PEZHVAKEIRAN.COM با چهارشنبه سوری غایت زندگی،« سور و شادی » میشود
 

با چهارشنبه سوری غایت زندگی،« سور و شادی » میشود
منوچهر جمالی

آنچه در زیر می خوانید نوشته ی استاد ارجمند منوچهر جمالی است. من به اندازه ی برداشت ناچیزی که از خرمن بیکران دانش او دارم برای کسانی که با نوشته های های ایشان آشنایی ندارند، اینجا و آنجا کوشیده ام تا کمکی کرده باشم. امیداست چندان بیراه نرفته باشم. آنچه به همین رنگِ سوری کم رنگ است، افزوده های من است.

نو شدن سال نو و فرارسیدن نوروز پیروزمند را به همه ی هم میهنان گرامی شاد باش می گویم و امیدوارم همگی نو به نو و آن به آن، تازه بگردیم و مردمی نو بشویم.

منوچهر تقوی بیات 

منوچهرجمالی

با چهارشنبه سوری

غایت زندگی،« سور و شادی » میشود 

چهارشنبه سوری

جشن ِپیدایشِ زمان و زندگی ِتازه

از آهنگِ موسیقی و از گـرمیِ ِمهـر

 

«سور»،غایتِ زندگی درگیتی

 

بادا مبارک در جهان ، سور وعروسیهای ما

سور و عروسی را خدا ، بـبـُریـد بر بالای ما

زُهره ، قرین شد با قمر، طوطی ، قرین شد با شکر

هرشب، عروسی دگـر، از« شاه خوش سیمای ما »

مولوی

 

« سوروعروسی و شادی » ، جامه ایست که خدا برای وجود ما بریده و دوخته است. (خدا ؛dhaata + hvaاست هواhva که همان سواsva در سانسکریت میباشد به معنای خود، ذات، قائم بالذات، از خود موجود است. واژه « دا » از (dhaata) به معنی ساختن و آفریدن گرفته شده است. این خدا یعنی از خود آفریده شده که همان هستی است که شامل همه ی پدیده های جهان و نیز انسان هست = جانان )به عبارت دیگر، غایتِ گوهری ِ زندگی در گیتی ، جشن عروسی انسان ، یا انبازی و آمیزش او ، با طبیعت و انسانها و خدا و همچنینمعنا و گوهر چیزها در زمانست . این شناخت و مهرورزی و کشش بدان ، ازکجا آمده است ؟ این سراندیشه ایست که درفرهنگ ایران ، در«جشن چهارشنبه سوری» به خود ، شکل داده است ، ولی در اثر مبارزاتی شدید و درازمدت( یعنی دشمنی پیروان مذاهب یکتا پرستی با سراندیشه ی انسان خدایی)، که با این « غایت » ، معنا و محتوای آن شده ، این پیوند میان جشن چهارشنبه سوری، وغایت زندگی در گیتی ، فراموش ساخته شده است ، ولی خود ِ آئین ِظاهری جشن ، از ملت ، نگاهداشته شده است . امروزه ، رویکرد به سکولاریته یا « زندگانی زمانی »، آتشی است که از زیرخاکستر هزاره ها، از همین جشن و از جشنهای دیگر ایران ، باز افروخته و شعله ور میشود .

