« ارزش ِ شانس»: آخرین اندرز اَگنس هِلِر
علی شبان
نیکولا وِیل (لوموند)
برگردان:علی شبان
دوشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۲
|
یادداشت مترجم :
«چگونه میتوان در دنیایی که دیگر پایه و اساس آن خدا نیست، بلکه آزادی است، اصول ِ اخلاقی برقرار کرد؟ چگونه میتوان یک فلسفه تاریخ را پس از آشویتس و گولاگ دوباره باز گرداند؛ در حالی که گهگاه ایدههای پیشرفت و قوانین تاریخی مشکل ساز می شوند؟» اَگنس هِلِر
تهاجم روسیه به اوکراین خاطره کسانی را زنده کرد که میدانستند چگونه در برابر ظلم توتالیتاریسم شوروی و رژیم های دست نشانده مقاومت کنند.این فیلسوف که از نازیسم جان سالم بدر برد و توسط حزب کمونیست مورد آزار وُ اذیت قرار گرفته بود، در تمام زندگی خود، علیه خود کامگی ها مبارزه کرده است.
اگر روشنفکری توانسته در حال وُ هوای سختی به فلسفه بپردازد،اَگنس (اَنیس) هِلِر «۱ »Agnes Heller مجارستانی است. کافیست به مکان و زمان تولد او- سال ۱۹۲۹در بوداپست- که ورطه ی «یک قرن آهنین» را می گشاید، نگاه کنیم. او به تراژدی هایی که با آنها در آمیخته بود،همیشه فکر می کرد. و به وعده وُ وعید هایی که این نسل به آن دل بسته بود، نسلی که هم از فاشیسم و هم از کمونیسم رنج می بُرد و سرانجام با همه تجربه هایش ناپدید شد. و کتاب «ارزش شانس زندگی من»، اتو بیوگرافی او، با عکسهای زیادی که در آن گذاشته بود، غنای دو چندان به آن می بخشید.و کمی پس از مرگش، در فرانسه منتشر شد. از هِلِر مقدار زیادی مقاله و رساله به فارسی ترجمه شده است و او سال ۱۹۸۴ سفری هم به ایران داشت و در خانه هنرمندان دو سخنرانی زیر عنوان های « شکسپیر در تاریخ» و « گذار دموکراسی در اروپای شرقی» داشت که با استقبال کم نظیری روبرو شد.
او روز جمعه ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۹ در زادگاهش مجارستان در سن ۹۰ سالگی برای شنا به دریا رفت و دیگر برنگشت.گئورک فِهِر- پسرش- گفت که خانم هِلِر برای شنا، فعالیت مورد علاقه اش به دریا زد و جسدش شناور روی آب پیدا شد. در آن هنگام او در استراحتگاه تابستانی آکادمی مجارستان اقامت گزیده بود.
او در یک خانواده یهودی طبقه متوسط چشم به جهان گشود.پدرش در ۱۹۴۴به اردوگاه کار اجباری آشویتس تبعید شد و در آنجا در گذشت. اِنیس هِلِر به دلیل بحث و بررسی اصلاحات مربوط به موجودیت بشری در آثار برخی از مشهورترین فلاسفه و نویسندگان اروپا نظیر کانت، نیچه،مارتین هایدگر، ویلیام شکسپیر مورد تائید و احترام قرار گرفت و پارهای او را بزرگترین نویسنده در توصیف تاریخ اروپا می دانند. نقد او از رژیم کمونیستی او را در جرگه «مرتدان» قرار داد و اخراجش از دانشگاه بوداپست را رقم زد. در این مرحله، او از ارائه ی روایتی جدید تر از مارکسیسم فراتر رفته بود و درعین حال بر فردیت و مسئولیت و جسارت فردی پا فشاری می کرد. و بر قدرتمند شدن جامعه مدنی و ایده ی دموکراسی رادیکال تأکید می ورزید.هِلِر را میتوان به عنوان یک منتقد برجسته رژیم های کمونیستی از منظر یک انسان چپ در دنیای آکادمیک غرب دانست.
او را باید پیروز مند صحنههای مبارزاتی اش در دوره ی عمر طولانیش، علیه رژیم هائی که یکی پس از دیگری سعی در خاموش کردن او داشتند، دانست. در مجارستان، آنها خشن ترین کسانی بودند که اروپا می شناخت:نخست دریا سالار هورتی – نایب رئیس پادشاهی مجارستان بین سالهای ۱۹۲۰-۱۹۴۴-، و سپس ناریسم و استالینیسم. او میگوید « من هرگز به ایده ی جهانی پیشرو به مفهوم «ابر مرد » نزد نیچه اعتقاد نداشتم.ما باید باغ خود را بپرورانیم، در این فضای محدود پیشرفت کنیم و زیاد درباره ی باغ همسایه صحبت نکنیم.ما باید در ایستگاه زمان ِ حال بمانیم، آن را آراسته و پیراسته کنیم. و افزون براین، نباید سوار قطار آینده شویم زیرا نمیتوانیم پیش بینی کنیم که انسانها در دویست سال آینده چگونه فکر خواهند کرد.» و اَنیس هِلِر چنین ادامه می دهد : ما شاهد دوباره فئودالی زاسیون جهان هستیم. جهان اُلیگارشی خود را سازمان دهی میکند که ثروت را تسخیر کند.و بدون بازگشت به سهام (بورس)، ما به سرعت دچار فاجعه خواهیم بود. او در کتاب « زندگی روزمره» به این بینش رسیده است که لزوماً اجباری برای یک انقلاب سوسیالیستی نیست، بلکه انقلاب و تحول در زندگی روزمره است که اجتناب نا پذیر به نظر می رسد. و به داوری او دیگر نیازی به تصاحب قدرت و تحقق یک انقلاب پرولتاریایی نبود؛ آنچه حائز بیشترین اهمیت است، خود زندگی است که می بایست فراتر از آن رفت.
این فیلسوف عملگرا و دوست فیلسوف فرانسوی، ژاک دریدا به ترویج لیبرالیسم به عنوان چارچوبی که به احتمال زیاد امکان تحقق دارد، ادامه می دهد. به گفته او، این یک سرمایه داری خواهد بود، یعنی به اشتراک گذاری بازار، که توسط باز توزیع سوسیالیستی تنظیم می شود. و او یاد آوری میکند « برای اینکه نظم حاکم شود،باید هر دو وجود داشته باشند. اما ما شاهد دوباره فئودالی زاسیون جهان هستیم.»او با لبخند می گوید « همیشه نقش شانس بسیار مهم بوده است.گورباچف را به خاطر بسپار، اما مراقب باشید، این بدان معنا نیست که پس از آن لزوماً چیز بهتری وجود خواهد داشت.دست از حدس و گمان بر دارید ما تجربههای کافی را با این لوکوموتیو های مزاحم که به سمت «پیشرفت» سرعت می گیرند، آزموده ایم. یکی از آنها به اردوگاه های کشتار منتهی شد، دیگری به سرعت به سوی گولاک راند.»
