PEZHVAKEIRAN.COM حزبیت طبقه کارگر و چگونگی تحقق آن
 

حزبیت طبقه کارگر و چگونگی تحقق آن
بینا داراب زند

 

مقدمه
درباره تشکیل حزب طبقه کارگر سخن های بسیاری در سال های اخیر گفته شده است. اما، بنظر من تمامی آنها کلام را از میان راه مطرح کرده اند. یعنی، همگی از اینجا شروع کرده اند که: هیچیک از احزاب موجود نتوانسته است نقش انقلابی حزب طبقه کارگر را بازی کند و در نتیجه نیاز به تشکیل حزب طبقه کارگر هنوز در دستور کار انقلابیون کمونیست می باشد. سپس، تحلیل خود از کاستی های تلاش دیگران را پیش کشیده و آنگاه به توضیح طرح شان برای رفع این نقیصه پرداخته اند. برخی معتقدند که احزاب کنونی دارای برنامه انقلابی نمی باشند. و یا برنامه انقلابی شان را بدون در نظر گرفتن جنبش عینی کارگری تدوین کرده و در نتیجه با شرایط مشخص خوانایی ندارد. یا اینکه، سازمان ها و گروه ها و احزاب موجود حتی اگر برنامه انقلابی ای داشتند که با شرایط عینی مبارزه طبقاتی نیز همخوانی داشت، از آنجا که ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر ایران ندارند، نتوانسته اند به حزب طبقه کارگر تبدیل شوند. برخی هم معتقدند که اصولاً حزب طبقه کارگر باید حزب بین المللی باشد، در غیر اینصورت حزبی ناسیونالیستی و غیر پرولتری خواهد بود. و …
شاید کلیه انتقادات بالا صحت داشته باشد، اما از آنجا که هیچیک از ایشان به ضرورت تاریخی ایکه تشکیل حزب طبقه کارگر را واجب می سازد، نپرداخته اند و در نتیجه نتوانسته اند تمامی اجزاء لازم برای تشکیل حزب طبقه کارگر که برخاسته از این ضرورت است را به شرایط عینی طبقه کارگر ایران در مبارزه با بورژوازی پیوند دهند، به کلیت وظایف مشخصی که باید انجام پذیرد، آگاه نمی باشند. به همین خاطر است که هریک از ایشان، با نقد نا کامل دیگری، تنها بخشی از واقعیت را برجسته کرده و نتیجتاً به راه حل جزئی می رسند. که صد البته به مقصود رهنمون نمی شود.
دقیقاً آگاهی به شرایط واقعی پرولتاریا در تضاد و تصادم با ضرورت تاریخی است که تشکیل و ساختن حزب طبقاتی او را بمثابه پروسه ای مشخص عیان می کند. روندی که مملو از رشته های مجزا می نماید، اما در کلیت اش کاملاً همسو و همگون است.
مطلبی که در پی می آید، سرآغاز سخن است که از یکطرف به ضرورت تاریخی تشکیل حزب طبقه کارگر می پردازد و از طرف دیگر واقعیت آن چه که هست را تشریح می کند. امیدوارم نمایی از راهی که در پیش داریم را نتیجه دهد. مسلم است که جزئیات پروسه ای که باید طی شود، با در نظر گرفتن گنجینه تاریخی دو قرن مبارزه طبقاتی پرولتاریا، از محدوده یک مقاله فراتر می رود. بنابراین این مطلب را بعنوان سرآغاز این مقوله می نویسم و سعی خواهم کرد در شماره های دیگر نشریه هر جزء از این پروسه را مفصل تر توضیح دهم.
در کجا ایستاده ایم؟
از آنجاییکه روی سخنم با فعالان کارگری و سوسیالیست است به ویژگی های زیربنای اقتصادی جامعه سرمایه داری نپرداخته و مستقیماً ویژگی های سیاسی اجتماعی آن را بیان خواهم کرد.
جامعه سرمایه داری به قشرهای مختلف طبقه بورژوا و طبقه کارگر تقسیم شده است. گو اینکه قشرهای تهتانی بورژوازی شهری، بخصوص در عصر امپریالیستی، زیر فشار شدید بورژوا های بزرگ و شرکت های فراملیتی و انحصارهای جهانی قرار دارند و گاهی به مبارزه کشیده می شوند، اما، دارای هیچگونه خصلت انقلابی نبوده و در مبارزات شان هیچ اثری از اشکال نوین ساختار اجتماعی دیده نمی شود. حتی پایین ترین قشر آن نیز در حادترین برخورد اجتماعی، نهایتاً با بی شکلی کامل پوپولیستی به میدان می آیند و اگر با سرکوب یکپارچه حکومت های سرمایه داری که معمولاً حافظ منافع انحصارات سرمایه داری هستند، روبرو نشوند، نهایتاً بازیچه رقابت جناحی آنها می گردند.
اما، مبارزات طبقاتی کارگران، چه از موضع دفاعی و یا تهاجمی، اشکالی ابتدائی ای از ساختارهای جامعه جایگزین سوسیالیستی را به همراه دارد. کمیته های اعتصاب که در صورت روند اعتلایی و ظهور شرایط انقلابی به شوراهای محل زیست و اشتغال تبدیل می شوند از مهمترین آنهاست. البته اتحادیه ها و سندیکاها و انجمن محلی و … نیز از اشکالی هستند که در طی حداقل دو قرن مبارزات کارگری ظهور یافته اند. اینها همه دلالت بر آنست که تنها طبقه ای که در نظام سرمایه داری، انقلابی محسوب می شود و در دل مبارزاتش جامعه جایگزینی در مقابل نظام سرمایه داری را می پروراند، طبقه کارگر می باشد.
لیکن، لزوماً این مبارزات و اشکال شکل یابنده آنها، بصورت آگاهانه نمی باشد. طبقه کارگر، در کلیت اش، بر خلاف باور و تبلیغات برخی از نیروها، بصورت خودبخودی، بمثابه یک طبقه در میدان مبارزات طبقاتی ظاهر نمی گردد. این طبقه به رغم داشتن منافع مشترک در مقابل سرمایه داران و نظام و حکومت ایشان، تحت تاثیر سرکوب قهرآمیز و تبلیغات سیاسی و ایدئولوژیک و نظام آموزشی سرمایه داری، بدین منافع آگاهی ندارد و در اغلب اوقات مبارزاتی فردی و یا تک واحدی و محلی را جلو می برد. این واقعیت بخصوص در جامعه ما، ایران مشهود است. می بینیم که علیرغم اعتلای کمی مبارزات و اعتصابات کارگری و گهگاه به شکل حاد بستن جاده ها و بستن درهای واحدها بر روی مدیران و … در بیست سال گذشته، سیر تکاملی نداشته و هنوز در سطح واحدهای تولیدی پراکنده در مقابل سرمایه داران و کارفرمایان خصوصی و دولتی ظاهر می شوند. و تنها قشر بسیار پیشروی آنان، که تعداد قلیلی نیز هستند، تحت تاثیر تجربیات دو قرن از مبارزات کارگری در ایران و جهان قرار داشته و ماهیت طبقاتی این مبارزات را درک می کنند. اما، آنها نیز در شرایط امروزی، به سبب شکست انقلاب اکتبر در روسیه و خیانت احزاب کارگری تسخیر شده بدست بورژوازی، بخصوص پس از کنگره کمینترن در سال ۱۹۲۸، به انواع آلودگی های ایدئولوژیک مبتلا بوده و با از دست دادن اعتماد به نفس طبقاتی به سندیکالیسم و اصلاح طلبی روی آورده اند. به جرات می توان گفت که در یکصد سال گذشته و حال حاضر، هیچیک از احزاب و سازمان ها و گروه هایی که بنام کمونیسم و طبقه کارگر متشکل شده اند، بیانگر منافع طبقاتی کارگران و ارائه دهندگان خط مشی و طرح انقلابی جایگزین نظام سرمایه داری در جهان و ایران نمی باشند.