افلاطون ، میگوید که « مهرورزیدن به یک خوبی یا ارزش » است که انسان را به آن خوبی و ارزش میکشد و تحول میدهد ، و تنها شناخت خوبی یا ارزش ، به خودی خود ، برای واقعیت دادن آن خوبی یا ارزش در اجتماع ، بسا نیست. همین اندیشه در فرهنگ ایران ، به گونه ای دیگرگفته شده است . اینکه آتش زندگی که جان باشد، درانسان ، سرچشمهِ پیدایش « روشنی = بینش » و « گرمی = مهر» است، به معنای آنست که « بینش خوبی و ارزش ، باید با « مِهر به آن خوبی و ارزش ، همراه و همسرشت باشد » . (آتش فیزیکی که در آتشکده ها نگهداری و تیمار می شد نیز سرچشمه ی روشنی و گرمی و پاکی بوده است و مردم به آن مهر می ورزیده اند) شناخت ارزش یک چیزی، مانند زندگی کردن در گیتی و در زمان، کافی نیست ، بلکه باید بدان مهرورزید ، و به طور گوهری بدان کشیده شد. اگرنه ، اگر اکراه یا لاقیدی و بی اعتنائی نسبت به آن ارزش موجود باشد و آن ارزش ، فرعی یا خوار ساخته شود، آن شناخت ، بی ثمرمی ماند. برای آنکه چنین ارزشی، برای انسان برترین ارزش شود، و بدان ارزش، مهربورزد، خدای زندگی، خودش ، تبدیل به زندگی در زمان می یافت. آنگاهست که زندگی در زمان ، پرستیدنی میشود. در فرهنگ ایران ، خود ِ خدا ، تحول می یافت و میشد و میگشت. ( همه چیز در انباز شدن با خدای زمان در حال شدن و گشتن است.) زندگی کردن در زمان ، خدائی میشد. زندگی در زمان ، پرستش میشد . پرستاری از زندگی در زمان ، پرستیدن میشد . پرستیدن ، درهزوارش ، به معنای شاد کردن و شاد شدن ( شادونیتن ) است. و « شاده » نام ِخود خداست . شادونین ، به معنای آنست که انسان، در شادشدن در زندگی در زمان، « خدا» میشود ، « رام و فیروز» میشود . جشن چهارشنبه سوری، برشالوده این غایت بزرگ در ایران، پیدایش یافته است .

جشن چهارشنبه سوری، جشن پیدایش زمان و زندگی تازه، از گوهر ِ موسیقی ومهر میباشد. این جشن در واقع، چکادِ جشن گاهنبارششم درسال میباشد. گاهنبارها درفرهنگ ایران ، تخم هائی هستند که 1- آسمان ابری و 2- آب و3- زمین و4-گیاه و5- جانور و6- انسان ، ازآن میرویند . ازاین روگاهنبارها ، شش گوهر، یا بذر ِآفریننده گیتی در زمان هستند. درفرهنگ ایران ، همه جهان هستی ، از آسمان و آب و زمین و گیاه و جانور و انسان( مردم )، از « انبازی و یاری خدایان باهم در این تخم ها » که « همبغی یا نرسی » نامیده میشد، پیدایش می یافتند و میروئیدند . خدایان ، در زمان، خودشان، آسمان و آب و زمین و گیاه و جانور و انسان میشدند، یا خودشان، درزمان، تحول به اینها می یافتند.( همانگونه که من از انبازی و آمیزش خدایان زمین و رام و بهرام و خدایان دیگر و نیز مهر و آمیزش و انبازی پدر و مادرم ، من شدم یا گشتم.)گوهرخودِ خدایان ، تحول به آسمانی ابری و آب و زمین و گیاه و جانور و انسان، در روند ِ زمان می یافت. از گاهنبار پنجم ( انبازی پنج خدا باهم ) ، انسان یا مردم میروئید ، و چکاد ِ این درختِ پیدایش انسان ، تخمی میآورد که مرکب از« پنج خدا » بود، و ازانبازی این خدایان باهم ، زمان و زندگی نوین ، یا سال نو و گیتی نو ، پیدایش می یافت .