در فرانسه، اَنیس هِلِر بسیار کمتر از آنا آرنت ( ۱۹۰۶-۱۹۷۵) شناخته و خوانده شده است.اما میسر راه و سرنوشت این دو فیلسوف سیاسی، شباهتهای زیادی با هم دارد. هر دو آنها به مدرسه معروف « تحقیقات اجتماعی » در نیویورک که پناهگاه دانشگاهی برای فیلسوفان و جامعه شناسان چپ اروپایی بود، پیوستند. جایی که چپ اروپایی- به تبعید رانده شده توسط توتالیتاریسم- راهش به آنجا ختم می شد.پیش از آن، اَنیس هِلِردستیار گئورگ لوکاچ «۲» ( ۱۹۰۶-۱۹۷۵) در دانشگاه بوداپست بود و تلاش میکرد تا به اصطلاح، مارکسیسم «غربی» را اشاعه دهد و به پدیدههای فرهنگی توجه ویژه ای داشته باشد.و از این طریق، علم گرایی پرورش یافته در مؤسسات رسمی رژیم های کمونیستی را به چالش بکشد.
بنا براین او با شور و شوق، خود را در گیر ماجراجویی های «چپِ نو» کرد که در دهه ۱۹۶۰سعی در نوسازی سوسیالیسم داشت. اَنیس هِلر و گروه « مکتب بوداپست»[ جریان سیاسی که در مجارستان در سالهای ۱۹۶۰ بوجود آمد و به « چپ ِ نو» شهرت یافت . آنها خواستار مارکسیسم با 'چهره ی انسانی' بودند. مترجم] و آن زمان او از مهرههای اصلی آن بود. وی به دفاع از « سوسیالیسم با چهره انسانی» مقالهای منتشر کرد و در جراید اروپایی مورد استقبال قرار گرفت. در این مقاله او آشکارا به اِشغال چکسلواکی توسط نیروهای شوروی- در ماه اوت ۱۹۶۵- شدیداً اعتراض کرد. با ا ین کار او،آتشی بر پا شد و این چنین بنظر رسید، که از این پس، تمام آرمانهای او به یکباره فرو ریخته و در زیربار سنگینِ تاریخ ِ اندیشهها، به دنبال مفری میگردد تا راه خود را پیدا کند. و مسلک اعتقادی او در زندگینامه اش- ارزش شانس- با لحنی فشرده و متفاوت، چنین بیان شده است : « من معتقدم لیبرال دموکراسی بهترین چیزی است که میتوانیم به آن برسیم.و من فکر نمیکنم بعد از سرمایه داری، اقتصاد دیگری وجود داشته باشد.»
این اثر او به دور از افسوس پروری، انرژی آفرین است.در دنیایی که زندگی آکادمیک برای زنان نا خوشایند بود، او توانست جایی والا در دل معتبرترین جراید عصر بیابد و به باشگاه های مطبوعات راه پیدا کند. و افزون بر این، به جوایز و دیدار های بینالمللی در حد یورگن هابرماس نائل آید.ولی با این حال، او بقای خود در جهانی مرگبار و خصومت آمیز را به «شانس» نسبت می داد.
و شاید حق داشت که از « شانس» سخن به میان آوَرَد. این جوان یهودی، چیزی نمانده بود که در محله ی یهود نشین بوداپست، هدف تیر باران های فاشیست های مجارستانی قرار گیرد. اَگنس هِلِر از آغاز زندگی برای زنده ماندن آفریده شده بود.زمانی که فقط دختر نو جوانی بود، معجزه ای رخ داد که او از هولوکاست جان سالم بدر ببرد.ولی او هیچگاه چنین نمی گفت؛ و همیشه از اتفاق و یا تصادف حرف می زد.
یک بار هنگامی که ماموران حزب نازیست مجارستان موسوم به صلیب پیکان - طی سالهای ۴۴-۴۵- چندین هزار یهودی را در کنار رودخانه ی دانوب گرد آورده بودند و تیرباران می کردند، پیش از آنکه نوبت او برسد، مهممات شان ته کشیده بود. بار دوم هنگامی بود که اَگنس جوان که به همراه مادرش به اسارت گرفته شده بود،موفق شد تا از دست نگهبانان، در حین شلوغی ها ، به داخل تراموای پر جمعیتی فرار کند. و بار سوم، زمانی که مرگ در اثر گرسنگی در اردوگاه او را تهدید میکرد، یک افسر روس او را مخفی می کند. و در پایان جنگ با ممنوعیت حرفهای دست بگریبان شد، توسط قدرتمندان کمونیست سانسور شد، و با اینهمه، هرگز از جور و ستمی که بر او روا داشتند، نوحه ی قربانی شدن سر نداد. کتاب «ارزش شانسِ زندگی من» که در آخرین سالهای عمرش به نگارش آن پرداخته، برگهای مملو از حکایت های خنده آور است که ناهنجاری بین «روشنفکر چپ ِ» غربی و مخالفان ِ « شرقی» آن را نشان می دهد. و برای هِلِر، نگاه به جهان پس از کمونیسم به همان اندازه گزنده و تلخ بود.
او میگوید : « من فلسفه را برای درک و فهم بهتر نازیسم و بلشویسم برگزیدم، فلسفه به من کمک کرد بفهمم چگونه انسانها مرتکب اعمالی می شوند که با همه اصول اخلاقی مغایرت دارد. و نیز، برای فهمیدن اینکه چه شرایط و موقعیت های خاصی توانسته رخداد هایی چون نازیسم و بلشویسم را امکانپذیر کند. و پس از طرح و بررسی این پرسش ها، به این نتیجه میرسیدم که این کار شدنی نیست. برای آنها پاسخی یافت نمی شود. و آنها ورای تجربههایی که تاکنون دیده شده اند، قرار می گیرند. و از این رو، من دیگر کاری به این پرسش ها ندارم؛ واین که بُن مایه ی نیکی و شر چیست و چه ماهیتی دارد. پرسش مورد علاقه من این است : چه کسی را میتوان انسان خوب خطاب کرد، و این پرسش است که پاسخ دادن به آن برای من میسر است.»
