كنار” ارتششان بودند,يا درمركزفرماندهي عالي وستادمشترك جنگ كار مي كردند كه اغلب هزاران كيلومتر از ميادين جنگ و قواي نظامي شان فاصله داشت؟ اصلاً در ارتباط با ارتش رسمي كه جغرافياي ” كنار” بودن , يعني لابد دائماً در جبهه حضور داشتن, معني ندارد. اين اشتباه آشكار را غمض عين مي كنيم و مي رويم سر بخش بعدي كه لابد اصل مدعاي اوست. مي نويسد:
”آرتش آزاديبخش با حضور فرمانده در كنارش معني پيدا مي كند” .!!
ايشان با دليل و مدرك و مورد تاريخي مدعاي خود را محكم ومدلل نكرده, مطلبي را هم كه راجع به عرفات آورده , بيان يك وضعيت استثنايي بوده كه اتفاقاً زير فشار شرايط جنگ منتفي مي شود. اما موارد و مثالهاي بي شمار تاريخي براي اثبات نادرستي سخن مصداقي وجود دارد: يكي همان مثال جنبش مقاومت فرانسه است, كه دوگل فرمانده كل آن بود و دور از نيروهاين ظامي اش درلندن مستقرشده بود.همين طورفرداول و ستاد فرماندهي نيروهاي مقاومت ضد فاشيستي نروژ درلندن مستقربود. مثال معروف ديگر هوشي مين است در رأس نظام فرماندهي سياسي جنبش آزاديبخش ويتنام, كه به ندرت در ميدان جنگ حضورمي يافت. خود ژنرال جياپ هم صرفاً در مواقع خاصي, آنهم كوتاه مدت درنزديكي ميدان جنگ مستقرمي شد. مائو هم همين طور. مااز دوران زاپاتا و ميرزا كوچك خان خيلي فاصله گرفته ايم. رابطه فرمانده كل آرتش آزاديبخش با مبارزان اشرفي درقرارگاه اشرف/ در غربت هم با مبارزه مسلحانه صد و اندي سال پيش شخصيتهاي ملي خودمان چون ستارخان و باقرخان كه در خاك و شهرمألوف خودشان جنگيدند فرق اساسي مي كند. تازه هوشي مين و مائو در سرزمينهاي گسترده و آزاد شده خودشان حركت مي كردند. باوجود اين, هنگام جنگ اين رهبران هم «كنار» ارتشهاي انقلابي شان مستقر نمي شدند. دراين دهه اخير مورد نيروهاي نظامي كردتركيه و فرمانده عالي آنها, اوچالان, را داريم. همه مي دانيم كه محل استقرار او عمدتاً در فاصله دور و مطمئن از واحدهاي نظامي اش در كشورهمسايه بود. اتفاقاً زماني كه اين تعادل بهم خورد و به هردليل اين محل قابل اعتماد از دست رفت , دورباطلي شروع شد كه سرانجامش را مي شناسيم.
.اصلاً «كناربودن» فرمانده كل, هميشه يك صورت ايده آل, آنهم درشرايط فوق العاده مطلوب بوده , تازه به شرطها و شروطها , وگرنه حتي در مورد مجاهدين خلق و نيروهاي مسلح آنها نيز, نه در فازنظامي سالهاي 60 چنين بوده كه مسعود ”كنار” واحدهاي رزمي باشد, نه درفاز واحدهاي نظامي در كردستان. در دوران طولاني حضورمسعود ”كنار ارتش آزاديبخش” هم به واقع كشور ديگري غير از عراق براي استقرار او در اختيار نبود.
از تاريخ اساطيري خودمان و زمان ارتش اسپارتاكوس و ارتشهاي مشابه هم كه بگذريم, ارتشهاي دوران مدرن, اعم ازآرتشهاي كلاسيك دولتها و نيز ارتشهاي انقلابي, قاعده كار هميشه اين بوده كه محل استقرار فرمانده كل, حتي ستادفرماندهي كل ارتش, به لحاظ سياسي/نظامي و به ويژه الزامات استراتژي نبرد, در مكان و موقعيتي معمولاً تهديد و تسخيرناپذير خيمه مي زده است. قاعده اين بوده و هست. هرمثال ديگري نوعي استثناء به شمارمي آيد. به عبارت ديگر امر” كنار” بودن ,به قول معروف «واجب شرعي» نبوده, تابعي بوده از متغييرشرايط سياسي و.... مصداقي دراين مورد يك اشتباه سنگيني مرتكب شده است.