سال، درایران دوازه ماه ِ سی روزه داشت ،  و پنج روز پایانی ، جزو این دوازده ماه بشمار نمی آمد ، و این پنج روز، تخم ِ پیدایش زمان و زندگی ازنو ، بشمار میآمد . ازاین رو، این پنجه ، در فلسفه زندگی ایران و در دین( باور و بینش)او ، فوق العاده اهمیت داشت . این خدا نبود که گیتی را از نو خلق میکرد و میآفرید، بلکه این انبازی پنج خدا باهم بود که اصل پیدایش و رویش یا زایش زمان و گیتی از نو بود . خدائی ( کسی یا فرمانرواییقدرتمند) ، زندگی را در گیتی زمان ، خلق نمیکرد، بلکه خودِ خدایان در انبازی باهم ، زندگی در گیتی میشدند. زندگی در زمان در گیتی ، جشن عروسی و زایش خدا در زمان میشد ، و بدینسان ، برترین ارزش را نزد مردم می یافت ، و بدان ارزش، مهرورزیده میشد. البته این اندیشه پیدایش جهان از این همبغی یا انبازی خدایان پنجگانه( اندیشه ی مهری یا خرمی)، در چهارچوبه معتقدات « میترائیسم ( مهرپرستی اشکانی)» و خود ِ زرتشت و یزدانشناسی زرتشتی نمیگنجید ، و با مفهوم آفرینش هردوی آنها در تضاد بود. دراین تصویر ِآفرینش، زمان و زندگی ، استوار براندیشه « ( خودایی = خدایی)خود زائی ِ خود ِ گیتی و زمان ، از خودش » بود . ( خود زائی ، با خود زدائی فرق دارد ) .  خدایان ، پدیده های فرا- زمانی و فرا جهانی نبودند ، بلکه خودِ زمان و هستی بودند .

یزدانشناسی زرتشتی، راهی جزپذیرش این تقویم و این جشن ها نداشت. ولی کوشید که آنهارا به گونه ای دیگر، تفسیرکند تا اهورامزدا، درهمین تقویم، آفریننده آنها بشود . ازاین رو موبدان آمدند وهفده سرود ( گاتا) زرتشت را ، به پنج بخش کردند، و نخستین واژه های این پنج بخش را ، نام این پنج روز ساختند و نامهای کهن را طرد و نفی کردند . بدین سان ، زمان و زندگی ، پیدایشی از سرودهای اهورامزدا میشد که به زرتشت ، وحی کرده است. با تغییر نامهای این پنج روز ، به عبارت دیگر،  سرودهای گاتا ، منشاء آفرینش و خلق جهان شد . جهان و زمان ، ازسرود و سخن و واژه اهورامزدا ، آفریده شده است ، و دیگر، پیدایش و رویش از « تخم » ، و از« انبازی و همبغی خدایان » نیست . همه جهان و انسانها باید ازاین به بعد، طبق سخنان زرتشت و اهورامزدا زندگی و رفتارکنند و بیندیشند ، وگرنه ، آفریده اهورامزدا نمی باشند .

خواه ناخواه آفرینش جهان و زمان ، ازواژه یا سخن ِاهورامزدا ، یعنی از خواست وهمه آگاهی او ( روشنی بیکران او ) ، به زندگی و اجتماع و تاریخ و « غایت زندگی در زمان ودر گیتی»  و به حکومت ، معنا و محتوا و راستای دیگر میداد . از دید گاه امروزه، تصویرآفرینش ِجهان و زمان ، از« تخم » ، بینش سکولار است ، چون خودِ خداهست که زمان گذرا و زندگی دراین زمان و جسم ، « میگردد ». زمان و تن و جسم و مادیات را نمیتوان بی ارزش دانست ، چون روند ِ تحول یابی خود خداهست . تحول در زمان ، برترین ارزش را دارد و دوست داشتنی است .

اهورامزدای زرتشت ، فراسوی زمان گذرا هست ، و اهورامزدای زرتشت ، فراسوی خودش ، زمان  کرانمند را میآفریند و خلق میکند. ( در حالی که خود زرتشت نیز از انبازی و آمیزش زروان بیکرانه و هستی زاده شده است.)البته تضاد تفسیر زرتشتی از تقویم، با تقویم کهن، آنست که در فرهنگ اصیل ایران، زمان، این همانی با« رویش پیوسته خدا » دارد، وطبعا همه روزها، اینهمانی با خدایانی داشتند که از یک تخم میروئیدند. روزی نبود که اینهمانی با خدائی نداشته باشد. بنا براین درتقویم زرتشتی، از روزهائی که نام خدائی را ندارند، میتوان دریافت که یزدانشناسی زرتشتی با این خدایان ، مسئله ای بزرگ داشته ، و میبایستی آنها را آنقدر تغییر دهد و مسخ سازد ، تا در چهارچوبه آموزه زرتشت ، بگنجد .