خط مشی و طرح انقلابی طبقه کارگر کدامست؟
سال ها پس از انتشار مانیفست حزب کمونیست که «حکومت پرولتاریا» را بصورت عام آن طرح کرده بود، کمون پاریس زاده می شود. حکومت کمونیاردها با برنامه ریزی قبلی صورت نپذیرفت، بلکه، هنگامیکه حکومت «دولت دفاع ملی» بورژوازی به جای مقاومت در مقابل ارتش پروس تصمیم به تسلیم پاریس گرفت و از گارد ملی مستقر در پاریس خواست تا اسلحه های خود را زمین گذاشته و خلع سلاح شود، انجمن های محلی پاریس تصمیم به مقاومت گرفته و گارد ملی نیز از تسلیم سر باز زد. دولت «تی یر»، رئیس حکومت بورژوازی، که در شهر ورسای مستقر بود، تصمیم به ارسال پیاده نظام به پاریس گرفت و بدینصورت بود که جنگ داخلی بین کمونیاردها و دولت بورژوازی آغاز گشت. با فاصله یکهفته انتخابات برگزار شد و دو روز بعد، در ۲۸ مارس ۱۸۷۱ حکومت کمون اعلام موجودیت کرد. «کمیته مرکزی گارد ملی که تا آن زمان قدرت را در دست داشت، استعفا کرد و پس ازالغای تصویب نامه مفتضح پلیس رسوم اختیارات را به کمون سپرد. روز سی ام ، کمون سربازگیری برای ارتش دائم را لغو کرد و تنها گارد ملی را به عنوان یگانه نیروی مسلح ، به رسمیت شناخت که تمام افراد سالم می باید درآن خدمت کنند، تمام کرایه خانه ها را از اکتبر۱۸۷۰ تا آوریل ۱۸۷۱ بخشید و کرایه های پرداخت شده را به حساب آینده منظور کرد. هرنوع فروش اشیای گروئی ، توسط بانک رهنی شهرداری را معلق کرد. همان روز خارجیانی که درکمون انتخاب شده بودند در مقام خود القا شدند زیرا: درفش کمون درفش جمهوری جهانی است. روز اول آوریل تصمیم گرفته شد که بالاترین حقوق کارمندان کمون ، و بنابراین حقوق هیچ یک ازاعضای آن ، نباید از۶۰۰۰ فرانک تجاوز کند. روز بعد جدا گشتن کلیسا از دولت تصویب شد و هرنوع کمک مالی دولت برای منظورهای مذهبی لغو گردید .و در آمدن تمام اموال کلیسا به مالکیت ملی تصویب شد و بر مبنای آن ، روز ۸ آوریل دستور حذف مظاهر، تصاویر، دعاها و دگم های مذهبی و خلاصه هرآنچه مربوط به اعتقادات فردی هر کس است، در مدارس صادر شد و تقریبا عملی گشت …. روز۱۶ آوریل کمون دستور داد فابریکهائی که صاحبانشان از کار انداخته بودند، سر شماری شود و برای اداره این فابریکها به دست کارگرانی که تا آن زمان درآنها کار می کردند و اجتماع این کارگران در اتحادیه های کئوپراتیوKoprativ و نیز سازمان دادن این اتحادیه ها در یک فدراسیون بزرگ ، طرح هائی تهیه شود. روز بیستم، کمون کار شب نانواها را ملغی کرد و بنگاه های کاریابی را که از زمان امپراطوری دوم منحصرا” در دست عده ای بود که پلیس انتخاب می کرد و استثمارکننده درجه یک کارگران بودند، از بین برد و این بنگاه ها را در شهرداری های بیست گانه پاریس جمع کرد.. روز سی ام آوریل دستور کمون مبنی بربستن بانکهای رهنی که عملشان نوعی استثمار از کارگران فاقد ابزار کار و اعتبارات بود، صادر شد. روز پنجم ماه مه کمون تصمیم به ویران کردن کلیسائی گرفت که به عنوان کفاره اعدام لوئی شانزدهم ساخته شده بود.
بدین ترتیب از ۱۸ مارس به بعد، خصلت طبقاتی جنبش پاریس که تا آن زمان به مناسبت مبارزه علیه اشغالگران خارجی ، از نظر محو مانده بود، به طور روشن و حاد ظاهر شد. … کمون یا اصلاحاتی را تجویزمی کرد که بورژوازی جمهوری خواه تنها به دلیل بی غیرتی ، دراجرای آن کوتاهی کرده بود ولی برای آزادی عمل طبقه کارگر، از پایه های ضرور به شمار می رفت ، از قبیل این نظر که مذهب نسبت به دولت فقط یک امر خصوصی است، و یا تصمیماتی می گرفت که مستقیما” به نفع طبقه کارگر بود و برخی از آنها به طورعمیق نظم کهن اجتماع را به هم می زد. ولی اجرای این تصمیمات درشهری که محاصره شده ، دست بالا فقط می توانست شروع بشود. و از اول مه ، نبرد علیه سپاهیان روز افزون ورسای ، تمام نیروهارا بخودجلب کرد.» (درسهایی ازکمون پاریس، http://www.fi-communists.org/Seite10.htm)
بدین ترتیب بود که حکومت پرولتاریا از طرح عام آن به یک شکل مشخص تکامل یافت و انگلس در مقدمه خود به گزارش مارکس از «جنگ داخلی در فرانسه» آن را شکل دیکتاتوری پرولتاریا نامید. نکته بسیار مهم در این مورد آنستکه چنین شکل حکومتی هنگامی ظاهر گشت که خلاء حکومت بورژوازی در پاریس ظاهر گشته بود. در ادامه مبارزات پرولتری در نقاط دیگر جهان نیز ما با چنین پدیده ای روبرو می گردیم. یعنی هنگامیکه تحت تأثیر هر شرایطی که حکومت بورژوازی توانایی حاکمیت اش را از دست می دهد، خلاء پدید آمده را هسته هایی از انجمن های محلی و مجامع عمومی در مراکز شغلی پر می کنند که در صورت تکامل شان به حکومت شورایی (کمون) تبدیل می گردند.
