PEZHVAKEIRAN.COM زندان، زندانی و زندانبان
 

زندان، زندانی و زندانبان
عطا هودشتیان

درباره زندان و زندانی و زندانبان در جمهوری اسلامی بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم. یک بار دیگر پرسش کنیم : چرا زندان، چرا زندانی و چرا زندانبان؟

"غیر" در نظام تک ساحتی

قدرت پیش از آنکه متحقق شود، نخست و تنها یک تصور است. یعنی کسانی آنرا و حوزه گسترش آنرا  نخست در ذهن خود تصور میکنند. برخی آنرا به آرزو بدل می نمایند و برخی به عنوان هدف اصلی و عملی زندگی شان برمیگزینند.

در نظام تک ساحتی، عنصر "تمام" و "تمامیت" برتری دارد به "جزء". این نظام نوع ویژه ای از قدرت را در خود میپروراند، که به تصویر یک حباب بلورین، تمام رنگ و کاملا خوش تراشیده می ماند که اندک عنصر اضافی، اندک تِرک برآن همچون "زائده" ای می ماند که تکلیفش همیشه روش بوده و هست: یا باید تصحیح گردد و یا باید از میان برداشته شود. خرده ها، اضافه ها، زیاده ها و اندک ها همه همچون "علف هرزه"  می مانند. نظام تمام گرا "غیر" را از خود میراند و آنرا را تخریب گر تلقی میکند، همچون علف های هرزه، یعنی چیزی که نه باید به حساب آید و نه برایش سرمایه و زمان اضافی خرج شود. نظام "وقت" این کار را ندارد (و بهتر بگوییم این مهلت را به خود نمی دهد.) این تصور قدرت برپایه ایدئولوژی تمام گرایانه استوار است.

در نظام چند ساحتی برعکس، "غیر" نه جزء نامانوس و اضافی نظام، که تنها "دیگر" خود تلقی میشود، همچون یک نظاره گر دور یا نزدیک که میتواند گاه بگاه کاروند نظام را تصحیح کند.  برای بهبود خود، یک نظام منصف، "غیر" خود را لازم میداند و چه بسا به آن بال و پر نیز بدهد. اما در یک نظام تک ساحتی، که یک نظام ایدئولوژیک است، تمامیت حاکم متشکل از عناصر خلل ناپذیر و خدشه ناپذیر و پیرو است. نظام جمهوری اسلامی، کم و بیش این گونه شکل گرفته است و یا حداقل تصور قدرت در این نظام چنین بوده و هست. در این نظام دین ( یا برداشتی معین از دین) مرجع اصلی ست و هرگونه "غیر" در درون و برای اندک زمان و برسم دوره ای و فرقه ای، قابل تحمل است، اما در بیرون، یعنی در خارج از گرونه صیقل یافته آن، خارج از مدار متعهدین قسم خورده آن، غیر قابل قبول جلوه میکند، که باید از دایره یک دست و هماهنگ آن طرد گردد، و این به دو منظور: تصحیح یا نابودی.

 

حق از آن کیست؟

زندان در این نظام هم بازداشگاه است و هم کشتارگاه! میتوان دید که قانون اساسی جمهوری اسلامی بر "حق" و کرامت و سعادت انسان پای میفشارد. لیکن پرسش آنجاست : آیا این ها در زندانهای ایران که به سلاخ خانه می مانند، رعایت میشوند. بی تردید نه. چرا؟ میگوییم: زیرا حق برپایه مشروعیت ایدئولوژیک نظام دینی معنا یافته. یعنی پیش از حق، دین جای دارد و حق نه برای انسان که به جهت تحقق دین مطرح میشود. دیواریست که هم پناهگاه امن است و هم خود مانعی بزرگ.

