در افشای ادعای وزارت اطلاعات: چريکهای فدائی خلق در «چنبره ساواک»
فریبرز سنجری
ادعای نفوذ پليس در سازمان چريکهای فدائی خلق يکی از محور هائی است که با برجستگی در کتاب"چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357" جهت انحراف اذهان جوانان کشور طرح شده است. بر مبنای اين ادعا، کتاب مذکور کوشيده است به ساواک (و در نتيجه کلاً به سازمانهای امنيتی) قدرت افسانه ای دهد تا اين تصور نادرست القاء گردد که سازمانهای انقلابی و در اينجا چريکهای فدائی خلق وسيعاً در زير کنترل ساواک بودند؛ و گويا اين امر تا آنجا وسعت داشته است که " دور نبود که اعضای رهبري، يکسره از منابع ساواک تعيين گردند". در آنجا همچنين ادعا شده است که "ساواک با کار اطلاعاتی حساب شده، توانسته بود، درون سازمان رخنه کند؛ و بر کليه فعاليت های اعضای گروه، اشراف يابد" (صفحه 753)، (صفحه722 ). اينها ادعاهای پوچی است و همانطور که ملاحظه می شود اطلاعاتی های نويسنده کتاب مزبور با طرح آنها صرفاً تلاش کرده اند نهاد های امنيتی و اطلاعاتی را مسلط بر همه چيز و همه امور جلوه داده و اينطور القاء کنند که هيچ فعاليت انقلابی از زير چشم مقامات امنيتی دور نمی ماند. با اين تبليغات و با طرح ادعای بی اساس نفوذ ساواک در سازمان چريکهای فدائی خلق، اطلاعاتی های جمهوری اسلامي، قبل از هر چيز جوانان مبارز و انقلابی ايران را آماج حمله قرار داده اند تا بتوانند در دل جوانان ما هراس ايجاد کنند و آنها را از هر گونه کار تشکيلاتی باز دارند.
کتاب" چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357" که از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بهار امسال منتشر شد، همانطور که قبلاً نيز تأکيد شده، تلاش آگاهانه ای است جهت خدشه دار کردن چهره انقلابيون چريک فدائی در دهه 50 و ارائه تصويری به غايت غير واقعی و تحريف شده از مبارزات پاک باخته ترين کمونيستهای ايران که در سالهای سياه سلطه رژيم شاه توانستند با فعاليتهای خود بن بست حاکم بر مبارزات مردم را در هم شکسته و راه واقعی سرنگونی ديکتاتوری امپرياليستی حاکم را در مقابل همگان قرار دهند. درست به خاطر بر آورده کردن يک چنين هدف ضد انقلابی است که کتاب مزبور با دستی باز به ساخت و پاخت دروغ، تحريف وقايع و سند سازی های وقيحانه متوسل شده است. ابعاد اين تحريف و دروغ پردازی ها نيز چنان است که در افشای هر يک از آنها می توان چندين صفحه نوشت و واقعيت ها را آشکار ساخت. اقدام به چنين کاری البته خود وظيفه ای است که بر دوش همه نيروهای مبارز قرار دارد و اين مقاله نيز درست در راستای افشای ادعاهای دروغ و اتهامات بی اساس نويسندگان وزارت اطلاعات در مورد چريکهای فدائی خلق به تحرير در آمده است.
در يک نگاه کلی می توان ديد که کتاب دشمن(چريکهای فدائی خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357) به طور عمده بر سه محور استوار است. اين محور ها را چنين می توان خلاصه نمود.
ا- بازجوئی های رفقای فدائی که همگی زير شکنجه های وحشتناک ساواک اخذ شده اند يکی از محور هائی است که کتاب بر آنها تکيه دارد؛ و اين البته در حالی است که اصالت خود آن بازجوئی ها مورد ترديد می باشد، چرا که هيچ شاهدی بدست داده نمی شود که واقعيت و اصالت آنها را ثابت نمايد. برعکس، می توان با مدارک و شواهدی نشان داد که به اصطلاح بازجوئی هائی که به آنها استناد شده يا کاملاً جعلی هستند و يا اگر هم وجود داشته اند، در آنها دست برده شده است. تکيه بر اين بازجوئی ها جهت القاء اين امر صورت گرفته که گويا رزمندگان فدائی در زير شکنجه مقاومت نکرده و به محض دستگيری در " همان نخستين جلسه بازجوئی"(صفحه 481) اطلاعات خود را در اختيار شکنجه گران ساواک قرار می دادند. بدين گونه با تحريف واقعيت ها کوشش شده است که تصويری غير واقعی از " سيمای چريکهای فدائی"(صفحه 22) ارائه شود که مورد نياز دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی می باشد.
2- دومين محوری که مطالب کتاب مزبور را تشکيل می دهد دو نامه ساواک ساخته می باشند که با استناد به آنها کتاب از يک طرف به اشاعه اين دروغ پرداخته است که چريکهای فدائی تشکيلاتی وابسته به بيگانگان بوده و برای کشور های خارجی جاسوسی می کرده و از طرف ديگر سعی در وارد آوردن اين تهمت به سازمان چريکهای فدائی خلق کرده است که گويا اين سازمان به خاطر حفظ "بنيان های ايدئولوژيک" خود، مبادرت به تصفيه فيزيکی مخالفينش می نمود. با توجه به جعلی بودن خود آن دو نامه که همه ادعاهای وزارت اطلاعات در اين زمينه بر مبنای آنها قرار دارند، هر کسی می تواند به درجه بی اساس بودن مطالبی که در اين محور در کتاب مذکور نوشته شده اند، پی ببرد.
3- ادعای نفوذ پليس در سازمان چريکهای فدائی خلق که در بالا به گوشه هائی از آن با استناد به خود کتاب اشاره شد محور سوم می باشد.
