PEZHVAKEIRAN.COM ای کاش من هم جاسوس آمریکایی بودم!
 

ای کاش من هم جاسوس آمریکایی بودم!
مهدی خزعلی

وبلاگ مهدی خزعلی  : بگذارید به ملیت این سه کوهنورد کاری نداشته باشیم، آنها را هم نوع و انسان ببینیم، نه آمریکایی! بیایید از زاویه انسانی، حقوقی، دینی، سیاسی و منطقی به ماجرا نگاه کنیم. اگر خواستید احساسی و عاطفی هم نگاه کنید منعی ندارد، اما تحت تاثیر جو و ارعاب و وحشت قرار نگیرید، این که چون آمریکایی بودند، محکومند و ما می توانیم با آنها هر معامله ای بکنیم و یا اگر حرفی بزنیم متهم به حمایت از جاسوس و دشمن می شویم، باعث نشود که زبان ببندیم و چیزی نگوییم!

بریده روزنامه ها را جمع کرده بودم، اگر تا امروز نمی نوشتم، برای این بود که تحلیل من باعث نشود که برادران بر اتهامات اصرار ورزند و کار این بخت برگشتگان خراب تر شود، می خواستم صبر کنم تا آزاد شوند و این آزادی را حجتی بر تحلیل خود بگیرم!! و امروز پیش وجدان خود آسوده ام که این تحلیل باعث نمی شود که دو جوان بی گناه در حبس بمانند، برادران هم جوسازی و تهدید نکنند که این آمریکایی است و از جاسوس دفاع می کند و غیره و ذالک، من از این حرفها نمی ترسم و بیدی نیستم که به این بادها بلرزم، سخن حق را می گویم و لو بر علیه ما باشد!

پیامبر اسلام قبل از بعثت در پیمانی شرکت داشت به نام " حلف الفضول" یا " پیمان جوانمردان" ، این جوانمردان از افراد غریب که یاوری نداشتند و به آنها ظلم می شد پشتیبانی می کردند، افراد غریبی که در مکه کسی را نداشتند، از خارج آمده بودند و قبیله ای نداشتند، نه جناح چپ از آنها حمایت می کرد و نه جناح راست! من می خواهم با پیامبر اسلام در این پیمان بیعت کنم و یکی از جوانمردانی باشم که از مظلومان بی پناه دفاع می کند. پس پای مظلوم خواهم ایستاد و از جو و ارعاب نمی هراسم.

* من در آخرین راهروی بند امنیتی 209 ( راهروی یازدهم) و آخرین سلول - سلول 118 - ، مدتی را همسایه کوهنوردان آمریکایی بودم، هم سلولی داشتم از بلوچستان، می گفت از روزنه های شوفاژ سلولش آمریکایی ها را که با شورت ورزش می کرده اند دیده است، دیدن کوهنوردان آمریکایی در حال ورزش، بهانه ای شد تا ماجرای گرفتاری خودش توسط ناو هواپیما بر آمریکا را برایم نقل کند، حکایتش جالب است و عبرت آموز!

می گفت: " روی لنج کار می کردم، دریا طوفانی بود و راه را گم کردیم و در آبهای آزاد به اشتباه از سمت جنوب ناو آمریکایی (آبهای کشورهای جنوب خلیج فارس) عبور کردیم، به ما ایست دادند و یک فروند هلی کوپتر بالای سر ما آمد و کماندوهای آمریکایی پایین آمده و ما را از طریق نردبان طنابی بالا فرستادند، ما را به ناو هواپیما بر بردند، خیلی عظیم بود، شاید 14 کیلومتر طول داشت، داخل ناو با تاکسی رفت و آمد می کردند، بیمارستان و مدرسه و سینما و ورزشگاه و زمین چمن و استخر و فروشگاه هایی داشتند. مترجم بلوچی آمد و از ما پذیرایی کرد. همزمان لنج را تفتیش کردند، ناخدا یک کلت کوچک برای مواقع خطر داشت که با طناب به زیر لنج داخل آب بسته بود، بلافاصله یافتند، اما ایرادی نگرفتند و تحویلش دادند، یک تلفن ثریا جاسازی کرده بود که مورد استفاده رهزنان دریایی است و ممنوع است، آنرا به ناخدا دادند وگفتند ممنوع است نباید با خود حمل کنید و ناخدا آنرا به آب افکند! در تفتیششان متوجه شدند که یکی از پمپ های موتورخانه خراب است و این برای ادامه راه ایمن نیست! تکنسین آمریکایی پمپ را تعویض کرد و به هر یک از ما کیفی هدیه دادند و راهی مان کردند، و گفتند اگر مشکل پیدا کردید با این فرکانس تماس بگیرید، ظرف 10 دقیقه کمک می رسد!"

هم سلولی من خاطره ای بسیار خوش از این راه گم کردن و خراب شدن لنج برایش مانده بود! شاید هوس کند که همیشه راه را گم کند و از پذیرایی آمریکایی ها برخوردار شود!

* اما حکایت کوهنوردان آمریکایی: بگذارید از زاویه آنها ببینیم، همان گونه که از زبان هموطن بلوچمان قصه گفتم، قصه کوهنوردان آمریکایی را از منظر خودشان ببینیم، نه از منظر احمدی نژاد و بازجو و ...

