تاریخ و تجربه قسمت هفتم
کمال رفعت صفایی

گزارش کمال رفعت صفایی، عضو سابق سازمان مجاهدین

  از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی

 

«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک

 

و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی

 

 

قسمت هفتم :

 

خودکشی شاعر

 

دو سال بعد از انقلاب ایدئولوژیک در اسفند سال 63))

ساعت هشت صبحِ یکی از روزهای اسفند ماه سال 65، در پایگاه مجاهد شهید محمد بقائی در بغداد

 

ما را که همه اعضای ستاد تبلیغات سازمان بودیم، صدا زدند که در سالن اجتماعات جمع شویم. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است. از پیش صندلی ها را چیده بودند و دوربین فیلمبرداری نیز آماده بود.

رئیس ستاد تبلیغات، محمدعلی جابر زاده آشفته و لرزان پشت تریبون قرار گرفت و گفت : " چیزی نیست. چیز مهمی نیست. شما را صدا زدیم تا در جریان عمل احمقانه ی نظام (مجتبی میرمیران) قرار بگیرید. نظام دیروز خودش را در اتاقش حلق آویز کرده است. چیز مهمی نیست. فقط یک کفن و دفن روی دستمان گذاشت. چند نفر می رویم و او را دفن می کنیم. او با این عمل احمقانه اوج پاسیفیسم خودش را به نمایش گذاشت. او رفته درب اتاقش را قفل کرده و خودش را حلق آویز کرده است. دیروز ظهر نوبت کارگری اش بوده است. دیده اند که برای کارگری نیامده، مدتی در ساختمان به دنبالش گشته اند. پیدایش نکرده اند، رفته اند در اتاقش، در قفل بوده است. در زدند، کسی در را باز نکرده است. از همسرش سراغ او را گرفته اند. او گفته است که از شب پیش در اتاق را قفل کرده است. بعد با همسرش رفتیم و در را شکستیم، دیدیم خودش را حلق  آویز کرده است. این کار نشان اوج بریدگی است. او نامه ای هم از خودش به جا گذاشته، محض حفظ حیثیت و آبروی او تمام نامه اش را برایتان نمی خوانیم، در قسمتی از این نامه نوشته که من خودکشی می کنم تا برای همیشه این تجربه در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق مدفون شود. می بینید ! از عبارت سازمان پر افتخار مجاهدین خلق پیداست که او اعتقاد خود را به راه سازمان داشته است. در هر حال چیز مهمی نیست. این اولین بار نیست که کسی در سازمان خود کشی کرده است. مدتی پیش هم همسر برادر ابراهیم ذاکری در ترکیه خودکشی کرد. نظام دچار پاسیفیسم شده بود، می توانست صاف و پوست کنده بگوید که بریده است تا او را به فرانسه بفرستیم." بعد همسرش را صدا زدند. همسرش هم پشت تریبون قرار گرفت و در حالی که گریه می کرد گفت : "وقتی که درب را شکسته و جسد نظام را که از سقف اتاق آویزان بود دیدم، به خودم گفتم، خدایا این خبر را چطور به گوش مسعود برسانیم ؟ که در میان این همه مشکلات و مسائل ناراحت نشود. مگر کم مسئله دارد ؟ آخر در میان این همه دشواری با او اطلاع بدهند که نظام هم دست به این عمل کثیف  زده است. آخر مسعود تا کجا مشکلات را تحمل  کند ؟ آدم دلش آتش می گیرد. به همین خاطر از برادر قاسم (محمد علی جابرزاده) خواهش کردم  که اول خبر را به خواهر مریم بدهند تا بعد خواهر مریم خبر را به برادر مسعود بدهد. من هیچوقت تصور نمی کردم که نظام خودکشی کند. دیروز ظهر، نوبت کارگری او بود. برای انجام کارگری نیامده بود. شب قبل از آن هم برای برداشتن داروهایم قصد داشتم وارد اتاق بشوم، دیدم در قفل است گفتم حتمأ نظام خوابیده. چند بار در زدم و برگشتم پائین، تا آنکه دیروز بعد از ظهر درب اتاق را شکستیم و دیدیم که خودش را حلق آویز کرده است. نظام مدتی بود  که اخلاقش عوض شده بود. او دیگر مجاهد نبود. آخرین بار برخوردش با من آنقدر بد بود که به او گفتم تو دیگر مجاهد نیستی !"