از سه محور فوق دو محور 1 و 2 پيش از اين توسط نگارنده اين سطور در يک جلسه پلتاکی به تاريخ 15 نوامبر تحت عنوان "هدف دشمن از "تاريخ نگاری" برای چريکهای فدائی چيست؟" و همچنين در طی مقاله ای با عنوان "باز هم در باره "تاريخ"سازی شکنجه گران"، مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. در اينجا محور سوم را مورد توجه قرار داده و می کوشم با تکيه بر خود واقعيات و نيز تجربيات شناخته شده تاکنونی جنبش کمونيستي، دروغ بودن ادعاهای رژيم در اين زمينه را نشان دهم. به نظر من آشکار ساختن کذب اين ادعا به خصوص در شرايط کنونی و در زمانه ای که ما شاهد رشد و گسترش اعتراضات جوانان کشور می باشيم، از اهميت اساسی برخوردار است. اين واقعيتی غير قابل انکار است که در جنبش انقلابی مردم ما در بين جوانان گرايش واضحی به مارکسيزم و سوسياليسم ديده می شود و ما شاهد تلاشهای خستگی ناپذير دانشجويان و مبارزين جهت متشکل شدن و رساندن فرياد اعتراضشان به همگان هستيم، تلاشی که هر روز در اشکال مختلفی خود را بروز می دهد. از آنجا که نويسندگان کتاب يکی از اهداف مهم خود را مقابله با همين گرايش مارکسيستی و سوسياليستی در صفوف دانشجويان و مبارزين گذاشته اند، برای آنها بسيار مهم است که بتوانند چنان ادعاهای دروغی را به خورد جوانان مبارزِ به خصوص دارای گرايشات سوسياليستی بدهند. در واقع، اطلاعاتی های جمهوری اسلامی سعی کرده اند که با اشاعه ايده دروغ کنترل امنيتی ساواک بر سازمان چريکهای فدائی و نفوذ دشمن در درون صفوف رفقای ما، به جوانان مبارز چنين القاء کنند که هيچ گونه کار تشکيلاتی از چشم مقامات امنيتی پنهان نمانده ونمی ماند. همچنين با استناد به چنين ادعای کذب و دروغی می کوشند جوانان و مبارزين را از هر گونه کار تشکيلاتی دلسرد و مايوس نموده و به آنها بقبولانند که هر گونه فعاليت تشکيلاتی "پوچ" و بی نتيجه است.
يکی از ادعاهای مشخص نويسندگان کتاب اين است که گويا اگر رژيم سلطنت در سال 57 از بين نرفته بود قطعا چريکهای فدائی به جريانی آلوده و پليسی همانند تشکيلات تهران حزب توده تبديل می شدند. اين ادعای سخيف در صفحه 691 کتاب به اين صورت آمده است :"شايد بتوان با قاطعيت ادعا کرد با نفوذی که ساواک در چريکهای فدائی ايجاد کرده بود در صورتی که انقلاب اسلامی به پيروزی نمی رسيد؛ سرنوشت تشکيلات تهران حزب توده سرنوشت محتوم چريک های فدائی بود." لازم است ياد آوری شود که در دهه 40 تشکيلات حزب توده در تهران به دنبال همکاری يکی از اعضای اين حزب به نام عباسعلی شهرياری نژاد معروف به عباس شهرياری با رژيم شاه، به ابزاری در دست ساواک جهت پيشبرد اهداف اين سازمان جهنمی تبديل شد؛ و عباس شهرياری مزدور از طريق آن تشکيلات توانست ده ها جوان مبارز و انقلابی را به دام انداخته و کت بسته تحويل ساواک دهد. يکی ديگر از کار های عباس شهرياری يا به قول تبليغات ساواک "مرد هزار چهره"، به عنوان عامل نفوذی در تشکيلات تهران حزب توده، ضربه به گروه جزنی بود. تعدادی از رفقای اين گروه در جريان ارتباط با تشکيلات تهران و شخص عباس شهرياری در سال 46 دستگير شدند. از جمله رفقا حسن ضياء ظريفی و احمد جليل افشار در تهران و مشعوف کلانتری ،مجيد کيانزاد و محمدچوپان زاده درخوزستان که سه تن اخير در حين خروج از کشور از اين طريق لو رفته و دستگير شدند. عباس شهرياری سر انجام در14 اسفند سال 53 به دليل همکاری با دشمن و تبديل تشکيلات تهران به يک تشکيلات پليسی و وسيله ای جهت شکار و دستگيری مبارزين، به عنوان يکی از اعضای با سابقه و مهم سازمان امنيت شاه بوسيله يکی از تيم های عملياتی چريکهای فدائی خلق به سزای اعمالش رسيد. با اين ياد آوری بايد در مورد مقايسه بين تشکيلات تهران با سازمان چريکهای فدائی خلق توجه کرد که آيا اساسا چنين مقايسه ای جايز است و اگر نيست چرا دشمن به چنين سياه نمائی مبادرت کرده است؟
اگرادعای نويسندگان کتاب رابپذيريم و قبول کنيم که ساواک تا آن حد در صفوف چريکهای فدائی نفوذ داشته است که" گروه در چنبره ساواک"(صفحه721) قرار داشته و اگر رژيم شاه ساقط نمی شد اين سازمان به يک تشکيلات پليسی نظير تشکيلات تهران حزب توده تبديل می شد، اولين سوالی که به طور منطقی مطرح می شود اين است که پس چرا ساواک با همه عوامل نفوذی خود نتوانست همه اعضای سازمان چريکهای فدائی خلق را بيکباره جمع و آن سازمان را نابود سازد تا حداقل برای مدتی خيال خود را راحت کرده و نگرانی شاه و اربابانش (1)را بر طرف سازد؟ و چرا در فاصله 8 تير 55 يعنی زمان ضربه بزرگ ساواک به چريکهای فدائی تا قيام بهمن،بقايای اين تشکيلات صرفنظر از تحولات نظری در درون آن و عدول رسمی از تحليل ها و خط مشی مارکسيستی اوليه چريکهای فدائي، توانست به مبارزات خود ادامه داده و حتی ضرباتی هم به دشمن وارد سازد؟ اگر به قول اينها " گروه در چنبره ساواک" قرار داشت، چرا در همان فاصله بين 8 تير تا بهمن 57، ضربات پليس به سازمان مذکور بيشتر از طريق ردگيری و گشت های خيابانی بود؟ اگر ساواک آنچنان در اين سازمان نفوذ کرده بود که گويا در صورت عدم وقوع به اصطلاح انقلاب اسلامي، سازمان چريکهای فدائی خلق به تشکيلاتی نظير تشکيلات حزب توده تبديل می شد، پس چه نيازی به تعقيب اعضاء و مرتبطين با اين سازمان از طريق ردگيری و فعاليت گشت های خيابانی بود؟ خود نويسندگان کتاب در صفحه772 اعتراف می کنند که :"طی سالهای 55 الی 57 بيشتر ضرباتی که کميته مشترک بر چريک های فدائی وارد آورد از رهگذر همين گشت های خيابانی بود که البته گه گاه متهمين نادمی را نيز به همراه داشتند". آيا همين موضوع که از طرف خود نويسندگان کتاب مطرح شده، دروغ بودن ادعاهای آنچنانی آنها را ثابت نمی کند؟ و اين خود دليل ديگری بر اين مدعا نيست که قلم بمزدان وزارت اطلاعات جهت بی نتيجه جلوه دادن فعاليت مبارزاتی و کار تشکيلاتی است که چنين در قدرت ساواک غلو می کنند؟
اتفاقاً سابقه نفوذ ساواک در سازمانهای سياسی تنها به مورد تشکيلات تهران حزب توده محدود نمی شود. تشکيلات پليسی ای که سيروس نهاوندی در دهه 50 برای گير انداختن جوانان مبارز و تحويل آنها به شکنجه گران ساواک شکل داد، نمونه ديگری است که شيوه کار ساواک را نشان داده و بر عليه ادعاهای کتاب مورد بحث گواهی می دهد. همگان می دانند که با فرار ساختگی سيروس نهاوندی از کادر های سازمان انقلابی که در ارتباط با " سازمان رهائی بخش خلقهای ايران" در آذر سال 50 دستگير شده بود، ساواک تلاش کرد بار ديگر تشکيلاتی پليسی سازمان دهد. تهرانی شکنجه گر ساواک در دادگاه خود تائيد نمود که سيروس نهاوندی پس از همکاری با ساواک در سال 51 به بيمارستان 501 ارتش منتقل شده و سپس از آنجا بطور ساختگی موفق به فرار می شود. اين نيز قابل توجه است که ساواک جهت واقعی نشان دادن فرار سيروس نهاوندی حتی گلوله ای به دست و يا پای وی شليک می کند تا زمانيکه دوستان وی او را می بينند، فرار ساختگی وی را باور نمايند.(2) به اين ترتيب سيروس نهاوندی به کمک روابطی که داشت نه تنها يک تشکيلات پليسی شکل داد بلکه روابطی را هم که رفقای سازمان انقلابی در ايران شکل داده بودند را شناسائی نمود. در نتيجه ساواک توانست از طريق سيروس نهاوندی تعداد زيادی از مبارزين را که از طريق او در يک تشکيلات ساختگی جمع شده و يا خائن نامبرده از فعاليت آنها اطلاع داشت، در زمان های مقتضی جمع و يا مورد حمله قرار دهد. از اين طريق بود که ساواک توانست در سال 55 تعدادی از مبارزين از جمله رفقا گرسيوز برومند، خسرو صفائي، پرويز واعظ زاده مرجاني،ماهرخ فيال، مينا رفيعي، جلال دهقان و... را شهيد و تعداد ديگری از مبارزين را دستگير نمايد.
بر مبنای تجاربی که در فوق به آنها اشاره شد، بايد پرسيد که اگرساواک در صفوف چريکها واقعا نفوذ کرده بود چرا بر اساس اين تجربه و سياستی که داشت يکباره آنها را جمع نکرد و همان برخوردی را که با مبارزين انقلابی مرتبط با سيروس نهاوندی خائن داشت، در اين مورد ادعائی انجام نداد؟ همچنين در رد ادعای کذب قرار داشتن سازمان چريکهای فدائی خلق در "چنبره ساواک"، تجربه ديگری را نيز می توان در اينجا ذکر نمود که مربوط به چگونگی دستگيری رفيق فراموش نشدنی کرامت الله دانشيان می باشد. همانطور که روشن شده است (3)کرامت با فردی به نام امير حسين فتانت که از اواخر دهه40 به مدت چند سال در زندان رژيم شاه بود در ارتباط بود. تا آنجائی که من به خاطر دارم فتانت به همراه يکی از دوستانش به نام رحيم عراقی به اتهام تدارک جهت ربودن يک هواپيمادستگير شده بود(4). خود وی در مصاحبه ای که بخش هنری روز آنلاين با او نموده و در تاريخ 7 اسفند 1384 در اين سايت درج گرديده است در معرفی خود می گويد که :" سالهاى 49 تا 51 را در زندانهاى قزل قلعه، قصر شماره 3 و زندان قصر شماره 4 با بعضى از شخصيتهاى بزرگ تاريخ مبارزات سياسى اخير ايران همبند بودم.". امير حسين فتانت پس از آزادی از زندان ننگ همکاری با ساواک را پذيرفته و به يکی از منابع ساواک تبديل شده بود بدون اين که کسی از اين موضوع مطلع بوده باشد، کرامت نيز اين را نمی دانست. فتانت برای به دام انداختن کرامت خود را مرتبط با سازمان چريکهای فدائی جلوه داده و برای جلب اعتماد او اعلاميه ها و جزوات چريکهای فدائی را از ساواک گرفته و در اختيار کرامت می گذاشت. فتانت در اين رابطه تا آنجا پيش رفت که حتی اسلحه ای هم در اختيار کرامت گذاشت، اسلحه ای که البته سوزن آن را ساواک در آورده بود. (اتفاقاً داشتن اسلحه، يکی از اتهامات کرامت، آن رفيق مبارز در جريان دادگاه معروفش بود) اما در جريان اين پروسه وقتی ساواک احساس کرد که ممکن است وابستگی امير حسين فتانت به ساواک شناخته شده باشد، کرامت و يارانش را دستگير و آنها را در آن بيدادگاه نمايشی محکوم نمود.(5) اين تجربه نيز به نوبه خود نشان می دهد که ساواک وقتی از طريق پادوهای خائن خود موفق به ارتباط گيری با مبارزينی می شد، پس از چندی آنها را دستگير می نمود و اجازه فعاليت بيشتر به آن مبارزين نمی داد.
