PEZHVAKEIRAN.COM نه جمهوری، ایدئولوژی ست نه پادشاهی، دینِ عبورناپذیر
 

نه جمهوری، ایدئولوژی ست نه پادشاهی، دینِ عبورناپذیر
محمد مهدی جعفری

 

سوال، ساده است:

کنار توحش در اتاق گازِ ج.ا. یا در جمع متنوعِ انسانیتِ مدرنِ سکولا ر و دمکراسی خواه؟

(باقی ش همه پرگویی ست)

 

فقط اگر یک 12روز در تاریخ ایران وجود داشته باشد که ملتی با دولت خود نامتحد بوده و گاه حتی برای "مهاجم" هورا کشیده باشد همان 12 روز "هجوم" دلاورانه ی خلبانان اسرائیلی به سردارانی ست که گذشته از تناقض و تضادهای راست یا نمایشی در شخصیت بعضی شان نظیر محمد باقری، همه – از جمله باقری- متفقا" و مستقیما" همراه با خود خامنه ای، بارها شمشیر را از رو بر ملت ایران بسته بوده اند که سهل است بارها شمشیرهای آخته شان را بر گردن نازک نوباوگان ما حتی بیرحمانه فرود آوردند تو گویی این جانداران، اصلا" موجودی بنام فرزند یا نوه یا نتیجه یا خویش و خویشان نمی شناسند که  اینهمه از "این همانی کردنِ" خود با مردم دیگر، عاجز مانده اند کسانیکه شب، یک هواپیما جوان و کودک را به آتش می کشند اما ساعتی دیگر، آرام کنار کودک و همسرشان به خواب می روند گویی که از تفریح آمده اند. (در یک پرانتز کوتاه، باقری ظاهرا" تنها ژنرال ایران اسلامزده بود که به تخت جمشید رفته و احترام گذاشته بود. اما از دیگر سو، همو نه تنها به لحاظ فرهنگی با دوزنه بودن، نمی توانسته حسی چندان از همبستگی با زنان میهن ما بویژه در جنبش زن محور-بدلیل زن ستیزی حاکمان مردسالارِ- "زن زندگی آزادیِ" جهانگیر ایرانیان داشته باشد که علاوه بر این در مقام رئیس ستاد کل نیروهای مسلح می باید که در سرکوب این جنبش سرافراز یا بقول همان میرحسین موسوی "جنبش پاک" زنانِ بهره ور از حمایتِ مردان-شاید برای نخستین بار- نقش داشته بوده باشد. بهررو از آنجا که ما باید از هر درز تنفسی علیه رژیمی بدین سفاکی و بی حسی سود جوییم در همین اندازه نیز قدر او را که نه، قدرِ همان اندازه احترام گذاریِ او را می دانیم همزمان که کار اسرائیل، تنها دولت متحد با جنبش مردم ایران برای آزادی و زندگیِ این دنیایی، در خنثی کردن ابواب جمعی فرماندهی سرکوب و غارت و اتاق گاز سازی از ایران در عین همراهیِ و لالمانیِ باقری ها را نیز درک می کنیم).

رژیم خامنه ای، رژیم جمهوری اسلامیِ او، شاید وقیح ترین سیستمی از حکفرمانی باشد که جهان تاکنون به چشم دیده است. در حالیکه برای جمع آوری رای یا کشاندن زنان میهن ما به پای میزهای انتخابات یا صف تظاهرات، از باصطلاح آزادانه ترین پوشش های دختران یا همان "پرستو"های مامور خود بظاهر استقبال می کند تا از جمله، تنوع پشتیبانان خود را نیز به نمایش گذاشته باشد اما چنان ابله و وقیح است که نمی گذارد 22 بهمن به 24 بهمن ننگینش برسد تا دوباره به زورِ سرنیزه ها، چارقدهای قرون وسطایی تحمیلی را با تلاشی حیوانی بر سر زنان میهن ما کند. بعد از "پیروزیِ" هر انتخاباتی نیز چنین می کند که همینکه باصطلاح خرش از پل گذشته دوباره پالانِ خریتی را که به مردمِ عملگرای اغلب شکست خورده -در عملگراییِ خود- نسبت می دهد خود به تن می کند و اولین موج سرکوب را در همان فردای باصطلاح انتخاباتی آغاز می کند که تا دیروزش، بخاطر جمع آوری رای، شهر را باصطلاح آزاد گذاشته بوده است. مردم نیز البته به نوبه ی خود از این جبر و ناگزیریهای حکومتی، استفاده ی خود را می برند: گاه با تحریم تمامیت آن و گاه هم با مشارکت شان برای شکاف انداختن در جمع حکومتیان یا استفاده از کوچکترین امکان حضور و ظهورشان، چنانکه در یکی از همین عملگرایی های مردمی بی رهبر (جنبش سبز)، که بعدها کسانی برای پر کردن جای خالی رهبر به صفِ مقدمِ جنبش مردم پیوستند و در این راه چون خود مردم قربانیانی نیز دادند: رهبرانی که هم خود سالها در حبس و حصر نشسته اند یا کسان خود را در ترور سفاکان خامنه ای از دست داده اند(ترور سبعانه ی خواهرزاده ی موسوی). صحبت از انسان است با همه ی روزهای ناهمگونش با همه ی وجدان زخمی و ناچار و رنجدیده اش؛ آنچه که در این میدان محکوم است ستمگر جلادی ست که علیه انسان بودنِ خود نیز تماما" بپا خاسته است. شاید بدترین نمونه ی آن در دویست سال اخیر، خودِ خامنه ای بوده باشد که از آموزگارِ خونریزش نیز، "قابل تر" و کودن تر، ایران را به خاک و خون کشیده، و بی آنکه لحظه ای تردید کند و جام زهری به حکم عقلای دستگاهش بنوشد خانه ی مشترک ایرانیان را  پیشاپیش در انتقام از دست رفتن مسند 4دهه ویرانگری- تو بخوان جهاد دزدسالارانه-اش- به اتاق گاز همگان بدل کرده است و سراسر ایران را به زندانی تمام.

