مجاهدین واسطه‌ی آشنایی ما با ایرج مصداقی
سیفی بهپوری

در تابستان سال 1356 به واسطه دیدار و گذراندن چند روزی با دو نفر از اقوام که به تازگی از زندانهای شاه آزاد شده بودند و خواندن چند کتاب از صمد بهرنگی، هوادارسازمان چریکهای فدایی خلق ایران شدم.

در جریان انقلاب و سیاسی شدن جو جامعه، اکثریت بچه های محل مان که پایین شهر شیراز بود به گروههای سیاسی جذب شدند، که عمدتا یا هواداران سازمان چریکها یا مجاهدین خلق بودند. با اینکه از نظر خطوط سیاسی با هم متفاوت شده بودیم، اما دوستی ها و رفاقت هایمان ادامه یافت.  در موارد ضروری حتی جدا از این خطوط به هم دیگر کمک میکردیم. خود من در شرایطی که رابطه تشکیلاتی ام قطع شده بود و بخاطر نداشتن جا و مکان هر لحظه احتمال دستگیری ام می‌رفت توسط یکی از همین دوستان مجاهدم پناه داده شدم و تا زمانیکه ارتباطم دوباره وصل شد، مرا در مکان امنی نگه داشتند.

این موضوع را به خاطر این میگویم که علیرغم اختلافات ایدئولوژیک ، همیشه علاقه زیادی به بچه های مجاهدین داشتم و از نظر سیاسی هم آن‌ها را در صف انقلاب ارزیابی میکردم.

وارد مسئله بعد از انقلاب و اشتباهات، خیانت‌ها ، انشعابات و خفقان و دستگیری ها، اعدام ها و این مسائل نمیشوم چرا که همگی این تجربیات را از سر گذرانده ایم.

بعد از فرار از ایران و رفتن به پاکستان، پناهنده کانادا شدم. بعد از چند سالی در کانادا با همسرم  نینا آ شنا شدم که اتفاقا با اینکه خودش از هواداران جریانات چپ بود ولی برادرش سیامک، هوادار مجاهدین و در زندان رژیم بود و دو تا از دایی هایش را هم که یکی مجاهد و دیگری چپ بود ، رژیم اعدام کرده بود.

بعد از نوشیدن جام زهر توسط خمینی و پایان جنگ هشت ساله، رژیم برای از میان برداشتن زندانیان سیاسی که عمدتا دوران محکومیت شان به پایان رسیده بود و یا به زودی محکومیت شان تمام میشد ، در حال برنامه ریزی بود که مجاهدین با ارتش آزادی بخش از طرف خاک عراق به ایران حمله کردند.  با اینکه ارتش مجاهدین در این حمله با شکست روبرو شد ولی بهانه کافی را به دست خمینی داد تا دستور کشتار را بدهد. بعد از قتل عام سال 1367 تعدادی از زندانیان بنا بر نوع جواب دادن به دو یا سه سوال هیئت مرگ از اعدام رهایی یافتند. یکی از این جان بدر بردگان از این قتل عام، برادر نینا ( همسرم) سیامک طوبایی بود.

سازمان مجاهدین همواره از هوادارانش در هر کجای دنیا میخواست که به ارتش در شهر اشرف بپیوندند و این اخبار از طریق رادیو مجاهد به هواداران مجاهدین در زندانها میرسید و آنان که سالها در زندان به سر برده بودند و از فاجعه انسانی کشتار ۶۷ جان بدر برده بودند میخواستند با پیوستن به مجاهدین در شهر اشرف پژواک صدای یارانشان در گورهای دسته جمعی باشند.

سیامک طوبایی هم برای رسیدن به این مقصد طی یک مرخصی ساعتی با برنامه ریزی که از طریق تشکیلات زندان کرده بودند، اقدام به فرار کرد و به رابطش وصل شد تا به ظاهر به ارتش مجاهدین میپیوندد. از این نظر میگویم به ظاهر، که طبق دو نامه ایی که از پاکستان به خانواده اش رسید، به آن‌ها خبر داده بود که قصد پیوستن به ارتش آزادی بخش را دارد.

هفته ها، ماهها و سالها گذشت و این خانواده بدنبال سر نخی که چه بر سر عزیزشان آمده است، با  مسئولین سازمان مجاهدین در فرانسه، تورنتو و آمریکا تماس برقرار کردند و جویای حال عزیزشان میشدند. نازیلا ، خواهر بزرگ سیامک از آمریکا و نینا از کانادا مرتب در حال پیگیری و پرسو جو در مورد سیامک بودند. آنها با بسیاری از مسئولین مجاهدین تماس برقرار کردند و یا از طریق سازمان صلیب سرخ و دیگر سازمانها به پیگیری ادامه دادند.