سازمان چريکهای فدائی خلق در خرداد سال 55 ضمن توضيح ضربات پی در پی ساواک به چند پايگاه چريکها، در طی اطلاعيه ای علت اين امر را ردگيری های تلفنی اعلام نمود. اين موضوع در "کتاب دشمن"(کتاب مورد بحث) نه تنها تکذيب نشده بلکه در آنجا هم مطرح شده است که ضرباتی که در چند ماه اول سال 55 از طرف ساواک از طريق ردگيری های تلفنی بوده است و نه به خاطر نفوذ پليس در صفوف سازمان. خود نويسندگان کتاب در صفحه 644 نوشته اند که وقتيکه ساواک فهميد بهروز ارمغانی با برادر همسرش رضا جوشنی املشی تماس تلفی دارد، "شنود تلفن ها آنقدر ادامه يافت تا اينکه خانه امن حميد اشرف در تهران نو، خيابان خيام و چند خانه ديگر واقع در کن،حسن آباد زرگنده و خيابان کرمان برای کميته مشترک معلوم گرديد.". بنابراين ساواک در سال 55 از طريق سر نخ هائی که بدست آورده بود توانست با کنترل تلفن های برخی از پايگاه های چريکها، تعدادی از اين پايگاهها را شناسائی نمايد. در مورد آنچه که بعد از ضربات بزرگ 55 از سازمان باقی ماند نيز با تاکيد بايد گفت که ، باز بر خلاف ادعای وزارت اطلاعاتى های جمهوری اسلامي، آن سازمان به عرصه تاخت و تاز ساواک تبديل نشد. اگر غير از اين بود بايد پرسيد که چرا در شرايطی که عليرغم ضربات بزرگی که به سازمان چريکهای فدائی خلق وارد آمد و ياران و امکانات زيادی از دست رفت، باز هم بقايای آن سازمان در پروسه فعاليت های خود به دشمن ضربه زده و تشکيلات و قدرت آتشی را حفظ کرد که ما بعدا نقش آفرينی آنرا در قيام بهمن شاهد بوديم. بنابراين اين ادعا با واقعيت مبارزاتی و تشکيلاتی چريکهای فدائی خلق چه قبل از ضربات بزرگ 55 و چه در رابطه با سازمان بعد از ضربات عليرغم همه گرايش به راست و تحولات درونی اش انطباق ندارد. البته هر نهاد امنيتی و از جمله ساواک تلاش برای نفوذ در سازمانهای انقلابی را وظيفه بديهی خود می شمارد. اما اين ادعای اطلاعاتی های جمهوری اسلامی که می کوشند تلاش های ساواک برای نفوذ در سازمان چريکهای فدائی خلق را موفق جلوه دهند، تنها بيانگر غرض ورزی آنها و کوشش برای پيشبرد مقاصد ضد خلقی خودشان است. با آگرانديسمان کردن موفقيت ساواک در وارد آوردن ضربه به چريکهای فدائی خلق در سال 55 ، اطلاعاتی ها سعی کرده اند تصويری از چريکها بسازند که با واقعيت آنها انطباق نداشت و اين تلاش تنها بکار ابر قدرت جلوه دادن سازمانهای اطلاعاتی و امنيتی می خورد.
همانطور که اشاره شد، چريکهای فدائی خلق در دوم خرداد 55 در اطلاعيه ای که در رابطه با ضربات 26 و 28 ارديبهشت همان سال منتشر نمودند، اعلام کردند که :" اين حملات بدنبال کنترل شبکه تلفن قسمتی از سازمان ما وکشف محل چند پايگاه اصلی و پشت جبهه چريکی آغاز گرديد." دستگيريهای متعاقب اين ضربات در همان سال برای خيلی از مرتبطين با سازمان و از جمله خودم که در آن زمان در زندان بودم روشن ساخت که برخی از رفقا مثل رفيق بهروز ارمغانی شديدا تحت تعقيب بوده اند. اما اين واقعيات هم ربطی به ادعای سخيف کنونی سربازان گمنام امام زمان ندارد!
واقعيت اين است که به دليل درستی خط مشی مبارزاتی چريکهای فدائی خلق و جريانی که با رنج و خون و پايداری در مبارزه درجامعه شکل گرفت، در سالهای 53 و 54 اين تشکيلات با روی آوری گسترده مبارزينی مواجه شد که بطور باور نکردنی ای بسوی سازمان می آمدند. گسترش صفوف سازمان از طريق جذب نيرو آنچنان وسعت يافت که مسئله سازماندهی اين نيروی عظيم و آموزش آنها به رفقای ما فرصت نداد تاکتيک ها و روشهای دشمن را با دقت بررسی و راه مقابله با آنها را در يابند. در حاليکه ساواک به کمک و رهنمود سازمانهای اطلاعاتی امپرياليستها همچون سيا(CIA)، روشهای جديدی جهت مقابله با چريکها ياد گرفته بود. اگر تا ديروز با مشاهده هر رفيقی جهت دستگيری وی اقدام می کردند حال در تلاش بودند که با تعقيب و مراقبت فرد شناخته شده به رفقای ديگری دست يابند. اگر تا ديروز کنترل تلفنها در چهارچوب هميشگی خود پيش می رفت و البته سازمان هم از اين وسيله خيلی محدود و به ندرت استفاده می کرد، اما با گسترش سازمان به خصوص به سوی شهرستانها، هم استفاده از تلفن در سازمان بيشتر شد و هم رژيم شاه دستگاه های کنترل پيشرفته تری مستقر کرد.( 6) بنابراين با استفاده بيشتر از تلفن در سازمان، حساسيت دشمن نيز فزونی گرفت و دوچندان شد. در رابطه با زندانيان سياسی نيز اگر تا ديروز کسانی را که در مواجه با شرايط دستگيری و بازجوئی به مردم پشت کرده و حاضر به همکاری با پليس می شدند را به عنوان "آنتن" در زندانها بکار می گرفتند، حال می کوشيدند با جلب همکاری آنها از اين گونه افراد به مثابه طعمه جهت صيد انقلابيون سود جويند.
بنابراين همانطور که ملاحظه می شود در اينجا مسئله بر سر روشها و تاکتيکهای نوينی بود که دشمن برای ضربه زدن به چريکها بکار گرفت و رفقای ما نيز می بايست با شناخت آن شيوه ها راه مقابله با آنها و اشکال سازمانی مناسب و منطبق با آن روشها را پيدا می کردند تا توانائی گسترش رشد يابنده سازمان ودستيابی به اشکال نوين سازماندهی جهت تبديل حمايت معنوی بدست آمده به حمايت مادی را مهيا نمايند. اما متاسفانه عدم شناخت شيوه های جديد دشمن و اشتباهات ديدگاهی خود رفقا اين امکان را برای دشمن فراهم آورد که بتواند با گسترش پايگاههای چريکی در شهر ها اين پايگاه ها را شناخته و ضربات بزرگی به سازمان وارد سازد.
نويسندگان کتاب جهت ارائه تصوير خود ساخته از سازمان چريکهای فدائی خلق به نسل جوان و واقعی جلوه دادن ادعاهای خود در زمينه مورد بحث، به مواردی مثل تلاش ساواک برای دستيابی به رفيق صبا بيژن زاده از طريق يکی از نزديکان خانوادگی وی که تحت نظر و يا در ارتباط با ساواک بوده اشاره می کنند(صفحه711) و يا از تماس رفيق يوسف خشکه بيجاری با رفيقی نام می برد که گويا در تماس با يکی از منابع ساواک بوده است، که البته نويسنده کتاب دشمن بدون ارائه هيچ دليل و توجيهی از او تنها به نام "م-ک"اسم می برد (صفحه681). اما جالب است که در صفحات ديگر، خود کتاب اذعان می کند که هيچکدام از اين رفقا از طريق سر نخ هائی که گفته شده ضربه نخورده اند.