در آخرین شعبده اش، البته پس از سیرک دواسبه ی پزشکیان-جلیلی که بلافاصله پس از گرفتن رای و بلاتکلیف گذاشتن مردم در برابر رژیمی که معلوم نبود باصطلاح سر عقل آمده و قصد تحریم زدایی از دوش این مردم، و لاجرم قصد مذاکره و نرمالیزاسیون روابط با جهانیان را در سر دارد یا قصد فریبی مجدد را، شروع به بستن اینترنت ها و شلوغ کردن فضا کرد که البته از ترس مردم، فعلا" تا قسمتی معطل گذاشته است همانگونه که از رودررویی با زنان و دختران قهرمان این سرزمین باز گامی به عقب نشست که در این امر نیز، مجازات توسط اسرائیل در نقش تنها متحد بیرونی و دولتی مردم ایران در سطح جهانی نیز بی تاثیر نبوده است کشوری که آشکارا با تکرار شعار زن زندگی آزادی از زبان نخست وزیرش به حمایت از جنبش مدرن و پیشروی زنان و مردان میهن ما برخاست همچنانکه تنها کشوری بود که وزیر کابینه اش رسما" از یک رهبر اپوزیسیون ایران به دیدار رسمی از کشورش دعوت بعمل آورد. در مقام انصاف باید این نکته را نیز در نظر داشت که حتی اگر این رژیم چنین قصدی هم می داشت - که جام زهر پزشکیان را بجای ادامه کار رئیسی یا انتخاب  بدلش جلیلی سر بکشد و با جهان، تجدید ارتباط کند اما مثلا" با سابوتاژ آقاب نتانیاهو، این تلاش و تصمیمش برباد رفته باشد یا نه- این واقعیت اما سر جایش باقی ست که ایران، سزاوار سیستمی بسیار معقولتر است تا رژیمی که رهبرش بقول خود بر سر و بازوی جهنمی ترین تروریستهای جهان در هیئت حماسِ 7 اکتبری بوسه می زند که نوزاد را در فِر داغ میگذارد و طفلِ درآمده از شکم درانده ی زنان را همچون علامت پیروزی اش بر سرنیزه می کند، نمی تواند از مجازات هنیه در مقام رهبر این جانداران هار در مراسم تالیف رئیس جمهورِ جایگزینش گله مند باشد ، و یا انتقام عقیم مانده آن سیرک انتخاباتی برای برقراری ارتباط اقتصادی مجدد با جهان  علیرغم بازی دوگانه با مانعی چون اف ای تی اف را از ملت ایران بگیرد و او را ناخواسته وارد جنگ و تحمل هزینه های آن کند که خود هیچ تمایلی به برافروختنِ آن ندارد که سهل است با شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران"، مخالفت آشکار خود با هر جنگی علیه اسرائیل را -که تازه توقع یاری آن کشور به رهایی خود از ج.ا. را نیز از او دارد - بارها اعلام کرده است، و نیز فریاد زده است: که دشمن ما نه اسرائیل یا امریکا که همین جا و همینها هستند که داشته های ایران را به تاراج برده اند؛ مردمی که هر بار گفته اند که کافیست حتی اختلاسی از سوی این حاکمان تبهکار کم شود تا زندگی بسیاری بهبود یابد.  رهبر اما هر بار دستور "کِش ندادن" افشای دزدان مامور خود و "پایین کشیدن فتتیله"ی روشنگر عوامل "فقز و فساد و تبعیض"ی را داده تا با زدن اتهام اشرافیت از زبان احمدی نژادها و زاکانی های شهره به وقاحت بی حد و حصر در بیان به خانواده رفسنجانی که با همه ی خطاها و خیانت ها و کرده ها و نکرده های خود، ربطی به اشرافیگری ای نداشتند که از قضا محصولی های متحدِ احمدی نژاد و انصاری ها و حداد عادل های همراه و خویش رهبر تمام افتخارش را نصیب خود کرده اند اما برای رد گم کردن بی لیاقتی خود در اداره اقتصاد و قضا و اداره ی امور و خلاصه کردن نحسی جمهوری اسلامی به باصطلاح اشرافیت مجعول رفسنجانی ها که مال را از قدیم داشتند اما جنایت را در این حکومت آموختند هرچند برخلاف خامنه ای گامهایی در جبرانش نیز-انصافا"- برداشته اند که از جمله به گفته ی دقیقی از قول آقای مصداقی -که حاضر نیست سهم رفسنجانی در جریان جنگ داخلی مجاهدین و رژیم را بخاطر قدمهای خیر بعدی اش کم وزن تر ارزیابی کند بویژه  وقت تعریف های فائزه از "بابا" بی ذکر خطاهایش-: "سخنرانی رفسنجانی در ایام کودتای انتخاباتی و جنبش سبز، خون بسیاری را از جنبش ذخیره کرد". او در آن سخنرانی، برعکس فریبکاریهای خامنه ای-احمدی نژاد، از شبهات در آرا گفت، از فشار بر مسلمانان چین و چچن روسیه علیرغم میل خامنه ای سخن راند و از ضرورت قبول افتادن رهبر در آرای مردم و گرنه برکنارماندن او از حکومت حرف زد حتی اگر این رهبر به مانند امام علی مجبور شود سالها در خانه ی خود به انتظارِ رای و قبولی توسط مردم بنشیند؛ او به اینگونه اصل تحمیل رژیم با انواع حیل ازجمله حیله ی نظارت رسوای استصوابی برای حذف رقیبان و در نتیجه ی آن، گرفتن رای از مردم برای پیشاپیش انتخاب شده ها توسط شورای نگهبان و رهبری  را به چالش گرفت. آری، در هر صورت، پزشکیان یا جلیلی هریک برای ایرانی به این عظمت به مفت هم نمی ارزیدند و حمله ی اسرائیل این بی کفایتی 47 ساله را تنها زودتر و صریح تر به رخ کشید؛ ایران بسیار بزرگتر از این ذره هاست؛ ایرانی که بقول امیر طاهری، شمار تحصیل کردگانِ بیکارمانده اش (در نتیجه بی لیاقتی رژیمی غارتگر با قاضیانی خود دزد و سرکوبگرِ افشاگران فساد بجای به دام انداختن فاسدانی که آن روزنامه نگاران افشاگر فاش کرده اند) قادر است برای اداره ی چندین کشور و حکومت، پرسنل فنی، مدیر و نیروی کارآمد و متخصص معرفی کند اما درگیربودن آن با تعدادی آخوند که فرمانده کل قوایش تنها درس ابتدایی و سپس ترهات مذهبی فیضیه ها را خوانده تا چه رسد به قاتلانی در لباس قاضی و غارتگران متحد آنان در کسوت مدیران اجرایی، همه ی استعداد آنرا بر باد داده است. از اینرو حتی اگر اسرائیل علاوه بر، یا در ادامه ی حمله به جلسه سرداران سپاهی در کنسولگری دمشق و سپس مبادله ی آتش موشکها با رژیم، درست در روز انتخاب رسمی و سوگند پزشکیان، با خنثی کردن و مجازات اسماعیل هنیه در ردیف میهمانان از دم تروریستِ پزشکیان، دست به سابوتاژ برنامه های باصطلاح اصلاحی قطره ای او در سیاست خارجی رژیمش زده باشد باز هم به نفع مردم ایران عمل کرده است تا هر چه زودتر تکلیف خود را با رژیمی با تاخیر 1500ساله از جهان، با تئوریسین ها و باصطلاح "اندیشه راهنماهایی" رسما" دیوانه و مجنون چون حسین شریعتمداری بعنوان مغز متفکر هسته ی سخت قدرت که خود، سوی مقابل سابوتاژ برنامه های اصلاحی در ایران را رهبری کرده و پیش برده است-و با اینهمه خامنه ای "تو" به او نگفته است!-  به حدی که برنامه های تبلیغی آن علیه جناح اصلاح و اعتدال، بسی تندتر از همه ی دیگر "ئشمن زنی"های اوست که البته جای تحلیل جدی و بیغرضانه و علمی دارد.