بعد دوباره محمدعلی جابرزاده گفت : "خبر خود کشی نظام را به هیچکس خارج از بخش خودتان نگوئید. مطلقأ به هیچکس. این دستور تشکیلاتی است، هیچکس نباید در جریان قرار بگیرد."

بعد مهدی ابریشمچی که از طرف مسعود رجوی به ستاد تبلیغات آمده بود پشت تریبون قرار گرفت و گفت : "مسعود خبر را که شنید خیلی ناراحت شد و گفت : اگرچه نظام کم لطفی کرد ولی او شاعر بود و مجاهد بود. دیروز وقتی که قاسم ( محمدعلی جابرزاده) به ما اطلاع داد که نظام خودکشی کرده است به اینجا آمدیم. شما که خوب می دانید ما در یک کشور خارجی هستیم و ناگزیریم تابع قوانین موجود در آن کشور باشیم. این جا برای هر مرگی، پزشک قانونی عراق باید گواهی صادر کند. دیروز وقتی مأموران عراقی به اینجا آمدند و جسد را مشاهده کردند، ما به مأموران عراقی چه توضیحی می توانستیم بدهیم ؟ مجبور بودیم بگوئیم که نظام با همسرش دعوایش شده و بدلیل اختلاف خانوادگی خودکشی کرده است." و با اشاره ای تلخ که به نوعی علت خودکشی نظام را به وضوح عریان می کرد ادامه داد : "امیدوارم بزودی رژیم خمینی سرنگون شود و شما هم از دست این برادر قاسم راحت شوید."

بعد دوباره محمدعلی جابرزاده صحبت را به دست گرفت و گفت : "همانطور که گفتم درباره ی این ماجرا (خودکشی) به هیچکس چیزی نگوئید، حتی دیگر خودتان هم در بین خودتان درباره ی آن صحبت نکنید. حتی دو نفر که با هم در یک اتاق کار می کنند تشکیلاتأ موظف هستند که با هم در این باره صحبت نکنند." در اینجا مهدی ابریشمچی با لحن طنزآلودی گفت : "برادر قاسم این دیگر خیلی تقوا می خواهد که دو هم اطاقی هم در این باره هیچ صحبتی نکنند". محمدعلی جابرزاده ادامه داد : "چون برادر شریف (مهدی ابریشمچی) می گوید اگر هم بین خودتان (اعضای ستاد تبلیغات) صحبتی می کنید ولی مطلقأ به اعضای بخش های دیگر، در این زمینه هیچ صحبتی نکنید و هیچ اطلاعاتی را رد و بَدَل ننمائید."

جلسه تمام شد. مجتبی میرمیران (م. بارون) پس از ده سال فعالیت سیاسی در تهران و در جنگل های شمال ایران، در ترکیه، در فرانسه و در عراق، خودکشی کرده بود. او در مدت دو سال در آرشیو نشریه مجاهد کار می کرد و پس از آن و تا همین یک هفته پیش از خودکشی اش به عنوان گوینده ی صدای مجاهد و نیز تنظیم گرِ بخشی از اخبار و گزارشات خارجی سیمای مقاومت کار می کرد. حالا جسدش را آویزان به طناب رخت، از سقف اتاقی در ساختمان نشریه‌ی مجاهد پائین آورده بود.

چرا خودکشی کرده بود ؟

همرزمی در کنار ما، عضو سازمانی در میان ما چرا خودکشی کرده بود؟ تا همین پنج، شش روز پیش هر روز همدیگر را می دیدیم. وقت صبحانه ی جمعی، وقت نهار جمعی، وقت شام جمعی، در اتاق ضبط رادیو، در اتاق کارش، وقت تعویض پُست نگهبانی...

وقتی که در جنگ موشک میان دولت های عراق و ایران، در زیرزمین مستقر می شدیم. هرکدام با یک بیل، یا کلنگ یا کیف امداد پزشکی و یک پتو. چرا خودکشی کرده  بود ؟ یکی در میان ما پس از ده سال مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی.