در روسیه ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ هم ما با چنین پدیده ای مواجه گشتیم. در سال ۱۹۰۵ از درون کمیته های اعتصابات کارخانه ها در روسیه شوراهای کارگری قد بر افراشتند. البته از آنجاییکه حکومت تزاری سرنگون نشد و خلاء لازم سیاسی برای رشد این شوراها مهیا نگشت، آنها تبدیل به حکومت نگشتند. ظهور این شوراها هم در اثر انتقال آگاهی کمونیستی به کارگران نبود. اولاً اینکه حزب سوسیال دمکراسی روسیه به ویژگی و اهمیت آنها بمثابه جایگزینی برای حکومت سرمایه داری آگاه نبود. ثانیاً، رهبری قیام کارگری در سال ۱۹۰۵ بدست کشیشی بود که تزار را بعنوان «پدر ملت» می شناخت و کارگران را بسیج کرده بود تا از «پدر ملت» تظلم خواهی کنند. آنچه که به قیام کارگری انجامید، آگاهی طبقاتی پرولتاریا نبود، بلکه سرکوب مسلحانه اجتماع ایشان توسط نیروهای تزاری بود. نتیجتاً، تقریباً بفوریت، سرکوب شد و پس از عبور از این نقطه عطف، جنبش انقلابی رو به رکود گذاشت.
اما با فاصله ای کمتر از یک دهه، با درگیر شدن روسیه تزاری در جنگ های منطقه ای و سپس، جنگ جهانی اول (۱۹۱۴)، شرایط دگرگون گشت و جنبش کارگری احیاء گشته و رو به اعتلاء نهاد. تا اینکه در فوریه ۱۹۱۷ حکومت تزاری ساقط گشت. در این زمان که شوراهای کارگران و سربازان جان دوباره یافته بودند با جنبشی از تشکیل شوراهای دهقانی در روستاها همراه گشتند. اما، آلترناتیو کمونیستی جکومت شوراها یا بعبارت دیگر، حکومت کمونی، در حزب بلشویک ثبات چندانی نداشت. پس از تجربه شوراها در انقلاب ۱۹۰۵، در قطعنامه های حزبی آمده بود که «شوراها، یا خود تبدیل به حکومت موقت می شوند و یا حکومت موقت را انتخاب می کنند» لنین، برای اولین بار در «تزهای آوریل» و رساله «دولت و انقلاب» در سپتامبر ۱۹۱۷، بصورت مستدل، تعهد خود را به حکومت نوع کمونی اعلام داشت و با تطبیق این تئوری به آموزش های تاریخی و مارکسیستی، آن را در مقام محور اصلی انقلابات پرولتری قرار داد. اما همانطور که می دانیم، اکثریت کمیته مرکزی و رهبرانِ حزب بلشویک در موضع مخالفت با این طرح قرار گرفتند و تنها زمانی به آن تمکین کردند که لنین تهدید به استعفاء کرد. با فشار جناح حامی لنین در حزب بلشویک، بالاخره رهبری آن مجبور به پذیرش این برنامه شد. به جرأت می توان گفت که پذیرش چنین طرح و شعار مناسبی از طرف بلشویک ها بود که انقلاب اکتبر را باعث گشت و حکومت شوراها (کمون) در روسیه به قدرت رسید.
اما، حزب بلشویک در عمل، در طی جنگ داخلی و روند بازسازی، بیشتر به تکنوکرات ها و بوروکرات های حزبی تکیه کرد تا سازمان های پرولتری و حکومت شوراها. و در تداوم برنامه های اقتصادی و نظامی خود، با باز گرداندنِ روابطِ سرمایه داری و کادرهای قدیمی و توبه کرده تزاری شرایط تضعیف پرولتاریا را آماده نمود. در «تزهای آوریل»، لنین، در مورد «حکومت دوگانه» بورژوازی (کرنسکی) از یکطرف، و حکومت پرولتری شوراها، از طرف دیگر صحبت کرده و متذکر شده بود که چنین حالتی فقط می تواند بصورت مقطعی و موقتی دوام بیاورد و بالاخره یکی از این قدرت ها، دیگری را مغلوب خواهد کرد. به همین مناسبت هم بود که شعار «تمام قدرت بدست شوراها» را طرح نمود و تشکیل دولت پرولتری را در مقام هدف فوری انقلاب کارگری گذاشت. اما، در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ هم نوعی «حکومت دوگانه» برقرار گشت. هنگامیکه حزب بلشویک خود را در مقام حکومتی جای داد، بخشی از قدرت سیاسی را به هیئتی غیر انتخابی واگذار کرد که در کنار حکومت شوراها به حاکمیت پرداختند. با رجوع به گفته لنین در «تزهای آوریل»، چنین حالتی مقطعی و موقتی می بود که نهایتاً در یک پروسه حاکمیت حزبی را غالب ساخت و حکومت شوراها را مضمحل نمود.
از آن زمان به بعد هم ما بارها شاهد تکرار تاریخ بوده ایم. هرگاه حکومت بورژوازی به هر دلیل و علتی، از اعمال حاکمیت اش باز می ماند، انجمن های محلی و شوراهای مراکز اشتغال ظاهر گشته و توده ها را سازماندهی می کنند.
در روند اعتلایی جنبش انقلابی مردم ایران در سال ۵۷، این جنبش به نقطه ای رسید که برای همگان عدم سازشش با حکومت ارتجاعی پهلوی مسجّل گشت. برخی این نقطه را واقعه ی میدان ژاله و کشتار خونین مردم در آن واقعه می دانند. به هر حال پس از این واقعه شعار «مرگ بر شاه» تبدیل به خواسته یِ حداقلی عموم مردم شد. طبیعی بود که طبقه سرمایه دار نیز به این واقعیّت پی ببرد و به اینکه روزهای اقتدار حکومت پهلوی به سر آمده است و دیگر نمی تواند حافظ مالکیت و منافع ایشان باشد آگاه گردد. به همین علت، خارج ساختن سرمایه ها و ترک آن بخش از مالکیّت شان که قابل انتقال نبود شتاب سرسام آوری یافت. به جزئیاتش وارد نمی شویم که ایشان چگونه در زد و بند با مسئولین بانک ها، در همان شرایط وام های هنگفت و دراز مدتی را ابتیاع کرده و آنان را تبدیل به ارز و سرمایه های منقول نموده و با خود از کشور خارج کردند، اما نتیجه ی آن، یعنی وجود کارخانه ها و شرکت هایی که صاحبان و مدیران تراز اول شان به خارج فرار کردند و سرمایه های غیر منقولشان را «بی صاحب» گذاشتند برای مبحث ما بسیار مهم است. چرا که، در چنان شرایطی، کارگران و دیگر کارکنان آن واحدهای اقتصادی، برای گذران زندگی خود، چاره ای جز تشکیل نهادهای جمعی برای تعیین تکلیف برای آن مراکز و زندگی خود نداشتند. این اجتماعات در مراکز اقتصادی، شکل اولیه ای برای ایجاد شوراهای کارگری در ایران سال ۱۳۵۷ بود.