اگر حکومت نتانیاهو نبود که این رژیم ضدایرانی را از نقاب و از همه ی پوشش های فریبنده اش لخت کند ما هنوز با مجموعه ای روبرو بودیم که می توانست دهها سال دیگر نیز با فکر پیشرفت، دمکراتیزاسیون و نرمالیزه کردن ایران در جامعه ی ایرانی مقابله کند و ایران را بی هیچ مزاحمتی تا مرز ویرانی کاملی پرت کند که دود آن از همین حالا به چشم ما رفته و از سرزمین بخت برگردانده  مان یک اتاق گاز به معنای واقعی کلمه ساخته است در جوار جنگ شیمیایی ای که رژیم راسا" با کودکان و نوباوگان دلاور ایران حتی در مدارس ابتدایی و راهنمایی این سرزمین براه انداخته بوده است. این رژیم برخاسته از تورقوزآبادهای روضه خوانی و عقب ماندگی، حتی آنقدر ابله است که نمی داند "به غنیمت بردن" ایران با چنین معرفت مُستتری از حافظ و سعدی و مولوی و باقی سرآمدهای تفکر جهانی در آن، آنقدرها دشوار است که کار چند آخوند نیست که از "هل زدنِ" زیادی در این بساط چپاول، اکنون حتی نمی دانند غنایم غارتی  اسلام شان از ایران را کجا ببرند و به کدام بانک ایمن برسانند وقتی در همه جا به مانند افسران نازیست، سوژه ی تعقیب و تحریم اند؟ اینها در کودنی شان آنقدر نابغه اند که حتی تعقل الجولانی بر جمیعِ آنها پیشی گرفته و رمز عقل را تا میزانی کشف کرده است بجای آنکه همچون طالبان، زندگی را در قرن بیست و یک به مانند همتایان شیعی خود در ایران تعطیل کند تا در پناه آن، غارتگری ِغنایم بیاموزند و سپس سر بر گور بگذارند یا از تونل های فاضلاب و حفره های زیر زمین چون موش و مور درآورده شوند. آنها با همه ی پول و غارتی که انباشته اند با ایرانی که ویران کرده اند به اندازه ی محرومان این جامعه، از توان تنفس هوا بی بهره مانده اند در کشوری که از فرط بی لیاقتی و حرف نشنیدن و هول زدن و مسابقه گذاشتن در چپاول، به اتاق گاز بدل کرده اند.