مجتبی میر میران شاعر بود، نویسنده بود، رزمنده بود. مسئولینش می گفتند مثل بره کوهی است. عادت نداشت راه برود، بیشتر می دوید. کارهائی که انجام آن در سازمان به عهده ی دو نفر بود، یک نفره انجام می داد. سال شصت و سه، دفتر شعری چاپ کرده بود به نام "از قبیله ی سبز پوشان" و ده ها شعر دیگر در نشریه مجاهد، در نشریه راه آزادی و در فصل گل سرخ.

چرا خودکشی کرده بود ؟

مسئولین توضیح نمی دهند، اطلاع می دهند. البته هر واقعه‌ی سازمان را هم به هر عضو اطلاع نمی دهند. اما خودکشی کسی را که قرار است ساعت 12، برای چیدن میزها و تقسیم غذا در ناهارخوری پایگاه حاضر باشد، و حاضر نشده است و بعد جسدش را به ناگزیر از روبروی اطاق ها و چشم های همرزمانش عبور داده اند، تا به پزشک قانونی عراق منتقل کنند، لااقل باید به اعضای همان بخش اطلاع داد.

باید موضوع خودکشی را آورد و گذاشت روی میز و گفت : "بریده بود. مسائلی داشت که به خاطر آبرویش با هیچکس درمیان گذاشته نمی شود، و در سازمان محفوظ می ماند" . دشواری این است که مسعود رجوی نمی تواند بگوید که او از مرگ ترسیده بود و مسئله ی زندگی طلبی داشت، یا دنیا طلبی داشت. چون آنکه با این شکلِ دردناک به مرگ رو می آورد، می خواهد با اینکار فاجعه ای را اخطار کند، که به هیچ روی، و به هیچ ترتیبی امکان اعلام آن بر بستر زیست روزمره ی سازمان، به طور آزادانه وجود نداشته است.

هنوز در آغاز فاجعه ایم، خوش باوران !

بگوئید، بگوئید جنگ است،

 جنگ انقلابی است،

 کسانی می مانند و کسانی می روند.

 آنان که می روند به سازمان دیروزشان دشنام می گویند، آنها که می مانند سازمانِ هنوزشان را مدّاحی می کنند.

 برخی هم خودکشی می کنند. پیش می آید، پیش از این هم پیش آمده است.

به مرور و با مطالعه ی شیوه های درونی ساختار سازمان، که نتیجه‌ی ایدئولوژی حاکم بر آن است، عنصری که هنوز قدرت تأمل و تفکر در او کاملأ دفن نشده باشد، می فهمد که مبارزه ی ادعائی این ساختار، ارتجاعی است و با مسیر مبارزه انقلابی فرسنگها فاصله دارد.

نشست به پایان رسید. منهای توضیح چرائی خودکشی که اصلأ در دستور بحث نبود، اما آنچه که از طرف مسعود رجوی در دستور قرار گرفته بود، انجام شد :

1 – اعلام خبر خودکشی- زمان خودکشی و محل خودکشیِ مجتبی.

2 – متهم کردن مجتبی به پاسیو بودن

3  - ناراحت شدن رهبر از خبر خودکشی

4 – دشنام گفتن به مجتبی از زبان همسرش

5 – تأکید بر پیوند ایدئولوژیک همسر مجتبی و رهبر

6 – تاکید بر ممنوعیت مطلقِ انتقال خبر خودکشی به سایر اعضای سازمان

(در همان روز عبدالعلی معصومی از اعضای هیئت تحریریه‌ی شورای ملی مقاومت از فرانسه به عراق آمده بود و در ساختمان ما مستقر بود. تأکید کردند که او به هیچ وجه نباید از جریان خودکشی مطلع شود).

چند ساعت بعد تعدادی از اعضای سازمان را از بخش های مختلف نشریه، رادیو و تلویزیون انتخاب کردند تا کار کفن و دفن را انجام دهند. جمع شدیم. حدود بیست و سه چهار نفر بیشتر نبودیم. به مُرده شوی خانه ی بغداد رفتیم. بی صدا و بی سرود. خاموش، مثل خاموشی اتاقی دربسته که شاهد خودکشی یکی از ماها بود و مثل خاموشی مسعود رجوی که خودکشی های سازمانی را توضیح نمی دهد.