در مواجهه با پوپولیسم ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان- کشور محل زادگاه او- و پس از سقوط کمونیسم، اکنون او، گذر از یک « جامعه طبقاتی»به یک جامعه «پوپولیستی» را می دید که سر آغاز یک روند «تمدن زدایی» است. و بهمین ترتیب، رویارویی با پوپولیسم به رهبری ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، برای او که از زمان بازگشتش به بوداپست در دهه ۱۹۹۰، از مبارزه با او دست بر نمی داشت، نشانه ی اراده او برای مبارزه با این سیستم بود. و او بر این اعتقاد پا می فشارد که پیروزی دموکراسی در اروپا به هیچ وجه مسلم نیست و توتالیتاریسم، یک کشف اروپایی است و از آفریقا نیامده است ! او در اینجا به طرفداران «ارزش های دموکراتیک » که تنها به اروپا نسبت داده می شود، اشاره دارد. هر چند که اَنیس هِلِر مسیر طی شده زندگیش را به پیامدهایی نسبت میدهد که فرا روی او قرار گرفته بودند، اما همانگونه که تراز نامه ی زندگیش نشان داده است، گاهی برای آنها بهائی سنگین پرداخته است ولی سرانجام، میتوان آن را یک زندگی سرشار از موفقیت دانست.ع.ش
***
و اکنون مقاله نیکولا ویل، دارای دکترای تاریخ معاصر و دانش آموخته ی اِکل نرمال سوپریور پاریس و روزنامهنگار سرشناس لوموند، که در شماره ۱۱ ماه اوت ۲۰۲۲، در آن روزنامه منتشر شده است را، میخوانیم* :
فیلسوف آینده اَنیس هِلِر(۱۹۲۹-۲۰۱۹) با مادرش در سواحل دانوب، در « محله ی بین المللی یهود نشینان» در بوداپست زندگی می کرد.هنگامی که سربازان نازی تمام یهودیان را قبل از رسیدن ارتش شوروی تیر باران می کردند، در آنجا بودند.آنها سه بار از برابر این دو زن گذشتند بیآنکه تیر بارانشان کنند و بیآنکه در آن لحظه، دلیل آن دانسته شود.اَگنس هلر در کتاب « ارزش شانس، زندگی من» به این صحنه اشاره می کند. او اعتراف میکند که ترسی در آن لحظه نداشته است و قصد داشت هر لحظه که پیش آید خود را به آبهای رودخانه ی دانوب بسپارد.ولی در عین حال، هراسش از پل های زیادی بود که روی این رود خانه ساخته شده بودند : اثر این هراس دهها سال در من و در درون من لانه کرده بود. « یک روانشناس بسیار خبره به من گفت که از دست او کاری ساخته نیست، این منم که باید خود را دوباره بسازم و سرانجام هم چنین شد.»
تأمل گسترده در مدرنیته
این خاطره ی آسیب زا که هلر به آن اشاره کرد- و در یکی از سیاه ترین دوران تاریک تاریخ رخ داد- دو ویژگی اساسی را در خود جمع کرده و جوهر شخصیت این زن پر انرژی را ساخته است : تراژدی تمامیت خواهی و اعتماد پایدار به عقل انسانی برای مقاومت در برابر آن.او با دریافت مدال والنبرگ در سال ۲۰۱۴( به نام دیپلمات سوئدی که متعهد شد یهودیان پایتخت مجارستان را نجات دهد و در زندان های شوروی جان باخت.)؛ این دوجنبه را با سلاح طنز و ندای تحرک بخش خود، در کتابش پیوند می زند.
او ادعا میکند که «هیچ فلسفهای جز زندگینامه وجود ندارد:فلسفه چیزی نیست جز بیان زمانه ما در مفاهیم. او در کتاب خاطراتش، رسالت فیلسوف را بیان استالینیزاسیون ِ خزنده در مجارستان میداند که در سالهای ۱۹۴۰-۱۹۵۰ رخ داد. « چون ما نمی توانستیم از سیاست حرف بزنیم، مجبور شدیم این کار را به شکل دیگری انجام دهیم.» ولی کار او را نمیتوان تنها منحصر به شرایطی کرد که او در آن به دنیا آمده بود. زیرا اَنیس هِلر آثار فلسفی قابل توجه فراوانی از خود به جا گذاشته است؛ هر چند که در ایتالیا بیشتر از فرانسه آثارش شناخته و ترجمه شده است.
امید اصلاح مارکسیسم و قابلیت بخشیدن به رژیم های سوسیالیستی در جوامع تحت سلطه آنها برای زندگی بهتر، از هدفهای اصلی او در مبارزاتش بشمار می آمد.و از این رو، الهام بخش «کمونیست های اروپایی» بود که به زودی از ایدههای او استقبال کردند و به نفع او نزد مقامات مجارستانی مداخله نمودند.امروزه افکار او در زمینههای گوناگون چون مدرنیته، توتالیتاریسم و لیبرالیسم سیاسی، بازتاب گسترده ای پیدا کرده است.
چون آنا هارنت (۱۹۰۶-۱۹۷۵)، هلر از۱۹۸۶ کرسی معروف «تحقیقات اجتماعی نوین در نیویورک را اِشغال کرد و در دوران تبعید که از ۱۹۷۷آغاز شده بود، در آنجا به مقام یکی از سر آمد ترین زنان فیلسوف ارتقاء یافت که انقلابی در فلسفه سیاسی ایجاد نمودند.اوتلاش کرده است تا یک اخلاق را در مواجهه با چالش هایی که دوران مدرن برای سنت فلسفی ایجاد کرده است، باز تعریف کند. چگونه میتوان در دنیایی که دیگر پایه و اساس آن خدا نیست، بلکه آزادی است،اصول اخلاقی برقرار کرد؟ چگونه میتوان یک فلسفه تاریخ را پس از آشویتس و گولاگ دوباره باز گرداند؛ در حالی که گهگاه ایدههای پیشرفت و قوانین تاریخی مشکل ساز می شوند.اینها سؤالاتی است که فلسفه او سعی دارد به آنها پاسخ دهد.