همچنین، باز هم به علت روند پیگیرانه ی انقلاب مردمی، بخصوص با حضور شوراهای کارگری در این مبارزات، توازن قوا به صورت محسوسی به نفع انقلاب چرخید و حکومت پهلوی، روز به روز ضعیف تر و در اداره کشور ناتوان تر می گشت. تا اینکه بالاخره در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ با تهاجم مردم به پادگان ها و خلع سلاح حکومتی و مسلح شدن مردم، حکومت پهلوی از هم پاشید و همراه آن، بخشی از وظایف حکومتی ایکه حافظ امنیت مناطق و محلات نیز می شد، ناپدید گشت. در آن زمان حکومت موقت بازرگان – خمینی، جز نام بر دهان مردم و مطبوعات و ادعاهای خودشان چیزی نبود. پس ، زمانیکه پس مانده های گروه های ساواکی و نظامی پهلوی نیز جزو اشرار گشته و هر یک گروهی مسلح را برای تاراج مردم به دور خود جمع کرده بودند، برقراری نظم و امنیت محلی به دوش خود مردم افتاد. آنها نیز با تشکیل کمیته های محلی، فرزندان خود را مسلح کرده و راه های ورودی و خروجی محلات و شهرهایشان را سنگربندی نموده و امور محلی و شهری خود را بدست گرفتند. این «کمیته ها»، هنگام ظهورشان، در حقیقت همان شوراهای محلات و مناطق بودند. بدینصورت که مردم داوطلب محله و منطقه برای تصمیم گیری به دور خود جمع شده و کارها را تقسیم نموده و اجرا می کردند. هیچ نهاد متمرکز مسلحی هم در مقابلشان نبود تا بتواند اراده یِ ایشان را خنثی ساخته و یا سرکوب کند. به همین صورت، با مسلح شدن شوراهای کارگری و سنگربندی مراکز اقتصادی، بدون آگاهی مردم از ماهیّت اقداماتشان، عملاً، حکومت جمهوری شورایی متولد گشت.
حکومت جمهوری شورایی، می تواند بر مبنای ضرورت مبارزه طبقاتی شکل بگیرد و نیازی به عنصر آگاهی نداشته باشد. این اصل بسیار مهمی درباره موضوع بحث کنونی ماست. بورژوازی همواره می خواهد نشان دهد که حکومت شوراها چیزی نیست که بتواند شکل گیرد، چون «طبیعت بشری» مانع همکاری صادقانه افراد می شود و «زیاده طلبی و رقابت مردم» (کافر همه را به کیش خود پندارد) از ایجادش جلوگیری می کند. اما در واقعیّت می بینیم که تولد حکومت شورایی، بصورت مطلق، اختیاری نیست که ایجادش به اراده یِ افراد بخصوصی بستگی داشته باشد تا طبیعت «زیاده طلب و رقابتی شان» بتواند مانع ظهورش باشد. بلکه به وقوع پیوستن آن ناشی از منافع طبقاتی و ضرورت عینی مبارزه طبقاتی است که اراده یِ جمعی طبقاتی آن را به شیوه یِ جبری به افراد تحمیل می سازد. اما، آگاهی افراد به ضرورت و نقش تاریخی آن برای بقاء و تکاملش بسیار مهم و تعیین کننده است. آنچه که ظهور جمهوری شورایی در ایرانِ سال ۵۷ به بعد را بسیار مقطعی و لحظه ای ساخت، عدم آگاهی مردم، و بویژه طبقه کارگر به ضرورت تاریخی چنین شکلی از حاکمیّت بود. عدم آگاهی مردم و توده های طبقه کارگر به نیاز تاریخی شان به استقرار حکومت شورایی نتوانست از تولد آن جلوگیری کند. اما، این عدم آگاهی، از بقاء، ثبات و تکامل آن به تنها حکومت انقلابی ایکه قادر است آزادی و دمکراسی را به مردم تقدیم و تضمین کند، باز داشت.
پس از فروپاشی حکومت پهلوی و اعلام حکومت موقت بازرگان – خمینی تا استقرار کامل جمهوری اسلامی، بیش از دو سال بطول انجامید. در طول این دو سال، هر چه حکومت مرکزی با ثبات تر شده و محدوده ی بیشتری را به زیر اقتدار خود می برد، به همان نسبت و در همان گستره، نهادهای حکومت شورایی منحل گشته و اختیارات و قدرت خود را به نهادها و سازمان های دولت مرکزی واگذار می کردند. این بدان علت بود که اصولاً هیچ ایده ای از حکومت شوراها در میان مردم وجود نداشت. نیروهای کمونیستی ریز و درشت نیز در توهمات ایدئولوژیک رویزیونیستی و اپورتونیستی از «انقلاب دمکراتیک» و لزوم وحدت با «بورژوازی انقلابی»، باور به انقلابی و ضد امپریالیست بودن خمینی به مثابه یِ نماینده ِ خرده بورژوازی انقلابی و دمکرات داشتند و از شناسایی نهادهای حکومت انقلابی شوراها باز ماندند. آنها زمانی به فکر حفاظت و حمایت از این نهادها افتادند که تمامی کمیته های محلی از طریق مساجد محل، به زیر اقتدار حکومت بورژوازی رفته بودند و شوراهای محل اشتغال نیز یا با دگردیسی اسلامی و یا به زور اسلحه و سرکوب در حال از هم پاشیده شدن قرار داشتند. درصورتیکه، اگر در طول مبارزات انقلابی و پس از سرنگونی حکومت پهلوی و بوجود آمدن فضای آزادی نسبی، نیروهای واقعاً آگاه پرولتری حضور داشتند و نهادهای انقلاب دمکراتیک، حکومت شوراها، را شناسایی می کردند و مردم را نسبت به آن آگاه می ساختند، شاید تاریخ انقلاب و نتیجه یِ آن به شکل دیگری نوشته می شد. دقیقاً به علت عدم حضور چنین عنصری از آگاهی، حکومت شوراها، به جای مبارزه ای قاطع و قهرآمیز با بورژوازی برای تبدیل خود به تنها نیروی حکومتی، تبدیل به سرایدار حکومت بورژوازی گشت و جامعه را در صلح و آرامش نسبی نگاه داشت تا اینکه هرم قدرت بورژوازی بتواند بدون مانع و دردسر به بازسازی خود مشغول باشد.