مردم ایران در استقبال از مجازات سرکوبگران خود بدست اسرائیل به تماشا و پناه جستن از جنگ اکتفا کردند بی که حتی یک شعار "مرگ بر اسرائیل" سر دهند- تنها چند شعار شنیده باز همان "مرگ بر خامنه ای" همراه با غرش هواپیماها بوده و این باید شرم را از همه جای رهبر روان کند، و اگر آدمیزاده باشد تن به  تسلیم خود به مردم دهد پیش از آنکه جنازه شود و بگندد یا استخوان بسوزاند. علیرغم نبود چنان شعار "مرگ بر..."ی،  رژیم، وقیحانه از اتحاد ملت با نظام "در آن 12 روز"سخن می گوید گرچه که با وقاحت، در نخستین روز آتش بس، اعدام شوندگان را به صف کرده است.  آری، مردم از تحقیر قاتلان فرزندانشان -- علیرغم همه ی فرصت هایی که برای آدم شدن به آنان داده بودند اما نتیجه نگرفتند جز آنکه هر سال و ماه، این جانوران آبادانی تازه ای را ویران کنند -- خوشحال بودند. و این البته اوج تراژدی ست که فقط، حتی بنا به گفته های اولیه ی خامنه ای در ابتدای رهبرشدنش که اخیرا" «وایرال»شده  یک مقصر دارد: "حاکمی که ملتی را فقیر کرده است"! چنین کسی واضح است که جایگاه حکمرانی ندارد و بقول رضا پهلوی در سخنرانی میانه ی خردادماه1401اش که تو گویی همچون شیپور هشدار، از در راه بودنِ قیام خبر می داد (قیام شهریورماه همان سال با شعار سرافرازانه ی  زن، زندگی، آزادی!): "تنها هنر آخوندی اش کفن و دفن مردگان است" اما بی جهت بر مسندی نشسته که جز ویرانی ایران ثمری نداشته است. آنچه هم که در 47 سال آموخته اند تنها شیادی افزونتر از گذشته بوده گرچه نه در آن حد که فریبِ از خود دریده تری چون حسین شریعتمداری و مصباح یزدی و جبهه ی پایداری اش را نخورند همان مصباحی که بدون شرکت در جریان انقلاب منحوس اسلامی از سر ترس و دورویی، جای خود را در فردای پیروزی ارتجاع پیدا کرد تا برای کشتن چراغ نیمسوز ابتدایی در نطفه اش راه چاره ای بیابد: که شیطان اسلامی مدام تخم کین می کاشت تا سرانجام با بر سر کار آوردن تحفه ای چون احمدی نژاد همراه با کهنه اندیش ترین همکارانِ از فیضیه برخاسته اش مانند جنتی و خزعلی و علم الهدا، اندک تلاشهای درون سیستمی مردم با اتکا به جوانترهای هنوز آرمانگرامانده و پشیمان شده از "شدتِ بیجای" "انقلاب اسلامی" را یکسره بر باد دادند. و از این تجربه ی اصیل، کاریکاتورهای بعدیِ فریب و فاجعه را به اجرا درآوردند و پیروز نیز شدند با این رهاوردشان که از آن آرمانگرایالن اصلاحگرا نیز، بعضا" موجوداتی از نوع خود ساختند حتی اگر بواسطه ی فشارِ سلول انفرادی که بر روی کسانی چون شمس الواعظین یا بهزاد نبوی و  ابطحی ها خوب جواب داد همچنانکه هراس وقوعش در سعید لیلازها و جلایی پورها و معصومه ابتکارها و محمد قوچانی ها اثر کرد تا به توجیه گران قابل  و لایقِ جنایات هسته سخت قدرت شان بدل کند.