«به لحاظ نظامي از زماني که آنها را خلع سلاح کردند و يک فشنگ هم در اشرف باقي نماند يعني ارتش منحل شده است. ارتش بي سلاح در هيچ جاي دنيا وجود ندارد. شعار «مجاهد بي سلاح خطرناکتر از مجاهد با سلاح است» با تئوري ارتش آزادي بخش و جنگ آزاديبخش نوين نميخواند»
خوب, مصداقي از بيان اين مطلب چه هدفي دارد, نمي دانم. شايد تصور مي كند دارد ”شرايط واقعي” را اعلام مي كند. ولي اين موضع سخت مأيوسانه را يك سال پيش نوشته و آن زمان – به هردليل- منتشر نكرده است. حالا كه وقايع شگفت انگيزي بطلان اين تصور انفعالي را به رأي العين ثابت كرده, حالا كه مقاومت بي نظيرو پيروز اشرفيها در روزهاي 6 و 7 ام و بعد را به چشم ديده , حالا در بحبوحه كشمكشهاي تازه براي دفاع از حقوق اشرف چرا چنين ديدگاه انفعالي را منتشرمي كند ؟ وانگهي, اين چه استنباط و دركي است كه همه چيز در وجود تفنگ و فشنگ خلاصه مي شود؟ پس سازمان كار, اراده رزمي و اعتقاد عميق به حقوق و مبارزه برحق چي؟ به خصوص روي سازمان كار و ادامه كاركرد آن تكيه مي كنم كه بعضي نگويند دارم به اراده گرايي و ولنتاريسم ميدان مي دهم. همه اين را مي دانند كه اشرفيان سلاح گرم ندارند. ولي با از دست دادن سلاح گرم كه ساختارهاي اشرف و به ويژه سازمان كار سياسي- نظامي آن فرو نريخته. من نمي خواهم سر اين بحث را باز كنم. ولي موضوع صرفاً بسته به بود و نبود سلاح گرم نبوده و نيست. سربسته عرض مي كنم اين عبارت كه ” ارتش بي سلاح در هيچ جاي دنيا وجود ندارد” قطعاً حكم اشتباهي است. فكر مي كنم مصداقي سرگذشت ارتشها و سازمانهاي مقاومت ضدفاشيستي را خوانده باشد. آنها در همه محاصره ها , حتي در زندانها و اردوگاههاي فاشيستي هم سازمان كار و ساختار نظاميشان را حفظ مي كردند تا بتوانند بهتر مقاومت كنند و.... ديگر طرحها كه شرحش لزومي ندارد و ما را از بحث دور مي كند. ولي اگر كسي مي خواهد بي غرضانه و منصفانه و فارغ از نظرشخصي, به ارج و ارزش اشرفيان و درجه كارآمدي و اثربخشي ” مجاهد بي سلاح” توجه كند, برگردد رويدادهاي همين 7 سال اخير, دستكم همين 7 ماه گذشته را مرور كند تا بهتر پي برد كه فراتر از سلاح سرد وگرم, آن روح و روحيه دليري , آن پشتكار و اراده نظم و سازمانيافته آرماني است. آن عزم و اراده سپاه رستمي است. فضيلتهايي كه اشرفيان آنها را طيّ سالهاي «بي سلاح» به درجه فوق العاده اي غني سازي كرده اند.
مصداقي بد نيست ازسر صدق برگردد و نگاه كند به توش و توان اين فرزندان سلحشور ايران و پتانسيل فوق العاده آنها در همين 6 و 7 ام مرداد و بعد اعتصاب غذا تا پاي جان, تا اصل مسأله را دريابد و به گوش جان بشنود.
و اما , فراسوي اين بحثها و نقطه نظرات شخصي, واقعيت اينست كه 3400 نفر زن و مرد مجاهد رزمنده وسازمانيافته , تك تك و بارها گفته اند و نشانداده اند مصمم اند از مرتبه حقوق بشري و حقوق مصرح و مكتوب خود در كنوانسيونهاي بين المللي دفاع كنند. پيكار مرداد گذشته افكارعمومي جهان را تكان داد. من شخصاً آرزوداشتم و دارم كه هيچ جنگ و جدال خون آلود و زبانم لال كشنده اي بر آنها تحميل نشود. ولي آنها به دنيا و سازمانهاي حقوق بشري و ... ثابت كردند كه بدون سلاح نيز عزم جزم دارند سازمان كار خود را حفظ كنند. هركس هر نظري دارد, هر توصيه و دلسوزي دارد, اولي آنست كه به عزم و اراده و حقوق بشر اشرفيان و الزامات پيكار ملت ما براي آزادي توجه كند و پيام ضعف صادر نكند. لطفاً اگر از ما به مجاهدين نمي رسد, كاري كنيم كه دستكم شرّ نرسانيم. اشرفيان پايداري تا پاي جان براي استيفاي حقوق خود در اشرف را انتخاب كرده اند. تبليغات دشمنان رنگارنگ قابل فهم است. اما دوستان مخالف و مدعيان دلسوزي چه اصراري دارند بگويند و تبليغ كنند كه نمي شود؟ مگر امر مبارزه و مايه گذاري از جان , آنهم توسط چنين جمعي كه از شجاعت و توانايي خود دنيا را مبهوت كرده اند, موضوع كلاس درس و اختلاف حوزوي است كه معنايش اينست و آن نيست.