یکبار در جشن نوروزی مجاهدین که در تورنتو با حضور خواننده عزیز خانم الهه و آقای مرتضی بود و چندین نفر از فرانسه و پایگاه اشرف برای برگزاری جشن به تورنتو آمده بودند، برای پرس و جو به آنجا رفتیم. با یکی از این مجاهدین دیداری داشتیم. نینا عکس برادرش را به او نشان داد و او سری تکان داد و گفت که حالش خوب است.  بعد از گذشت چند سالی برادر یکی از دوستانم به نام ح.ا که از مسئولین فعال سازمان مجاهدین در فرانسه بود به تورنتو آمد. با او ملاقاتی در منزلمان داشتیم. او یعنی ح . ا  که کاملا در جریان مسئله سیامک و تقلاهای خانواده برای پیدا کردن عزیزشان قرار گرفته بود، به من و نینا گفت که او  شخصی را میشناسد به نام ایرج مصداقی که از زندانیان سیاسی  جان به در برده از قتل عام 1367 بوده است و ده سال را در زندان گذرانده و بسیاری از زندانیان را میشناسد. ح . ا  همچنین گفت که این زندانی جان بدر برده در حال حاضر مشغول نوشتن خاطرات خودش هست . این دوست مجاهدم به من و نینا  گفت " اجازه بدهید که من به فرانسه بر گردم و این مسئله را از طریق این زندانی(ایرج) پیگیر شوم و با شما تماس میگیرم."

چندین هفته گذشت و نینا کماکان مشغول پیگیری از طریق صلیب سرخ بود .

یک روز  همین دوست مجاهدم " ح.ا "از فرانسه با من تماس گرفت و شماره تلفن ایرج مصداقی را به من داد. او گفت که ایرج از زندانیان مقاوم بوده است و سیامک را خوب میشناسد . در اولین فرصت با ایرج مصداقی تماس گرفتم و بعد از صحبت با او متوجه شدم که سیامک بعد از فرار بواسطه لو رفتن یکی از رابط ها در دام وزارت اطلاعات افتاده و توسط رژیم دستگیر و سپس اعدام شده است. اول زیاد به حرفهایش بهایی ندادم چرا که چندین بار در طی تماس با بچه های مجاهدین چه در فرانسه و چه در برنامه هایی که در تورنتو بود ، به من گفته بودند که سیامک حالش خوب هست و حتی از ما تقاضای کمک مالی کرده بودند. خلاصه با تایید بچه های مجاهدینی که میشناختم و همچنین زندانیان سیاسی که در همان دوران در زندان بودند و ایرج را میشناختند، و یکی دو بار  صحبت تلفنی دیگر با ایرج، مطمئن شدم که هر چه میگوید حقیقت است.

حال چگونه به نینا و نازیلا بگویم؟ چگونه به پدر و مادرش بگویم؟ پدرش که هر دفعه مرا میدید یا تماس تلفنی داشت از من میپرسید " جان من از سیامک خبری نداری!!"  به او چه بگویم؟

اول با برادر دیگر سیامک و بعد به نینا ماجرا را گفتم و تلفن ایرج را به آنها دادم . رابطه ما با ایرج مصداقی با وجود اینکه او در سوئد بود، هر روز نزدیک تر میشد. ایرج برای این خانواده نیمه دیگر سیامک شد. ایرج با انتشار کتاب خاطرات با ارزش چهار جلدی « نه زیستن نه مرگ» ضمن افشای جنایات رژیم در زندان و کشتار سالهای 67 ، ماجرای فرار و دستگیری دوباره سیامک و اعدامش را توضیح داده بود. او با انتشار کتابهای دیگری در رابطه با زندان، حقوق بشر، مسائل کارگری سعی داشت صدای تمامی زندانیان سیاسی را که در راهروهای مرگ و گورهای دسته جمعی بودند پژواک دهد.

با گذشت چندین سال از آشنایی و شناخت کامل از او ، اخیرا ایرج نامه ای خطاب به سازمان مجاهدین و شخص مسعود رجوی و انتقاد از عملکرد این سازمان انتشار داد. متاسفانه برخورد سازمان مجاهدین با این نامه مرا بر آن داشت که این نامه را بنویسم.

این شما بودید که ایرج را به ما معرفی کردید و از او به عنوان زندانی مقاوم نام بردید و اظهار داشتید دانسته های او صحیح است و کتاب خاطرات او مرجع بسیار ارزشمندی است و ...

متاسفانه برخورد مجاهدین با این نامه مرا به وحشت انداخت و بسیار متاسف شدم چرا که با نسبت دادن القاب اطلاعاتی، شکنجه گر، تواب و بسیاری حرف های دیگر سعی در تخریب شخصیت او و بسیاری دیگر دارند.

راستی چرا هر کس از سازمان مجاهدین جدا یا از آنها انتقاد میکند، وابسته به رژیم و اطلاعاتی و شکنجه گر و نفوذی و ... معرفی میشود؟

چگونه چنین سازمانی با داشتن پشتوانه ای چون حنیف و بنیانگذاران دیگرش به چنین منجلابی کشیده میشود؟

آیا اگر جان باخته گان مجاهدی که در راه آرمانهایشان جان خود را گذاشتند و در برابر جوخه های تیر یا دارهای اعدام ایستادند و به رژیم خونخوار جمهوری اسلامی نه گفتند، بودند و از این سازمان انتقاد میکردند،  با چنین القابی روبرو میشدند؟! و یا اگر در سی خرداد 1360 ، مجاهدین توانسته بودند قدرت سیاسی را بدست بگیرند با مخالفین خود بهتر از رژیم خونخوار جمهوری اسلامی برخورد میکردند؟!

 آیا مسعود رجوی همچون خمینی دستور اعدام مخالفین خود را صادر میکرد؟! این سوالها مدتی است فکر مرا به خود مشغول کرده است...

 

سیفی  

هجدهم جولای 20133

تورنتو - کانادا

منبع:پژواک ایران


سیفی بهپوری

فهرست مطالب سیفی بهپوری در سایت پژواک ایران