 

این فاجعه را تنها جبهه ای از بیشترین تعداد مردمان این کشور شامل روشنفکرانش امید پایان می دهد اگر که بتوانند به اتکای عقلانیت و عملگرایی و واقع بینی - بجای گردش بر ابرهای آرزو و شعارهای رنگین- چهره ای حاضر و آماده برای مردم و  ایجاد امید تغییر در آنها کشف و ارائه دهند. بسیاری یا عمده ی کسان در میان سیاسیون از همه ی جناحها تا اینجای کار تنها  و از طریق آدرسی که نظرات مردم به آنها داد به رضا پهلوی رسیده اند. او نیز نشان داده که از پادشاهی- همچنان که از جمهوری- یک ایدئولوژی نساخته حتی اگر نامدارترین نظریه پردازان موثر اما از زمانهای کهنه اش، به نوع پادشاهی آن مانند یک دین با ارزشهایی فی نفسه  و از ازل تا به ابد می نگرند همانگونه ای که افرادی در رهبری مطرح ترین جریان چپ امروز از ریشه ی فدائیان با نام حزب چپ ایران از جمهوری چنین دینی پرداخته اند. نه، نه جمهوری یک ایدئولوژی ست که کسانی مانند بهزاد کریمی از آن بعنوان پیش شرط انحاد عمل با نیروهای دیگر سخن می گویند یا در حتی در نامه های سرگشاده شان به جریانات دیگر از آنها بعنوان "دمکراسی خواه، جمهوری خواه ..." نام می برند که سرانجام معلوم نیست که آیا دقیقا" از "پیش شرط" فرض کردنِ "چمهوریخواهی" گذشته اند که حق این است که گذشته باشند چرا که این "جمهوریخواهی" همچون پادشاهی خواهی، فقط یک "روش" و "شکل" حکمرانی ست نه همچون جهان بینی و ایدئولوژی بسته ای که ارزشهایی فی نفسه داشته باشند-در نمونه ی "روش جمهوری نمادین" ویلی برانت ها کار خود را پیش برده اند و در "شکل" پادشاهی، حزب چپ های سوئد بر برنامه ی دمکراتیک با آرمانهای سوسیالیستی خود مصر مانده اند. اینان در "پارلمان" که ظرف اصلی دمکراسی و رفاه مردم است در کنار احزابی از راست و میانه تا حتی نئوفاشیستهای علنی و پارلمانیِ غیرمعترف به هیتلرگرایی به آرامی و بی جنگ و دعوا نشسته اند و به رقابت پرداخته اند بی آنکه بر "شکل و روش" پادشاهی خواهی یا جمهوریخواهی شان همچون یک "ایدئولوژی!!" تکیه کنند. در عوض اما، از پارلمان بعنوان مغز جمعی کشور و مجموعه ی فکر و برنامه ی شهروندان یا نمایندگان برگزیده از سوی خود آنها  استفاده می کنند که تا امروز بهترین وسیله ی خرد جمعی در اداره امور جامعه شناخته شده است. سوسیال دمکراسی از پادشاهی سوئد و هلند و دانمارک و نروژ ایدئولوژی نمی فهمد؛  چنانکه در آلمان، جمهوری را دارای ارزش ازلی ابدیِ در خود و فی نفسه نمی دانند که نتوانند در روز ضرورت، از آن درگذرند همانگونه که بآسانی میتوان از "شکل" پادشاهی به سمت کارکردی تحت پرچم یا قاب و نماد جمهوری گذر کرد.