عضو دفتر سیاسی، محمدعلی جابرزاده هم که گفته بود چیزی نیست فقط یک کار کفن و دفن روی دستمان گذاشت، آمده بود. عباس داوری عضو دفتر سیاسی و مسئول بخش روابط هم آمده بود. مجتبی را روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. مُرده شوی ورقه ی نایلون را که بر جسد بیچانده بود، با قیچی شکافت. به جسد خیره شده بودم. به تمام جسد خیره شده بودم. محمدعلی جابرزاده فکر کرد که شاید در مورد بخیه ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم و گفت : "کالبد شکافی اش کرده اند".

معلوم بود  که  پزشکان عراقی برای تعیین دلیل مرگ کالبد شکافی اش کرده بودند. جسد مجتبی کالبد شکافی شده بود ولی خود مجتبی روزها پیش برای تأیین بیماری ایدئولوژیکش به دستور مسعود رجوی و تحت اجرا و نظارت محمدعلی جابرزاده، روان شکافی شده بود.

روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه های تمامی شخصیت او را شکافته بودند. چرا ؟

 در تحلیل مقدماتی تشخیص داده  شده بود که رابطه‌ی مجتبی با مسئول تشکیلاتی اش مستحکم نیست. این تحلیل مقدماتی، یک تحلیل نهائی در پی داشت: رابطه یا مجتبی به عنوان عضو سازمان، با مسعود رجوی به مثابه امام ایدئولوژیکِ سازمان مستحکم نیست.

در جلسات انقلاب ایدئولوژیک آموزش داده شده بود که : قبول نداشتن مسئول تشکیلاتی، انجام ندادن مسئولیت های محوله، ابهام داشتن در مورد استراتژی سازمان، وابستگی به خانواده، درخواست ازدواج، عَلَم کردن سابقه ی مبارزاتی ، طلبکار بودن از مسئولین سازمان و...همه و همه مشکلاتی هستند که بیماری‌های مختلف محسوب می‌شوند. اما این بیماری ها آثار یک بیماری بزرگتر یعنی یک سرطان پنهان می باشند و آن بیماری پنهان عبارتست از عدم درک رهبر ایدئولوژیکِ سازمان، به مثابه امام عصرِ تشکیلات و جامعه.

مرده شوی جسد را شست. نه او با جسد  رابطه ای مستحکم داشت و نه جسد با او. این وظیفه ای ناگزیر بود که هر روز تکرار می شد. نمی دانم از کار شستن جسد که فارغ شد، دست هایش را شست و یا نشست ؟ چه فرقی می کند، مگر او مقدمات خودکشی مجتبی را فراهم کرده بود ؟ مگر دستگاه نظری او عضوی از سازمان ما را به جائی رسانده بود که خودکشی کند، برَوَد و با مرگ خود و فقط با مرگ خود تجربه ای را به ما منتقل کند ؟

مرده شوی جسد را در کفن پیچید. اعضای دفتر سیاسی هم دست بر کفن گذاشته و انجام وظیفه کردند. وظیفه ای که نخستین مرحله ی آن را در مراسم ازدواج محض مسعود رجوی و مریم عضدانلو، و محاکمه ی اعضای سازمان و انحراف افکار عمومی را از سر گذرانده بودند. کفنی که طاقه طاقه پیچیده شد. که طاقه طاقه پیچیده شد...کفنی که تمام نمی شود...

به گورستان بغداد رفتیم. از پیش چاله ای کنده شده بود، جسد را در گور گذاشتیم. عباس داوری،  دعای مخصوص میّت را خواند. مجتبی را با خاک پوشاندیم. همسرش بر  خاک نشست و خطاب به آنکه دیگر نهان بود با گریه گفت : " چطور می توانم نام تو را دیگر به زبان بیاورم ؟ به دیگران چه بگویم ؟ کاش شهید شده بودی ."

از گورستان عمومی بغداد به پایگاه میرزائی برگشتیم. اعضای دفتر سیاسی، دل نگرانِ آبروی مسعود رجوی و ما اندوهناکِ همرزمی که در کنار ما خودکشی کرده بود. مدام از او یاد می کردیم. برخی از اعضای سازمان می گفتند که پیش از چرخاندن دستگیره ی هر اتاقی احساس می کنیم که در پشت آن کسی خودش را به دار آویخته است. برخی می گفتند که دیگر نمی توانند به اتاق های مجاورِ محل خودکشی رفت و آمد کنند، که رغبت نمی کنند که همچون گذشته به کارهای روزمره بپردازند.

