به بهانهی سالگرد قتلهای زنجیرهای: یادی از غفار حسینی
مهدی جلیلخانی
یادی از دکتر سیدغفار حسینی [1]
به بهانهی سالگرد قتلهای زنجیرهای
گلوله در میان دو چشم بینا زیبا نیست
چه دختر دشتستانی باشد، چه رهزن کوهستانی
زیبا فقط،
خال زمرّدین میان دو ابروی کولیست.
منوچهر آتشی [2]
دکتر سیدغفار حسینی، شاعر، مترجم، پژوهشگر و استاد دانشگاه در بیستم آبانماه 1375 (دوازده پاییز قبل) در خانهی کوچک خود در تهران به دست مأموران وزارت اطلاعات و با تزریق آمپول پتاسیم از پای درآمد. او از امضاءکنندگان متن 134 نویسنده معروف به "ما نویسندهایم"[3] بود.
غفار حسینی در سال 1313 در دهکدهای در لرستان و در خانوادهای کشاورز و تنگدست چشم به جهان میگشاید. در آغاز نوجوانی دل از روستا برمیدارد و رنجور از فقر و تنگدستی و برای یافتن روزگاری بهتر رهسپار شهر الیگودرز میشود. ولی یافتن بیشتر در شهر، جز توهمی بیش نیست. شهر، فقر را بیشتر جلوه میدهد و غفار برای تأمین معاش به هر کار مشروعی هر چه قدر سخت، تن میسپارد. خدمتکاری میکند، شاگرد بقال محله میشود، و با تحمل همهی دشواریها در کنار کار، به اکابر میرود تا سواد اولیه را به جایی برساند. غفار 14 ساله است که راهی آبادان میشود و در پالایشگاه به کار میپردازد. با پیوستن به سازمان جوانان حزب توده، دانش سیاسی و اقتصادی در او جرقه میزند. چندی بعد کارگر روشنفکر و انگلیسیخواندهی تلمبهخانههای اهواز و آبادان در کنکور دانشگاه تهران شرکت میکند و پس از قبولی در رشتهی ادبیات انگلیسی در دانشکدهی ادبیات، نام مینویسد.
از سال 1345 پس از به پایان رسیدن دوران دانشگاه، کار فرهنگی غفار حسینی آغاز میشود؛ شعر میگوید، نقد تئاتر و مقاله مینویسد و ترجمه میکند. در سال 1348 فوق لیسانس خود را در رشتهی جامعهشناسی میگیرد و به عضویت کانون نویسندگان ایران درمیآید و در دانشکدهی هنرهای زیبا به تدریس جامعهشناسی هنر میپردازد.
غفار حسینی در سال 1355 رهسپار پاریس میشود و داناییهای خود را افزایش دهد. عاقبت در سال 1360 در دانشگاه سوربون به دریافت درجهی دکترا در جامعهشناسی نایل میشود.
با وقوع انقلاب غفار به ایران باز میگردد. چیزی نمیگذرد که دانشگاهها را میبندند و او نیز چون بسیاری از استادان و فرهیختگان گرفتار پاکسازی میشود و از نو به پاریس باز میگردد؛ به خیل گریختگان.
او ولی نه دلسرد میشود و نه آرام میگیرد. به فعالیت در کانون نویسندگان ایران در تبعید میپردازد. در میانهی سالهای 70-1362 به کارهای پژوهشی خود میرسد. شعر میسراید و مقاله مینویسد و ترجمه میکند. بعد از هشت سال تاب او برای زندگی در غربت به پایان میرسد. در سال پایانی اقامت در فرانسه یک مغازهی روزنامهفروشی در حومهی پاریس بر پا میکند و میکوشد تا به اوضاع مالی خود سر و سامانی دهد. این مشغلهی تمام وقت، او را از نوشتن و پژوهش دور میکند. هر بار که از او میپرسند: «در چه حالی؟» میگوید: «دستهایم در لجن است».
در چنین شرایطی به ایران بازمیگردد و به کار نوشتن و ترجمهی کتاب میپردازد و با شاعران و نویسندگان دیگر در نوسازی کانون نویسندگان شرکت میکند. دوـسه سال بعد برای دیدار فرزندانش مانلی و مزدک چند هفتهای به پاریس برمیگردد. ملاحظات سیاسی و امنیتی او، یاران پیشیناش را به شک و تردید میبرد. تهمتهای زبانی در فضا پخش میشود. او را چون علیاکبر سعیدیسیرجانی سفیر سیار فرهنگی حکومت مینامند. غفار از نو به ایران میآید. و درست 26 روز بعد از بازگشت نهاییاش، فاجعه رخ میدهد. در 20 آبانماه سال 1375 به آپارتمان کوچک و فقیرانهی او یورش میبرند و...