اگر چپ و راست متمدن و مدرن ما به قصد مدرنیزاسیون، دمکرزاتیزه کردن و سکولار و عرفی ساختن جامعه با تجمیع افکار و نیروهای اداره ی کشور در یک پارلمان در کنار قوای دیگری که در جوامع آزاد غربی نیز عمل می کند همراهی نکنند عملا" زیر نابودی ایران بوسیله دزدسالاران و خودشیفتگان جمهوری اسلامی امضاء گذاشته اند. دیگر مهم نیست برای چنین ماموریتی پول و مزدی می گیرند یا از روی انحراف و خود برتر بینی ست که چنین جنایتی را در حق کشئور خود مرتکب می شوند. البته که از همان اولین روز آغاز حکومت مبتنی بر رای، احزاب، سازمانهای اجتماعی، مدنی و صنفی و آزادی مذهبی و عقیدتی و وجدانی میتوان به تبلیغ ایده های دیگر حزبی خود نیز پرداخت و به اقناع جامعه کوشید اما در آغاز تنها می توان بر پایه مشترکات، از شر جمهوری فئودال منش اسلاامی گذشت و راحت شد. ما عجالتا" همه یک جامعه با حقوق بورژوادمکراتیک که رئوس پلورال، سکولار و سیستم رای و قضای حرفه ای بیطرف و قانونگذاری ابتدائا" مبتنی بر بالادستی اعلامیه های جهانشمول حقوق مختلف فرهنگی سیاسی مدنی بشر – جهت پیشگیری از سوءاستفاده های فاشیستی و توتالیتاریستی از سیستم رای برای تبدیل چامعه به جنگل و عرصه ی جنگ- نیاز داریم و برای آنکه در راه ایجاد آن بر مانع جمهوری اسلامی از طریق مبارزه مطالباتی بهم پیوسته -متمرکز در قطعنامه هایمان- فایق آییم. بدون "مطالبات" مشخصی که ناتوانی جمهوری اسلامی در اجرای آنها را فاش خواهد کرد و مردم را در "مبارزه"شان برای برافکندن کل مانع حتی  بخاطر معتقدان گمراه شده به آن سیستم و فرزندان و خانواده هایشان توجیه خواهد کرد مجبوریم بر مبنای "قطعنامه های شامل خواستهای مان" گرد هم آییم چنانکه در 57 که با کابینه ی بختیار، عملا" به پیروزی رسیده بود و او نیز به رئوس "قطعنامه ها" مان از آزادی زندانیان سیاسی گرفته تا برقراری انتخابات آزاد و اجرای عدالت تن داده بود- چنین کردیم. آنچه پس از آن که عمنل به وعده های آبانماه شاهی بود که "پیام انقلاب را شنیده بود" پیش آمد تنها شکست انقلاب بود و غلتیدن در سرازیری با فریبی که جامعه ی طالب آزادی و عدالت اجتماعی از خمینی خورد که در ظاهر آزادیخواهی، در پی حاکمیت ولی فقیه بود و با تجربه های بالاتری که نسبت به گروههای جوان داشت همراه با "صبر استراتژیک دو سه ساله" ای که تا خرداد 60 و نهایتا" تا سرکوب تتمه ی گروههای سیاسی باقیمانده مانند توده ایها، فدائیان اکثریت از هر دو شاخه ی نگهداری و کشتگری و نیز لیبرالهای حول مهندس بازرگانِ باقیمانده در ته مجلس اسلامی پیشه کرده بود.