ساختار شکنی مارکس
در میان بسیاری از موضوعات اصلی که او به آنها پرداخته است، میتوان - جایگزینی جامعه طبقاتی به یک جامعه «توده مردم» ، شانس به عنوان منشاء تاریخ، مخالفت با جبر گرایی موجود در سنت هگلی-مارکسیستی، مشروعیت نیاز های انسانی که باید جایگزین تولید کالا های مورد علاقه مارکسیست ها شود و نیز احتمال ِ کم ِ امکان جایگزینی اقتصاد سرمایه داری به شیوه ِ دیگری- را نام برد. همه ی اینها تار و پود اساسی اندیشه اوست که به هم تنیده مانده اند.
در سالهای بین ۱۹۶۴-۱۹۶۷، نام او با مکتب بوداپست همراه بود که همسر دوم او، فرانک فِهِرنیز در میان آنها بود.این گروه غیر رسمی از جامعه شناسان و فیلسوفان قصد داشتند به منظور دموکراتیزه کردن رژیم، «مارکس اصیل» را جایگزین «مارکس جعلی» که اتحاد جماهیر شوروی به میل خود دستکاری کرده بود، کنند. مارکس ِ اَنیس هلر که او اعتقاد داشت، دیگر اقتصاددان سرمایه نبود،بلکه فیلسوف [ دست نوشتههای۱۸۴۴] «۳» بود، « کسی که روایت بزرگ»، از بشریت بَدَوی تا کمونیسم را بنا نهاد.
اما در نگاهی به گذشته، اَنیس هلر متوجه میشود که با طرحِ اصلاحِ نظریه ی مارکسیستی، درواقع باید نخست به این امر اشاره کند که او و دوستانش با آن همکاری کرده بودند و در پایان جنگ، ساده لوحانه زیر دست اتحاد جماهیر شوروی قرار داشتند. و نباید فراموش کرد که او بلافاصله پس از جنگ، آن هنگام که توسط صهیونیسم وسوسه شد، برای کمونیستها لکهای پاک نشدنی در شرح حال او به عنوان عضوی از حزب کمونیست بود. و تا اخراجش به علت قیام او علیه ورود تانک های شوروی به مجارستان، ادامه داشت. او همچنین خود را به خاطر سکوتش در برابر ناپدید شدگان مرموزی که در همسایگی او بودند، هرگز نبخشید.
دیدار دوباره با اروپا
قدرتمندان کمونیست در سال ۱۹۷۳، مکتب بوداپست و اعضای آنرا به حاشیه راندند. « روایت بزرگ» با تکیه بر دست نوشتههای۱۹۸۴ مارکس؛ بدون تسلیم شدن اَنیس هلر به بدبینی، محو می شود.و نیز درباره ظهور بنیادگرایی اسلامی، او متنی را در سال ۱۹۹۸به پایان میرساند که بعد ها در کتابش « فراتر از خود، هویت و بازنمایی» آورده شده است. وبا کلماتی که در آن، هنوز امید واری درخشندگی دارد : «انتخاب و جایگزینی، بین جهانشمولی و نپذیرفتن گونه گون بودن و یا اختلاف بین درون و بیرون نیست؛ بلکه بین پذیرفتن با آغوش باز و یا در خود فرو رفتن است. و اختلاف بین بنیاد گرایی و دعوت به سفری است که در آن هرگز از پیش نمیتوانیم بدانیم همسفران ما کیستند و با چه کسانی دیدار می کنیم(.....) و در نهایت، اگر بتوانیم برادران و خواهران خود را در میان غریبهها بشناسیم.» اقامت در غرب در او شعف و سرمستی ایجاد نکرد. و نه بیشتر از آن، جهش مه ۱۹۶۸ در فرانسه، سر انجام جذابیتی برای او نداشت.از نظر او، این دوران ِ شورش، علیرغم پیشرفتهای غیر قابل انکارش، روند نگران کننده ای از «تمدن زدایی» و جایگزینی تمدنی با سلطه ی « آنچه در زمان حال» میگذرد بود.نظراتی که از نگاه برخی،تحت تاثیر چرخشی « نو محافظه کارانه» تلقی شد.
با وجود تجربههای آسیب زا که دوران جوانی او را در کشورش رقم زد، مجارستان لنگرگاه اصلی وجود او باقی ماند. و چنین بود که در دیدار خود با فیلسوف و موسیقی شناس بزرگ، تئودورآدرنودر «۴» سال ۱۹۶۸ از هموطن خود بلا بارتوک Bela Bartok در ایجاد موسیقی چند صدایی شدیداً دفاع کرد. ولی برای روشنفکری که در سراسر جهان شناخته شده و دوست یورگن هابرماس یا ژاک دریدا شده بود، بازگشت تدریجی به بوداپست از سال ۲۰۰۷، توهمی بیش نبود.پس از سالها اقامت در آمریکا،آمدن به اروپا برای او پیوند دوباره ای بود که با «فرهنگ عالی» آنجا خو گرفته بود و در کتابش- ارزش شانس- میخوانیم « داستان مجارستان داستان غم انگیزی است. دولت ها همیشه بد ترین راه را بر می گزینند و تراژدی حاصله از اعمالشان ، نه خودآنها، بلکه همیشه انسانها دیگر را تحت تأثیر قرار داده است.»اگر در پایان عمرش، اَنیس هِلِر مجارستان را برای دوباره زندگی کردن بر می گزیند، نه این است که از «سوسیالیسم واقعی» در گذشته؛ و شرایط کنونی در برابر «ناسیونالیسم قومی» و اقتدارگرا، توسط ویکتور اوربان(رئیس جمهور مجارستان) ، دست شسته باشد و سکوت کند.او اندکی پیش از مرگش نگران به نظر میرسید : « ویکتور اوربان و همرزمانش در غرب، اروپایی کاملاً متفاوت و خالی از ارزشهای واقعی آن خواهند ساخت.»
نه امید کورکورانه، و نه افسردگی ی ناشی از سنگینی بار تاریخ، میراث این سرنوشت را نساخته است؛ بلکه روشن بینی در برابر اتفاقی که میتواند همیشه بدترین نباشد، در پیش پای او قرار گرفته بود.
پانویس ها :
[۱] Agnes Heller فیلسوف و جامعه شناس مجارستانی ( ۱۹۲۹-۲۰۱۹)، در میان کتابهای او میتوان از : شکسپیر به عنوان فیلسوف تاریخ،نظریه مدرنیته،فراسوی عدالت، تئوری نیاز از نگاه مارکس، نام برد.