شناخت اینگونه تضادها، بیانگر تضاد یزدانشناسی زرتشتی با جهان بینی زنخدائی پیشین هستند ( پیش از آمدن زرتشت ایرانیان سی و سه خدا یا صنم داشته اند که همه ی آن خوداها دایه یا زن بوده اند مانند خداوند خورشید یا خورشید خانم. سی و سه پل در اصفهان زاییده ی چنین اندیشه ای است.)و از این تضادها میتوان راه شناخت ِجهان بینی یا فرهنگ زنخدائی را گشود. ازجمله این تناقضات ، همین پنج روز پایان سال هستند که ، نه تنها نماد تخمی بودند که جهان نوین از آن میروئید و میزائید، بلکه همین پنج روز، بافت و غایت زندگی در زمان و در گیتی را نیز معین میساخت . و درست آموزه زرتشت برضدِ این غایت زندگی کردن در زمان در گیتی، بود، و زندگی در زمان را، رزم و نبرد همیشگی با « اهریمن = اصل زدارکامگی= اصل شرّ » میدانست ( نه عروسی و سور). زندگی، به عبارت دیگر، جهاد همیشگی با اهریمن است.( جهاد اسلامی هم از همین اندیشه پیروی می کند و همه جا دست به مردم کشی می زند.)این اندیشه به کلی با فرهنگ ایران که غایت زندگی در گیتی و در زمان را ، « سـور » میدانست ، در تضاد بود.( سور جشن یا یسنا است یعنی آیین یسنا، آیین جشن و سور بوده است.) 

در فرهنگ زنخدائی ایران، غایت زندگی در گیتی ، سور یا جشن یا شادی یا خرّمی بود ، و درست زرتشت ، با آموزه اش ، این غایت زندگی را به کلی تغییرداد. این تغییر درغایت زندگی ، بسیار چشمگیربود . چنانکه هنگامی که گشتاسپ ، به زرتشت گروید ، ارجاسپ ، که از تغییردین گشتاسپ و اعتقاد تازه او به بهشت و دوزخ ، با خبر شد، بنا برشاهنامه  به او پیام داد  که :

مرآن پیر ناپاک ( زرتشت ) را دورکن

بر آئین ما بر، یکی سـور کن

 

چرا جشن چهارشنبه سـوری ،

« سـوری» نامیده میشود ؟

 