به هر رو، اینبار تنها در پارلمان خواهد بود که همه ی شهروندان از حاکمان تسلیم شده ی دیروز و مخالفان آنها تا امروزیان یعنی همه ی صاحبان این خانه ی مشترک، آغاز به همزیستی متمدنانه خواهند کرد حال چه نام  "قاب" و "قالب" و "شکل" آن جمهوری باشد که احتمالش با گذشت 120 سال از مشروطیت محتمل تر است و چه پادشاهی باشد که "ضرورتِ" آن دستکم برای نسل جوان تحصیل کرده چندان روشن و توجیه شده نیست. زمانه ی ما از تقدیس "اربابِ قدرت" و نقش "سردار سپه"ها در برقراری امنیت و پیشرفت و رفاه گذر کرده است و بیشتر به "خرد جمعی" دل خوش داشته است. خود رضا پهلوی نیز در محتوای بحث هایش، خویشاوندی چندانی با پادشاهی نشان نمی دهد. و در این حال عجیب است که وقتی دوستان با حسن نیتی چون مهدی نصیری وقتی که از پادشاهی می گویند [چگونه است که] آنرا به رضا پهلوی ربط می دهند کسی که اساسا" شرط جمهوری یا پادشاهی برای حضور خود در جنبش را - حتی اگر در مقام سخنگویی یا "رهبری" یا مدیریت یا "رئیس"یِ ائتلافی از نیروهای گوناگون - نامربوط می داند.همینقدری هم اگر به رد کامل پادشاه یا ولی یا سلطان داشتن و نداشتن نمی پردازد احتمالا" جهت آرام نگاه داشتنِ گروه "سلطنت طلبانِ" میدان است --که به گواهی جمع های جدیدشان-بعد از فرونشستن تبِ جنبش زن زندگی آزادی و به مانند هر جمع هر جریان دیگری چندان پرجمعیت نیست که این خود، ضرورت همکاری همه ی جریانات دمکراسی خواه را مضاعف می کند-- بی توجهِ [این جمع] به رای مردم و بلکه تنها منوط به برآمدکردن فردی با "فره"ی ایزدیِ پادشاهی. چنین "فره ایزدی"ای باید باشد اگر که دکتر حاتم قادری آنرا در جنم رضا پهلوی دمکرات و آزادیخواه با دید شهروندی برابرحقوق نمی بیند  نه آن "لیاقت"ی که جناب نصیری از سخنانش فرض کرده اند(؟). دستکم فهم من چنین است گرچه که بخشی از ناامیدی آقای نصیری را از جهت و سمت و سوی بحث این نوبت آقای قادری را بنده نیز دارم وقتی که -بنا بر دقت شما در حرفهای ایشان که موارد مشابه اش چندان نیست- از جمهوری  و سلطنت هر دو نومید نشان می دهد آنهم برای "ایران"ی با چنین استعدادی.

اما این نیز حتما" گفتنی ست که با هر روز تاخیر در برکناری جمهوری اسلامی همچون بزرگترین مانع بر سر راه دمکراسی و مدرنیسم-محورهای مشترک جهت ائتلاف بجای جمهوریخواهی یا پادشاهی خواهی بعنوان اموری شکلی- برای ایران زخمی از سنن و کهنه اندیشی های اینک منزوی، شانس معمول ما برای امیدواری، هر روز کوچکتر می شود؛ شانسی که با تبدیل ایران به اتاق گازی که جمهوری اسلامی از آن پرداخته، ایرانی که نیروی کارآمدش برای نفس کشیدن هم که شده از کشور فراری ست، و ایرانی که در همراهی با همداستانی اسرائیل با خود تردید می کند یا همه ی بار و خطر برانداختنِ مانع را به دوش او می گذارد-اگر باز هم چنین کند- آنگاه هر روز بیشتر از روز قبل، هراس حاتم قادری ها را برای آینده ی کشور – چه در شکل و روش جمهوری و چه پادشاهی مشروطه- فربه تر می کند.

در مورد پیوستگان به روند آزادی از میان صفوف حکومتیان:  به کمک  چیزی مانند کمیته حقیقت یاب از روی تجربه ی سایر کشورها، با عادلانه ترین و مهربانانه ترین روال رفتاریِ عمدتا" و ماهیتا" کلینیکال با "اسرا"ی مان از میان سربازان رژیم امروز-یا هر نام دیگری که دارند-می توانیم آنان را نیز برای پذیرش زندگی سیاسی و فردی در سیستم عادلانه، مدرن و آزاد پسااسلامی در "کشور پادشاهی مشروطه ایران" یا در "جمهوری ایران" یا در "ایران" بدون پیش و پس وند(آخر اینها هم چیزی ست که شهروند عاقل و متمدن امروزین بر سرش، دعوا کند و کشور مجروحش را همچنان معطل نگاه دارد؟)، آموزش دهیم و آماده سازیم چنانچه خود نیز آماده شده و آموزش دیده باشیم!