[۲] Georg Luacs فیلسوف و منتقد ادبی (۱۸۸۵-۱۹۷۱) که از او در زمینه ی تئوری مارکسیستی آثار زیا
«چگونه میتوان در دنیایی که دیگر پایه و اساس آن خدا نیست، بلکه آزادی است، اصول ِ اخلاقی برقرار کرد؟ چگونه میتوان یک فلسفه تاریخ را پس از آشویتس و گولاگ دوباره باز گرداند؛ در حالی که گهگاه ایدههای پیشرفت و قوانین تاریخی مشکل ساز می شوند؟» اَگنس هِلِر
تهاجم روسیه به اوکراین خاطره کسانی را زنده کرد که میدانستند چگونه در برابر ظلم توتالیتاریسم شوروی و رژیم های دست نشانده مقاومت کنند.این فیلسوف که از نازیسم جان سالم بدر برد و توسط حزب کمونیست مورد آزار وُ اذیت قرار گرفته بود، در تمام زندگی خود، علیه خود کامگی ها مبارزه کرده است.
اگر روشنفکری توانسته در حال وُ هوای سختی به فلسفه بپردازد،اَگنس (اَنیس) هِلِر «۱ »Agnes Heller مجارستانی است. کافیست به مکان و زمان تولد او- سال ۱۹۲۹در بوداپست- که ورطه ی «یک قرن آهنین» را می گشاید، نگاه کنیم. او به تراژدی هایی که با آنها در آمیخته بود،همیشه فکر می کرد. و به وعده وُ وعید هایی که این نسل به آن دل بسته بود، نسلی که هم از فاشیسم و هم از کمونیسم رنج می بُرد و سرانجام با همه تجربه هایش ناپدید شد. و کتاب «ارزش شانس زندگی من»، اتو بیوگرافی او، با عکسهای زیادی که در آن گذاشته بود، غنای دو چندان به آن می بخشید.و کمی پس از مرگش، در فرانسه منتشر شد. از هِلِر مقدار زیادی مقاله و رساله به فارسی ترجمه شده است و او سال ۱۹۸۴ سفری هم به ایران داشت و در خانه هنرمندان دو سخنرانی زیر عنوان های « شکسپیر در تاریخ» و « گذار دموکراسی در اروپای شرقی» داشت که با استقبال کم نظیری روبرو شد.
او روز جمعه ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۹ در زادگاهش مجارستان در سن ۹۰ سالگی برای شنا به دریا رفت و دیگر برنگشت.گئورک فِهِر- پسرش- گفت که خانم هِلِر برای شنا، فعالیت مورد علاقه اش به دریا زد و جسدش شناور روی آب پیدا شد. در آن هنگام او در استراحتگاه تابستانی آکادمی مجارستان اقامت گزیده بود.
او در یک خانواده یهودی طبقه متوسط چشم به جهان گشود.پدرش در ۱۹۴۴به اردوگاه کار اجباری آشویتس تبعید شد و در آنجا در گذشت. اِنیس هِلِر به دلیل بحث و بررسی اصلاحات مربوط به موجودیت بشری در آثار برخی از مشهورترین فلاسفه و نویسندگان اروپا نظیر کانت، نیچه،مارتین هایدگر، ویلیام شکسپیر مورد تائید و احترام قرار گرفت و پارهای او را بزرگترین نویسنده در توصیف تاریخ اروپا می دانند. نقد او از رژیم کمونیستی او را در جرگه «مرتدان» قرار داد و اخراجش از دانشگاه بوداپست را رقم زد. در این مرحله، او از ارائه ی روایتی جدید تر از مارکسیسم فراتر رفته بود و درعین حال بر فردیت و مسئولیت و جسارت فردی پا فشاری می کرد. و بر قدرتمند شدن جامعه مدنی و ایده ی دموکراسی رادیکال تأکید می ورزید.هِلِر را میتوان به عنوان یک منتقد برجسته رژیم های کمونیستی از منظر یک انسان چپ در دنیای آکادمیک غرب دانست.
او را باید پیروز مند صحنههای مبارزاتی اش در دوره ی عمر طولانیش، علیه رژیم هائی که یکی پس از دیگری سعی در خاموش کردن او داشتند، دانست. در مجارستان، آنها خشن ترین کسانی بودند که اروپا می شناخت:نخست دریا سالار هورتی – نایب رئیس پادشاهی مجارستان بین سالهای ۱۹۲۰-۱۹۴۴-، و سپس ناریسم و استالینیسم. او میگوید « من هرگز به ایده ی جهانی پیشرو به مفهوم «ابر مرد » نزد نیچه اعتقاد نداشتم.ما باید باغ خود را بپرورانیم، در این فضای محدود پیشرفت کنیم و زیاد درباره ی باغ همسایه صحبت نکنیم.ما باید در ایستگاه زمان ِ حال بمانیم، آن را آراسته و پیراسته کنیم. و افزون براین، نباید سوار قطار آینده شویم زیرا نمیتوانیم پیش بینی کنیم که انسانها در دویست سال آینده چگونه فکر خواهند کرد.» و اَنیس هِلِر چنین ادامه می دهد : ما شاهد دوباره فئودالی زاسیون جهان هستیم. جهان اُلیگارشی خود را سازمان دهی میکند که ثروت را تسخیر کند.و بدون بازگشت به سهام (بورس)، ما به سرعت دچار فاجعه خواهیم بود. او در کتاب « زندگی روزمره» به این بینش رسیده است که لزوماً اجباری برای یک انقلاب سوسیالیستی نیست، بلکه انقلاب و تحول در زندگی روزمره است که اجتناب نا پذیر به نظر می رسد. و به داوری او دیگر نیازی به تصاحب قدرت و تحقق یک انقلاب پرولتاریایی نبود؛ آنچه حائز بیشترین اهمیت است، خود زندگی است که می بایست فراتر از آن رفت.
این فیلسوف عملگرا و دوست فیلسوف فرانسوی، ژاک دریدا به ترویج لیبرالیسم به عنوان چارچوبی که به احتمال زیاد امکان تحقق دارد، ادامه می دهد. به گفته او، این یک سرمایه داری خواهد بود، یعنی به اشتراک گذاری بازار، که توسط باز توزیع سوسیالیستی تنظیم می شود. و او یاد آوری میکند « برای اینکه نظم حاکم شود،باید هر دو وجود داشته باشند. اما ما شاهد دوباره فئودالی زاسیون جهان هستیم.»او با لبخند می گوید « همیشه نقش شانس بسیار مهم بوده است.گورباچف را به خاطر بسپار، اما مراقب باشید، این بدان معنا نیست که پس از آن لزوماً چیز بهتری وجود خواهد داشت.دست از حدس و گمان بر دارید ما تجربههای کافی را با این لوکوموتیو های مزاحم که به سمت «پیشرفت» سرعت می گیرند، آزموده ایم. یکی از آنها به اردوگاه های کشتار منتهی شد، دیگری به سرعت به سوی گولاک راند.»
