ظریف چگونه سرکوب در ایران را تئوریزه میکند؟
بزرگمهر شرفالدین
ظریف در این مقاله مشترک با امیرپارسا گرمسیری - دانشجوی دانشگاه تهران - استدلال میکند که رابطه ایران و آمریکا دهههاست که گرفتار چرخه معیوب «امنیتیسازی» شده که در آن هر دو کشور احساس میکنند ناچارند در واکنش به رفتار دیگری سیاستهایی هرچه خصمانهتر اتخاذ کنند.
ظریف میگوید: «تهران، در نهایت، به این دلیل که عراق، اسرائیل و ایالات متحده به آن حمله کردهاند مجبور شده که بودجه بیشتری را صرف امور نظامی کند و کمتر به توسعه و رفاه اختصاص دهد.»
نخستین مشکل این روایت، نادیدهگرفتن ریشههای داخلی نظامیگری در ایران است. برخلاف ادعای ظریف، چرخش جمهوری اسلامی بهسوی امنیتیسازی، محصول مستقیم فشار خارجی نبود. این روند، پس از پایان جنگ ایران و عراق و در دوران [اکبر] هاشمی رفسنجانی آغاز شد؛ زمانی که او نظامیان را وارد سیاست و اقتصاد کرد و در نهایت خود قربانی همین سیاست شد.
در نگاه ظریف مسئولیت توسعه نامتوازن ایران - یعنی تمرکز [علی] خامنهای بر توسعه توان موشکی در مقابل عقبماندگی در حوزههای مهم رفاهی مانند اشتغال، دسترسی به درمان و مسکن - بر عهده غرب است نه شخص رهبر حکومت ایران.
ظریف در مقاله مشترک خود میگوید اگر آمریکا فشار را کاهش دهد، جمهوری اسلامی نیز از تشدید تنش دست خواهد کشید. اما این ادعا با تجربهای که خود او بیان کرده، در تضاد است.
بعد از برجام، یکی از افتخاراتی که خود ظریف بارها بر آن تاکید کرد این بود که آمریکا، برای نشان دادن حسن نیت، نهتنها تحریمهای هستهای بلکه تحریمهای تسلیحاتی، نظامی و موشکی را از ایران برداشت.
یکی از این نمونهها برداشته شدن تحریمهای مرتبط با ایرانایر (هما) بود تا هواپیمایی رسمی ایران بتواند ناوگان فرسودهاش را نوسازی کند و از بوئینگ و ایرباس هواپیما بخرد. به اعتراف ظریف در گفتوگویش با سعید لیلاز، سپاه پاسداران بعد از لغو تحریمها از پروازهای ایرانایر برای انتقال سلاح به سوریه استفاده کرد؛ پروازهایی که بنا بر همان روایت، بعد از برجام شش برابر افزایش یافت. ظریف میگوید وقتی از قاسم سلیمانی، فرمانده سابق سپاه قدس، درباره این تصمیم پرسیده، پاسخ شنیده که «هما امنتر است».
ظریف بعدها این وضعیت را با تعبیر «تسلط میدان بر دیپلماسی» توضیح داد؛ اعترافی روشن به اینکه تصمیم به نظامیگری نتیجه تصمیمهای آگاهانه در درون ساختار قدرت جمهوری اسلامی بوده، نه محصول فشار خارجی.

واقعیت این است که پس از برجام، نهتنها از شدت نظامیگری جمهوری اسلامی کاسته نشد، بلکه سپاه سرمایهگذاری در صنایع موشکی را افزایش داد و از منابع مالی آزادشده برای تقویت شبکه گروههای نیابتی در منطقه استفاده کرد.