واقعيت اين است که با ضربات دشمن درنيمه اول سال 55 به چريکهای فدائی خلق، سازمان، رفقای با ارزشی را از دست داد و امکانات بسياری نابود شد و روابط زيادی گسسته گشت. به همين دليل هم اعضای باقی مانده سازمان، رفقائی چون صبا بيژن زاده تلاش خستگی ناپذيری بکار بردند تا هم روابط گسسته شده را دوباره وصل کنند و هم امکانات جديدی سازمان دهند و در همين چارچوب هم هيچ بعيد نيست که رفيق صبا بيژن زاده از خواهر و شوهرخواهرش خواسته باشد که خانه جديدی که تلفن داشته باشد برای خودشان تهيه کنند تا امکان تماس وی با آنها بيشتر گردد. کتاب به اين موضوع اشاره کرده و دست به داستان سرائی ميزند. اما اين مسئله چه ربطی به نفوذ ساواک در صفوف چريکهای فدائی خلق و داستان سرائی های نويسندگان کتاب دارد؟ همين واقعيت که نه رفيق صبا بيژن زاده و نه رفيق يوسف خشکه بيجاری از طريق کانالهائی که در کتاب به عنوان منابع ساواک قيد گرديده ضربه نخورده اند، نشان می دهد که ادعای نويسندگان کتاب مبنی بر نفوذ ساواک در سازمان نادرست بوده و حتی اگر ساواک موفقيتی هم در اين زمينه داشته، اين امر در ابعادی نبوده است که اکنون ادعا می شود. در حقيقت، ادعاهای کنونی بيشتر جهت قدرتمند نشان دادن ساواک و بالطبع وزارت اطلاعات به عنوان ادامه منطقی آن ارگان ضد خلقی بيان شده است. بنابراين اگر چه نمی توان اين واقعيت که ساواک در تلاش جهت پيدا کردن سر نخ هائی از چريکها و نفوذ در صفوف آنها بود را انکار نمود و اساسا اين امر وظيفه هميشگی هر سازمان اطلاعاتی است و در واقعيت هم مواردی وجود داشته که ساواک تلاش کرده عناصر بريده و واداده را به درون سازمان نفوذ دهد اما موفقيتی که ادعا می شود در اين زمينه نداشته است. تا آنجائی که مطالعه اين کتاب دشمن نيز نشان می دهد، واقعيت غير از اين نبوده است مگر آن که وزارت اطلاعات در اين زمينه نيز مثل موارد ديگر تلاش کرده که اطلاعات مهمی از طريق کتاب به انقلابيون منتقل نشود. از طرف ديگر کتاب در رابطه با ادعای بی اساس نفوذ پليس در سازمان چريکهای فدائی خلق، به داستان سرائی پرداخته و تا آنجا پيش رفته که در موردی رفيق حسن فرجودی را که در تاريخ 16 دی 55 به اتفاق رفيق محمد رضا هدايتی در مشهد دستگير و بر اساس اطلاعات سازمان در همان زمان هر دو رفيق در زير شکنجه شهيد شده اند را نه يکی از جان باختگان سازمان بلکه کسی قلمداد می کند که پس از دستگيری در مشهد با ساواک همکاری کرده و جهت نفوذ در سازمان آزاد شده است. داستان سرايان وزارت اطلاعات در حاليکه قادر نيستند حتی يک نفر را نام ببرند که به اين طريق شناسائی و شهيد شده است، در حاليکه خودبر مبنای گزارش ساواک نوشته اند که فرجودی " حدود 12 نفر از افراد عضو سازمان "(صفحه786)را می شناخته، در ادامه داستان سازی مفتضحانه خود مدعی شده اند که از حسن فرجودی پس از آزادي، ديگر اطلاعی در دست نيست. خلاصه کسانی که سعی می کنند دستگاه های امنيتی را آنچنان قدرتمند و مسلط بر همه چيز جا بزنند که هيچ حرکتی از نظرشان پنهان نمی ماند، به اينجا که می رسند می نويسند که "فرجودی با جلب اعتماد کميته مشترک توانست آزاد شود، ولی از زمان آزاد شدن او اطلاعی در دست نيست"(صفحه787) و نکته جالب اين که نويسندگان کتاب که همه اسناد ساواک را در اختيار دارند نمی دانند که چه بر سر حسن فرجودی آمده است! گر چه نويسنده کتاب "حدس"! زده که فرجودی يا در يک درگيری کشته شده و يا به "زندگی آرام و بی دغدغه ای"( صفحه 788)روی آورده. در اينجا بايد اظهار اميد واری کرد که در جلد های بعدی با دخالت "امداد های غيبی"، اين "حدس"نويسندگان کتاب به اين ادعا تبديل نشود که رفيق فرجودی نيز يکی از کسانی بوده که بدست چريکها کشته شده است!!
بيائيد لحظه ای فرض کنيم (فرضی که دارای هيچ پايه واقعی نيست) که داستان فوق واقعی است. بر اين اساس رفيقی که بنا به گزارش ساواک به تاريخ 19 دی ماه سال 55 که در صفحه 781کتاب درج شده "عليرغم شکستن استخوان پا بر اثر تير اندازی و خوردن سيانور تا اين لحظه زنده مانده ليکن کوچکترين مطلبی اظهار ننموده و آخرين نظر کميسيون پزشکی حاکی است که به علت نخوردن غذا حال عمومی او با توجه به اينکه به وسيله سرم تغذيه می گردد رضايت بخش نمی باشد ... تاکنون حتی از گفتن نام خود امتناع نموده است" و ساواک خود تاکيد دارد که "هرگونه فشار به نامبرده امکان تسريع در مرگ او را دارد"(صفحه 782) بتدريج بهبود يافته و به قول شکنجه گران نويسنده اين کتاب "با بهبود نسبی حال فرجودي، در فضای بازجوئي،زبان او نيز گشوده می شود"!!(به اين عبارت آخر توجه کنيد! تمام کسانی که بازجوئی زير شکنجه را چه در زندان های رژيم شاه و چه در زندانهای رژيم جمهوری اسلامی تجربه کرده اند، با عبارات مشابه "زبان او نيز گشوده می شود "که ورد زبان بازجوهای شکنجه گر بود،آشنا هستند که حال همان عبارت را نويسنده کتاب مورد بحث بکار برده است) و اطلاعاتش را در اختيار بازجويان قرار می دهد. همانطور که ملاحظه شد خود گزارش ساواک مدعی است که نامبرده "حدود 12 نفر از افراد عضو سازمان " (صفحه786)را می شناخته. و نويسندگان کتاب نيز ادعا نموده اند که "زبان او نيز گشوده " شده است. اگر چنين است پس چرا عليرغم اين ادعا ها ضربات بزرگی به سازمان وارد نشد؟ جالب است که عليرغم اين ادعا ها بر طبق متن کتاب معلوم می شود که نامبرده حتی بر اساس گزارش مورخه 21 بهمن 55 ساواک مندرج در صفحه 786 اين کتاب "آمادگی همکاری لازم جهت شرکت در گشت زنی ندارد"، به همين دليل هم پرويز ثابتی(همان مقام امنيتی معروف) در زير اين گزارش به تاريخ 25 بهمن ماه 55 دستور می دهد که وی را به تهران منتقل کنند. پس فرجودی بنا به اين داستان از حدود اوائل اسفند 55 به کميته تهران منتقل می شود و گويا تا آزادی ادعائی اطلاعاتی های نويسنده کتاب دشمن، از زندان در آنجا بوده است. اما، اگر چنين است، پس چرا نه کسی وی را در اين فاصله در زندان ديده است و نه داستان سرايان ما می دانند که بالاخره ساواک کی وی را جهت نفوذ در صفوف چريکها از زندان آزاد کرده است! و مهمتر از همه اينکه چه کسانی بر اثر همکاری نامبرده دستگير و يا شهيد شده اند؟ اين موضوع نيز قابل تعمق است که نويسنده و يا نويسندگان کتاب در صفحه 780 می نويسند که :"يکی از دختران علنی به اتفاق دختر ديگری خانه ای در خيابان ملکي،واقع در ميدان وثوق با هويت اصلی(مريم بانو سپهری راهنما و رفعت معماران بنام) اجاره کردند. سيمين ، حسن فرجودی را به عنوان مسئول به آن خانه برد" منظور از سيمن رفيق صبا بيژن زاده می باشد. حال بر مبنای چنين اطلاعی سوال اين است اگر سيمين يعنی رفيق صبا بيژن زاده، فرجودی را به عنوان مسئول اين خانه به رفقائی که خانه را گرفته بودند معرفی کرده است و نويسندگان کتاب هم مدعی هستند که فرجودی با ساواک همکاری نموده، پس چرا ساواک به اين خانه حمله نکرد؟ و رفقائی که خانه را اجاره کرده بودند را دستگير ننمود؟ و آنها پس از تخليه خانه مزبور تا خرداد 57 به فعاليت خود ادامه داده و در اين زمان در روابط و به دلائل ديگری دستگير و يا شهيد شدند. حتی اگر تصور کنيم که ساواک به جای دستگيری به تعقيب آنها پرداخته است در اين صورت اين سوال مطرح می شود که چرا هيچ کس بر اساس اين "تعقيب و مراقبت" ضربه نخورد؟يکی از اين رفقا رفيق رفعت معماران بنام می باشد که در سوم خرداد 1357 همراه با رفيق سليمان پيوسته حاجی محله در يک درگيری مسلحانه در کرج به شهادت می رسد و خود نويسندگان کتاب هم در صفحه 825 در باره اين درگيری نوشته اند که: "مامورين کميته مشترک در کرج به يک مرد و يک زن مشکوک می شوند. هنگامی که مامورين به سوی آنان حرکت می کنند با شليک گلوله از سوی مظنونين مواجه می شوند". اين موضوع نيز بيانگر آن است که رفيق رفعت معماران که ظاهراً بنا به ادعای نويسندگان وزارت اطلاعات به عنوان يکی از افراد آن خانه هويتش در اواخر سال 55 برای ساواک شناخته شده بود از طريق حسن فرجودی لو نرفته است و يا توانسته است به فعاليت در چارچوب زندگی مخفی تا خرداد سال 57 ادامه دهد . بنابراين وقتی همه اين موارد نشان می دهند که ضربه ای از طرف رفيق فرجودی به سازمان وارد نيامده، چگونه می توان داستانی که کتاب اخير در مورد وی ساخت و پرداخت کرده است را واقعی تلقی کرد؟ به خصوص که بر طبق گفته اطلاعاتی های نويسنده کتاب گويا در گزارش ساواک مطرح شده است که حسن فرجودی در حدود خرداد 57 از چشم ساواک پنهان شده است و اين گويا بعد از آن بوده که در گزارشات ديگر ساواک چنين آمده است: "چنانچه اقدامات وی در خصوص معرفی عوامل خرابکار صادقانه و ثمر بخش باشد و اعضای مربوطه را معرفی نمايد در مورد وی تا مرحله ترخيص" (صفحه 786)اقدام خواهد شد. البته برای خالی نبودن عريضه از گزارشی هم در اين رابطه ياد می شود که گويا مربوط به يکی از گزارشات ساواک به تاريخ اول خرداد 57 می باشد که در آن قيد شده که "مشاراليه بعد از آزادی از زندان ضمن يک تماس تلفنی و در مورد محل تردد عناصر گروه چريک های باصطلاح فدائی خلق، اطلاعاتی در اختيار گذارد" و سپس در همين گزارش آمده است که " وی طی يک تماس مجدد تلفی اعلام داشت با يکی از افراد در تهران ملاقات نموده و قرار است به گروه وصل شود" و سپس همين گزارش ناگهان مدعی می شود که "در بررسی های معموله مشخص گرديد که ياد شده پس از برقراری ارتباط مخفی شده است" و در زير گزارش هم آمده که "اجازه فرمائيد عکس وی تکثير و در دفترچه متواريان ثبت شود"(صفحه787) به اين ترتيب بر اساس اين داستان ساختگی حسن فرجودی در حدود خرداد 57 از چشم ساواک پنهان شده است و ديگر خبری از وی در دست نيست. خوب پرسيدنی است که نتايج فعاليت فرجودی از زمان آزادی تا خرداد 57 چه بوده است ؟ و چرا نويسندگان کتاب که به همه اسناد ساواک دسترسی دارند در اين مورد چيزی برای عرضه در اختيار ندارند؟ از سوی ديگر می دانيم که در خرداد سال 57 اوضاع رژيم شاه داشت روز به روز خراب تر می شد و فضا های مبارزاتی بيشتر و بيشتر باز می گرديد در نتيجه اگر فرجودی در آن زمان با سازمان تماس گرفته بود امری نبود که از ديد اعضای سازمان در آن دوره که خيلی هاشان هم زنده هستند، پنهان بماند. در نتيجه با توجه به اين واقعيت که هيچ يک از اعضای آن دوره سازمان، فرجودی را پس از دستگيری نديده است(اتفاقاً با توجه به اين که قبلاً شهادت فرجودی در زير شکنجه مطرح شده بود، اگر او واقعاً دوباره با رفقايش تماس گرفته بود، اين موضوع نمی توانست در سازمان انعکاس نداشته و کسی از آن مطلع نشده باشد.) با توجه به همه آنچه توضيح داده شد،جعلی بودن داستان وزارت اطلاعات ساخته در مورد رفيق حسن فرجودی صد درصد بوده و دروغين بودن آن غير قابل ترديد می باشد.