در فرانسه، اَنیس هِلِر بسیار کمتر از آنا آرنت ( ۱۹۰۶-۱۹۷۵) شناخته و خوانده شده است.اما میسر راه و سرنوشت این دو فیلسوف سیاسی، شباهتهای زیادی با هم دارد. هر دو آنها به مدرسه معروف « تحقیقات اجتماعی » در نیویورک که پناهگاه دانشگاهی برای فیلسوفان و جامعه شناسان چپ اروپایی بود، پیوستند. جایی که چپ اروپایی- به تبعید رانده شده توسط توتالیتاریسم- راهش به آنجا ختم می شد.پیش از آن، اَنیس هِلِردستیار گئورگ لوکاچ «۲» ( ۱۹۰۶-۱۹۷۵) در دانشگاه بوداپست بود و تلاش میکرد تا به اصطلاح، مارکسیسم «غربی» را اشاعه دهد و به پدیدههای فرهنگی توجه ویژه ای داشته باشد.و از این طریق، علم گرایی پرورش یافته در مؤسسات رسمی رژیم های کمونیستی را به چالش بکشد.
بنا براین او با شور و شوق، خود را در گیر ماجراجویی های «چپِ نو» کرد که در دهه ۱۹۶۰سعی در نوسازی سوسیالیسم داشت. اَنیس هِلر و گروه « مکتب بوداپست»[ جریان سیاسی که در مجارستان در سالهای ۱۹۶۰ بوجود آمد و به « چپ ِ نو» شهرت یافت . آنها خواستار مارکسیسم با 'چهره ی انسانی' بودند. مترجم] و آن زمان او از مهرههای اصلی آن بود. وی به دفاع از « سوسیالیسم با چهره انسانی» مقالهای منتشر کرد و در جراید اروپایی مورد استقبال قرار گرفت. در این مقاله او آشکارا به اِشغال چکسلواکی توسط نیروهای شوروی- در ماه اوت ۱۹۶۵- شدیداً اعتراض کرد. با ا ین کار او،آتشی بر پا شد و این چنین بنظر رسید، که از این پس، تمام آرمانهای او به یکباره فرو ریخته و در زیربار سنگینِ تاریخ ِ اندیشهها، به دنبال مفری میگردد تا راه خود را پیدا کند. و مسلک اعتقادی او در زندگینامه اش- ارزش شانس- با لحنی فشرده و متفاوت، چنین بیان شده است : « من معتقدم لیبرال دموکراسی بهترین چیزی است که میتوانیم به آن برسیم.و من فکر نمیکنم بعد از سرمایه داری، اقتصاد دیگری وجود داشته باشد.»
این اثر او به دور از افسوس پروری، انرژی آفرین است.در دنیایی که زندگی آکادمیک برای زنان نا خوشایند بود، او توانست جایی والا در دل معتبرترین جراید عصر بیابد و به باشگاه های مطبوعات راه پیدا کند. و افزون بر این، به جوایز و دیدار های بینالمللی در حد یورگن هابرماس نائل آید.ولی با این حال، او بقای خود در جهانی مرگبار و خصومت آمیز را به «شانس» نسبت می داد.
و شاید حق داشت که از « شانس» سخن به میان آوَرَد. این جوان یهودی، چیزی نمانده بود که در محله ی یهود نشین بوداپست، هدف تیر باران های فاشیست های مجارستانی قرار گیرد. اَگنس هِلِر از آغاز زندگی برای زنده ماندن آفریده شده بود.زمانی که فقط دختر نو جوانی بود، معجزه ای رخ داد که او از هولوکاست جان سالم بدر ببرد.ولی او هیچگاه چنین نمی گفت؛ و همیشه از اتفاق و یا تصادف حرف می زد.
یک بار هنگامی که ماموران حزب نازیست مجارستان موسوم به صلیب پیکان - طی سالهای ۴۴-۴۵- چندین هزار یهودی را در کنار رودخانه ی دانوب گرد آورده بودند و تیرباران می کردند، پیش از آنکه نوبت او برسد، مهممات شان ته کشیده بود. بار دوم هنگامی بود که اَگنس جوان که به همراه مادرش به اسارت گرفته شده بود،موفق شد تا از دست نگهبانان، در حین شلوغی ها ، به داخل تراموای پر جمعیتی فرار کند. و بار سوم، زمانی که مرگ در اثر گرسنگی در اردوگاه او را تهدید میکرد، یک افسر روس او را مخفی می کند. و در پایان جنگ با ممنوعیت حرفهای دست بگریبان شد، توسط قدرتمندان کمونیست سانسور شد، و با اینهمه، هرگز از جور و ستمی که بر او روا داشتند، نوحه ی قربانی شدن سر نداد. کتاب «ارزش شانسِ زندگی من» که در آخرین سالهای عمرش به نگارش آن پرداخته، برگهای مملو از حکایت های خنده آور است که ناهنجاری بین «روشنفکر چپ ِ» غربی و مخالفان ِ « شرقی» آن را نشان می دهد. و برای هِلِر، نگاه به جهان پس از کمونیسم به همان اندازه گزنده و تلخ بود.
او میگوید : « من فلسفه را برای درک و فهم بهتر نازیسم و بلشویسم برگزیدم، فلسفه به من کمک کرد بفهمم چگونه انسانها مرتکب اعمالی می شوند که با همه اصول اخلاقی مغایرت دارد. و نیز، برای فهمیدن اینکه چه شرایط و موقعیت های خاصی توانسته رخداد هایی چون نازیسم و بلشویسم را امکانپذیر کند. و پس از طرح و بررسی این پرسش ها، به این نتیجه میرسیدم که این کار شدنی نیست. برای آنها پاسخی یافت نمی شود. و آنها ورای تجربههایی که تاکنون دیده شده اند، قرار می گیرند. و از این رو، من دیگر کاری به این پرسش ها ندارم؛ واین که بُن مایه ی نیکی و شر چیست و چه ماهیتی دارد. پرسش مورد علاقه من این است : چه کسی را میتوان انسان خوب خطاب کرد، و این پرسش است که پاسخ دادن به آن برای من میسر است.»