تازه ترین نمونه موجود از این شکل حکومتی را می توان در وقایع سال ۲۰۰۶ استان اوهاکای مکزیک مشاهده کرد. در روز ۱۴ ژوئن فرماندار استان اوهاکای مکزیک دستور سرکوب معلمان اعتصابی را که مرکز شهر را به اشغال خود در آورده بودند صادر کرد. ۳۰۰۰ پلیس ایالتی با تمامی تجهیزات به معلمان حمله ور گشتند، اما معلمان اعتصابی عقب نشینی نکرده و با نیروهای سرکوبگر درگیر شدند. پس از ده ساعت درگیری، جنگ و گریز، نیروهای مهاجم واردار به عقب نشینی گشتند. در اثر شکست حکومت و پیروزی مقطعی معلمان، شرایط اعتلای مبارزات مردمی به انقلابی ارتقاء یافت. فردای آن شب، مردم شهر به حمایت از معلمان به پا خاسته، تظاهرات عظیمی برپا کرده، محلات را سنگربندی نموده و جوانان خود را به پاسداری از سنگرها مسلح کردند. مردم پس از به کنترل در آوردن شهر خواستار عزل فرماندار گشته و پس از ۳ روز، با برگزاری انتخابات ۱۷۰ نماینده از ۸۰ گروه مردمی، «مجلس خلق مردمی اوهاکا» را تشکیل دادند. در اینجا مهم نیست که وارد جزئیات دلایل عدم توانایی حکومت ایالتی اوهاکا و مرکزی مکزیک در سرکوب نهادهای مردمی شویم. اما، باز هم بعلت توهم لیبرالی غالب بر توده ها و نمایندگان آنان شرایط «حکومت دوگانه» پدیدار گشت و در طی یکی، دو سال کوتاه به بازگشت آتوریته حکومت بورژوازی انجامید.
حزبیت طبقه کارگر یعنی چه؟
آنچه در بخش بالا گفته شد، توضیح آن ضرورت تاریخی است که حزبیت طبقه کارگر را در جامعه بورژوازی و نظام سرمایه داری بمثابه نیاز مبارزاتی این طبقه به عناصر آگاه آن متجلی می سازد. حزبیت طبقه کارگر صرفاً یک امر تشکیلاتی برای پاسخگویی به تفرقه این طبقه نیست، بلکه ضرورتی تاریخی است تا طبقه کارگر بمثابه تنها طبقه انقلابی ایکه حامل نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جایگزین (آلترناتیو) سرمایه داری است، در سطح جامعه بشری، در مقام حقیقی خود ظهور کند. طبقه کارگر تا زمانیکه چنین طرحی را برای تغییر انقلابی جامعه ارائه نکند، اصولاً در مقام انقلابی خود قرار نگرفته است. مارکس در نامه خود به شوایتزر در تاریخ ۱۳ فوریه ۱۸۶۵ با نقد از برنامه پیشنهادی برنشتاین و دیگر عناصر جناح راست در حزب کارگری آلمان بر این نکته پافشاری می کند که «طبقه کارگر یا انقلابی است و یا هیچ چیز نیست». بنابراین، رفقایی که معتقدند بنابر هر نقطه مشترکی که کمونیست ها و فعالان کارگری را از تفرقه به اتحاد برساند، و ایشان را با مبارزات کارگری جاری پیوند دهد، می توان «حزب طبقه کارگر» را ساخت، در اشتباه اند. البته می توان حزبی را ساخت که اتفاقاً کارگری هم باشد، اما آن حزب، تشکیلات انقلابی ایکه بیانگر حزبیت طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری باشد، نیست.
پس، طبقه کارگر بطور عمومی، و طبقه کارگر ایران که موضوع فعالان کمونیست و کارگری ایرانی است، نیاز به حزبی دارد که حول ارائه طرح جایگزین طبقه کارگر در مقابل نظام و حکومت سرمایه داری (یعنی انهدام فوری حکومت سرمایه داری و استقرار حکومت شورایی و برنامه تحول اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی) بوده و تجلی دهنده آن باشد.
تلاقی ضرورت تاریخی و شرایط مشخص مبارزه طبقاتی = روند مشخص تشکیل حزب طبقه کارگر
تا اینجا ما مختصراً ضرورت تاریخی ایکه حزبیت طبقه کارگر در جامعه بورژوازی را الزام آور می کند صحبت کردیم. اما این ضرورت بصورت مجرد نمی تواند راهکارهای ایجادش را به ما نشان دهد. آنچه اینک لازم است بدان بپردازیم، شرایط مشخص مبارزه طبقاتی است که با در نظر داشتن ضرورت حزبیت طبقه کارگر، ابعاد فاصله ما را در پاسخگویی به آن نشان داده و در نتیجه اقدامات مشخصی که نیاز است را برای ما دقیق تر می کند.
الف: شرایط عمومی طبقه کارگر ایران را باید از شرایط خاص اقشار تشکیل دهنده اش نتیجه گرفت. به هر حال در هر مبارزه ای که کارگران و کارفرمایان در مقابل هم قرار می گیرند، عده ای جلودار می شوند و توده های کارگری با اعتماد به ایشان نقش عقبه را بازی می کنند. ما باید بتوانیم تشخیص دهیم که این «جلودارها» از چه قماشی هستند و ذهنیت شان ساخته و پرداخته کجاست. به همین مناسبت قدمی به عقب برداشته و کلام را از نقطه دیگری آغاز می کنم.
از لحاظ جمعیتی، طبقه کارگرایران را، بصورت کلان، می توان به دو گروه تاریخی تقسیم کرد:
اول: کارگرانی هستند که ریشه شان را در دوره اول حیات طبقه کارگر دارند. اینها عموماً فرزندان و اعقاب کارگرانی هستند که در مبارزات پرشکوه سالهای ۲۰ تا ۳۲ شرکت داشته و آموزش دیده بودند. خواه ناخواه فرزندان ایشان نیز تحت تأثیر همان محیط بزرگ شده اند. این عده از کارگران در یک زندگی شهری بار آمده اند و از تاریخچه مبارزات کارگری مطلع اند. بسیاری از ایشان تحصیلات دبیرستانی کامل و حتی دانشگاهی دارند و بیشترشان نیروهای متخصص می باشند.
از لحاظ سیاسی، تعداد بسیار اندکی از ایشان هنوز خود را با «چپ» مشخص می کنند. البته، درکشان از «چپ» در همان سطح رفرمیستی حزب توده است. اما، اکثر آنها، که پدرانشان تحت تأثیر تجربه منفی «شورای مرکزی کارگران» وابسته به حزب توده، که پس از خیانت های رهبری آن در مبارزات سال های ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷ از «چپ» بریدند و به عناصر «لیبرال ملی» روی آورده بودند، کماکان خود را در همان طیف می بینند و خواسته هایشان را نیز در سطوح صنفی و مطابق با سیاست های لیبرالی مطرح می کنند.