فاز اوّل خودکشی مجتبی میرمیران  "م.بارون" تمام شد. به این دلیل می گویم فاز اول که درست هفت روز بعد مشخص شد که این خودکشی یک فاز دوم نیز دارد و دوباره همه را صدا کردند.

جمع شدیم اینبار محمدعلی توحیدی، عضو دفتر سیاسی و مسئول نشریه پشت تریبون رفت و فاز دوم را که عبارت بود از "کشتن خاطره ی مجتبی میرمیران"، در اذهان ما،  شروع کرد. و چهار ساعت به مجتبی میرمیران فحش داد. از جمله گفت : "اگر نظام به تمام خواهران ما تجاوز کرده بود بهتر از این بود که در خانه ی مسعود خودکشی کند، او حرمت خانه ی مسعود را رعایت نکرد. ما به دلیل محبوبیت جهانی مسعود است که در عراق مهمان هستیم. نظام با این عمل کثیف می خواست چه چیز را ثابت بکند ؟ او می خواهد بگوید که سازمان با بن بست مواجه است ؟ سازمانی که در نوک پیکان تکامل است و پرچم دارِ رهائی و پیروزی است. او می خواهد بگوید که این همه دروغ است ؟ ما در هیچ زمینه ای با بن بست مواجه نیستیم. نظام اصلأ معنی مجاهد خلق را نفهمیده بود. او اصلأ مجاهد نبود. مسعود لطف کرده و گفته که نظام مجاهد بود، نظر خاص الخاص خودش را گفته، مسعود در نقطه ای قرار دارد که می توان با صلاحیت برتر خودش، با توجه به جایگاه ویژه اش که برای ما قابل درک نیست، مسائلی را  تشخیص بدهد و اعلام کند. اما از نظر ما و شما، نظام اصلأ نباید مجاهد قلمداد شود. مسعود در ماوراء صلاحیتِ دفتر سیاسی، مرکزیت و اعضای سازمان قرار دارد. مثلأ فرض کنید میتران رئیس جمهور فرانسه، می تواند در مسائلی وارد شود و در نقطه ای بالاتر از صلاحیت دولت و سایر مقامات کشور، موضوعی را قضاوت کند و حکم اعدام کسی را به حکم عفو تبدیل نماید ( البته بگذریم که در این تاریخ مجازات مرگ در فرانسه به طور کلی لغو شده بود ) مسعود هم با توجه موضع و موقعیت منحصر بفردش از حق قضاوت ویژه ای برخوردار است. اما ما از چنین حقی مطلقأ برخوردار نیستیم. بنابراین از نظر ما که فقط درحدِ اعضاء معمولی سازمان با مسائل را قضاوت کنیم. نظام مجاهد نبود. او صلاحیت نداشت در میان ما زندگی کند. آخر سر هم دیدید که چه  سرنوشتی پیدا کرد، به یک نعش تبدیل شد. شنیده ام که برخی از شماها گفته اید که دائم در حین کار به او فکر می کنید. و یا حتی گفته اید که درب اطاقی را که باز می کنید تصور دارید که یکی خودش را آویزان کرده باشد. این نعش، این مرد را باید فراموش کرد و  او خواست با این عمل نشان دهد که روابط سازمانی ما با بن بست مواجه شده است. اما همه‌ ی شما شاهد هستید که ما در چه مرحله ای از رشد قرار داریم. سازمان های دیگر تکه تکه شدند. مثلأ سازمان فدائی، فکر می کنید که آنها چرا به این نقطه رسیدند ؟ فکر نکنید که از اول اینطور بودند ؟ نه ! هرکدامشان وزنه ای بودند، واقعاً در زندان و بیرون زندان نفس  می بریدند و وزنه هائی بودن. اما امروز ببینید که به کجا رسیده اند. آنها نتوانستند انسجام درونی خودشان را حفظ کنند. روابطشان مثل روابط ما انقلابی و دموکراتیک نبود. دموکراسیِ سازمان ما برای هیچ گره و سازمان و حزبی قابل تصور نیست". (!)