همانسان که مردم درایران ، نخستین روزهرماه را « جشن ساز» یا « خرّم » میامیدند ، خدای ایران در فرهنگ زنخدائی ،  پیکریابی اندیشه «شادی و خرّمی و سور و آشتی» بود.« آشتی، که آـ شائیتی aa-shaaiti» باشد، به معنای « شادی کردنست، نه مبارزه و جهاد و پیکار، که در تقویم زرتشتی، از همان دقیقه نخست، جنگ با اهریمن آغازمیشود. ازاین رو، خدای ایران در فرهنگ زنخدائی ، شاده و فرّخ و سور و خرّم نیزنامیده میشد. از این رو نیز جامعه های زنخدائی نیز ، « سوری » و« سورستان » و « آسوری » نامیده میشدند. « سور وشادی و خرّمی و جشن »، غایت زندگی در زمان شمرده میشد . درکردی ، به « گل تاج خروس» که همان « گل بستان افروز» باشد که اینهمانی با خدای روزنوزدهم ، ارتا فرورد (= سیمرغ = جانان ) دارد ، « سوراو » میگویند ، که « سور- آوه » باشد . آوه یا آپه ، نام این زنخدا بود. ( هر کجا آوه بوده جایگاه این خدا بوده مانند "ساوه"  که سه آوه بوده است .اما کم کم آوه به معنای جایگاه برگردانده شده است.) مثلا، درتخت جمشید « آپادانا = آپه دان » به معنای « نیایشگاه آپه، یا آوه » است . سوراو، به معنای « خدای جشن، خدای مهمانی ، خدای عروسی » است ، چنانکه « شادی » هم دراصل، معنای « جشن عروسی » دارد، و نام ِ خود ِ این خدا بوده است . نیایشگاه، شاده و نوشاده و نوشاد، دربلخ ، نیایشگاه این خدا بوده است، و خانواده برمکی ، « سدان= تولیت » این نیایشگاه بوده اند . به نائی که عروسی نواخته میشود، « سورنای » یا شهنای میگویند، و شاه، در اصل، نام سیمرغ و نام این خدا هست. نام شهربغداد، « سورا» بوده است که سپس « زاورا » شده است. « بغداد » دراصل نیز « بغ- دان » نامیده میشده است ،که به معنای نیایشگاه بغ است ، و بغ نیز در اصل ، خدای زن بوده است . شاعری زرتشتی ، شعری بنام « درخت آسوریگ » سروده است ، تا برتری دین زرتشتی را بر دین زنخدائی ( خرّمدینی= سوری = آسوری = آشوری ) نشان بدهد ، دراین شعر « درخت آسوریگ»، نماد زنخدائیست، و« بُـز»، نماد دین زرتشتی. واژه های گوناگونی نیز هست که هم معنای خرما و هم معنای « نی » باهم دارند . علتش نیز آنست که نی و خرما هر دو، ازپیکریابیهای این زنخدا بودند. نام درخت سرو نیز که اینهمانی با « ارتا » دارد،« سـور» است . درخت سرو، « اردوج» نیز نامیده میشود که « ارتا= وج= تخم ارتا » باشد . در بهمن نامه، رستم سیمرغی، میکوشد که بهمن زرتشتی را که دشمنی سخت با سیمرغیان داشت، به شیوه ای با سیمرغیان، آشتی بدهد. ازاین رو ، دختر شاه « سور» را برای او خواستگاری میکند. البته این داستان نیزبه خودی خود ، بیان برخورد شدید زنخدائی با دین زرتشتی است ، و این زناشوئی ، به فرجامی شوم کشیده میشود.« ماهوی سوری»  نیزکه یزدگرد را میکشد، درواقع  انتقام همین بدرفتاری ساسانیان زرتشتی را با زنخدایان ( خرّمدینان ) میگیرد . کردهائی که سورانی نامیده میشوند ، ادامه دهنده همین فرهنگ بوده اند. سپس خانواده هائی که در شهرها یا دهات ایران ، دیرتر از دیگران ، اسلام آوردند، « آشوری » خوانده شدند .

ازخود این واژه ِ« سور» ، و معانیش که دراذهان باقی مانده است، میتوان برآیندهای محوری این فرهنگ را بازشناخت. یکی ازمعانی سور، رنگ سرخ و« گل سرخ » هست که گل سوری نامیده میشود و این گل، ویژه سیمرغ بوده است ، که سپس گل محمدی خوانده شده است.

آمده نوروز ماه ، با گل سوری بهم

باده سوری بگیر، برگل سوری بچم - منوچهری

« سرخ » درفرهنگ ایران، مادینه است، چون رنگ خون در رگ است، که اینهمانی با ارتا ( سیمرغ ) دارد، و خون در سانسکریت « جیو» نامیده میشود ، که به معنای « زندگی » میباشد ، و اساسا ، یک معنای « رنگ »، خون است. رنگ، به افشره واسانس گیاهان و همه جانها گفته میشد و با جوهر جهان کار داشت .