در مواجهه با پوپولیسم ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان- کشور محل زادگاه او- و پس از سقوط کمونیسم، اکنون او، گذر از یک « جامعه طبقاتی»به یک جامعه «پوپولیستی» را می دید که سر آغاز یک روند «تمدن زدایی» است. و بهمین ترتیب، رویارویی با پوپولیسم به رهبری ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، برای او که از زمان بازگشتش به بوداپست در دهه ۱۹۹۰، از مبارزه با او دست بر نمی داشت، نشانه ی اراده او برای مبارزه با این سیستم بود. و او بر این اعتقاد پا می فشارد که پیروزی دموکراسی در اروپا به هیچ وجه مسلم نیست و توتالیتاریسم، یک کشف اروپایی است و از آفریقا نیامده است ! او در اینجا به طرفداران «ارزش های دموکراتیک » که تنها به اروپا نسبت داده می شود، اشاره دارد. هر چند که اَنیس هِلِر مسیر طی شده زندگیش را به پیامدهایی نسبت میدهد که فرا روی او قرار گرفته بودند، اما همانگونه که تراز نامه ی زندگیش نشان داده است، گاهی برای آنها بهائی سنگین پرداخته است ولی سرانجام، میتوان آن را یک زندگی سرشار از موفقیت دانست.ع.ش
***
و اکنون مقاله نیکولا ویل، دارای دکترای تاریخ معاصر و دانش آموخته ی اِکل نرمال سوپریور پاریس و روزنامهنگار سرشناس لوموند، که در شماره ۱۱ ماه اوت ۲۰۲۲، در آن روزنامه منتشر شده است را، میخوانیم* :
فیلسوف آینده اَنیس هِلِر(۱۹۲۹-۲۰۱۹) با مادرش در سواحل دانوب، در « محله ی بین المللی یهود نشینان» در بوداپست زندگی می کرد.هنگامی که سربازان نازی تمام یهودیان را قبل از رسیدن ارتش شوروی تیر باران می کردند، در آنجا بودند.آنها سه بار از برابر این دو زن گذشتند بیآنکه تیر بارانشان کنند و بیآنکه در آن لحظه، دلیل آن دانسته شود.اَگنس هلر در کتاب « ارزش شانس، زندگی من» به این صحنه اشاره می کند. او اعتراف میکند که ترسی در آن لحظه نداشته است و قصد داشت هر لحظه که پیش آید خود را به آبهای رودخانه ی دانوب بسپارد.ولی در عین حال، هراسش از پل های زیادی بود که روی این رود خانه ساخته شده بودند : اثر این هراس دهها سال در من و در درون من لانه کرده بود. « یک روانشناس بسیار خبره به من گفت که از دست او کاری ساخته نیست، این منم که باید خود را دوباره بسازم و سرانجام هم چنین شد.»
تأمل گسترده در مدرنیته
این خاطره ی آسیب زا که هلر به آن اشاره کرد- و در یکی از سیاه ترین دوران تاریک تاریخ رخ داد- دو ویژگی اساسی را در خود جمع کرده و جوهر شخصیت این زن پر انرژی را ساخته است : تراژدی تمامیت خواهی و اعتماد پایدار به عقل انسانی برای مقاومت در برابر آن.او با دریافت مدال والنبرگ در سال ۲۰۱۴( به نام دیپلمات سوئدی که متعهد شد یهودیان پایتخت مجارستان را نجات دهد و در زندان های شوروی جان باخت.)؛ این دوجنبه را با سلاح طنز و ندای تحرک بخش خود، در کتابش پیوند می زند.
او ادعا میکند که «هیچ فلسفهای جز زندگینامه وجود ندارد:فلسفه چیزی نیست جز بیان زمانه ما در مفاهیم. او در کتاب خاطراتش، رسالت فیلسوف را بیان استالینیزاسیون ِ خزنده در مجارستان میداند که در سالهای ۱۹۴۰-۱۹۵۰ رخ داد. « چون ما نمی توانستیم از سیاست حرف بزنیم، مجبور شدیم این کار را به شکل دیگری انجام دهیم.» ولی کار او را نمیتوان تنها منحصر به شرایطی کرد که او در آن به دنیا آمده بود. زیرا اَنیس هِلر آثار فلسفی قابل توجه فراوانی از خود به جا گذاشته است؛ هر چند که در ایتالیا بیشتر از فرانسه آثارش شناخته و ترجمه شده است.
امید اصلاح مارکسیسم و قابلیت بخشیدن به رژیم های سوسیالیستی در جوامع تحت سلطه آنها برای زندگی بهتر، از هدفهای اصلی او در مبارزاتش بشمار می آمد.و از این رو، الهام بخش «کمونیست های اروپایی» بود که به زودی از ایدههای او استقبال کردند و به نفع او نزد مقامات مجارستانی مداخله نمودند.امروزه افکار او در زمینههای گوناگون چون مدرنیته، توتالیتاریسم و لیبرالیسم سیاسی، بازتاب گسترده ای پیدا کرده است.
چون آنا هارنت (۱۹۰۶-۱۹۷۵)، هلر از۱۹۸۶ کرسی معروف «تحقیقات اجتماعی نوین در نیویورک را اِشغال کرد و در دوران تبعید که از ۱۹۷۷آغاز شده بود، در آنجا به مقام یکی از سر آمد ترین زنان فیلسوف ارتقاء یافت که انقلابی در فلسفه سیاسی ایجاد نمودند.اوتلاش کرده است تا یک اخلاق را در مواجهه با چالش هایی که دوران مدرن برای سنت فلسفی ایجاد کرده است، باز تعریف کند. چگونه میتوان در دنیایی که دیگر پایه و اساس آن خدا نیست، بلکه آزادی است،اصول اخلاقی برقرار کرد؟ چگونه میتوان یک فلسفه تاریخ را پس از آشویتس و گولاگ دوباره باز گرداند؛ در حالی که گهگاه ایدههای پیشرفت و قوانین تاریخی مشکل ساز می شوند.اینها سؤالاتی است که فلسفه او سعی دارد به آنها پاسخ دهد.