درقياس با مدعاي همين «مصاحبه» در باب ناخوانا بودن « مجاهدبي سلاح» و بي اهميت قلمداد كردن آن( پيش بيني مصاحبه درآذرماه گذشته), واقعيت مقاومت اسطوره اي و بي مثال 6 و 7 مرداد و اعتصاب بعدش قابل تإمل است . آفتاب آمد دليل آفتاب..
درادامه« مصاحبه» كننده مصداقي باز وارد يك موضوع نالازم و به نظر من مضرّديگرمي شود:
«مگر مسعود رجوي عراق را ترک کرده است؟ شايعاتي هم بود که وي کشته شده است. در صورت پاسخ مثبت آيا عراقيها و آمريکاييها و رژيم از کشوري که او در آن زندگي ميکند مطلع هستند؟»
و مصاحبه شونده , به جاي اين كه به اين نوع كنجكاويهاي ناجور ميدان ندهد, وارد يك شرح تفصيلي و دقايق رديابي مي شود كه من از تكرار آنها معذورم و اصل اين كار ذم مي كنم. او دقايقي را پيش مي كشد كه به خودي خود نه واجد اهميت سياسي هستند, و نه حتي – بابت ژورناليسم غوغاسالانه عرض مي كنم - هيچ مسأله نامكشوفي را هم براي اهل فنّ و خوانندگان فضول باز نمي كنند. مصداقي با اين كار به نوعي گمانه زني ژورناليستي دامن مي زند و خواسته نخواسته قدري فضاي كنجكاوي و به قول معروف « تيزشدن روي سوژه » مي آفريند كه خود اين نوع جوّسازي, في نفسه براي حوزه حفاظت «سوژه» مي تواند خسران بار بشود. هرفرد سياسي با تجربه اي, اگر فارغ از حبّ وبغض نسبت به آقاي رجوي يا مجاهدين بر اين سطور « مصاحبه» تأمل كند, به سادگي متوجه منظور من مي شود.
راستي « مصاحبه» چه اصراري دارد روي اين نكات و ريزه كاريهاي حضور وغياب آقاي رجوي بايستد و بحث رديابي راه بيندازد , با اين يادآوريها چه چيزي را مي خواهد به خواننده مسئول نشان دهد؟ آيا چنين رويكردي شايسته يك مبارز قديمي است كه خود خوب مي داند كدام طرفهايي به اين جور «دقايق » نيازمند هستند؟ من اين كار مصداقي را بسيار نادرست و يك اشتباه محض مي دانم. او بارها خود را دلسوز مجاهدين معرفي كرده است. اگر اين بخش مصاحبه خود را بي غرضانه يك بار ديگر مروركند, پي مي برد كه ژورناليسم رديابي و گمانه زني در اين امور قطعاً به سود جنبش و نفع مجاهدين نيست.. .. در اين باره ديگر از بحث و فحص بيشتر اكيداً پرهيز دارم.
و اما يك نوع بحث با منطقي معيوب:
« س: يعني با اين اوصاف ديگر ما به شرايط قبل باز نميگرديم و نميتوانيم شاهد عمليات دوباره ارتش آزاديبخش باشيم؟
ج- به نظر من ديگر شانسي براي اين شيوه از مبارزه باقي نمانده است. امروز بحث بر سر ارتش آزاديبخش نيست. بحث بر سر محل اسکان مجاهدين به عنوان شهروندان غيرنظامي است.