ازاین رو ، نام ارتا ، دراشعارحافظ وعبید وخواجوی کرمانی، « گلچهره یا گلچهر» است ، و ازاین رو « گل سوری »، عروس چمن، عروس بوستان ، عروس حجله باغ خوانده میشده است. رد پای آن دراشعارخواجوی کرمانی باقیست که

گل سوری که عروس چمنش میخوانند

گو، بده باده درحجله ،  که سور است اینجا

اکنون که در چمن(همیشه سبزو تازه)، گل سوری،عروس گشت

ازدست گل رخان ، می چون ارغوان بگیر

کنون که شد گل سوری، عروس حجله باغ

چه غم زناله شبگیر بلبل سحرش

یا حافظ گوید :

به جلوه گل سوری ، نگاه میکردم

که بود درشب تیره ، به روشنی چراغ

مولوی درباره پیدایش خیال دوست میگوید :

درطالع خود ، که زُهره ( رام ) ، سوری دارد

درسینه چو داود ، زبوری دارد

این عروس ِجهان هستی، این دوشیزه زیبائی است که « همچند همه ی زیبایان جهان زیباهست » و در گوهر هر انسانی، « دین یا اصل زاینده ی بینش فرد او» است ( دین به معنای باستانی آن ، باوری است که از خرد زاییده می شود.)

ای شادی آن شهری ، کش عشق بود سلطان

هر کوی بود بزمی ، هرخانه بود سوری

افزوده براین معنی، درکردی ، « سور » به « توده گندم در خرمن » گفته میشود. همچنین به جشن و سورخرمن برداری ، سورانه گفته میشود. برداشتن خرمن، سوراست. این اندیشه چنانچه دیده خواهد شد ، با همین « پنج روز پایان سال »، ارتباط دارد. مردم ، روز پنجم این پنجه را ، « درود » میخواندند( درو از همین ریشه است)که معنای « خرمن » را هم دارد، که روز چهارم آن ، همین « چهارشنبه سوری » میباشد . معنای دیگرسور، دلکشی و جاذبیت است ، که گوهر « کششی این خدا، واین فرهنگ » را مشخص میسازد. از سوی دیگر، به « دیوار قلعه، یا دیوار دور شهر »، سور گفته میشود ، چون این خدا، پیکریابی اندیشه « قداست جان یا گزند ناپذیری زندگی » بوده است. از این رو ، پوست و دیوار و مشیمه ، نماد این دفع گزند بوده اند . چنانچه خرد، نیز همین نقش نگهبانی جان را بازی میکند، دیوار و جوشن و  سپراست ، و حکومت نیز که نگهبان اجتماع شمرده میشود ، باید همین نقش خرد ، و یا خدای قداست جان را  بازی کنند .

 

نامهای پنج روز، پنجه پایان سال

که روز چهارمش، « چهارشنبه سوری » هست

1-آفرین 2– فرّخ 3– فیروز 4- رامِشت 5- درود

پـیـتـک = خمسه مسترقه = فروردگان

 

یکی ازنامهای این پنج روز افزوده بر دوازده ماه ، فروردگان = فروردیان = پوردیان = kaan- fravarti است . پسوند ِ کانا ، کانیا ، گانیا، گانا ، هم معنای نی و هم معنای دوشیزه را دارد . فرورد ، که همان فروهر باشد ، به معنای « اصل تحول و شدن و گشتن » است که اصل آفرینندگی است( در درون هر تخمی و هر پدیده ای در جهان، ارتافرورد؛ عنصر تکوین و دگردیسی وجود دارد). آفریدن، خلق کردن نبود ، بلکه تحول یابی بود. خدا، خلق نمیکرد، بلکه تحول می یافت و می گشت و میشد( انباز می گشت).

بنا براین « فروردگان »، به معنای زهدان و سرچشمه تحول یابی، یا گشتگاه میباشد( سرچشمه ی گشتن و شدن). البته این زایش و پیدایش جهان و زمان، اینهمانی با « موسیقی و جشن و نی نوازی» داشت .

در تبری ، به پنجه مسترقه ، « پیتک » گفته میشود. و« پیت کاله » به جغد گفته میشود، که مرغ بهمن، اصل خرد درهرانسانیست، و نام دیگر بهمن، اصل خرد، « بزمونه » است که هم به معنای « اصل بزم » و هم به معنای « اصل زایش » است .

« پیت » ، درسانسکریت به معنای « زهدان »  است، و به گلو، پیتی گفته میشود. گلو(= گرو) همان نای است ، و فیت و فیته ک نیز نام نی و سوت است. این پنج روز، نائی است که بانگش ، زمان و زندگی نورا ازنو مینوازد و می زاید. وخود واژه ِجشن ، به معنای « نوای نی »( یسنا)است .