به هر حال، از هر بخشی که باشند، یعنی «چپ» رفرمیست و یا راست لیبرال، ایشان پایه های اجتماعی جنبش سندیکالیستی کنونی ما هستند.
البته، تعداد بسیار ناچیزی هم هستند که خود و یا پدرانشان در طول انقلاب ۵۷ با چپ های رادیکالتری آشنایی پیدا کردند و در جنبش شوراها شرکت داشتند. متاسفانه تعداد زیادی از ایشان مجبور به ترک وطن شدند. آنهایی هم که ماندند، آنقدر قلیل اند که تأثیر مؤثری در جنبش عمومی طبقه کارگر نداشته و بناچار، به بهانه «نبود شرایط»، به دنبال همین تحرکات رفرمیستی روان اند.
دوم: اما اکثریت بسیار انبوه طبقه کارگر کنونی، آنهایی هستند که پس از اصلاحات ارضی و خرابی های جنگ، از روستا و زمین کنده شده، به شهر روی آوردند. اینها عموماً نسل اول و یا دوم شهرنشین اند، ذهنیت ایشان هنوز شدیداً آلوده به خرافات مذهبی روستایی است. تعدادی شان دیپلمه هستند ولی اکثرشان تحصیلات چندانی نداشته و فقط خواندن و نوشتن را آموخته اند. نسبت به تاریخ مبارزاتی طبقه کارگر ایران و جهان کاملاً بیگانه اند و عموماً کارگران عادی و غیر متخصص می باشند.
در چنین شرایطی، طبیعی است که در اکثر غالب مبارزات کارگری، جلودارهای مبارزه از این قشر باشند.
پس، با در نظر گرفتن ساختار جمعیتی طبقه کارگر کنونی ما، جای تعجب ندارد که مبارزات ایشان به ندرت به پیروزی ختم می شود. آنهم پیروزی های بسیار جزئی و موقتی! چرا که ایشان هیچ آشنایی ای با ماهیت کارفرما و دولت سرمایه داری ندارند و معمولاً مبارزات خود را با شنیدن وعده و وعیدهای و یا توپ و تشر های کارفرما و مسئولین بدون گرفتن نتیجه رها کرده و متفرق می شوند. آنقدر عقب افتاده اند که حتی پذیرای نظرات قشر اول، مبنا بر لزوم تشکیل نهادهای دایم و مستقل کارگری نیز نمی باشند. تجربه نشان داده که با اولین سرکوب جلودارهای سندیکالیست، مانند شرکت واحد و دیگر سندیکاها، پشت رهبران را خالی کرده و متفرق می شوند.
چشم انداز آینده نیز، اگر شرایط به همین منوال باشد، بسیار تاریک است. چرا که تا کنون مبارزات سندیکالیستی را بدون فایده و پر خطر تشخیص داده اند و خود را در مقابل کارفرما و دولت در ضعف مطلق می بینند.
اهداف سرمایه داری و دولتش که مشخص است. آنها به دنبال سود هر چه بیشتر اند. تمایل سرمایه داری همواره به سمت کسب ارزش اضافی مطلق است. این مبارزات و مقاومت کارگران است که ایشان را از این هدف دور می سازد. هر چه مبارزه مؤثر کارگران کمتر باشد، هجوم سرمایه به حق و حقوق کارگران بیشتر خواهد بود. با شرایطی که در بالا از طبقه کارگر توضیح دادیم، مقاومت مؤثری در مقابل اجحافات سرمایه داری وجود ندارد. اینک که دوران بحرانی ای را می گذرانیم و می بینیم که در سراسر دنیا، سرمایه داری به حق و حقوق کارگران دست اندازی بیشتر کرده است و تمام بار بحرانی را که زایده سیستم وحشیانه اش است، بر دوش طبقه کارگر جهانی گذاشته است. اما در ایران، به علتِ نا آگاهی طبقه کارگر، و عدم سازماندهی و سازمانیابی و تفرقه ناشی از آن، حتی در زمان «شکوفایی» بازسازی پس از جنگ نیز اوضاع به همین منوال بود.
در اینجا دوباره با همان موضوعی روبرو می شویم که در بالا گفتیم. یعنی، اگر شرایط آگاهی و سازمانیابی و سازماندهی طبقه کارگر در ایران تغییر نکند، سرمایه داری هرگز به دست خود تکه نان خشکی هم به ایشان نمی دهد.
کارگران، با شرایط کنونی خود، کار چندانی از دست شان ساخته نیست. شرایط طبقه کارگر ایران باید از اساس آن تغییر کند. مبارزه بر علیه «بیکاری سازی و اخراج ها» تفاوت کیفی ای با مشکلات دیگر کارگران، از جمله، «دستمزد و مزایا»، «آزادی تشکیلات مستقل»، «آزادی اعتصاب و اعتراض»، «آزادی تحزب» و … ندارد. توفیق طبقه کارگر در هر مبارزه ای برای هر خواسته ای منوط و مشروط به میزان قدرت طبقاتی آن است.
درباره دلایل چنین وضعیتی، تا حدودی در بالا، تا جاییکه به ساختار جمعیتی طبقه کارگر ایران می شد، توضیح دادیم. اما، این فقط یکطرف قضیه است. اگر ما، چه به شیوه تاریخی، و چه با رجوع به منطق مان، به این موضوع بپردازیم، متوجه می شویم که شرایط عینی مبارزات طبقه کارگر، باندازه بسیار زیادی به ذهنیت و آگاهیِ جلوداران این مبارزه بستگی دارد.
در تاریخ مبارزاتی طبقه کارگر ایران، در اولین دوران ظهورش، می بینیم که جلوداران آن در وحله اول در قفقاز توسط یک حزب انقلابی (بلشویک) آگاهی و آموزش یافتند و سپس تحت آموزش های انقلابی حزب کمونیست ایران قرار گرفتند. نتیجه چنین آموزش هایی به مبارزاتی انجامید که اولین تشکل های سندیکایی کارگری را به ارمغان آورد. در گزارش های رفیق سلطانزاده از «جنبش سندیکایی در ایران» می بینیم، در آن زمان، از آنجاییکه جلوداران مبارزات کارگری از آگاهی طبقاتی برخوردار بودند و به ماهیت دشمنانه و خشونت قهرآمیز سرمایه داری و دولتش واقف بودند، مبارزات خود را تا دستیابی به خواسته های خود پیگیرانه ادامه می دادند. در این دوران، هنگامیکه صنفی از کارگران دست به اعتصاب و اعتراض می زد، کل اصناف کارگری به حمایتش آمده و به اعتراضات و اعتصابات حمایتی می پرداختند. بدین ترتیب کارفرما و دولتش را به عقب نشینی وا می داشتند.