ساختار شکنی مارکس
در میان بسیاری از موضوعات اصلی که او به آنها پرداخته است، میتوان - جایگزینی جامعه طبقاتی به یک جامعه «توده مردم» ، شانس به عنوان منشاء تاریخ، مخالفت با جبر گرایی موجود در سنت هگلی-مارکسیستی، مشروعیت نیاز های انسانی که باید جایگزین تولید کالا های مورد علاقه مارکسیست ها شود و نیز احتمال ِ کم ِ امکان جایگزینی اقتصاد سرمایه داری به شیوه ِ دیگری- را نام برد. همه ی اینها تار و پود اساسی اندیشه اوست که به هم تنیده مانده اند.
در سالهای بین ۱۹۶۴-۱۹۶۷، نام او با مکتب بوداپست همراه بود که همسر دوم او، فرانک فِهِرنیز در میان آنها بود.این گروه غیر رسمی از جامعه شناسان و فیلسوفان قصد داشتند به منظور دموکراتیزه کردن رژیم، «مارکس اصیل» را جایگزین «مارکس جعلی» که اتحاد جماهیر شوروی به میل خود دستکاری کرده بود، کنند. مارکس ِ اَنیس هلر که او اعتقاد داشت، دیگر اقتصاددان سرمایه نبود،بلکه فیلسوف [ دست نوشتههای۱۸۴۴] «۳» بود، « کسی که روایت بزرگ»، از بشریت بَدَوی تا کمونیسم را بنا نهاد.
اما در نگاهی به گذشته، اَنیس هلر متوجه میشود که با طرحِ اصلاحِ نظریه ی مارکسیستی، درواقع باید نخست به این امر اشاره کند که او و دوستانش با آن همکاری کرده بودند و در پایان جنگ، ساده لوحانه زیر دست اتحاد جماهیر شوروی قرار داشتند. و نباید فراموش کرد که او بلافاصله پس از جنگ، آن هنگام که توسط صهیونیسم وسوسه شد، برای کمونیستها لکهای پاک نشدنی در شرح حال او به عنوان عضوی از حزب کمونیست بود. و تا اخراجش به علت قیام او علیه ورود تانک های شوروی به مجارستان، ادامه داشت. او همچنین خود را به خاطر سکوتش در برابر ناپدید شدگان مرموزی که در همسایگی او بودند، هرگز نبخشید.
دیدار دوباره با اروپا
قدرتمندان کمونیست در سال ۱۹۷۳، مکتب بوداپست و اعضای آنرا به حاشیه راندند. « روایت بزرگ» با تکیه بر دست نوشتههای۱۹۸۴ مارکس؛ بدون تسلیم شدن اَنیس هلر به بدبینی، محو می شود.و نیز درباره ظهور بنیادگرایی اسلامی، او متنی را در سال ۱۹۹۸به پایان میرساند که بعد ها در کتابش « فراتر از خود، هویت و بازنمایی» آورده شده است. وبا کلماتی که در آن، هنوز امید واری درخشندگی دارد : «انتخاب و جایگزینی، بین جهانشمولی و نپذیرفتن گونه گون بودن و یا اختلاف بین درون و بیرون نیست؛ بلکه بین پذیرفتن با آغوش باز و یا در خود فرو رفتن است. و اختلاف بین بنیاد گرایی و دعوت به سفری است که در آن هرگز از پیش نمیتوانیم بدانیم همسفران ما کیستند و با چه کسانی دیدار می کنیم(.....) و در نهایت، اگر بتوانیم برادران و خواهران خود را در میان غریبهها بشناسیم.» اقامت در غرب در او شعف و سرمستی ایجاد نکرد. و نه بیشتر از آن، جهش مه ۱۹۶۸ در فرانسه، سر انجام جذابیتی برای او نداشت.از نظر او، این دوران ِ شورش، علیرغم پیشرفتهای غیر قابل انکارش، روند نگران کننده ای از «تمدن زدایی» و جایگزینی تمدنی با سلطه ی « آنچه در زمان حال» میگذرد بود.نظراتی که از نگاه برخی،تحت تاثیر چرخشی « نو محافظه کارانه» تلقی شد.
با وجود تجربههای آسیب زا که دوران جوانی او را در کشورش رقم زد، مجارستان لنگرگاه اصلی وجود او باقی ماند. و چنین بود که در دیدار خود با فیلسوف و موسیقی شناس بزرگ، تئودورآدرنودر «۴» سال ۱۹۶۸ از هموطن خود بلا بارتوک Bela Bartok در ایجاد موسیقی چند صدایی شدیداً دفاع کرد. ولی برای روشنفکری که در سراسر جهان شناخته شده و دوست یورگن هابرماس یا ژاک دریدا شده بود، بازگشت تدریجی به بوداپست از سال ۲۰۰۷، توهمی بیش نبود.پس از سالها اقامت در آمریکا،آمدن به اروپا برای او پیوند دوباره ای بود که با «فرهنگ عالی» آنجا خو گرفته بود و در کتابش- ارزش شانس- میخوانیم « داستان مجارستان داستان غم انگیزی است. دولت ها همیشه بد ترین راه را بر می گزینند و تراژدی حاصله از اعمالشان ، نه خودآنها، بلکه همیشه انسانها دیگر را تحت تأثیر قرار داده است.»اگر در پایان عمرش، اَنیس هِلِر مجارستان را برای دوباره زندگی کردن بر می گزیند، نه این است که از «سوسیالیسم واقعی» در گذشته؛ و شرایط کنونی در برابر «ناسیونالیسم قومی» و اقتدارگرا، توسط ویکتور اوربان(رئیس جمهور مجارستان) ، دست شسته باشد و سکوت کند.او اندکی پیش از مرگش نگران به نظر میرسید : « ویکتور اوربان و همرزمانش در غرب، اروپایی کاملاً متفاوت و خالی از ارزشهای واقعی آن خواهند ساخت.»
نه امید کورکورانه، و نه افسردگی ی ناشی از سنگینی بار تاریخ، میراث این سرنوشت را نساخته است؛ بلکه روشن بینی در برابر اتفاقی که میتواند همیشه بدترین نباشد، در پیش پای او قرار گرفته بود.
پانویس ها :
[۱] Agnes Heller فیلسوف و جامعه شناس مجارستانی ( ۱۹۲۹-۲۰۱۹)، در میان کتابهای او میتوان از : شکسپیر به عنوان فیلسوف تاریخ،نظریه مدرنیته،فراسوی عدالت، تئوری نیاز از نگاه مارکس، نام برد.
[۲] Georg Luacs فیلسوف و منتقد ادبی (۱۸۸۵-۱۹۷۱) که از او در زمینه ی تئوری مارکسیستی آثار زیا
منبع:عصر نو