شین بائر، ساراشورد و جاش فتال، معلم، خبرنگار و فعال محیط زیست، که از مخالفین سیاستهای دولت آمریکا بوده و خصوصاً منتقد سیاست های جنگ افروزانه آمریکا در عراق اند و برای تهیه گزارش از وضعیت اجتماعی و فرهنگی عراق بعد از اشغال به آن سرزمین آمده بودند، در کوههای کردستان عراق کوهنوردی می کردند، در منطقه ای که به گفته کیهان و مسئولین ایرانی مرزها علامت گذاری نشده است! آنها هم کف دستشان را بو نکرده اند! به یکباره مورد حمله نیروهای ایران واقع و دستگیر می شوند، آنها معتقدند که بر اساس اظهارات شاهدان عینی در خاک عراق بوده اند و نیروهای ایرانی برای دستگیری به خاک عراق وارد شده اند و بر فرض اگر هم خاک ایران بوده، هیچ نشانه ای نداشته است و آنها بدون قصد وارد خاک ایران شده اند! جا داشت که ما هم ضمن بررسی راستی و درستی گفتارشان، از آنها پذیرایی و با هدایایی به راه درست هدایتشان می کردیم، تا با خاطره ای خوش از نظام اسلامی به کشورشان برگردند! می گویند فرمانده اطلاعات سپاه کردستان که این ها را دستگیر و روانه تهران کرده است، اینک به اتهام قتل پسر امام جمعه مریوان درگیر است! نمی دانم چه بگویم، اگر چنین باشد، که خیلی زود پایش را خورده است!

در زندان که بودم، لحن کیهان مقدمه ساز آزادی آنها بود، می نوشت که این ها در مرزهای علامت گذاری نشده دستگیر شده اند، از آنها به عنوان کوهنورد نام می برد نه جاسوس! و سفیر ایران در عراق وعده آزادی آنها را می داد و صد البته بلافاصله پای زندانیان ایرانی در آمریکا را وسط می کشیدند، از سوی دیگر رئیس جمهور و مسئولین ایرانی رسماً حرف از تبادل زندانیان می زدند! و این تاسف بار ترین تراژدی دیپلماسی ایران است، سخن از تبادل گفتن، یعنی گروگانگیری! و عدم استقلال قضایی و سیاسی کاری! البته آمریکا حاضر به این تبادل نشد! و باز ضربه ای به حیثیت ایران وارد شد.

زندانی ما در آمریکا - درست یا نادرست، حق یا ناحق - مراحل دادرسی را گذرانده و دوران محکومیت خود را می گذراند، اما قریب دوسال از حبس کوهنوردان آمریکایی می گذشت و هنوز حکمی نداشتند،دو سال اطاله دادرسی و گروگانگیری برای چیست؟ در طول مدت انتظار محاکمه باید تحت قرار وثیقه آزاد می شدند و اینک پس از گرفتن حکم محکومیت، باید برای اجرای حکم دعوت شوند. در مرحله تحقیق سخن از تبادل و آزادی - آن هم از سوی قوه مجریه - تاکیدی است بر سیاسی بودن حبس و گروگانگیری و شایسته نظام اسلامی نیست.

اگر بیگناه باشند، آن دنیا را چه می کنیم؟ سه جوان بیگناه را زندان کرده ایم که زندانی خود را از دست آمریکا نجات دهیم، آخر خود اینها هم با دولت وقت آمریکا مخالفند! اینها چه گناهی کرده اند، گیرم که شیطان بزرگ به اتباع ایران ظلم کرده باشد، آیا جواز این می شود که ما هم به اتباع آمریکا ظلم کنیم، مثل این است که آمریکاییها بروند لوس آنجلس و سه ایرانی را دستگیر کنند و با ما مبادله نمایند! اگر آمریکا به ما ظلم کرد ما اجازه نداریم به آنها ظلم کرده و از عدالت خارج شویم تا چه برسد به ظلم به یک شهروند معمولی آمریکا! " و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی" " دشمنی با قومی باعث نشود که از عدالت و انصاف خارج شوید، عدالت بورزید که از هر عملی به تقوی نزدیکتر است" ( مائده - 8)

غیر از ورود غیرقانونی که شرحش رفت و نیازی به این طول و تفصیل نداشت و می توانستیم با یک هدیه آنها را راهی کنیم، اتهام جاسوسی را هم به آنها وارد کرده اید، بسیار خوب، چگونه است که بسیاری از اتباع ایرانی با همین اتهام اعدام شده اند، در حالی که هم بند ما در 350، آقای حمید قاسمی و برادرش را با چنین اتهامی - به استناد یک ایمیل دوخطی که او مجعول می خواندش - به اعدام محکوم شدند، برادرش در زندان مرد و او 555 روز انفرادی و شکنجه را پشت سر گذاشت و مدت زیادی هم در بند عمومی زیر تیغ است! این دو جاسوس آمریکایی(!) آزاد می شوند!؟

اینها در کوه ها چه چیزی را جاسوسی می کردند؟ جاسوس آمریکایی (به قول شما) در پرونده قتل های زنجیره ای، خود را به رده معاونت وزارت اطلاعات می رساند، نه در کوهها با نامزدش به تفریح و تفرج بپردازد! افکار عمومی ایران و جهان می خواهند بدانند که این زوج عاشق و معشوق و دوستشان چه اطلاعات مهمی از سنگها و علفهای کوه مخابره می کردند؟ چرا همه خفه شده ایم؟ چون این بیچارگان آمریکایی هستند؟ ظلم ظلم است و ایرانی و افغانی و امریکایی نمی شناسد، ما حق نداریم حتی به سرباز دشمن ظلم کنیم، اینها که شهروند آمریکایی هستند.

منبع:وبلاگ مهدی‌ خزعلی