حال آنکه درست برعکس. حق را باید از این دو جنبه دید:

1) اساس حق برپایه ایده ای خنثی شکل میگرید و نه یک ایده راهنما. حق را با "ضرورت" زمانه تعریف میکنیم، نه با فرضیه یک "سعادت دیرینه". آنچه حق است باید به زندگی عینی (نه توهمی) امروز انسانها و خوشبختی آنها باز گردد. به عبارت دیگر حق برای زندگی ست، نه زندگی برای حق. زندگی نمی کنیم تا حق برقرار گردد، حق را برقرار میکنیم تا انسانها آزاد و خوشبخت زندگی کنند.

2) آنچه حق است، تنها و نخست برپایه فرد، انسان و منافع وی استوار است. نمی توان به نام "حق" انسان را به دار آویخت....! این حق نخست متعلق به همانیست که اعدام میشود!

در نظام تمام گرای اسلامی، حق برای اسلام است نه انسان. و زندانها انبوه میشوند، اما نه برای دفاع از جان و شرف انسان، بلکه برای آنکه این جان و شرف فدای حق گردد. این حق الهی ست. این مفهوم حق برای حفظ نظام جنایت را مشروع میداند.

اما برعکس، مرکز سخن باید همیشه و هرجا بجای نظام و الاهیت و ایده و ایدئولوژی، انسان باشد. نظام چندگانه گرا و دموکراتیک انسان مرکز است. براین پایه اصل باید حقوق شهروندی باشد. و اصل نظام شهروندی بر فرد و فردیت آزاد استوار است.

پیش از زندان و زندانی و زندانبان، باید اندیشد که اگر در یک نظام، فرد به مرکز اصلی حیات آن بدل گردد، و حق او در همه جا و در هر لباسی، چه موافق و چه مخالف، رعایت گردد، زندانبان نمی تواند و اجازه ندارد که در پشت درهای بسته شکنجه کرده و خون بپاکند!  براین اساس می توان و باید زندانی را نیز چون انسان دید و برای او و دفاع از حقوقش قوانین مشخصی را تدوین کرد و به آنها عمل نمود.

 

زندانبان

گروهی از کودکان را تصور کنید مشغول بازی. آنها به گرد یکی جمع میشوند که اندکی متفاوت است: شاید یا چاق تر از بقیه است؟ یا عینک به چشم دارد یا اسم. اسم نامعمولی را یدک میکشد و یا هرچیز دیگری، و این بهانه ای میشود برای دست انداختن آن کودک تک افتاده. دورش حلقه میزنند و به او میخندند. تمسخرش میکنند. در ابتدا منتظر عکس العمل وی میشوند. هرچه وی بیشتر از تمسخر ها بهراسد، حمله بی دریغ خنده ها آنها افزون میشود.... زمان میگذرد و بچه ها، بعد از تمسخر آن کودک تک افتاده میگویند: آخیش چه حالی کردیم!

این یک تخیله روانی ست که در بازی کودکان بسیار معمول است. تنها شرط ادامه آن قدرت است. اگر آن کودک مقاومت نشان بدهد، بچه ها ساکت میشوند.

زندانبان هم همین احساس را دارد. ناظران بهتر میدانند اما شاید با احتیاط بتوان گفت که در هنگام شکنجه دو عامل در ذهن زندانبان زنده است: یکی رهبر / دین و دیگری تخلیه روانی. برخی اعدام و شکنجه را تنها راه "اصلاح" مخالفین سیاسی دانسته اند. و اگر وی اصلاح نشد باید وی را به کشتارگاه مرگ ارسال کرد. بنابراین برخی از شکنجه گران، این کار را بخاطر اعتقادشان به رهبری نظام و یا دین میکنند. اما در مرحله ای در رابطه با زندانی، زندانبان بتدریج به لیاقت "فوق العاده" خود پی میبرد. به قدرت افزونش و به ضعف مطلق زندانی. زندانی را در پشت درهای بسته ، به این یا آن سوی میکشد، وی را لگد مال میکند، اگر توانست و یا مایل بود وی را، چه مرد و چه زن، مورد تجاوز جنسی قرار میدهد. بسیاری از مشاهدات عینی در باره تجاوزات جنسی قابل دسترسی ست.  در یکی از آنها، از نازنین صدیقی میشنویم که وی تنها در یک روز پنج باز توسط 3 مرد مورد تجاوز گروهی قرار گرفته است.