از اين داستان سرائی های بی ارزش که بيشتر جهت خراب کردن چهره انقلابيون سرهم بندی شده، بگذريم، واقعيت اين است که پس از ضربات بزرگ سال 55 بخشی از بار باز سازی سازمان به دوش رفيق فرجودی افتاد و به همين دليل هم نامبرده اطلاعات زيادی از روابط تشکيلاتی آن زمان داشت و در صورتيکه وی به واقع به ننگ همکاری با دشمن تن می داد قادر بود ضربات مهمی به روابط باقی مانده در آن زمان وارد سازد. اما می دانيم که چنين اتفاقی نيفتاد. اتفاقاً سازمان در همان زمان از طريق يکی از هوادارانش که در بيمارستانی در مشهد کار می کرد اطلاع يافت که فرجودی در زير شکنجه جانباخته است. درجه وقاحت دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی جهت تبرئه جنايت ساواک و مخدوش نمودن چهره مبارزين که در صفحه صفحه اين کتاب شاهد آن هستيم، در توسل به دروغی آشکار در رابطه با رفيق فرجودی بيش از پيش خود را روشن ميکند. اين همان برخورد رذيلانه ای است که وزارت اطلاعات جدا از اين کتاب در موارد ديگر هم به آن دست زده است. فراموش نکرده ايم که سالها پيش شايعه کردند که صمد بهرنگی خودش در رودخانه غرق شد اما گويا يارانش به خاطر اينکه به شهيد احتياج داشتند از وی "شهيدی پرداختند". آنها با عنوان چنين دروغی می کوشيدند چهره ياران صمد را خدشه دار سازند. بعد روشن شد که اين داستان يکی از اولين پروژه های وزارت اطلاعات جهت خراب کردن چريکهای فدائی ها بوده است. ادعای اين که فرجودی نه تنها در زير شکنجه شهيد نشده بلکه عامل نفوذی دشمن در صفوف چريکها شده است نيز از نوع همين ادعاهای رذيلانه است که تنها از سربازان گمنام امام زمان ساخته است. بر اساس چنين اراجيفی است که کتاب می کوشد تا تشکيلات انقلابی چريکهای فدائی خلق را هم سنگ با تشکيلات تهران حزب توده قرار داده و با چنين داستان سرائی هائی قدرت نهاد های امنيتی را بطرز اغراق آميزی بالا برده و امکان شکل دادن به سازمانی انقلابی جدا از نفوذ دشمن را ناممکن جلوه دهد. در حاليکه اتفاقاً شکل سازماندهی چريکهای فدائی و اشکال مبارزه آنها در آن زمان بگونه ای بود که اساسا نتايج تلاشهای دشمن جهت نفوذ در سازمان را محدود و کم دامنه می ساخت. حال بايد پرسيد که اگر سازمانهای اطلاعاتی تا اين حد بر همه رويدادها اشراف دارند پس چه نيازی به شکنجه وجود دارد ؟ آيا نفس وجود شکنجه های وحشيانه چه در زمان رژيم سلطنت و چه در سالهای سياه سلطه جمهوری اسلامی خود بزرگترين برهان مبنی بر عدم اطلاع نهاد های امنيتی از روابط انقلابيون و فعاليتهای آنها نيست؟ مگر شکنجه قبل از هر چيز برای اين اعمال نمی شود که اطلاعات زندانی کسب گردد؟ خوب اگر سازمانهای اطلاعاتی بر همه زير و بم های کار انقلابيون آگاه بودند پس چرا به شکنجه متوسل می شدند. آري، همه اين دروغها تنها برای اين طرح می شوند که جوانان مبارز را از مبارزه و انقلاب باز دارد.
مواردی که توضيح داده شد تقريبا همه آن چيزی است که کتاب با تکيه بر آنها ادعای نفوذ ساواک در صفوف چريکهای فدائی را کرده است . وزارت اطلاعات در اين کتاب نه تنها جنايات ساواک را لاپوشانی می کند بلکه در صفحه صفحه آن قدرت ساواک را فراتر از آنچه بود جلوه می هد . آنها مغرضانه اين دروغ بزرگ يعنی پليسی بودن تشکيلات چريکها را اشاعه می دهند تا نه تنها تاريخ مبارزاتی مردم ما را تحريف نمايند بلکه بتوانند در حال حاضر به طور بالفعل در بين نسل جوان ايران بيهوده بودن و "پوچ" بودن کار تشکيلاتی و مبارزه تشکيلاتی را اشاعه دهند. واقعيت اين است که تجربيات جنبش کارگری در سراسر جهان ثابت نموده که چاره رنجبران وحدت و تشکيلات است و هيچ مبارزه سياسی بدون تشکيلات انقلابی به سرانجام مطلوب نمی رسد؛ و اساسا زحمتکشان و پيشروان آنها چاره ای جز متشکل شدن و با تشکل بر عليه طبقه حاکم و ديکتاتوری آن جنگيدن ندارند. اين درست همان نکته ای است که کتاب می کوشد با اغراق در قدرت ساواک و ادامه منطقی آن وزارت اطلاعات آنرا غير ممکن جلوه داده و هر تشکيلات مبارزاتی را بستری برای نفوذ سازمانهای اطلاعاتی جلوه دهد تا بتواند در مقابل اين نياز کارگران و توده های ستمديده سنگ بيندازد. البته شکی نيست که نهاد های امنيتی همواره می کوشند در سازمانهای سياسی و انقلابی نفوذ کنند و با شناخت انقلابيون آنها را زير ضربات مرگبار خود قرار دهند. اما اين نيز واقعيتی است که بدون ساختن تشکيلات انقلابی امکان ادامه کاری سياسی که لازمه کار سياسی است وجود ندارد و به همين دليل هم انقلابيون چاره ای جز رعايت اصول کار تشکيلاتي، مقيد کردن خود به انضباط لازم و رعايت اصول کار مخفی ندارند تا جلوی نفوذ دشمن را گرفته و سازمان انقلابی خود را مصون از نفوذ آنها بنا کنند. مسلم است که تحليل مشخص از شرايط مشخص و درک روشها و تاکتيکهای دشمن در هر مرحله از مبارزه برای اين منظور ضروری است. تجربه فعاليت چريکهای فدائی در دهه 50 نشان داد که در زير شديد ترين پيگردهای دشمن و در شرايط ديکتاتوری شديدا و وسيعا قهر آميز نيز می توان تشکيلاتی انقلابی بنيان نهاد و چريکهای فدائی منطبق با تئوری انقلابی خود، سازمانی سياسی- نظامی ساختند که لازمه کار انقلابی در آن زمان بود.