اصلاً اين که ارتش آزاديبخشي دو دهه منتظر بنشيند تا در يک روز فرضي حمله اي براي سرنگوني يک رژيم انجام دهد ذهني است»
اين نوع صغرا كبرا چيدن در باره يك پديده پيچيده و نوين مثل اشرف و رزمندگان آن, حداقل راجع به يك «سازمان كار» توانا و انعطاف پذيرش به نام « ارتش آزاديبخش», سپس مفروضات خود را نوعي به سُخره گرفتن, از صاحب اين «مصاحبه» انتظار نمي رفت. سالهاست رديه نويسان بغض كرده و مغرضان حرفه اي مشغول به اين كار ند, طرفي نبسته اند. چه كسي گفته و خواسته ” دودهه منتظربنشيند” و.... باوركنيد موضوع در اين سطح ابتدايي نبوده و نيست. مسايل بسيار ژرفتر و مسئوليتها بسا سنگينتر از اين نوع « فراست» هاي آقايانست! شكاهكاري نيست كه كسي اين و آن مهر « ذهني» و غيره بزند. بصيرتي هم نمي خواهد كه يك ريز توصيه به بازگشت به كشورهايي كنند كه هيچكدامشان حاضر نيستند حتي يك بيمار, يا يك مجروح مشرف به موت اشرفي را بپذيرند. البته اين نوع توصيه ها و تبليغات بي محابا ناشي از «ذهني بودن» كسي نيست, نه؟ آدمها, به ويژه ما شرقيها, عادت داريم پيوسته ديگران را «ذهني» و خودمان را اُسوه واقعگرايي به بينيم. يك مثال: كسي از اين آقايان واقعگرا حتي در خواب هم پيش بيني چنان درجه از پايداري كه اشرفيان طي اين سالها - به ويژه در نبردهاي 6, و7 ام تابستان گذشته- نشان دادند كرده بود؟ چگونه است كه اين نبردها و اين مقاومتها رخ مي دهند و هزاران شخصيت پارلماني , حقوق بشري و سياسي فرنگي با حيرت و شگفتي بر حقانيت و صلابت آنها صحه مي گذارندند, ولي في المثل, فعال حقوق بشري ما عظمت اين واقعيتها را نمي بيند و در تحليل و ارزيابي خود منظور نمي كند؟ بگذريم.
« مصاحبه» بيشترين وزن حملات و انتقاداتش را روي مقوله « ارتش آزاديبخش» متمركز كرده و بي دنده و ترمز اعلام مي كند اين ماشين خراب است و كارنمي كند!
اولاً اين كه« استراتژي جنگ آزاديبخش نوين» مدتهاست به استراتژي قيام و ارتش قيام تغيير كرده, سالهاست بحث شده و نوشته شده است. ( في المثل نگاه كنيد به سفرنامه كوتاه ولي عالي دكتر هزارخاني كه پس از سفر خرداد 87 به اشرف نوشت و مصور منتشرشده است). ولي من مي خواهم از ديدگاه خودم موضوع را كوتاه بحث كنم: اس و اساس ارتش آزاديبخش, به نظرمن , عبارت بود از سازمان كار به شدت منظم , اراده پولادين به پيروزي بر دشمن جنايتكار/ ولايت خامنه اي, و كاروتلاش فوق العاده براي هدف » يك صورت استراتژي عملي براي هدف و مسيركار اين مجموعه شگرف – كه در اين 7 سال اخيربه حدّ فوق العاده بالايي غني سازي شده – همان استراتژي جنگ آزاديبخش نوين بود. خارج از اختيار مجاهدين ناگهان يك رعد وبرق جهاني شد و دو جنگ بوشها و... تا اين كه جنگ 7 سال پيش و شرايط و احوال اساساً عوض شد. ولي تغيير شرايط به انحلال و يا حتي – آن طور كه رژيم مي خواست – نابودي اين مجموعه كه عرض كردم منجرنشد. معمولاً يك رهبر انقلابي هم – به قول تروتسكي ساختمان را با مصالح و امكانات موجود مي سازد. بنابراين بررسي و تحليل مشخص از شرايط مشخص ايجاب كرد كه استراتژي قيام جاي راهبرد قبلي را بگيرد. درعين حال دشمني رژيم و ايادي اش با اين مجموعه تشديد شد. اين رويدادها و تشديد شدن خصومت , حتي وادادن آمريكاييها, همه اينها نشانه اين بود كه اينها با اصل موضوع , يعني با همان مجموعه كه عرض كردم عنادي آتشين دارند. ماهيت و محتوا را , بديل و اگوي جوهري را برنمي تابيدند, بلكه با آن دشمي داشتند, سياست راهبردي , حتي وجود سلاح و بي سلاح فرعي بود , اصل خصومت دشمن متوجه همان « سازمان كار + عزم و اراده + كار وتلاش بي امان» بودو طبعاً متوجه رهبري اين مجموعه. من اين ديدگاه را با يك مثال تاريخي روشنتر مي كنم: چرا كل و كمال ارتجاع فرانسه و اروپا با كمون پاريس به خصومت برخاستند؟ ارتجاع يونكر و جناح راست و ميليتاريستي و كل طيف ارتجاع فرانسه و آلمان/اروپا كه قبلاً رقيب و عليه همديگر مشغول بودند, با رويداد كمون پاريس يكدست شدند و هجمه آوردند سر كمون پاريس, چرا؟ نمي خواهم مثنوي هفتاد من بنويسم. مي توان به كوهي از كتابها و نوشته هاي مستند و تحليلي مراجعه كرد. ولي يك پاسخ ساده وفشرده هم هست: كمون پاريس بديلي زنده و گويا بود در برابر كليه روابط و فرهنگ ظالمانه طبقاتي آن زمان. بديلي كه با حيات و حضور اشتراكي و روح همبستگي شگفت خود به مردمان در جستجوي را ه نجات نوعي مسير و آماج اوليه نشان مي داد و بر خود و محيط اطرافش اثر مي بخشيد.