فاز دوم خودکشی مجتبی میرمیران (نظام) مسئول نهاد سازمان و گوینده صدای مجاهد و شاعر تمام شد. در این فاز موضوعات زیر مورد تأکید قرار گرفت :

1 – مجتبی میرمیران با خودکشی خود، حُرمت خانه ی مسعود رجوی را شکسته است، زیرا از نظر ما تمام پایگاه های سازمان، خانه ی مقدس مسعود است.

2 – سازمان با بن بستی مواجه نیست

3 – مجتبی میرمیران فقط یک نعش است

روزهای بعد این خاطره زدائی بطور عمیقتری ادامه یافت. تمام نوارهای صدای مجتبی که در اختیار افراد نهادها و بخش ها قرار داشت، توسط مسئولین بطور ضربتی جمع آوری شد.

غریب بود، غریب است. انسانی، همرزمی، دوستی،  برادری، رفیقی، ده سال تمام در این سنگر و سنگر، با ما، در میان ما، راه آمده بود. شب و روزش را با ما در یک اتاق و در زیر یک سقف گذرانده بود. شب و روزش را با ما در یک اتاق و در زیر یک سقف گذرانده بود و بعد در ناگزیری بزرگ برای اعلام یک خطر- یک بن بست- یا اعتراض به مناسبات مستبدانه و ارتجاعی سازمانی، خودکشی کرده است و ولایت فقیه سازمان لشکر می آورد تا به او که دیگر نیست که دیگر نمی تواند باشد،  دشنام و دشنام و دشنام بگویند.

حتی زنِ او را به صحنه آوردند تا به همسرش دشنام بگوید. همسری که کبودی ریسمان مرگ را هنوز بر گردن دارد. که در هر حال رفته است، دیگر رفته است. که خودش را کشته است، خودش را و نه هیچکس دیگر را.

چهره ای با خاک پوشیده می شود و چهره ای دیگر او را در زیر باران دشنام می گیرد. این دو چهره (دو همسر) با هم در یک سازمان می زیسته اند. در یک اتاق، هنوز شاید گرمای بوسه های یکدیگر را بر لب داشته باشند. ریشه های این مسخ عاطفی در کجاست ؟

توتالیتاریسم اهلی نمی شود. با ایدئولوژی و سیستم و روش های منحصر به خود می آید. تا شعور را بزداید و حاکم شود، اما این هم حاصل نمی شود. توتالیتاریسم از انزوائی به انزوای دیگر نقل و مکان می کند. در این مسیر اما دریغ که در این جا به جائی، افرادی را نیز بر گرداگرد خود مسخ می کند و به بیماری تمام خواهی مبتلا می کند. توتالیتاریسمِ مسعود رجوی، البته هنوز درانزوای سیاسی است. با این همه این توتالیتاریسمِ خاص الخاص، مینیاتورِ رژیم مورد ادعای او را نیز به نمایش می گذارد : وقتی تمام حرمت ها را در سازمان خود شکستیم، چگونه می توانیم در سامانه ی جامعه حرمتی را پاس بگذاریم ؟ از آنجا که ناهنجاری ها در اثر تکرار به عادت تبدیل می شوند و فاجعه این است که برای این عادت، صفتِ انقلابی نیز به وام گرفته می شود.

روزهای پس از خودکشی مجتبی میرمیران (نظام) با همرزمانی که در اطاقِ کناری او کار می کردند صحبت کردم –  می گفتند : " یکی دو روز قبل از خودکشی حالش تغییر کرده بود، با عجله اطاق کار، میز، پوشه ها و کشوهایش را پاکسازی می کرد. همه ی کاغذها و دست نوشته هایش را بر می داشت." (البته این همه به مسئولین گزارش شده بود.  اما از آنجا که او تحت برخورد بود و تحت فشار برای بالا آوردنِ علایق و وابستگی های ضد رهبر) او را به حال خودش گذاشته بودند. همچنین به یکی دیگر از اعضای نهاد فیلمبرداریِ بخش تلویزیون که او نیز تحت برخورد بود صحبت کردم. او می گفت : "مجتبی زیر تیغ بود. یکدفعه آمد در حیاط و در کنار من شروع به قدم زدن کرد، گفتم تو هم به من پیوستی ؟"