با توجه به تجارب ياد شده، حال وظيفه نسل جوان کنونی است که با درس گيری از تجربيات گذشته و با تحليل مشخص از شرايط مشخصی که در آن قرار گرفته اند، سازمانی بنا نهند که قادر به مبارزه با پليس سياسی و قادر به ادامه کاری باشد و بتواند همه راههای نفوذ دشمن را مسدود نموده و تاکتيکهای محيلانه سربازان گمنام امام زمان را خنثی سازد. البته کمونيستها و مبارزينی که در مسير فوق گام بر ميدارند بايد قبل از هر چيز متوجه باشند که وزارت اطلاعات جهت شناخت و دستگيری آنها خود را تنها به تاکتيکها و روشهای شناخته شده که معمولاً بوسيله دستگاه های امنيتی بکار گرفته می شوند، محدود نمی کند. در حال حاضر آنها می کوشند تا به قول خود دست اندرکاران رژيم جمهوری اسلامی از شيوه های "نرم افزاری" نيز بر عليه مبارزين استفاده کنند. يکی از آن شيوه های بسيار فريبکارانه و حيله گرانه ای که ما امروز شاهديم اين امر است که دستگاه های اطلاعاتی دشمن می کوشند در بين جوانان به خصوص در دانشگاه ها، به تفکرات غير کمونيستی امکان فعاليت دهند تا از طريق آنها بتوانند هم در جهت منحرف کردن ذهن جوانان مبارز در جامعه اقدام کنند و هم در موقعيتی که لازم می بينند، عده ای از آن جوانان فريب خورده را دستگير و به زندان افکنند. را ه انداختن تبليغاتی نظير ضرورت علنی بودن فعاليت کمونيستها، سازماندهی از طريق اينترنت و از آن دردناکتر از طريق "موازی سازی"(در اين مورد نظير ايجاد تشکيلات های وابسته و جلوه دادن آنها به مثابه تشکلی مبارزاتی ) و يا راه اندازی سايتهای به اصطلاح "چپ" که کارشان بطور موذيانه در عمل، فريبکاری و کوبيدن کمونيستهاست و شکل دادن به تشکل های آلوده حتی کارگری و ...در جهت شناخت نيرو های انقلابی و جلوگيری از تشکل آنها؛ همه اينها از جمله شيوه هائی هستند که وزارت اطلاعات در سالهای اخير بکار گرفته است. همين واقعيت، قبل از هر چيز روی اين امر تأکيد می گذارد که در شرايط سلطه سرنيزه و جولان سربازان گمنام امام زمان، محافل و روابط کمونيستی الزاما بايد مخفی بوده و تنها در حين فعاليت های مخفيانه خود، از هر فضای علنی ممکن برای رساندن صدای خود به جامعه سود جويد.
اميد که کمونيستهای جوان ما با درس گيری از مبارزات نسل قبلی به نياز ايجاد تشکيلات مبارز، پاسخی انقلابی دهند و برای رسيدن به آزادی و سوسياليسم گام های هر چه بلندتری بردارند.
7 دی ماه 1387 - 27 دسامبر 2008
زير نويس ها:
1- جان استمپل معاون بخش سياسی سفارت امريکا در تهران در گزارش سری خود به واشنگتن در رابطه با نگرانی اربابان شاه از جنبش مسلحانه در ايران و خطری که اين جنبش برای منافع امريکا در بر دارد چنين نوشته است:"در چهارسال گذشته جنبش تروريستی ايران به صورت دو سازمان مهم، يعنی مجاهدين خلق و سازمان چريکهای فدائی خلق ظاهر شد....خطری بسيار جدی عليه آمريکائيها به حساب می آيند"(تاريخ سياسی بيست و پنج ساله ايران تاليف سرهنگ غلامرضا نجاتي، جلد اول صفحه 379)
2- در کتاب سياووشان(ياد واره جان باختگان حزب رنجبران ايران)که در زمستان 1378 منتشر شده در اين مورد آمده است که :"نهاوندی مدعی شد از بيمارستان شماره 2 ارتش گريخته و تيری که به پايش خورده بود ادعايش را تقويت می کرد......دکتر کورش لاشائی از رهبران سازمان انقلابی که در آن زمان مخفيانه در ايران به سر می برد و پزشک بود،نهاوندی را مورد عمل جراحی قرار داد و مهوش جاسمی....از وی پرستاری کرد."(صفحه 33). در همين رابطه، لاشائی در کتاب خاطراتش که بوسيله حميد شوکت تنظيم و منتشر شده ضمن تائيد تير خوردن نهاوندی "عمل جراحی" را تکذيب کرده و می گويد که تير به دست وی خورده بوده است.در صفحه 181 کتاب گفتگو با کورش لاشائی در اين زمينه آمده است که:"من فقط زخم او را پانسمان کردم . جای گلوله روی دست چپ و عضله دلتوئيد قرار داشت"
3: من يک شورشی هستم نوشته عباس سماکار(صفحه 159)
4: من با فتانت از طريق برادرم خشايار آشنا بودم . بعد از دستگيری فتانت ،خشايار گفت که فتانت و دوستانش با برخی از ساواکی های طرفدار بختيار در ارتباط بودند و طرح هواپيما ربائی هم در همين رابطه بوده است. ماموران ساواک برای فريب آنها چنين القاء کرده بودند که در ساواک دو جناح وجود دارد که يکی از اين جناحها طرفدار بختيار می باشد. از قرار همين افکار وروابط آلوده زمينه ای شدتا از فتانت ماموری ساخته شود که با بی شرمی و سنگدلی جنايتکارانه کرامت عزيز را به سوی چوبه دار بفرستد.
5: در رابطه با دادگاه کرامت در صفحه 181 کتاب راوی بهاران از قول يکی از کسانی که با وی هم پرونده بوده چنين نقل شده است: " در دادگاه گروه دوازده نفری هم اسم فطانت به عنوان نفر سيزدهم که مثلاً فراری است مطرح شده بود." در صور تی که اين گفته صحيح بوده باشد می توان گفت که ساواک با اين شگرد کوشيده بود تا هرگونه شک به ساواکی بودن فتانت را ار اذهان پاک سازد تا با کتمان چهره مامور خود و "فراری" جلوه دادن او، امکان استفاده از وی در برنامه های آينده را از دست ندهد.
6: در صفحه 234کتاب "شکنجه گران می گويند" از قول تهرانی دژخيم ساواک آمده است که :" ساواک دو مرکز تلفنی داشت، يکی در خيابان ابوريحان{بود}اما {ديگری} در خيابان ثريا ...اين دو مرکز، تلفن ها را بين خودشان تقسيم کرده بودند.. به اين صورت که يکی از شماره 2 تا 5 و ديگری از شماره 5 تا 9 را کنترل می کردند. ساواک تقريبا در حدود 90 تا صد هزار شماره تلفن را کنترل می کرد"
منبع:گزارشگر