حالا, من بر اين باورم كه «اشرف» نيز , نوعي « كمون پاريس» و درعمل سياوشگردِ نوين ايراني شده است. درزمين كم وسعت و با جمعيت كم, ولي با روابط توليدي و مالكيت مشاع , مناسبات و سازمان كار و فرهنگ جمعي و شورايي خاص خودشان, با بافت اجتماعي, توليدي, آموزشي مردمي, بخصوص تحت فرماندهي زنان كاردان. شهري كه تبعيض برزنان را دستكم در عرصه سياست و قدرت رفع كردهاست (حتي اصل هژموني زنان را پياده كرده اند), با روح همبستگي فوق العاده و روحيه حق طلبي و پايداري شكوهمند شان.
از اين ديدگاه, «آرتش آزاديبخش» بودن آنها, فقط معرّف يك جنبه و يك رويه از اين اجتماع و شهر بي مثال بوده و هست, بسته به امكانات زمان و كاربرد استراتژي سرنگوني مربوطه. « ارتش آزاديبخش» / شهر اشرف نيرويي بوده و هست است در مركز ثقل يك مثلث شگفت انگيز از « آرمانگرايي معطوف به عمل, سازمان كار انقلابي , اراده پولادين به پايداري».
هرفرمانده مسئول و هر رهبر هوشمند ملي و انقلابي خوب مي داند حال كه نيرويي ساخته و در اختيار دارد با چنان صفات و خصائل, كه برغم هزار سنگ فتنه باريده از آسمان, كماكان عالي و درخشان, بلكه بهتر از سابق كار و تلاش مي كند, باري, چنين گنجينه ملي و ميهني را مي بايدش به هرقيمت حفظ و فعال – البته اكنون با سمتگيري تهران – نگهداشت و مسائلش را رفع به احسن كرد. من با اين اشارات فقط به يك سري بحثها نوك زدم. درفرصتي مناسب مي شود به تفصيل به اين مسايل پرداخت. اين جا فقط از بابت فايده تكرارمي گويم كه آن چه طي يك دوران كار و تلاش فوق العاده در مركزثقل چنان مثلثي به وجود آمده بود,صرفاً به درد شكل و استراتژي ارتش ازاديبخش نمي خورد, مناسب بسيار خط و استراتژيهاي ديگر هم بود. چنين گنجينه ملي و ميهني را مي بايد به هرقيمت حفظ و كار آمد و ديناميك نگهداشت.
اين پديده مبارزاتي گرانقدر و بي همتا, براي ولايت قرون وسطايي خامنه اي غير قابل تحمل بوده است, همان طور براي تكثيرشده هاي بي مقدار عراقي آنها. البته ” اربابان بي مروّت دنيا” هم دل خوشي از چنين « الگويي» ندارند, آن هم در سرزمين و آشوبكده اي كه عراق باشد. هركس مي خواهد به جدّ در باره «اشرف» سخن بگويد بد نيست دستكم نخست آن سفرنامه فشرده ولي روشنگر دكتر هزارخاني را مطالعه كند و بعد اين كه نه ازسربغض و ناراحتي, بلكه دستكم از روي انصاف و احساس مسئوليت «مصاحبه» بفرمايد. البته , آقاي مصداقي هم خودش در مقدمه اش اشاره كرده كه هيچ اصراري در درستي حرفهايش ندارد.
منبع:پژواک ایران