ابوریحان بیرونی ، نامهای گوناگونی را که درایران برای این پنج روز رایج بوده است، درآثارالباقیه آورده است که به کلی با نامهائی که زرتشتیان بدان میدهند، فرق دارد، ولی به دشواری میتوان این نامهائی را که ابوریحان آورده است بازسازی کرد. ولی نامهای این پنج روز ، میان مردمان باقیمانده بوده است ، و درلغت نامه ها ، ثبت گردیده ، و با این نامها ، به خوبی میتوان تصویر نخستین را بازسازی کرد( تصویر خرمی یا مهری آن را).

من این نام ها را از برهان قاطع وسایرلغت نامه ها، یافته ام . نامهای این پنج روز، که گوهرو طبیعت زندگی درزمان وغایت زندگی در زمان را در فرهنگ ایران معین میسازند، عبارتند از :

  1. نخستین روز ِ پنجه  را ، « آفرین » مینامیده اند
  2. دومین روز پنجه را ، « فرّخ »( که همان سیمرغ است)
  3. سومین روز پنجه را ، فیروز ( پیروز= هما = سیمرغ )
  4. چهارمین روزپنجه را که چهارشنبه سوری شده است ،« رامِـشت» مینامیدند ، که به معنای « رامشگر، خنیاگر» است ، و اهل فارس بنا برابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ، او را « وَنـا زن » مینامیده اند ، که « رام »( ناهید)باشد که در باختر ، ونوس ، و درعربی ، زُهره نامیده میشود.
  5. روز پنجم پنجه را « درود » مینامیدند

مردم ، درعصرروز سوّم (عصر= سرشب = شاهین= سئنا= سیمرغ )  که« روزپیروز » باشد ، آتش میافروختند ، و بر آتش میگذشتند. پیروز که درکردی نام « هما » یعنی سیمرغ است ، « آذر فروز» هست.  آذرفروز، معنای مبدع و نوآور و آفریننده را داشته است ( همان عنصر است که گرما«آذر» را در جان می افروزد). بهمن و سیمرغ ( عنقا، هما ، سمندر و ققنس ) ، آذرفروزند . آتش، اصل روشنی (= بینش ) و گرمی (= مهر) است . گذرکردن از درون آتش از روز ِ« فیروز» به « روزهای رام و بهرام » که در پی میآیند ، چه معنائی داشت ؟ گذشتن ازآتش، معنای تحول یافتن، آتش ، به روشنی ( بینش و راستی ) و گرمی (مهر) را دارد .

دراینجا به بررسی، سه روز آخر که روزسوم، پیروز و روز چهارم، رامِشت ( رامِ نی نوازیا رام چنگ زن = ناهید خدای خنیاگری: غزل سرايي ناهيد صرفه‌اي نبرد ـ در آن مقام كه حافظ برآورد آواز) و روز پنج ، «درود» ، که درواقع ، بهرام ( روزبه یا بهروز ) باشد ، پرداخته میشود .