دو سه روزی باید میگذشت تا دوستان و همسایگان غفار حسینی با جسد او روبرو میشدند. پزشکی قانونی علت مرگ را سکتهی مغزی اعلام کرد و تمام.
کمیتهی دفاع از حقوق بشر در ایرانـسوئد در گزارش خود [4] مرگ غفار حسینی را ناشی از تزریق آمپول پتاسیم اعلام میکند.
غفار حسینی قبل از ماجرای اتوبوس نویسندگان در جلسهی جمع مشورتی کانون نویسندگان به دیگر اعضا هشدار داده بود. هوشنگ گلشیری دربارهی هوشیاری سیاسی غفّار در اوج سرکوب نویسندگان ایران و خصوصاً در توطئـهی سقوط اتوبوس نویسندگان به وسیلهی محفل سعید امامی (اسلامی) مینویسد: «در جلسات ما، غفّار حسینی معمولاً جملات حکیمانه میگفت و گاهی توی خال میزد. یک بار (در جریان سفر نویسندگان به ارمنستان) گفت: «همهتان را می اندازند توی درّه»[5]
فرج سرکوهی در مورد ماجرای این سفر، بعدها در نامهای به پیام امروز نوشته است: «خبر را آقایهاشمی (مهرداد عالیخانی)، در یک جلسهی بازجویی به من داد و گفت "غفار را هم حذف کردیم" شبی را به یاد آوردم که غفار در جلسهی مشورتی کانون نویسندگان گزارش داد که او را در یکی از هتلهای تهران، تحت فشار قرار دادهاند و تهدید به مرگ کردهاند».[6]
محمد محمدعلی در روایت خود از سفر نویسندگان به ارمنستان میگوید: غفار حسینی هم پیغام داده كه به این سفر نروید، ولی نگفته چرا. برخی هم معتقدند، چون انجمن نویسندگان ارمنستان چنین بودجههایی ندارد، به احتمال زیاد هزینهی سفر را وزارت ارشاد میپردازد برای تبلیغات... غفار حسینی بار دیگر و این بار با جملهای واضح و روشن و زنگدار گفت: اگر با اتوبوس بروید پرت میشوید تو درّه... علیاشرف درویشیان خواهش كرد اسمش را خط بزنند. هنوز هم معلوم نبود چه كسانی جزو لیست هستند...[7]
از مهمترین فعالیتهای فرهنگی غفار حسینی، پیشتازی و پیگیری او در طرح دیدگاههای نو در عرصهی جامعهشناسی هنر و بهویژه جامعهشناسی ادبیات است.
تحول در باب رابطهی هنر با جامعه نیز نتیجهی فعالیت و آثار اوست. از آثار چاپشدهی او میتوان به: خون سفید شمشیر (مجموعه شعر)، شهر کوچک ما (نوشتهی مادموازل اولی) تاریخ ترکان آسیای میانه (نوشتهی و. بارتولد)، هنر و جامعه (نوشتهی رژه باستید)، جامعهشناسی رمان (نوشتهی گلدمن)، ساختسرای سلطانی، مجموعهی شعرهای ریتسوس، هفت جلد کتاب از مجموعــهی نسل قلم (ترجمه)، اشاره کرد.
پینوشتها:
1. این مقاله پیشتر در هفتهنامهی مهرزنجان، یکشنبه 19 آبان 1381، شمارهی 18، ص 4، منتشر شده است.
2. چه تلخ است این سیب!، منوچهر آتشی، نگاه، 1380
3. این نامه که با امضای 134 نویسنده در مهرماه 73 منتشر شد، سر آغاز فعالیت دوبارهی کانون نویسندگان بود که با واکنش تند نهادهای حکومتی مواجه شد.
4. گزارش کمیتهی دفاع از حقوق بشر در ایرانـسوئد، 10 مرداد 1381/1 آگوست 2002
5. ماهنامهی پیام امروز، شمارهی ۳۳، شهریور و مهر ۱۳۷۸، ص ۳۱
6. ویکیپدیای فارسی، مدخل غفار حسینی
7. جان میدهد دریا ... ، روایت محمد محمدعلی از توطئهی سقوط اتوبوس نویسندگان، روزنامهی فتح، شنبه 20 فروردین 1379
منابع:
· از سلسله گفتارهای حسین فرجی در یکی از رادیوهای برونمرزی پیرامون قتل و آزار نویسندگان ایرانی با عنوان «فرهنگ پایداری»
· برای اطلاع بیشتر بنگرید به: «مرگ یک روستایی فرنگی مآب» از اسماعیل نوریعلا، دوست دیرین غفار حسینی، به نشانی: اینجا
· همچنین بنگرید به: پروندهای که اسماعیل نوریعلا برای غفار حسینی در سایت پویشگران ترتیب داده، به نشانی: اینجا
http://jmahdi1.blogfa.com/post-251.aspx
منبع:پژواک ایران