شکست مقطعی جنبش کارگری زیر دیکتاتوری سیاه رضاخانی هم بیانگر صحت این ادعا است که «شرایط عینی مبارزات طبقه کارگر، باندازه بسیار زیادی به ذهنیت و آگاهیِ جلوداران این مبارزه بستگی دارد». دیکتاتوری رضاخانی تنها زمانی قادر به سرکوب این جنبش شد که تعداد زیادی از جلوداران این جنبش به پیروی از تزهای انحرافی اقلیت حزب کمونیست ایران که نشأت گرفته از تزهای کمینترن در مورد کشورهای در حال توسعه بود، به مترقی بودن سرمایه داری در ایران، به رهبری حکومت رضاخان معتقد شده بودند. و بدین ترتیب به سازشگری با سرمایه داری روی آوردند. اما، عملکرد رضا خان با سرکوب خونین جنبش کمونیستی و کارگری انحرافی بودن این تئوری را به اثبات رساند.
دوران بعدی و پرشکوه مبارزات کارگری، دوران ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بود که در حقیقت مبنایِ سندیکالیسم کنونی در ایران است. جلوداران جنبش کارگری در آغاز آن مقطع، همان کارگرانی بودند که توسط حزب کمونیست ایران آموزش یافته بودند و پس از تبعید رضاخان از زندان ها آزاد شده بودند. از جمله این جلوداران، می توان از یوسف افتخاری، خلیل انقلاب، و رضا روستا نام برد. البته این جلوداران در عین چنان آموزشی، تحت تأثیر تئوری های سازشکارانهِ دوران خود قرار داشتند. مثلاً، یوسف افتخاری که همراه با یارانش به سال ۱۳۲۱ «اتحادیه کارگران و برزگران» را از مجموعهِ چندین تشکل کارگری محلی و صنفی تشکیل دادند، با اینکه تزهای کمینترن را ضد انقلابی می دانستند، اما، به نقش مبارزه سیاسی طبقه کارگر هم اعتقاد نداشتند. و یا رضا روستا، که سازماندهنده اصلی کارگری حزب توده بود، تحت تأثیر خط مشی حزب توده، دنباله روی از منافع روسیه را در الوویت قرار می داد. نتیجه اینکه، علیرغم مبارزات قهرمانانه طبقه کارگر در آن دوران، که نه تنها بارها مبارزات و اعتصابات سراسری پیروزمندانه ای را به پیش بردند، بلکه در چند مقطع توانستند نیروهای مسلح سرمایه داری ایران و امپریالیست انگلستان و عشایر مزدور را وادار به عقب نشینی کرده و از تسلط جو دیکتاتوری بر فضای مبارزاتی ایران جلوگیری کنند، باز هم به شکست انجامید و پس از کودتای ۱۳۳۲، تمامی دستاوردهایش را از دست داد. در واقع، به علت تسلط «شورای مرکزی کارگران» وابسته به حزب توده بر جنبش کارگری، و خیانت رهبران این شورا و حزب در دو مقطع ۱۳۲۴ و ۱۳۲۷ که علناً در مقابل اعتصابات سراسری کارگران ظاهر شدند، بخش عظیمی از جلودارانِ طبقه کارگر به دامان بورژوازیِ «ملی گرایان» و مصدق گرویدند که این، شرایط شکست مجدد جنبش را فراهم ساخت.
بنظر من، همین چند مثال تاریخی گویای اهمیت ذهنیت جلوداران مبارزات کارگری در شرایط عینی مبارزه طبقه کارگر می باشد. اما، از لحاظ منطقی هم نیاز به توضیح زیادی ندارد. مسلماً، وقتی جلودارانِ حرکتی اعتراضی، پس از مذاکره و یا برخورد با کارفرما و یا مسئول حکومتی، مبارزه را پایان یافته اعلام می کنند و همه را دعوت به متفرق شدن می نمایند، عقبه هم صحنه را ترک می کند.
پس، به این نتیجه می رسیم، تا زمانیکه این جلوداران مبارزه کارگری، در هر واحد و محله ای، نسبت به تضاد کار و سرمایه، ماهیت سرمایه داری، نقش حکومت سرمایه داری، نقش تاریخی طبقه کارگر و برنامه حداکثری آن آگاهی نیافته باشند، شرایط به همین منوال باقی خواهد ماند و عبقه کارگری، به رغم مبارزاتش، به دستاوردهای ماندگار نخواهد رسید. حال می خواهد این دستاورد در زمینه «حق کار»، یا «پرداخت دستمزد»، یا «حق تشکیل تشکلات مستقل» و یا … باشد. تا زمانیکه قدرت مبارزه و مقاومت طبقه کارگر به محدودیت کنونی اش باشد، هیچ چیز مانع هجوم بیشتر سرمایه داری به حقوق کارگری نمی شود. چه انتظار دیگری از سرمایه داری می رود؟ بغیر از آنستکه منافع اش کاملاً متضاد منافع طبقه کارگر است؟ بغیر از آنستکه هر چه حق و حقوق کارگران کمتر باشد، آزادی سرمایه بیشتر است؟
عوامل سیاسی آن را در طول این مطلب توضیح دادم. در حال حاضر طبقه کارگر در ضعف مطلق به سر می برد.
از لحاظ اقتصادی، بنظر من درست استکه اینک سرمایه داری جهانی و بخصوص در ایران با بحران ناشی از «نزول نرخ سود» دست به گریبان است و لجام گسیخته به تمامی امکانات و مزایا و حقوق کارگران هجوم آورده است. اما، با در نظر گرفتن شرایط مبارزاتی طبقه کارگر ایران، حتی در دوران شکوفایی نیز دستیابی به شرایط بهتر کار و زندگی برای طبقه کارگر متصور نیست.
طبیعی است که هنگام هجوم سرمایه داری، طبقه کارگر نیز چاره ای جز مقاومت ندارد. هر چه هجوم سرمایه داری بیشتر و گسترده تر باشد، مقاومت و اعتراض نیز بیشتر است. در سال گذشته، همچون روندی که پس از پایان جنگ آغاز شده است، تعداد کمی مبارزه به مراتب بیشتر شده است. روزی نیست که خبر مبارزه و اعتصاب و گردهمآیی اعتراضی در چندین واحد تولیدی و خدماتی گزارش نشود. اما، همین گزارشات نیز نشان می دهد که در طول این دو دهه، مبارزات طبقه کارگر، هیچ رشد کیفی ای نداشته است. هنوز هم واحدها بصورت مقطعی و پراکنده در مقابل کارفرما و دولت قرار می گیرند. هنوز هم با کوچکترین توپ و تشر حکومت و کارفرما و یا وعده و وعیدهای آنان متفرق می شوند. و همانطور که گفتم، بنظر من، تا ذهنیت و آگاهی جلوداران این مبارزات تغییر اساسی ای نکند و آنان نسبت به موقعیت تاریخی و حقیقت تضاد قهرآمیز خود با کارفرمایان و دولت شان آگاه نشوند، روزگار بر همین منوال خواهد چرخید.
شرایط موجود در جنبش کارگری و ذهنیت جلوداران آن، به وضعیت و شرایط پیشروان طبقه کارگر باز می گردد و در ارتباط است.