عصر، یا در سرشب ِروز سوّم فروردگان ، که روز پیروز، روز سیمرغ باشد، آذرها افروخته میشدند . سیمرغ ، با زدن بالش ، باد می وزد و آتش را میافروزد . این آتش که افروخته شد ، از آن « رام و بهرام »، پیدایش می یابند که روز چهارم ( رامشت = رامشگر) و روزپنجم ( درود = بهرام ) باشند . این سه ، درانبازی با هم ، پیروز و بهروزند . بنا برابوریحان ، اهل فارس ، روزچهارم را « وَنا زن » مینامیدند . « وَن » درمنتهی الارب ، چنگیست که با انگشت مینوازند . بنا بر فیروزآبادی ، « وَنه » یا معریش « وَنج » ، قسمی تار از ذوی الاوتار یا قسمی سنج یا عود یا مزمر( مزمار= نی ) است .  این معنای آخری ، معنای اصلی « وَنا » بوده است که سپس به چنگ وعود و تار گفته اند، چون نواختن نی، اصل همه آلات موسیقی شمرده میشده است. در سانسکریت ، « وان = vaan » به معانی ، چوب ، عشق ، پرستش هست، و وانسه ( vansa) به معنای نی ، چوب نی ، چوب میباشد . در اوستا به درخت ، « ونه = vana» گفته میشود . این واژه ، باید همان واژه « وین » باشد که نام نی بوده است (مانند ِ بینی ) . در هر حال ، نام «رام » نزد ابوریحان درآثارالباقیه ، رام جیت است ، که به معنای « رام نی نواز» میباشد. رام، خدای موسیقی و شعر و رقص و آواز و شناخت بوده است. افزوده برآن که اصل زمان و زندگی نیز هست ، و نام دیگرش که « جی » میباشد ، به معنای « زندگی » است .  پس روز چهارم فروردگان ، « رامِشت » همان خدای رامشگر و زمان و زندگیست ، و « ونا زن »، دراصل به معنای نی نواز است که میتواند چنگ نواز وعود زن و تارزن ... نیز باشد .

روز پنجم فروردگان ، « درود» خوانده میشود . درودن ، معمولا به معنای درویدن آورده میشود . درود ، که دراوستا druvataat  باشد ،، از درودنست که بریدن غله با داس است . خرمن را باید برید و دروید . ولی این اندیشه با زمان پیوسته، که گوهر « رام » زنخدای زمانست ، نمیخواند . علت نیزآنست که این واژه « دومعنا » داشته است، و معنای دومش درفارسی ، فراموش ساخته شده است. ولی در کردی هر دو معنای آن بجا مانده است. درکردی، دوریان، هم به معنای درویدن و هم به معنای دوختن است. دوراند، به معنای درویدن و دوختن است. دوراو به معنای دوخته است. درونه ، درویدن با داس است . درومان و دورین ، دوخت و دوز است . درپایان زمان یا سال ، هم خرمن خوشه ، بریده میشود هم بلافاصله درکاشتن نطفه انداختن ، دوخته پیوسته میشود. این معنا ی « درود » ، در سیستان به خوبی در آئین عروسی، بجای باقی مانده است . درسیستان ، درود بـُردن ، به رفتن دسته جمعی خانواده داماد به خانه عروس ، برای آوردن عروس به خانه داماد گفته میشود . این مراسم در روز قبل ازعروسی و روزی انجام داده میشود که شبش حنا بندان و شب بعدش ، عروسی است ( کتاب فرهنگ سجستان، خـُمک ) . در قاین نیز، به خونچه عروسی ، درود گفته میشود . بخوبی دیده میشود که درود ، تنها « وداع » وجدائی همیشگی نیست ، بلکه « وداعیست که بلافاصله نیز، وصال وپیوستن » هست. ( درود به معنای جدا شدن  و به امید دیدار است یعنی جدا شدن و باز پیوستن) در این روز، عروس به خانواده داماد میرود، و با او ( رام و بهرام = اصل یا جفت پیدایش جهان هستی) می پیوندد ، و درمیان همین شب ِ جشن عروسی، نطفه و تخم روزِ نو، نهاده میشود ، و صبح گاهان ، نوروز یا روز نو و زمان نو ، زاده میشود.(بر پایه ی چنین سراندیشه ای هیچ چیز کهنه نمی شود بلکه آن به آن ، نو می شود. منی که این واژه  را می نویسم دیگر آن نیستم  و شمایی که این را می خوانید، دیگر آن آدم یک دم پیش نیستید. شاید هراکلیت نیز این آموزه ی باستانی ایرانی را جایی خوانده بود که گفته است: « از یک رودخانه دو بار نمی‌توان عبور کرد » چون نه آن رودخانه همان رودخانه است و نه ما همان آدم پیشین هستیم. چرا که اندیشه ی سیمرغی، پیش از کورش و پیش از هراکلیت در ایران گسترش داشته است.)

منبع:پژواک ایران