تجاوز گر، بیشتر از اینکه زندانی بی عمل است و با دستان بسته در برابر وی ظاهر شده است، احساس قدرت و لذت میکند. میتواند با او هر آنچه تمایل دارد انجام دهد. او را شکنجه کند. تا توان دارد بر سر او بکوبد، و به عبارتی خود را "تخلیه" کند.... بعد هم با صدای بلند بگوید: اینها همه نماینده استکبار جهانی هستند. و در خفا ادامه دهد: "ولی خودمونیم، چه حالی کردیم" ... که این همان ماجرای آن کودکان و لذت ناشی از به بازی گرفتن و تمسخر یکی از هم بازی هایشان است. ماجرای تخلیه روانی.

Manipulation

این لغت را "دست کاری" کردن ترجمه کرده اند. اما معنای این لغت بیشتر از این بار دارد. یعنی بدل کردن فاعل عمل کننده به شییء، تا آنجا که شخص از بی عملی و دستان بسته زندانی بهترین بهره را میبرد و به وی همچون شییء ، اوبژه، مفعول مینگردد. زیرا اکنون هرآنچه فاعل میخواهد میتواند بدون هیچ اعتراضی بر مفعول پیاده کند. این منبع اصلی یک تخلیه روانی فوق العاده و منبع اصلی یک احساس لذت فراوان زندانبان است.

حال راه حل کدام است: اگر زندانی بی پناه، راه حلی بیاید و به مقاومت دست بزند، میزان قدر قدرتی رقیبش یعنی زندانبان اندکی، و یا گام به گام تحلیل میرود. تنها راه مقابله با زندانبان، مقاومت است.

 

نظام زندان

توهین، تحقیر، شکنجه، تجاوز جنسی و سپس اعدام روحی و بلاخره اعدام. جمهوری اسلامی اینگونه به زندانی سیاسی برخورد کرده است. در این نظام غیر خودی همانا ساختار شکن و برانداز است. در اینجا دادگاه با درهای باز غالبا وجود ندارد، "محکوم" در 24 ساعت اول تفهیم نمی شود و نمی داند به چه عنوانی بازداشت شده است، و در دادگاه غالبا هیئت منصفه وجود ندارد، و اگر وکیل هم در کار باشد، همواره بیم آن میرود که خود وکیل را هم بهمرا "مجرم" زندانی کنند.

رهبران نظام همواره هم وجود شکنجه، و هم وجود زندانی سیاسی را نفی کرده اند. آقای احمدی نژاد سرآمد آنها بود و آقای ظریف نیز در مصاحبه اخیرش با روزنامه فرانسوی لوموند به همین را باز اشاره کرد: "هیج کس در ایران به دلایل سیاسی اعدام نشده است". آن یکی میگفت که ما اساسا زندانی سیاسی نداریم. شاه هم همین ها را میگفت.

در نبود حقوق مدنی، زندانی به موضوع قابل دست کاری بدل میشد. زندانی تبدیل میشود به انسانی بدون حقوق فردی یعنی حیوان. تبدیل میشود به جزء، اندک، ناقابل، طرد شدنی. ایرج مصداقی در آخرین کتابش ("دوزخ بروی زمین") از این همه به عنوان "بربریت دینی" نام میبرد. براستی حتی اگر برفرض محال روزی دیگر هیچ انتقادی به این نظام نداشته باشیم، "نمی توان از این بربریت دینی" از این "اختناق مقدس" گذشت!

به عبارت دیگر رژیم اگر همه جا متحول گردد، زندانهایش غیر قابل بخشش می ماند!

نوامبر 2013

در پی گفتگوی کورش عرفانی با ایرج مصداقی و من و در رابطه با اعدامهای اخیر در ایران - در تلوزیون اندیشه – 10نوامبر 2013

منبع:گویا نیوز