اصطلاح "زیر تیغ" بودن به کسانی اطلاق می شد که خلع مسئولیت و خلع عضویت شده بودند. به شیوه ی مسعود رجوی این افراد به میزان ضعف و شدت مسائلشان با ممنوعیت و محرومیت هائی از قبیل زیر مواجه می شدند :

قطع رابطه با همسر- قطع رابطه با فرزند – ممنوعیتِ شرکت در ناهار و شام جمعی- ممنوعیت شرکت در مراسم جمعی شامگاه یا نماز- تغییر نوع مسئولیت – انتقال به آشپزخانه، تلفن خانه، مدرسه، ترابری (مثلأ عضو سازمان که مسئولیت ترجمه ی گزارشات روزنامه های خارجی را به عهده داشت، در صورت مسئله دار شدن، یعنی شُل شدن رابطه اش با رهبر، به محل هائی همچون آشپزخانه – ترابری – تدارکات و انبار منتقل می شد. و پس از انقلاب کردن، دوباره مسئولیت پیشین را به عهده اش می گذاشتند.) این شیوه مورد اعتراض برخی از اعضای سازمان که مسئولیت های سازمانی شان در بخش های صنفی قرار داشت، مواجه شد و آنها می گفتند : "انگار وظایف به سیاه و سفید تقسیم می شوند و هرکس را می خواهید انقلاب بکند، مدتی به راننده، تلفنچی، خیاط، آشپز، نگهبان، باغبان،  بنّا و آهنگر تبدیل می کنید."

 

به این ترتیب مجتبی میرمیران, پس از سالها فعالیت های مبارزاتی در بستر انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی که نام مستعار ازدواج محض و " شاه بازی مسعود رجوی" بود، در بخش ما به خاک سپرده شد. جرم او نداشتن رابطه ی مستحکم با مسعود رجوی بود. در بخش های دیگر اعضائی از سازمان، در عراق، آلمان و فرانسه نیز خودکشی کرده بودند و بعدها در سال های بعد نیز خودکشی کردند. به عنوان مثال در مدت زمانی که من در تشکیلات بودم، دو عضو سازمان، زن و مردِ مجردی به اتهام یا جرم رابطه ی عاشقانه محکوم می شوند و پس از تکمیل پرونده و در تحلیل نهائی تشخیص داده می شود که تقصیر با مرد است. مرد از طرف مسعود رجوی به اعدام محکوم می شود ( از اجرا یا عدمِ اجرای این حکم بی اطلاعم) و زن را به انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین در فرانسه اعزام می کنند تا به عنوان تلفنچی به کار ادامه دهد. اما او مدام از صدور حکم اعدام برای مردی که از ذهن او خارج نشده بود، پریشان و متفکر بود و به این دلیل مرتبأ از طرف مسئولین مورد تحقیر و بازخواست قرار می گرفت تا سرانجام روزی از پایگاه خارج می شود و در شمال پاریس در منطقه وال دوآز، روی ریل قطار می خوابد (وسط دو ریل و به موازات آنها) کمپرس هوای ناشی از عبور قطار، تمام رگ های داخلی او را پاره می کند و چند ساعت بعد در بیمارستان جان می سپارد. (یکی از روزنامه های محلی منطقه نیز همان زمان، خبر مختصر این خودکشی را درج کرد.)

 

با درنگ بر نمونه های تأسف بارِ خودکشی های سازمانی، تولد ولایت فقیه را در سازمان مجاهدین می توان مرور کرد.

اما فراتر از هر مرور و بازمروری در کردار مسعود رجوی که برآیند اتودینامیکِ دستگاه نظری اوست، این پرسش باقی است که :

در جامعه ی ما کدام پیش زمینه های اجتماعی- فرهنگی – تاریخی و سیاسی, "ظهور ولایت فقیه" و "سرسپاری به آن" را فراهم می سازد ؟

 و این سرنوشت شوم بر بستر خونِ آرمان گریان مبارز و بر ویرانه ی اعتمادِ مردم، چگونه هربار تکرار می شود ؟

 

(ادامه دارد)

 

 

صدور حکم اعدام

برای علی زرکش،

 فرمانده ی سیاسی- نظامی سازمان مجاهدین و قائم مقام و جانشین مسعود رجوی

  

منبع:پژواک ایران