پیشروان طبقه کارگر
معیار من برای شناسایی پیشروان طبقه کارگر، چگونگی پاسخ گویی ایشان به ضرورت تاریخی حزبیت پرولتاریا است. پیشروی طبقه کارگر فردی است که بر مبنای ضرورت تاریخی حزبیت پرولتاریا معتقد به انقلاب پرولتاریا بدست توده های کارگری است. و به ضرورت انهدام ماشین حکومتی سرمایه داری و جایگزینی آن با حکومت شورایی واقف است. و به این نکته آگاه است که طبقه کارگر زمانی می تواند خود را در جایگاه الترناتیو انقلابی نظام سرمایه داری و آغاز انقلاب سوسیالیستی مستقر سازد که از لحاظ سیاسی در سطح جامعه حضور متشکلی داشته باشد. این حضور متشکل نیز چیزی جز حزب فراگیر او نیست. چنین افرادی نیروهای بالفعل پرولتاریا می باشند.
یپیشروان طبقه کارگر تعداد بسیار معدودی هستند که اینک عمدتاً بصورت مستقل فعالیت می کنند. برخی از ایشان نیز از اعضاء و حاشیه نشینان گروه ها و سازمان ها و احزاب و گرایشات چپ کنونی و برخی از فعالان کارگری در کمیته ها و سندیکاها نیز از این جمله اند. بسیاری هستند که اینک از زمره پیشروان این طبقه نبوده، اما آمادگی این را دارند که در اثر فعالیت های آگاه گرانه و سیستماتیک عناصر بالفعل و اثبات جدیت ایشان به مبارزه بپیوندند.
قدم اول در تشکیل حزب طبقه کارگر از گردهمآیی عناصر بالفعل جهت ایجاد بستری عملی برای پیشبرد فعالیت های سیستماتیک سازماندهی و مبارزه تئوریک – ایدئولوژیک جهت تدوین برنامه انقلابی پرولتاریا برداشته می شود. گو اینکه اینک مدتی است که برخی از رفقا وارد چنین حیطه ای شده اند، اما هنوز نتوانسته اند فعالیت خود را گسترده تر کنند و اقدامات خود را به گوش این قشر از فعالان برسانند. البته صرفاً بواسطه معرفی خود هم نخواهند توانست تا دیگر رفقا را برای همگامی با خود قانع کنند. بسیاری از رفقای مستقل به علل گوناگون از متشکل شدن پرهیز دارند. بخصوص با سابقه و تجربه ی ایشان از مرکزیت های غیر دمکراتیک چپ های سنتی و چریکی، مهمترین دلیل گریز از تمرکز و تشکل شان می باشد. تا زمانیکه ما نتوانیم در عمل به ایشان ثابت کنیم که حزبی که ما مایل به سازمان دادن آن هستیم به استقبال افرادی می رود که اندیشه هایی مستقل داشته و محلی برای بحث و جدل آزادانه کلیه اعضایش است، نخواهیم توانست از گنجینه فکری و عملی این رفقا در کنار خود بهره مند گردیم. همچنین، رفقایی که به هر دلیلی برای پیشبرد مبارزات عملی خود به گروه ها و سازمان ها و احزاب چپ سنتی پیوسته اند و یا در حاشیه آنان به کار پرداخته اند نیز تا زمانیکه جدیت و توانایی ما را نبینند، آمادگی ترک موضع کنونی خود را نخواهند داشت. رفقایی که در کمیته ها و سندیکا ها و اتحادیه ها و نهادهای کنونی فعالیت می کنند نیز تا زمانیکه متوجه نشوند که حرکت در جهت سازماندهی و تشکیلات حزبی منافاتی با فعالیت های کنونی ایشان نداشته، بلکه کامل کننده و ارتقاء دهنده این فعالیت ها می باشند، روی خوشی به این اقدام اولیه ما نخواهند داد. پس قدم اول، که شاید سخت ترین مرحله از مراحل تشکیل حزب باشد، قانع کردن قشر پیشروی طبقه کارگر به همگامی برای تشکیل حزب طبقه کارگر خواهد بود.
نطفه حزب انقلابی زمانی بسته خواهد شد که قشر پیشروی بالفعل طبقه کارگر به هسته سازی در مراکز شغلی و محله های کارگری پرداخته و با شناسایی عناصر مبارز آغاز به آموزش و پرورش نسل های بعدی و تکمیل زنجیره های اتصال با مبارزات توده ای کنند. این مبارزان یا باید از جلوداران و معتبران جنبش کارگری باشند و یا طوری آموزش و پرورش یابند که از دید کارگران و خانواده های ایشان در این مقام قرار گیرند.
از لحاظ سازمانی حزب طبقه کارگر زمانی تولد خواهد یافت که این هسته ها به کمیته های شهری تکامل یابند و نمایندگان خود را برای شرکت در اولین کنگره حزبی و تدوین و تصویب برنامه انقلابی انتخاب کنند.
با در نظر گرفتن شرایط کنونی و آنچه که برای تشکیل حزب طبقه کارگر باید انجام پذیرد اقدامات زیر ضروری است:
۱- جذب پیشروان طبقه کارگر داخلی و خارج از کشور
الف – برای همفکری و درگیر شدن وسیع ترین نیروی ممکن جهت تدوین برنامه انقلابی
ب – برای تشکیل هسته های مخفی مراکز شغلی و زندگی جهت پیوند با جلوداران مبارزات کارگری
۲- پیشبرد برنامه آموزشی سیستماتیک و پرورش نیروهای کارگری اعم از متون کلاسیک تئوریک، تاریخچه مبارزات طبقه کارگر، جمعبندی و تحلیل از مبارزات روزمره طبقاتی و تحرکات ارتجاعی طبقه حاکمه، اصول کار تشکیلاتی و رموز مبارزه مخفی و چگونگی اتصال آن با مبارزات و زندگی علنی
۳- مطالعه و تحقیق درباره مناطق و صنایع حساس و تعیین کننده و جایگزینی نیروهای مجرب در آنها جهت ایجاد هسته های مبارزاتی
۴- ارئه طرح تشکیلاتی با در نظر گرفتن اصول مخفی کاری و پیوند کار مخفی و علنی

از آنجاییکه مطلب کنونی صرفاً برای آغاز بحث و گفتگو در زمینه حزب طبقه کارگر می باشد از طولانی تر شدن آن پرهیز کرده و به همینجا ختم اش می کنم. مسلماً با مطالعه نظرات دیگر رفقا در این شماره از نشریه و بحث های تکمیلی شفاهی و نوشتاری و صوتی- تصویری به تصحیح و دقایق بیشتری از این مبحث خواهم پرداخت.

پیروز باشید

بینا داراب زند – شهریور ۱۳۹۳

گرایش سوسیالیسم مشارکتی

نشر از: کمیته نشریه تدارک حزب انقلابی

منبع:پژواک ایران