متحد شویم و بی هراس از بگو مگوی این و آن (نوکران یا اربابان، بلکه فقط به ندای وجدان خودمان) بخاطر ایران، متحد یا همراه و همگام شویم و از نو این کشور مستعد برای همه نوع پیشرفت-که عرصه ی توریسمش به تنهایی یکسر تعطیل شده است چنانکه نوسازی ابزارهای تولید صنعتی اش- بسازیم. فردا که نه، همین امروز هم دیر است دیرتر نکنیم: شاهزاده رضا پهلوی، یا حزب چپ ایران، یا حزب مشروطه ایران-لیبرال، یا حزب کمونیست کارگری ایران (یا هر کس که از میان این "کمونیسم کارگری"به روح دریافتهای آخرین روزهای منصور حکمتِ معتقد به اجرای "سناریوی سفید و مدرن و متمدنانه" نزدیکتر است و می داند که شکل ها و روش ها از جنس جهان بینی و ایدئولوژی نیستند گرچه که جهان بینی ها نیز نباید لایتغیر بمانند تا بگندند و منحط شوند- به روایت دیالکتیک مارکس نیز، حتی اگر که او بر این دیالکتیک، اصل و نقطه گذاشته و "گونه"هاش را محدود به چهار گانه خاصیت یا اصل دیالکتیک کرده باشد)، یا حزب دمکرات کردستان ایران به تنهایی یا به اتفاق کومه له، یا حزب توده ی ایران (که می دانم آرزوی بیخودی ست  در مورد این حزب، همانگونه که همه ی ایدئولوژی سازان از مقولاتِ مرزساز مانند مقولات قوم و ملیت و مرز و طبقه و ایدئولوژی، خدایی تغییرناپذیر می سازند همچون مارکسیسم که مانند ناسیونالیسم بسته است – و حیف که امثالِ فروغ کیانی خود را ملی گرا یا ناسیونالیست می خوانند حال آنکه رفتار و روالی ایدئولوژیک ندارند) یا کسی از ایران که شهامتش را نیز داشته باشد و ایران را -در عمل نیز- براستی از آن همه ی ایرانیان بداند مانند مهندس موسوی (که معیار، در مورد همگان، "حال فعلی افراد است" بی آویختن پلاک سابقه بر گردنش که کجای صف و نوبت بایستد که در اینصورت همه یک جایمان ممکن است بلنگد) یا  مولوی عبدالحمیدِ اینک سکولار در شعارهای "حالِ"سیاسی اش، یا جمعی از روشنفکران پیشتاز داخل یا جمع ها و کانون های صنفی-مدنی دیگری از داخل، یا برندگان ایرانی جایزه صلح نوبل با این تاکید که خانم نرگس محمدی متاسفانه در امتحان ساده ی پاسخ دادن به پیام تبریک مهربانانه و متمدنانه ی هموطن یا همنوع پرآوازه اش شهبانو فرح پهلوی رفوزه شده است و جا دارد با عذر تاخیر هم که شده این پیام را بخاطر خود و منافع ملی ایران گرفتار و مجروح هر چه زودتر پاسخ دهد ... آری یکی یا چند گروه از اینان از همه ی گروههای موثرتر - موثر به لحاظ نام یا نماد یا در نهایت جمعیت- در خارج و داخل کشور، دعوت به شرکت در  مجمعی با نامِ مثلا" "پارلمان" فکری یا با هر پسوند دیگری از ایرانیان  (که خوشحالم نوع پخته تر آنرا در سخنان یک متفکر محبوب و به نظر، بسیار صادق و شجاع  یعنی دکتر حاتم قادری در آذرماه 1404 نیز دیدم ایده ای که یکی دو سال پیشتر، خودم نیز برای جلب دقت بیشترِ خواننده، در عنوان مطلبی در سایت پژواک ایرانیان "جا" دادم والا جایی در عنوان نمی داشت: گرفتاری من اینست که هنگام بی میلی به نوشتن، سعی می کنم بخشی مهم از فکرم را در عنوان نیز جا کنم که این طبعا باب طبعِ ناشران نیست. همزمان می ترسم که رشته ی کلام را در مقالاتم گم کنم. گمشده ها را بعدتر که بیاد میآورم دیگر "حوصله نمی کنم" داخل مطلب بگذارم پس جایی در عنوان برایش می یابم که از قضا تاکیدی بیشتر بر آن معنا می گذارد که خُب، اینش خوب است.)

 

                                        محمدمهدی جعفری نوامبر2025 . آذر1304

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد مهدی جعفری در سایت پژواک ایران