ظریف در بخشی از این مقاله میگوید «ایران در واکنش، ناچار شده منابع و توجه بیشتری را به حوزه دفاعی اختصاص دهد. همچنین در اقدامی مقابلهجویانه، سطح غنیسازی اورانیوم را افزایش داد تا نشان دهد تحت فشار وادار به تسلیم نخواهد شد. امنیتیسازی ایران از بیرون، به شکلگیری روندی موازی در داخل کشور دامن زده است؛ بهگونهای که دولت در مواجهه با چالشهای اجتماعی داخلی رویکردی سختگیرانهتر اتخاذ کرده و با اعمال محدودیتهای شدیدتر به این چالشها پاسخ داده است.»
در اینجا ظریف دو عملکرد جمهوری اسلامی را واکنشی به فشارهای غرب میداند: اول افزایش غنیسازی و دوم سرکوب حرکتهای اجتماعی. این از فرافکنی معمول جمهوری اسلامی بسیار فراتر است و ظریف را در عمل تبدیل به تئوریسین سرکوب میکند. او سعی میکند با این منطق مسئولیت نقض حقوق شهروندان ایران و سرکوب خونین جنبشهای مردمی را از حاکمیت سلب کند و به واشینگتن منتقل کند.
این الگوی فرافکنی ظریف سابقهای طولانی دارد. او در همان گفتوگو با لیلاز میگوید پس از برجام، قاسم سلیمانی به مسکو سفر کرد و با ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه دیدار کرد. بعد از آن سفر، به گفته ظریف نیروهای نیروی زمینی ایران وارد جنگ سوریه شدند. او این دیدار را برنامه روسیه برای تخریب دستاوردهای وزارت خارجه و بیاثر کردن برجام میداند اما اشارهای به نقش رهبری جمهوری اسلامی در این تصمیم نمیکند.
در روایت ظریف، ورود مستقیم ایران به جنگ سوریه و اعزام نیروهای ایرانی نه تصمیم آگاهانه جمهوری اسلامی، بلکه محصول طراحی مسکو است؛ و سپاه پاسداران، سلیمانی و حتی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی هیچ نقشی ندارند. مسئولیت تصمیمی که در بالاترین سطح نظام گرفته شد، از تهران برداشته و بر عهده پوتین گذاشته میشود.
عدم توانایی جمهوری اسلامی برای عبور از چرخه معیوب در موضوع زندانیان دوتابعیتی نیز تکرار شد. با انعقاد برجام و آزادی چند زندانی ایرانی - آمریکایی و آزادسازی بخشی از داراییهای ایران انتظار میرفت «چرخه معیوب» شکسته شود. اما خیلی زود موج جدیدی از بازداشت دوتابعیتیها آغاز شد. این رفتار نه واکنش به فشار خارجی، بلکه ابزاری آگاهانه برای ادامه باجگیری سیاسی از غرب بود.
این نوع روایتسازی، نمونهای کلاسیک از شانهخالیکردن از مسئولیت است: حذف عامدانه نقش نهادهای تصمیمگیر داخلی و تقلیل انتخابهای راهبردی جمهوری اسلامی به دسیسه خارجی. ظریف با این روایت در عمل میکوشد بار پیامدهای یک سیاست پرهزینه، شکستخورده و سرکوبگرانه را از حاکمیت ایران بردارد و به بیرون منتقل کند.
ظریف و گرمسیری در همین مقاله حملات اسرائیل را «بیدلیل/بیتوجیه» میخوانند، بیآنکه به چهار دهه سیاست رسمی جمهوری اسلامی درباره نابودی اسرائیل، گسترش شبکه نیروهای نیابتی برای فشار روی اسرائیل اشارهای کند. او حمله اسرائیل به ایران را بیدلیل میداند در حالیکه نقطه آغاز این رویارویی، حمله حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ بود؛ حملهای که جمهوری اسلامی از آن حمایت کرد و در ساماندهی آن نقش داشت.
جمهوری اسلامی بارها فرصت داشته چرخهای را که ظریف از آن گلایه دارد متوقف کند؛ از ابتدای انقلاب گرفته تا دوران پسابرجام. اما هر بار، انتخاب آگاهانهاش چیز دیگری بوده است.
منبع:ایران اینترنشنال
